24- داستانها (پنجاه داستان خواندنى)
داستانهايى آموزنده و شنيدنى نقل مجالس آيةاللهالعظمى اراكى رحمةالله عليه
بودكه تعدادى از آنها را در اين بخش مىآوريم. اين داستانها جز در سه چهار مورد
ازكتابى كه آيةالله خرازى در دست تاليف و تنظيم دارند نقل شده است.
1- حضرت آيةاللهالعظمى اراكى به نقل از مرحوم آيةاللهالعظمى آقاى حاجشيخ
عبدالكريم حائرى مىفرمودند كه: مرحوم شيخ انصارى تحت تربيت مرحومسيدعلى شوشترى
بوده است.
زمانى سيدعلى شوشترى بيمار مىشود. شيخ انصارى در عالم پنهانى بهديدن او مىرود
و چنين اظهار مىدارد كه: من از خدا خواستهام كه شما بمانيد و برمن نماز بخوانيد.
سيدعلى نيز در پاسخ مىگويد: من هم از خدا مىخواهم كه شما به مننماز بخوانيد.
شيخ در پاسخ مىفرمايد: ديگر كار تمام شده است.
بعدها در ديدارى كه شيخ در «ظاهر» با سيدعلى شوشترى داشته است، اوقصد مىكند
آنچه را در پنهانى از شيخ ديده استبيان كند. شيخ انصارى با اشاره ازاو مىخواهد كه
سخنى به ميان نياورد.
بالاخره سيدعلى زنده مىماند و پس از رحلتشيخ انصارى بر او نمازمىگذارد.
آيةالله حاج آقا موسى زنجانى از مرحوم حاج شيخ احمد كفايى پسر مرحومآخوند
خراسانى نقل كردند كه: پدرم مىفرمود:
ما نفهميديم كه شيخ انصارى مربى سيدعلى شوشترى بود يا اين كه بهعكس سيدعلى
شوشترى مربى شيخ انصارى؟ زمانى كه سيدعلى شوشترى، شيخانصارى را در قبر مىگذاشت،
خطاب به او كرده و فرمود: كسى را شايسته نديدى كهاسرار خود را به او تحويل بدهى.
آيةالله حاج آقا موسى زنجانى از مرحوم آخوند (خراسانى) نقل مىفرمودكه: شيخ
انصارى پس از خود، ما را براى تعلم به سيدعلى شوشترى ارجاع داد و مابه دنبال توصيه
شيخ، به درس ايشان حاضر شديم و در كمال تعجب ديديم وى نيزمانند شيخ انصارى درسها را
بيان و تعقيب مىكند.
روزى سيدعلى شوشترى به من فرمود ملا كاظم درسها را چگونهمىنويسى؟ گفتم: به
منزل كه مىروم مطالب را مىنويسم.
فرمود: اين كار را نكن! قبلا روى درسها كار كن و خودت مطالب را بنويس!بعد اگر
ديدى آنچه گفته مىشود، همان چيزهايى است كه نوشتى كه محكمترمىشود و اگر غير آن
است آن را اصلاح كن.
2- و نيز فرمودند: مرحوم آقاى حاج سيدمحمدرضا يثربى قنداقه فرزندخود آقاى حاج
ميرزاسيدعلى يثربى را به دست مرحوم ميرزاى شيرازى مىدهند تادر حق ايشان دعا كنند.
ميرزاى شيرازى چنين دعا مىكنند كه: خدا ايشان را ازمروجين اسلام قرار دهد.
بعدها مرحوم آقاى حاج ميرزاسيدعلى يثربى به مقامات عالى از علمو فضيلت مىرسند
كه در شمار شاگردان خاص مرحوم آيةاللهالعظمى آقا ضياءعراقى قرار مىگيرند.
نكته ديگر اين كه به هنگام فوت اين فقيه بزرگ، يكى از موثقين در حالسجده صداى
هاتفى را مىشنود كه ندا مىداده است:
فلانى فوت كرد.
3- و نيز فرمودند:
درباره شيخ انصارى گفته شده است كه، به شفاعت ما نجات پيدا كرده است.
و درباره حاج شيخ محمدباقر فرزند حاج شيخ محمدتقى صاحب حاشيهمعالم گفته شده، او
به محبت ما نجات يافته است.
درباره حاج شيخ محمدحسين پدر حاج شيخ محمدرضاى اصفهانىصاحب وقايه گفته شده است،
او فوت كرد، در حالى كه خدا از او و او از خداراضى بود.
مرحوم آقاى حاج شيخ محمدرضاى اصفهانى صاحب وقايه گفته است: ازكسى شنيدم كه به او
وثوق دارم (ظاهرا منظور پدرشان مىباشد) كه من در روز ماهمبارك رمضان در حرم مطهر
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام به زيارت امينالله مشغولبودم، زمانى كه به جمله و
موائدالمستطعمين مغدة رسيدم، ديدم سفرهاى پهن شدو من سر آن سفره به غذا خوردن
مشغول شدم. در تعجب و شگفتى شدم كه چطوردر ماه مبارك رمضان آن هم در اين مكان مقدس
مشغول خوردن هستم.
4- و نيز فرمود: شيخ محمدرضا قدريجانى از اعاظم علما بود كه در زمانمرحوم
آيةالله آقاى نائينى صحبت ازاعلميت ايشان مىشد. ايشان در همان ايام بهقم آمده و
سپس به مشهد رفتند و از حضرت رضاعليه السلام خواسته بودند كه همانجافوت كنند كه
همينطور نيز شد.
5- آيةالله خرازى مىنويسد: در سال 1412 هجرى قمرى به مشهد مقدسمشرف شدم، در
آن سال استاد بزرگوار آيةاللهالعظمى اراكى نيز به مشهد مقدسمشرف شده بودند. براى
زيارت به منزلشان رفتم، كسى كه در محضر استاد بودگفت:
چند روز قبل پيرمردى كه در سياسى - عقيدتى مشغول خدمت استبهديدار آيةالله
اراكىآمده بود و درحالىكه ايشان را ملاقات مىكرد، اشك مىريخت.
اين مرد پير به من گفت: من شب گذشته حضرت امام خمينىقدس سرهم را خوابديدم. به
من فرمودند: فلانى بيا با هم به ديدار آقاى اراكى برويم، آنوقت مرا در عالمخواب به
خيابان راهنمايى، فرعى شماره7، پلاك5 آوردند.
پس از اين كه از خواب بيدار شدم و در حالى كه تا آن موقع از آمدنآيةاللهاراكى
اطلاعى نداشتم و نشانى منزل را از قبل نمىدانستم، مطابق هماننشانى كه در خواب
مطلع شده بودم آمدم ديدم درست است.
وقتى از منزل آيةاللهاراكى بر مىگشتيم يكى از همراهان پيرمرد مذكور راشناخت و
گفت:
عجيب است! اين پيرمرد از اول جنگ بسيارى از اوقات را در جبهههاىجنگ گذرانده و
به مردم روحيه داده است.
6- حضرت آيةاللهالعظمى آقاى اراكى فرمودند: زمانى كه ميرزاى بزرگشيرازى كتاب
نجاةالعباد را حاشيه مىزدند، برخى از جلسات ايشان هفتساعتبه طول مىانجاميد و
در جلسه هر يك از فضلا و اصحاب خاص ايشان موظف بودبه كتاب معينى رجوع و محتواى آن
را در مساله مربوط مطرح نمايند. ايشان پس ازشنيدن مطالب اصحاب خويش، در پايان، نظر
خود را مىفرمودند. اين كار ادامهداشت تا آن كه كار حاشيهنويسى به پايان رسيد.
7- و نيز فرمودند: سبب آشنايى من با مرحوم آقاى حاج سيدمحمدتقىخوانسارى اين بود
كه مرحوم آقاى حاج سيداحمد خوانسارى به درس مرحومآقاى حاج شيخ در اراك مىآمدند،
روزى به من گفتند: من در درس آقا ضياءالدينعراقى شركت و با آقاى حاج سيدمحمدتقى
خوانسارى مباحثه مىكردم اما مباحثهبا ايشان از درس مرحوم آقا ضياءالدين عراقى
مفيدتر بود! (اين آقا فعلا در اسارتانگليسيها در عراق به سر مىبرد.)
اين تعريف از مرحوم خوانسارى(ره) هميشه مد نظر من بود تا اين كه روزىدر درس
مرحوم آقاى حاج شيخ ديدم آقا سيدى كنار مرحوم حاج شيخ نشسته،بدون اين كه مغلوب هيبت
مرحوم حاج شيخ شود با ايشان به راحتى صحبتمىكند. در صورتى كه ديگران حتى مرحوم
آقاى حاج سيداحمد خوانسارىنمىتوانستبا مرحوم حاج شيخ به صورت معمولى صحبت كند.
به هر تقديرمرحوم آقاى حاج سيداحمد خوانسارى رو به من كرده و گفتند: آقاى
حاجسيدمحمدتقى خوانسارى همين آقا است.
آن تعريف مرحوم آقاى حاج سيداحمد خوانسارى از مرحوم آقاى حاجسيدمحمدتقى
خوانسارى سبب شد كه با هم رفاقت تامى پيدا كرديم و ايشان هم بامن خيلى محبت و لطف
داشتند و پيش از آن كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريمحائرى به قم بيايند ما ساليانى با
هم رفاقت و دوستى داشتيم.
