غرر 1 مواد ثلاث
ان الوجود رابط و
رابطی |
ثمت نفسی فهاك و اضبط
|
وجود تقسيم میشود به رابط و رابطی و سپس به نفسی پس اينها را به
خاطر بسپار بحث اين فصل درباره وجوب و امكان و امتناع است كه
اصطلاحا " مواد ثلاث " ( مادهای سه گانه ) يا " جهات ثلاث "
خوانده میشوند
البته اصطلاح ماده در اينجا با اصطلاحی كه در باب علت و معلول به
كار میرود يكی نيست ، ماده در اصطلاح علت و معلول به معنی " حامل
استعداد " يا به معنی " محل صورت " است . مثلا نطفه ، ماده انسان
است يعنی حامل استعداد انسان شدن است ، و يا اينكه جسم مشتمل بر
ماده و صورت است يعنی در آن دو چيز تشخيص داده میشود كه يكی در
ديگری حلول كرده است ، و آن ديگری محل او شمرده میشود
ولی ماده در اصطلاح باب مواد ثلاث به هيچ يك از اين دو معنی نيست ،
هيچ يك از وجوب و امكان و امتناع حامل استعداد چيزی نيستند ،
همچنان كهمحل صورتی از صور نيز نيستند .
اصطلاح ماده در مورد وجوب و امكان و امتناع اصطلاحی است مخصوص به
خود و از يك نوع مجاز و تشبيه ناشی میشود و البته بعد ريشه اين
مجاز و تشبيه را بيان خواهيم كرد
هدف اين فصل اين است كه بگويد ، وجود مطلقا ( به حسب عالم ذهن )
دارای يكی از اين جهات سه گانه ، وجوب ، امكان ، امتناع است .
حاجی سبزواری در مقدمه اين مطلب تقسيماتی برای وجود ذكر كرده و
سپس گفته است تمام اقسام وجود دارای يكی از جهات سه گانه میباشند
تقسيم اولی كه در وجود ( هستی ) است اين است كه وجود يا " محمولی "
است و يا " رابط "
وجود محمولی يعنی وجودی كه خود يكی از دو طرف نسبت است و بر
موضوعی حمل میشود ، مثل اينكه میگوئيم : انسان هست ، سفيدی هست
: خدا هست در اين مثالها و جود ( هستی ) حمل شده است بر انسان ،
سفيدی و خدا . اما وجود رابط آن است كه نه موضوع است و نه محمول
بلكه پيوند ميان موضوع و محمول است ، مثل اينكه میگوئيم : انسان
نويسنده است . در اين مثال نمیخواهيم بگوئيم انسان هست ، بلكه
میخواهيم بگوئيم : انسان هست نويسنده . در اين مثال هستی پيوندی
است ميان انسان و نويسنده
وجود محمولی را اصطلاحا " وجود فی نفسه " میگويند ، يعنی وجودی كه
از نظر مفهوم بودن استقلال دارد و تصوری مستقل از ساير تصورات است
و به اصطلاح ديگر " معنی اسمی " است ، اما وجود رابط وجود " لا فی
نفسه " است ، يعنی از نظر مفهوم بودن استقلال ندارد ، فقط در حالی
قابل تصور است كه دو تصور ديگر در ذهن مرتسم شود و او عملا نقش
پيوند ميان آن دو تصور را به عهده گيرد ، و به اصطلاح ديگر " معنی
حرفی " است
در اينجا لازم است كه به دو اصطلاح ديگر كه يكی مربوط به منطق است
و ديگری مربوط به علم نحو نيز اشاره كنيم
منطقيين كه موضوع بحثشان مفهومات ذهنی است ( آن هم نه همه مفهومات
، بلكه مفهوماتی كه اصطلاحا معقولات ثانيه يعنی مفهومات درجه دوم
ناميده میشوند ) " قضيه " را كه يكی از مفهومات درجه دوم است به
دو قسم تقسيم میكنند : الف - قضيه ثنائيه ب - قضيه ثلاثيه قضيه
ثنائيه يعنی قضيهای كه در آن حكم بشود به وجود چيزی ، و قضيه
ثلاثيه يعنی قضيهای كه در آن حكم بشود به وجود چيزی از برای چيزی
. مثلا اگر بگوئيم " الف هست " حكم كردهايم به وجود الف . و اما
اگر بگوئيم " الف ب است " حكم كردهايم به وجود ب برای الف . در
نوع اول هدف اثبات هستی برای " الف " است و در نوع دوم هستی " الف
" مفروض گرفته شده است و هدف اثبات " ب " برای " الف " مفروض
الوجود است . و چنانكه معلوم است اين دو نوع قضيه در طول يكديگرند
، يعنی ذهن در مرحله اول بايد برسد به آنجا كه حكم كند به هستی
خود آن چيز و در مرحله بعد بايد حكم كند به هستی چيز ديگر برای آن
چيز
منطقيين میگويند نوع اول در پاسخ " هل بسيطه " واقع میشود و نوع
دوم در پاسخ " هل مركبه " . توضيح اينكه منطقيين میگويند " هل "
كه به معنی " آيا " در فارسی است ممكن است سئوال از وجود مطلق
باشد و ممكن است سئوال از وجود مقيد و مركب باشد . اگر بگوئيم :
آيا " الف " هست . از وجود مطلق او سؤال كردهايم و اما اگر بگوئيم
: آيا " الف " " ب " است ؟ از وجود مقيد و مركب " الف " سئوال
كردهايم ( 1 )
از نظر منطقيين نوع اول مشتمل بر دو جزء است : موضوع و محمول و
نوع دوم مشتمل بر سه جزء است : موضوع ، محمول و وجود رابط . از
اين جهت نوع اول را " ثنائيه " يعنی دو پايهای و نوع دوم را "
ثلاثيه " يعنی سه پايهای مینامند ، و اما اينكه تكليف " نسبت "
چه میشود ؟ آيا قضيه ثنائيه مشتمل بر نسبت هست يا نه ؟ و آيا در
قضيه ثلاثيه نسبت و وجود رابط يك چيز است يا نسبت بغير از وجود
رابط است ، بحثی است كه از حدود اين رساله خارج است و در جای ديگر
بايد بدان پرداخت . ( 2 ) نحويين نيز در باب افعال ناقصه اصطلاحی
