غرر 5 حق متعال وجود محض است
و الحق ماهيته انيته
|
اذ مقتضی العروض
معلوليته |
حق متعال ماهيتش عين وجودش است . زيرا مقتضای عروض ( عروض وجود بر
ماهيت ) معلوليت وجود است
شرح : جای واقعی اين مسئله اينجا نيست ، بلكه در الهيات بالمعنی
الاخص است . كسانی كه اين مسئله را در اينجا ذكر میكنند در
الهيات بالمعنی الاخص نيز آن را تكرار میكنند . اين مسئله در
اينجا استطرادا و به مناسبت مسئله " مغايرت وجود با ماهيت " آورده
میشود
بحث در اين است كه آيا ذات اقدس واجب الوجود ، مانند ممكنات ، هم
هستی دارد و هم چيستی ، يعنی در ذات او نيز مانند ممكنات دو حيثيت
تشخيص داده میشود ، و يا اينكه دو حيثيتی بودن از خواص ممكنات است
و ناشی از محدوديت وجود است ، وجود كامل و تمام كه عدم در او راه
ندارد يك حيثيتی است و چيستی اوعين هستی او است ؟ حكما پاسخ
میدهند كه ذات حق يك حيثيتی است .
او وجود محض است و ماهيت را در او راه نيست . اينكه ذاتی فرض شود
كه وجود عارض او شده است از مختصات ممكنات است . حكما معمولا
برهانی بر اين مطلب اقامه میكنند كه در مصراع دوم اين بيت ذكر
شده است و آن اينكه اگر ذات حق تعالی دو حيثيتی باشد لازم میآيد
وجودش عارض ماهيتش باشد و لازمه عروض وجود بر ماهيت ، معلوليت
وجود است و معلوليت وجود واجب محال است ، خواه آنكه فرض شود معلول
علت خارجی است زيرا واضح است چيزی كه وجود خود را از علت خارجی كسب
كرده است واجب الوجود نيست ، بلكه ممكن الوجود است و خواه آنكه
فرض شود وجود واجب معلول ذات و ماهيت واجب است . اين شق را بيت
بعدی توضيح میدهد :
فسابق مع لا حق قد
اتحد |
او لم تصل سلسله
الكون لحد |
پس وجود پيشين با وجود پسين يكی میشود يا سلسله وجودات به جايی
منتهی نمیگردد
شرح : يعنی اگر وجود واجب معلول ذات واجب باشد ، لازم میآيد كه
ذات واجب در مرتبه قبل از وجودش تحقق داشته باشد ، زيرا علت بر
معلول تقدم وجودی دارد . اگر واجب تعالی ذاتی داشته باشد و وجودی
، و ذاتش تحقق و وجودی قبل از وجودش داشته باشد يا اين است كه آن
وجود مقدم ، عين همان وجود معلول است كه مؤخر است پس لازم میآيد
" اتحاد سابق و لا حق " و به عبارت ديگر لازم میآيد " تقدم شیء
بر نفس " كه البته محال است و يا اين است كه آن وجودمقدم غير از
وجود مؤخر است .
نقل كلام میشود به آن وجود مقدم كه آن نيز بنا به فرض عارض بر
ماهيت است و چون عارض است معلول است و چون معلول ذات است پس ذات
بايد وجودی قبل از اين وجود معلول داشته باشد
بار ديگر نقل كلام میشود به وجود قبل از اين وجود ، آن نيز چون
عارض است معلول است و چون معلول ذات است مسبوق است به وجود قبلی و
هكذا الی غير النهايه ، پس لازم میآيد ذات حق دارای بی نهايت
وجود ذات باشد كه هر كدام معلول ديگری است و اين تسلسل است و محال
است ( 1 )
پاورقی : 1 - شك نيست كه حق تعالی وجود محض است ، و
براهين متقن بر آن اقامه میشود ولی برهانی كه در بالا نقل شده
فوق العاده ضعيف است . زيرا اساس اين برهان اينست كه وجود عارض
ماهيت است و هر عارضی معلول است ، و حال آنكه بنا بر اصالت وجود ،
ماهيت از لوازم وجود است و در نيازمندی و عدم نيازمندی به علت ،
تابع وجود است ، اگر وجودی واجب و مستغنی از علت باشد ماهيت آن نيز
بالتبع واجب و مستغنی از علت است . ( رجوع شود به سفر سوم اسفار ،
همين فصل )
غرر 6 وحدت و كثرت وجود
ألفهلويون الوجود
عندهم |
حقيقه ذات تشكك تعم
|
مراتبا غنی و فقرا
تختلف |
كالنور حيثما تقوی و
ضعف |
وجود در نزد حكمای قديم ايران حقيقتی است مختلف المراتب كه شامل
میشود مراتبی كه از نظر بی نيازی و نياز مختلفند مانند نور كه قوی
میشود و ضعيف شرح : مسئله وحدت و كثرت وجود پس از مسئله اصالت
وجود مهمترين مسائل فلسفه است .
همواره برای بشر اين مسئله مطرح بوده است كه آيا بر جهان وحدت
حكمفرماست يا كثرت ؟ يعنی آيا آنچه هست واقعا يكی است و كثرت موهوم
است و از قبيل عكسهای گوناگون است كه از يك شيئی در آئينههایمتعدد
میافتد و يا برعكس ، كثرت ، امر واقعی است و وحدت موهوم است ،
يعنی اين ذهن بشر است كه وحدتی از اين كثرتها انتزاع میكند ( 1 )
بهر حال پس از آنكه در هر چيز دو حيثيت تشخيص داده شد : وجود و
ماهيت ، و معلوم شد كه مفهوم ذهنی وجود يك مفهوم عام است ، و معلوم
شد وجود و ماهيت در ذهن مغاير يكديگرند و در خارج متحدند ، و معلوم
شد از اين دو يكی اصيل است و ديگری اعتباری ، و به عبارت ديگر
واقعيت خارجی ، مصداق واقعی يكی و مصداق اعتباری ديگری است و
معلوم شد كه آنچه اصيل است وجود است و ماهيت اعتباری است ، پس از
همه اينها نوبت به اين مسئله میرسد كه آيا حقيقت وجود واحد است
يا كثير ؟ در اين زمينه سه نظريه وجود دارد : 1 - وحدت محض ، نظريه
برخی عرفا
2 - كثرت محض ، نظريه منسوب به مشائيين
3 - وحدت در عين كثرت يا تشكيك در وجود ، نظريه منسوب به شيخ
اشراق و حكمای ايران باستان
ما ، درباره نظريه عرفا كه در متن منظومه طرح نشده بحثی نمیكنيم .
لازمه نظريه عرفا اينست كه هيچگونه كثرتی در متن واقعيت نباشد ،
از نظر فلاسفه ايننظر قابل قبول نيست ، زيرا همانطور كه بالبداهه
میدانيم " واقعيتی هست " و جهان بر خلاف نظر سوفسطاييان پوچ اندر
پوچ نيست ، میدانيم واقعيت دارای نوعی كثرت است و ماهيات گوناگون
به تبع وجود موجودند و اين ماهيات عين يكديگر نمیباشند و ممكن
نيست وجودی كه هيچ نوع كثرتی در او نيست منشأ انتزاع ماهيات
گوناگون باشد .
