شرح منظومه جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۹ -


غرر 4 مباحث مربوط به امكان

عروض الامكان بتحليل وقع
و هو مع الغيری من ذين اجتمع
عروض امكانی هر ممكن عروض تحليلی است ، و او با وجوب غيری و امتناع‏ غيری اجتماع پيدا می‏كند
شرح : در هر يك از دو مصراع اين بيت يك مطلب گفته شده است : در مصراع اولی می‏گويد : امكان در ظرف عقل بر ممكن عارض می‏گردد نه در ظرف‏ خارج ، و در مصراع دوم می‏گويد : امكان ذاتی با وجوب غيری و امتناع غيری‏ منافات ندارد بلكه هميشه توام با يكی از آنها است
اما توضيح مصراع اول : قبلا در مباحث معقولات ثانيه فرق عروض و اتصاف‏ گفته شده است . بعضی از معانی و مفاهيم در عين اين كه صفت اشياء خارجيه‏اند و اشياء در خارج به آنها متصف می‏گردند ولی آنها در خارج بر موصوفات خود عارض نمی‏شوند . اگر در خارج عارض بشوند اولا لازم می‏آيد كه‏ وجودی علاوه بر موصوف و معروض خود داشته باشند و ثانيا لازم می‏آيد كه‏ موصوفات آنها در مرحله بعد از وجود خود آن صفات را داشته باشند و هيچ كدام از اينها ممكن‏ نيست

مثلا می‏گوئيم زيد ممكن الوجود است ، اگر امكان در خارج عارض زيد بشود لازم می‏آيد كه امكان را چيزی نظير علم و لذت از صفات نفسانی يا بلندی و كوتاهی و سفيدی و سياهی از صفات جسمانی فرض كنيم ، و حال آنكه قطعا چنين نيست ما می‏دانيم كه امكان از آن نوع معانی نيست كه بتوان آن را وجودی عليحده كه قابل تحقيق پزشكی يا روانشناسی باشد فرض نمود ( 1 )
 

و قد يراد منه فی استعمال
العم و الاخص و استقبالی
گاهی در استعمالات از لفظ امكان ، امكان عام ، يا امكان اخص ، يا امكان استقبالی مراد می‏شود
شرح : در اينجا گفته می‏شود كه امكان يا عام است يا خاص و يا استقبالی‏ . آيا اين تقسيم ديگری است برای امكان و يا بيان اصطلاح ديگری است برای‏لفظ امكان ؟ اول معنی اينها را ذكر كنيم سپس به پرسش بالا پاسخ دهيم
آنچه تا كنون مورد بحث بود امكان ذاتی است كه در مقابل ضرورت ذاتی و امتناع ذاتی است . يك شی‏ء يا واجب الوجود است و يا ممتنع الوجود و يا ممكن الوجود .

پاورقی : 1 - اگر امكان در مرتبه بعد عارض زيد شده باشد آيا وجود زيد در مرتبه‏ قبل از عروض امكان چه حالتی را دارد ؟ آيا واجب است يا ممتنع يا ممكن‏ ؟ بازای هر كدام از اين حالات اشكالی پديد می‏آيد . بعلاوه اگر وجود امكان‏ غير از وجود زيد باشد پس دو وجود داريم يكی وجود زيد و ديگر وجود امكان‏ ، وجود امكان نيز به نوبه خود مانند وجود زيد يكی از سه صفت را ( وجوب‏ ، امكان ، امتناع ) دارا خواهد بود ، فرض می‏كنيم او نيز ممكن است ، پس‏ امكان او نيز بايد وجود ديگری داشته باشد و مجموعا سه وجود می‏شود ، نقل‏ كلام به وجود اين مكان می‏شود و لازم می‏آيد غير متناهی وجود امكان داشته‏ باشيم . و اگر فرض كنيم وجود امكان واجب است عين اين مطلب درباره‏ وجود وجوب جاری است . اما احتمال اينكه وجود امكان ممتنع باشد نمی‏رود زيرا فرض است كه موجود است و اگر ممتنع بود موجود نمی‏شد
 

يعنی يا اين است كه وجود داشتن برای او ضروری و حتمی و خلاف ناپذير است و يا وجود نداشتن ، و يا هيچ يك از وجود داشتن و وجود نداشتن برای او حتمی و ضروری نيست و ذات آن شی‏ء نه ايجاب می‏كند وجود را و نه لاوجود را ، قسم اخير ممكن الوجود است ، پس امكان يك مفهوم‏ سلبی است و به معنی اين است كه ذات شی‏ء نه اقتضاء وجود داشته باشد و نه اقتضا عدم
امكان به معنی و مفهوم ديگر نيز اطلاق می‏شود و آن عبارت است از صرف‏ اقتضاء عدم نداشتن ، خواه اقتضاء وجود باشد يا نباشد ، همين كه چيزی‏ اقتضاء عدم نداشت گفته می‏شود ممكن است . امكان به اين معنی فقط نقطه‏ مقابل امتناع است ، عليهذا هر چيزی كه ممتنع نيست ممكن است به امكان‏ عام خواه واجب و ضروری باشد يا ممكن به امكان خاص . پس امكان به آن‏ معنی اعم است از امكان ذاتی ( امكان خاص ) و از ضرورت ذاتی ، در عرف‏ عام هر وقت كلمه امكان اطلاق می‏شود همين مفهوم عام مراد می‏شود
امكان به معنی ديگر نيز گفته می‏شود كه اخص از امكان خاص است . برای‏ توضيح اين معنی از امكان لازم است دو قسم از ضرورت را توضيح دهيم : منطقيين می‏گويند ضرورت بر دو قسم است : يا ذاتی است و يا وصفی . يعنی‏ اگر رابطه محمولی با موضوعی ضروری باشد يا از آن جهت است كه ذات موضوع‏ قطع نظر از هر قيد و شرط اضافی ايجاب می‏كند محمول را و يا در صورت يك‏ قيد و شرط اضافی آن را ايجاب می‏كند . قسم اول ضرورت ذاتی است و قسم‏ دوم ضرورت وصفی . مثلا رابطه عدد چهار با جفت بودن ضروری است و ذات موضوع‏ قطع نظر از هر قيد و شرطی ايجاب می‏كند محمول را . يعنی عدد چهار از آن‏ جهت كه عدد چهار است ايجاب می‏كند جفت بودن را بدون دخالت هيچ شرط و قيدی پس ضرورتی كه در اينجا هست ضرورت ذاتی است
اما يك معدود خاص مثلا گردو يا تخم مرغ به خودی خود ايجاب نمی‏كند كه‏ جفت باشد بلكه به شرط چهار بودن يا شش بودن و امثال اينها ايجاب می‏كند كه جفت باشد . پس ضرورتی كه اينجا هست ضرورت وصفی و شرطی است
از طرف ديگر هر جا كه ضرورت وصفی باشد امكان ذاتی هم هست يعنی ذاتی‏ كه به واسطه يك قيد و شرط اقتضاء می‏كند محمول معينی را ، قطعا قطع نظر از آن قيد و شرط چنين اقتضائی ندارد بلكه لااقتضاء است پس با قطع نظر از آن قيد و شرط امكان ذاتی دارد
در مثال بالا گردو يا درخت به حسب ذات خود امكان ذاتی دارد كه جفت‏ باشد ولی با قيد چهار يا شش يا دو و يا هشت بودن ايجاب می‏كند جفت‏ بودن را
حالا اگر رابطه موضوعی با محمولی چنان باشد كه نه ذات موضوع به تنهائی‏ ايجاب كند محمول را و نه ذات موضوع به اضافه يك قيد و شرطی چنين‏ اقتضائی بكند ، يعنی نه ضرورت ذاتی در كار باشد و نه ضرورت وصفی ، در اينجا می‏گوئيم رابطه موضوع و محمول ، امكان اخص است . ضمنا معلوم شد كه‏ هر جا كه امكان اخص هست امكان خاص هم هست . پس امكان خاص اعم است‏ از امكان اخص همچنانكه قبلا گفتيم كه امكان عام اعم است از امكان خاص ( 1 )
اما امكان استقبالی : امكان استقبالی از همه امكان های ديگر اخص است‏ .