دارند ، میگويند : " كان " بر دو قسم است : 1 - كان تامه
2 - كان ناقصه
كان تامه عبارت است از آن كه فقط اسم دارد ولی خبر ندارد ، زيرا
مستغنی است از خبر ، مثل اينكه میگوئيم " كان الله ولم يكن معه
شیء " . يعنی خدا بود و چيزی با او نبود . اما كان ناقصه عبارت
است از آنكه هم نيازمند به اسم است و هم نيازمند به خبر . مثل
اينكه میگوئيم : كان زيد قائما ، يعنی زيد ايستاده بود . اگر
مثلا بگوئيم : سعدی بوده است ( كان السعدی ) كان تامه است . اما
اگر بگوئيم سعدی شاعر بوده است ( كان السعدی شاعرا ) كان ناقصه
است
پاورقی : 1 - منطق منظومه سبزواری مبحث " مطالب " . به
عقيده ما اصطلاح بسيط و مركب در اينجا اصطلاح مناسبی نيست ، بهتر
اين است كه " محمول " و " رابط " اصطلاح شود و گفته شود " هل
محمولی " و " هل رابط "
2 - در امور عامه " اسفار " مفصلا در اين باره بحث شده است
سئوال كردهايم ( 1 )
از نظر منطقيين نوع اول مشتمل بر دو جزء است : موضوع و محمول و
نوع دوم مشتمل بر سه جزء است : موضوع ، محمول و وجود رابط . از
اين جهت نوع اول را " ثنائيه " يعنی دو پايهای و نوع دوم را "
ثلاثيه " يعنی سه پايهای مینامند ، و اما اينكه تكليف " نسبت "
چه میشود ؟ آيا قضيه ثنائيه مشتمل بر نسبت هست يا نه ؟ و آيا در
قضيه ثلاثيه نسبت و وجود رابط يك چيز است يا نسبت بغير از وجود
رابط است ، بحثی است كه از حدود اين رساله خارج است و در جای ديگر
بايد بدان پرداخت . ( 2 ) نحويين نيز در باب افعال ناقصه اصطلاحی
دارند ، میگويند : " كان " بر دو قسم است : 1 - كان تامه
2 - كان ناقصه
كان تامه عبارت است از آن كه فقط اسم دارد ولی خبر ندارد ، زيرا
مستغنی است از خبر ، مثل اينكه میگوئيم " كان الله ولم يكن معه
شیء " . يعنی خدا بود و چيزی با او نبود . اما كان ناقصه عبارت
است از آنكه هم نيازمند به اسم است و هم نيازمند به خبر . مثل
اينكه میگوئيم : كان زيد قائما ، يعنی زيد ايستاده بود . اگر
مثلا بگوئيم : سعدی بوده است ( كان السعدی ) كان تامه است . اما
اگر بگوئيم سعدی شاعر بوده است ( كان السعدی شاعرا ) كان ناقصه
است
حالت و صفت و عارض بر يك شیء ديگر است و برای شیء ديگر موجود
است نه برای خود .
پاورقی : 1 - منطق منظومه سبزواری مبحث "
مطالب " . به عقيده ما اصطلاح بسيط و مركب در اينجا اصطلاح مناسبی
نيست ، بهتر اين است كه " محمول " و " رابط " اصطلاح شود و گفته
شود " هل محمولی " و " هل رابط "
2 - در امور عامه " اسفار " مفصلا در اين باره بحث شده است
مانند ، سفيدی ، گرمی ، بلندی ، كوتاهی ، شيرينی و غيره
اينها همه وجودشان برای شیء ديگر است ، يعنی لازم است شیء ديگری
باشد كه اين امور برای او موجود باشند ، مثلا بايد يك جسم وجود
داشته باشد تا سفيدی عارض آن بشود و آنگاه به اعتبار عروض سفيدی .
به آن جسم به مفهوم " سفيد " صدق كند
اشيائی كه وجودشان وجود نفسی است " جوهر " و اشيائی كه وجودشان
وجود رابطی است " عرض " ناميده میشوند
تقسيم سومی نيز در ميان است ، و آن اينكه وجود يا " بنفسه " است و
يا " بغيره " . يعنی موجودات بر دو قسماند ، يا قائم بالذات و بی
نياز از علت و مبداء و منشاء صدور هستند و يا غير قائم بالذات و
نيازمند به مبداء و منشاء صدور . اولی وجود بنفسه ناميده میشود كه
همان واجب الوجود است و طبق ادله توحيد بيش از يك وجود بنفسه
نمیتواند بوده باشد و دوم وجود بغيره است كه شامل همه ما سوا است
( 1 )
وجود واجب تعالی در تقسيم اول داخل در وجود محمولی است و در تقسيم
دوم داخل در وجود نفسی است و در تقسيم سوم داخل در وجود " بنفسه "
است .
پاورقی : 1 - ما در اين تقسيم ، مطلق موجود
را به دو قسم : بنفسه و بغيره تقسيم كرديم ، نه خصوص " وجود نفسی
" را ، زيرا بديهی است كه وجود رابطی و وجود رابط نيز از اين تقسيم
خارج نمیباشند و مشمول " وجود بغيره " میباشند . عليهذا تقسيم
اول و دوم در طول يكديگرند ولی تقسيم سوم در عرض تقسيم اول است گر
چه ظاهر بعضی كلمات اين است كه تقسيم سوم را نيز در طول تقسيم دوم
قرار میدهند ، يعنی وجود نفسی ( لنفسه ) را مقسم وجود بنفسه و
بغيره قرار میدهند ، مانند شرح منظومه ( رجوع شود )
اين است كه میگويند : الحق نحو أيسه ، فی نفسه ، لنفسه ، بنفسه
يعنی حق متعال وجودش فی نفسه ، لنفسه و بنفسه است
ظاهر تقسيم در شعر اول منظومه اين است كه وجود بر سه قسم است :
رابط و رابطی و نفسی . يعنی به نظر میرسد كه از اول يك تقسيم
بيشتر در كار نيست و هر سه قسم در عرض يكديگرند ولی شعر بعدی توضيح
میدهد كه چنين نيست
زيرا وجود يا فی نفسه است يا نه ، و وجود فی نفسه بالنفسه است ، يا
برای غير است .
