تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۴ -


استعاره فرموده لفظ «نفخ» را از براى افاضه روح بر بدن و اشتغال نور روح در بدن همچه اشتعال نار است به نفخ.

و مراد به «روح» نفس ناطقه انسانى است كه آن جوهرى است مجرّد كه به بدن تعلّق پذيرد و تصرّف دارد و كلمه «من» زائده است و اضافه روح به او سبحانه از جهت شرافت و برائت آن است از مواد پس او را يك نوع مناسبتى باشد به او تعالى يا از جهت اتّصاف او است به قدرت و اراده و ساير صفات شريفه مثل علم به اشياء و اطّلاع بر آنها و غير آن و نعم ما قيل: بيت‏

آمد آئينه جمله كون ولى *** همچه آئينه نكرده جلى‏

گشت آدم جلاء اين مرآت‏ *** شد عيان ذات او به جمله صفات‏

مظهرى گشت كلّى و جامع *** سرّ ذات و صفات از او لامع‏

و محتمل است كه مراد وجود فيض الهى باشد و آن را روح گفته باشد به واسطه آن كه مبدء هر حيات است و به او است قوام هر شيى‏ء و بنا بر اين تقدير كلمه «من» از براى تبعيض باشد و حينئذ وجه اضافه «روح» به «خدا» ظاهر است.

و مى‏شايد كه مراد جبرئيل باشد و در اين صورت فاعل «نفخ» جبرئيل باشد و «من» زائده يعنى در اين صورت نفخ كرده جبرئيل به فرمان ملك جليل.

(فتمثّلت) پس متمثل شد آن صورت. (انسانا ذا اذهانا يجيلها) به انسانى كه صاحب ذهن‏هائى است كه جولان مى‏دهد و متحرّك مى‏سازد آن را در مدركات (مراد قواى باطنه مدركه‏اند).

در بعضى روايت «مثلت» واقع شده به صيغه مجرّد پس راست به ايستاد آن صورت در حالتى كه انسانى بود خداوند قواى مدركه. (و فكر يتصرّف بها) و صاحب فكرها كه تصرّف كند به آنها در تفتيش مخزونات و تركيب بعضى معلومات و مكنونات و بعضى ديگر و تحليل و تفصيل آن.

بدان كه مراد از فكر قوّه مفكّره نيست زيرا كه اين قوّه در انسان يكى است و تعدّد در آن راه ندارد بلكه مراد حركات اين قوّه‏اند در چيزهائى كه تصرّف مى‏كند در آن و آنها متعدّدند، پس معنا چنين باشد كه: انسان صاحب حركات فكريّه است. (و جوارح يختدمها) و خداوند جميع عضوها كه خدمت مى‏خواهد از آنها. (و ادوات يقلّبها) و آلاتى كه مى‏گرداند آنها را در كارها چون دست و پا. (و معرفة يفرق بها) و شناختنى كه فرق مى‏كند به آن.

(بين الحقّ و الباطل) ميان راه حق و راه باطل.

مراد قوّه عاقله است چه حق و باطل از امور كلّيّه‏اند كه در نمى‏يابد آن را الّا عقل. (و الاذواق و المشامّ) و ميان ذوق‏ها و مشام‏هائى كه مذوقات و مشمومات از ايشان حاصل مى‏شود.

(و الالوان) و ميان رنگ‏هاى مختلفه چون سرخى و سفيدى و سياهى و غير آن (و الاجناس) و ميان جنس‏ها كه آن مدرك نفس است بعد از ادراك جزئيّات و متنبّه شدن او بر مشاركات و مباينات ماهيّات.

مراد آن است كه انسان خداوند آلاتى است كه به هر يك از آن در مى‏يابد يكى از اين امور اربعه را و مراد به «اجناس» اجزاء اجناس است زيرا كه مدرك اجناس عقل است جهت آن كه اجناس از امور كليّه است لكن به واسطه اجناس جزئيّه.

(معجونا بطينة الالوان المختلفة) در حالتى كه آن انسان مخلوط و آميخته شده است به اصل رنگ‏هاى گوناگون يعنى به ماده اصلى كه به سبب آن استعداد قبول رنگ‏هاى مختلفه نموده چه امتزاج بعضى اجزاء در بدن واحد به امر خالق مقتضى آن است كه سفيد باشد چون استخوان و بعضى سرخ چون خون و بعضى سياه چون موى و سياهى چشم و ابرو. (و الاشباه المؤتلفة) و آميخته شده است به طينت اشباهى كه با هم الفت دارند چون استخوان و دندان و امثال آن از اجسامى كه با يكديگر مشابهت‏ پذيرفته‏اند و بعضى با بعضى الفت گرفته‏اند و سبب قيام صورت بدنى گشته و از مباينت در گذشته.

(و الاضداد المتعادية) و مخلوط شده است به اصل ضدهائى كه دوراند از هم و معاندند از يكديگر.

(و الاخلاط المتباينة) و خلطها و آميختگى‏هاى متباعده و از هم دور.

