شرح منظومه جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۱ -


يادداشت ناشر

كتابی كه در پيش رو داريد جلد اول از درسهای شرح منظومه متفكر شهيد استاد مطهری رضوان الله عليه در دانشكده الهيات بين سال‏های تحصيلی 40 - 39 تا 48 - 47 می‏باشد كه اينك در دو جلد تقديم خوانندگان گرام می‏گردد
برای روشن شدن چگونگی تدوين اين كتاب تذكر پاره‏ای نكات ضروری است

الف : همانطور كه ذكر شد اين درسها در فاصله سالهای 39 تا 47 مكررا توسط استاد شهيد برای دانشجويان تدريس می‏شده است و دانشجويان نيز برخی‏ عينا مطالب استاد را يادداشت می‏كردند و بعضی نيز به صورت خلاصه برداری‏ ، لذا از مباحث گوناگون اين سلسله درسها نسخه‏های متعددی در دست است كه‏ توسط دانشجويان به استاد ارائه گرديده بود ، و ايشان نيز خود از ميان‏ آنها يك نسخه را كه كاملتر بود انتخاب و اضافات ساير نسخ و يا مطالب‏ ديگری را كه لازم می‏دانستند بر آن نسخه اصلی افزوده‏اند و سپس به صورت‏ پلی كپی در اختيار دانشجويان قرار گرفته است . در تهيه كتاب حاضر قسمت‏ عمده مطالب از روی نسخه پلی كپی شده‏ای كه به خط خود استاد تصحيح شده بود استفاده شده است ، برخی از مباحث نيز توسط خود استاد در نسخه خطی اصلاح‏ و محشی گرديده بود كه آنها نيز عينا به همان صورت به طبع رسيد فقط در يكی دو مبحث ، از جمله بحث " اتحاد عاقل و معقول " از ميان چند نسخه‏ موجود و برخی يادداشت‏های مربوط به اين بحث تلفيق صورت گرفته است كه‏ در اين موارد نيز ترتيب اين تلفيق توسط خود استاد در يادداشتی كه در ابتدای اين قسمت قرار داشت مشخص گرديده بود ، بنابراين می‏توان گفت‏ نسخه حاضر عينا سخنان و نوشته‏های خود استاد شهيد قدس سره می‏باشد كه به‏ همت برخی علاقمندان ايشان جمع آوری گرديده است

ب : افتادگی‏هائی كه در مباحث اين كتاب با تطبيق به متن شرح منظومه‏ سبزواری مشاهده می‏شود در اصل تدريس اين مباحث توسط استاد نيز بهمين‏ صورت بوده و به تشخيص ايشان در تعيين ضرورت و سطح مطالب نسبت به‏ مستمعين و خوانندگان مربوط می‏شود

ج : كتاب حاضر در دو جلد شامل شرح و تفسير سه مقصد از مقصدهای هفتگانه‏ شرح منظومه حكيم متأله حاج مولی هادی سبزواری قدس سره می‏باشد كه جلد اول‏ شامل سه فريده از مقصد اول است كه متضمن امور عامه از حكمت اسلامی است‏ و جلد دوم شامل فريده هفتم از مقصد اول است كه مربوط می‏شود به مباحث‏ علت و معلول و نيز فريده اول از مقصد سوم كه در الهيات بمعنی الاخص‏ است يعنی احكام ذات واجب تعالی از اثباتوجود تا توحيد وجود و رفع شبهات مربوط به آن ، آخرين قسمت جلد دوم شرح‏ و تفسير فريده اول از مقصد چهارم می‏باشد كه آن عبارت است از بحث در حقيقت جسم طبيعی و اثبات هيولی و ابطال جزء لا يتجزی و تناهی ابعاد ، كه‏ در واقع اين مباحث در حكم امور عامه بخش طبيعيات و قسمت قابل اعتنا و اعتماد طبيعيات قديم می‏باشد . بنابراين در اين درسها رعايت ترتيب‏ منظومه سبزواری نگرديده بلكه استاد شهيد در ترتيب مباحث بيشتر به‏ اهميت و ضرورت مباحث برای دانشجو توجه داشته‏اند

د : استاد معظم مرحوم مطهری علاوه بر اين سلسله دروس‏ها در شرح منظومه‏ يك دوره درس ديگر نيز تحت همين عنوان داشته‏اند كه اين دوره مربوط می‏شود به ساليان پايانی از عمر پربركت ايشان ، يعنی تقريبا از سال‏های 54 تا 57 كه در منزل ايشان و با حضور جمعی از اساتيد فلسفه غرب از دانشگاه‏ تهران و برخی ديگر از صاحب نظران و علاقمندان به اين مباحث تشكيل می‏شد ، سبك اين دو دوره از درسهای استاد به كلی متفاوت است و نحوه ورود و خروج در بحث با يكديگر فرق می‏كند . در دوره اول كه بخشی از آن را پيش‏رو داريد روال بحث به سبك كلاسيك فلسفه اسلامی و متناسب با سطح دانشجوئی‏ است و در دوره دوم بحث به شيوه تطبيق فلسفه اسلامی با فلسفه غرب می‏باشد كه حضور اساتيد فن در اين زمينه بر ارزش بحث می‏افزايد

ه : زحمت استنساخ و تدوين و تنظيم نسخه اوليه كتاب حاضر به عهده تنی‏ چند از شاگردان و علاقمندان استاد شهيد بوده است كه بدينوسيله از همه‏ آنها سپاسگزاری می‏گردد ، و در نهايت نيز نسخه آماده شده به دقت تمام‏ توسط ناشر با متن اصلی مقابله و اگر ايراد و اشكالی بود ، بر طرف گرديده‏ است لذا می‏توان گفت كه از حيث دقت در تصحيح و تنظيم نسخه‏ها به حدی‏ است كه اگر مؤلف معظم نيز در قيد حيات می‏بودند تغييری در آن نمی‏دادند

و : از نظر تقسيم بندی مطالب در دو جلد بهتر می‏بود كه فريده هفتم از مقصد اول نيز در همين جلد اول قرار می‏گرفت و مقصد سوم و چهارم در جلد دوم ، ولی برای رعايت تناسب حجم دو جلد نسبت به يكديگر ، مطالب به‏ نحو كنونی تقسيم گرديد و البته بنابر آن است كه پس از انتشار جلد دوم ، هر دو جلد نيز با يكديگر و با جلد زركوب به طبع برسد كه رعايت سليقه‏های‏ مختلف خوانندگان شده باشد
در خاتمه ، مؤسسه انتشارات حكمت اميدوار است كه بزودی دوره دوم اين‏ مباحث ( يعنی درسهای منظومه منزل ) را نيز تقديم محضر خوانندگان نمايد
انشاء الله مؤسسه انتشارات حكمت

مقدمه

يا واهب العقل لك المحامد
الی جنابك انتهی المقاصد

ای بخشنده خرد ، تمام سپاسها ويژه تو است
همه مقصدها و هدفها به سوی بارگاه تو منتهی می‏شود

شرح : در اين بيت عالی و زيبا هم از مبدأ سخن رفته است و هم از معاد . هم به اوليت خداوند اشاره شده و هم به آخريت او ، « هو الاول و الاخر . آنجا كه می‏گويد : " همه سپاسها ويژه تو است " منظور اينست كه : تو مبدأ كل هستی ، هر خيری و فيضی به سبب هر كس و هر چيز به كسی برسد از ناحيه تو است ، زيرا سر رشته همه اسباب و علل به دست تو است و همه‏ نظام از اراده تو برخاسته است . از اينرو همه سپاسها ويژه تو است . و آنجا كه می‏گويد : " همه مقصدها و هدفها به سوی بارگاه تو منتهی می‏شود " ، منظور اينست كه : همه اشياء ، هر چه را می‏جويند ، در نهايت امر ، تو را می‏جويند و به هر سو می‏روند ، به سوی تو می‏روند ، از تو پديد آمده‏اند و به سوی تو باز می‏گردند ، « انا لله و انا اليه راجعون »
چنانكه می‏دانيم لب لباب حكمت الهی شناختن مبدأ و معاد جهان است ،همه مطالب و مسائل ديگر در اين فلسفه در حكم مقدمه اين دو مطلب و يا در حاشيه اين دو مطلب است .