پاورقی : 1 - از آنچه گفته شد ضمنا پاسخ پرسشی كه در اول فصل مطرح كرديم كه آيا امكان >

توضيح اينكه هر امكانی در مقابل يك ضرورت است . امكان عام در مقابل‏ ضرورت عدم ( امتناع ذاتی ) و امكان خاص در مقابل ضرورت وجود و ضرورت‏ عدم ( ضرورت ذاتی امتناع ذاتی ) ، و امكان اخص در مقابل ضرورت وصفی
اما امكان استقبالی در مقابل ضرورت به شرط محمول است . يعنی چيزی كه نه‏ ضرورت ذاتی دارد و نه امتناع ذاتی و نه ضرورت وصفی بلكه اگر مربوط به‏ زمان حال يا گذشته باشد از يك نوع ضرورت ديگر برخوردار است كه آن‏ ضرورت به شرط محمول است زيرا محمول وجودا يا عدما تعين يافته است و انقلاب شی‏ء عما هو عليه امكان ناپذير است . ولی اگر مربوط به زمان آينده‏ ( زمان مستقبل ) باشد قهرا هيچ يك از وجود و عدم درباره او تعين نيافته‏ است امكان هر دو طرف در او هست . پس از نظر تفاوتی كه ميان گذشته و حال از يك طرف و استقبال از طرف ديگر هست نوعی ديگر امكان برای امور استقبالی هست كه در امور گذشته و حال نيست بلكه به جای آن ضرورت است‏ ( 1 )
 

پاورقی : > عام و امكان خاص و امكان اخص اقسام امكانند يا نوعی اشتراك لفظی‏ است ، روشن شد . معلوم شد اشتراك لفظی است زيرا تقسيم يك معنی به يك‏ عده معانی كه بعضی اعم از ديگری است معنی ندارد . مثل اين است كه‏ بخواهيم حيوان را تقسيم كنيم به انسان و ايرانی و تهرانی . انسان و ايرانی و تهرانی سه قسم از حيوان نيستند ، زيرا شرط تقسيم اين است كه‏ اقسام در برابر يكديگر قرار گيرند . انسان و ايرانی و تهرانی در برابر يكديگر نيست بلكه انسان شامل ايرانی و ايرانی شامل تهرانی است . امكان‏ نيز چنين است امكان عام ، شامل امكان خاص ، و امكان خاص ، شامل امكان‏ اخص است . هر چند اندك تفاوتی در كار است كه اكنون مجال بحث آن‏ نيست
1 - امكان به اين معنی را كه بازگشتش به تفاوت ميان گذشته و حال با استقبال است بوعلی متعرض شده ولی برخی متاخران به آن ايراد كرده‏اند
حاجی سبزواری در >

قد كان الافتقار للامكان
فليجعل القديم بالزمان
حق اينست كه نيازمندی بعلت ، بخاطر امكان است . پس قديم زمانی قرار داده شود ( مانعی نيست كه ممكن الوجود قديم زمان باشد )
 

پاورقی : > شرح منظومه پس از اشاره به اينكه اين معنی از امكان مورد قبول خواجه‏شرح : اين بحث ، بحث بسيار مفيد و لازمی است .

مورد بحث اين است كه‏ ملاك نيازمندی به علت چيست ؟ ما نظام علت و معلول را مشاهده می‏كنيم ، می‏دانيم كه معلول نيازمند به‏ علت است ، اگر علت‏ها نباشند معلول‏ها نخواهند بود . برای فيلسوف اين‏ پرسش پيش می‏آيد كه ملاك نيازمندی معلول چيست ؟ يعنی چه جهت و چه‏ حيثيتی از جهات و حيثيات معلول است كه سبب می‏شود او نيازمند به علت‏ باشد
در اينجا چهار نظريه است و ما سه تای از آنها را بيان می‏كنيم : الف - نظريه ماديين : طبق نظريه ماديين ملاك نيازمندی اشياء به علت ،

پاورقی : > نظر ديگر از قبيل ضرورت وصفی است ، و علت اينكه آن را جداگانه‏ اعتبار كرده‏اند همين است كه از جهتی به ضرورت ذاتی شباهت دارد و از جهتی به ضرورت وصفی و عين هيچ كدام نيست . از اين نظر كه نظر منطقی‏ است فرقی ميان گذشته و حال و آينده نيست زيرا اگر محمول را در مرتبه‏ موضوع اعتبار كنيم قضيه ضروری می‏شود خواه آن محمول مربوط به گذشته و حال‏ باشد يا مربوط به آينده پس ضرورت بشرط محمول اختصاص به گذشته و حال‏ ندارد پس امكان استقبالی در مقابل اين ضرورت وجود ندارد
اما نظر فلاسفه در ضرورت بشرط محمول به اعتبارات ذهنی نيست ، نظر اينها عين واقعيت است ، آنها می‏خواهند بگويند از نظر متن واقعيت ميان‏ گذشته و حال و آينده تفاوت است هر ماهيتی كه متلبس به وجود است نسبت‏ وجود بدان ماهيت ضروری است . زيرا ماهيت متلبس به وجود ، موجود است‏ بالضروره و اين تلبس در مورد گذشته و حال صادق است نه در مورد آينده
و اگر در اينجا فلاسفه اصطلاح ديگری غير از ضرورت بشرط محمول وضع می‏كردند ( مثلا ضرورت فعلی يعنی ضرورتی كه منشأش فعليت وجود است ) بهتر و مناسب‏تر بود
اين نكته نيز ناگفته نماند كه امكان استقبالی غير از امكان استعدادی‏ است ، امكان استقبالی نوعی امكان ذاتی است و چنانكه در محل خود ثابت‏ شده است ميان امكان استعدادی و امكان ذاتی تفاوت‏هائی هست
 