(من الحرّ) از گرمى كه صفرا است.

(و البرد) كه از سردى كه بلغم است.

(و البلّة) و ترى كه خون است.

(و الجمود) و از خشگى كه سوداء است و اينها اخلاط اربعه‏اند كه قوام بدن به ايشان است.

(و المسائة) و از غم و پريشانى.

(و السّرور) و از شادى و خوشحالى.

اين هر دو اشاره به كيفيّات نفسانى است.

بدان كه سرور وقتى حاصل مى‏شود كه روح نفسانى در كميّت، بر كمال احوال خود باشد، نه كم و نه بسيار و در كيفيت، معتدل بود، در غلظت و رقت و با صفا و نظافت و حصول مسائت به عكس اين آورده‏اند كه پيش از آفرينش آدم على نبيّنا و (عليه السلام) خداى تعالى با ملائكه عهد نمود كه من شخصى را خلق خواهم فرمود كه مجمع غرائب و منبع رغائب غيب و شهود باشد و خلاصه عوالم جسمانى و روحانى جامع حقائق علوى و سفلى.

فرد

متّصل با دقائق جبروت *** مشتمل بر حقائل ملكوت‏

هر گاه خلقت او را تمام كنم و قالب او را به خوب‏تر وجهى بردارم و نفخ روح نمايم در او به سجده قيام نمائيد سجده تكريم و تعظيم ايشان قبول اين عهد نمودند و منتظر موعد مى‏بودند تا زمانى كه مظهرى چنين از كتم عدم به فضاى وجود آمد. (و استأدى اللّه سبحانه الملائكة) و طلب اداء نمود حق سبحانه از فرشتگان.

(وديعته لديهم) وديعت و امانت خود را كه نزد ايشان داشت.

(و عهد وصيّته اليهم) و عهد وصيّت يعنى وصيّت معهوده خود كه به جانب ايشان گذاشت.

(فى الاذعان بالسّجود له) در انقياد و اطاعت نمودن ايشان به سجده كردن مر آدم را.

(و الخشوع لتكرمته) و فروتنى ايشان از براى تعظيم و تكريم او. (فقال سبحانه) پس فرمود حق سبحانه ايشان را.

(اسجدوا لآدم) سجده كنيد آدم را سجده تعظيم و تبجيل نه سجده عبادت چه او مر غير او سبحانه را روا نيست.

(فسجدوا) پس همه سجده كردند و هيچ كس از ايشان در اين امر ابا ننمود.

(الّا ابليس و قبيله) مگر ابليس پر تلبيس و قبيل‏هاى او كه جماعتى‏اند از جن و شياطين كه تابع اويند. (اعترتهم الحميّة) پيدا شد ايشان را كبر و غيرت.

(و غلبت عليهم الشقوة) و غالب شد بر ايشان بدبختى و بى‏سعادتى.

(و تعزّزوا) و تعظّم نمودند و بزرگ دانستند خود را.

(بخلقة النّار) به مخلوق شدن ايشان به آتش.

(و استوهنوا) و ضعيف و خوار شمردند.

(خلق الصّلصال) مخلوق صلصال را كه گل خشك مصوّت است و گفتند كه ما بهتريم از آدم چه ما مخلوق شديم از آتش كه جسم لطيف علوى نورانى است و آدم آفريده شده از گل كه جسم كثيف سفلى ظلمانى است و فاضل چگونه اقدام‏ نمايد به سجده مفضول.

ابليس مغلطه خورد كه فضيلت را به اعتبار عنصر ملاحظه كرد اگر به اعتبار فاعل كه لما خلقت بيدى عبارت است از آن و به نسبت حقيقت كه نفخت فيه من روحى اشارت است بدان نظر كردى دانستى كه خيريّت و فضيلت آدم را است نه او را.

بيت‏

ز آدمى ابليس، صورت ديد و بس *** غافل از معنا شد آن مردود خس‏

كه چرا من سجده اين طين كنم‏ *** صورتى را در لقب چون دين كنم‏

نيست صورت، چشم را نيكو به مال *** تا به بينى شعله نور جلال‏

و قياس او در افضليّت نار نامستقيم بود زيرا كه آتش خائن است هر چه به او دهند فانى سازد و خاك امين است هر چه بدو بسپارند نگاه دارد و امين از خائن بهتر باشد.

و آتش متكبّر است كه ميل به عليا دارد و خاك متواضع كه به جانب سفلى ميل دارد و تواضع از تكبّر نيكوتر بود. و خاك نقش پذيرد چنانچه آدم (عليه السلام) نقش معرفت پذيرفت كه لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ و آتش نقش سوزد چنانچه نقش معرفت ابليس به سوخت كه وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ. بيت‏

صورت خاك از چه دارد تيرگى در تيرگى *** نيك بنگر كز ره معنا صفا اندر صفا است‏

اين همان خاك است كاندر وصف او صاحب دلى‏ *** نكته‏اى گفته است كز وى ديده جان را جلاست‏

جستن گوگرد احمر عمر ضايع كردن است *** روى بر خاك سيه آور كه يكسر كيميا است‏

و ديگر آنكه آتش سبب فرقت است و خاك وسيله وصلت، از آتش گسستن آيد و از خاك پيوستن آدم كه از خاك بود به پيوست و مطيع شد.