پاورقی : 1 - در حكمت اسلامی اين مسئله به
صورت " وحدت و كثرت وجود " مطرح میشود . يكی از اشتباهات رايج ،
اينست كه معمولا اظهار نظر كنندگان در تاريخ فلسفه و آرای فلسفه هر
جا كه سخنی مبنی بر وحدت جهان میبينند از آن به " وحدت وجود " كه
يك اصطلاح خاص در فلسفه اسلامی است تعبير میكنند و حال آنكه "
وحدت وجود " در فلسفه و عرفان اسلامی مفهوم خاصی دارد و هر نوع
نظريه مبنی بر وحدت اشياء را نمیتوان وحدت وجود ناميد
باقی میماند دو نظريه ديگر يكی اينكه گفته شود وجودات در خارج
متكثر و متباينند و هيچ نوع وحدت و سنخيتی ميان آنها نيست . اين
نظريه منسوب به مشائيين است . ديگر اينكه گفته شود حقيقت وجود در
عين اينكه حقيقت واحد و سنخ واحد است دارای مراتب و درجات گوناگون
است ( 1 ) . مرتبهای از او غنی و واجب است و مراتب ديگر فقير و
ممكن . خود مراتب فقير و ممكن نيز از لحاظ شدت و ضعف و كمال و نقص
، با يكديگر متفاوتند و به عبارت ديگر حقيقت وجود يك حقيقت تشكيكی
است و اختلاف مراتب به شدت و ضعف و كمال و نقص است و جهت اشتراك
مراتب با يكديگر عين جهت اختلاف آنهاست . مانند مراتب نور كه بعضی
قويتر و بعضی ضعيفتر است ، نور قوی با نور ضعيف در حيثيت نوری با
هم مشتركند و تفاوتشان در قوت و ضعف است . نور قوی جز نور چيزی
نيست و نور ضعيف نيز جز نور چيزی نيست . يعنی چنين نيست كه نوری
قوی مركب است از نور و غير نور ، و بدين جهت قوی شده است كهچيز
ديگری با نور مخلوط شده است و يا نور ضعيف مركب است از نور و غير
نور و بدين جهت به صورت نور ضعيف متجلی گشته است ( 1 )
پاورقی : 1 - معمولا متأخرين فلاسفه اسلامی اين نظريه
را به حكمای ايران باستان نسبت میدهند ما در پاورقيهای " اصول
فلسفه " ، ج 3 توضيح دادهايم كه اين نسبت مانند بسياری از
نسبتهای ديگر كه مربوط به تاريخ فلسفه است و در كتب فلسفه اسلامی
میآمده صحيح نيست . اين حكما به مسائل فلسفی از نظر تاريخی عنايت
نداشتهاند و از اينرو مسامحات زيادی در كلماتشان رخ داده است
و عند مشائيه حقائق
|
تباينت و هو لدی زاهق
|
وجود در نزد ( بعقيده ) حكمای مشائين حقايقی است متباين با يكديگر
، و اين عقيده نزد من باطل است
لان معنی واحدا لا
ينتزع |
عما له توحد ما لم
يقع |
زيرا مفهوم واحد انتزاع نمیشود . از امور كثيرهای كه هيچ وحدتی
ندارند
شرح : در بيت اول از اين دو بيت عقيده مشائيين مبنی بر كثرت
وجودات نقل و تزييف ( نادرست به حساب آوردن ) شده است و در بيت
دوم يك برهان بر بطلان عقيده مشائيين ذكر شده است
توضيح برهان اين است كه : در مسئله دوم از مسائل وجود تحت عنوان
اشتراك وجود ثابت شد كه اشتراك وجود اشتراك معنوی است نه لفظی .
به عبارت ديگر مفهوم وجود يك مفهوم واحد عام است كه در همه موارد
صدق میكند نه اينكه به عدد مواردی كه وجود صدق میكند معنی و
مفهوم جداگانهای وجود داشته است
اين مطلب را مقدمه قرار داده میگوييم بنابر كثرت و تباين وجودات
پاورقی : 1 - بحث وحدت و كثرت وجود ، و
همچنين بحث تشكيك بطور كلی نيازمند به توضيح بيشتری است . به جلد
سوم " اصول فلسفه و روش رئاليسم " رجوع شود
بطوری كه هيچ جهت اشتراك ميان وجودات نباشد لازم میآيد كه مفهوم و
معنی واحد از امور كثيره متباينه بماهی متباينه انتزاع شود و بر
امور متباينه صدق كند ، و اين محال است
توضيح اينكه ذهن هر گاه مفهومی را از مصداقی انتزاع میكند ناچار
بواسطه خصوصيتی است كه در آن مصداق است ، و اگر نه میبايست هر
مفهومی از هر مصداقی انتزاع شود ، و همچنين هر مفهومی بر هر مصداقی
كه منطبق میشود بواسطه يك خصوصيت خاصی است كه در آن مصداق است و
الا میبايست هر مفهومی بر هر مصداقی منطبق شود . اكنون میگوييم
اگر وجودات حقايق متباينه باشند و هيچگونه وجه مشترك ميان آنها
نباشد پس خصوصيتی كه در هر كدام هست در هيچكدام ديگر نيست و در اين
صورت اگر هيچيك از خصوصيات متباينه در انتزاع و انطباق مفهوم وجود
دخالت نداشته باشد لازم میآيد انتزاع و انطباق مفاهيم و معانی و
مصاديق گزاف و بلاجهت باشد ، و اگر يكی بالخصوص دخالت داشته باشد
لازم میآيد بر غير او صدق نكند ، و اگر فرض كنيم همه با هم دخالت
دارند میبايست بر هيچكدام به تنهايی صدق نكند و همه اين توالی و
لوازم فاسد است . پس اصل مدعای طرف مبنی بر اينكه مفهوم واحد از
امور كثيره و متباينه من جميع الجهات انتزاع شده است باطل است
غرر 7 وجود ذهنی
للشیء غير الكون فی
الاعيان |
كون بنفسه لدی
الاذهان |
برای شیء ( ماهيت ) غير از وجود در عالم اعيان وجود ديگری است از
خود او در عالم اذهان شرح : مسئله وجود ذهنی نيز از مهمات مسائل
فلسفی است . از يك نظر اين مسئله مربوط است به نوعی تقسيم برای
وجود ، يعنی وجود يا خارجی است يا ذهنی . همچنان كه تقسيمات ديگر
نيز برای وجود میشود . مثلا وجود يا واجب است يا ممكن ، يا قديم
است يا حادث ، يا بالفعل است يا بالقوه ، يا متقدم است يا متأخر ،
يا علت است يا معلول ، يا واحد است يا كثير
از نظر ديگر اين بحث مربوط به ماهيت و حقيقت علم و ادراك است . ما
هم خود آگاهيم و هم غير آگاه . يعنی هم به وجود خود ، آگاهيم و هم
به وجود اشيای ديگری خارج از وجود خودمان . ما غير خود را به صورت
علم حصولی ادراك میكنيم ، يعنی آگاهی ما از اشياء به اين نحو است
كه صوری از آنها در ذهن ما نقش میبندد .