علی هذا بيت اول منظومه اشاره است به لب‏ لباب حكمت الهی
 
يا من هو اختفی لفرط نوره
الظاهر الباطن فی ظهوره

ای آنكه از بسياری نورانيتش پنهان است ای پيدايی كه به سبب پيدائيش ناپيداست شرح اين بيت را از الهيات بالمعنی الاخص بايد جست ( 1 )

ثم علی النبی هادی الامه
و آله الغر صلوه جمه

پس ( از سپاس خدا ) بر پيامبر راهنمای است و بر اهل بيت تابناك او درود فراوان

و بعد فالعبد الاثيم الهادی
لا زال مهد يا الی الرشاد

و بعد ، پس بنده گنه كار ، هادی كه همواره به صواب رهنمون باد

يقول هاؤم اقرؤا كتابيه
منظومتی لسقم جهل شافيه

می‏گويد : بيائيد كتاب مرا بخوانيد اين منظومه بهبودی بخش بيماری‏ نادانی است
 

نظمتها فی الحكمه التی سمت
فی الذكر بالخير الكثير سميت

اين منظومه را در حكمت اعلی به رشته كشيدم همانكه در قرآن با نام " خير فراوان " نام برده شده است
شرح : در مصراع دوم اين بيت اشاره می‏كند به آيه 269 از سوره بقره كه‏ می‏فرمايد : « يؤتی الحكمه من يشاء و من يؤت الحكمه فقد اوتی خيرا كثيرا يعنی خداوند به آنكه بخواهد و مصلحت بداند " حكمت " عطا می‏فرمايد و هر كه به او حكمت عطا شود ، خير فراوان به او داده شده است ( 2 )
 

سميت هدا غرر الفرائد
أودعت فيها عقد العقائد

اين كتاب را " غرر الفرائد " ناميدم و در اين كتاب عقائد و افكار گره مانندی به وديعت نهادم

شرح : منظومه حاجی سبزواری مجموعا دو بخش است و خود مؤلف هر بخش را كتابی جداگانه قرار داده و نامی خاص بر آن نهاده است
الف - منطق
ب - حكمت
بخش منطق را اللئالی المنتظمه و بخش حكمت را كه اكنون قسمتی از آن‏را شرح می‏كنيم غرر الفرائد ناميده است

فها انا الخائض فی المقصود
بعون ربی واجب الوجود

هان ، شروع می‏كنم به آنچه در نظر داشتم به ياری پروردگارم ذات واجب‏ الوجود

ازمه الامور طرا بيده
والكل مستمده من مدده

مهار همه چيز در دست او است همه چيز از عنايت او استمداد می‏كند

ان كتابنا علی مقاصد
و كل مقصد علی فرائد

اين كتاب مشتمل بر چند مقصد است و هر مقصدی مشتمل بر چند فريده است‏ شرح : حاجی سبزواری مؤلف كتاب ، ترتيب ابواب و فصول بخش حكمت را به اين نحو قرار داده كه آن را به هفت مقصد تقسيم كرده و هر مقصدی را به‏ فريده‏هايی ترتيب : ( 3 ) منقسم نموده است و هر فريده را در ضمن " غرر " هايی بيان كرده است به اين مقصد اول : امور عامه مقصد دوم : جواهر و اعراض مقصد سوم : الهيات بالمعنی الاخص مقصد چهارم : طبيعيات مقصد پنجم : نبوات و منامات مقصد ششم : معاد مقصد هفتم : اخلاق چنانكه معلوم است ، اين بخش از كتاب با همه اختصار در يك فن و علم‏ نيست ، مشتمل بر علوم و فنونی است . مقصد چهارم اين كتاب به تنهايی‏ مشتمل بر چند علم است . همه اين علوم و فنون را در قديم ، تحت لفظ " حكمت " جمع می‏كرده‏اند و قسمتی از آن را فلسفه الهی می‏ناميدند كه‏ عبارت است از سه مقصد اول از بخش حكمت و فريده اول از مقصد چهارم و تمام مقصد ششم
كلمه " فريده " كه عنوان ابواب اين بخش است به معنی " گوهر نفيس‏ " است ، و كلمه " غرر " جمع " اغر " است كه به معنی " بسيار نيكو " است . پس غرر الفرائد يعنی گوهرهای نفيس بسيار نيكو . و اما كلمه‏ " غرر " كه عنوان فصلهای كتاب " منظومه " است ، همانطوری كه خود مؤلف توضيح داده است ممكن است بضم " غين " خوانده شود كه البته جمع‏ " اغر " خواهد بود و به همان معنی است كه گفته شد و ممكن است بفتح " غين " خوانده شود در اين صورت مصدر خواهد بود و مفهوم سفيدی و روشنايی‏ می‏دهد

فالمقصد الاول فی ما هو عم
اوليه كانت فی الوجود و العدم

مقصد اول در امور عامه است اولين فريده از اين مقصد در وجود و عدم‏ است شرح : مقصد اول در امور عامه است . امور عامه همان است كه ما آنراكليات فلسفه ناميديم .

امور عامه كليد فلسفه الهی است . از نظر حكمای‏ الهی بدون اينكه قبلا درباره امور عامه تحقيق كافی بعمل آيد ، بحث فلسفی‏ در مسائل مربوط به مبدأ و معاد بيهوده است . مباحث امور عامه در يونان‏ قديم شناخته شده بوده است ولی در فلسفه اسلامی توسعه شگرفی يافته و رشد و تكامل بی سابقه‏ای پيدا كرده است
امور عامه كه مقصد اول كتاب " منظومه " است و موضوع بحث ماست‏ مشتمل بر هفت فريده است به اين ترتيب : فريده اول : وجود و عدم فريده دوم : وجوب و امكان فريده سوم : قدم و حدوث فريده چهارم : قوه و فعل فريده پنجم : ماهيت فريده ششم : وحدت و كثرت فريده هفتم : علت و معلول اين هفت باب كه تحت عنوان " هفت فريده " در اين كتاب ذكر شده‏ است مجموع امور عامه را تشكيل می‏دهد و لازم است در معرفت آنها كمال‏ كوشش به عمل آيد
فريده اول كه در " وجود و عدم " است از ساير فريده‏ها اهميت بيشتری‏ دارد . مخصوصا در فلسفه صدرائی مسائل وجود اهميت فوق العاده‏ای يافته و سرنوشت اكثر مسائل فلسفه با مسائل وجود بستگی پيدا كرده است . مجموع‏ مسائلی كه در اين فريده تحت عنوان وجود و عدم بحث می‏شود عبارت است از : 1 - بداهت وجود . 2 - اشتراك وجود . 3 - مغايرت و اتحاد وجود با ماهيت . 4 - اصالت وجود . 5 - عينيت وجود و ماهيت در ذات واجب . 6 - وحدت و كثرت وجود . 7 - وجود ذهنی . 8 - معقولات ثانيه . 9 - انقسام‏ وجود به مطلق و مقيد . 10 - احكام سلبيه وجود . 11 - منشأ تكثر وجود . 12 - مساوات وجود و ثبوت وشيئيت . 13 عدم تمايز و عدم عليت ميان اعدام . 14 - امتناع اعاده معدوم‏ . 15 - حل شبهه معدوم مطلق . 16 - مناط صدق در قضايا . 17 - تعلق جعل به‏ وجود

اين هفده مسئله رئوس مطالب فريده " وجود و عدم " است و ما به همين‏ ترتيب كه شماره گذاری كرديم ، نه به ترتيب منظومه ، درباره آنها بحث‏ می‏كنيم

فريده اول وجود و عدم

مشتمل بر : غرر 1 : بداهت وجود غرر 2 : اشتراك وجود غرر 3 : مغايرت و اتحاد وجود و ماهيت غرر 4 : اصالت وجود غرر 5 : حق متعال وجود محض است غرر 6 : وحدت و كثرت وجود غرر 7 : وجود ذهنی غرر 8 : معقولات ثانيه غرر 9 : انقسام وجود به مطلق و مقيد غرر 12 : مساوات وجود و ثبوت و شيئيت غرر 13 : عدم تمايز و عليت بين أعدام غرر 14 : امتناع اعاده معدوم غرر 16 : مناط صدق در قضايا غرر 17 : تعلق جعل به وجود

غرر 1 بداهت وجود

معرف الوجود شرح الاسم
و ليس بالحد و لا بالرسم

تعريف وجود ، شرح اسم است نه حد است و نه رسم است شرح : اولين مبحث از مباحث وجود مبحث بداهت وجود است . اين مبحث‏ بدان جهت بر همه مباحث ديگر مقدم ذكر شده كه موضوع فلسفه أولی " موجود " است و چنانكه می‏دانيم اولين مطلبی كه در هر علم بايد دانسته شود اين‏ است كه موضوع آن علم چيست و آن علم در اطراف چه چيزی بحث می‏كند ، و چون موضوع فلسفه كلی " موجود " است پس بايد بدانيم معنی وجود چيست و تعريف آن كدام است ، بعلاوه اغلب فصول اين فريده درباره موضوعاتی است‏ كه " وجود " قيد آنهاست ، از قبيل : اصالت وجود ، اشتراك وجود ، وحدت وجود و . . . فرضا شناختن موضوع علم ضروری نباشد ، شناختن موضوعات‏ مسائل ضروری است و الا آن مسائل برای دانشجو مفهوم روشنی نخواهد داشت ، اينست كه علاوه بر اينكه در اول هر علم موضوع آن علم بطور صحيح تعريف می‏شود ، در اول هر مسئله نيز موضوع آن مسئله اگر قبلا تعريف نشده باشد تعريف می‏شود .