تا خلعت ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ يافت، ابليس كه از آتش بود بگسست تا به فرموده فَاهْبِطْ مِنْها مردود گشت، اگر خاك نبودى آتش عشق محبّت افروخته نشدى و سوز سينه‏ها و آب ديدها ظاهر نگشتى و مهر ازل كه شنودى و آشناى قرب لم يزل كه بودى.

بيت‏

اى خاك چه خوش، طينت قابل دارى *** گل‏هاى لطيف است كه در گل دارى‏

در مخزن كنت كنز هر گنج كه بود *** تسليم تو كرده‏اند و در دل دارى‏

بدان كه جميع علماء متفق‏اند بر آن كه سجده كردن ملائكه مر آدم را سجده عبادت نيست جهت اينكه اين سجده مر غير خدا را كفر است، لكن بعضى گفته‏اند كه آدم مانند قبله بود و سجده از براى خداى تعالى فحينئذ «لام» اسجدوا لآدم مانند لامى است كه در قول حسان بن ثابت واقع شده در حق امير المؤمنين (عليه السلام) كه:

ما كنت احسب ان الامر منصرف *** عن هاشم ثمّ منها عن ابى حسن‏

ا ليس اوّل من صلّى لقبلنكم‏ *** و اعرف النّاس بالآيات و السّنن‏

و بعضى گفته‏اند كه سجده تعظيم است مر آدم را و اين سجده از سنن امم سالفه بوده است در تعظيم اكابر و بعضى ديگر گفته‏اند كه سجده در لغت به معناى خضوع و خشوع است كقوله تعالى: وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ. و در اين مقام به معناى لغوى است نه اصطلاحى، القصّه چون ابليس از سجده امتناع نمود حق تعالى طوق، وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ در گردن او كرد، و از رحمت خودش مأيوس گردانيد ابليس استدعاى مهلت نمود تا روز بعث و نشور.

(فاعطاه اللّه النظرة) پس داد او را بارى تعالى مهلت دادن.

(استحقاقا للسّخطة) براى مستحق شدن او مر غضب و خشم را.

اين اشاره است به قوله تعالى: وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ. يعنى بايد كه نپندارند آن كسانى كه كافر شدند و سر از فرمان ما پيچيدند كه آنچه مهلت مى‏دهيم ايشان را بهتر است مر نفس‏هاى ايشان را به درستى كه ما مهلت مى‏دهيم ايشان را تا زياده كنند نافرمانى را و مر ايشان را باشد عذابى خواركننده و رسوا سازنده.

(و استتماما للبليّة) و براى تمام ساختن بلية و آزمايش بنى‏آدم و اختيار ايشان به عصيان و طاعت.

(و انجازا للعدّة) و براى راست ساختن وعده مهلت چه در حينى كه ابليس ابا نمود از امر به سجود و مستحق سخط معبود گشت استدعاى مهلت نمود تا نفخ اوّل. (فقال) پس حق سبحانه فرمود كه: قالَ إِنَّكَ مِنَ (به تحقيق كه تو از مهلت دادگانى).

(الى يوم الوقت المعلوم) تا روزى كه وقت دانسته شده است يعنى زمان نفخ اولى كه همه كس بميرند و خلف وعده در خبر دادن او سبحانه محال است.

بدان كه علماء اختلاف كرده‏اند در جماعتى كه مأمور بودند به سجده، بعضى بر آنند كه ايشان جماعتى بودند از ملائكه. كه با ابليس هبوط نمودند به زمين به جهت آن كه در وقتى كه حق سبحانه خلق آسمان و زمين و ملائكه نمود امر كرد به نزول طائفه‏اى از ملائكه به زمين كه ايشان را جنّ مى‏گفتند و اخفّ ملائكه بودند از روى عبادت بعد از آن ابليس عجب و كبر را در نفس خود راه داد و حقّ سبحانه بر او مطلّع شد و فرمود او را مع جماعة كه تابع او بودند:

إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ. و بعضى ديگر گفته‏اند كه: جمع ملائكه در اين امر داخل بودند به دليل قوله تعالى: فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ. و همچنين اختلاف دارند در ابليس: جمله معتزله بر آنند كه ابليس از جنس ملائكه نيست به دليل قوله تعالى: كانَ مِنَ الْجِنِّ.

و جنّ نه از جنس ملائكه‏اند چنانكه كريمه: وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ مؤيّد اين است و قول ملائكه كه: قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ نيز شاهد اين است.

و اكثر مفسّرين بر آنند كه ابليس از ملائكه زمين است و كريمه: كان من الجن منافى نيست زيرا كه جنّ از «اجتنان» مأخوذ است به معناى «استتار» و ملائكه نيز مستمرند از ابصار، پس اطلاق لفظ جن بر آنها جائز باشد و مؤيّد اين است آنچه آنفا سمت ذكر يافت كه طائفه ملائكه كه بعد از خلق زمين و آسمان هبوط نمودند به زمين مسمّى بودند به جنّ پس بينهما منافات نباشد.

