شرح منظومه جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۸ -


غرر 1 مواد ثلاث

ان الوجود رابط و رابطی
ثمت نفسی فهاك و اضبط
وجود تقسيم می‏شود به رابط و رابطی و سپس به نفسی پس اينها را به خاطر بسپار بحث اين فصل درباره وجوب و امكان و امتناع است كه اصطلاحا " مواد ثلاث " ( ماده‏ای سه گانه ) يا " جهات ثلاث " خوانده می‏شوند
البته اصطلاح ماده در اينجا با اصطلاحی كه در باب علت و معلول به كار می‏رود يكی نيست ، ماده در اصطلاح علت و معلول به معنی " حامل استعداد " يا به معنی " محل صورت " است . مثلا نطفه ، ماده انسان است يعنی‏ حامل استعداد انسان شدن است ، و يا اينكه جسم مشتمل بر ماده و صورت‏ است يعنی در آن دو چيز تشخيص داده می‏شود كه يكی در ديگری حلول كرده‏ است ، و آن ديگری محل او شمرده می‏شود
ولی ماده در اصطلاح باب مواد ثلاث به هيچ يك از اين دو معنی نيست ، هيچ يك از وجوب و امكان و امتناع حامل استعداد چيزی نيستند ، همچنان كه‏محل صورتی از صور نيز نيستند .

اصطلاح ماده در مورد وجوب و امكان و امتناع اصطلاحی است مخصوص به خود و از يك نوع مجاز و تشبيه ناشی می‏شود و البته بعد ريشه اين مجاز و تشبيه را بيان خواهيم كرد
هدف اين فصل اين است كه بگويد ، وجود مطلقا ( به حسب عالم ذهن ) دارای يكی از اين جهات سه گانه ، وجوب ، امكان ، امتناع است . حاجی‏ سبزواری در مقدمه اين مطلب تقسيماتی برای وجود ذكر كرده و سپس گفته‏ است تمام اقسام وجود دارای يكی از جهات سه گانه می‏باشند
تقسيم اولی كه در وجود ( هستی ) است اين است كه وجود يا " محمولی " است و يا " رابط "
وجود محمولی يعنی وجودی كه خود يكی از دو طرف نسبت است و بر موضوعی‏ حمل می‏شود ، مثل اينكه می‏گوئيم : انسان هست ، سفيدی هست : خدا هست در اين مثال‏ها و جود ( هستی ) حمل شده است بر انسان ، سفيدی و خدا . اما وجود رابط آن است كه نه موضوع است و نه محمول بلكه پيوند ميان موضوع و محمول است ، مثل اينكه می‏گوئيم : انسان نويسنده است . در اين مثال‏ نمی‏خواهيم بگوئيم انسان هست ، بلكه می‏خواهيم بگوئيم : انسان هست‏ نويسنده . در اين مثال هستی پيوندی است ميان انسان و نويسنده
وجود محمولی را اصطلاحا " وجود فی نفسه " می‏گويند ، يعنی وجودی كه از نظر مفهوم بودن استقلال دارد و تصوری مستقل از ساير تصورات است و به‏ اصطلاح ديگر " معنی اسمی " است ، اما وجود رابط وجود " لا فی نفسه " است ، يعنی از نظر مفهوم بودن استقلال ندارد ، فقط در حالی قابل تصور است كه دو تصور ديگر در ذهن مرتسم شود و او عملا نقش پيوند ميان آن دو تصور را به عهده گيرد ، و به اصطلاح ديگر " معنی حرفی " است
در اينجا لازم است كه به دو اصطلاح ديگر كه يكی مربوط به منطق است و ديگری مربوط به علم نحو نيز اشاره كنيم
منطقيين كه موضوع بحثشان مفهومات ذهنی است ( آن هم نه همه مفهومات ، بلكه مفهوماتی كه اصطلاحا معقولات ثانيه يعنی مفهومات درجه دوم ناميده‏ می‏شوند ) " قضيه " را كه يكی از مفهومات درجه دوم است به دو قسم‏ تقسيم می‏كنند : الف - قضيه ثنائيه ب - قضيه ثلاثيه قضيه ثنائيه يعنی قضيه‏ای كه در آن حكم بشود به وجود چيزی ، و قضيه‏ ثلاثيه يعنی قضيه‏ای كه در آن حكم بشود به وجود چيزی از برای چيزی . مثلا اگر بگوئيم " الف هست " حكم كرده‏ايم به وجود الف . و اما اگر بگوئيم‏ " الف ب است " حكم كرده‏ايم به وجود ب برای الف . در نوع اول هدف‏ اثبات هستی برای " الف " است و در نوع دوم هستی " الف " مفروض‏ گرفته شده است و هدف اثبات " ب " برای " الف " مفروض الوجود است . و چنانكه معلوم است اين دو نوع قضيه در طول يكديگرند ، يعنی ذهن‏ در مرحله اول بايد برسد به آنجا كه حكم كند به هستی خود آن چيز و در مرحله بعد بايد حكم كند به هستی چيز ديگر برای آن چيز
منطقيين می‏گويند نوع اول در پاسخ " هل بسيطه " واقع می‏شود و نوع دوم‏ در پاسخ " هل مركبه " . توضيح اينكه منطقيين می‏گويند " هل " كه به‏ معنی " آيا " در فارسی است ممكن است سئوال از وجود مطلق باشد و ممكن‏ است سئوال از وجود مقيد و مركب باشد . اگر بگوئيم : آيا " الف " هست . از وجود مطلق او سؤال كرده‏ايم و اما اگر بگوئيم : آيا " الف " " ب " است ؟ از وجود مقيد و مركب " الف " سئوال كرده‏ايم ( 1 )
از نظر منطقيين نوع اول مشتمل بر دو جزء است : موضوع و محمول و نوع‏ دوم مشتمل بر سه جزء است : موضوع ، محمول و وجود رابط . از اين جهت نوع‏ اول را " ثنائيه " يعنی دو پايه‏ای و نوع دوم را " ثلاثيه " يعنی سه‏ پايه‏ای می‏نامند ، و اما اينكه تكليف " نسبت " چه می‏شود ؟ آيا قضيه‏ ثنائيه مشتمل بر نسبت هست يا نه ؟ و آيا در قضيه ثلاثيه نسبت و وجود رابط يك چيز است يا نسبت بغير از وجود رابط است ، بحثی است كه از حدود اين رساله خارج است و در جای ديگر بايد بدان پرداخت . ( 2 ) نحويين نيز در باب افعال ناقصه اصطلاحی دارند ، می‏گويند : " كان " بر دو قسم است : 1 - كان تامه
2 - كان ناقصه
كان تامه عبارت است از آن كه فقط اسم دارد ولی خبر ندارد ، زيرا مستغنی است از خبر ، مثل اينكه می‏گوئيم " كان الله ولم يكن معه شی‏ء " . يعنی خدا بود و چيزی با او نبود . اما كان ناقصه عبارت است از آنكه‏ هم نيازمند به اسم است و هم نيازمند به خبر . مثل اينكه می‏گوئيم : كان‏ زيد قائما ، يعنی زيد ايستاده بود . اگر مثلا بگوئيم : سعدی بوده است ( كان السعدی ) كان تامه است . اما اگر بگوئيم سعدی شاعر بوده است ( كان‏ السعدی شاعرا ) كان ناقصه است
 