علت است : قدم يعنی سابقه نيستی نداشتن ، ملاك بی نيازی از علت است ، پس قديم مساوی است با واجب الوجود
طبق اين نظريه هر موجودی نيازمند به علت نيست بلكه موجود حادث‏ نيازمند به علت است پس وجودی كه بی نياز از علت باشد يعنی واجب‏ الوجود باشد مانعی ندارد ولی شرطش اين است كه قديم باشد
ج - نظريه حكماء الهی : طبق اين نظريه ملاك نيازمندی به علت ، " امكان شرح : اين بحث ، بحث بسيار مفيد و لازمی است . يعنی ذات و ماهيت اشياء متفاوت است ، گاهی ذات اقتضا دارد هستی را و گاه اقتضا دارد نيستی را در اين دو صورت آن ذات بی نياز از علت است ( 1 ) . به عبارت ديگر وجوب و امتناع ملاك بی نيازی از علت است . و اما گاه هست كه ذات نه‏ اقتضا دارد هستی را و نه اقتضا دارد نيستی را بلكه لا اقتضا است و لا اقتضائی ذاتی همان امكان ذاتی است و همان است كه سبب می‏شود شی‏ء نيازمند به علت باشد
ضمنا معلوم شد كه طبق عقيده ماديين " نيستی " ملاك بی نيازی از علت‏ است و طبق نظريه متكلمين " قدم " ملاك بی نيازی است و اما طبق نظريه‏ حكماء الهی " وجوب و امتناع ذاتی " ملاك بی نيازی است
طبق نظريه اول ، موجود مساوی است با حادث و يا ممكن . يعنی موجود و حادث و ممكن مفاهيم متساوی هستند و طبق نظريه دوم موجود بر دو قسم است‏ : يا حادث و ممكن است و يا قديم و واجب . يعنی حادث مساوی با ممكن‏ است و قديم مساوی با واجب و موجود اعم از هر دو است . اما طبق نظريه‏ سوم موجود بر دو قسم است يا واجب است و يا ممكن و ممكن بر دو قسم است‏ يا حادث است و يا قديم و اما واجب منحصر است به قديم
از اينجا است كه حكماء مانعی نمی‏بينند كه معتقد باشند به يك سلسله‏ حقايق قديم زمانی كه در عين حال معلول و مخلوق واجب تعالی بوده باشند و آنها به اصطلاح حكماء الهی ، " عقول قاهره " ناميده می‏شوند . ولی‏ متكلمين وجود هر نوع قديم زمانی را غير از واجب تعالی منكرند .

پاورقی : 1 - با اين تفاوت كه بی نيازی نوع اول بی نيازی " فوق العليه " است‏ و بی نيازی نوع دوم بی نيازی " تحت العليه " است . اين مطلب در مبحث " جعل " بحث شده است
 

حاجی‏ سبزواری كه تابع نظريه حكماء است از همين رو می‏گويد :
قد كان الافتقار للامكان
فليجعل القديم بالزمان
يعنی چون نيازمندی به علت ، به خاطر امكان است نه حدوث ، پس مانعی‏ ندارد كه قديم زمانی غير از خداوند وجود داشته باشد اختلاف نظر ديگر حكماء الهی با متكلمين ( متكلمين اسلامی ) كه از همين‏ جا ناشی می‏شود مربوط به " حدوث زمانی " عالم است
متكلمين می‏گويند : عالم حادث زمانی است به اين معنی كه اگر به قهقرا برگرديم هر چند ممكن است سابقه زمانی بسيار ممتدی در گذشته وجود داشته‏ باشد كه از قدرت محاسبه بشر خارج باشد ولی بالاخره به لحظه‏ای می‏رسيم كه‏ عالم پديد آمده و قبل از آن لحظه عالمی نبوده است . می‏گويند اگر عالم‏ حادث زمانی نباشد قديم زمانی است و اگر قديم زمانی باشد بی نياز از علت و خالق است و حال آنكه تغييرات و تبدلاتی كه در عالم صورت می‏گيرد نشانه ممكن الوجود بودن و مخلوقيت و معلوميت عالم است . اما حكماء الهی معتقدند كه عالم قديم است يعنی اصول و اركان عالم ازلی است و از لحاظ زمان هر اندازه به عقب برگرديم به مبداء و آغاز شروعی نمی‏رسيم ، زمان ابتدا و انتهائی ندارد . از نظر حكماء الهی : كل حادث مسبوق بماده و مده هر چيز تازه‏ای قبلا ماده حامل استعدادی‏ داشته است و هم پيش از او زمانی بوده است . از نظر حكماء الهی قديم‏ بودن عالم مستلزم بی نيازی آن از علت نيست ، زيرا مناط نيازمندی به‏ علت امكان ذاتی است نه حدوث ، و عالم ممكن بالذات است . آنچه عالم‏ را از علت بی نياز می‏كند وجوب ذاتی است نه قدم زمانی
  متكلمين يك ايراد دينی بر حكماء می‏گيرند و می‏گويند : حدوث عالم مورد اجماع همه اديان است و قدم عالم خلاف اجماع همه اديان است . غزالی كه‏ در اينگونه مسائل طرز تفكر كلامی دارد يكی از ايرادهای معروفش در كتاب‏ تهافت الفلاسفه بر بوعلی سينا همين ايراد است
اما حكماء جواب می‏دهند كه آنچه مورد اجماع اديان است حدوث عالم است‏ نه حدوث زمانی عالم . اديان گفته‏اند كه عالم حادث است يعنی عالم از خود پديد نيامده است بلكه از علتی پديد آمده است و آنچه مورد نظر اديان‏ است مخلوقيت و معلوليت عالم و ناشی شدن از علت ازلی يعنی خداوند است‏ و اما اينكه آيا زمانی بوده است كه عالم نبوده مورد نظر اديان نيست
صدرالمتألهين از حكماء اسلامی پس از آنكه حركت جوهريه را اثبات كرد ، ثابت نمود كه عالم از سر تا پا حدوث تدريجی دائم است يعنی جهان دائما در حال حدوث و تجدد از يك طرف و زوال و فنا از طرف ديگر است و اين‏ جريان هميشگی است . صدرالمتألهين از طرفی سخن حكماء را تائيد كرد كه هر اندازه به عقب برگرديم به نقطه شروعی نمی‏رسيم و نبايد برسيم ، زيرا علاوه‏ بر اينكه فی حد ذاته امر محالی است با " عليت تامه " و " فياضيت‏ علی الاطلاق " و " قديم الاحسان بودن " ذات باری منافات دارد و از طرف‏ ديگر طبق حركت جوهريه ثابت كرد كه " قديم زمانی در طبيعت وجود ندارد " . طبيعت از رأس تاذيل اعم از جواهر و اعراض و اعم از عنصری و فلكی‏ و از بسيط و مركب و از اصول و فروع و از ماده و صورت غرق در حدوث است‏ ، و از اين نظر حق با متكلمين است كه منكر قديم زمانی در عالم محسوس‏ می‏باشند
 