يا آنكه به سبب عصيان لباس ملكيّت از او خلع كردند و پلاس جنيّت پوشانيدند.

امّا اصحّ آن است كه او از جنّ بوده چه ملك معصوم است و عصيان نمى‏كند چنانچه طريق اماميّه است و اگر چه مأموريّت او به سجده از كريمه: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ مفهوم نمى‏شود امّا آيه: قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا صريحا دلالت مى‏كند بر آن و سبب عداوت ابليس با آدم پيش بعضى حسد بردن او است به مكرميّت و مسجوديّت آدم چنانچه در بعضى‏ اخبار ورود يافته است.

و نزد بعضى مباينه اصل كه منشاء قياس او گشته چه اوّل كسى كه طرح قياس انداخت آن لعين بود و تباين اصل اثر كلّى دارد در عداوت و مجانبت.

و گويند حكمت در مهلت دادن ابليس آن است كه وسوه و اغواى او سبب زيادتى مشقت انسان است در اداى طاعت و اين موجب كثرت ثواب انسان است در امتثال عبادت چنانچه در حديث وارد است كه: افضل الاعمال احمزها يعنى: بهترين عمل‏ها آن است كه مشقت در او بيشتر باشد به قول آن حضرت كه استتماما للبليّه اشارتى به اين حكمت است.

بيت‏

زير هر رنجى است گنجى معتبر *** چشم بگشا خوار ديدى گل نگر

(ثمّ اسكن سبحانه آدم) پس از آن ساكن گردانيد حضرت حق سبحانه و تعالى آدم را (دارا فيها ارغد عيشه) در سرائى كه خوش ساخت عيش و زيست او را در آن.

(و آمن فيها محلّته) و ايمن ساخت در آن محلّ و مقام او را از عروض خوف و الم.

مراد بهشت عدن است كه قوله تعالى: وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ. يعنى گفتيم: اى آدم ساكن شو و جفت تو كه حوّا است در بهشت پس بخوريد از ميوه‏ها و نعمت‏هاى بهشت از هر كجا كه خواهيد و نزديك نشويد اين جنس درخت را كه گندم است يا انگور و مخوريد از آن اگر بخوريد پس باشيد از ستم‏كاران بر نفس خويش.

(و حذّره ابليس و عداوته) و بترسانيد او را از ابليس و دشمنى او حيث قال: فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏.

يعنى گفتيم آدم را اى آدم به درستى كه ابليس دشمن است مر تو را و مر جفت تو را كه حوّا است، پس بايد كه بيرون نكند شما را يعنى سبب بيرون كردن شما نشود از بهشت كه تو در رنج افتى و در مشقّت و محنت گرفتار شوى. (فاغترّه عدوّه) پس غافل و فريفته ساخت او را دشمن او كه ابليس است.

(نفاسة عليه بدار المقام) به جهت حسد بردن بر او به سكون او در سراى اقامت كه جنّت است.

(و مرافقة الابرار) و به رفيق شدن و قرين بودن آدم به عيش خوش‏گوار.

و اين اغترار و غافل ساختن او از نهى كردگار القاى وسوسه او بود بعد از نهى از اكل شجره معلومه به اين وجه كه به دستيارى مار و طاووس به بهشت در آمد و به صورت پيرى بر آمد و حوّا را ديد و از مرگ بترسانيد و حوّا با آدم باز گفت و آدم از مرگ هراسان شده به ابليس رجوع كرد و به طريق تضرّع از وى علاج مرگ طلبيد، گفت اى آدم علاج اين مرض خوردن درخت گندم است بعد از آن گفت كه اين درختى است كه هر كه از آن بخورد هرگز نميرد و زوال به دو نرسد آدم به اين اغترار اكل آن شجره منهيّه نمود.

و بدان كه چون واجب است تنزيه انبياء (عليهم السلام) از گناه پس به حكم حسنات الابرار سيئات المقرّبين اين را بر نهى تنزيهى كه ترك اولى است حمل بايد كرد.

و بعضى گفته‏اند كه بيرون آمدن آدم (عليه السلام) از بهشت ضرورى بود اگر چه اكل شجره واقع نمى‏شد زيرا كه او از براى زمين مخلوق شده بود به دليل قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ. ليكن خروج از بهشت اگر بدون اكل شجره مى‏بود بر وجه اسهل مى‏بود و چون بعد از اكل متحقّق شد اصعب نمود و باىّ حال چون آدم (عليه السلام) به اغترار فريفته شد و اكل آن شجر نمود. (فباع اليقين بشكّه) پس به فروخت يقين را به شك خود يعنى حال خود كه در جنّت يقين داشت از سرور و نعمت بدل كرد به شك در نصيحت ابليس چه معلوم نداشت كه چگونه باشد معيشت او در دنيا بعد از مفارقت جنّت با آنكه يقين عداوت او را بدل كرد به شك در نصيحت و بيع يقين به شك مثلى است از براى كسى كه عمل غير مفيد را ارتكاب كند و آنچه مهم است از آن اجتناب نمايد.