8- و نيز فرمودند: مرحوم آيةالله ميلانى از شخصى كه مرحوم آقاى حاجشيخ عبدالله
گلپايگانى را در خواب ديده بود، نقل كردند كه: مرا پس از فوت بهآسمان بردند و از
من پرسيدند كه چه آوردهاى؟
گفتم: درس و بحث.
ملائكه در آن خدشه كردند. من جواب دادم. دوباره خدشه كردند; باز جوابدادم. باز
خدشه كردند و بالاخره نتوانستم جواب بدهم.
گفتند: ديگر چه دارى؟
گفتم: نماز و روزه و عبادات، باز ملائكه در آنها نيز خدشه كردند. من جوابدادم;
دوباره خدشه كردند. باز جواب دادم; باز خدشه كردند و عاقبت از عهدهجواب بر نيامدم.
گفتند: ديگر چه دارى؟
گفتم: زيارت و توسل. در آن هم مانند قبلىها خدشه كردند و من جوابدادم. باز
خدشه كردند، من جواب دادم. باز خدشه كردند، عاقبت از جوابعاجز شدم.
گفتند: ديگر چه دارى؟
گفتم: چيزى ندارم و مايوس شدم. آنگاه ملائكه گفتند: تو نزد ما درگرانبهايى دارى.
گفتم: من درى نداشتم.
گفتند: چرا آن وقتى كه يكى از تجار از گلپايگان براى زيارت اعتاب مقدسه بهكربلا
آمده بود تو شنيدى و خواستى از نجف نزد او بروى و مقدارى كمك مالىبگيرى، رفتى كه
مركبى كرايه كنى كه به كربلا بروى نتوانستى، زيرا دو ريال كرايه آنرا نداشتى! و
گفتى پياده مىروم، وقتى پياده مىرفتى خار به پايت فرو رفت و عاجزشدى و نشستى و
گفتى من آقا شيخ عبدالله كه درس و بحثخوبى دارم چطور بايددو ريالى نداشته باشم كه
بتوانم مركبى كرايه كنم؟ بعد به فكرت رسيد اين چهحرفى بود من زدم و پشيمان شدى و
گفتى: الحمدلله ربالعالمين اين الحمدللههمان درى است كه نزد ما محفوظ مانده است و
همين نيز به درد تو مىخورد.
آيةاللهالعظمى اراكى فرمودند: مرحوم حاج شيخ عبدالله گلپايگانى از
بهترينشاگردان مرحوم آخوند بود، و مرحوم حاج شيخ گاه در وصف او مىفرمود: در
مياناهل بحث ما يعنى آيات عظام: نائينى و حاج شيخ و اصفهانى مثل و مانند نداشت.
آيةالله خرازى گويد: اينگونه داستانها نبايد موجب ياس و نااميدى گردد،زيرا
درجات افراد و مراتب اخلاص مختلف است و هر كسى را مطابق معرفت اوجزا و پاداش
مىدهند. خوبى اين داستانها از اين جهت است كه انسان هر قدر هم بهعمل بپردازد
مغرور به آنها نشود و هميشه به فضل الهى اميدوار باشد و بس.
9- و نيز از پدرشان نقل كردند كه:
ميرزاى شيرازى بزرگ در آخرين بيمارى خويش، حالشان سخت مىشود.در آن زمان
تلگرافهاى بسيارى از مقامات داخلى و خارجى خدمت ايشان مخابرهمىشده است، وقتى
تلگرافها را براى ايشان مىخواندند كه مثلا فلان مقام عالىسياسى تركيه يا فلان
سفير براى شما تلگراف فرستاده و جوياى حال شما شدهاست، هيچ پاسخ نمىدادند.
آخرالامر برخى از حاضرين براى به حرف درآوردن ميرزا چنين انديشهمىكنند كه
ايشان چون به مسائل فقهى زياد علاقه مندند، مناسب است از ايشانسؤال فقهى كنيم، لذا
يكى از ايشان مىپرسد:
آقا درباره تهديگ سوخته چه مىفرماييد؟
در پاسخ مىفرمايند: نمىتوان گفتحرام است. براى اين كه يا بايد ازخبائثباشد
كه نيستيا از مسكرات باشدكه نيستيا مضر باشد كه معلوم نيست.
آيةالله حاج آقا موسى زنجانى نقل كردند كه: روزى مرحوم ميرزاى شيرازىبزرگ را
عقرب گزيد به طورى كه صداى ناله ايشان از دور شنيده مىشد شاگردانو دوستان ايشان
براى اين كه ايشان تا حدودى از فكر درد بيرون آيد از علاقه شديدايشان به مسائل فقهى
استفاده كرده و چند مساله فقهى با ايشان مطرح مىكنند،مرحوم ميرزا(ره) مشغول بحثى
شد كه حدود 2 يا 3 ساعتبه طول انجاميد و دراين مدت درد به طور كلى فراموششان شده
بود.
10- و نيز فرمودند: آيةالله آقاى حاج سيداحمد خوانسارى در دوران زندگىخيلى
سختى كشيده بود. مدتها دل درد داشت، داغ چند فرزند ديده بود، در يكجانيز سكونت
نداشت. مدتى در خوانسار، مدتى در نجف، نه ماه در دزفول و چندسال و چند ماه در اراك
و سپس در قم و بعد هم در تهران زندگى مىفرمود. با اينهمه خدا به ايشان توفيق
بزرگى داد كه توانستيك دوره فقه استدلالى كه خلاصهجواهر و حرفهاى ديگر در آن آمده
است تاليف نمايد.
ايشان در زمان مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى روزى به منگفت:بيا باهم كتاب
حج را مباحثه كنيم. من هم قبول كردم لذا روزها در مسجدعشقعلى با هم مباحثه حج
داشتيم; وقتى بحثحج تمام شد، مدتى ايشان رانديدم تا آن كه معلوم شد تنها با شتر به
حج رفته است.
موقع مرگشان هم، شنيدهايد صورت ملائكه را مشاهده كرده و فرمودند: منصورت
عزرائيل را ديدم و از او نترسيدم. و با خود مىگفتم: چرا مردم از اومىترسند. حضرت
عزرائيلعليها السلام را ديدم كه رو به من مىآيد و بعد برگشت و هفتقدم برداشت
فهميدم كه تا هفت روز ديگر بيشتر زنده نيستم.
11- و نيز فرمودند: من مقيد بودم مطالبى را كه مىشنوم بنويسم. روزىمرحوم آقاى
حاج سيداحمد خوانسارى به من فرمود:
سعىكن خودتاهلفكر شوىنوشتنحرف اينوآنچندان فايدهاى ندارد.
من پس از شنيدن گفتار ايشان تا حدودى در نوشتن سستشدم روزى اينمطلب را خدمت
استاد حاج شيخ عبدالكريم حائرى عرض كردم، ايشان فرمود:نوشتن براى انشراح صدر و باز
شدن ذهن خوب است. من گاهى جريان فكرىندارم و فقط عناوين را مىنويسم و به دنبال آن
«ان قلت» را مىنويسم و جواب آن رابراى وقت ديگر مىگذارم.
لذا من خود كاغذ پارههايى در نزد ايشان ديدم كه ان قلت در آن بدون قلتمانده
بود.
12- و نيز از آيةاللهالعظمى آقاى خويى نقل فرمودند: هنگامى كه بچه بودمپدرم
در مشهد آشنايى داشت كه مرد صالح و با تقوايى بود او مىگفت: دير زمانىبود كه در
انگشتانم سوزشى را احساس مىكردم به نحوى كه روز به روز بر سوزشآن افزوده مىشد.
با وجود صبر و تحمل فراوان نهايتا بىطاقتشده و تصميم گرفتمبه نزد بهترين دكتر
شهر كه يك آمريكايى بود بروم. با مراجعه به او دريافتم كهانگشتانم به يك بيمارى كه
سرايتبه ساير اعضا مىكند مبتلا شده است. دكتر گفتبراى جلوگيرى از سرايتبايد
انگشت را قطع كنم اما هرچه فكر كردم نتوانستم براىاين كار خود را راضى كنم.