پاورقی : 1 - منطق منظومه سبزواری مبحث " مطالب " . به عقيده ما اصطلاح بسيط و مركب در اينجا اصطلاح مناسبی نيست ، بهتر اين است كه " محمول " و " رابط " اصطلاح شود و گفته شود " هل محمولی " و " هل رابط "
2 - در امور عامه " اسفار " مفصلا در اين باره بحث شده است
 

سئوال كرده‏ايم ( 1 )
از نظر منطقيين نوع اول مشتمل بر دو جزء است : موضوع و محمول و نوع‏ دوم مشتمل بر سه جزء است : موضوع ، محمول و وجود رابط . از اين جهت نوع‏ اول را " ثنائيه " يعنی دو پايه‏ای و نوع دوم را " ثلاثيه " يعنی سه‏ پايه‏ای می‏نامند ، و اما اينكه تكليف " نسبت " چه می‏شود ؟ آيا قضيه‏ ثنائيه مشتمل بر نسبت هست يا نه ؟ و آيا در قضيه ثلاثيه نسبت و وجود رابط يك چيز است يا نسبت بغير از وجود رابط است ، بحثی است كه از حدود اين رساله خارج است و در جای ديگر بايد بدان پرداخت . ( 2 ) نحويين نيز در باب افعال ناقصه اصطلاحی دارند ، می‏گويند : " كان " بر دو قسم است : 1 - كان تامه
2 - كان ناقصه
كان تامه عبارت است از آن كه فقط اسم دارد ولی خبر ندارد ، زيرا مستغنی است از خبر ، مثل اينكه می‏گوئيم " كان الله ولم يكن معه شی‏ء " . يعنی خدا بود و چيزی با او نبود . اما كان ناقصه عبارت است از آنكه‏ هم نيازمند به اسم است و هم نيازمند به خبر . مثل اينكه می‏گوئيم : كان‏ زيد قائما ، يعنی زيد ايستاده بود . اگر مثلا بگوئيم : سعدی بوده است ( كان السعدی ) كان تامه است . اما اگر بگوئيم سعدی شاعر بوده است ( كان‏ السعدی شاعرا ) كان ناقصه است
حالت و صفت و عارض بر يك شی‏ء ديگر است و برای شی‏ء ديگر موجود است‏ نه برای خود .

پاورقی : 1 - منطق منظومه سبزواری مبحث " مطالب " . به عقيده ما اصطلاح بسيط و مركب در اينجا اصطلاح مناسبی نيست ، بهتر اين است كه " محمول " و " رابط " اصطلاح شود و گفته شود " هل محمولی " و " هل رابط "
2 - در امور عامه " اسفار " مفصلا در اين باره بحث شده است
 

مانند ، سفيدی ، گرمی ، بلندی ، كوتاهی ، شيرينی و غيره
اينها همه وجودشان برای شی‏ء ديگر است ، يعنی لازم است شی‏ء ديگری باشد كه‏ اين امور برای او موجود باشند ، مثلا بايد يك جسم وجود داشته باشد تا سفيدی عارض آن بشود و آنگاه به اعتبار عروض سفيدی . به آن جسم به مفهوم‏ " سفيد " صدق كند
اشيائی كه وجودشان وجود نفسی است " جوهر " و اشيائی كه وجودشان وجود رابطی است " عرض " ناميده می‏شوند
تقسيم سومی نيز در ميان است ، و آن اينكه وجود يا " بنفسه " است و يا " بغيره " . يعنی موجودات بر دو قسم‏اند ، يا قائم بالذات و بی‏ نياز از علت و مبداء و منشاء صدور هستند و يا غير قائم بالذات و نيازمند به مبداء و منشاء صدور . اولی وجود بنفسه ناميده می‏شود كه همان‏ واجب الوجود است و طبق ادله توحيد بيش از يك وجود بنفسه نمی‏تواند بوده باشد و دوم وجود بغيره است كه شامل همه ما سوا است ( 1 )
وجود واجب تعالی در تقسيم اول داخل در وجود محمولی است و در تقسيم‏ دوم داخل در وجود نفسی است و در تقسيم سوم داخل در وجود " بنفسه " است .

پاورقی : 1 - ما در اين تقسيم ، مطلق موجود را به دو قسم : بنفسه و بغيره تقسيم‏ كرديم ، نه خصوص " وجود نفسی " را ، زيرا بديهی است كه وجود رابطی و وجود رابط نيز از اين تقسيم خارج نمی‏باشند و مشمول " وجود بغيره " می‏باشند . عليهذا تقسيم اول و دوم در طول يكديگرند ولی تقسيم سوم در عرض‏ تقسيم اول است گر چه ظاهر بعضی كلمات اين است كه تقسيم سوم را نيز در طول تقسيم دوم قرار می‏دهند ، يعنی وجود نفسی ( لنفسه ) را مقسم وجود بنفسه و بغيره قرار می‏دهند ، مانند شرح منظومه ( رجوع شود )
 