(و العزيمة بوهنه) و به فروخت عزيمه و اهتمام را به ضعف و سستى خود يعنى فروخت عزم و اقتدارى را كه بدان سزاوار بود كه خود را نگاه دارد به ضعف و سستى از تحمّل آنچه بدان مأمور شد كه بر آن صبر كند بعد از اكل شجره منهيّه.

بدان كه آدم (عليه السلام) متيقّن بود و عازم به ملازمت طاعت و امر الهى امّا در حين وسوسه ابليس فراموش نمود آن عزم را كما قال عزّ اسمه: وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً. (و استبدل بالجذل وجلا) و استبدال كرد و بدل نمود فرح و سرور را به خشيت و ترس (و بالاعتزاز ندما) و عزّت و بزرگى را به ندامت و پشيمانى.

در عيون الرضا منقول است كه آدم (عليه السلام) بعد از هبوط او به دنيا دويست سال بگريست و ناله او به مرتبه‏اى بود كه مرغان هوا و ماهيان دريا به موافقت او ناله نمودند و آب ديده او چون سيلى بيرون مى‏آمد و در اين مدّت چندان باران حسرت بر زمين ندامت باريد كه در رخساره مبارك او دو جوى پديد آمد و مرغان هوا آب از جوى‏هاى چشم او مى‏خوردند. (ثمّ بسط اللّه سبحانه له فى توبته) بعد از انقضاى مدّت مذكوره بسط كرامت خود فرموده حق سبحانه از براى آدم در توبه او.

(و لقّاه كلمة رحمته) و آورد پيش او يعنى افاضه فرمود و الهام نمود او را كلمه‏ رحمت خود را كما قال عزّ و جلّ: فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ. اين اشارت است به كلمه طيّبه: (قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ. و صاحب طبرسى آورده كه آدم (عليه السلام) به شفاعت آورد حضرت سيّد الانبياء و آل هدايت انتهاى او را عليهم افضل الصّلوات و الثناء به اين طريق كه: اى پروردگار من به حق محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين كه توبه من را قبول كن.

حق پرسيد: كه اى آدم تو اينها را چگونه شناختى گفت: الهى بر ساق عرش اين پنج نام ديدم نوشته دانستم كه گرامى‏ترين آفريدگان به حضرت تو اين‏هايند پس چون آدم على نبيّنا و (عليه السلام) به حضرت خاتم الانبياء و آل او استشفاع نمود توبه او محلّ قبول رسيد.

بيت‏

چو آدم كرد روى دل به سويش *** شفيع آدم آمد ماه رويش‏

گر اوّل دسته‏بند گلشنش بود *** نه آخر خوشه‏چين خرمنش بود

(صلّى الله عليه وآله وسلّم) ابن ميثم آورده كه از ابن عبّاس نقل كرده‏اند كه بارى تعالى نسك حجّ را و كلماتى كه گفته مى‏شود او را تعليم آدم و حوّا نمود و ايشان به همان طريقه حجّ كردند و چون فارغ شدند وحى فرستاد به ايشان كه من قبول توبه شما كردم.

و مروى است كه منشاء قبول توبه آدم (عليه السلام) آن بود كه هفت بار طواف كعبه نمود و كعبه در آن روز تلّى سرخ بود و دو ركعت نماز بگذارد و بعد از آن مستقبل كعبه شد و گفت: اللّهم انّك تعلم سرّى و علانيّتي فاقبل معذرتي و تعلم حاجتي فاعطني سؤالى و تعلم ما فى نفسي فاغفرلي ذنوبى، اللّهمّ انّى اسئلك ايمانا تباشر به قلبي و يقينا صادقا حتّى اعلم انّه لن يصيبني الّا ما كتبت و الرّضا بما قسمت لى.

پس بارى تعالى وحى فرستاد به او كه اى آدم به تحقيق كه آمرزيدم تو را و هيچ كس از ذريّه تو اين دعا نخواند الّا كه بيامرزم گناهان او را و كشف كنم غموم او را و نزع نمايم فقر را از او و نعم دنيا متوجه او سازم.

و اصحّ روايت آن است كه حق سبحانه و تعالى به استشفاع آل عبا قبول توبه آدم نمود (و وعده المردّ الى جنّته) و وعده داد او را رجوع و بازگشت به بهشت خود كما قال جلّ ذكره: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ. يعنى: پس اگر بيايد به شما از جانب من دلالتى و بيانى به ارسال رسل و كتب پس هر كه متابعت كند و پيروى نمايد دلالت و بيان مرا پس هيچ ترسى نيست بر ايشان و نيستند ايشان كه اندوهناك شوند زيرا كه به نيل مقاصد و درجات عاليه خود فائز گردند. (فاهبطه الى دار البليّة) پس فرو فرستاد او را به سراى بليّه و محنت و منزل مشقّت و رياضت.