فريده سوم حدوث و قدم

مشتمل بر : غرر 1 : در تعريف و تقسيم آن دو

غرر 1 در تعريف و تقسيم حدوث و قدم

اذ الوجود لم يكن بعد العدم
أو غيره فهو مسمی بالقدم
و ادر الحدوث منه بالخلاف
صف بالحقيقی و بالاضافی
اگر وجود و هستی‏ای بعد از عدم و نيستی يا بعد از وجودی ديگر غير از خود واقع نشود ، پس آن ( يعنی واقع نشدن وجود بعد از عدم و يا بعد از وجود ديگری غير از خود ) به نام " قدم " ناميده می‏شود . و حدوث را از تعريف قدم بشناس ، به اينكه حدوث نقطه مقابل و مخالف قدم است ( قدم‏ عبارت بود از عدم مسبوقيت وجود به عدم يا به غير خود ، پس حدوث كه‏ نقطه مقابل قدم است عبارت است از مسبوقيت وجود به عدم يا به غير خود ) . هر يك از حدوث و قدم را توصيف كن به حقيقی و اضافی
شرح : مسأله حدوث و قدم يكی از مسائل فلسفه الهی است ، زيرا حدوث‏و قدم از عوارض موجود بما هو موجود است . در اين دو بيت كه ترجمه شد تعريف حدوث و قدم ذكر شده است . حدوث يعنی بودن وجود شی‏ء بعد از عدم‏ آن شی‏ء ، به عبارت ديگر اگر شی‏ئی موجود بشود بعد از آنكه موجود نبوده‏ است آن شی‏ء حادث است . و اما قدم يعنی اينكه وجود شی‏ء مسبوق به عدم‏ خود نباشد ، پس قديم يعنی آن چيزی كه موجود است و هميشه موجود بوده‏ است . گاهی در تعريف حدوث و قدم بجای آنكه بگويند " حدوث " مسبوقيت وجود شی‏ء به عدم او و " قدم " ، عدم مسبوقيت وجود شی‏ء به عدم‏ اوست ، می‏گويند " حدوث " مسبوقيت وجود شی‏ء به غير خودش و " قدم " عدم مسبوقيت وجود شی‏ء به غير خودش است
حاجی سبزواری پس از تعريف حدوث و قدم به بيان اقسام حدوث و قدم‏ پرداخته است ( 1 ) . ( اولين تقسيم اين است كه هر يك از حدوث و قدم‏ يا حقيقی است يا اضافی . حدوث و قدم حقيقی همان است كه تعريف آن در بالا گفته شد ، اما حدوث و قدم اضافی همان است كه معمولا در عرف به كار برده و با كلماتی نظير " نو و كهنه " ، " جديد و قديم " از آن تعبير می‏كنند . به عبارت ديگر از دو شی‏ء حادث ، آن يكی را كه زمان حدوثش‏ مقدم است يعنی زودتر به وجود آمده است نسبت به شی‏ء دوم " قديم " و آن شی‏ء ديگر را كه زمان حدوثش مؤخر است نسبت به شی‏ء اول " حادث " می‏گويند ) تقسيم ديگر اين است كه هر يك از حدوث و قدم يا ذاتی است يا زمانی
 

پاورقی : 1 - البته تعبير " تقسيم " در اينجا صحيح نيست و ما بعدا در اين‏ باره بحث خواهيم كرد
 

و يوصف الحدوث بالذاتی و ذا
قبليه ليسيه الذات خذا
او عبرن بالعدم المجامع
كما يكون سبق ليس واقع
منصرم ينعت بالزمانی
كالطبع ذی التجديد كل آن
حدوث موصوف می‏شود به ذاتی و آن عبارت است از قبليت ليسيت ذات ( يعنی تقدم نيستی ذات ) بر وجود وی ، بگير ( اين مطلب را ) . يا تعبير كن از ليسيت ذات به عدم مجامع ( يعنی در تعريف حدوث ذاتی به جای تقدم‏ ليسيت ذات بر وجود ، بگو : تقدم عدم مجامع بر وجود ) ، همانطور كه تقدم‏ ليسيت واقعی ( يا وجودی ) منصرم و گذشتنی موصوف می‏شود به زمانی ( 1 ) مثل طبيعت نو شوند در هر " آن " ( يعنی طبيعت در هر آن حدوث پيدا می‏كند )
شرح : آنچه تا كنون گفته شد يا مربوط به تعريف حدوث و قدم بود و يا مربوط به تقسيمات آنها و تا كنون دو تعريف و دو تقسيم در اين مورد ذكر شد . دو تعريف را قبلا شرح داديم و دو تقسيم هم يكی تقسيم حدوث و قدم‏ بود به حقيقی

پاورقی : 1 - يعنی اين ليسيت را " ليسيت يا عدم زمانی " می‏گويند ، كما اينكه‏ گاهی هم آن را " عدم مقابل " می‏نامند . ( حدوث زمانی عبارت است از تقدم ليسيت زمانی يا " عدم مقابل " بر وجود شی‏ء . مصراع دوم از بيت‏ دوم و مصراع اول از بيت سوم درباره تعريف حدوث زمانی است )
 