اين است كه می‏گويند : الحق نحو أيسه ، فی نفسه ، لنفسه ، بنفسه
يعنی حق متعال وجودش فی نفسه ، لنفسه و بنفسه است
ظاهر تقسيم در شعر اول منظومه اين است كه وجود بر سه قسم است : رابط و رابطی و نفسی . يعنی به نظر می‏رسد كه از اول يك تقسيم بيشتر در كار نيست و هر سه قسم در عرض يكديگرند ولی شعر بعدی توضيح می‏دهد كه چنين‏ نيست
زيرا وجود يا فی نفسه است يا نه ، و وجود فی نفسه بالنفسه است ، يا برای غير است .
لانه فی نفسه أو لا و ما
فی نفسه اما لنفسه سما
أو غيره و الحق نحو أيسه
فی نفسه لنفسه بنفسه
قد كان ذا الجهات فی الاذهان
وجوب امتناع أو امكان
و حق متعال وجودش فی نفسه و لنفسه و بنفسه است ( 1 )
وجود مطلقا - به تمام اقسامش - در ذهن ، دارنده يكی از جهات سه گانه‏ است : وجوب ، امكان ، امتناع
 

پاورقی : 1 - آنچه گفته شد انطباق دارد با آنچه در منظومه و شرحش آمده است
ولی حقيقت اين است كه اين گونه تقسيم برای وجود ريشه اصالت ماهيتی‏ دارد ، يعنی با طرز تفكر اصالت ماهيتی سازگار است كه وجود را يك مفهوم‏ اعتباری منتزع از حاق ذات ماهيت می‏داند ، نه با طرز تفكر اصالت وجودی‏ . بنابر اصالت وجود اگر نظر به مفهوم وجود >

شرح : مقصود اين است كه وجود چه محمولی باشد و در قضايای ثنائيه و بسيطه واقع شود و چه رابط باشد و در قضيه ثلاثيه و مركبه واقع گردد ، خواه‏ ناخواه دارای يكی از اين جهات سه گانه است . يعنی هر محمولی را به هر موضوعی نسبت دهيم ، خواه آن محمول خود وجود باشد يا چيز ديگر يكی از سه‏ حالت را خواهد داشت : يا ثبوت محمول برای موضوع ضروری و واجب است ، و يا ممتنع . مثلا اگر بگوئيم : " الف موجود است " از يكی از سه حال‏ خارج نيست ، يا الف موجود است بالوجوب و بالضروره يعنی بايد موجود باشد و محال است كه موجود نباشد ، و يا الف موجود موجود است بالامكان ، يعنی می‏تواند موجود باشد و می‏تواند موجود نباشد نه وجود داشتن برای آن‏ ضروری است و نه وجود نداشتن ، و يا الف موجود است بالامتناع ، يعنی‏ ممتنع الوجود است ، محال است كه موجود باشد . و همچنين اگر بگوئيم : " الف ، ب است " از يكی از سه حال خارج نيست ، يا الف بالضروره ب‏ است و محال است كه ب نباشد يا می‏تواند ب باشد و يا نباشد و يا محال‏ است كه ب باشد و بايد هرگز ب نباشد
 

پاورقی : > بياندازيم وجود يا محمولی است و يا رابط . يعنی صورت ذهنی مفهوم‏ وجود گاهی به صورت اسمی و استقلالی است ، كه صحيح است موضوع يا محمول‏ واقع شود و گاهی به صورت حرفی و غير مستقل كه رابط و پيوند ميان دو مفهوم ديگر است
اين تقسيم كه تقسيم مفهوم وجود از نظر ذهنی و به نحو قضيه ذهنيه است‏ در همينجا پايان می‏يابد ، يعنی ديگر وجود محمولی و تصور مستقل وجود به دو قسم نفسی و رابطی منقسم نمی‏شود و اما مفهوم وجود بر حسب مصاديق خارجی‏ خود و نه وجود ذهنی آن تقسيم می‏شود به لنفسه و لغيره و بنفسه و بغيره
يعنی اگر نظر به واقعيت وجود بياندازيم ، وجود يا مستقل است يا رابط ، وجود مستقل وجود واجب است و وجود رابط وجود ماسوا مطلقا
آنگاه وجود رابط به اين معنی بر دو قسم است : يا بی نياز از محل و موضوع است و يا نيازمند به آن ، اولی را می‏توانيم وجود نفسی و دومی را وجود رابطی بناميم
 

در اين شعر كلمه " فی الاذهان " به كار رفته است ، اشاره به اينكه‏ وجود در ظرف ذهن متصف به آن صفت‏های سه گانه می‏شود ، ولی در خارج متصف‏ به هر سه صفت نمی‏شود ، بلكه فقط به دو صفت از اين سه صفت متصف می‏شود ، يعنی وجوب و امكان . زيرا بديهی است كه معنی امتناع اين است كه محال‏ است در خارج پديد آيد ، و چيزی كه در خارج است قهرا صفت امتناع را نمی‏پذيرد ( 1 )
اين مواد سه گانه از تعريف بی نياز می‏باشند و در اين جهت اقتدا به‏ وجود دارند
 

پاورقی : 1 - حقيقت اين است كه اين بن بست از آنجا پيدا شد كه حاجی سبزواری‏ خواسته مطلق وجود را همان طور كه خود در شرح تصريح می‏كند اعم از رابط و محمولی رابطی و محمولی نفسی قائم بالذات ، و محمولی نفسی قائم بغير ، مقسم قرار دهد . اما چنانكه قبلا گفتيم اساس آن تقسيمات غلط است
بنابر اصالت وجود طور ديگر بايد سخن بگوئيم . بنا بر اصالت وجود اگر حقيقت وجود را منظور و مقسم قرار دهيم نوعی تقسيم بايد انجام دهيم و اگر ماهيت را منظور و مقسم قرار دهيم نوعی ديگر بايد انجام دهيم و حتی مفهوم‏ اقسام بنا بر هر يك از دو قسم متفاوت می‏گردد . اگر حقيقت وجود را منظور قرار دهيم بايد بگوئيم حقيقت وجود يا واجب است و يا ممكن و شق‏ سومی در كار نيست . و البته معنی امكان در باب وجود بنابر اصالت وجود با امكان در باب ماهيت متفاوت است ، همچنانكه معنی وجوب نيز بنابر اصالت وجود با وجوب بنابر اصالت ماهيت متفاوت است . و اما اگر ماهيت را در نظر بگيريم ، ماهيت به تبع وجود و عدم متصف به اين صفات‏ سه گانه می‏شود . هر ماهيتی عقلا از نظر اتصاف به وجود از يكی از اين سه‏ حال خارج نيست : يا واجب است و يا ممكن و يا ممتنع . يعنی يا واجب‏ الوجود است يا ممكن الوجود و يا ممتنع الوجود و همچنين هر ماهيت مفروض‏ الوجودی از نظر اتصاف به صفتی از صفات يا ثبوت آن صفت برای او ، يا بالوجوب است ، يا بالامكان و يا بالامتناع . پس آنجا كه می‏خواهيم تقسيم‏ را سه جانبه قرار دهيم اگر بر مبنای اصالت ماهيت قضاوت می‏كنيم لزومی‏ ندارد ظرف را ، عالم ذهن قرار دهيم و اگر بر مبنای اصالت وجود قضاوت‏ می‏كنيم هرگز خود وجود تقسيم سه جانبه نمی‏پذيرد نه در ظرف ذهن و نه در ظرف خارج و اما ماهيت كه بنابراين مبنا اعتباری >