(و تناسل الذّريّة) و به خانه زائيده شدن فرزندان يعنى دار دنياى پر بلا اگر چه تناسل ذريّه آن از كمالات دنيا است ليكن آن را در معرض ذمّ حال او گردانيد از جهت حقارت آن نسبت به كماليّت و درجه عاليّه او كه در بهشت داشت.

بدان كه در فقر است مذكوره تقديم و تأخيرى هست و تقدير او بر اين نهج است كه: «و العزيمة بوهنه و اهبطه الى دار البليّة و تناسل الذّريّة، فاستبدل بالجذل و جلا و بالاعتزاز ندما ثمّ تاب اللّه تعالى عليه، فبسط الى آخره».

و بعد از آن كه تناسل ذريّه متحقّق شد.

(و اصطفى سبحانه من ولده انبياء) برگزيد او سبحانه از فرزندان او پيغمبران را.

(اخذ على الوحى ميثاقهم) فرا گرفت پر انزال وحى عهد و پيمان ايشان را. (و على تبليغ الرّسالة امانتهم) و به رسانيدن رسالت امانت ايشان را.

و اين اشارت است به قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ. و علّت ايشان ارسال رسل و حكمت در بعثت ايشان اين است كه مى‏فرمايد كه ارسال رسل نمود.

(لمّا بدّل اكثر خلقه) وقتى كه تبديل كردند بيشتر خلائق.

(و عهد اللّه اليهم) پيمان خدا را كه به سوى ايشان بود.

مراد عهد الست است كما قال جلّ و علا: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا. يعنى: ياد كن اى محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) چون فرا گرفت پروردگار تو از فرزندان آدم (عليه السلام) از پشت‏هاى ايشان فرزندان ايشان را و گواه گردانيد ايشان را بر نفس‏هاى ايشان به اقرارى كه كردند يا بعضى را بر بعضى گواه ساخت و گفت كه آيا نيستم پروردگار شما گفتند آرى تو پروردگار مائى و گواه شديم ما بر اقرار خود.

و نقل كرده‏اند از ابن عبّاس كه حضرت پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود كه بعد از خلق آدم حق سبحانه ظهر او را مسح فرمود پس بيرون آورد از ظهر او همه ذريّه او را كه مخلوق مى‏شوند تا روز قيامت و بعد از آن فرا گرفت ميثاق را از ايشان به نعمان و آن وادى است نزديك عرفات و آن را نعمان سحاب گويند و به قولى بطعن نعمان خوانند.

و در بعضى از تفاسير آورده‏اند كه اخذ عهد در «دهيا» بوده و آن زمينى است در ولايت هند و بعد از خروج آدم (عليه السلام) بوده از بهشت.

و جمهور مفسّران بر آنند كه بعد از خلق آدم و قبل از دخول جنّت بوده بر فضائى‏ كه بر در بهشت است و عرض آن سى هزار ساله راه است حق تعالى همه ذرّيه آدم را از صلب او بيرون آورد بر مثال مورچه‏هاى خورد و حيات و عقل و نطق در ايشان آفريد و ربوبيّت خود را بر ايشان عرض كرد و ايشان قبول نمودند و اذعان ربوبيّت او كردند بعد از آن نداء آمد كه يومئذ جفّ القلم بما هو كائن الى يوم القيامه.

بدان كه چون تماميّت عالم در وجود خارجى از انسان است پس در تقدير الهى نيز مطابق است و لهذا به انسان تقدير تمام شده و قلم قضا سمت جفاف پذيرفته و چون كه انسان مخلوقند از قواى بدنيّه كه متنازع كمالاتند از اين جهت منحرف شدند و از استقامت عهد الست.

(فجهلوا حقّه) پس جاهل و نادان شدند حق او سبحانه را كه آن ميثاق است.

(و اتّخذوا الانداد معه) و فرا گرفتند شريكان را با او. (و احتالتهم الشياطين عن معرفته) و حيله كردند و فريب دادن ايشان را ديوان راه زننده از شناخت او.

و در اين جا چهار وجه ديگر وارد شده: «اختتلتهم» و «اختبلتهم» به خاء منقوطه و اين هر دو به معناى اغترار و فريب دادن است.

«و اغتالتهم» و اين به معناى اهلاك است يعنى هلاك كردند ايشان را در وادى ضلالت و جهالت به سبب دور داشتن ايشان را از هدايت معرفت.

دور داشتن ايشان را از هدايت معرفت.

«و احالتهم» و اين به معناى گردانيدن است يعنى وقتى كه بگردانيدند ايشان را از شناخت او سبحانه.

(و اقتطعتهم عن عبادته) و بريدند ايشان را از پرستش او. (فبعث اللّه فيهم) پس برانگيخت حق سبحانه در ميان ايشان.

(رسله) فرستادگان خود را.

(و وتر اليهم) و پياپى فرستاد به جانب ايشان.

(انبيائه) پيغمبران خود را. (ليستادوهم) تا طلب اداء كنند از ايشان.