ما آنچه را مستقيما و بلاواسطه میيابيم و با ما اتصال وجودی دارد
همين طور است ولی اين صور طوری هستند كه واقع نما میباشند . يعنی
ظهور اينها بر نفس ما عين ظهور واقعيات خارجی است و پيدايش اينها
در ذهن ما كشف اشيای بيرون است
اكنون اين پرسش پيش میآيد كه چه رابطهای ميان اين صور و ميان
اشيای خارجی هست كه پديد آمدن اينها در ذهن عين ظهور و كشف اشيای
خارجی است . قطعا نوعی مطابقت در كار است اين مطابقت از چه نظر
است ؟ مسئله وجود ذهنی در يونان قديم و همچنين در دورههای اول
فلسفه اسلامی به صورت يك مسئله مستقل و جامع الاطراف مطرح نبوده
است ، اين مسئله در دامن فلسفه اسلامی رشد يافته و نمو كرده است .
چنانكه میدانيم فلاسفه اروپا به نحو ديگری وارد بحث در واقع
نمايی علم و انديشه شده و در جستجوی ارزش معلومات بر آمدهاند ،
ولی با همه كنجكاويهای فراوانی كه در اين زمينه كردهاند از نظر
فلسفی بحد فلاسفه اسلامی باريك بينی نكردهاند و غالبا بحثها و
تحقيقات آنان منتهی شده است به نفی ارزش واقع نمايی علم و از نوعی
ايدئاليسم سر در آورده است ( 1 )
به عقيده حكمای اسلامی حقيقت علم و آگاهی ( نسبت به اشيای خارج )
حصول ماهيت شیء خارجی در ذهن است . يعنی آنگاه كه به چيزی علم
پيدا میكنيم ذات و ماهيت آن شیء در ذهن ما وجودی ديگر پيدا
میكند . علت اينكه پس از پيدايش صورت يك شیء معين در ذهن ، ما
التفات به خارج پيدا میكنيم و اين صورت مانند آيينهای است كه
خارج را ارائه میدهد و خارج رابر ما منكشف میكند ، اينست كه صورت
ذهنی ما ظهور ماهيت و ذات شیء خارجی است . علت اينكه اين صورت
ظهور ماهيت خارجی است .
پاورقی : 1 - رجوع شود به مقاله دوم و سوم و
چهارم " اصول فلسفه و روش رئاليسم " .
اينست كه واقعا همان ماهيت در مرحله ذهن وجود ديگری پيدا كرده است
. يعنی آنگاه كه مثلا انسان ، يا سنگ ، يا عدد ، يا خط و . . . را
تصور میكنيم واقعا در ذهن ما انسان ، سنگ ، عدد ، خط و . . . وجود
پيدا میكند ولی نحوه وجود انسان ذهنی يا سنگ ذهنی با نحوه وجود
انسان و سنگ خارجی دو تا است
در اينكه وجود ذهنی وجود علی حده و جداگانهای است غير از وجود
خارجی شكی نيست . زيرا قطعا و مسلما وجود خارجی به ذهن ما منتقل
نمیشود و اگر همچنانكه وجود خارجی مغاير وجود ذهنی است ، ذات و
ماهيت شیء خارجی نيز مغاير ذات و ماهيت شیء ذهنی باشد و ذهن با
خارج نه از لحاظ وجود تطابق داشته باشد و نه از لحاظ ذات و ماهيت
، پس فرقی ميان علم و جهل مركب نخواهد بود . همه علمها جهل مركب
خواهد بود و كوچكترين ارزشی برای ادراكات نخواهد بود و به عبارت
ديگر به هيچ وجه علوم و ادراكات بشری كشف واقعيات نخواهد بود ،
بلكه هرگز بشر توجه و التفات به خارج پيدا نمیكرد و صور علمی و
ادراكی مانند ساير حالات نفسانی بود از قبيل لذت و درد و غيره .
مثلا ما در ذهن خود صورتهايی داريم از فضا ، ماده ، انرژی ، حركت ،
تكامل ، زمان ، مكان ، روح ، جسم ، انسان ، حيوان و . . . و همين
صورتهاست كه واقعيت فضا ، ماده ، انرژی ، حركت و . . . را به ما
مینماياند و ارائه میدهند . اكنون میگوييم اگر آنچه ما آن را
فضا يا ماده و يا . . . تصور میكنيم به عبارت ديگر اگر آنچه به
نام فضا و ماده و .
. در ذهن ما وجود دارد در خارج وجود نداشته باشد بلكه آنچه در خارج
وجود دارد ذات ديگر باشد ، پس هيچ نوع انطباقی ميان علم و معلوم
نيستو آنچه در خارج است ممكن است چيزی باشد كه هرگز به تصور ما
نيامده و نخواهد آمد ، بلكه اگر هيچ نوع انطباقی ميان علم و معلوم
نباشد هيچ دليلی در كار نيست كه اساسا چيزی در خارج وجود دارد .
اگر واقع نمايی را از علم بگيريم تمام انديشههای ما جهل اندر جهل
و « و ظلمات بعضها فوق بعض خواهد بود
پس انكار عدم تطابق ماهوی ميان علم و معلوم ، انكار واقع نمايی علم
و ادراك است و انكار واقع نمايی علم و ادراك به معنی مساوی بودن
علم با جهل مركب است و مساوی بودن علم با جهل مركب مساوی است با
نفی و انكار و لا اقل ترديد در جهان خارج از ذهن ، پس انكار وجود
ذهنی مساوی است با سوفسطائیگری و سقوط در دره ايدئاليسم
حكمای اسلامی معمولا مسئله را به اين صورت طرح میكنند كه : " آنچه
در عالم اعيان وجود دارد عينا در ذهن وجود پيدا میكند " و چون
ابتدا به اذهان چنين متبادر میشود كه مقصود اينست كه آنچه در
خارج است يا با همان وجود شخصی به ذهن منتقل میشود و يا اينكه
وجودی مانند وجود خارجی در ذهن پديد میآيد لهذا بر اذهان سخت گران
میآيد . ولی اگر تعبير را تغيير دهيم و بگوييم به عقيده اين حكما
هر چه در ذهن وجود دارد همان در خارج وجود دارد نه چيز ديگر مغاير
با آن ، وحشت اذهان رفع میشود و حال آنكه مدعا در هر دو تعبير
يكی است ، و اينست معنی شعر بالا :
للشیء غير الكون فی
الاعيان |
كون بنفسه لدی
الاذهان |
اكنون وارد ادله و براهينی بشويم كه در اين زمينه آورده شده است :
للحكم ايجابا علی
المعدوم |
و لانتزاع الشیء ذی
العموم |
به دليل حكم ايجابی بر معدوم و به دليل انتزاع ماهيت كلی شرح : اين