لانه فی نفسه أو لا
و ما |
فی نفسه اما لنفسه
سما |
أو غيره و الحق نحو
أيسه |
فی نفسه لنفسه بنفسه
|
قد كان ذا الجهات فی
الاذهان |
وجوب امتناع أو امكان
|
و حق متعال وجودش فی نفسه و لنفسه و بنفسه است ( 1 )
وجود مطلقا - به تمام اقسامش - در ذهن ، دارنده يكی از جهات سه
گانه است : وجوب ، امكان ، امتناع
پاورقی : 1 - آنچه گفته شد انطباق دارد با آنچه در
منظومه و شرحش آمده است
ولی حقيقت اين است كه اين گونه تقسيم برای وجود ريشه اصالت ماهيتی
دارد ، يعنی با طرز تفكر اصالت ماهيتی سازگار است كه وجود را يك
مفهوم اعتباری منتزع از حاق ذات ماهيت میداند ، نه با طرز تفكر
اصالت وجودی . بنابر اصالت وجود اگر نظر به مفهوم وجود >
شرح : مقصود اين است كه وجود چه محمولی باشد و در قضايای ثنائيه و
بسيطه واقع شود و چه رابط باشد و در قضيه ثلاثيه و مركبه واقع گردد
، خواه ناخواه دارای يكی از اين جهات سه گانه است . يعنی هر
محمولی را به هر موضوعی نسبت دهيم ، خواه آن محمول خود وجود باشد
يا چيز ديگر يكی از سه حالت را خواهد داشت : يا ثبوت محمول برای
موضوع ضروری و واجب است ، و يا ممتنع . مثلا اگر بگوئيم : " الف
موجود است " از يكی از سه حال خارج نيست ، يا الف موجود است
بالوجوب و بالضروره يعنی بايد موجود باشد و محال است كه موجود
نباشد ، و يا الف موجود موجود است بالامكان ، يعنی میتواند موجود
باشد و میتواند موجود نباشد نه وجود داشتن برای آن ضروری است و
نه وجود نداشتن ، و يا الف موجود است بالامتناع ، يعنی ممتنع
الوجود است ، محال است كه موجود باشد . و همچنين اگر بگوئيم : "
الف ، ب است " از يكی از سه حال خارج نيست ، يا الف بالضروره ب
است و محال است كه ب نباشد يا میتواند ب باشد و يا نباشد و يا
محال است كه ب باشد و بايد هرگز ب نباشد
پاورقی : > بياندازيم وجود يا محمولی است و يا رابط .
يعنی صورت ذهنی مفهوم وجود گاهی به صورت اسمی و استقلالی است ، كه
صحيح است موضوع يا محمول واقع شود و گاهی به صورت حرفی و غير
مستقل كه رابط و پيوند ميان دو مفهوم ديگر است
اين تقسيم كه تقسيم مفهوم وجود از نظر ذهنی و به نحو قضيه ذهنيه
است در همينجا پايان میيابد ، يعنی ديگر وجود محمولی و تصور
مستقل وجود به دو قسم نفسی و رابطی منقسم نمیشود و اما مفهوم وجود
بر حسب مصاديق خارجی خود و نه وجود ذهنی آن تقسيم میشود به لنفسه
و لغيره و بنفسه و بغيره
يعنی اگر نظر به واقعيت وجود بياندازيم ، وجود يا مستقل است يا
رابط ، وجود مستقل وجود واجب است و وجود رابط وجود ماسوا مطلقا
آنگاه وجود رابط به اين معنی بر دو قسم است : يا بی نياز از محل و
موضوع است و يا نيازمند به آن ، اولی را میتوانيم وجود نفسی و
دومی را وجود رابطی بناميم
در اين شعر كلمه " فی الاذهان " به كار رفته است ، اشاره به اينكه
وجود در ظرف ذهن متصف به آن صفتهای سه گانه میشود ، ولی در خارج
متصف به هر سه صفت نمیشود ، بلكه فقط به دو صفت از اين سه صفت
متصف میشود ، يعنی وجوب و امكان . زيرا بديهی است كه معنی امتناع
اين است كه محال است در خارج پديد آيد ، و چيزی كه در خارج است
قهرا صفت امتناع را نمیپذيرد ( 1 )
اين مواد سه گانه از تعريف بی نياز میباشند و در اين جهت اقتدا
به وجود دارند
پاورقی : 1 - حقيقت اين است كه اين بن بست از آنجا پيدا
شد كه حاجی سبزواری خواسته مطلق وجود را همان طور كه خود در شرح
تصريح میكند اعم از رابط و محمولی رابطی و محمولی نفسی قائم
بالذات ، و محمولی نفسی قائم بغير ، مقسم قرار دهد . اما چنانكه
قبلا گفتيم اساس آن تقسيمات غلط است
بنابر اصالت وجود طور ديگر بايد سخن بگوئيم . بنا بر اصالت وجود
اگر حقيقت وجود را منظور و مقسم قرار دهيم نوعی تقسيم بايد انجام
دهيم و اگر ماهيت را منظور و مقسم قرار دهيم نوعی ديگر بايد انجام
دهيم و حتی مفهوم اقسام بنا بر هر يك از دو قسم متفاوت میگردد .