مدتى از اين جريان گذشت تا از شدت درد براى بريدن انگشتخود راضىشدم ولى وقتى
دوباره پيش دكتر آمريكايى رفتم گفت: سرطان پيشروى كرده و براىجلوگيرى از آن، بايد
دست از مچ قطع شود. پذيرفتن اين حرف براى من ختبوددر نتيجه حاضر نشده و برگشتم،
ولى درد، توان را از من گرفت و براى بار سوم نزددكتر آمريكايى رفتم كه تشخيص او
پيشروى مجدد سرطان تا آرنجبود، كه بايد تاهمانجا قطع مىشد، اما باز من راضى به
اين كار نشدم و سرانجام برگشتم. مجددا ازشدت درد براى بار چهارم نزد دكتر رفتم ولى
در اثر پيشروى سريع سرطان تشخيصاو اين بود كه بايد دست از كتف قطع شود، اما من
حاضر نشدم به طورى كه ازشدت درد خواب به چشمانم نمىرفت و از فرياد و ناله من طلاب
مدرسهاى كه درآن حجره داشتم خواب نمىرفتند تا بالاخره با اصرار آنان كه مستاصل و
بيچارهشده بودند من را راضى كردند براى عمل و قطع دست نزد دكتر آمريكايى بروم
ولىقبل از رفتن به مطب دكتر با وجود خستگى فراوان ابتدا به حرم حضرت رضاعليه
السلامرفتم و با ناراحتى عرض كردم: ما براى شما ائمه معصومين ولايت تكوينى
قائليم.راضى نشويد يك نفر دكتر خارجى دست دوستشما را قطع كند اين چه عنايتىاست كه
به من داريد؟ دستم را بايد يك دكتر خارجى قطع كند! همانجا خوابم برددر حال خواب
ديدم سيد جليلالقدرى به طرف من مىآيد چون در بيدارى شدتدرد به حدى بود كه اگر
كسى به طرف من مىآمد فرياد مىزدم نزديك نيا كه مبادابدن او به دستم بخورد به همين
عادت عرض كردم نزديك من نشويد كه دستم دردمىكند تبسمى فرموده نزد من آمد و دست
مباركشان را روى دستم كشيد و فرمودندخوب شدهاى! از خواب كه بيدار شدم ديدم اثرى از
آن درد نيست. به آن دكترآمريكايى مراجعه كردم وى پس از معاينه گفت: دستشما خوب شده
استبگو ازچه كسى شفا گرفتى؟
گفتم: از حضرت رضاعليه السلام.
آن دكتر آمريكايى كه تعصب شديد نسبتبه مسيحيت داشتشفاىحضرت رضا را نپذيرفت و
در عوض گفت:
حضرت مسيح تو را شفا داده است.
13- و نيز فرمودند: در سال 1402 به مشهد مشرف شدم. در اين سفرشخص موثقى را به
نام آقاى سليمانى ملاقات كردم. او داستانى از اعجاز حضرترضاعليه السلام بدين صورت
نقل كرد كه: كارگرى از اهالى قائمشهر در حالى كه يكچشمش كور بود با پدرش براى شفاى
چشمش به مشهد آمده بود. در عالم خوابحضرت رضاعليه السلام را ديد كه به او فرمودند
برو پيش سليمانى و از او قطره بگير. وى ازخواب بيدار شده نزد اين جانب آمد، خواب را
نقل كرد و از من تقاضاى قطرهچشم نمود.
با خود گفتم: من كه دكتر نيستم و قطره ندارم. عاقبتبه ذهنم آمد كه روىضريح
مطهر گاهى گلهاى تازهاى را در گلدانها مىگذارند كه براى حفظ تازگى آنهامقدارى در
آن گلدانها آب مىريزند. من مقدارى از آب گلدانها را نزد خويش داشتمبا خود گفتم:
خوب است از آب آن گلدانها قطراتى را به وى بدهم تا به وسيله آناستشفا كند; لذا از
آب آن گلدانها قطراتى را به او دادم او قطرات را گرفت و به سوىحرم شتافت. در حرم
به قصد استشفا مقدارى از آن آب را در چشم كور خويشمىريزد. به ناگاه چشم او شفا
مىيابد. در اين هنگام ديدم در حرم مطهر سرو صداى عجيبى برخاست. با جستجو دريافتم
كارگر مذكور شفا يافته است. منبراى اطمينان از نابينا بودن چشم او و شفا يافتنش به
واسطه قطرات آب گلدانهاىضريح به قائم شهر تلفن كردم و وضع او را از كارخانهاى كه
در آنجا كار مىكردپرسيدم صاحب كارخانه كه خيال مىكرد من اين پرسش را براى ازدواج
از او مىكنمبدون معطلى گفتبله جوان متدينى است ولى از يك چشم نابينا است.
14- آيةالله جناب آقاى شيخمحمدتقى مصباح دامت افاضاته از حضرتآيةاللهالعظمى
آقاى اراكى نقل كردند كه مرحوم آيةاللهالعظمى آقاى حاجسيدمحمدتقى خوانسارى از
مرحوم حاج شيخ حسنعلى تهرانى كه از اوتادو بزرگان و شاگردان ميرزاى شيرازى بود نقل
فرمود كه:
در نجف اشرف تحصيل مىكردم و برادرم كه ساكن تهران بود و گويا لباسمخصوص
درباريان و شاه را تهيه و از اين راه امرار معاش مىكرد و وضع مالى اوخوب بود
ماهانه مبلغى جهت مخارج زندگى مىفرستاد تا از تحصيل فارغ شدمو به خراسان آمدم.
برادرم فوت كرد و او را به قم بردند (1) اما من دسترسى نداشتم برسر قبر
او بروم و به عوض آن به زيارت حضرت رضاعليه السلام رفتم و از آن بزرگوار تقاضاكردم
كه لطف كنند به قم بروند و به خواهرشان سفارش برادرم را بنمايند.
پس از اين جريان يكى از اصحاب مرحوم حاج شيخ حسنعلى كه از اينموضوع اطلاعى
نداشتخواب مىبيند كه در عالم خواب به قم مشرف شده و بهحرم حضرت معصومهعليها
السلام رفته است، خدام حرم مردم را كنار مىزنند و مىگويندحضرت رضاعليه السلام به
قم تشريف آوردهاند و مىخواهند سفارش برادر حاج شيخحسنعلى را به خواهرشان حضرت
معصومهعليها السلام بنمايد (2) .
آقاى خرازى مىنويسد من خودم هم نيز، اين قضيه را از استاد بزرگوار آقاىاراكى
شنيدم با اين افزوده كه: من قضيه را براى آيةالله آقاى مرواريد كه از بيت آنجناب
در مشهد هستند نقل كردم ايشان هم تصديق نمودند (3) .
15- حضرت آيةاللهالعظمى آقاى اراكى مىفرمودند: كه در رجب سال1397 به نجف
اشرف مشرف شدم. آيةالله آقاى خويى فرمودند كه امام جماعتمسجد مقبره ميرزاى شيرازى
كه بسيار صالح و متقى بود گفت: در حرم حضرتاميرالمؤمنينعليه السلام براى زيارت
رفته بودم ديدم دو قبيله از قبايل عرب به حرم آمدندقبيله اول به طرف ضريح مطهر
رفتند و قبيله دوم نيز به دنبال آنان، در بين قبيله دومزنى بود كه تا چشمش به حرم
اميرالمؤمنينعليه السلام افتاد صدا زد يا على برئنى يعنى اىاميرالمؤمنين! مرا از
نسبتى كه به من داده شده تبرئه كن.
ناگهان ديدم مردى از قبيله اول از زمين بالا برده شد و چنان به زمين كوبيدهشد
كه تمام استخوانهايش در هم شكسته و مانند گوشتبدون استخوان به طرفىافتاد او را از
حرم بيرون بردند و در همان حال جان سپرد جريان را پرسيدم گفتند اينمرد و زن، زن و
شوهر بودند و مدتها بين آنان اختلاف بوده، و بين آنان متاركه و قهربود اين مرد در
خفا نزد آن زن رفته و او را اغفال كرده كه ما با هم اختلافى نداريم و بااو همبستر
شده و بعدا به اختلاف ادامه داده. وقتى كه زن حملش ظاهر شده نسبتزنا به آن زن داده
قبيله او قصد قتل آن زن را كرده، زن هر چه اصرار مىكند كهحمل من از شوهرم مىباشد
كسى باور نكرده، تا عاقبت تصميم قتل او را مىگيرند.زن تقاضا مىكند كه من از كشته
شدن حرفى ندارم ولى به شرط اينكه شوهرمبه نزد حضرت ابوالفضلعليه السلام برود و
قسم بخورد كه اين حمل از من نيست آن وقتمرا بكشيد. همه قبول كرده و به راه
مىافتند; وقتى به حرم اميرالمؤمنينعليه السلاممىرسند زن مىگويد: من حال آمدن
تا حرم ابوالفضلعليه السلام را ندارم همينجا نزد پدراو قسم بخورد كافى است. به حرم
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىآيند و اين معجزهانجام مىشود.
16- و نيز مىفرمودند: همه تقريبا مىدانند كه آقا سيف از اطرافيان مرحومحاج
شيخ عبدالكريم حائرىقدس سرهم به آقا سيدكمال فالج كه از كمر به پايين
فلجبودهگفته است; اگر تو سيد مىبودى شفاى خود را از حضرت معصومهعليها السلام تا
به حالگرفته بودى.
آقا سيدكمال وقتى اين حرف را از آقا سيف مىشنود بىاختيار مىشودو غيرت و غضبش
به جوش مىآيد و به وسيله كسى كه او را حمل مىكرده استبهحرم حضرت معصومهعليها
السلام مشرف مىشود و پاى ضريح مىنشيند و به حضرتمعصومهعليها السلام خطاب مىكند
كه از اينجا نمىروم تا شفاى مرا بدهيد.
بعد از مدتى مىبيند كسى به او مىگويد بلند شو! مىگويد نمىتوانمبرخيزم، آن
شخص به او مىگويد بلند شو! اين كاغذ را هم به آقا سيدحسين تاجر(كه در بازار قم
مشغول كسب بوده است) بده، از جا بلند مىشود و مىبيند كاغذىدر دست او است،
دستخود را از ترس اين كه مبادا دوباره مفلوج شود باز نمىكندو فورا در خانه آقا
سيدحسين رفته و بدون آن كه بفهمد كه در كاغذ چه چيزى نوشتهشده است آن را به او
مىدهد.