و اضافی و ديگری تقسيم اين دو بود به ذاتی و زمانی . اكنون می‏خواهيم‏ انقسام حدوث و قدم را به ذاتی و زمانی توضيح دهيم و برای اين منظور مقدماتی را ذكر می‏كنيم :

مقدمه اول :

تقدم و تأخر و يا به تعبير ديگر ، سبق و لحوق ( با سابقيت و لاحقيت ) چنانكه بعدا گفته خواهد شد انواع و اقسامی دارد كه البته واضح‏ترين اين‏ اقسام همان تقدم و تأخر زمانی است به اينكه چيزی بر چيز ديگر به حسب‏ امتداد زمانی تقدم پيدا كرده و يا به حسب امتداد زمانی چيزی از چيز ديگر تأخر پيدا می‏كند . اما تقدم و تأخر منحصر به تقدم و تأخر زمانی نيست ، بلكه اقسام ديگری از تقدم و تأخر وجود دارد . مثلا ما می‏گوئيم لازمه عدد چهار اين است كه زوج باشد ، يعنی محال است كه عدد چهار باشد و زوج‏ نباشد ، يعنی امكان ندارد كه حتی يك لحظه عدد چهار صفت زوج بودن را نداشته باشد . پس عدد چهار و صفت زوج بودن معيت ( باهمی ) زمانی دارند ، اما در عين حال اين مسأله برای ما مطرح می‏شود كه آيا عدد چهار در درجه‏ اول " زوج " است و در درجه دوم ، " چهار " يا در درجه اول ، " چهار " است و در درجه دوم " زوج " ، و يا هيچ يك از اينها ؟ شق سوم كه‏ غير قابل قبول است ، زيرا لازمه آن اين است كه عدد چهار و زوجيت ارتباط مستقيمی با يكديگر نداشته باشند و حال آنكه مسلم است كه چهار بودن و زوجيت ملازم يكديگرند . دو شق ديگر باقی می‏ماند ، يا بايد بگوئيم " چون‏ زوج است ، چهار است " و يا بايد بگوئيم " چون چهار است ، زوج است‏ " ، كدام يك از اين دو صحيح است ؟ بديهی است كه شق دوم صحيح است ، يعنی چون چهار است ، زوج است نه اينكه چون زوج است ، چهار است ، زيرا اگر " چهار " به دليل زوج بودن ، " چهار " بود می‏بايست هر عدد زوجی ، چهار باشد . پس عدد چهار ، در درجه اول " چهار " است و در درجه دوم " زوج " ، يعنی چهار بودن تقدم دارد بر زوج بودن ، اما در عين حال اين تقدم و سابقيت ، تقدم و سابقيت زمانی نيست
 

مقدمه دوم :

اين مطلب مسلم است كه هر ماهيتی ممكن الوجود است ( يعنی امكان لازم‏ ماهيت است ) . معنای اين سخن اين است كه هر ماهيتی در ذات خود نسبتش‏ با موجوديت و معدوميت متساوی است ، نه اقتضای موجوديت دارد و نه‏ اقتضای معدوميت ، پس " امكان " يعنی لا اقتضائيت نسبت به وجود و نسبت به عدم
اينكه در اشعار حاجی به ليسيت ذات تعبير شده است مقصود از ليسيت‏ ذات همين امكان يعنی لا اقتضائيت نسبت به وجود و عدم است ، كه گاهی هم‏ از آن تعبير به " عدم مجامع " می‏شود . پس هر گاه " ليسيت ذات " يا " عدم مجامع " يا " امكان " گفته شود مقصود از همه اينها همان لا اقتضائيت ذات ماهيت است نسبت به وجود و نسبت به عدم ، در عبارت‏ معروف شيخ الرئيس نيز آمده است كه : " الممكن من ذاته ان يكون ليس و من علته ان يكون ايس " يعنی " ممكن " از ناحيه ذاتش اقتضای ليسيت دارد و از ناحيه علتش‏ اقتضای وجود داشتن دارد ، كه مقصود شيخ از اين ليسيت كه در اينجا گفته‏ است همان لا اقتضائيت ذات است نه چيز ديگر
 

مقدمه سوم :

در مبحث مواد ثلاث يكی از مسائلی كه مطرح می‏شود اين است كه ملاك‏ احتياج و نيازمندی به علت چيست . در آنجا نظرياتی هست و نظريه مقبول‏ حكماء اين است كه ملاك احتياج به علت ، " امكان " است ، يعنی شی‏ء چون ممكن الوجود است و نسبت و به وجود و عدم لا اقتضائيت دارد لذا نيازمند آن است كه علتی او را به وجود بياورد
اكنون می‏گوئيم به حكم اينكه هر ماهيتی ممكن الوجود است پس هر ماهيتی‏ يك ليسيت ذاتيه دارد ( مقدمه دوم ) ، و به حكم آنكه ملاك احتياج به‏ علت " امكان " است ( مقدمه سوم ) ، پس ليسيت ذاتی ماهيت علت و مناط احتياج ماهيت به علت ايجادی است . اما به حكم اينكه تقدم و تأخر و سابقيت و لا حقيقت منحصر به تقدم و تأخر زمانی نيست بلكه اقسام ديگری‏ از تقدم و تأخر مانند تقدم علت بر معلول و تأخر معلول از علت - نيز وجود دارد ( مقدمه اول ) پس ليسيت ذاتيه مقدم است بر احتياج و نيازمندی به علت ، و نيازمندی به علت مقدم است بر ايجاد علت ، و ايجاد علت مقدم است بر وجود معلول پس ليسيت ذاتيه ماهيت بر وجود خود ماهيت كه معلول است مقدم است ( 1 ) ( اين تقدم ليسيت ذاتيه ماهيت بر وجود خود ماهيت همان چيزی است كه از آن به " حدوث ذاتی " تعبير می‏شود )
و اما حدوث زمانی ، تقدم عدم واقعی شی‏ء است بر وجود شی‏ء پس اگر زمانی باشد كه شی‏ء وجود نداشته و سپس در يك زمانی به وجود آمده باشد اين شی‏ء حادث زمانی است ، ولی اگر شی ئی باشد كه تمام امتداد زمان آنرا در بر گرفته و هيچ زمانی از وجودش خالی نباشد چنين شی ئی قديم زمانی است
اكنون كه معنای حدوث و قدم زمانی روشن شد بی مناسبت نيست كه به ريشه‏ تاريخی اين بحث هم اشاره‏ای بشود : در ميان مسلمين كسانی كه در مسائل الهيات اهل برهان و استدلال هستند دو طايفه‏اند : طايفه متكلمين و طايفه حكماء و فلاسفه (1). در بسياری از مسائل‏ الهيات بين متكلمين و حكماء اختلاف نظر و تضاد عقيده پيدا شده است و از آن جمله است در مسأله حدوث و قدم
 