اگر حقيقت وجود را منظور قرار دهيم بايد بگوئيم حقيقت وجود يا واجب
است و يا ممكن و شق سومی در كار نيست . و البته معنی امكان در باب
وجود بنابر اصالت وجود با امكان در باب ماهيت متفاوت است ،
همچنانكه معنی وجوب نيز بنابر اصالت وجود با وجوب بنابر اصالت
ماهيت متفاوت است . و اما اگر ماهيت را در نظر بگيريم ، ماهيت به
تبع وجود و عدم متصف به اين صفات سه گانه میشود . هر ماهيتی عقلا
از نظر اتصاف به وجود از يكی از اين سه حال خارج نيست : يا واجب
است و يا ممكن و يا ممتنع . يعنی يا واجب الوجود است يا ممكن
الوجود و يا ممتنع الوجود و همچنين هر ماهيت مفروض الوجودی از نظر
اتصاف به صفتی از صفات يا ثبوت آن صفت برای او ، يا بالوجوب است ،
يا بالامكان و يا بالامتناع . پس آنجا كه میخواهيم تقسيم را سه
جانبه قرار دهيم اگر بر مبنای اصالت ماهيت قضاوت میكنيم لزومی
ندارد ظرف را ، عالم ذهن قرار دهيم و اگر بر مبنای اصالت وجود
قضاوت میكنيم هرگز خود وجود تقسيم سه جانبه نمیپذيرد نه در ظرف
ذهن و نه در ظرف خارج و اما ماهيت كه بنابراين مبنا اعتباری >
و هی غنيه عن الحدود
|
ذات تاس فيه بالوجود
|
شرح : در اول هر باب و هر فصل بايد موضوع آن باب يا آن فصل تعريف
شود تا معلوم گردد كه بحث در اطراف چيست ؟ در اينجا نيز اين پرسش
میآيد كه تعريف هر يك از مواد سه گانه چيست ؟ جواب اين است كه
اينها بی نياز از تعريف میباشند و امكان تعريف برای اينها وجود
ندارد . مفهومی نيازمند به تعريف است و امكان تعريف برايش هست كه
بديهی و معلوم اولی نفس نباشد ، اما اگر يك مفهوم بديهی و معلوم
اولی نفس شد و جهل و ابهامی در مفهومش نبود كه نيازمند به توضيح و
تعيين و معلوم كردن باشد ، بی نياز از تعريف است و به عبارت ديگر
معانی و مفاهيمی كه بلاواسطهمفهوم و معنی ديگر عارض نفس میشود بی
نياز از تعريف هستند .
پاورقی : > است ، مانعی ندارد كه هر سه قسم
را بپذيرد
اين نكته بايد دانسته شود كه بنا بر اصالت وجود ، اگر حقيقت وجود
را در نظر بگيريم نه ماهيت اعتباری را ، هيچ يك از اينها " ماده "
يا " جهت " نخواهند بود . زيرا ماده عبارت است از كيفيت نسبت محمول
به موضوع ، و جهت ، تعبير لفظی اين كيفيت است . و نسبت كه موضوع
اين كيفيت است مربوط به عالم ذهن است نه عالم خارج ، وجوب در عالم
خارج عين حقيقت وجود و واجب است ، نه كيفيت انتساب وجود به واجب
همچنين امكان عين وجودات فقری و ربطی است ، نه كيفيت انتساب آن
وجودها بذات اشياء . و اما اگر ماهيت را كه بنابراين مبنا امر
اعتباری است در نظر بگيريم البته مانعی نيست كه هر يك از اينها "
ماده " يا " جهت " ناميده شود . تمام احكامی كه بنابر اصالت ماهيت
بر ماهيت جاری میشود ، بنا بر اصالت وجود نيز عينا همان احكام بر
ماهيت جاری میشود ولی اصالت خود را از دست میدهد و جنبه اعتباری
پيدا میكند
اگر فرض كنيم تمام معانی و مفاهيم بدون استثناء نيازمند به وساطت
مفاهيم ديگرند لازم میآيد كه هيچ معنی و مفهومی قابل تعريف نباشد
و در نتيجه هيچ معنی و مفهومی در ذهن معلوم و روشن نبوده باشد . از
اين نظر است كه معانی و مفاهيم بر دو قسم میشوند : الف بديهی ب
نظری چنانكه در منطق توضيح داده شده است ( 1 )
مفاهيم وجوب و امكان و امتناع از اين جهت مانند مفهوم " وجود "
میباشندكه اولی التصور و بديهی و بی نياز از تعريف میباشند ( 1 )
پاورقی : 1 - در اينجا دو مطلب است كه لازم به تذكر است
: الف - اينكه گفته میشود بعضی مفاهيم نيازمند به واسطه هستند و
بعضی نيستند ، مقصود از واسطه يك معنی و مفهوم ديگر است نه چيز
ديگر ، عليهذا نيازمندی يك مفهوم به وساطت آلت احساس و عدم
نيازمندی آن به چنين آلتی از محل بحث خارج است . نيازمندی يك
مفهوم به مفهوم و معنی ديگر به اين شكل است كه اين معنی دوم تشريح
كننده و تجزيه كننده مفهوم اولی است و اما نيازمندی يك معنی و
مفهوم به آلت احساس به اين شكل است كه تا آلت احساس در كار نباشد
آن مفهوم به هيچ نحو عارض ذهن نمیشود ، نه به صورت يك مفهوم
بديهی و نه به صورت يك مفهوم نظری
ب - ملاك اين نيازمندی چيست ؟ چگونه است كه بعضی از معانی و
مفاهيم بی نياز از تعريف و شرح میباشند و بعضی نيازمند ؟ به
عبارت ديگر چگونه است كه بعضی از مفاهيم ذهنی ، خالی از هر نوع
ابهام است كه ذهن ، خود را از پرسش از چيستی آنها بی نياز میداند