بيت مشتمل است بر دو دليل از ادله وجود ذهنی . مقدمه مطلبی را
لازم است توضيح بدهيم : از قديمترين دورههای كلام و فلسفه اسلامی
نظريهای مطرح بوده است مبنی بر اينكه هنگام علم و ادراك شیء
خارجی ، اساسا چيزی در ذهن وجود پيدا نمیكند و صورتی نقش نمیبندد
. بعدا از فخرالدين رازی نقل خواهيم كرد كه مدعی بوده است علم و
ادراك جز نوعی اضافه ميان عالم و معلوم چيزی نيست ، از اينرو قهرا
در ميان حكما و متكلمين در باب علم و ادراك دو مطلب مطمح انظار
بوده است يكی اينكه صورتی در ذهن وجود پيدا میكند ، ديگر اينكه
آنچه در ذهن وجود پيدا میكند از لحاظ ذات و ماهيت با آنچه در خارج
وجود دارد يكی است . ادلهای كه در اين زمينه اقامه شده غالبا
برای اثبات مطلب اول بوده است هر چند بعضی يا همه آنها برای اثبات
مطلب دوم هم هست . اكنون وارد تقرير دو دليل فوق بشويم : 1 - ذهن
چنانكه میدانيم دو نوع حكم دارد : حكم ايجابی و حكم سلبی . و
چنانكه میدانيم در احكام ايجابی خود حكم میكند به ثبوت چيزی برای
چيزی ( 1 ) ، مثل اينكه حكم میكند به اينكه زيد ايستاده است . در
اينجا حكم كرده است به ثبوت صفت ايستادن برای زيد . و بديهی است
كه ثبوت صفتی برای
پاورقی : 1 - البته در قضايای مركبه نه در
قضايای بسيطه
للحكم ايجابا علی
المعدوم |
و لانتزاع الشیء ذی
العموم |
به دليل حكم ايجابی بر معدوم و به دليل انتزاع ماهيت كلی شرح : اين
بيت مشتمل است بر دو دليل از ادله وجود ذهنی . مقدمه مطلبی را
لازم است توضيح بدهيم : از قديمترين دورههای كلام و فلسفه اسلامی
نظريهای مطرح بوده است مبنی بر اينكه هنگام علم و ادراك شیء
خارجی ، اساسا چيزی در ذهن وجود پيدا نمیكند و صورتی نقش نمیبندد
. بعدا از فخرالدين رازی نقل خواهيم كرد كه مدعی بوده است علم و
ادراك جز نوعی اضافه ميان عالم و معلوم چيزی نيست ، از اينرو قهرا
در ميان حكما و متكلمين در باب علم و ادراك دو مطلب مطمح انظار
بوده است يكی اينكه صورتی در ذهن وجود پيدا میكند ، ديگر اينكه
آنچه در ذهن وجود پيدا میكند از لحاظ ذات و ماهيت با آنچه در خارج
وجود دارد يكی است . ادلهای كه در اين زمينه اقامه شده غالبا
برای اثبات مطلب اول بوده است هر چند بعضی يا همه آنها برای اثبات
مطلب دوم هم هست . اكنون وارد تقرير دو دليل فوق بشويم : 1 - ذهن
چنانكه میدانيم دو نوع حكم دارد : حكم ايجابی و حكم سلبی . و
چنانكه میدانيم در احكام ايجابی خود حكم میكند به ثبوت چيزی برای
چيزی ( 1 ) ، مثل اينكه حكم میكند به اينكه زيد ايستاده است . در
اينجا حكم كرده است به ثبوت صفت ايستادن برای زيد . و بديهی است
كه ثبوت صفتی برای بلكه صورتی وجودی است در ذهن .
پاورقی : 1 - البته در قضايای مركبه نه در
قضايای بسيطه
ولی از آنجا كه اين احكام صادق و مطابق با واقعند نتيجه گرفته
میشود كه آنچه در ذهن صورت میبندد عين ذات موضوع است و الا علم
ما جهل مركب خواهد بود و حكم ما به ثبوت محمول برای موضوع صد در
صد مربوط به خود صورت ذهنی خواهد بود و ربطی به عالم خارج از ذهن
ما نخواهد داشت و حال آنكه مقصود ما اينست كه كوه طلا در جهان
بيرون ، از كوه سنگ به همان حجم سنگينتر است و هم مقصود ما اينست
كه واقعيت اجتماع نقيضين غير از واقعيت اجتماع ضدين است نه اينكه
صرفا تصور ما از اجتماع نقيضين غير از تصور ما از اجتماع ضدين است
2 - دليل دوم اينست كه اشياء را احيانا به صورت " كلی " و " عام "
تصور میكنيم ، يعنی آنها را به نحوی تصور میكنيم كه قابل صدق بر
كثيرين میباشند ، مثلا انسان را به نحوی تصور میكنيم كه شامل
افراد غير متناهی میباشد ، میگوييم انسان دارای نفس ناطقه است ،
در اين مثال انسان شامل افراد غير متناهی میباشد . از طرفی
میدانيم كه آنچه در خارج وجود دارد جزئی است نه كلی پس انسان كلی
در موطنی موجود است كه چون آن موطن خارج نخواهد بود پس موطن ذهن
است
در اين برهان نيز از صفت كليت انسان استفاده میشود كه انسان تصور
شده در ذهن موجود است و از اينكه واقعا آن شیء كلی متصور ما ،
واقعا انسان است و شامل افراد انسان میشود نه چيز ديگر نتيجه
میگيريم كه ذات و ماهيت انسان در ذهن وجود پيدا كرده نه چيز ديگر
صرف الحقيقه الذی ما
كثرا |
من دون منضماتها
العقل يری |
صرف حقيقت كه هيچ كثرتی در او نيست بدون ضمائم معقول عقل واقع
میشود شرح : اين بيت اشاره به برهان سومی است بر وجود ذهنی و
نزديك است به برهان دوم
در برهان دوم به كليت برخی تصورها استناد شد و گفته شد چون هر چه
در خارج است جزئی است و از طرف ديگر ما اشياء را احيانا به صورت
كلی میيابيم پس اشياء با صفت كليت در ذهن وجود دارند ، در اين
برهان به صفت صرافت استناد شده نه كليت . يعنی ذهن ما قادر است
اشياء را صرف و خالص و مجزا از هر چيز ديگر ادراك كند و از طرفی
میدانيم هرگز يك شیء مادی صرافت و خلوص ندارد ، مخلوط است به
هزاران عوارض . پس اشياء به صورت صرافت و خلوص در اذهان وجود
دارند . باقی قسمتهای مربوط به اين استدلال مانند برهان دوم است
ذات ( ماهيت ) در همه مراتب وجود محفوظ است .