پاورقی : 1 - اينكه تقدم ليسيت ذاتيه ماهيت بر احتياج به علت و تقدم احتياج‏ به علت بر ايجاب علت و تقدم ايجاب علت بر وجوب معلول و تقدم وجوب‏ معلول بر ايجاد علت و تقدم ايجاد علت بر وجود معلول ، چه نوع تقدمی‏ است بحث ديگری است
 

متكلمين معتقدند كه حدوث منحصر است به حدوث زمانی و اگر چيزی قديم‏ زمانی بود ديگر نمی‏تواند حادث باشد و چون ذات قديمی كه هيچ نحوحدوثی در او راه نداشته باشد منحصر است به ذات خداوند ، پس تنها ذات‏ خداوند است كه حدوث زمانی ندارند ، و غير ذات خداوند يكتا هر چه هست‏ حادث زمانی است .

پاورقی : 1 - حكماء و متكلمين با اينكه هر دو بر حسب ظاهر متكی به دلايل عقلی‏ هستند در واقع دو مسلك و دو مشرب متفاوت دارند . آنچه معمول و مشهور است اين است كه متكلمين در مسائل الهيات استدلالات عقلی را با تطبيق به‏ مبانی دينی به كار می‏برند ، يعنی با توجه به انطباق با اصول و مبانی دينی‏ است كه به براهين عقلی اعتماد می‏كنند ، بر خلاف حكماء كه مبانی دينی را در استدلالات خود دخالت نمی‏دهند و در مسائل الهيات همانطور سلوك می‏كنند كه در مسائل طبيعيات و رياضيات سلوك می‏كنند . البته اين يك تعريف و توصيف مشهوری است كه در مورد حكماء و متكلمين ( و اختلاف روش آنها در مسائل عقلی و دينی ) می‏شود ولی تعبير صحيح و تعريف و توصيف واقعی اين‏ است كه بگوئيم متكلمين كسانی هستند كه نه در استدلالات عقلی متد و روش‏ صحيحی دارند و نه در استخراج معارف از اصول و مبانی دينی ، بدون آنكه‏ كليد فهم مسائل عقلی در دستشان باشد وارد مباحث عقلی می‏شوند و در برخورد با مسائل دينی نيز طرز تفكری سطحی و عاميانه دارند ، در هر دو مورد سطحی‏ فكر می‏كنند بر خلاف حكماء كه در هر دو مورد عميق‏تر فكر می‏كنند . البته در ميان متكلمين و كسانی كه در علم كلام كتاب نوشته‏اند محققين زبردستی هم‏ وجود دارند ولی راه و روش آنها از راه و روش حكماء دور نيست و " لاطائلات " متكلمين را به دور افكنده‏اند و در حقيقت بيش از آن حد كه‏ متكلم باشند ، حكيمند
 