و بعضی ديگر از مفاهيم است كه ذهن ، خود را نيازمند به شرح و
شكافتن میداند ؟ تفاوت اين دو نوع مفهوم در چيست ؟ در اينجا
سخنان زيادی گفته شده است ، حق اين است كه ملاك اين جهت ، بساطت و
تركب مفاهيم است و ما به تفصيل اين مطلب را در فصل مربوط به تعريف
وجود ذكر كردهايم
پاورقی : 1 - بابا افضل كاشانی كه يكی از
بزرگان حكمای اسلامی است ، در تعبيرات فارسی خود به جای كلمات :
واجب ، ممكن ، ممتنع ، كلمات : بايا ، شايا ، نايا ، را به كار
برده است و قهرا بر مبنای پيشنهاد او ، به جای كلمات وجوب ، امكان
، امتناع ، كلمات : بايستن ، شايستن ، و نبايستن بايد بكار برده
شود
غرر 2 اعتباری بودن مواد ثلاث
وجودها فی العقل
بالتعمل |
للصدق فی المعدوم و
التسلسل |
آنها ( وجوب ، امكان ، امتناع ) فقط در ظرف ذهن وجود دارند و با
فعاليت و انتزاع عقلی حاصل میشوند به دليل صدق آنها بر معدومات و
اينكه ( حقيقی بودنشان ) مستلزم تسلسل است
در اين فصل درباره " اعتباری " بودن مواد سه گانه بحث میشود ،
قبلا بايد معنی " اعتباری " را شرح دهيم : كلمه اعتباری معمولا در
مقابل كلمه حقيقی يا واقعی به كار برده میشود
اين كلمه دو مورد استعمال مختلف دارد : 1 - در علوم اجتماعی : در
اين علوم وقتی كه مثلا گفته میشود قوانين يك سلسله امور اعتباری
هستند يا گفته میشود ، مالكيت امر اعتباری است ، يعنی اينها يك
سلسله امور قراردادی هستند . بشر در زندگی اجتماعی خود چارهای از
برخی قراردادها ندارد اين قراردادها در اختيار بشر است
میتواند اينها را وضع كند و میتواند رفع نمايد يعنی میتواند امر
قراردادی را ايجاد يا منتفی سازد ، مثلا میتواند مالكيت ، يا
زوجيت ، يا رياست يا يك مقام و درجه خاص اجتماعی را در مورد خاص
به وجود آورد يا از آن مورد سلب نمايد . همچنانكه میتواند اصل
موضوع را الغا نمايد ، مثلا مالكيت را به طور كلی الغا نمايد
2 - در اصطلاحات فلسفی : فلاسفه معتقدند كه معانی و مفاهيمی كه
عارض ذهن ما میشوند به طور كلی بر دو قسم هستند :
الف - معانی و مفاهيمی كه خود آن معانی و مفاهيم مستقيما در خارج
موجودند يعنی آنچه در خارج موجود است مصداق واقعی همان چيزی است كه
در ذهن است و آنچه در ذهن است عكس و تصوير و ارائه همان واقعيتی
است كه در خارج است . مثل مفهوم انسان ، گرمی ، بلندی ، كوتاهی ،
و درباره اينها كلمه " موجود " صدق میكند ، مثلا میگوئيم :
انسان موجود است ، گرمی موجود است بلندی موجود است ، كوتاهی موجود
است
ب - معانی و مفاهيمی كه خود آن معانی و مفاهيم مستقيما در خارج
موجود نيستند بلكه انتزاع میشوند از يك سلسله معانی و مفاهيم ديگر
كه آنها در خارج موجودند و اينها به صورت صفتی و حكمی بر آنها صدق
میكنند . يعنی خود صفت و حكم مرتبهای از وجود به شمار نمیرود و
ما بازائی در خارج ندارد و به اصطلاح معروف منطقيين " محمول
بالضميمه " نيست بلكه " خارج محمول " است . اين معانی و مفاهيم
درباره اشياء خارجی صدق میكنند ولی مفهوم " موجود " درباره اينها
صدق نمیكند . مثل مفهوم امكان و مفهوم حدوث . درباره يك شیء
بالخصوص میتوان گفت آن شیء ممكن است يا حادث است ولی نمیتوان
گفت امكان موجود است يا حدوث موجود است
همچنان كه درباره يك شیء بالخصوص میتوان گفت معدوم است اما
نمیتوان گفت عدم وجود دارد . و همچنين درباره يك شخص میتوان گفت
كور است اما نمیتوان گفت كوری وجود دارد
توضيح مطلب اينكه گاهی محمولی بر موضوع خاصی حمل میشود در حالی
كه محمول علاوه بر وجود موضوع ، مرتبهای از وجود به شمار میرود
و درست مثل اين است كه چيزی بر موضوع علاوه شده و به آن ضميمه
گشته است مثل اينكه میگوئيم : زيد عالم است ، در اينجا عالم بر
زيد حمل شده است ، امامبداء اين حمل ذات زيد نيست ، يعنی ذات زيد
از آن جهت كه ذات زيد است استحقاق حمل " عالم " را ندارد ، بلكه آن
جهت كه دارای كيفيت و حالتی است كه بر وجود علاوه شده و ضميمه گشته
است
اما گاهی محمولی بر موضوعی حمل میشود به حمل صحيح و راستين بدون
آنكه محمول مرتبهای ديگر از وجود را اشغال كرده باشد و بدون آنكه
در خارج چيزی بر وجود موضوع علاوه شده باشد و به آن ضميمه گشته
باشد ، بلكه ذات موضوع از آن جهت كه ذات موضوع است استحقاق حمل آن
محمول را دارد و به آن متصف است ، مثل اينكه میگوئيم زيد حادث
است ، خدا قديم است ، زيد معلول است ، عمرو بر زيد مقدم است . حدوث