و الذات فی أنحاء
الوجودات حفظ |
جمع المقابلين منه قد
لحظ |
جمع مقابلها از آن ( محفوظ بودن ذات ) به نظر رسيده است
شرح : مقدمهای است برای بيان اشكالات وجود ذهنی . بنا بر قول به
وجود ذهنی ، آنچه در ذهن وجود پيدا میكند از لحاظ ذات و ماهيت
مانند شیء خارجی است ولی مستلزم جمع متقابلين است . به ترتيبی كه
در بيت بعدی خواهد آمد
فجوهر مع عرض كيف
اجتمع |
أم كيف تحت الكيف كل
قد وقع |
پس جوهر با عرض چگونه يكی میشود ؟ يا چگونه تمام مقولات داخل
مقوله كيف میشوند ؟ شرح : اشاره است به دو ايراد معروف بر وجود
ذهنی : 1 - اگر ذات و ماهيت اشياء در ذهن وجود پيدا كند ، لازم
میآيد هنگامی كه جوهری را ( مثل انسان ) تصور میكنيم ماهيت جوهر
در ذهن وجود پيدا كند و از طرفی میدانيم علم و ادراك كه در ذهن ما
پديد میآيد حالتی است كه عارض ذهن ما میگردد و به اصطلاح عرض و
قائم به محل است ، پس لازم میآيد كه شیء واحد هم جوهر باشد و هم
غرض و حال آنكه جوهريت و عرضيت منافی يكديگرند
2 - اشكال دوم اينست كه به عقيده حكما علم و ادراك از مقوله كيف
است ، و اگر بنا شود هنگامی كه ادراكی صورت میگيرد ماهيت شیء و
مدرك در ذهن وجود پيدا كند لازم میآيد تمام مقولات و انواع تمام
مقولات داخل در مقوله كيف واقع شود . اين نيز محال است زيرا مقولات
با يكديگر تباين ذاتی دارند ، نه ممكن است ذات و نفس مقولهای تحت
مقوله ديگر واقع شود و نه نوعی از مقولهای تحت مقوله ديگر واقع
میشود ، مثلا اگر خود جوهر يا كم يا اضافه را كه مقوله هستند تصور
كنيم بنابر وجود ذهنی ذات اين مقولات در ذهن وجود پيدا كردهاند و
از طرفی چون اين ادراكات ما از مقوله كيف میباشند پس ذات مقولات
از مقوله كيف خواهند بود و همچنين اگر نوع انسان را كه مقوله جوهر
است تصور كنيم بنابر عقيده حكما نفس ماهيت انسان در ذهن وجود پيدا
كرده است و از طرف ديگر به اعتراف خود حكما علم و ادراك يعنی وجود
ذهنی اشياء از مقوله كيف است پس انسان ذهنی در عين اينكه ماهيت
انسان و نوعی از جوهر است ، داخل در مقوله كيف است
همچنين است انواع ساير مقولات
برای توضيح بيشتر اين اشكال مقدمات پنجگانهای ذكر میكنيم ، هر
چند بعضی از اين مقدمات واضح است و قبلا نيز به آن اشاره شده است
الف - هنگامی كه چيزی را كه ادراك میكنيم ، صورتی در ذهن ما نقش
میبندد ، و حالتی وجودی در ما پيدا میشود . سه دليل گذشته كه در
متن آمده است در درجه اول برای اثبات اين مدعا است
ب - علم و معلوم در ذهن يك چيز بيش نيست ، مثلا ما زيد را تصور
میكنيم و صورتی از زيد در ذهن ما پيدا میشود ، اين صورت هم علم
ما است زيرا ادراك ما است زيرا آنچه بالذات بر ما مكشوف است و نام
زيد به آن میدهيم همان صورت است و بس . اما زيد خارجی مستقيما
معلوم و متصور ما نيست ، بلكه به تبع اين صورت ، معلوم و متصور ما
میشود و لهذا حكما صورت ذهنی را معلوم با لذات و شیء خارجی را
معلوم بالعرض اصطلاح كردهاند
ج - هنگام علم و ادراك ، نفس ماهيت اشياء در ذهن وجود پيدا میكند
اين مقدمه همان عقيده حكما در باب وجود ذهنی است كه در اين فصل
مطرح است
د - علم و ادراك مطلقا از مقوله كيف است . حكما به تبع ارسطو
معتقدند تمام اشيای خارجی در يكی از مقولات دهگانه ذيل داخلند :
جوهر ، كيف ، كم ، اضافه ، متی ، أين ، فعل ، انفعال ، جده ، وضع (
1 )
حكما میگويند كيف بر دو قسم است : جسمانی و نفسانی ، و میگويند
كيف نفسانی اقسام و انواع مختلفی دارد و علم يكی از كيفيات نفسانی
است
ه - مقولات متباينات بالذاتند . محال است شیء واحد داخل در دو
مقوله باشد ، زيرا لازم میآيد شیء واحد دارای بيش از يك ذات و
ماهيت باشد
اكنونمیگوئيم اگر هنگام علم و ادراك ، نفس ماهيت اشياء در ذهن
پيدا میشوند ( به حكم مدعای وجود ذهنی كه در مقدمه سوم اشاره شد )
از آنجا كه ادراك و مدرك در ذهن يك چيز است ( به حكم مقدمه دوم )
و ادراك از مقوله كيف است ( به حكم مقدمه چهارم ) لازم میآيد همه
ماهيات تصور شده از هر مقولهای كه باشند ، در ذهن داخل در مقوله
كيف باشند و اين محال است
زيرا مقولات متباينات . بالذاتند و ممكن نيست شیء واحد داخل در دو
مقوله باشد ( به حكم مقدمه پنجم ) اينجاست كه به اصطلاح " عويصهای
" ( سختی ، دشواری ) پيدا میشود و به قول حاجی سبزواری در شرح "
منظومه " : فهذا الاشكال جعل العقول حياری والافهام صرعی فاختار
كل مهربا اين اشكال عقلها را حيران و فهمها را سرگشته كرده است و
هر دستهای راه فراری برای رفع اشكال انتخاب كردهاند
به اين اشكال پاسخهای متعددی داده شده است و در حقيقت هر دستهای
يكی از مقدمات پنجگانه را انكار و يا به نحوی تفسير كرده است
پاورقی : 1 - تفصيل مقولات در مقصد دوم كتاب " منظومه "
آمده است
فأنكر الذهنی قوم
مطلقا |
بعض قياما من حصول
فرقا |
پس قومی وجود ذهنی را از اصل انكار كردهاند بعضی ميان قيام به نفس
و حصول در نفس فرق گذاشتهاند شرح : اين بيت اشاره است به دو راه
فرار و يا به دو جواب از اشكال : 1 - فخر رازی در بعضی از كتب خويش
منكر وجود ذهنی شده است يعنی مدعی شده است كه هنگام علم و ادراك ،
صورتی در ذهن پيدا نمیشود تا اين بحث پيش آيد كه آن عين ماهيت
خارجی است يا غير آن و يا بحث شود آن صورت از مقوله كيف است يا از
مقوله كيف نيست . مصراع بالا كه میگويد :
، ناظر به اين نظريه است . فخر رازی برای اينكه ميان علم و جهل
فرق بگذارد و در عين حال وجود هر نوع نقش و صورتی را در ذهن انكار
كند میگويد علم از مقوله اضافه است . يعنی علم فقط نسبتی است ميان
عالم و شیء خارجی كه معلوم است
مثلا اگر درختی را در نظر بگيريم كه كوچك بوده و بزرگ شده ، در
اينجا يك صفت واقعی در او پديد آمده است ( افزايش كمی ) و اگر آن
درخت سبز بود و زرد شد باز يك تغيير واقعی در او پيدا شده است (
تغيير كيفی ) اما اگر در نزديكی آن درخت يك درخت ديگر بكاريم يك
صفت اضافی و انتزاعی در او پيدا شده است كه از آن به مجاورت يا
نزديكی و امثال اينها تعبير میكنيم . بديهی است كه صرف قرار
گرفتن درختی در فاصله دو متری آن درخت موجب پيدايش يك صفت واقعی و
وجودی نمیشود ولی منشأ انتزاع يك مفهوم اضافی كه همان مفهوم
مجاورت است میشود . علم جز اضافه و نسبتی ميان عالم و معلوم
خارجی چيزی نيست
اين توجيه بسيار سخيف است . اولا هر كسی بالوجدان يك حالت وجودی در
ذهن خود میيابد . ثانيا اگر چنين باشد علم به معدوم پيدا نمیشود
، زيرا در اضافات و نسبت ، وجود دو طرف شرط است . ثالثا اگر علم
صرفا اضافه بود بايد با تغيير وضع عالم و معلوم از قبيل دوری و
نزديكی و غيره در علم و ادراك و صورت ذهنی ما تغيير پيدا شود
2 - فاضل قوشچی منكر اتحاد علم و معلوم در ذهن شده است و مقدمه دوم
از مقدمات پنجگانه را انكار كرده است .