از آقا سيدحسين هر چه پرسيدند كه در كاغذ چه نوشته شده است از گفتنآن امتناع
كرد و نگفت.
آيةالله آقاى حاج شيخ قوامالدين وشنوهاى فرمودند: حتى مرحومآيةاللهالعظمى
آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى و مرحوم آيةاللهالعظمى نجفىمرعشى هم از محتواى
نامه پرسيدهاند او گفته اجازه ندارم بگويم. آقاى حاج شىقوام فرمود آقا سيدحسين
مرد با ايمانى بود و در اقامه عزاى امام حسينعليه السلام درمسجد امام حسن
عسكرىعليه السلام سهم بزرگى داشت.
17- و نيز از قول آقاى شيخ ابراهيم صاحب زمانى نقل مىفرمودند: زمانىبه مشهد
رفتم كه توليت آستانه، با آصفالدوله از شاهزادگان قاجار بود و چون اومردى بود اديب
و اهل شعر و ادب... مجالس ادبى بر پا مىكرد و من هم در آنمجلس شركت مىكردم. در
آخر كار ديدم بىپول شده و راهى به جايى ندارم، بهفكرم رسيد كه خوب است قصيدهاى
در مدح توليتبگويم ولى پس از تمام شدنقصيده به فكر افتادم كه اين چه كارى است كه
من كردم؟ خوب استشعر و قصيدهرا عوض كنم و براى حضرت رضاعليه السلام مدح بگويم و
از ايشان صله بگيرم.
با خود گفتم حالا كه دير نشده و شعر را براى كسى نخواندهام آنچه را باحضرت رضا
عليهالسلام مناسب نيستحذف مىكنم و بقيه را به نام حضرتتكميل مىكنم. و همين كار
را كردم به حرم مطهر رفته و پشتبه ديوار حرم كردمو رو به ضريح ايستادم و آن
اشعارى را كه براى حضرت رضاعليه السلام گفته بودم خواندم،در همان حال ديدم شخصى آمد
و ده تومان به من داد، نزد ضريح مطهر رفتم و بهحضرت عرض كردم ده تومان كم است
دوباره شروع به خواندن شعر كردم ديدمديگرى آمد و ده تومان ديگر داد. باز نزد ضريح
رفت و مطلب قبلى را تكرار كردمو برگشتم. براى بار سوم اشعار را خواندم، شخص ديگرى
آمد و ده تومان داد.همينطور اين كار تكرار شد و بالاخره شصت تومان گرفتم و بعد از
آن ديگر خجالتكشيدم از كمى پول صحبت كنم. از حرم مطهر بيرون آمده و به منزل خويش
رفتمبعد از مدتى شنيدم درب منزل را مىزنند درب را باز كردم، ديدم آقاى حاج
شيخحسنعلى تهرانى، است و من از آمدن ايشان كه شخص بزرگى بود تعجب كردمو گفتم آقا
شما كجا اينجا كجا. كه به ديدن شخص گمنامى مثل حاج شيخ ابراهيمآمدهاى بنده هم به
كسى اين موضوع را تا آن موقع نگفته بودم، ولى آقاىحاج شيخ حسنعلى فرمود: حاج شيخ
ابراهيم خوب با حضرت رضا عليهالسلامروى هم ريختهاى، آن شصت تومان را بده.
من پول را به ايشان دادم و در عوض مرحوم حاج شيخ حسنعلى صدو بيست تومان به من
دادند. مرحوم آيةالله خوانسارى به آقاى حاج شيخ ابراهيمگفتند: خوب بود ده تومان
آن را براى خود نگه مىداشتى نمىدادى.
گفت: نتوانستم.
18- و نيز مىفرمودند: مرحوم پدرم نقل مىكردند كه به منزل آقاىسيدمحمد باقر كه
از پسرعموهاى مرحوم حاج آقا محسن اراكى بود رفته بودم،غروب آفتاب قبالهاى را
آوردند كه امضا كنند ايشان بدون عينك آن را خواند و امضاكرد در حالى كه سن ايشان
بين 80-90 سال بود من از اين كه ايشان در آن سنو سال بدون نياز به عينك
مىتوانستند بخوانند خيلى متعجب شدم اما خجالتكشيدم در اين مورد سؤال كنم.
تا اين كه بعدا در كتاب دارالسلام حاجى نورى ديدم داستانى از آقاسيدمحمدباقر
پيرامون صحت و سلامتى چشم ايشان نقل كرده است كه همان نيزسبب بينايى عجيب چشم ايشان
است. حاجى نورى از قول ايشان مىگويد:
چشممدرد مىكردكاروانى از زائران كه به سوى كربلاى حسينعليه السلام
حركتمىكرد به بروجرد رسيد با مشاهده اين كاروان، دل من هم كربلايى شد. از آنها
تقاضاكردمكه مرا هم بهكربلا ببرند، ولىآنان بهخاطر درد چشم من امتناع كردند. هر
چه مناصرار كردم، آنان نپذيرفتند تا اين كه با قلب شكسته به خواب رفتم، در عالم
رؤياحضرت زينب كبرىعليها السلام را ديدم كه با گوشه مقنعه خود بر چشم من مىمالند
ازخواب بيدار شدم متوجه شدم اثرى از درد چشم در من مشاهده نمىشود.اينمعجزه
وكرامترا همهدوستان وآشنايان ديدند و متعجب گرديدند.
19- و نيز مىفرمودند:
من دو عارضه داشتم كه سخت از آن نگران و ناراحتبودم. اول اين كه هرسال چشم درد
مىگرفتم به حدى كه از درد فريادم بلند مىشد. و دوم اين كه دستمدر فصل زمستان ورم
مىكرد و خشك مىشد و ترك بر مىداشت و از لابلاى پوستآن خون مىآمد به طورى كه
بايد تيمم كنم. من اين دو كسالت را داشتم اما به زباننمىآوردم. ولى هر دو
كسالتبه عنايت و فضل حضرت معصومهعليها السلام و حضرترضاعليه السلام بر طرف شد به
طورى كه هماكنون بحمدالله اثرى از هيچكدام آنها وجودندارد. و من همانطور كه مرحوم
آقاى حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى فرمود بر اساسروايت استعينوا فى
قضاءالحوائجبكتمانها حاجتخود را كتمان كردم و به زباننياوردم، ولى حضرت رضاعليه
السلام و حضرت معصومهعليها السلام از روى لطف و عنايتى كه بهمن داشتند و دارند
مرا شفا دادند.
20- و نيز مىفرمودند: من چند برادر ناتنى به نام آقايان ميرزافتحاللهو
ميرزاحسن و ميرزاحسين داشتم كه اينها شتسر هم بودند. سالى كه وبا آمده بودهر سه
آنها به مرض وبا مبتلا شدند مادرشان كه در اراك زندگى مىكرد خيلى نگرانشده، در
هواى سرد اراك از روى برفها به امامزاده سيدعلى در چهار فرسخى اراكمىرود و شفاى
آنان را از آن امامزاده بزرگوار طلب مىكند و هر سه آنها از مرض وباشفا مىيابند.
21- آيةالله خرازى گويد: استاد بزرگوار حضرت آيةاللهالعظمى آقاى حاجشيخ
محمدعلى اراكى همه شبها پس از اداى نماز مغرب و عشا در مدرسه فيضيه بهصحن مطهر
حضرت معصومهعليها السلام مىرفتند و در كنار مرقدى فاتحه مىخواندند.بنده از ايشان
سؤال كردم اين قبر از كيست؟ فرمودند: مرقد حاج سيدعبدالمطلبرشتى است، كه نه با من
خويش بوده نه رفيق، فقط يك منقبتبراى من نقل كردهاست لذا من حق او را محترم
مىشمارم.
ايشان كه شخصى موثق و مورد اعتماد من بود، روزى به منزل مرحومآيةاللهالعظمى
آقاى سيدمحمدتقى خوانسارى رحمةالله عليه آمد و چنين گفت:
وقتى كه من براى تحصيل به نجف اشرف مشرف شدم در آنجا شنيدمپيرمردى پينهدوز هر
شب جمعه نزديك غروب از نجف به كربلا طىالارض مىكندو در حرم مطهر امام حسينعليه
السلام مشغول عبادت مىشودو صبح شنبه دوباره باطىالارض به نجف باز مىگردد.
به فكر افتادم صحت اين مطلب برايم اثبات گردد، لذا از خود او هر چهپرسيدم چيزى
دستگيرم نشد. سرانجام يكى از دوستان را به كربلا فرستادم تاغروب پنجشنبه نزديك
كفشدارى حرم منتظر رسيدن نامهاى از من باشد و خودمهم پس از طرح رفاقت و مراجعه
مكرر به دكان او به بهانه پينه كردن كفش و پس ازرفاقت كامل با او، يك روز در موقع
غروب پنجشنبه به دكان و مغازه آن پيرمرد درنجف اشرف رفتم. نامهاى به او دادم و
گفتم من كارى فورى دارم خواهش مىكنموقتى به كربلا رسيديد نامه را در اسرع وقتبه
فلانى كه نزديك كفشدارى ايستادهبرسانيد، پيرمرد پذيرفت و نامه را از من گرفت. پس
از خداحافظى از او ، او درمغازهاش را بست و رفت. دوست ما در كربلا در همان محل
موعود، نامه را در زمانغروب پنجشنبه دريافت كرد. بدين ترتيب بر ما روشن شد كه
پيرمرد مذكور باطىالارض، به كربلا مىرود.