، قدم ، معلوليت ، تقدم ، و امثال اينها در عين اينكه بر موضوعاتی
حمل میشوند اموری علاوه و ضميمه بر ذات موضوعات و موصوفات خود
نيستند . بلكه اين ذهن ما است كه با قدرت فعاله شگفت انگيز خود
اين معانی و مفاهيم را از حاق ذات اشياء انتزاع میكند و بر آنها
حمل مینمايد و اتفاقا اين مفاهيم و معانی انتزاعی ، فطریترين و
صادقترين معانی و مفاهيم ذهنی میباشند . اين معانی و مفاهيم كه
هميشه به صورت محمول و صفت بر اشياء ديگر صدق میكنند ولی خود
هرگز موضوع يك محمول ( خواه وجود يا يك محمول ديگر ) واقع نمیشوند
حتی درباره معدومات نيز صدق میكنند . يعنی لزومی ندارد كه حتی
موصوف آنها وجود خارجی داشته باشد ، مثل اينكه میگوئيم سيمرغ
ممكن الوجود است ، يا شريك الباری ممتنع الوجود است . بديهی است
كه سيمرغ و شريك الباری خود معدومند و در عين حال به صفت امكان يا
امتناع متصف میشوند و اين خود يك دليل قاطع است بر اعتباری بودن
اينها ، يعنی بر اينكهاينها در خارج به هيچ وجه مصداق حمل " موجود
" واقع نمیشوند
بعلاوه اگر خود اين معانی و مفاهيم در خارج موجود باشند و مستحق
حمل " موجود " باشند تسلسل لازم میآيد و تسلسل محال است
پس تحقق خارجی اين معانی و مفاهيم محال است ( 1 )
پاورقی : 1 - قبل از كشف اصالت وجود امور
حقيقی از امور اعتباری به نحوی كه گفته شد باز شناخته میشد ،
يعنی تعريف امور حقيقی و امور اعتباری همان بود كه گفته شد ( امور
حقيقی مصداق كلمه موجود میباشند و امور اعتباری مصداق كلمه موجود
واقع نمیشو ند ولی به صورت صفتی بر اشياء حمل میشوند ) و راه
بازشناسی امور اعتباری از امور حقيقی نيز همان بود كه در بالا
اشاره شد ، يعنی امور اعتباری به شكلی هستند كه اگر فرض كنيم
موجودند تكرر و تسلسل لازم میآيد : ( كل ما يلزم من تحققه تكرره
فهو اعتباری ) و گفته میشد معقولات اوليه به اصطلاح فلسفی كه همان
ماهيات میباشند امور حقيقی هستند و اما معقولات ثانيه فلسفی همه
اعتباری هستند و گفته میشد كه مفهوم وجود از معقولات ثانيه است و
به همين دليل امر اعتباری است . اما پس از طرح و كشف اصالت وجود ،
در عين اينكه تفاوت اين دو نوع مفهوم يعنی معقولات اوليه و معقولات
ثانيه محرز است و نوع دوم منتزع از نوع اول است و هيچگونه استحقاق
حمل " موجود " را ندارند ، مطلب ديگری مطرح شد و آن اينكه استحقاق
حمل " موجود " بر يك مفهوم برای حقيقی بودن آن كافی نيست . بنا بر
اصالت وجود حتی مفاهيم و معانی كه چنان استحقاقی دارند نيز امور
اعتباری و انتزاعی هستند و استحقاق آنها برای حمل " موجود " بر
آنها به تبع حقيقت وجود است ، آنچه اصالت دارد و بحق بايد " حقيقی
" خوانده شود حقيقت وجود است كه عين خارجيت و واقعيت است و قابل
انتقال به ذهن نيست ، يعنی هرگز صورت مفهوميت و معقوليت به خود
نمیگيرد
در عين حال بنابر اصالت وجود نيز چنانكه اشاره شد تفاوت دو نوع
مفهومی كه سابقا يكی از آنها حقيقی و ديگری اعتباری شناخته میشد
محرز و مسلم است
بنابراين میتوان چنين گفت كه اگر معانی و مفاهيم را عموما يك طرف
قرار دهيم >
وجودها فی العقل
بالتعمل |
للصدق فی المعدوم و
التسلسل |
وجود اين سه چيز ( وجوب ، امكان ، امتناع ) در ظرف ذهن است نه در
ظرف و عقل با انتزاع ، آنها را از معانی ديگر ( كه مستقيما از
طريق حواس ظاهری و يا از طريق ديگر وارد ذهن شدهاند ) تحصيل
میكند . دليل بر واقعيت خارجی نداشتن اينها دو چيز است : 1 -
اينها حتی درباره موضوعات معدومه نيز صدق میكنند ، يعنی ممكن است
موصوفات اينها معدوم باشد ، بديهی است كه اگر موصوف معدوم شد صفت
به طريق اولی معدوم است . مثل اينكه میگوئيم انسان دو سر ممكن
است ، يا شريك الباری ممتنع است . با اينكه انسان دو سر در خارج
وجود ندارد و همچنين شريك الباری در خارج وجود ندارد ، اساسا اگر
چيزی وجود داشته باشد ممتنع نخواهد بود
پاورقی : > و حقيقت وجود را طرف ديگر ، تمام معانی و
مفاهيم اعتباری هستند
ولی اگر خود معانی و مفاهيم را با يكديگر مقايسه كنيم تفاوتی ميان
آنها هست كه بعضی نسبت به بعضی ديگر " حقيقی " به شمار میروند
و اگر اصطلاح را عوض كنيم ، در مورد اول ، اصيل و اعتباری را در
برابر هم قرار دهيم و در مورد دوم ، حقيقی و انتزاعی را در برابر
هم قرار دهيم شايد مطلب روشنتر و رساتر مفهوم گردد
2 - اين امور اگر در خارج وجود داشته باشند تسلسل لازم میآيد .