ولی اين در صورتی است كه موضوع علم يا موضوع مسئله بديهی نباشد ، نظری باشد ، اگر بديهی باشد مستغنی از تعريف است
مفهوم " وجود " و " موجود " بديهی است ، يعنی هر كسی ، از آنها تصور روشن و واضحی دارد . حتی اينكه مفهوم وجود بديهی است نيز بديهی‏ است . در بديهيات نبايد استدلال كرد ، به تذكر بايد قناعت نمود
هر كس به ذهن خويش مراجعه كند ، می‏بيند تصور بسيار روشنی از وجود يا هستی دارد . می‏داند كه وقتی كه می‏گويد : " الف هست " يا " الف‏ نيست " تصور صد در صد روشن و واضحی از هستی و نيستی دارد ، نيازی ندارد معنی " هست " و " نيست " را برايش توضيح دهند . حتی يك كودك كه‏ مقدار اندكی تصورات در خزانه ذهن خود دارد و تازه قدرت يافته است‏ درباره اشياء قضاوت كند ، مفهوم هستی و نيستی بروشنی در ذهنش نقش بسته‏ است . مثلا وقتی كه درباره فلان اسباب بازيش می‏گويد : " اينجا هست " ، " آنجا نيست " مفهوم هستی و نيستی را به روشنی در ذهن خويش می‏يابد ( 4 ) . برخی متكلمين خواسته‏اند " وجود " را تعريف كنند مثلا گفته‏اند : " وجود يعنی ثبوت ذات و موجود يعنی ثابت الذات ) . ) آنچه آنها به نام تعريف وجود ذكر كرده‏اند ، شرح لفظ و شرح اسم است ، يعنی لفظی بجای لفظی ديگر بكار رفته است .

مثل اينست كه در مقام تعريف‏ " ماكيان " بگوييم : " مرغ خانگی " . بديهی است كه ما ماهيت آن‏ حيوان را تعريف نكرده‏ايم ، فقط با استفاده از آشنايی مخاطب به اينكه‏ لفظ مرغ خانگی ، اسم آن حيوان معهود است لفظ " ماكيان " را تفسير كرده‏ايم ، بسيار تفاوت است ميان تفسير لفظ و تعريف معنی
در منطق ثابت شده است كه تعريف واقعی دو نوع است : " حد " و " رسم "
تعريف " حدی " عبارت است از تحليل و تجزيه ماهيت شی‏ء . اينگونه‏ تعريف در جايی ميسر است كه ماهيت شی‏ء مركب باشد از دو جزء ، و هم در منطق ثابت شده كه تركيبات ماهوی ، بر خلاف تركيبات خارجی ، همواره دو جزء است كه يكی اعم از مفهوم مورد تعريف است و " جنس " ناميده‏ می‏شود و يكی ديگر مساوی با آن است كه " فصل " نام دارد . علی هذا اگر مفهومی بسيط باشد قابل تعريف " حد " ی نيست و اگر مفهومی به نحوی‏ باشد كه اعم از او قابل تصور نيست باز هم قابل تعريف " حد " ی نيست‏ . از همين جا معلوم می‏شود كه چرا مفهوم وجود و موجود را نمی‏شود تعريف‏ كرد ، اين مفاهيم بسيطند و بعلاوه مفهومی اعم از مفهوم وجود و موجود نمی‏توان پيدا كرد كه جنس اين مفهوم باشد
و اما اينكه مفهوم وجود قابل تعريف " رسم " ی نيست ، بدان جهت‏ است كه تعريف رسمی يا تعريف به رسم ، آن است كه شی‏ء به آثار و لوازم‏ شناخته شده‏اش شناسانده شود . ممكن است ماهيت چيزی را نشناسيم ولی آثار و لوازمش را بشناسيم .

مثلا ماهيت برق را نمی‏شناسيم ولی لوازم آنرا كه‏ روشنايی و حرارت و حركت است می‏شناسيم
درباره وجود ، گذشته از اينكه چيزی كه از خود وجود روشن‏تر باشد وجود ندارد كه بعنوان يكی از آثار وجود ، معرف وجود واقع شود ، اساسا فرض‏ وجود معرف مستلزم اينست كه قبلا با مفهوم وجود آشنايی داشته باشيم ، زيرا وقتی كه تعريف می‏كنيم ، معرف را موضوع ، و معرف را محمول قرار می‏دهيم و حكم می‏كنيم كه : " آن اين است " اگر با مفهوم وجود آشنا نباشيم مفهوم " است " را كه به اصطلاح و " وجود رابط " ( 5 ) است‏ درك نمی‏كنيم . پس قبلا بايد با مفهوم وجود آشنا باشيم تا بتوانيم وجود را تعريف كنيم . و بنابراين تعريف واقعی وجود " دور " است ( 6 )

مفهومه من أعرف الاشياء
و كنهه فی غايه الخفاء
مفهوم ذهنی وجود از شناخته‏ترين چيزهاست و ( اما ) واقعيت وجود در نهايت پنهانی است شرح : در اين بيت تفكيك شده ميان مفهوم وجود ، و حقيقت وجود ، مفهوم‏ وجود به بيانی كه گذشت يك مفهوم بديهی است ، و اما حقيقت وجود نه‏ تنها بديهی نيست ، نظری نيز نيست ، زيرا بديهی و نظری هر كدام قسمتی از مفهوم ذهنی می‏باشند كه تحت احاطه علمی در می‏آيد با اين تفاوت كه مفهوم‏ بديهی مفهوم روشنی است ، نيازی به تحليل و شكافتن و يا معرفی از راه‏ لوازم و آثار ندارد ولی مفهوم نظری مفهومی مبهم است و نيازمند به تحليل‏ و تجزيه و حداقل به معرفی از راه لوازم و آثار است
اما حقيقت وجود اساسا به ذهن منتقل نمی‏شود تا گفته شود كه بديهی است‏ يا نظری . البته واضح است كه اين تفكيك ميان مفهوم و ميان حقيقت وجود مبتنی بر مسئله اصالت وجود است كه برای وجود حقيقت عينی قائل است ، اما بر اعتباريت وجود ، اين تفكيك موضوع ندارد ( 7 )

غرر 2 اشتراك وجود

اين مسئله مانند مسئله پيشين مربوط است به مفهوم وجود و جنبه ذهنی‏ دارد و مانند اين مسئله بی نياز از اقامه دليل و برهان است زيرا با وجدانيات ذهنی ارتباط دارد
مسئله اين است كه آيا وجود مشترك لفظی است يا مشترك معنوی ؟ بدون‏ شك لفظ وجود بر اشياء زياد حمل می‏شود : انسان موجود است ، درخت موجود است ، زمين موجود است . . . و هر گاه يك لفظ بر اشياء متعددی صدق كند يكی از اين دو حال است : يا اين است كه آن لفظ معانی متعدد دارد و در هر مورد يك معنی و يك‏ مفهوم از او قصد می‏شود ، مثل اينكه به مايع خوراكی كه از پستان حيوانات‏ خارج می‏شود اشاره می‏كنيم و می‏گوئيم " اين شير است " و به حيوان درنده‏ جنگلی كه ضرب المثل شجاعت است نيز اشاره می‏كنيم و می‏گوئيم " شير است‏ " و به دستگاهی كه وسيله باز و بسته كردن آب است نيز اشاره می‏كنيم و می‏گوئيم " شير است " . در اين سه مورد ما يك لفظ درباره سه چيز مختلف بكار برده‏ايم ولی در هر مورد يك معنی جداگانه از اين لفظ قصد كرده‏ايم ، در اينجا اشتراك ، لفظی است ، يعنی سه چيزی كه اين لفظ بر آنها نهاده شده است فقط در اين جهت‏ با هم شريك‏اند كه يك لفظ در مورد همه آنها بكار برده می‏شود