فاضل قوشچی مدعی است كه در ذهن دو چيز وجود پيدا میكند ، يكی از
آن دو در نفس حلول میكند يعنی نفس به منزله ظرف او و او مظروف
نفس است و آن " معلوم " است . از پيدايش معلوم در ظرف نفس انعكاسی
بر صفحه نفس پيدا میشود ، آن انعكاس ، " علم " است . مثل نفس از
اين جهت مثل يك كره بلورين است كه در وسط آن جسم ملونی را نهاده
باشند . آن بلور ظرف و محل آن جسم ملون است ، ولی انعكاسی كه از
آن جسم ملون بر ديوارهای بلور میافتد قائم به بلور است
اين بيان نيز بسيار سخيف است و اسخف از اولی است . مصراع بالا :
، ناظر به اين نظريه است
و قيل بالاشباح
الاشيا انطبعت |
و قيل بالانفس و هی
انقلبت |
و گفته شده اشياء به شبح ( نه به ماهيت ) در نفس منطبع میشوند . و
گفته شده است به ماهيت منطبع میشوند ، اما ماهيت منقلب میشود
شرح : اين بيت اشاره است به دو نظريه و به دو راه فرار ديگر : 1 -
آنچه در ذهن وجود پيدا میكند شبح اشياء است نه ماهيت اشياء
ماهيت در ذهن وجود پيدا نمیكند تا اشكال گذشته پيش آيد
توضيح اينكه به عقيده صاحبان نظريه اشباح ، هنگام علم و ادراك ،
صرفا تصويری از اشياء خارجی در ذهن پيدا میشود نظير تصويری كه
بوسيله نقاشی يا فيلم عكاسی بر صفحه مقوا پديد میآيد . هرگز كسی
اشكال نمیكند كه هنگامی كه عكس يك انسان بر يك صفحه مقوا پيدا
میشود انسان بر روی صفحه مقوا ظاهر شده است و چون انسان است پس
جوهر است و چون بر روی صفحه مقواست پس عرض است و از مقوله كيف است
پس اجتماع جوهر و عرض شده است و انسان كه جوهر است در مقوله كيف
واقع شده است .
راز مطلب اينست كه آنچه در ذهن نقش میبندد و وجود پيدا میكند
ماهيت شیء خارجی نيست ، بلكه كيفيتی است كه از بعضی جهات مشابه
شیء خارجی است . و اين است معنی مصراع بالا :
و قيل بالاشباح
الاشيا انطبعت . |
طرفداران اين نظريه مقدمه سوم از مقدمات پنجگانه بالا را انكار
میكنند . نظريه " شبح " متداولترين نظريات وجود ذهنی است . در
ميان نظريات مربوط به وجود ذهنی دو نظر است كه در درجه اول اهميت
قرار دارد يكی نظريه فلاسفه كه همان مدعای وجود ذهنی در اين كتاب
است و ديگر نظريه " شبح " كه سادهترين نظريات است . اما ساير
نظريات كه بعضی را نقل كرديم و بعضی بعدا نقل خواهد شد برای پيدا
كردن راه فرار از اشكالات وجود ذهنی پيدا شده است و بس
نظريه " شبح " همان است كه ماديين نيز آن را میپذيرند ، ماديين
كه به ذهن مستقل از مغز قائل نيستند معتقدند كه علوم و ادراكات ما
عبارت است از يك سلسله آثار كه در لابلای مغز و اعصاب ما پيدا
میشود و بديهی است كه آن آثار را به هيچ وجه نمیتوان پيدايش
ماهيت خارجی شیء ادراك شده در ظرف مغز تلقی كرد
نظريه " شبح " به حكم آنچه در مقدمه بحث گفتيم و ادله وجود ذهنی
نيز آن را تأييد میكنند مردود است ، تفصيل مطلب را از جای ديگر
بايد جست ( 1 )
2 - نظريه ديگر اينست كه ماهيات اشياء در ذهن پديد میآيد ولی
منقلب میشوند به ماهيت كيف . چنانكه میدانيم بسياری از اشياء به
شیء ديگر متبدل میشوند ، عنصری به عنصر ديگر و مركبی به مركب
ديگر تبدل میيابد
ماهيات نيز در ذهن انقلاب میيابند
پاورقی : 1 - رجوع شود به " اصول فلسفه روش رئاليسم " .