زيرا اگر وجود داشته باشند آنها نيز همه اشياء ديگر " پديدهای "
از پديدهها خواهند بود يعنی يك شیء وجوددار خواهند بود ، به
عبارت ديگر ماهيتی خواهند داشت و وجودی ، و در اين صورت اين
ماهيات از نظر اتصاف به وجود خالی از يكی از سه جهت نخواهند بود ،
يا واجباند و يا ممكن و يا ممتنع . يعنی اگر امكان مثلا موجود
باشد يا واجب الوجود است و يا ممكن الوجود و يا ممتنع الوجود ،
آنگاه نقل كلام میشود به وجوب اين امكان مثلا كه آن نيز بايد
وجودی داشته باشد و چون وجود دارد بايد او نيز وجوب يا امكانی
داشته باشد و همين طور هر وجودی مستلزم وجوب يا امكانی است و هر
وجوب يا امكانی ( اگر اعتباری نباشند ) مستلزم وجودی و به اين
ترتيب تسلسل لازم میآيد يعنی لازم میآيد كه همراه هر موجودی (
مثلا انسان ) غير متناهی موجودات باشد از نوع وجوبها يا امكانها
. لهذا قبلا گفتيم كه هر چيزی كه تحققش مستلزم تكرر باشد اعتباری
است
غرر 3 اقسام هر يك از مواد
ثلاث
و كل واحد لدی
الاكياس |
بالذات و الغير و
بالقياس |
الا فی الامكان
فغيری سلب |
فليس ما بالذات منها
ينقلب |
هر يك از اين مواد سه گانه ( وجوب ، امكان ، امتناع ) در نزد
اصحاب عقل ( منقسم میشود به ) بالذات و بالغير و بالقياس . مگر
در امكان ، كه غيری از اقسام آن مسلوب است ، زيرا ذاتيات
انقلابپذير نمیباشند . شرح : مؤلف كتاب در اينجا اقسام هر يك از
مواد ثلاث را بيان میكند . در فصول پيش عموميت اينها در همه
وجودات - اعم از محمولی و رابط - و سپس بی نيازی آنها از تعريف ،
و سپس نحوه وجود آنها كه اعتباری است بيان شد ، اكنون اقسام آنها
بيان میشود . هر يك از اين سه در نظر اولی و احتمال بدوی منقسم
میشود به سه قسم : ذاتی ، غيری ، قياسی ( يا بالذات و بالغير و
بالقياس ) ولی پس از اندك تامل معلوم میگردد كه يك قسم از اين نه
قسم معقول نيست و آن " امكان غيری " است.
توضيح مطلب اينكه هر يك از اين مفاهيم سه گانه را دو نحو میتوان
اعتبار كرد : الف - نفسی
ب - قياسی
يعنی آنجا كه از جنبه فلسفی تحقيق میشود و درباره وجوب يا امكان
يا امتناع وجود خاصی بحث میشود گاهی نظر به آن وجود است بما هو هو
، قطع نظر از فرض شیء ديگر ، مثلا میگوئيم الف واجب الوجود است
يا ممكن الوجود ، يا ممتنع الوجود
گاهی نظر به آن وجود است در زمينه فرض وجود ديگر ، مثلا میخواهيم
با فرض وجود " ب " يا عدم " ب " بدانيم آيا " الف " واجب الوجود
است يا ممكن الوجود يا ممتنع الوجود ؟ در صورت اول آنچه مورد سئوال
ذهن است يك " قضيه حمليه " است و اما در صورت دوم مورد سئوال ذهن
ما يك " قضيه شرطيه " است . يعنی در صورت اول قضيه به اين صورت
مطرح است كه مثلا ، آيا " الف " واجب الوجود است يا ممكن الوجود
يا ممتنع الوجود ؟ و در صورت دوم قضيه به اين صورت مطرح است كه ،
اگر " ب " موجود باشد آيا " الف " وجوب وجود دارد يا امكان وجود يا
امتناع وجود ؟ در صورت اول " الف " را فی نفسه و قطع نظر از فرض
شیء ديگر ، از نظر وجوب يا امكان يا امتناع وجود ، مورد مطالع
قرار دادهايم ، ولی در صورت دوم آن را در زمينه وجود يك شیء ديگر
مورد مطالعه قرار دادهايم
لهذا ممكن است حكم ما درباره آن در دو زمينه فرق بكند ، مثلا در
زمينه اول آن را ممكن و در زمينه دوم واجب بدانيم و يا بالعكس
اگر شیء را فی نفسه و قطع نظر از وجود شیء ديگر در نظر بگيريم و
يكی از معانی سه گانه مزبور را برايش اثبات كنيم بر دو قسم خواهد
بود . زيرا يا آن معنی را بالذات دارد يعنی يك علت خارجی آن را به
او عطا نكرده است و يا آن را بالغير دارد يعنی از ناحيه يك علت
خارجی دريافت كرده است
قسم اول را ذاتی و قسم دوم را غيری میناميم . مثلا اگر " الف " را
واجب الوجود يا ممكن الوجود يا ممتنع الوجود تشخيص داديم ، با اين
است كه " الف " ، وجوب يا امكان يا امتناع خود را بالذات و از
ناحيه خود دارد و يا بالغير و از ناحيه غير ( 1 )
اين است كه میگوئيم هر يك از اينها منقسم میشود به دو قسم :
بالذات و بالغير
اما آنجا كه شیء را در زمينه وجود يا عدم شیء ديگر در نظر
میگيريم و با مقايسه با شیء ديگر میخواهيم ببينيم او چه حكمی از
احكام سه گانه را دارد ، هر يك از اينها را بالقياس میخوانيم
پاورقی : 1 - اينجا است كه پس از اندك دقت معلوم میشود
كه آن تقسيم فقط درباره وجوب و امتناع صحيح است اما درباره امكان
صحيح نيست . پس امكان بالغير معنی ندارد ، زيرا آن چيزی كه آن را
ممكن بالغير فرض كردهايم يا واجب بالذات است يا ممتنع بالذات و
يا ممكن بالذات . اگر واجب بالذات يا ممتنع بالذات باشد و امكان
بالغير پيدا كرده باشد لازم میآيد وجوب ذاتی و امتناع ذاتی زائل
شده باشد يعنی يك امر ذاتی منقلب شده باشد و اين محال است ( فليس
ما بالذات فيها ينقلب ) و اگر ممكن بالذات باشد يا اين است كه اين
امكان غيری كه از ناحيه علت خارجی آمده است همان است كه خود شیء
قبلا داشته است پس تحصيل حاصل است و محال است ، يا امكان ديگری
است پس لازم میآيد شیء واحد دو امكان داشته باشد و اين نيز محال