و يا اين است كه آن لفظ بيش از يك معنی و مفهوم ندارد ولی آن معنی و مفهوم طوری است كه عموميت دارد و بر اشياء متعدد صدق می‏كند ، مثل اينكه‏ به زيد اشاره می‏كنيم و می‏گوييم : " انسان است " به عمرو نيز اشاره‏ می‏كنيم و می‏گوييم " انسان است " ، به حسن نيز اشاره می‏كنيم و می‏گوييم‏ " انسان است " . در اينجا لفظ انسان از يك معنی و خصوصيتی حكايت‏ می‏كند كه آن خصوصيت هم در زيد هست و هم در عمرو و هم در حسن . پس آن‏ چيزی كه زيد و عمرو و حسن در آن با يكديگر شريكند يك خصوصيتی است‏ ماورای لفظ ، و علت اينكه اين لفظ در همه اين موارد بكار برده می‏شود اينست كه اين لفظ نماينده معنايی است كه آن معنی عام است و در موارد متعدد وجود دارد
اكنون ببينيم لفظ وجود كه بر همه اشياء صدق می‏كند از نوع لفظ " شير " است كه در هر جا يك مفهوم و معنی جداگانه دارد و يا از نوع لفظ " انسان " است كه نماينده يك مفهوم عام است ؟ مراجعه به وجدانيات ذهنی شكی باقی نمی‏گذارد كه لفظ وجود از نوع دوم‏ است نه از نوع اول ، و توجه كامل به مدعای فلاسفه در اين باب ما را از اقامه برهان بی نياز می‏كند ( 8 ) . در عين حال چون اين امر واضح ، بر بعضی از اهل نظر اشتباه شده است دلايلی بر آن اقامه شده است كه ما به بعضی از آنها اشاره‏ می‏كنيم :

يعطی اشتراكه صلوح المقسم
كذالك اتحاد معنی العدم
صلاحيت وجود برای اينكه مقسم واقع شود اشتراك وجود را می‏رساند همچنين‏ يكی بودن مفهوم عدم
شرح : در اين بيت دو برهان بر اشتراك معنوی اقامه شده است : الف - وجود ، صلاحيت دارد كه منقسم شود به اقسامی و تنها مشترك معنوی‏ صلاحيت انقسام را دارد
توضيح اينكه معنی انقسام عقلی ( در مقابل انقسام خارجی و عينی ) اين‏ است كه يك مفهوم عام باضافه يك قيد ، قسم خاص می‏شود و باضافه قيد ديگر ، قسم ديگر . مثلا می‏گوييم حيوان يا ناطق است يا غير ناطق . حيوان‏ بعلاوه ناطق يك نوع از حيوان است و بعلاوه غير ناطق انواع ديگر است
اگر اشتراك فقط در لفظ باشد و هيچ گونه معنی و مفهوم مشتركی در كار نباشد ، انقسام كه از ضميمه شدن قيود به معنی مشترك تحقق می‏يابد تحقق‏ نمی‏يافت . از طرفی می‏بينيم وجود منقسم می‏شود به وجود بالفعل و وجود بالقوه ، وجود خارجی و وجود ذهنی ، وجود قديم و وجود حادث ، وجود واجب‏ و وجود ممكن ، پس معلوم می‏شود مشترك معنوی است .ب دليل ديگر اين است كه بدون شك ، وجود و عدم نقيض يكديگرند .
در فارسی ، نيستی ، نقيض هستی است . فرضا لفظ وجود را مشترك بدانيم ، در لفظ عدم نمی‏توا نيم احتمال بدهيم كه اشتراك فقط در لفظ است ، زيرا آنوقت مجبوريم قائل شويم لفظ عدم از يك سلسله معانی متعدد ، حكايت‏ می‏كند كه همه در مقابل وجود و نقيض وجودند ، و حال آنكه اعدام چنانكه‏ بعدا خواهيم گفت تمايز واقعی از يكديگر ندارند . پس عدم كه نقيض وجود است مشترك معنوی است ، يعنی يك لفظ است كه از يك مفهوم عام حكايت‏ می‏كند . از طرف ديگر می‏دانيم كه نقيض واحد ، واحد است ، يعنی يك چيز نمی‏تواند دو نقيض داشته باشد ، زيرا اگر فرض كنيم فقط يكی از دو نقيض‏ او تحقق يابد و ديگری تحقق نيابد در اين صورت اگر خود آنطرف تحقق داشته‏ باشد مستلزم اجتماع نقيضين است كه محال است ، و اگر تحقق نداشته باشد مستلزم ارتفاع نقيضين است و ارتفاع نقيضين نيز محال است . پس وحدت‏ مفهوم عدم كه نقيض مفهوم وجود است دليل وحدت مفهوم وجود و عدم تعدد آن‏ است پس وجود مشترك معنوی است
 
أنه ليس اعتقاده ارتفع
اذا التعين اعتقاده امتنع
و اينكه اعتقاد به اصل وجود از بين نمی‏رود آنگاه كه اعتقاد به خصوصيت‏ وجود ناممكن شود
شرح : دليل سوم بر اشتراك معنوی وجود اين است كه اگر فرضا به وجود موجودی معتقد شويم و آن را قسم خاصی از وجود بدانيم ، سپس اعتقاد ما به‏ اينكه آن قسم خاص است منتفی شود يا مورد ترديد واقع شود ، اعتقاد به‏ اصل وجود آن شی‏ء آسيب نمی‏بيند . مثلا اگر حيوانی را از دور ببينيم و معتقد شويم كه آن حيوان فيل است پس هم معتقديم كه آن شی‏ء حيوان است و هم معتقديم كه از نوع فيل است ، سپس به حيوان نزديك می‏شويم و می‏بينيم اسب است ، پس‏ اعتقاد ما به فيل بودن آن شی‏ء منتفی می‏شود .

اما اعتقاد ما به حيوان بودن‏ آن ، آسيب نمی‏بيند ، اين بدان جهت است كه حيوان مشترك معنوی است نه‏ مشترك لفظی ، در مشترك لفظی چنين چيزی امكان‏پذير نيست
" وجود " نيز از اين نظر مانند " حيوان " است . ممكن است به وجود چيزی معتقد شويم و آن وجود را وجود بالقوه بدانيم و بعد معلوم شود كه‏ بالفعل است ، اعتقاد ما به بالقوه بودن آن منتفی می‏شود اما اعتقاد ما به‏ اصل وجود منتفی نمی‏شود . همچنين ممكن است مثلا معتقد شويم كه عالم مبدأ موجودی دارد و مردد شويم كه آيا آن مبدأ موجود واجب است يا ممكن ، حادث است يا قديم ، مادی است يا مجرد ، اين ترديد ما به اصل اعتقاد قطعی ما به وجود مبدأ آسيب نمی‏رساند ، همچنانكه ممكن است ابتدا معتقد شويم كه آن مبدأ ممكن است و مادی است و بعد معتقد شويم كه ممكن و مادی‏ نيست بلكه واجب و مجرد است ، اين تبدل عقيده ما در خصوصيت وجود مبدأ ، به اعتقاد ما به اصل وجود مبدأ ، ضربه نمی‏زند ، از اينجا معلوم می‏شود اعتقاد ما به اصل وجود مبدأ از نوع اعتقاد به يك معنی عام است و اعتقاد ما به وجوب يا امكان يا حدوث يا قدم وجود آن مبدأ از نوع اعتقاد به‏ خصوصيات آن معنی عام است ، نه اينكه آنچه ما آن را خصوصيات می‏ناميم‏ يك سلسله معانی متباين باشند و هيچ وجه مشترك ميانشان نباشد

غرر 3 مغايرت و اتحاد وجود و ماهيت

ان الوجود عارض المهيه
تصورا و اتحدا هويه
حق اينست كه وجود عارض بر ماهيت است در ذهن ، و آن دو خارجا يكی‏ می‏باشند شرح : مسئله سوم از مسائل وجود اين است كه آيا وجود و ماهيت يكی‏ هستند و متحد با يكديگرند يا دو تا هستند و مغاير يكديگرند
وجود و ماهيت ، در ذهن مغاير يكديگرند ، يعنی دو مفهوم ذهنی هستند نه‏ يك مفهوم ذهنی ، ولی در خارج يكی هستند و هيچگونه كثرت خارجی ندارند
يعنی چنين نيست كه يك شی‏ء در خارج دارای دو جهت و حيثيت واقعی باشد : يكی وجود و ديگری ماهيت
مغايرت ذهنی وجود و ماهيت اصطلاحا زيادت وجود بر ماهيت ناميده‏می‏شود .