در يكى از روزها به نزد پيرمرد رفتم و صحبت از طىالارض كردم ولى باز همپيرمرد
اظهار بىاطلاعى كرد و زير بار نمىرفتسرانجام كارى كه با او كرده بوديم رابرايش
باز گفتم آن پيرمرد سخت ناراحتشد. من به او گفتم:
آيا ممكن است اين مقام را به من هم تعليم كنى؟ پيرمرد به قبر
حضرتاميرالمؤمنينعليه السلام اشاره كرد و گفت: اين آقا جد تو استيا جد من؟ گفتم
جد مناست. گفت: هر چه من دارم از اين بزرگوار است از من چه مىخواهى؟
آيةالله بهجت مىفرمودند آقاى حاج سيدعبدالمطلب، ناقل اين داستانعالمى خوب و
اهل رياضتبود، من با او رفت و آمد داشتم. آن پيرمرد پينه دوز راهم من ديده بودم و
كفشهاى خود را براى تعمير به او مىدادم، اوعادت داشت درمقابل كار خود قيمتى را
معين نكند بلكه هر چه به او مىدادند قبول مىكردو سخنى هم نمىگفت و عادت ديگر او
اين بود كه هر شب دوشنبه جمعى ازمؤمنين را به منزلش دعوت مىكرد و آنان را اطعام
مىنمود.
22- آيةاللهالعظمى آقاى اراكى مىفرمودند: آقاى حاج ميرزاجواد آقاىتهرانى نقل
مىكردند: كه من بدون مقدمه گاهى در حال نماز متوجه جدايى روح ازبدنم شده و خود را
در كنارى مىبينم.
23- آيةالله جناب آقاى شبزندهدار به نقل (4) از آيةاللهالعظمى
آقاى اراكىفرمودند: فرزند آقاى حاج شيخ عبدالحسين معروف به صاحبالدارى
متصدىكتابخانه مدرسه فيضيه مفقودالاثر شد. ايشان بسيار به فرزندشان علاقه داشت و
ازاين جريان سخت ناراحتبودند. هر چه براى يافتن فرزندش تلاش مىكند به
جايىنمىرسد (و به قول بعضى از دوستان در برخى از كتابهاى كتابخانه پس از
يادداشتوقفنامه، مىنوشت «يا راد يوسف الى يعقوب رد ولدىالى») بالاخره پس از
مدتهانزد آقاى حاج شيخ محمدعلى خوانسارى كه علم تسخير ارواح را مىدانست رفتهو روح
آيةالله حاج شيخ عبدالكريم حائرى -رحمتالله عليه- را نيت مىكند تاحاضر كند ولى
تسخير روح مرحوم حاج شيخ براى مرحوم حاج شيخ محمدعلىخوانسارى ممكن نمىشود; شخصى
به نام برقعى (از اجداد حجةالاسلاموالمسلمين آقاى برقعى كه در صحن مطهر حضرت
معصومهعليها السلام در زاويه شمالىنماز مىخواند) حاضر مىشود و مرحوم خوانسارى
مىگويد شما را نخواستيم درجواب برقعى مىگويد: آقايى و شان حاج شيخ، بزرگتر از آن
است كه اينجا تشريفبياورند. اگر كارى ستبگوييد تا من خدمتشان عرض كنم و جواب آن
را بياورم.
آقاى صاحبالدارى، فرمودند: من خواستخود را گفتم و بعد از مدتكوتاهى جواب آمد
كه آقازاده شما فلان مكان در اطراف قم است و كسى آنجا نرودو به زودى خودش خواهد
آمد. و همينطور هم شد. پس از مدتى آمد و معلوم شددر همان مكان بوده است.
24- آيةاللهالعظمى آقاى اراكى، از آيةالله حاج سيد خوانسارى نقلمىكردند كه:
پدرشان مقدارى بدهى داشتند لكن مقدار آن را نمىدانستهاند، خدمت آقاىحاج شيخ
محمدعلى خوانسارى (5) مىروند تا با روح پدرشان تماس بگيرد و مقداربدهى
را تعيين كنند. آقاى حاج شيخ محمدعلى خوانسارى با روح پدرشان تماسبرقرار مىكند و
به ايشان مىگويد: تعجب مىكنم كه پدر شما مانند زمان حياتشاندر اين عالم هم
سبقتبر سلام جسته و به بنده سلام كردند. بعد از سلام مقدارىبدهى را تعيين كردند.
پس از تعيين شدن مقدار آن، ايشان بدهى را ادا مىكنند.
آيةالله خرازى مىنويسند: بنده خودم، پس از نقل اين قضيه با آيةالله آقاىحاج
سيد مصطفى خوانسارى برخورد كرده و قضيه را طبق نقل حضرت استادبازگو كردم. ايشان
اظهار داشتند يك ذيلى هم دارد و آن اين است كه پدرم توسطحاج شيخ محمدعلى خوانسارى
فرموده بودند كه به سيدمصطفى بگوييد خداوندبه تو جزاى خير دهد كه حق مرا ادا كردى!
25- آيةالله آقاى مصلحى از پدرشان حضرت آيةاللهالعظمى جناب آقاىحاج شيخ
محمدعلى اراكى نقل مىكردند كه: ايشان مىفرمودند در جوانى منبه قبرستان رفتم همان
قبرستانى كه در كنار مزار امامزاده جنب منزل مسكونىايشان در خيابان عباسآباد فعلى
اراك است و با چشم خود ديدم كه از قبرى آتششعله مىكشيد.
26- آيةاللهالعظمى آقاى اراكى از حجةالاسلام والمسلمين آقاى حاج آقاجواد
گلپايگانى، نقل مىكردند كه: مرحوم آقاى سيدنصرالله مستنبط -ابوالزوجهحاج آقاجواد-
مىفرمودند كه: پدر مرحومشان آقاى سيدرضى گرفتار مرض وبايىمىشود و به حال احتضار
مىافتد، در حال احتضار شياطين عديله به نزد ايشانآمده و به مناقشه در عقايد او
مىپردازند.
ايشان مناقشات آنان را پاسخ گفته آنان را با جواب، مغلوب مىكنند.
در اين هنگام صداى هاتفى را از سوى خدا مىشنود: كه ما از پاسخ توخوشوقتشديم و
به همين جهت آنها را اعدام مىكنيم و بيست و هفتسال بهعمر تو افزوديم.
پدرم آقاى سيدرضى مىفرمود: من ديدم شياطين عديله مثل يخى كه آبمىشود از بين
رفتند.
مرحوم آقاى مستنبط فرمود: پدرم بر اساس همين جريان از سال مرگ خوداطلاع داشت، و
دقيقا همان سالى كه به او گفته شده بود ايشان درگذشت.
27- و نيز از مرحوم آقا نورالدين اراكى -رحمتالله عليه- نقل مىكردند كه:صاحب
جواهر به كسى اجازه اجتهاد نمىداد. يكى از اهل علم، وقتى كه قصدمىكند كه به وطن
باز گردد از ايشان مىخواهد كه به او اجازه اجتهاد بدهند.صاحب جواهر حاضر نمىشود و
در اين زمينه تلاش او هم به نتيجهاى نمىرسد.عاقبتبه صاحب جواهر عرض مىكند: هر
طور كه ميل داريد اجازه بدهيد!صاحب جواهر، بدون اين كه اجتهاد او را تصديق كند
اجازه (گرفتن سهم امامو ساير وجوه) را به او مىدهند ولى آن شخص در متن اجازهنامه
خود دست مىبردو يك كلمه اجتهاد هم بر آن اضافه مىكند. وقتى به وطن خود باز
مىگردد موردتوجه عموم قرار مىگيرد و از هركجا عبور مىكند همه به او احترام
مىكنند. غير ازپيرمردى كه پينهدوز بوده و بىاعتنايى مىكند و مطابق معمول به او
احترامنمىگذارد. خودش نزد پيرمرد مىرود و سلام مىكند. پيرمرد جواب مىدهد
كه:عليكمالسلام ايهاالمدلس آن شخص در حيرت فرو مىرود كه چگونه اين پيرمرد ازسر او
اطلاع دارد؟! پىجويى مىكند پيرمرد مىگويد: امام عصر -ارواحنا فداه-فرموده است كه
تو در اجازه عبد صالح (صاحب جواهر) تدليس كردهاى! و عذابتو پنجاه حقب (6)
خواهد بود. آن شخص وقتى اين مطلب را مىشنود از رياست آنمحل دست مىكشد
ورساله عمليه (مراجعى را كه صلاحيت معنوى داشتهاند) بهدست مىگيرد و به اين طرف و
آن طرف براى تبليغ مىرود تا اين كه گناهشآمرزيده شود.