است
همواره ميان وجود علت و وجود معلول ، وجوب بالقياس حكمفرما است
يعنی اگر علت موجود باشد معلول بالضروره موجود است ، همچنانكه اگر
معلول باشد علت بالضروره موجود است ، يعنی نوعی تلازم ميان آنها بر
قرار است . همچنانكه ميان دو معلولی كه منتهی به علت واحد میشوند
نيز وجوب بالقياس برقرار است . اينكه متضايفين علت و معلول يكديگر
نيستند اختصاص به روابط علی و معلولی ندارد ، در مورد متضايفين از
قبيل ابوت و بنوت نيز وجوب بالقياس برقرار است با اينكه متضايفين
علت و معلول يكديگر نيستند ، مثلا هر جا كه ابوت هست بنوت هم هست
و بالعكس ، يعنی در زمينه وجود هر يك وجود ديگری ضروری است ، هر
چند متضايفين را میتوان از نوع دو معلولی كه بر علت واحد منتهی
میشوند دانست
ولی در ميان وجود علت و عدم معلول ، و همچنين ميان عدم علت و وجود
معلول و همچنين ميان وجود هر يك از دو معلول علت واحد و عدم ديگری
امتناع بالقياس برقرار است
اما امكان بالقياس در جهان هستی كه همه سلسلههای علت و معلول به
هم پيوسته است و تمام سلسلهها به ذات واجب الوجود منتهی میشود
تحقق ندارد ، امكان بالقياس در موردی صدق میكند كه ميان دو جزء ،
رابطه علت و معلولی نباشد و در نهايت امر هم به يك علت اصلی منتهی
نگردند و اين با فرض منتهی شدن اشياء به واجب الوجود و وحدت واجب
سازگار نيست ( 1 ) لهذا صاحب منظومه میگويد :
پاورقی : 1 - اينجا جای يك سئوال هست و آن
اينكه بنابراين قاعده كه چون همه موجودات جهان يا علت و معلول
يكديگرند و يا در نهايت امر به يك علت منتهی میشوند پس رابطه >
ما بالقياس
كالمضايفين |
ثمت كالمفروض واجبين
|
ما بالقياس نظير متضايفين و مثل دو واجب الوجود شرح : متضايفين از
قبيل ابوت و بنوت كه هر جا كه ابوت هست بنوت هست و بالعكس ، مثال
واجب بالقياساند و دو واجب الوجود مثال ممكن بالقياس ، البته اگر
دو واجب الوجود فرض كنيم كه هر يك از آنها معلولهای جداگانهای
پاورقی : > اشياء با يكديگر يا از نوع وجوب
بالقياس است و يا امتناع بالقياس ، يعنی لازم میآيد كه تمام
قضايای شرطيه ، ضروريه و يا ممتنعه باشند و هيچ قضيه شرطيه ممكنه
وجود نداشته باشد و حال آنكه چنين نيست
البته اين اشكال مهمی است و نديدهايم كسی تا كنون معترض اين اشكال
و جواب آن شده باشد
جواب اشكال اين است كه نظر فلسفی و نظر منطقی در اينجا متفاوت است
. آنچه گفتيم از نظر فلسفی است كه نظر به متن واقعيات دارد و
میخواهد رابطه ميان وجودات واقعی را كه همه شخصی و جزئی هستند با
ساير وجودات و يا با عدم ساير وجودات بيان كند ، و البته با اين
نظر ميان اشياء جز وجوب بالفعل و امتناع بالقياس حكمفرما نيست
ولی اگر از نظر منطقی بنگريم كه به روابط موضوعات و محمولات و
شرطها و جزاها از نظر كلی و عمومی و با توجه به ماهيات كليه اشياء
مینگرد ، امكان بالقياس در ميان اشياء هست . مثلا منطقی بطور كلی
و به صورت قضيه حقيقيه ( نه خارجيه ) حكم میكند كه هر جا مثلث
وجود پيدا میكند بالضروره مجموع زوايايش 180 درجه است يعنی در
آنجا يك وجوب بالقياس را بيان كرده است . و در جای ديگر حكم
میكند هر جا شكل وجود پيدا كند ممكن است مثلث باشد يعنی طبيعت
شكل و ماهيت شكل بطور كلی ايجاب نمیكند كه حتما مثلث باشد ، اگر
شكلی مثلث يا مربع شد نه به اقتضای ماهيت شكل است بلكه به اقتضای
علت خارجی است ، در اينجا ميان شرط و جزا امكان بالقياس برقرار
است نه وجوب يا امتناع بالقياس
داشتهاند ، نسبت آن معلولات باهم ، همچنين نسبت هر يك از معلولات
يك واجب با واجب ديگر نيز امكان بالقياس خواهد بود ( 1 )
پاورقی : 1 - اينجا نيز سئوال ديگری پيش میآيد و آن
اينكه چه فرقی است ميان امكان بالغير و امكان بالقياس كه امكان
بالغير را از اقسام نه گانه خارج كرديم و اما امكان بالقياس را
نگهداشتيم و حال آنكه چنانكه ديديم امكان بالقياس منحصر است به
موردی كه دو واجب الوجود فرض كنيم و چنانكه در مباحث توحيد ثابت شد
وجود و واجب الوجود محال است
جواب اين است كه امكان بالغير خود يك امر محالی است ، يعنی فرض
امكان بالغير فرض يك امر محال است ، اما امكان بالقياس امر محالی
نيست آنچه محال است وجود دو امری است كه ممكن بالقياس باشند .
يعنی آنچه محال است مصداق امكان بالقياس است و علت محال بودنش
جنبه امكان بالقياس نيست ، جنبه ديگری است چنانكه از ادله وحدت
واجب الوجود هويدا است
پىنوشتها:
1. وز بروز بالا عربيسم بود كه با صهيونيسم میجنگيد
2. سوره كهف ، آيه . 20 سوره حج ، آيه . 87
3. سوره تكوير ، آيه . 27
4. سوره سبا ، آيه . 28
5. سوره انبياء ، آيه . 105
6. سوره اعراف ، آيه . 157
7. سوره انعام ، آيه . 89
8. آنها قوم اين هستند
9. سوره محمد ( ص ) ، آيه آخر
10. رجوع شود به مجمع البيان
11. سوره حجرات ، آيه . 13
12. در مقابل نژاد پرستی اعراب پس از
13. تحف العقول ص 34 و سيره ابن هشامج 2 ص . 414
14. سنن ابی داودج 2 ص . 624
15. سفينة البحار مادش " سلم "
16. سنن ابی داودج 2 ص . 625