بنابر عقيده متكلمين مخلوقيت و معلوليت ملازم است‏ با حدوث زمانی ، يعنی اگر چيزی مخلوق و معلول بود ناگزير بايد حادث‏ زمانی باشد . پس اگر چيزی حادث زمانی نبود آن شی‏ء معلول شی‏ء ديگر نيست‏ ، يعنی ممكن الوجود نيست و واجب الوجود است . پس اگر به تعدد قديم‏ قائل شويم در حقيقت به تعدد واجب الوجود قائل شده‏ايم . و از آن طرف‏ اگر وحدت واجب الوجود را اثبات كنيم در حقيقت ثابت كرده‏ايم كه بيش‏ از يك ذات قديم زمانی وجود ندارد . و به عبارت ديگر وجوب ذاتی و قدم‏ زمانی ملازم يكديگرند ، يعنی اگر واجب الوجود بالذات يكی است قديم‏ زمانی هم يكی است و اگر قديم زمانی بيش از يكی است پس واجب الوجود هم بيش از يكی است
اما حكماء سخن متكلمين را نپذيرفته و مدعی هستند كه حدوث منحصر به‏ حدوث زمانی نيست ، حكماء می‏گويند چنين نيست كه مخلوقيت و معلوليت و ممكن الوجود بودن ملازم با " حدوث زمانی " ، و واجب الوجود بودن ملازم‏ با قدم زمانی " باشد ، بلكه ممكن است موجودی مخلوق و معلول و ممكن‏ الوجود بوده و در عين حال قديم زمانی باشد و نيز ممكن است يك شی‏ء قديم‏ زمانی بوده و در عين حال يك نوع حدوث هم داشته باشد كه ما آنرا حدوث‏ ذاتی می‏ناميم . و از اينجا بود كه اصطلاح ديگری در مورد حدوث و قدم به‏ وجود آمد . متكلمين از حدوث و قدم فقط يك معنی درك می‏كردند و آن همان‏ حدوث و قدم زمانی بود ، اما حكماء به غير از حدوث و قدم زمانی به نحوه‏ ديگری از حدوث و قدم دست يافتند و آن را حدوث و قدم ذاتی اصطلاح كردند
  نظريه متكلمين بر روی دو پايه استوار است كه اين دو پايه ، هر دو سست‏ و بی اعتبار است : 1 - پايه عقلی 2 - پايه نقلی ، متكلمين بر اساس‏ پاره‏ای از توهمات كه نام آنرا دليل عقلی گذاشته‏اند و پاره‏ای از توهمات‏ ديگر كه نام آنرا تمسك به مبانی دينی ( يا دليل نقلی ) گذاشته‏اند چنين‏ پنداشته‏اند كه آنچه غير از ذات خداوند است حادث زمانی است و امكان‏ ندارد كه يك ذات ديگر غير از ذات واجب الوجود قديم زمانی باشد ، زيرا اگر شی‏ء حادث نباشد نيازی به علت ندارد و لذا واجب الوجود است ، پس‏ حادث نبودن عالم يا جزئی از عالم مساوی با اين است كه از همه عالم يا جزئی از عالم نفی مخلوقيت بكنيم ( دليل عقلی ) ، و به علاوه در آثار دينی‏ وارد شده است كه عالم يعنی جميع ما سوی الله حادث است و بلكه همه‏ اديان در اين مسأله اجماع و اتفاق دارند . ( دليل نقلی )
حكماء به هر دو دليل متكلمين پاسخ می‏دهند و می‏گويند نه استدلال عقلی شما صحيح است و نه استدلال نقلی ، از هر دو نظر اشتباه كرده‏ايد . اما استدلال‏ عقلی شما مردود است ، زيرا پنداشته‏ايد كه مخلوقيت و معلوليت و به‏ عبارت ديگر نيازمندی يك شی‏ء به علت ملازم است با حدوث زمانی آن شی‏ء و حال آنكه ملاك نيازمندی يك شی‏ء به علت امكان است نه حدوث ، يعنی شی‏ء از آن جهت كه ممكن است نيازمند به علت است نه از آن جهت كه حادث‏ است ( رجوع شود به مقدمه سوم )
و اما استدلال نقلی شما مردود است ، زيرا كه منظور از حدوث را كه در آثار دينی وارد شده است ، حدوث زمانی دانسته‏ايد و حال آنكه حدوث ذاتی‏ نيز می‏تواند مراد و منظور باشد . اصولا در معارف و آثار دينی موارد بسياری داريم كه حقايقی بيان شده است كه آن حقايق دو نوع مصداق دارند ، يك مصداق ظاهر و محسوس و يك مصداق غير محسوس كه تنها اهل دانش قادر به درك آن‏ هستند . در اينگونه موارد اذهان عمومی آن حقيقت را به همان مصداق حسی‏اش‏ تطبيق می‏كند ، زيرا مصداق ديگری غير از مصداق حسی را درك نمی‏كند . اما اهل دانش كه مصداق ديگر را نيز درك می‏كنند آن حقيقت را با همان مصداق‏ و معنائی كه متناسب است تطبيق می‏كنند . مثلا در لسان شرع گفته شده است‏ كه " علم نور است " و همچنين وارد شده است كه " در جهان آخرت ، ميزانی برای اعمال به پا داشته می‏شود " : اذهان عمومی كه جز نور حسی و جز ترازوئی كه جرم اجسام را تعيين می‏كند ، معنی ديگری تصور نمی‏كنند ناچار اين حقايق دينی را بر همين معانی و مصاديق تطبيق می‏كنند . ولی اهل دانش‏ می‏دانند كه مصداق نور منحصر به نور حسی و مصداق ميزان منحصر به وسيله‏ سنجش جرم اجسام نيست . حكماء معتقدند كه اين مطلب كه در آثار دينی‏ وارد شده است كه " عالم حادث است " نيز عينا همين طور است . آنچه‏ كه بنا بر ادعای متكلمين اجماع و اتفاق بر آن شده است تنها اين مطلب‏ است كه عالم حادث است و اما اينكه حدوث عالم به چه نحو است و كدام‏ يك از معانی حدوث مراد است ( حدوث ذاتی يا حدوث زمانی ؟ ) اين مطلب‏ ديگر بيان نشده است و بلكه گاهی قرائن نشان می‏دهد كه آن حدوث از نوع‏ حدوث ذاتی است
و اما دليل حكماء بر اينكه حدوث ذاتی هم خود يك نوع حدوث است اين‏ است كه اولا تقدم و تأخر منحصر به تقدم و تأخر زمانی نيست ( مقدمه اول ) و ثانيا معنی حدوث چيزی جز مسبوقيت وجود به عدم ( يا تأخر وجود از عدم‏ ) نيست و يكی از معانی عدم هم لا اقتضائيت و ليسيت ذاتی ماهيت است كه‏ از آن به امكان ذاتی و عدم مجامع تعبير می‏شود و اين عدم بر وجود ماهيت‏ تقدم دارد ( مقدمه دوم ) ، و تقدم اين عدم بر وجود ماهيت همان " حدوث ذاتی " است
  در اينجا بايد به يك نكته اشاره كرد و آن اينكه اين تعبير كه گفته‏ می‏شود هر يك از حدوث و قدم بر دو قسم است : ذاتی و زمانی ، تعبير صحيحی نيست ، زيرا در اينجا تقسيم به معنی واقعی وجود ندارد بلكه تعبير صحيح اين است كه بگوئيم گاهی حدوث به معنی حدوث زمانی به كار می‏رود و گاهی به معنی حدوث ذاتی . اين ايراد بر تعبير حاجی سبزواری نيز وارد است ، زيرا در عنوان اين فصل می‏گويد : غرر فی تعريفهما و تقسيمها و در شرح منظومه نيز تعبير " اقسام " را به كار می‏برد ، گر چه تعبيری را كه‏ در خود اشعاريه به كار می‏برد ( و يوصف الحدوث بالذاتی و . . . ) صحيح و بدون اشكال است