و هی غنيه عن الحدود
ذات تاس فيه بالوجود
شرح : در اول هر باب و هر فصل بايد موضوع آن باب يا آن فصل تعريف‏ شود تا معلوم گردد كه بحث در اطراف چيست ؟ در اينجا نيز اين پرسش‏ می‏آيد كه تعريف هر يك از مواد سه گانه چيست ؟ جواب اين است كه اينها بی نياز از تعريف می‏باشند و امكان تعريف‏ برای اينها وجود ندارد . مفهومی نيازمند به تعريف است و امكان تعريف‏ برايش هست كه بديهی و معلوم اولی نفس نباشد ، اما اگر يك مفهوم بديهی‏ و معلوم اولی نفس شد و جهل و ابهامی در مفهومش نبود كه نيازمند به‏ توضيح و تعيين و معلوم كردن باشد ، بی نياز از تعريف است و به عبارت‏ ديگر معانی و مفاهيمی كه بلاواسطهمفهوم و معنی ديگر عارض نفس می‏شود بی نياز از تعريف هستند .

پاورقی : > است ، مانعی ندارد كه هر سه قسم را بپذيرد
اين نكته بايد دانسته شود كه بنا بر اصالت وجود ، اگر حقيقت وجود را در نظر بگيريم نه ماهيت اعتباری را ، هيچ يك از اينها " ماده " يا " جهت " نخواهند بود . زيرا ماده عبارت است از كيفيت نسبت محمول به‏ موضوع ، و جهت ، تعبير لفظی اين كيفيت است . و نسبت كه موضوع اين‏ كيفيت است مربوط به عالم ذهن است نه عالم خارج ، وجوب در عالم خارج‏ عين حقيقت وجود و واجب است ، نه كيفيت انتساب وجود به واجب
همچنين امكان عين وجودات فقری و ربطی است ، نه كيفيت انتساب آن‏ وجودها بذات اشياء . و اما اگر ماهيت را كه بنابراين مبنا امر اعتباری‏ است در نظر بگيريم البته مانعی نيست كه هر يك از اينها " ماده " يا " جهت " ناميده شود . تمام احكامی كه بنابر اصالت ماهيت بر ماهيت‏ جاری می‏شود ، بنا بر اصالت وجود نيز عينا همان احكام بر ماهيت جاری‏ می‏شود ولی اصالت خود را از دست می‏دهد و جنبه اعتباری پيدا می‏كند
 

اگر فرض‏ كنيم تمام معانی و مفاهيم بدون استثناء نيازمند به وساطت مفاهيم ديگرند لازم می‏آيد كه هيچ معنی و مفهومی قابل تعريف نباشد و در نتيجه هيچ معنی و مفهومی در ذهن معلوم و روشن نبوده باشد . از اين نظر است كه معانی و مفاهيم بر دو قسم می‏شوند : الف بديهی ب نظری چنانكه در منطق توضيح داده شده است ( 1 )
مفاهيم وجوب و امكان و امتناع از اين جهت مانند مفهوم " وجود " می‏باشندكه اولی التصور و بديهی و بی نياز از تعريف می‏باشند ( 1 )
 

پاورقی : 1 - در اينجا دو مطلب است كه لازم به تذكر است : الف - اينكه گفته می‏شود بعضی مفاهيم نيازمند به واسطه هستند و بعضی‏ نيستند ، مقصود از واسطه يك معنی و مفهوم ديگر است نه چيز ديگر ، عليهذا نيازمندی يك مفهوم به وساطت آلت احساس و عدم نيازمندی آن به‏ چنين آلتی از محل بحث خارج است . نيازمندی يك مفهوم به مفهوم و معنی‏ ديگر به اين شكل است كه اين معنی دوم تشريح كننده و تجزيه كننده مفهوم‏ اولی است و اما نيازمندی يك معنی و مفهوم به آلت احساس به اين شكل‏ است كه تا آلت احساس در كار نباشد آن مفهوم به هيچ نحو عارض ذهن‏ نمی‏شود ، نه به صورت يك مفهوم بديهی و نه به صورت يك مفهوم نظری
ب - ملاك اين نيازمندی چيست ؟ چگونه است كه بعضی از معانی و مفاهيم‏ بی نياز از تعريف و شرح می‏باشند و بعضی نيازمند ؟ به عبارت ديگر چگونه‏ است كه بعضی از مفاهيم ذهنی ، خالی از هر نوع ابهام است كه ذهن ، خود را از پرسش از چيستی آنها بی نياز می‏داند و بعضی ديگر از مفاهيم است كه‏ ذهن ، خود را نيازمند به شرح و شكافتن می‏داند ؟ تفاوت اين دو نوع مفهوم‏ در چيست ؟ در اينجا سخنان زيادی گفته شده است ، حق اين است كه ملاك‏ اين جهت ، بساطت و تركب مفاهيم است و ما به تفصيل اين مطلب را در فصل مربوط به تعريف وجود ذكر كرده‏ايم
 

پاورقی : 1 - بابا افضل كاشانی كه يكی از بزرگان حكمای اسلامی است ، در تعبيرات‏ فارسی خود به جای كلمات : واجب ، ممكن ، ممتنع ، كلمات : بايا ، شايا ، نايا ، را به كار برده است و قهرا بر مبنای پيشنهاد او ، به جای‏ كلمات وجوب ، امكان ، امتناع ، كلمات : بايستن ، شايستن ، و نبايستن‏ بايد بكار برده شود
 