اگر چه در اين بيت هر دو مطلب ، مغايرت ذهنی و اتحاد خارجی ، عنوان شده است ولی هدف اساسی مطلب اول است . ما مطلب دوم را ضمن‏ مسئله چهارم يعنی اصالت وجود توضيح خواهيم داد
اين مطلب نيز جنبه ذهنی دارد يعنی مربوط به عالم ذهن است ، زيرا بحث‏ در اين است كه آيا تصوراتی كه ما از ماهيت اشياء در ذهن داريم عين تصور ما از مفهوم وجود است يا غير آن ؟ پاسخ اين سؤال هم بديهی است ، واضح‏ است كه تصور ما از انسان ، درخت ، سفيدی ، خط ، عدد و غيره عين تصور ما از هستی نيست . همچنانكه عين تصور ما از نيستی نمی‏باشد . ما مفهوم هستی‏ و همچنين مفهوم نيستی را بر انسان و درخت و سفيدی و غيره حمل می‏كنيم و می‏دانيم كه محل اين دو مفهوم بر اين مفاهيم از قبيل حمل يك مفهوم بر خود ( مثلا الف ، الف است ) نيست
برای درك اين مدعا تصور صحيح آن كافی است و نياز به اقامه برهان‏ نمی‏باشد ، در عين حال برای توضيح بيشتر برخی براهينی را كه بر اين مدعا اقامه شده است ذكر می‏كنيم :

لصحه السلب علی الكون فقط
و لافتقار حمله الی الوسط
به دليل اينكه سلب وجود از ماهيت صحيح است و به دليل اينكه حمل وجود بر ماهيت نيازمند به حد وسط است شرح : قبل از بيان براهين اين مدعا يك نكته را بايد روشن كنيم و آن‏ اينكه مغايرت وجود با ماهيت ، شامل نفی جزء بودن وجود برای ماهيت نيز هست ، يعنی وجود نه عين ماهيت است و نه جزء آن ، و اگر گفته شود يك‏ فرض ديگر هم هست و آن اينكه ماهيت جزء وجود باشد ، جواب اين است كه‏ اين احتمال اصلا قابل بحث و طرح نيست ، زيرا مفهوم وجود بسيط است و جزء ندارد و قبلا نيز به آن اشاره شد

اما توضيح بيت بالا : در اين بيت دو برهان بر مغايرت ذهنی و مفهومی‏ وجود و ماهيت اقامه شده است : 1 - اگر وجود عين ماهيت يا جزء ماهيت می‏بود نفی وجود از ماهيت ممكن‏ نبود و حال آنكه نفی وجود از ماهيت ممكن است و به اصطلاح ، وجود از ماهيت صحت سلب دارد ، پس وجود عين يا جزء ماهيت نيست
توضيح اينكه اگر وجود عين ماهيت يا جزء ماهيت باشد ذاتی ماهيت است‏ ، و ذاتی شی‏ء قابل سلب از آن شی‏ء نيست . مثلا در تعريف خط می‏گوييم : " كميت متصل يك بعدی " مجموع اين سه مفهوم ، مفهوم خط را تشكيل می‏دهند و ممكن نيست كه مجموع اين سه مفهوم را يا يكی از اين سه مفهوم را از خط سلب كنيم ، مثلا بگوييم خطی كه كميت متصل يك بعدی نيست ، يا كميت‏ نيست يا متصل نيست يا يك بعدی نيست . اما از آن طرف می‏بينيم وجود از ماهيات امكان سلب دارد ، مثلا گفته می‏شود خط معدوم است ، انسان معدوم‏ است و غيره . و اين است معنی مصراع بالا :

لصحه السلب علی الكون فقط
2 - اگر وجود عين ماهيت يا جزء ماهيت می‏بود اثبات وجود برای هيچ‏ ماهيتی نيازمند به دليل نبود . تصور هر ماهيتی كافی بود برای اثبات وجود آن ماهيت ، و حال آنكه چنين نيست ، وجود ماهيت بديهی نيست ، نيازمند به اقامه برهان است
توضيح اينكه در منطق يادآوری شده است كه ذاتی يك شی‏ء همانطور كه از آن شی‏ء قابل انفكاك نيست بديهی الثبوت نيز هست ، يعنی پس از آنكه‏ يك شی‏ء شناخته شد ، حمل ذاتيات آن شی‏ء بر او بديهی است ، نيازمند به دليل‏ نيست و حال آنكه هيچ ماهيتی نيست كه وجود داشتن آن بديهی باشد ( 9 )
 
و لانفكاك منه فی التعقل
و لاتحاد الكل و التسلسل
و به دليل انفكاك وجود از ماهيت در تعقل و به دليل لزوم يكی شدن همه‏ ماهيات و لزوم تسلسل شرح : در اين بيت نيز دو برهان بر مدعا آورده شده است : 1 - اگر وجود عين ماهيت يا جزء ماهيت می‏بود تصور وجود از تصور ماهيت‏ منفك نمی‏شد .

هر گاه ماهيت را تصور می‏كرديم وجود نيز تصور شده‏ بود ، و حال آنكه ما گاهی ماهيتی را تصور می‏كنيم و در آن حال از هستی يا نيستی آن غفلت داريم . پس وجود ، عين ماهيت يا جزء ماهيت نيست

غرر 4 اصالت وجود

ان الوجود عندنا أصيل
دليل من خالفنا عليل
در نزد ما ( به عقيده ما ) وجود اصالت دارد دليل آنكس كه به ما ( در اين مسئله ) مخالف است نا سالم است شرح : اين مسئله معروف است به " اصالت وجود " و اساسی‏ترين مسائل‏ وجود بلكه اساسی‏ترين مسائل فلسفه است . سخن در اين است كه در هر موجودی‏ و دست كم ممكن الوجودی - دو چيز تشخيص داده می‏شود : وجود ، ماهيت . از اين دو كداميك واقعی است و كداميك اعتباری و انتزاعی ؟ پيش از آنكه در صدد اقامه برهان بر مدعا بر آييم لازم است تصور روشنی‏ از اين مسئله بدست بدهيم به اين صورت كه اجزای اصلی اين مسئله را روشن‏ كنيم . اجزای اصلی اين مسئله عبارت است از : وجود ، ماهيت ، اصالت

وجود

چنانكه قبلا در فصل بداهت وجود گفته شد ، وجود بی نياز از تعريف است‏ ، هر كسی تصور روشنی از هستی دارد همچنانكه تصور روشنی از نيستی دارد پس‏ نيازی به توضيح نيست

ماهيت :

چنانكه می‏دانيم مفهوم وجود بر مفاهيم متعددی حمل می‏شود . می‏گوييم : انسان هست ، اسب هست ، درخت هست ، خط هست ، عدد هست و هكذا . .
امور نامبرده در يك چيز همسان و مانند هم‏اند و آن اينكه هستند و موجودند ولی از جنبه ديگر ناهمسا نند و با هم اختلاف دارند ، زيرا يكی انسان است‏ و ديگری اسب و سومی درخت و هكذا . . . پس علاوه بر حيثيت مشترك يعنی‏ وجود و هستی ، حيثيتهای اختصاصی ديگری در اشياء تشخيص داده می‏شود كه‏ عبارت است از انسان بودن ، اسب بودن ، درخت بودن ، خط بودن ، عدد بودن . . . ماهيت اشياء عبارت است از اين حيثيتهای اختصاصی ( 10 ) در اولين نظر چنين می‏نمايد كه وجود

پاورقی : 1 -

1 - برای توضيح مطلب ذكر دو مقدمه لازم است : الف - ذهن بشر قادر است كه بعضی مفاهيم را از مفاهيم ديگر انتزاع كند در مباحث بعدی روشن خواهد شد كه لزومی ندارد تمامی معانی و مفاهيم ذهنی‏ مستقيما مصداق خارجی داشته باشد . مثلا ذهن بشری تصوری از عدم دارد ، مفهوم عدم يكی از مفاهيم ذهنی است . در صورتی كه می‏دانيم عدم ، لا شيئيت‏ است و امكان ندارد مصداق حقيقی داشته باشد ، هر چه را مصداق عدم فرض‏ كنيم او يك شی‏ء خواهد بود ، و شی‏ء مصداق وجود است نه عدم . مفهوم عدم‏ يك مفهوم انتزاعی و نسبی است و مصداق‏هايش مصداق اعتباری
ب - از هستی و چيستی ( وجود و ماهيت ) كه در همه اشياء تشخيص داده‏ می‏شود قطعا يكی اعتباری است و ديگری اصيل . ممكن نيست هر دو اعتباری و يا هر دو اصيل باشد . اگر هر دو اعتباری باشد لازم می‏آيد هستی و چيستی‏ اشياء انديشه محض باشد و >

 

لانه منبع كل شرف
و الفرق بين نحوی الكون يفی
زيرا منشأ هر خير و كمالی وجود است و فرق ميان دو نحو از وجود ( خارجی‏ و ذهنی ) كافی است ( برای اثبات مطلوب )
 