جلد اول
اين نظريه منسوب است به سيد صدر شيرازی معروف به سيد سند ، اين
نظريه نيز مبنی بر انكار مقدمه سوم است ، زيرا مدعی است در اثر
انقلاب ، شیء ذهنی ، ماهيت اصلی خود را از دست میدهد . اين
نظريه نيز بسيار سخيف است . زيرا انقلاب در موردی امكان پذير است
كه يك واحد شخصی خصوصيتی را از دست بدهد و خصوصيت ديگر را به جای
آن بپذيرد . انقلاب بدون اينكه شیء منقلب شده چيزی را از دست
بدهد و چيز ديگر به جای آن پيدا شود ميسر نيست . زيرا در اين صورت
شیء اول به حالت اول باقی است و تبديل به چيز ديگر نشده است ،
همچنان شرط است كه يك امر باقی در هر دو حال باشد ، زيرا اگر هيچ
چيز از متبدل در متبدل شده نباشد پس آنچه آن را متبدل میناميم
معدوم شده و چيز ديگر از نو موجود شده است و هيچ رابطهای ميان
اولی و دومی نيست تا تبدل صورت گرفته باشد
اگر فرض كنيم ماهيتی كه از مقولهای است متبدل شود به ماهيت ديگر
كه از مقوله ديگر است هيچگونه اصل محفوظی باقی نخواهد بود زيرا
مقولات متباينات به تمام ذاتند پس انقلاب معنی ندارد
و قيل بالتشبيه و
المسامحه |
تسميه بالكيف عنهم
مفصحه |
و گفته شده است كه بر سبيل تشبيه و مسامحه ناميدن علم و ادراك به
كيف از حكما نقل شده است شرح : اين بيت اشاره به نظريه ديگری است و
آن اينكه حكما كه علم و ادراك را از مقوله كيف دانستهاند بر سبيل
تشبيه و مسامحه در تعبير بوده است . علم واقعا از مقوله معلوم است
، اگر معلوم از مقوله جوهر باشد علم جوهر استو اگر از مقوله كم
باشد كم است و اگر از مقوله كيف باشد كيف است
اينكه حكما علم را در باب كيفيات ذكر كردهاند مسامحه در تعبير
بوده است مقصودشان اين بوده كه علم با اينكه تابع مقوله معلوم است
بی شباهت به كيفيات نفسانيه نيست
اين نظريه از محقق جلالالدين دوانی متوفی اوايل قرن دهم هجری است
. اين نظريه مبنی بر انكار مقدمه چهارم است
اين نظريه نيز صحيح نيست ، مانعی ندارد كه كسی علم را از مقوله
كيف نداند و اما توجيه نظريه حكما به اينكه مسامحه در تعبير
كردهاند و واقعا علم را از مقوله كيف نمیدانستهاند توجيهی است
كه به تأويل نزديكتر است از توجيه و تفسير
بحمل ذات صوره مقوله
|
وحدتها مع عاقل مقوله
|
صورت ذهنی ، به حمل اولی مقوله است ( نه بحمل شايع ) وحدت صورت
معقوله با عاقل گفته شده است شرح : مصرع اول اين بيت اشاره است به
نظريه صدر المتألهين كه آخرين و بهترين نظريههاست و مورد قبول
حكمای بعد از او واقع شده است . اين نظريه مشتمل بر تفسير و توجيه
صحيح مقدمه سوم و مقدمه پنجم است . در مصراع دوم اشاره به مسئله "
اتحاد عاقل و معقول " است كه يك عقيده قديمی است و صدر المتألهين
آن را احياء كرده است و ضمنا متمم و مكمل جواب صدرالمتألهين از
اشكال وجود ذهنی است . توضيح نظريه صدرالمتألهين مبتنی بر مقدمات
ذيل است
1 - حمل بر دو قسم است : حمل اولی ذاتی و حمل شايع صناعی . حمل
بطور كلی عبارت است از حكم به اتحاد موضوع و محمول و به عبارت ديگر
حملمحمولی بر موضوعی ، به معنی اينست كه محمول بر موضوع صدق
میكند . اكنون میگوييم كه صدق محمول بر موضوع و اتحاد برقرار
شده به وسيله حكم ميان موضوع و محمول به دو نحو ممكن است بوده
باشد .
يكی به اين نحو كه محمول در مرتبه ذات و ماهيت موضوع ، قطع نظر از
مرحله وجود ، بر موضوع صدق كند و رابطه برقرار شده يك رابطه ذاتی
باشد . يعنی آن چيزی كه موضوع واقع شده است ذات ماهيت است به
اعتبار اينكه يك ذاتی است نه به اعتبار حكايت از مصاديق . مطلق
تعريفاتی حقيقی كه در علوم واقع میشود از قبيل حمل اولی ذاتی است
ديگر اينكه محمول بر موضوع در مرحله وجود صدق كند ، خواه وجود
خارجی و خواه وجود ذهنی . در اينگونه قضايا آن چيزی كه موضوع واقع
شده است ماهيت است به اعتبار حكايت از مصاديق خارجی يا ذهنی ، و
در واقع ، مصاديق ، موضوعند نه ذات ماهيت بما هی هی . مثل اينكه
میگوييم انسان نويسنده است . مسائلی كه در علوم مورد بحث واقع
میشود از نوع دوم است همچنانكه تعاريف از نوع اول است . مثلا اگر
بخواهيم مثلث را موضوع قرار داده و محمولی بر آن بار كنيم يك وقت
هست كه ماهيت و مفهوم مثلث را میخواهيم تعريف كنيم ، میگوييم :
مثلث شكلی است كه بر او سه ضلع احاطه كرده باشد . در اينجا ماهيت
مثلث را تعريف كرده و توضيح دادهايم و گفتهايم حقيقت اين ماهيت
عبارت است از اين . و يك وقت هست مثلث را موضوع قرار داده و به
جای اينكه به ماهيت و مفهوم مثلث بما هی نظر بيافكنيم ماهيت را
وسيله برای مطالعه افراد قرار داده میگوييم : مثلث مجموع
زاويههايش برابر با دو قائمه است . در اينجا موضوع ، مثلث است و
محمول ، تساوی مجموع زوايا با دو قائمه .
موضوع و محمول در اينجانيز متحدند ولی نه در مرتبه ذات بلكه در
مرتبه وجود
در مثال اول میخواهيم بگوييم مفهوم و معنی مثلث اينست و در مثال
دوم میخواهيم بگوييم خاصيت و اثر وجودی مثلث چنين است . در مثال
اول میخواهيم بگوييم تصور ما از مثلث مساوی است با تصور شكلی كه
بر او سه ضلع احاطه كرده است با اين تفاوت كه محمول ، تصور تفصيلی
موضوع است و موضوع ، تصور اجمالی محمول . ولی در مثال دوم تصور ما
از مثلث با تصور ما از تساوی مجموع زوايا با دو قائمه مساوی نيست
بلكه دو تصور و دو مفهوم جداگانه میباشند
2 - در مبحث تناقض ثابت شده است كه تناقض وقتی حاصل است كه يكی از
دو نقيض عينا رفع ديگری باشد يعنی دو قضيه موجبه و سالبه آنگاه
نقيض يكديگر خواهند بود كه مفاد سالبه رفع آن موجبه باشد و به
عبارت ديگر همان چيزی كه موجبه اثبات كرده است سالبه نفی كند نه
چيز ديگر را
اهل منطق گفتهاند وحدت مفاد موجبه و سالبه آنگاه محقق میشود كه
هشت وحدت حكمفرما باشد ، وحدت در : موضوع ، محمول ، شرط ، اضافه ،
جزء و كل ، قوه و فعل ، زمان و مكان
صدر المتألهين معتقد شد كه برای اينكه وحدت ايجاب و سلب برقرار
باشد علاوه بر وحدتهای نامبرده وحدت در حمل نيز ضرورت دارد . ممكن
است در موردی تمام وحدتهای هشتگانه موجود باشد در عين حال وحدت
كامل موجود نباشد و قهرا تناقضی هم در كار نباشد . مثلا اگر
بخواهيم مفهوم " جزئی " و مفهوم " كلی " را تعريف كنيم میگوييم
جزئی عبارت است از ممتنع الصدق علی كثيرين همچنانكه در تعريف كلی
میگوييم عبارت است از غير ممتنع الصدق علی كثيرين . در قضيه
نامبرده " جزئی " موضوع است و " ممتنع الصدق علی كثيرين " محمول
است و قضيه نامبرده قضيه صادقه است .