غرر 2 اعتباری بودن مواد ثلاث

وجودها فی العقل بالتعمل
للصدق فی المعدوم و التسلسل
آنها ( وجوب ، امكان ، امتناع ) فقط در ظرف ذهن وجود دارند و با فعاليت و انتزاع عقلی حاصل می‏شوند به دليل صدق آنها بر معدومات و اينكه‏ ( حقيقی بودنشان ) مستلزم تسلسل است
در اين فصل درباره " اعتباری " بودن مواد سه گانه بحث می‏شود ، قبلا بايد معنی " اعتباری " را شرح دهيم : كلمه اعتباری معمولا در مقابل كلمه حقيقی يا واقعی به كار برده می‏شود
اين كلمه دو مورد استعمال مختلف دارد : 1 - در علوم اجتماعی : در اين علوم وقتی كه مثلا گفته می‏شود قوانين يك‏ سلسله امور اعتباری هستند يا گفته می‏شود ، مالكيت امر اعتباری است ، يعنی اينها يك سلسله امور قراردادی هستند . بشر در زندگی اجتماعی خود چاره‏ای از برخی قراردادها ندارد اين قراردادها در اختيار بشر است
می‏تواند اينها را وضع كند و می‏تواند رفع نمايد يعنی می‏تواند امر قراردادی‏ را ايجاد يا منتفی سازد ، مثلا می‏تواند مالكيت ، يا زوجيت ، يا رياست‏ يا يك مقام و درجه خاص اجتماعی را در مورد خاص به وجود آورد يا از آن‏ مورد سلب نمايد . همچنانكه می‏تواند اصل موضوع را الغا نمايد ، مثلا مالكيت را به طور كلی الغا نمايد
2 - در اصطلاحات فلسفی : فلاسفه معتقدند كه معانی و مفاهيمی كه عارض‏ ذهن ما می‏شوند به طور كلی بر دو قسم هستند : الف - معانی و مفاهيمی كه خود آن معانی و مفاهيم مستقيما در خارج‏ موجودند يعنی آنچه در خارج موجود است مصداق واقعی همان چيزی است كه در ذهن است و آنچه در ذهن است عكس و تصوير و ارائه همان واقعيتی است كه‏ در خارج است . مثل مفهوم انسان ، گرمی ، بلندی ، كوتاهی ، و درباره‏ اينها كلمه " موجود " صدق می‏كند ، مثلا می‏گوئيم : انسان موجود است ، گرمی موجود است بلندی موجود است ، كوتاهی موجود است
ب - معانی و مفاهيمی كه خود آن معانی و مفاهيم مستقيما در خارج موجود نيستند بلكه انتزاع می‏شوند از يك سلسله معانی و مفاهيم ديگر كه آنها در خارج موجودند و اينها به صورت صفتی و حكمی بر آنها صدق می‏كنند . يعنی‏ خود صفت و حكم مرتبه‏ای از وجود به شمار نمی‏رود و ما بازائی در خارج‏ ندارد و به اصطلاح معروف منطقيين " محمول بالضميمه " نيست بلكه " خارج محمول " است . اين معانی و مفاهيم درباره اشياء خارجی صدق می‏كنند ولی مفهوم " موجود " درباره اينها صدق نمی‏كند . مثل مفهوم امكان و مفهوم حدوث . درباره يك شی‏ء بالخصوص می‏توان گفت آن شی‏ء ممكن است يا حادث است ولی نمی‏توان گفت امكان موجود است يا حدوث موجود است
همچنان كه درباره يك شی‏ء بالخصوص می‏توان گفت معدوم است اما نمی‏توان‏ گفت عدم وجود دارد . و همچنين درباره يك شخص می‏توان گفت كور است اما نمی‏توان گفت كوری وجود دارد
توضيح مطلب اينكه گاهی محمولی بر موضوع خاصی حمل می‏شود در حالی كه‏ محمول علاوه بر وجود موضوع ، مرتبه‏ای از وجود به شمار می‏رود و درست مثل‏ اين است كه چيزی بر موضوع علاوه شده و به آن ضميمه گشته است مثل اينكه‏ می‏گوئيم : زيد عالم است ، در اينجا عالم بر زيد حمل شده است ، امامبداء اين حمل ذات زيد نيست ، يعنی ذات زيد از آن جهت كه ذات زيد است استحقاق حمل " عالم " را ندارد ، بلكه آن جهت كه دارای كيفيت و حالتی است كه بر وجود علاوه شده و ضميمه گشته است
  اما گاهی محمولی بر موضوعی حمل می‏شود به حمل صحيح و راستين بدون آنكه‏ محمول مرتبه‏ای ديگر از وجود را اشغال كرده باشد و بدون آنكه در خارج چيزی‏ بر وجود موضوع علاوه شده باشد و به آن ضميمه گشته باشد ، بلكه ذات موضوع‏ از آن جهت كه ذات موضوع است استحقاق حمل آن محمول را دارد و به آن‏ متصف است ، مثل اينكه می‏گوئيم زيد حادث است ، خدا قديم است ، زيد معلول است ، عمرو بر زيد مقدم است . حدوث ، قدم ، معلوليت ، تقدم ، و امثال اينها در عين اينكه بر موضوعاتی حمل می‏شوند اموری علاوه و ضميمه بر ذات موضوعات و موصوفات خود نيستند . بلكه اين ذهن ما است كه با قدرت‏ فعاله شگفت انگيز خود اين معانی و مفاهيم را از حاق ذات اشياء انتزاع‏ می‏كند و بر آنها حمل می‏نمايد و اتفاقا اين مفاهيم و معانی انتزاعی ، فطری‏ترين و صادق‏ترين معانی و مفاهيم ذهنی می‏باشند . اين معانی و مفاهيم كه هميشه به صورت محمول و صفت بر اشياء ديگر صدق‏ می‏كنند ولی خود هرگز موضوع يك محمول ( خواه وجود يا يك محمول ديگر ) واقع نمی‏شوند حتی درباره معدومات نيز صدق می‏كنند . يعنی لزومی ندارد كه‏ حتی موصوف آنها وجود خارجی داشته باشد ، مثل اينكه می‏گوئيم سيمرغ ممكن‏ الوجود است ، يا شريك الباری ممتنع الوجود است . بديهی است كه سيمرغ‏ و شريك الباری خود معدومند و در عين حال به صفت امكان يا امتناع متصف‏ می‏شوند و اين خود يك دليل قاطع است بر اعتباری بودن اينها ، يعنی بر اينكهاينها در خارج به هيچ وجه مصداق حمل " موجود " واقع نمی‏شوند
بعلاوه اگر خود اين معانی و مفاهيم در خارج موجود باشند و مستحق حمل " موجود " باشند تسلسل لازم می‏آيد و تسلسل محال است
پس تحقق خارجی اين معانی و مفاهيم محال است ( 1 )
 