پاورقی : > در خارج نه از هستی خبری باشد و نه از چيستی و اين خلاف اصل بديهی و قطعی اولی ماست كه : " واقعيتی بلكه واقعيتهايی در خارج از انديشه ما هست " . اين اصل تكيه گاه و نقطه شروع فلسفه است و راه فلسفه از سفسطه‏ و راه رئاليسم از ايدئاليسم در همين نقطه از يكديگر جدا می‏شود
همچنين ممكن نيست هيچ كدام اعتباری نباشند و هر دو اصيل باشند . زيرا اگر هر دو اصيل باشند يا اينست كه در خارج متحدند و مجموعا يك واحد واقعيت را تشكيل می‏دهند يا دو واحد واقعيت را تشكيل می‏دهند . اگر در خارج متحد باشند لازم می‏آيد حيثيت وجود عين حيثيت ماهيت باشد و حال‏ آنكه بالضروره حيثيت ذاتی وجود غير از حيثيت ذاتی ماهيت است ، بعلاوه‏ لازم می‏آيد همه ماهيتها يك ماهيت باشند ، زيرا هر ماهيتی مساوی با وجود خواهد بود و قهرا همه ماهيتها مساوی هم و عين هم خواهند بود ، و اگر مجموعا دو واحد را تشكيل دهند مستلزم اينست كه هيچ واحدی وجود نداشته‏ باشد زيرا هر يك از دو واحد نيز به نوبه خود مركب خواهند بود از ماهيت‏ و وجود ، و هر يك از آن ماهيت و وجودها نيز از ماهيت و وجود ديگری و همچنين الی غير النهايه ، و منتهی نخواهد شد به ماهيت و وجودی كه مركب‏ از ماهيت و وجود ديگری نباشد . يعنی هر واحدی مركب از دو واحد خواهد بود و آن واحد نيز به نوبه خود از دو واحد ديگر مركب خواهد بود و همين‏ طور الی غير النهايه و به واحد غير مركب از دو واحد منتهی نخواهد شد
پس به واحد واقعی نخواهيم رسيد و چون به واحد واقعی نمی‏رسيم كثير واقعی‏ نيز نخواهيم داشت . پس لازمه اينكه ماهيت و وجود دو حيثيت جداگانه‏ واقعی در كنار هم باشند ، اينست كه واحد مفروض ما مثلا انسان وجود نداشته باشد . پس طبق اين فرض نيز سقوط خواهيم كرد به دره هولناك‏ انكار واقعيت خارج و پوچ اندر پوچ دانستن جهان

شرح : در اين بيت دو برهان بر اصالت وجود اقامه شده است ، و هر يك‏ از اين دو برهان مبتنی بر يكی از مسائل فلسفی است كه در آينده درباره‏ آنها بحث خواهد شد
الف - هر خير و كمالی به وجود بر می‏گردد و هر شر و نقصانی به عدم ، و اگر وجود امر اعتباری می‏بود و اصالت نمی‏داشت ممكن نبود كه منبع و منشأ همه خيرات و كمالات باشد
توضيح : در الهيات بالمعنی الاخص و همچنين در مباحث غايات از امور عامه بحثی هست درباره ماهيت شر و منشأ آن : حكما آنجا به اثبات‏ رسانيده‏اند كه ماهيت شر از سنخ عدم است و همه شرور به اعدام بر می‏گردند ، همچنانكه همه خيرات و كمالات به وجود بر می‏گردند ، يعنی خير و كمال از شئون و صفات وجود است ، و ثابت كرده‏اند كه ماهيت در ذات خود ، قطع‏ نظر از وجود و عدم ، نه متصف به خيريت و كمال می‏شود و نه به شريت و نقصان ، و اين خود دليل بر اصالت وجود است ، زيرا امر اعتباری كه از واقعيت حقيقی بيگانه است ، ممكن نيست منبع و منشأ و ملاك خيرات و كمالات باشد كه از حقايقند . و اما انكار حقيقی بودن خيرات و كمالات‏ چيزی است كه طرفدار اصالت ماهيت نيز به آن تسليم نمی‏شود و بعلاوه خلاف‏ بديهی است
ب - دليل دوم اينست كه اگر وجود ، اعتباری و ماهيت اصيل باشد لازم‏ می‏آيد فرقی ميان وجود خارجی و وجود ذهنی نباشد و حال آنكه بالضروره ميان‏ اين دو فرق است و هر كدام آثار مخصوص به خود دارد
توضيح : حكما در محل خود اثبات كرده‏اند كه هنگام ادراك اشياء ماهيت‏ اشياء در ذهن نقش می‏بندد ، اگر آنچه اصيل و منشأ آثار است ماهيت باشد لازم

حال آنكه بالضروره چنين نيست ، و اگر گفته شود عين اشكال بنا بر اصالت‏ وجود نيز جاری است ، زيرا فرض اينست كه ماهيت خارجی در ذهن " وجود " پيدا كرده است و چون آثار از آن وجود است پس بايد تمام آثار وجود خارجی بر وجود ذهنی مترتب شود و تمام آثار وجود ذهنی بر وجود خارجی ، جواب اينست كه همانطور كه بعدا خواهيم گفت وجود خارجی و وجود ذهنی دو نحو و دو مرتبه از وجود است و وجود به حسب اختلاف مراتب ، آثار مختلفی‏ پيدا می‏كند و اساسا وجود ، يك حقيقت تشكيكی صاحب مراتب است ، ولی در ماهيت ، تشكيك و اختلاف مراتب فرض نمی‏شود . از اينرو لازمه وجود ماهيت در ذهن ، بنابر اصالت ماهيت ، همسانی ماهيت ذهنی و ماهيت‏ خارجی است ولی لازمه‏اش ، همسانی وجود ذهنی و وجود خارجی از اين لحاظ نيست
 

كيف و بالكون عن استواء
قد خرجت قاطبه الاشياء
چگونه ( نه ) و حال آنكه به واسطه وجود تمام اشياء از حد تساوی خارج‏ می‏شوند شرح : در اين بيت يك برهان ديگر از براهين اصالت وجود ذكر شده است‏ . اين برهان باريك بينی و نازك انديشی خاصی را ايجاب می‏كند و مهمترين‏ برهان اصالت وجود همين برهان است .

صدر المتألهين كه قهرمان اصلی‏ اصالت وجود در شكل فلسفی آن است تكيه اصليش روی اين برهان است
اين برهان بستگی زيادی دارد به اينكه صورت مسئله خوب و روشن تصور شود . مقدمه‏ای ذكر می‏كنيم : هر موضوعی كه بر آن محمولی حمل می‏شود يا اينست‏ كه آن موضوع در ذات خود استحقاق حمل آن محمول را دارد و در اين جهت‏ نيازمند به ضميمه شدن چيز ديگر نيست و يا چنين نيست بلكه آن موضوع‏ آنگاه صلاحيت حمل آن محمول را دارد كه يك چيز ديگر همراه او فرض شود
مثلا جسم سفيد است ، در اينجا جسم موضوع است و سفيد محمول . جسم در ذات‏ خود ايجاب نمی‏كند كه سفيد باشد يعنی جسم از آن جهت كه جسم است سفيد نيست ، جسم از آن جهت استحقاق اتصاف به سفيدی را پيدا كرده است كه " سفيدی " عارض بر آن و ضميمه آن گشته است ، اما سفيدی به خود سفيد است‏ ، سفيدی از آن جهت سفيد نيست كه چيز ديگری منضم به آن گشته و با آن‏ اعتبار شده است . هر گاه موضوعی در صلاحيت برای حمل محمولی بر آن‏ نيازمند به وساطت امر ديگری باشد آن امر ديگر را اصطلاحا واسطه در عروض‏ و يا حيثيت تقييديه می‏نامند
نكته مهم كه بايد در نظر بگيريم و اشتباه نكنيم - زيرا زياد اشتباه‏ می‏شود - اينست كه در مثال بالا به اين جهت كاری نيست كه عروض سفيدی بر جسم نيازمند به يك علت فاعلی هست يا نيست . بدون شك نيازمند به علت‏ فاعلی است ولی نيازمندی و عدم نيازمندی به علت فاعلی تأثيری در مطلب‏ ما ندارد . اگر فرض كنيم سفيدی خود به خود عارض جسم می‏شود باز نيازمندی‏ و عدم نيازمندی به حيثيت تقييديه سر جای خود باقی است