(ميثاق فطرته) عهد فطرت را يعنى آن عهدى را كه مخلوق شدند به آن در روز ألست كه آن معرفت است.

(و يذكّروهم) و به ياد دهند ايشان را.

(منسىّ نعمته) نعمت جسميّه و عطيّه عظيمه او كه فراموش كرده‏اند يا قصص و اخبار گذشته‏گان و عبرى كه لاحق شده به ايشان. (بالتّبليغ) به رسانيدن رسالت.

(و احتجّوا عليهم) و حجّت تمام كند بر ايشان. (و يثيروا لهم) و بر انگيزانند براى ايشان.

(دفائن العقول) فينه‏هاى عقل‏ها را و گنج‏هاى افهام ايشان را كه آن جواهر فكرها است و نفائس نظرها كه در فطرت ايشان مركوز است. (و يروهم) و مى‏نمايند ايشان را.

(آيات المقدرة) آيتها و علامت الهى تا راه نمايند ايشان را به تحصيل مقدّمات دليل و برهان. (من سقف فوقهم مرفوع) بيان آيات است يعنى: آن آيتهاى قدرت سقفى است در بالاى سر ايشان برافراشته.

(و مهاد تحتهم موضوع) و فراشى است در زير ايشان از براى سكون و سير نگاه داشته (و معايش تحييهم) و معيشت‏هائى كه زنده دارد ايشان را يعنى بدوست قوام حيات ايشان.

(و آجال تفنيهم) و آجال‏هاى مقدّره كه فانى مى‏سازد ايشان را. (و اوصاب تهرمهم) و بيمارى‏ها كه پير مى‏كرد ايشان را.

(و احداث تتتابع عليهم) و از مصيبت‏ها و حوادث روزگار كه پياپى مى‏آيد بر ايشان. بعد از آن اشارت مى‏كند به بيان عنايت او سبحانه به خلقان در تواتر ارسال رسل به جانب ايشان به جهت جذب ايشان به جان جناب عزّت خود و مى‏فرمايد: (و لم يخل اللّه سبحانه) يعنى خالى نگذاشت حق سبحانه و تعالى.

(خلقه) خلقان و آفريدگان خود را.

(من نبىّ مرسل) از پيغمبر مرسلى كه هدايت كند ايشان را به طريق حقّ.

(او كتاب منزل) يا كتابى فرو فرستاده كه داعى باشد ايشان را به عبادت معبود مطلق (او حجّة لازمة) يا برهانى لازم، ساطع كه آن امام زمان است.

(او محجّة قائمة) يا علامتى استوار، قاطع كه آن معجره باهره رسولان است. (رسل لا تقصّر بهم) قاصر نمى‏ساخت رسل را.

(قلّة عددهم) كمى عدد ايشان نسبت به امّتان.

(و لا كثرة المكذّبين لهم) و نه بسيارى تكذيب كنندگان مر ايشان را از اداى آن چه مكلّف بودند از تبليغ رسالت و جمله خلقان بر آن چه مكروه طبيعت ايشان است از مصالح دنيويّه و اخرويّه. (من سابق سمّى له من بعده) بيان رسولان است يعنى: رسولانى كه هر سابقى از ايشان نام مى‏نهاد از براى خود آن كسى را كه بعد از او است يعنى هر سابقى لاحقى را به جاى خود تعيين مى‏نمود به فرمان الهى.

(او غابر عرّفه من قبله) يا لاحقى كه تعريف مى‏كرد او را كسى كه پيش از او است چنانچه عيسى (عليه السلام) كه خبر داد از حضرت خاتم الانبياء (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كقوله تعالى: وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا. و چون كه غايت اصليّت از طينت نبوّت بعثت خاتم النّبيين بود از اين جهت امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه) اين خطبه را منتهى ساخت به آن و فرمود: (على ذلك نسلت القرون) يعنى بر اين اسلوب و نظام شتافته شده قرنها و مدّتها. (و مضت الدّهور) و گذشت دهرها و روزگارها.

(و سلفت الاباء) و از پيش رفته‏اند پدران.

(و خلفت الابناء) و از پس آمده‏اند پسران. (الى ان بعث اللّه سبحانه) تا آنكه برانگيخت حق سبحانه و تعالى.

(محمدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف را صلوات به لا نهايات الهى و تسليمات بى‏غايات پادشاهى بر او و بر آل او.

و بعد از آن اشارت مى‏كند به بعضى از غايات بعثت آن حضرت و مى‏گويد.

حق سبحانه مبعوث گردانيد حضرت رسالت را.

(لانجاز عدته) از براى روا كردن وعده خود كه آن اخبار او بود به وجود با جود آن حضرت.

(و اتمام نبوّته) و از براى تمام گردانيدن نبوّت خود.

(مأخوذا على النّبيّين ميثاقه) در آن حالت فرا گرفته شده بود بر پيغمبران عهد و پيمان او چه مركوز و مقرّر بود در فطرت ايشان اعتراف به حقيقت نبوّت حضرت رسالت پناهى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و تصديق كردن به او در آن چه آيد بدو.