پاورقی : 1 - قبل از كشف اصالت وجود امور حقيقی از امور اعتباری به نحوی كه‏ گفته شد باز شناخته می‏شد ، يعنی تعريف امور حقيقی و امور اعتباری همان‏ بود كه گفته شد ( امور حقيقی مصداق كلمه موجود می‏باشند و امور اعتباری‏ مصداق كلمه موجود واقع نمی‏شو ند ولی به صورت صفتی بر اشياء حمل می‏شوند ) و راه بازشناسی امور اعتباری از امور حقيقی نيز همان بود كه در بالا اشاره‏ شد ، يعنی امور اعتباری به شكلی هستند كه اگر فرض كنيم موجودند تكرر و تسلسل لازم می‏آيد : ( كل ما يلزم من تحققه تكرره فهو اعتباری ) و گفته می‏شد معقولات اوليه به اصطلاح فلسفی كه همان ماهيات می‏باشند امور حقيقی هستند و اما معقولات ثانيه فلسفی همه اعتباری هستند و گفته‏ می‏شد كه مفهوم وجود از معقولات ثانيه است و به همين دليل امر اعتباری‏ است . اما پس از طرح و كشف اصالت وجود ، در عين اينكه تفاوت اين دو نوع مفهوم يعنی معقولات اوليه و معقولات ثانيه محرز است و نوع دوم منتزع‏ از نوع اول است و هيچگونه استحقاق حمل " موجود " را ندارند ، مطلب‏ ديگری مطرح شد و آن اينكه استحقاق حمل " موجود " بر يك مفهوم برای‏ حقيقی بودن آن كافی نيست . بنا بر اصالت وجود حتی مفاهيم و معانی كه‏ چنان استحقاقی دارند نيز امور اعتباری و انتزاعی هستند و استحقاق آنها برای حمل " موجود " بر آنها به تبع حقيقت وجود است ، آنچه اصالت‏ دارد و بحق بايد " حقيقی " خوانده شود حقيقت وجود است كه عين خارجيت‏ و واقعيت است و قابل انتقال به ذهن نيست ، يعنی هرگز صورت مفهوميت و معقوليت به خود نمی‏گيرد
در عين حال بنابر اصالت وجود نيز چنانكه اشاره شد تفاوت دو نوع‏ مفهومی كه سابقا يكی از آنها حقيقی و ديگری اعتباری شناخته می‏شد محرز و مسلم است
بنابراين می‏توان چنين گفت كه اگر معانی و مفاهيم را عموما يك طرف‏ قرار دهيم >

وجودها فی العقل بالتعمل
للصدق فی المعدوم و التسلسل
وجود اين سه چيز ( وجوب ، امكان ، امتناع ) در ظرف ذهن است نه در ظرف‏ و عقل با انتزاع ، آنها را از معانی ديگر ( كه مستقيما از طريق حواس‏ ظاهری و يا از طريق ديگر وارد ذهن شده‏اند ) تحصيل می‏كند . دليل بر واقعيت خارجی نداشتن اينها دو چيز است : 1 - اينها حتی درباره موضوعات معدومه نيز صدق می‏كنند ، يعنی ممكن است‏ موصوفات اينها معدوم باشد ، بديهی است كه اگر موصوف معدوم شد صفت به‏ طريق اولی معدوم است . مثل اينكه می‏گوئيم انسان دو سر ممكن است ، يا شريك الباری ممتنع است . با اينكه انسان دو سر در خارج وجود ندارد و همچنين شريك الباری در خارج وجود ندارد ، اساسا اگر چيزی وجود داشته‏ باشد ممتنع نخواهد بود
 

پاورقی : > و حقيقت وجود را طرف ديگر ، تمام معانی و مفاهيم اعتباری هستند
ولی اگر خود معانی و مفاهيم را با يكديگر مقايسه كنيم تفاوتی ميان آنها هست كه بعضی نسبت به بعضی ديگر " حقيقی " به شمار می‏روند
و اگر اصطلاح را عوض كنيم ، در مورد اول ، اصيل و اعتباری را در برابر هم قرار دهيم و در مورد دوم ، حقيقی و انتزاعی را در برابر هم قرار دهيم‏ شايد مطلب روشن‏تر و رساتر مفهوم گردد
 

2 - اين امور اگر در خارج وجود داشته باشند تسلسل لازم می‏آيد . زيرا اگر وجود داشته باشند آنها نيز همه اشياء ديگر " پديده‏ای " از پديده‏ها خواهند بود يعنی يك شی‏ء وجوددار خواهند بود ، به عبارت ديگر ماهيتی‏ خواهند داشت و وجودی ، و در اين صورت اين ماهيات از نظر اتصاف به‏ وجود خالی از يكی از سه جهت نخواهند بود ، يا واجب‏اند و يا ممكن و يا ممتنع . يعنی اگر امكان مثلا موجود باشد يا واجب الوجود است و يا ممكن‏ الوجود و يا ممتنع الوجود ، آنگاه نقل كلام می‏شود به وجوب اين امكان مثلا كه آن نيز بايد وجودی داشته باشد و چون وجود دارد بايد او نيز وجوب يا امكانی داشته باشد و همين طور هر وجودی مستلزم وجوب يا امكانی است و هر وجوب يا امكانی ( اگر اعتباری نباشند ) مستلزم وجودی و به اين ترتيب‏ تسلسل لازم می‏آيد يعنی لازم می‏آيد كه همراه هر موجودی ( مثلا انسان ) غير متناهی موجودات باشد از نوع وجوب‏ها يا امكان‏ها . لهذا قبلا گفتيم كه هر چيزی كه تحققش مستلزم تكرر باشد اعتباری است
 