28- عيد قربان سال 1397هجرى قمرى حجةالاسلام والمسلمين جنابآقاى متقى همدانى
در منزل حجةالاسلام آقاى اصفيايى به درخواستحاضرينشرح شفاى همسرشان توسط امام
عصر(عج) را اينچنين بيان كردند:
بعد از اين كه [دو] فرزندم در اثر سرما (7) درگذشت، بنده و همسرم از
اينموضوع خيلى ناراحتبوديم. اما من خودم را به وسيله كتابهايى از
قبيلمسكنالفؤاد مرحوم شهيد تسكين مىدادم. لكن همسرم به هيچ عنوان آرامش
پيدانمىكرد و مرتبا گريه مىكرد و تاب و توان از او گرفته شده بود. هرچه ايشان
رادلدارى مىداديم و او را از عوارض اين بىتابيها متذكر مىكرديم، فايدهاى
نمىكرد.تا اين كه روز دوشنبهاى وقتى كه به نزديكى منزل رسيدم، حضور و رفت و
آمدهمسايهها، مرا نگران ساخت. جلو رفتم، متوجه شدم كه حال همسرم به هم خوردهبه
طورى كه رنگ او زرد و پاهايش از حركت افتاده فقط چند كلمه با من صحبت كردو ديگر
نتوانستبه صحبت ادامه دهد.
به دامادم تلفن كردم. ايشان دكتر رزاقى را آوردند و پس از معاينه تشخيصداده شده
كه ايشان سكته كرده و فلجشده استبه طورى كه وقتى به پاى او سوزنمىزدند حس
نمىكرد.
دكتر دانشور را هم نيز جهت معاينه آورديم و تشخيص ايشان هم سكته بود.به برادرانش
در تهران اطلاع داديم آنها آمدند و با هم تصميم گرفتيم كه ايشان را بهتهران ببريم.
شب جمعه اخوى ايشان به قم آمد تا همشيره خود را به يكى ازبيمارستانهاى تهران ببريم.
در آن موقع حال ايشان خيلى بد بود، به طورى كه نه چيزى مىخورد،و نه چشمش چيزى
مىديد. براى حركتبايد چند نفر زير بغلش را مىگرفتندو بلند مىكردند.
من از ديدن اين منظره مضطرب شده و به اتاق خود رفتم و دعاى مختصرىخواندم. تصميم
گرفتم به امام عصر(عج) توسل پيدا كنم ولى با توجه به كردههاىخود، از توسل جستن
مستقيم به حضرت ولى عصر(عج) خجالت كشيدم. ولى بهخداوند عرض كردم: خدايا! هر چه
هستم آفريده توام. تو را به ذات مقدستسوگند! كه ولى خود را مامور شفاى بيمار من
قرار بده.
در همان حال به خواب رفتم و ساعت چهار بعد از نيمه شب به عادتهميشگى براى انجام
نماز شب از خواب بيدار شدم و در همان اتاق وضوگرفتم. سر و صدايى از حيات شنيده
مىشد لكن با خود گفتم: شايد صداى مهمانهاباشد. به هر صورت بعد از نماز شب و دعا
نزديك اذان صبح به حيات آمدم دخترمرا كه پس از مرگ دو برادرش هيچگاه او را خندان
نديده بودم بسيار خوشحالديدم، پرسيدم چه شده؟
گفت: مادرم را شفا دادند! من در كنار مادرم خوابيده بودم ناگهان مادرم صدازد
بلند شويد! و از آقا بدرقه كنيد. خودش هم نيز بلند شد و تا وسط حياط راه
افتاد.گفتم: مادر چه مىكنى؟ گفت: مگر نمىبينيد؟ آقا دارند تشريف مىبرند،
وقتىمادرم به خود آمد گفت: من خواب هستم يا بيدار، آقاى سيدى كه نه چندان پير و
نهچندان جوان بود به بالين من آمد و فرمود: بلند شو، شفا يافتى. ديگر گريه نكن و
دواهم نخور. اكنون مىتوانم راه بروم.
آقاى متقى ادامه دادند كه من ديدم اثرى از فلجى و زردى رنگ و نابينايىچشم در او
ديده نمىشد، او قبلا به روماتيسم هم مبتلا بود آن مرض هم به كلى رفعشد و تا كنون
كه از اين جريان ده ماه مىگذرد هيچ اثرى از آن كسالتها در او ديدهنمىشود و به
طور كلى سكونت و آرامش خود را پيدا كرده و ديگر گريه و زارىنمىكند.
البته من نمىگويم توسل من، به تنهايى مؤثر بوده است، چرا كه همسر منخودش خانمى
باتقوا و اهل توسل است، او معمولا زيارت عاشورا و زيارت جامعهو دعاى عهد را همه
روزه مىخواند، در ضمن يكى از برادرانش هم در همان شبجمعه در مشهد در حرم مطهر
حضرت رضاعليه السلام تا به صبح براى شفاى خواهرشاحيا و توسل داشته است.
حضرت آيةاللهالعظمى اراكى وقتى اين قضيه را شنيدند، در خطبه نماز جمعهآن را
براى عموم حاضرين بيان كردند و از همه خواستند كه آن را براى ديگران بيانكنند و
اضافه كردند كه جا دارد كه همه شهر قم را براى قدوم مبارك امام زمان(عج)چراغانى
كنند.
29- آيةاللهالعظمى اراكى فرمود: آخوند ملا على باذنهاى كه خود يكى ازشاگردان
مخلص مرحوم آيةالله آقا شيخ محمدباقر اصطهباناتى شيرازى (8) بود
نقلمىكرد كه ايشان فرمودند:
مدتى در تهران ساكن بودم و به تدريس مىپرداختم فقط يك ساعت وقتداشتم كه آن را
هم براى استراحت گذاشته بودم. يكى از روزها طلبهاى آمد و اظهاركرد كه به من كتاب
شفا (9) درس بدهيد.
من گفتم: در درس عمومى شركت كنيد.
گفت: خير حتما درس خصوصى مىخواهم.
هر چه من اصرار كردم او حاضر نشد. سرانجام قبول كردم ولى گفتم: منكتاب ندارم.
گفت: مانعى ندارد من يك كتاب دارم كه يك شب پيش شما باشد و يكشب پيش من. درس را
شروع كرديم و مدتى بدين منوال گذشت.
يك روز كه نوبت من بود و كتاب پيشم مانده بود هر چه گشتم كتاب را نيافتمو پيش
آن آقا شرمنده شدم، ايشان وقتى ديد كه كتاب نيست رفت و برگشت و گفت:من مىدانم كه
كتاب كجاست.
يكراستبه سراغ بقچهاى رفت، آن را باز كرد و كتاب را از ميان آن بيرونآورد و
به من داد.
من در حيرت فرو رفتم و گفتم: موضوع چيست؟! گفت: پيرمردى از اوتاد كهخدمت امام
عصر(عج) مشرف مىشود، در خرابهاى از خرابههاى شهر تهرانسكونت دارد و من از او
موضوع را پرسيدم. وى گفت: ساعتى كه تو پيش آن استاددرس مىخوانى ساعتى است كه آقا
آن را براى معاشرت با زن منقطعه خود گذاردهبوده است لذا آن زن از دست تو كه وقت او
را گرفتهاى ناراحتشده و كتاب را درفلان بقچه مخفى كرده است.
گفتم: تو چگونه با اين شخص آشنا شدى؟!
گفت: من مدتى روحانى محلى بودم و از اين طريق به ارشاد مردممىپرداختم; ولى پس
از مدتى احساس كردم كه سوادم در مسائل اعتقادى كاملنيست و نمىتوانم مردم را درست
و صحيح هدايت كنم، لذا در مصرف سهم امامشبهه و شك كردم.
روزى به مردم گفتم: اموال من از خانه و اثاث، همه مربوط به شما است;بياييد و
آنها را ببريد.
بعد از آن به تهران آمدم و مدتى در كاروانسرايى سكونت كردم و نمىدانستمچه كنم،
اتفاقا دهانم هم زخم شده بود و آن را بسته بودم تا اين كه يك روز شخصىناشناس مرا
به اسم صدا زد! و گفت:
فلان دوا را مصرف كن دهانتخوب مىشود.
من آن دوا را تهيه كرده و مصرف كردم دهانم خوب شد. بعد به اين فكرافتادم كه اين
مرد چه كسى بود كه از درد و اسم من اطلاع داشت و داروى او مؤثرواقع شد. متاسف شدم
كه چطور از او درباره كار و وظيفهام راهنمايى نخواستم،بالاخره در وقت ديگرى او را
ملاقات كردم و از او پرسيدم شما كه هستيد؟ گفت:من با پير مردى از اوتاد كه با امام
عصر(عج) تماس دارد مربوط هستم. گفتم: از اوبپرس يا مرا پيش او ببر كه وظيفه من
چيست؟ گفت: به من گفته شده كه فلانى، يعنىتو جزو مجاهدين راه خدا هستى، و همچنين
گفته شده كه نزد محمدباقراصطهباناتى برود و الهيات شفا نزد او بخواند و در درس
عمومى هم نرود زيرابعضى از افرادى كه در آن درس شركت مىكنند فاسق هستند، با آنان
هم ننشيندوچنانچه ضرورتىداشت كهبهدرس عمومى برود بيروناتاق بنشيند و گوش كند.