برای توضيح اين مطلب بايد در وهله اول معنی دو اصطلاح " عدم مقابل " و " عدم مجامع " را توضيح دهيم : عدم مقابل ، يعنی عدمی كه با وجود شی‏ء قابل اجتماع نيست ، بلكه بين‏ آنها تقابل است ، آنجا كه عدم است وجود نيست و آنجا كه وجود است عدم‏ نيست . مثلا وقتی می‏گوئيم فلان شی‏ء در زمان پيش نبود و اكنون هست ، البته واضح است كه در آن زمان كه نبود امكان نداشت كه در عين نبودن‏ وجود داشته باشد و اكنون هم كه وجود دارد نمی‏شود كه نبوده باشد . پس اين‏ وجود و عدم قابل جمع شدن نيستند و مقابل يكديگرند ، لهذا عدم زمانی را به‏ عدم مقابل تعبير می‏كنند
و اما عدم ذاتی عبارت است از ليسيت ذاتيه و لا اقتضائيت ذات يعنی‏ اينكه ذات شی‏ء به خودی خود نه اقتضای موجود شدن دارد و نه اقتضای معدوم‏ شدن . پس اگر موجود شود به حكم علت خارجی است و اگر هم معدوم شود باز بهحكم علت خارجی است . اين عدم ، يعنی لا اقتضائيت ذاتی با موجود بودن‏ منافات ندارد ، يعنی يك شی‏ء می‏تواند در همان حال و در همان زمان كه‏ موجود است از نظر ذات لا اقتضاء باشد . پس اين عدم با وجود شی‏ء قابل‏ جمع شدن است و لذا آنرا " عدم مجامع " می‏گويند ، يعنی عدمی كه با وجود شی‏ء قابل جمع شدن است
اكنون اشكالی كه در اينجا هست اين است كه اين عدم كه به او " عدم‏ مجامع " می‏گويند در واقع عدم اين شی‏ء موجود نيست ، بلكه عدم اقتضا است‏ كه در مقابلش وجود اقتضا قرار دارد . و سر اينكه اين عدم با اين وجود قابل جمع شدن است اين است كه هر يك از اين وجود و عدم مربوط به يك‏ شی‏ء خاص است . ( يعنی مقصود از " وجود " وجود اين شی‏ء است ، ولی‏ مقصود از " عدم " عدم اقتضا است نه عدم اين شی‏ء . ) بنابر اين تقسيم‏ عدم به عدم مقابل و عدم مجامع تقسيم حقيقی نيست و اگر واقعا اين عدم ، عدم اين شی‏ء می‏بود در آن وقت می‏بايست مجامع بودن و مجامع نبودن را از همان لحاظ ذات و مرتبه در نظر بگيريم نه از لحاظ زمان ، و لذا از اين‏ نظر بين آنها تقابل خواهد بود ، همانطوری كه بنابر نظريه حدوث دهری ، عدم دهری در عين اينكه زمانی نيست مجامع هم نيست ، يعنی يك نوع تقابل‏ دارد
اكنون مسأله‏ای كه مطرح می‏شود اين است كه در تعريف حدوث گفته می‏شود كه حدوث عبارت است از مسبوقيت وجود به عدم ، و چنانكه می‏دانيم اين‏ مسبوقيت وجود شی‏ء به عدم بر دو قسم يا بيشتر از دو قسم است حال بايد ببينيم كه اين انقسام و اختلاف از چه ناحيه‏ای پديد می‏آيد . " مسبوقيت‏ وجود شی‏ء به عدم آن " كه در تعريف حدوث گفته می‏شود بيش از سه واژه ( يا سه معنی مستقل ) را شامل نيست ، يكی وجود شی‏ء ، يكی عدم شی‏ء ، يكی هم‏ مسبوقيت است ، پس اين انقسام و اختلاف يا از ناحيه وجود است ، يعنی‏ چند نوع وجود داريم ، يا از ناحيه عدم است يعنیچند نوع عدم داريم ، و يا از ناحيه مسبوقيت است . آنچه مسلم است اين‏ است كه اين تنوع و انقسام از ناحيه وجود نيست ، پس يا از ناحيه عدم‏ است و يا از ناحيه مسبوقيت
آنچه در بدو نظر از كلمات حكماء بر می‏آيد اين است كه منشأ اين اقسام‏ و اختلاف ، " عدم " است ، يعنی نوع عدمی كه بر وجود تقدم پيدا می‏كند مختلف است ( و لذا اقسام مختلف حدوث به وجود می‏آيد ) ، اما نظر صحيح‏ بر خلاف آن است . زيرا مسلم است كه مقسم ، " مطلق مسبوقيت " نيست ، بلكه " مسبوقيت وجود به عدم " است . اكنون بايد روشن شود كه مقصود از اين عدم چيست . بديهی است كه " مطلق عدم " نمی‏تواند مقصود باشد ، پس‏ عدم خاصی مقصود است ، حال بايد ديد آيا عدم خود ماهيت مقصود است و يا عدم ديگری . هنگامی كه ما به حدوث زمانی نظر می‏افكنيم می‏بينيم كه عدم‏ مقابل كه عدم خود ماهيت است مقصود است ، اما هنگامی كه حدوث ذاتی را مورد نظر قرار می‏دهيم می‏بينيم كه عدم مجامع كه عدم اقتضاء است ( نه عدم‏ خود ماهيت ) مقصود است ، چنانكه قبلا گفتيم عدم مقابل و عدم مجامع قسيم‏ حقيقی يكديگر نيستند . زيرا عدم مقابل ، عدم خود ماهيت است اما عدم‏ مجامع يا ليسيت ذاتيه عبارت است از لا اقتضائيت نسبت به وجود و عدم ، يعنی عدم اقتضای ماهيت نه عدم خود ماهيت . پس ما نمی‏توانيم مقسمی پيدا كنيم كه حدوث ذاتی و حدوث زمانی دو قسم آن باشند ، زيرا حدوث زمانی‏ مسبوقيت وجود شی‏ء است به عدم خود آن شی‏ء و حدوث ذاتی مسبوقيت وجود شی‏ء است به ليسيت ذاتيه . پس تقسيم حدوث به ذاتی و زمانی صحيح نيست‏ و لفظ حدوث بر حدوث ذاتی و حدوث زمانی به اشتراك لفظی اطلاق می‏شود ، نه به اشتراك معنوی و آنچه كه صلاحيت تقسيم دارد مشترك معنوی است نه‏ مشترك لفظی
گفتيم كه اگر حدوث را تعريف كنيم به ( مسبوقيت وجود شی‏ء به عدم ) ، اين سئوال مطرح می‏شود كه اين انقسام و تنوع از ناحيه عدم است يا ازناحيه‏ مسبوقيت . اكنون می‏گوئيم كه اگر حدوث را به ( مسبوقيت وجود شی‏ء بر غير خودش ) تعريف كنيم باز همين سئوال مطرح است كه آيا اين انقسام و تنوع‏ از ناحيه غير است يا از ناحيه مسبوقيت ، ولی بنابر اين تعريف ديگر اين‏ اشكال كه گفتيم در اينجا تعبير ( تقسيم ) صحيح نيست وارد نمی‏شود. همچنين‏ اين اشكال درباره حدوث دهری ميرداماد نيز وارد نمی‏شود ، يعنی می‏توان‏ گفت كه در آنجا واقعا تقسيم وجود دارد و حادث يا زمانی است و يا دهری
و اما اينكه مقصود از حدوث دهری چيست مطلبی است كه در اين مختصر نمی‏توانيم به آن بپردازيم



پى‏نوشتها:

1. وز بروز بالا عربيسم بود كه با صهيونيسم می‏جنگيد
2. سوره كهف ، آيه . 20 سوره حج ، آيه . 87
3. سوره تكوير ، آيه . 27
4. سوره سبا ، آيه . 28
5. سوره انبياء ، آيه . 105
6. سوره اعراف ، آيه . 157
7. سوره انعام ، آيه . 89
8. آنها قوم اين هستند
9. سوره محمد ( ص ) ، آيه آخر
10. رجوع شود به مجمع البيان
11. سوره حجرات ، آيه . 13
12. در مقابل نژاد پرستی اعراب پس از
13. تحف العقول ص 34 و سيره ابن هشام‏ج 2 ص . 414
14. سنن ابی داودج 2 ص . 624
15. سفينة البحار مادش " سلم "
16. سنن ابی داودج 2 ص . 625