غرر 3 اقسام هر يك از مواد ثلاث

و كل واحد لدی الاكياس
بالذات و الغير و بالقياس
الا فی الامكان فغيری سلب
فليس ما بالذات منها ينقلب
هر يك از اين مواد سه گانه ( وجوب ، امكان ، امتناع ) در نزد اصحاب‏ عقل ( منقسم می‏شود به ) بالذات و بالغير و بالقياس . مگر در امكان ، كه‏ غيری از اقسام آن مسلوب است ، زيرا ذاتيات انقلاب‏پذير نمی‏باشند . شرح‏ : مؤلف كتاب در اينجا اقسام هر يك از مواد ثلاث را بيان می‏كند . در فصول پيش عموميت اينها در همه وجودات - اعم از محمولی و رابط - و سپس‏ بی نيازی آنها از تعريف ، و سپس نحوه وجود آنها كه اعتباری است بيان‏ شد ، اكنون اقسام آنها بيان می‏شود . هر يك از اين سه در نظر اولی و احتمال بدوی منقسم می‏شود به سه قسم : ذاتی ، غيری ، قياسی ( يا بالذات و بالغير و بالقياس ) ولی پس از اندك تامل معلوم می‏گردد كه يك قسم از اين نه قسم معقول نيست و آن " امكان غيری " است.‏ توضيح مطلب اينكه هر يك از اين مفاهيم سه گانه را دو نحو می‏توان‏ اعتبار كرد : الف - نفسی
ب - قياسی
يعنی آنجا كه از جنبه فلسفی تحقيق می‏شود و درباره وجوب يا امكان يا امتناع وجود خاصی بحث می‏شود گاهی نظر به آن وجود است بما هو هو ، قطع‏ نظر از فرض شی‏ء ديگر ، مثلا می‏گوئيم الف واجب الوجود است يا ممكن‏ الوجود ، يا ممتنع الوجود
گاهی نظر به آن وجود است در زمينه فرض وجود ديگر ، مثلا می‏خواهيم با فرض وجود " ب " يا عدم " ب " بدانيم آيا " الف " واجب الوجود است يا ممكن الوجود يا ممتنع الوجود ؟ در صورت اول آنچه مورد سئوال ذهن‏ است يك " قضيه حمليه " است و اما در صورت دوم مورد سئوال ذهن ما يك " قضيه شرطيه " است . يعنی در صورت اول قضيه به اين صورت مطرح‏ است كه مثلا ، آيا " الف " واجب الوجود است يا ممكن الوجود يا ممتنع‏ الوجود ؟ و در صورت دوم قضيه به اين صورت مطرح است كه ، اگر " ب " موجود باشد آيا " الف " وجوب وجود دارد يا امكان وجود يا امتناع وجود ؟ در صورت اول " الف " را فی نفسه و قطع نظر از فرض شی‏ء ديگر ، از نظر وجوب يا امكان يا امتناع وجود ، مورد مطالع قرار داده‏ايم ، ولی در صورت دوم آن را در زمينه وجود يك شی‏ء ديگر مورد مطالعه قرار داده‏ايم
لهذا ممكن است حكم ما درباره آن در دو زمينه فرق بكند ، مثلا در زمينه‏ اول آن را ممكن و در زمينه دوم واجب بدانيم و يا بالعكس
  اگر شی‏ء را فی نفسه و قطع نظر از وجود شی‏ء ديگر در نظر بگيريم و يكی از معانی سه گانه مزبور را برايش اثبات كنيم بر دو قسم خواهد بود . زيرا يا آن معنی را بالذات دارد يعنی يك علت خارجی آن را به او عطا نكرده‏ است و يا آن را بالغير دارد يعنی از ناحيه يك علت خارجی دريافت كرده‏ است
قسم اول را ذاتی و قسم دوم را غيری می‏ناميم . مثلا اگر " الف " را واجب الوجود يا ممكن الوجود يا ممتنع الوجود تشخيص داديم ، با اين است‏ كه " الف " ، وجوب يا امكان يا امتناع خود را بالذات و از ناحيه خود دارد و يا بالغير و از ناحيه غير ( 1 )
اين است كه می‏گوئيم هر يك از اينها منقسم می‏شود به دو قسم : بالذات‏ و بالغير
اما آنجا كه شی‏ء را در زمينه وجود يا عدم شی‏ء ديگر در نظر می‏گيريم و با مقايسه با شی‏ء ديگر می‏خواهيم ببينيم او چه حكمی از احكام سه گانه را دارد ، هر يك از اينها را بالقياس می‏خوانيم
 

پاورقی : 1 - اينجا است كه پس از اندك دقت معلوم می‏شود كه آن تقسيم فقط درباره وجوب و امتناع صحيح است اما درباره امكان صحيح نيست . پس‏ امكان بالغير معنی ندارد ، زيرا آن چيزی كه آن را ممكن بالغير فرض‏ كرده‏ايم يا واجب بالذات است يا ممتنع بالذات و يا ممكن بالذات . اگر واجب بالذات يا ممتنع بالذات باشد و امكان بالغير پيدا كرده باشد لازم‏ می‏آيد وجوب ذاتی و امتناع ذاتی زائل شده باشد يعنی يك امر ذاتی منقلب‏ شده باشد و اين محال است ( فليس ما بالذات فيها ينقلب ) و اگر ممكن‏ بالذات باشد يا اين است كه اين امكان غيری كه از ناحيه علت خارجی آمده‏ است همان است كه خود شی‏ء قبلا داشته است پس تحصيل حاصل است و محال‏ است ، يا امكان ديگری است پس لازم می‏آيد شی‏ء واحد دو امكان داشته باشد و اين نيز محال است
 