حاج شيخ محمدباقر اصطهباناتى فرمود كه من به او گفتم: از آن پيرمرد بپرسكه آيا
من هم مىتوانم خدمت آن حضرت برسم؟ يا مىتوانم از آن حضرت سؤالاتىداشته باشم؟
جواب آورد كه تشرف نمىشود ولى سؤالات را بدهيد به من تاخدمت ايشان معروض بدارم. من
هم سه سؤال كردم:
1- درباره تسبيحات اربعه آيا يك بار كافى استيا سه بار بايد گفته شود؟
2- آيا عمل امداود همانطورى است كه در زادلمعاد ذكر شده يا خير؟
3-...
جواب آمد كه تسبيحات اربعه يك بار كافى است. و عمل امداود هم طورديگرى است.
آقاى اراكى مىفرمودند كه حاج شيخ محمدباقر گفته بود كيفيت عمل امداودكه در دو
صفحه نوشته شده بود به دست من رسيد آن را تجربه كردم و مؤثر نيز واقعشد ولى
متاسفانه بعدا مفقود گرديد.
آيةالله آقاى مصلحى فرمودند: اين داستان را مرحوم آقاى سيدمحمدعلىسبط از
آيةاللهالعظمى حاج شيخ محمدحسين اصفهانى و آيةالله آقاى حاج آقاموسى زنجانى از
پدرشان با اندك اختلاف نقل كردهاند (10) .
30- عدهاى از شاگردان حضرت آيةاللهالعظمى آقاى اراكى از معظملهخواستند كه
داستان تشرف دخترشان را خدمت امام عصر ارواحنا فداه بيانكنند. فرمودند:
اين دخترم به احكام شرعى و دستورات مذهبى كاملا وارد بوده و نسبتبهاعمال شرعى
پايبند مىباشد. بنده از دوران كودكى تا به حال مواظب حال او بودم،تا اينكه
چندىپيش مىخواست عازممكه شود ولى شوهرش نمىتوانست همراهاو برود و پسرش هم راضى
نشد كه همراه او به مكه مشرف شود.
سرانجام بنا بر اين شد كه در معيت آيةالله آقاى حاج آقا موسى زنجانىو خانواده
ايشان به حج مشرف شود.
موقع خداحافظى او از تنهايى اظهار نگرانى مىكرد و مىگفت: با اين وضعچگونه
اعمال حج را بجا آورم؟
من به او ياد دادم كه اين ذكر يا حفيظ يا عليم را زياد بگويد. ايشانخداحافظى
كرده و به حج رفت.
روزى كه از سفر حجبازگشتخاطرهاى براى من نقل كرد كه موقع طوافخانه خدا من
معطل ماندم، ديدم كه با اين ازدحام و جمعيت نمىتوانم طواف كنملذا در كنارى به
انتظار ايستادم. ناگهان صدايى شنيدم كه مىگفت: ايشان امام زماناست متصل شو به
امام زمان خود و پشتسر او طواف كن! ديدم آقايى در ميانجمعيت جلو است و دور او
حلقهاى زده شده كه هيچ كس وارد آن حلقهنمىتوانستبشود. من وارد آن حلقه شدم دستم
را به عباى ايشان گرفتمو مكرر مىگفتم قربان شما بروم و هفتبار دور خانه خدا را
بدون هيچ ناراحتىطواف كردم.
آقاى اراكى فرمودند كه: من از دخترم پرسيدم در مرتبه بعد چگونه طوافكردى؟ گفت:
به دنبال آقا، طواف كردم.
در پايان آقاى اراكى فرمودند كه من به صدق و راستى اين دختر قطع و يقيندارم و
او اين داستان را براى كسى حتى آقاى حاج آقا موسى زنجانى هم نگفته بود.
31- آيةاللهالعظمى آقاى اراكى - نقل مىكردند كه: آقاى سيدعلى هاشمىبجنوردى
كه از شاگردان خوش فهم من بود و من از او خوشم مىآمد مدت مديدىاو را نديده و از
او هم اطلاعى نداشتم. تا اين كه كنار مرقد مرحوم آقاى حاج شيخعبدالكريم حائرىقدس
سرهم با او برخورد كردم. پس از احوالپرسى، ايشان قضيهاى را نقلكرد و گفت: چندى
پيش يكى از چشمانم عيبى پيدا كرد و دكتر تشخيص دادغدهاى در مغز من به وجود آمده كه
مىبايد كاسه سر برداشته شود. من از اين جريانخيلى بىتاب شدم بعضى از دوستان
گفتند ذكر يونسيه با شرايط مخصوصى كهدارد در برآوردن حوائجخيلى مؤثر است. من به
آن ذكر مداومت كردم تا اين كه يكروز پاى كرسى خوابيده بودم در عالم خواب قافلهاى
در هوا ديدم كه به طرف خانهخدا مىروند و در جلوى آنها امام عصر(عج) سوار بر اسب.
وقتى كه به من رسيدندپيش خود گفتم: حالا به من توجه مىكنند. ولى توجه نفرمودند و
رد شدند. منشروع كردم به ناله و زارى و اظهار تاثر از اين كه امام به من توجه
نكردند. ناگهانديدم امام برگشتند و انگشت مباركشان را بر چشم من گذاشتند. از خواب
بيدارشدم متوجه شدم چشمم عيب و علتى ندارد. بعد از آن به دكتر مراجعه كردم پس ازعكس
و معاينه گفتند اثرى از غده هم در سر وجود ندارد.
32- و نيز از پدر بزرگوارشان نقل مىفرمودند كه: حاج شيخ اسماعيل، كهحدود ده
سال شيخ انصارى را درك كرده بود نقل مىكرد كه: روزى در نجف اشر فهمراه شيخ
انصارى(ره) مىرفتيم گروهى را ديديم كه اطراف شخصى را گرفتهاند. پرسيدم: ايشان
كيست؟
گفتند: اين شخص علم ضمير دارد.
به شيخ موضوع را عرض كردم، شيخ نيز بلافاصله به طرف او رفت. مردمىكه آنجا جمع
شده بودند همه به احترام شيخ كنار ايستادند. شيخ به آن شخصفرمود: شما علم ضمير
دارى؟
گفت: آرى، مىتوانيد چيزى را نيت كنيد تا آن را بگويم.
شيخ فرمود: نيت كردم.
آن شخص بلافاصله با دو انگشتخود اشاره كرد كه شما دوبار خدمتحضرت بقيةالله
رسيدهايد، مىخواهيد بگويم كجا و به چه صورت؟!
شيخ تبسم كرد و عبا بر سر كشيد و رفت.
معلوم شد كه شيخ در ضمير خود در نظر گرفته بود كه آيا خدمت امام زمانرسيدهام
يا خير؟ و آن شخص مطابق با واقع جواب داد.
33- و نيز مىفرمودند: من هرگاه مشكلى پيدا مىكنم يك دور تسبيحصلوات مىفرستم
و ثواب آن را نثار ائمه اطهار و چهارده معصومعليهم السلام مىكنم آنگاهمشكل من به
آسانى حل مىشود. البته اين كار را بيشتر در مورد مشكلات علمىانجام دادهام.
34- و نيز نقل مىفرمودند پدرم همراه بيست نفر مسلح به عتبات عالياتمشرف شدند.
در آن زمان دولت قدرت تامين راهها را نداشت و مردم خودشانمىبايستى امنيت راهها را
فراهم كنند. پدرم مىگفت: وقتى به كربلا رسيديم سرو صورتم را اصلاح و مرتب كرده و
به حرم مطهر حضرت ابىعبداللهعليه السلام مشرفشدم. اتفاقا مشاهده كردم ضريح مطهر
را برداشته و در سرداب باز است و يكى ازاهل علم يك كاسه تربت از قبر برداشته و دارد
از سرداب بالا مىآيد. به او گفتم: آياممكن است از اين تربتبه من هم بدهيد؟ فرمود:
آرى! و به قدر يك تخممرغ ازتربت قبر مطهر به من داد.
آقاى اراكى مىفرمودند: بعد از پنجاه سال وقتى در مجرى (كشو) باز مىشدبوى عطر
تربتبه مشام ما مىرسيد.
يكى از همسايگان ما كه با هم، هممباحثه بوديم سخت مريض شد و به حالاحتضار
درآمد به طورى كه وقتى به عيادت او رفتم مرا نشناخت. مقدارى از تربتبه او دادم به
عنايتحضرت ابا عبداللهالحسينعليه السلام راه افتاد و حالش بحمداللهخوب شد.
استاد بزرگوار حضرت آيةاللهالعظمى آقاى اراكى از مرحوم آيةاللهالعظمىآقاى
حاج شيخ عبدالكريم نقل مىفرمودند سالى كه در سامرا وبا آمد هرجامىنشستيم صحبت از
مردن اين و آن بود تا اين كه مرحوم آقاى فشاركى به مرحومميرزامحمدتقى گفت: شما مرا
حاكم عادل مىدانيد؟ ايشان فرمود: بلى!
بعد گفت: شما حكم حاكم را نافذ مىدانيد؟
ايشان جواب داد: محل اشكال است.
مرحوم فشاركى فرمود: اشكال داشته باشيد يا نه من مجتهد عادل حكممىكنم كه هر
شيعه چه مرد و چه زن بايد زيارت عاشورا به نيابت مادر گرامى امامزمانعليه السلام
بخواند.
مرحوم آقاى حاج شيخ فرمود زيارت عاشورا با اين حكم ايشان بر همهواجب شد و
شيعيان زيارت عاشورا خواندند و از آن تاريخ در سامرا شيعهاى بهمرض وبا نمرد.