اكنون می‏گوييم اگر كاملا در مسئله اصالت وجود يا ماهيت دقت كنيم‏ می‏بينيم سخن در اينست كه ما در هر موجودی از قبيل انسان ، اسب ، سنگ و غيره دو چيز تشخيص می‏دهيم : يكی وجود كه از آن مشتقی ( موجود ) می‏سازيم‏ و آن را حمل می‏كنيم و ديگر ماهيت يعنی : انسان ، اسب ، درخت ، سنگ ، و غيره . معنی اينكه آيا وجود اصيل است يا ماهيت ، اينست كه مثلا در قضيه " انسان موجود است " آيا " انسان " موجود واقعی و حقيقی است‏ يا " وجود " ؟ تصور صحيح مسئله وقتی است كه طرف وجود را انتخاب كنيم‏ ، زيرا انسان كه ماهيت است در ذات خود نسبتش با وجود و عدم علی‏ السويه است ، نه استحقاق حمل " موجود " را دارد و نه استحقاق حمل‏ معدوم را . انسان آنگاه استحقاق حمل " موجود " را دارد گرفته شود و آنگاه استحقاق حمل " معدوم " را دارد كه توأم با عدم در نظر گرفته شود . بخلاف خود وجود كه عين هستی و واقعيت داشتن است و به عبارت ديگر موجوديت از حاق ذات وجود انتزاع می‏شود ولی از حاق ذات ماهيت انتزاع‏ نمی‏شود ، بلكه از ماهيت توأم با وجود انتزاع می‏شود . پس وقتی كه‏ می‏بينيم قاطبه ماهيت‏ها به سبب وجود از حد استوا ، يعنی از حد تساوی‏ نسبت با وجود و عدم خارج می‏شوند ، چگونه ممكن است وجود اصيل نباشد و اينست معنی بيت بالا
 
لو لم يؤصل وحده ما حصلت
اذ غيره مثار كثره أتت
اگر وجود اصالت نمی‏داشت وحدتی صورت نمی‏پذيرفت زيرا غير وجود ( ماهيت ) خاستگاه غبار كثرت آمده است
شرح : اين بيت برهان ديگری بر اصالت وجود است . توضيح اينكه در مباحث وحدت و كثرت خواهيم گفت كه انسان در تصديقات خود محمولی را بر موضوعیحمل می‏كند ، مثلا می‏گويد انسان عالم است ، عالم نويسنده است ، نويسنده‏ هنرمند است ، و امثال اينها .

هر جا كه " است " حكمفرما می‏شود در واقع ميان دو چيز پيوند و ارتباط برقرار می‏گردد . اين پيوند از نوع‏ يگانگی است . يعنی در واقع " توحيد كثير " است ، می‏خواهيم بگوييم اين‏ دو معنی كه ادراك می‏كنيم در ظرف خارج يگانه‏اند
اكنون می‏گوييم اگر وجود اصيل نباشد ، اين يگانگی هرگز پيدا نمی‏شود ، زيرا ماهيات همه با يكديگر تباين ذاتی دارند . بديهی است كه ذات انسان‏ عين ذات عالم يا كاتب يا هنرمند نيست ، به عبارت ديگر حيثيت انسان و حيثيت علم و حيثيت كتابت و حيثيت هنر با يكديگر متغايرند ، همه اينها از يكديگر سلب می‏شوند ، انسان از آن جهت كه انسان است عالم يا كاتب‏ يا هنرمند نيست و به تعبير ديگر انسان بما هو انسان عين عالم بماهو عالم‏ و يا كاتب بما هو كاتب نيست و در عين حال انسان هميشه يا احيانا در اكثر اوقات عالم است . يعنی انسان با علم و عالم نوعی يگانگی دارد
اين يگانگی در وجود است ، يعنی يك وجود است كه هم انسان است و هم‏ عالم و هم هنرمند ، و اگر وجود اعتباری باشد وحدت هم اعتباری خواهد بود ، پس هرگز ميان موضوعات و محمولات يگانگی واقعی برقرار نمی‏شود ، پس‏ هيچ قضيه‏ای از اين نوع قضايا ( قضايای حمل شايع صناعی ) نمی‏تواند صادق‏ باشد و حال آنكه بالضروره صادق می‏باشند



پى‏نوشتها:

1. توضيح مختصر اينكه : در الهيات ثابت شده كه : ذات پاك باری‏ تعالی از شدت ظهور در خفاست . برای اينكه اندكی با اين مطلب آشنا شويم‏ بايد سه مقدمه ذكر بكنيم : الف - همانطور كه وجود بر دو قسم است - وجود اشياء برای خود ( وجود عينی ) و وجود اشياء برای ما ( وجود ذهنی ) - ظهور نيز بر دو قسم است
ظهور اشياء برای خود و ظهور اشياء برای ما . پس وقتی كه از ظهور و پيدايی يا از بطون و ناپيدايی يك چيز سخن می‏گوييم ، گاهی بحث در ظهور آن شی‏ء برای خود است و گاهی بحث در ظهور آن شی‏ء برای ما است
ب - در حكمت الهی ثابت شده كه " وجود " مساوی با " ظهور " است‏ و خفا از " عدم " ناشی می‏شود . هر موجودی به هر اندازه و هر درجه از وجود بهره‏مند است از ظهور نيز بهره‏مند است و به هر اندازه عدم و نيستی‏ با وجودش توأم و در وجودش متخلل است از ظهور بی بهره است . پس‏ موجودی كه در حد اعلی و درجه اكمل از وجود است ، در حد اعلی و درجه اكمل‏ از ظهور است
ج - هيچگونه ملازمه‏ای نيست ، ميان دو نحو از ظهور ، يعنی چنين نيست كه‏ هر چيزی كه خود برای خود در حد اعلی از ظهور است ، لزوما ظهور آن شی‏ء برای ما  نيز در حد اعلی است بلكه تا اندازه‏ای بر عكس است . زيرا ظهور هر شی‏ء برای ما ، بستگی دارد به قوای ادراكی ما و طرز ساختمان اين قوا
قوای حسی ما طوری ساخته شده كه فقط قادر است موجودات مقيد و محدود و دارای ضد و مثل را ادراك نمايد و در خود منعكس كند . حواس ما از آن‏ جهت رنگها و شكلها و آوازها و غير اينها را ادراك می‏كند كه اين‏ موجودات محدودند . مثلا ما از آن جهت سفيدی را ادراك می‏كنيم كه در يك‏ جا هست و در يك جا نيست ، در يك زمان هست و در زمان ديگر نيست
اگر همه جا همه وقت سفيد می‏بود ما هرگز سفيدی را نمی‏شناختيم و مفهومی از سفيدی در ذهن خويش نداشتيم . ما از آن جهت به وجود نور پی می‏بريم كه‏ گاهی هست و گاهی نيست ، در جايی هست و در جايی نيست . اگر سايه و ظلمت نبود نور هم شناخته نمی‏شد . اگر جهان هميشه و همه جا به يك منوال‏ روشن بود ما هرگز متوجه وجود " نور " يعنی همان چيزی كه در پرتو او همه‏ چيز ديگر را می‏بينيم نمی‏شديم
 

اگر خورشيد بر يك حال بودی
شعاع او به يك منوال بودی
ندانستی كسی كاين پرتو اوست
نبودی هيچ فرق از مغز تا پوست
جهان ، جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وی ز پيدايی است پنهان
چو نور حق ندارد نقل و تحويل
نيايد اندر او تغيير و تبديل