و اين اشارت است به قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ يعنى: ياد كن كه چون فرا گرفت خدا عهد و پيمان پيغمبران را به اين طريق كه امر فرمود به ايشان كه هر چه بدهم شما را از كتاب منزل و فهم آن پس بيايد به شما فرستاده‏اى از نزد من كه آن محمّد است (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در حالتى كه باور دارنده باشد مر آن چيزى را كه با شما است از كتاب و حكمت هر آينه ايمان آوريد به وى و يارى كنيد او را اگر در زمان شما آيد و الّا به اظهار صفات و لغوت او خود را بيارى او فرمائيد.

گفت خداى تعالى مر انبياء را بعد از عرض كردن اين ميثاق بر ايشان آيا اقرار كرديد و فرا گرفتيد بر اينكه گفتم عهد مرا بر وجهى كه بدان وفا كنيد گفتند اقرار كرديم و ميثاق را پذيرفتيم حق سبحانه فرمود گواه باشيد بعضى بر اقرار بعضى يا ملائكه را فرموده كه گواه باشيد بر اقرار انبياء و من كه خداوندم از گواهانم بر اين اقرار و او سبحانه كه بعثت رسالت كرد.

(مشهورة سماته) در حالتى بود كه مشهور و معروف بود در ميان پيغمبران و رهبانان و كاهنان و علماء اهل كتاب علامات ظهور او. (كريما ميلاده) با كرامت بود محلّ ولادت او يعنى با طهارت بود اصل او.

و بعد از آن تنبيه مى‏نمايد بر فضل بعثت آن حضرت به ذكر اختلاف آراء مردمان و نسبت اهواء و تفرّق طرق و مذاهب ايشان در زمان بعثت آن خلاصه جهان و مى‏گويد: (و اهل الارض يومئذ ملل متفرّقة) يعنى اهل زمين در آن روز خداوند ملّت‏هاى متفرقه بودند.

(و اهواء منتشرة) و هواهاى پراكنده.

(و طرائق متشتتة) و طريقهاى در غايت پراكندگى كه دائر بودن آن تشتّت و اختلاف (بيّن مشبّه للّه بخلقه) ميان تشبيه كننده حق تعالى به مخلوقات وى چون يهود و نصارى و مجوس و صابيان و دهريّه و عبده اوثان و ساير مجسّمه.

(او ملحد فى اسمه) يا ميان عدول كننده در اسم او يعنى جماعتى كه عدول مى‏نمودند از حق در اسماى حسنى به نامهائى كه اشتقاق مى‏كردند از آن اسماء براى بتان چون لات از اللّه و عزّى از عزيز و منات از منّان. (او مشيرا الى غيره) يا ميان اشاره كننده به غير او چون معطّله كه انكار بعثت و اعاده اجسام كردند و مى‏گفتند كه طبع يحيى است و دهر مهلك و هر يك از اينها از حق عدول كرده بودند و به طريق باطله روى آورده و براى خود كيشى پيدا كرده. (فهديهم به) پس هدايت نمود ايشان را واجب الوجود بسبب بعثت حضرت رسالت پناهى (صلّى الله عليه وآله وسلّم).

(من الضّلالة) از گمراهى.

(و انقذهم) و برهانيد و خلاصى داد ايشان را.

(بمكانه) به جلالت و منزلت و مرتبت آن حضرت.

(من الجهالة) از نادانى كفر. (ثمّ اختار اللّه لمحمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) بعد از آن برگزيد حق سبحانه و تعالى از براى محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم).

(لقائه) و مقام قرب را كه قاب و قوسين از آن منجر است.

(و رضى له) و پسنديد از براى او.

(ما عنده) آن چيزى را كه نزد او است به حيثيتى كه هيچ چشم نديده و هيچ گوش نشنيده. (فاكرمه) پس اكرام كرد و احترام نمود او را.

(عن دار الدّنيا) از دار دنياى فانى يعنى وجه او را از دنيا كردانيده ميل داد به جانب خود كه محلّ اكرام است و اعزاز.

(و رغب به) و بگردانيد رغبت او را.

(عن مقارنة البلوى) از پيوستن به مقام محنت و بليّت.

(فقبضه اليه) پس قبض نمود او را به سوى درگاه كبرياى خود.

(كريما) در حالتى كه مقرّب و بزرگوار بود نزد او سبحانه.

(صلّى الله عليه وآله وسلّم)) سلام تحيّت و رحمت فرستاد خداى تعالى بر او و بر آل او. (و خلف فيكم) و پا پس گذاشت در ميان شما.

(ما خلّفت الانبياء) آنچه گذشته‏اند پيغمبران.

(فى اممها) در ميان امتان خود. (اذ لم يتركوهم) زيرا كه پيغمبران ترك نكرده‏اند امّتان خود را.

(هملا) در حالتى كه واگذاشته شده باشند.

(بغير طريق واضح) بى راه روشن هويدا.