همواره ميان وجود علت و وجود معلول ، وجوب بالقياس حكمفرما است‏ يعنی اگر علت موجود باشد معلول بالضروره موجود است ، همچنانكه اگر معلول باشد علت بالضروره موجود است ، يعنی نوعی تلازم ميان آنها بر قرار است . همچنانكه ميان دو معلولی كه منتهی به علت واحد می‏شوند نيز وجوب‏ بالقياس برقرار است . اينكه متضايفين علت و معلول يكديگر نيستند اختصاص به روابط علی و معلولی ندارد ، در مورد متضايفين از قبيل ابوت و بنوت نيز وجوب بالقياس برقرار است با اينكه متضايفين علت و معلول‏ يكديگر نيستند ، مثلا هر جا كه ابوت هست بنوت هم هست و بالعكس ، يعنی‏ در زمينه وجود هر يك وجود ديگری ضروری است ، هر چند متضايفين را می‏توان‏ از نوع دو معلولی كه بر علت واحد منتهی می‏شوند دانست
ولی در ميان وجود علت و عدم معلول ، و همچنين ميان عدم علت و وجود معلول و همچنين ميان وجود هر يك از دو معلول علت واحد و عدم ديگری‏ امتناع بالقياس برقرار است
اما امكان بالقياس در جهان هستی كه همه سلسله‏های علت و معلول به هم‏ پيوسته است و تمام سلسله‏ها به ذات واجب الوجود منتهی می‏شود تحقق ندارد ، امكان بالقياس در موردی صدق می‏كند كه ميان دو جزء ، رابطه علت و معلولی نباشد و در نهايت امر هم به يك علت اصلی منتهی نگردند و اين با فرض منتهی شدن اشياء به واجب الوجود و وحدت واجب سازگار نيست ( 1 ) لهذا صاحب منظومه می‏گويد :

پاورقی : 1 - اينجا جای يك سئوال هست و آن اينكه بنابراين قاعده كه چون همه‏ موجودات جهان يا علت و معلول يكديگرند و يا در نهايت امر به يك علت‏ منتهی می‏شوند پس رابطه >

ما بالقياس كالمضايفين
ثمت كالمفروض واجبين
ما بالقياس نظير متضايفين و مثل دو واجب الوجود شرح : متضايفين از قبيل ابوت و بنوت كه هر جا كه ابوت هست بنوت‏ هست و بالعكس ، مثال واجب بالقياس‏اند و دو واجب الوجود مثال ممكن‏ بالقياس ، البته اگر دو واجب الوجود فرض كنيم كه هر يك از آنها معلول‏های جداگانه‏ای

پاورقی : > اشياء با يكديگر يا از نوع وجوب بالقياس است و يا امتناع بالقياس‏ ، يعنی لازم می‏آيد كه تمام قضايای شرطيه ، ضروريه و يا ممتنعه باشند و هيچ‏ قضيه شرطيه ممكنه وجود نداشته باشد و حال آنكه چنين نيست
البته اين اشكال مهمی است و نديده‏ايم كسی تا كنون معترض اين اشكال و جواب آن شده باشد
جواب اشكال اين است كه نظر فلسفی و نظر منطقی در اينجا متفاوت است‏ . آنچه گفتيم از نظر فلسفی است كه نظر به متن واقعيات دارد و می‏خواهد رابطه ميان وجودات واقعی را كه همه شخصی و جزئی هستند با ساير وجودات و يا با عدم ساير وجودات بيان كند ، و البته با اين نظر ميان اشياء جز وجوب بالفعل و امتناع بالقياس حكمفرما نيست
ولی اگر از نظر منطقی بنگريم كه به روابط موضوعات و محمولات و شرطها و جزاها از نظر كلی و عمومی و با توجه به ماهيات كليه اشياء می‏نگرد ، امكان بالقياس در ميان اشياء هست . مثلا منطقی بطور كلی و به صورت قضيه‏ حقيقيه ( نه خارجيه ) حكم می‏كند كه هر جا مثلث وجود پيدا می‏كند بالضروره‏ مجموع زوايايش 180 درجه است يعنی در آنجا يك وجوب بالقياس را بيان‏ كرده است . و در جای ديگر حكم می‏كند هر جا شكل وجود پيدا كند ممكن است‏ مثلث باشد يعنی طبيعت شكل و ماهيت شكل بطور كلی ايجاب نمی‏كند كه حتما مثلث باشد ، اگر شكلی مثلث يا مربع شد نه به اقتضای ماهيت شكل است‏ بلكه به اقتضای علت خارجی است ، در اينجا ميان شرط و جزا امكان‏ بالقياس برقرار است نه وجوب يا امتناع بالقياس
 

داشته‏اند ، نسبت آن معلولات باهم ، همچنين نسبت هر يك از معلولات يك‏ واجب با واجب ديگر نيز امكان بالقياس خواهد بود ( 1 )
 

پاورقی : 1 - اينجا نيز سئوال ديگری پيش می‏آيد و آن اينكه چه فرقی است ميان‏ امكان بالغير و امكان بالقياس كه امكان بالغير را از اقسام نه گانه خارج‏ كرديم و اما امكان بالقياس را نگهداشتيم و حال آنكه چنانكه ديديم امكان‏ بالقياس منحصر است به موردی كه دو واجب الوجود فرض كنيم و چنانكه در مباحث توحيد ثابت شد وجود و واجب الوجود محال است
جواب اين است كه امكان بالغير خود يك امر محالی است ، يعنی فرض‏ امكان بالغير فرض يك امر محال است ، اما امكان بالقياس امر محالی‏ نيست آنچه محال است وجود دو امری است كه ممكن بالقياس باشند . يعنی‏ آنچه محال است مصداق امكان بالقياس است و علت محال بودنش جنبه امكان‏ بالقياس نيست ، جنبه ديگری است چنانكه از ادله وحدت واجب الوجود هويدا است



پى‏نوشتها:

1. وز بروز بالا عربيسم بود كه با صهيونيسم می‏جنگيد
2. سوره كهف ، آيه . 20 سوره حج ، آيه . 87
3. سوره تكوير ، آيه . 27
4. سوره سبا ، آيه . 28
5. سوره انبياء ، آيه . 105
6. سوره اعراف ، آيه . 157
7. سوره انعام ، آيه . 89
8. آنها قوم اين هستند
9. سوره محمد ( ص ) ، آيه آخر
10. رجوع شود به مجمع البيان
11. سوره حجرات ، آيه . 13
12. در مقابل نژاد پرستی اعراب پس از
13. تحف العقول ص 34 و سيره ابن هشام‏ج 2 ص . 414
14. سنن ابی داودج 2 ص . 624
15. سفينة البحار مادش " سلم "
16. سنن ابی داودج 2 ص . 625