همچنين است آوازها ، اگر هميشه يك آواز را به يك نحو می‏شنيديم ، هرگز آن را نمی‏شنيديم آری : تعرف الاشياء باضدادها
اكنون كه اين سه مقدمه معلوم شد ، می‏گوييم ذات حق كه صرف الوجود و فعليت محضه است و هيچ جنبه عدم و قوه در او نيست ، از نظر ظهور برای‏ خود عين ظهور است . هيچ جنبه بطون و خفايی در او نيست ، و اما از نظر ظهور برای ما چنين نيست ، همان كمال ظهورش منشأ خفا و بطون برای ماست‏ . چون او وجود نامحدود است و همه جا و همه وقت و با همه چيز هست و هيچ‏ چيزی و هيچ جايی و هيچ زمانی از او خالی نيست ، برای حواس ما و قوای‏ ادراكی ما كه محدودند قابل ظهور نيست . كمال ظهور ذات حق و لا نهايی‏ وجودش ، سبب خفای از ما است . اينست معنی اين جمله كه می‏گويند : " ذات حق از شدت ظهور در خفاست " و اينست معنی سخن حكما كه می‏گويند : " جهت ظهور و جهت بطون در ذات حق يكی است " ، يعنی او كه " هو . . .
الظاهر و الباطن " است چنين نيست كه جزئی از وجودش ظاهر و جزء ديگر باطن است او اساسا جزء ندارد ، او تمام وجودش ظاهر و تمام وجودش باطن‏ است . علی ( ع ) می‏فرمايد : " و كل ظاهر غيره غير باطن و كل باطن‏ غيره غير ظاهر » " هر ظاهری غير از خدا فقط ظاهر است و ديگر باطن نيست‏ و هر باطنی غير از خدا فقط باطن است و ظاهر نيست . ( نهج البلاغه خطبه‏ 64 ) ( مرحوم شيخ محمد عبده در پاورقيهای نهج البلاغه اين جمله را به غلط نقل‏ و معنی كرده است )
2. حكمت يعنی دريافت حقيقت ، از آن جهت به دريافت حقيقت " حكمت " گفته می‏شود كه استحكام دارد و پشتوانه‏اش واقعيت است ، بر خلاف دريافتهای غير منطبق با واقعيت كه استحكام ندارد و مانند خانه‏ عنكبوت سست و بی بنياد است . فلسفه‏ها به هر اندازه صحيح و مطابق با واقع باشند شايستگی اين واژه مقدس را دارند . بشر در تلاشهای خويش در جستجوی " حكمت " يعنی دريافتی صحيح و منطبق با واقعيت است و اما اينكه چه اندازه در اين راه توفيق حاصل كرده است خدا می‏داند . بديهی‏ است كه پيروان هر مكتبی بهر نسبت كه به عقائد و افكار خويش ايمان‏ داشته باشند ، آنرا حكمت تلقی می‏كنند . حاجی سبزواری كه مؤمن به مكتب‏ فلسفی اسلامی و بالخصوص به نحله صدرايی است ، مطالب اين فلسفه را بلا ترديد مصداق " حكمت " می‏داند
3. مقصد - فريده - غرر
4. فلاسفه ثابت كرده‏اند كه موضوع هر علمی ممكن است نيازمند به تعريف‏ و نيازمند به اثبات ( اثبات واقعيت داشتن ) باشد جز موضوع فلسفه اولی‏ ، يعنی " موجود " ، كه هم بی نياز از تعريف است و هم بی نياز از اثبات . بعلاوه اثبات كرده‏اند كه نه تنها بی نياز از تعريف و اثبات‏ است ، بلكه امكان تعريف و اثبات هم ندارد . يعنی فرضا بخواهيم وجود را تعريف كنيم يا بخواهيم با برهان اثبات كنيم امكان پذير نيست . بيان‏ اينكه قابل تعريف نيست ، همان است كه در متن كتاب آمده است و بعدا توضيح خواهيم داد ، و اما بيان اينكه با برهان قابل اثبات نيست از كتب‏ مبسوط فلسفی بايد جست
5. بعدا در فريده دوم معنی " وجود رابط " روشن خواهد شد
6. اين بيان كه در بالا برای عدم امكان تعريف حدی و تعريف رسمی شد ، شايد بهترين بيان اين مطلب باشد و مقصود بوعلی در نجات كه گفته است : " وجود مبدأ اول همه شرحها و تعريفها است " همين است كه ما توضيح‏ داديم
حاجی سبزواری در شرح بيت بالا می‏گويد : " از آن جهت وجود ، حد ندارد كه بسيط است و از آن جهت رسم ندارد كه رسم بوسيله " عرضی " بايد باشد و عرضی از كليات پنجگانه است و همه كليات از سنخ ماهيت می‏باشند و وجود و عوارض وجود از سنخ ماهيت نمی‏باشند " . اين بيان در مورد " رسم‏ " صحيح نيست . زيرا اولا هيچ ضرورتی نيست ، " عرضی " كه يكی از كليات پنجگانه است از سنخ ماهيت باشد تا گفته شود وجود و عوارض وجود از سنخ ماهيت نيستند ، و ثانيا اينكه می‏گويد عوارض وجود از سنخ ماهيت‏ نيستند درباره عوارض مساوی وجود از قبيل وحدت ، وجوب ، و غيره صادق‏ است ، درباره مطلق عوارض وجود صادق نيست ، زيرا خود ماهيات از عوارض‏ وجودند و به همين دليل مبحث ماهيت در فلسفه اولی ذكر می‏شود
ضمنا اين مطلب نيز خوب است تذكر داده شود كه اصطلاح " شرح الاسم " دو تاست . گاهی می‏گويند " شرح الاسم " و مقصود همان تعريف لفظی‏ است ، چنانكه در عبارت بوعلی در نجات آمده است كه : " الوجود لا يمكن‏ ان يشرح بغير الاسم " و گاهی " شرح الاسم " به تعريف حدی گفته می‏شود قبل از آنكه وجود محدود محرز شده باشد . در عبارت بالا كه می‏گويد : "

معرف الوجود شرح الاسم

" اصطلاح اول رعايت شده است 
7. ضمنا اين نكته بايد يادآوری شود كه همانطور كه قبلا در مقدمه گفته‏ شد ، ظهور و خفا بر دو قسم است : ظهور و خفای برای خود ، ظهور و خفای‏ برای ما . قبلا گفتيم كه حقيقت " وجود " مساوی " ظهور " است ، پس‏ اينكه گفته می‏شود : حقيقت وجود در نهايت خفاست مقصود خفای برای ماست‏ نه خفای برای خود ، حقيقت وجود برای خود عين ظهور است
8. به علاوه ما می‏بينيم كه اين اشتراك از مختصات لفظ " وجود " كه‏ يك لغت عربی است نمی‏باشد اين لغت در هر زبان ديگری نيز معادلی دارد كه آن نيز بر همه اشياء حمل می‏شود ، مانند لغت " هستی " در زبان فارسی‏ . اين خود دليل است بر اينكه يك معنی مشترك وجود دارد كه بر همه اشياء حمل می‏شود ، و اگر اشتراك فقط در لفظ " وجود " بود بايد فقط از مختصات يك زبان ( زبان عربی ) باشد . زيرا ضرورتی‏ ندارد كه اگر در يك زبان يك لفظ در چند معنی متعدد استعمال شد در همه‏ زبانها آن معانی يك لفظ داشته باشد . مثلا " شير " مايع خاص ، و حيوان‏ خاص ، و دستگاه خاص در زبان فارسی يك لفظ دارند ولی در زبان‏های ديگر چنين نيست
9. اينجا ممكن است اين شبهه پيش آيد كه فقط ماهيتهای معقوله نيازمند به اثبات وجود می‏باشند ، از قبيل عقل ، هيولای أولی ، زمان و غيره . اما ماهيات محسوسه از قبيل انسان و درخت و سفيدی و غيره بديهی الوجودند
جواب اين است : اولا برای اثبات مدعا كافی است كه بعضی ماهيات بديهی‏ الوجود نباشند ، زيرا اگر وجود عين ماهيات يا جزء ماهيات بود همه‏ ماهيات بلا استثنا بديهی الوجود بودند . ثانيا فرق است بين بديهی الوجود و بين به اصطلاح محسوس الوجود . ماهيت آنگاه بديهی الوجود است كه از نظر عقل ، نفس تصور آن ماهيت كافی باشد برای تصديق به وجود آن ماهيت ، و بدون شك ماهيات محسوسه چنين نيستند ، در ماهيات محسوسه آنچه صورت‏ حسی را تشكيل می‏دهد ماهيت است ، مفهوم وجود مفهوم حسی نيست . همانطور كه محققين حكما گفته‏اند تصديق بوجود محسوس در خارج به كمك يك برهان‏ خفی صورت می‏گيرد پس حتی وجود ماهيات محسوسه نيز به كمك برهان اثبات‏ می‏شود . اين مطلب نيازمند به شرح و تفسير بيشتری است كه اينجا گنجايش‏ آن را ندارد
10. برای توضيح بيشتر می‏گوييم : وجود يعنی هستی ، و ماهيت كه مخفف " ماهويت " است يعنی چيستی ، هستی مشترك است ميان همه اشياء ، اما چيستی‏ها مختلف است مثلا انسان اسب و درخت و سنگ و غيره همه هستند و در اينكه هستند مانند يكديگرند ، اما در اينكه چيستند با هم مختلفند ، اگر بپرسند انسان چيست يك جواب دارد و اگر بپرسند اسب چيست جواب‏ ديگر دارد همچنين درخت و سنگ و غيره هر كدام چيستی بخصوص دارد
يك سؤال در اينجا هست و آن اينكه آيا بشر قادر است به كنه ماهيت‏ اشياء پی ببرد يا نه ؟ مثلا در تعريف انسان طبق معمول گفته می‏شود : " حيوان ناطق " . و در تعريف >
11. سوره حجرات ، آيه . 13
12. در مقابل نژاد پرستی اعراب پس از
13. تحف العقول ص 34 و سيره ابن هشام‏ج 2 ص . 414
14. سنن ابی داودج 2 ص . 624
15. سفينة البحار مادش " سلم "
16. سنن ابی داودج 2 ص . 625