ولی از نظر ديگر جزئی ممتنع الصدق علی كثيرين نيست بلكه غير ممتنع
الصدق علی كثيرين است ، زيرا مفهوم جزئی ، خود يك مفهوم كلی است و
شامل افراد غير متناهی میباشد . به عبارت ديگر مفهوم جزئی ، جزئی
است به حمل اولی ، و كلی است به حمل شايع صناعی و به تعبير ديگر
مفهوم جزئی ، خودش خودش است ولی خودش مصداق خودش نيست بلكه مصداق
ضد خودش يعنی مفهوم كلی است . در مثال نامبرده كه هم حكم به جزئی
جزئی است ، و هم حكم به جزئی جزئی نيست ، بلكه كلی است ، صادق است
، همه وحدتهای هشتگانه موجود است و در عين حال مفاد موجبه و سالبه
وحدت ندارد و به همين دليل تناقضی در كار نيست . علت اينكه وحدت
واقعی ميان موجبه و سالبه نيست اينست كه وحدت حمل در كار نيست ( 1
)
پاورقی : 1 - در اينكه بيان صدرالمتألهين در باب انواع
حمل ، بيان دقيق و جالبی است و بسياری از اشكالات و از آن جمله
اشكال وجود ذهنی را حمل میكند بحثی نيست و در عين حال جای اين سخن
هست كه آيا آنچه صدرالمتألهين يافته و متذكر شده واقعا دو نوع حمل
است ، يعنی آيا واقعا فرق حمل اولی ذاتی و حمل شايع صناعی در نفس
حمل است كه باصطلاح يك معنی حرفی است يا در واقع و نفس الامر در
حمل اختلافی نيست ، بازگشت اين اختلاف نيز به اختلاف در موضوع است
، يعنی آنچه در حمل اولی ذاتی موضوع واقع میشود با آنچه در حمل
شايع صناعی موضوع واقع میشود اعتبارا دو تاست ؟ خواه اين اختلاف
از ناحيه حمل باشد و يا از ناحيه موضوع ، ارزش سخن صدرالمتألهين
محفوظ است ، زيرا فرضا موضوع را مختلف بدانيم اين تشخيص باريك كه
با اينكه بحسب ظاهر موضوع يكی است واقعا موضوع يكی نيست از بركت
تحقيقات معظم له بدست آمده است . ما در بحث " تقديم سلب بر حيثيت "
از مباحث ماهيت و همچنين در مبحث " اعتبارات ماهيت " در اين باره
بحث خواهيم كرد
3 - حمل شايع صناعی كه عبارت است از حكم به اتحاد دو شیء در وجود
، بر دو قسم است : بالذات و بالعرض
حمل شايع بالذات آن است كه موضوع ، مصداق ذاتی محمول باشد يعنی حد
محمول بر او صادق باشد و به عبارت ديگر محمول از مرتبه ذات موضوع
انتزاع شود و بعلاوه آثار خاصه محمول بر موضوع مترتب شود مثل
اينكه بگوييم زيد انسان است . شك نيست كه زيد خارجی مصداق ذاتی
انسان است يعنی حد انسان بر او صادق است و آثار انسان هم بر او
مترتب است . و اما حمل شايع بالعرض آن است كه موضوع ، مصداق بالعرض
محمول است و حد محمول بر او صادق نيست . مثل اينكه میگوييم زيد
نويسنده است . زيد در مرتبه ذات نويسنده نيست بلكه با صفت نويسندگی
بعنوان يك عرض اتحاد وجودی پيدا كرده است
4 - مقولات كه گفته میشود متباينات بالذاتند به اين معنی است كه
تمام اشيای خارجی مصداق يكی از مقولات ده گانه است يعنی هر ممكن
الوجودی كه در ظرف خارج تحقق يافته در نظر بگيريم مصداق يكی از
مقولات است و آن مقوله بر او به حمل شايع با لذات صادق است . به
عبارت ديگر هر شیء ممكن الوجود خارجی مصداق بالذات يكی از مقولات
است . هيچ شیئی وجود ندارد كه داخل در هيچ مقولهای نباشد
همچنانكه ممكن نيست شیئی داخل در دو مقوله باشد . معنی تباين
مقولات و حصر اشياء در مقولات جز اين نيست كه شیء واحد نمیتواند
مصداق بالذات دو مقوله باشد و دو مقوله به حمل شايع ذاتی بر آن
صدق كند و اما اينكه يك شیء مصداق دو مقوله باشد ولی مصداق
بالذات يكی و مصداق بالعرض مقوله ديگر و يا مصداق بالعرض دو مقوله
باشد هيچ مانعی ندارد . مثلا زيد مصداق بالذات جوهر است و مصداق
بالعرض كم و كيف و وضع و غيره
همچنانكه مانعی ندارد يك چيز عين ذات مقولهای باشد و مصداق
مقولهای ديگر ، يعنی يك مقوله به حمل اولی ذاتی بر او صدق كند و
مقوله ديگر به حمل شايع صناعی . از اينجا اشكال وجود ذهنی به خوبی
حل میشود . اينكه گفته میشود آنچه در ذهن است عين ماهيت اشياء
است ، مثلا عين ماهيت انسان ، درخت ، عدد ، خط ، و غيره است يعنی
به حمل اولی ذاتی انسان يا درخت يا خط يا عدد است مقصود اين نيست
كه آنچه در ذهن است ، به حمل شايع صناعی انسان يا درخت و غيره است
. به عبارت ديگر انسان ذهنی انسان است به معنی اينكه صرفا خود
انسان و ماهيت انسان است ولی مصداق انسان نيست
پس فرضا ما علم و ادراك را از مقوله كيف بدانيم ، انسان ذهنی كيف
است يعنی به حمل شايع صناعی كيف است ، فرد كيف و مصداق كيف است ،
ولی همين انسان جوهر است يعنی به حمل اولی ذاتی جوهر است ولی
مصداق جوهر نيست . آنچه محال است اينست كه شیء واحد مصداق دو
مقوله باشد و يا در مفهوم و ماهيت شیء واحد دو مقوله اخذ شده باشد
، ولی با توضيح صدرالمتألهين هيچكدام از اين دو اشكال لازم
نمیآيد . از اين جا معلوم شد كه معنی وجود ماهيت در ذهن كه مقدمه
سوم اشكال است اين نيست كه آنچه در ذهن است مصداق و فرد آن ماهيت
است و معلوم شد كه تباين ذاتی مقولات كه مقدمه پنجم اشكال است به
اين معنی است كه يك شیء در آن واحد مصداق دو مقوله واقع نمیشود
و همچنين در حد يك شیء ، دو مقوله هرگز قرار نمیگيرد ، پس آنچه
محال است لازم نمیآيد و آنچه لازم میآيد محال نيست
پىنوشتها:
1. وز بروز بالا عربيسم بود كه با صهيونيسم میجنگيد
2. سوره كهف ، آيه . 20 سوره حج ، آيه . 87
3. سوره تكوير ، آيه . 27
4. سوره سبا ، آيه . 28
5. سوره انبياء ، آيه . 105
6. سوره اعراف ، آيه . 157
7. سوره انعام ، آيه . 89
8. آنها قوم اين هستند
9. سوره محمد ( ص ) ، آيه آخر
10. رجوع شود به مجمع البيان
11. سوره حجرات ، آيه . 13
12. در مقابل نژاد پرستی اعراب پس از
13. تحف العقول ص 34 و سيره ابن هشامج 2 ص . 414
14. سنن ابی داودج 2 ص . 624
15. سفينة البحار مادش " سلم "
16. سنن ابی داودج 2 ص . 625