35- و نيز مىفرمود: با مرحوم آقاى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى-اعلىالله مقامه- به
خوانسار رفتيم. مرحوم آخوند آقاى محمدحسن جلالى (11) نقلمىكرد كه:
استادم مرحوم آقا شيخ محمدحسن (12) فرمود وقتى كه صدر اعظم (قريببه
زمان مشروطيت) صحن مطهر قم را تعمير مىكرد در اثر تعمير، روزنهاى به قبرقطب
راوندى باز شده بود. من رفتم و از نزديك ديدم كه دو سر زانوى مرحوم قطبراوندى سالم
است. سر خود را داخل قبر كردم و سر زانوى آن بزرگوار را بوسيدم درحالى كه اثرى از
فرسودگى در آن نبود و هيچ تاثيرى هم از بوسيدن من در آن بهوجود نيامد... .
36- حجةالاسلاموالمسلمينآقاى جعفرىتبريزىكه خود در نماز مرحومآقاى
خوانسارى بزرگ جهت نماز استسقاء شركت كرده بودند اظهار داشتند: ايشانروز اول با
مردم شهر به اقامه نماز پرداختند اما باران نيامد. روز دوم با جمعى از اهلعلم به
نماز ايستادند كه بحمدالله به لطف پروردگار باران نازل شد.
آيةالله آقاى مصلحى هم نقل مىكردند، آيةاللهالعظمى آقاى اراكى كه در نمازفوق
شركت داشتند، مىفرمودند: روز اول مرحوم خوانسارى به منطقه خاك فرجرفته و اداى
نماز نمودند، (13) ولى باران نيامد. روز دوم (روز شنبه) پس از درس
ايشانبه سوى قبرستان نو رفته و در كنار آن قبرستان نماز را خواندند، به عنايت
پروردگارهمان روز باران باريد.
به همين مناسبت عصر آن روز مرحوم آقاى اشراقى(ره) در مدرسه فيضيهمنبر رفتند.
آيةالله خرازى مىنويسند: بنده نيز از استاد بزرگوار آيةاللهالعظمى
اراكىشنيدم كه مىفرمود: وقتى مردم به دنبال مرحوم آقاى خوانسارى براى اقامه
نمازاستسقاء راه افتادند سربازان انگليسى ابتدا تصور مىكردند كه مردم براى
مزاحمتبا آنان به راه افتادهاند; لذا آماده شدند كه اگر مردم به سوى آنان بروند
به طرف آنانشليك كنند ولى بعد كه با دوربينهاى خود ديده بودند مردم با پاى برهنهو
تحتالحنك انداخته راه افتادهاند و چيزى در دست ندارند مطمئن شده بودند كهخطرى
آنان را تهديد نمىكند و در عين حال ناظر جريان نيز بودند. پس از نزولباران آنان
بسيار تعجب كرده بودند و براى مرحوم خوانسارى پيغام دادند كه آقا! بهما هم دعا كن،
زيرا مدت زيادى است دور از وطنيم و از اين كه در اين ديار غربتماندهايم، ناراحتيم
(14) .
37- آيةاللهالعظمى آقاى اراكى به نقل از پدرشان مىفرمودند: در محل ماشخصى
بهنام حاج محمدخانكه ازقشون وارتشآنروز وآجودانفوجبود روزى بهمن گفت: شما و
ملاى ده آقاى آخوند ملا موسى، به منزل من بياييد. ما هم به منزلاو رفتيم. حاج محمد
صدا زد: قليان آخرى وداع را بياوريد! قليان را آوردند و آن راگرفت ولى نتوانست پك
بزند، قليان را پس زد و دراز كشيد و گفت:
قلاب محبت را به پايم بستند، آقاى ملاموسى، دعاى فرج را بخوان، آقا ملاموسى دعاى
فرج را شروع كرد و گفت: روح من به زانو رسيد بخوانكلمات فرج را و همينطور ادامه
يافت تا اين كه گفتبه سينهام رسيد بخوان كلماتفرج را و چيزى نگذشت كه به
رحمتخداپيوست.
38- و نيز فرمودند: شبى در خواب ديدم كه در قبرستان حاج شيخعبدالكريم حائرى
-رحمةالله عليه- قبرى آماده كردهاند. در خواب به من اشاره شدشخصى را در آن قبر
دفن خواهند كرد كه از نظر معنويت همطراز مقام مرحومصاحب جواهر است.
فردا صبح كه به درس مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى رفتم، ايشانبالاى منبر
فرمودند:
آقاى حاج شيخ ابراهيم صاحب زمانى از دنيا رفته است «قضى ما عليه و بقىما علينا»
همه باهم به تشييع جنازه ايشان مىرويم.
همه در تشييع جنازه آن مرحوم بزرگوار شركت كرديم و سرانجام در قبرستانحاج شيخ
دفن گرديد. اتفاقا يك هفته بعد هم مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى-رحمةالله عليه-
نيز از دنيا رحلت فرمودند.
مرحوم آقاى صاحب زمانى ساكن قم و اهل منبر بود (15) وى در
منبرهايشهميشه به ياد امام زمان حضرت مهدى -عجلالله فرجه- بود. او در اواخر
عمرشاز ناحيه پا نقص عضو پيدا كرده بود.
شيخ اسدالله تهرانى كه بعدها از ائمه جماعت تهران شد مواظب حال مردمصاحب زمانى
بود و در اواخر عمر كه قادر به راه رفتن نبود ايشان را به دوشمىگرفت و به مسجد
جمكران مىبرد و چون ايشان فرزندى نداشت تا آخر عمر نزدايشان بود و به او خدمت
مىكرد.
همين آقا مىگفت: كه آقاى صاحب زمانى در آخرين لحظه عمر خود،اظهار كرد:
يا اباعبدالله! يك عمر من براى تو نوكرى كردم يك لحظه هم تو آقائى كن و بهفرياد
من برس! و در حال سجده از دنيا رفت.
39- و نيز مىفرمودند كه: ميرزاى شيرازى بزرگ در سالى دستور داد كه روزعاشوراى
حسينى همه روحانيون به طور دسته جمعى به عزادارى بپردازند. نوحهخوانى نيز براى
آنان به من -حاج شيخ عبدالكريم- محول گرديد. (16)
قصيده مرحومسيداسماعيل شيرازى (17) را براى آقايان اهل علم
مىخواندم وآنها نيز به عزادارىمىپرداختند.
آيةالله اراكى مىفرمودند: در دورانى كه حاج شيخ عبدالكريم حائرى به اراكتشريف
آوردند همين عزاداريهاى دستهجمعى ادامه يافت.
40- آيةالله آقاى مصلحى از پدر بزرگوار خود آيةاللهالعظمى آقاى اراكىو ايشان
از مرحوم آيةالله آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى نقل مىكردند: مرحوماستاد آقاى
سيدمحمد فشاركى گفته بودند كه در كربلا به درس مرحوم فاضلاردكانى مىرفتم. براى
اين كه توفيق درك درس بهترى داشته باشد قصد كردم روزعاشورا همراه طايفه طويرجيها
عزادارى كنم و به اين نيتبا طويرجيها همراهشدم;در بينراه بهكجاوه
مرحومميرزاىشيرازىقدس سرهم رسيدم، تا چشمميرزاى شيرازى به منافتاد اشاره
فرمودند كه نزد ايشان بروم. من نيز جلو رفتم. ايشان پس از جويائىاحوالم مرا
براىدرس وبحثبهسامرا دعوتكردند.مننيز دعوت ايشان را پذيرفتهو به سامرا رفتم و
از درس ايشان استفاده زيادى كردم. در آنجا متوجهشدم نهايتفكر فاضلاردكانى بدايت
فكر مرحوم ميرزاى شيرازى است.
41- آيةالله جناب آقاى مصلحى از حضرت آيةاللهالعظمى آقاى حاج شيخمحمدعلى
اراكى و ايشان از آيةالله حاج آقا حسن فريد رحمةالله تعالى عليه به نقلاز مرحوم
آيةاللهالعظمى آقاى حاج شيخ عبدالكريمقدس سرهم نقل كردند: روزى كه من بامرحوم
حاج آقا محسن فريد، كنار شط كوفه راه مىرفتيم ناگاه متوجه شديم كه درهمين مسير
جنازهاى را نيز تشييع مىكنند. آقاى حاج آقا محسن فريد گفتند: بياييدما هم برويم
اين جنازه را تشييع كنيم.
پرسيدم: مگر او را مىشناسيد؟ ايشان پاسخ دادند: من خوابى درباره اينجنازه
ديدهام كه خلاصه آن اين است كه در عالم خواب مشاهده كردم كه ملائكهقصد دارند اين
جنازه را به وادى برهوت (18) ببرند ولى او ملتمسانه اصرار مىكرد كهمرا
به برهوت نبريد. اما آنها قبول نمىكردند. آخرالامر گفت پس لطف كنيد برويدخدمت آقا
اميرالمؤمنينعليه السلام و بگويد فلانى مىگويد من يك عمر به مردم گفتم منمحب
علىعليه السلام هستم حالا پس از مرگ اگر مرا به سوى وادى برهوت ببرند، مردمدرباره
محبت علىعليه السلام چه خواهند گفت.
ملائكه نزد آن حضرت شرفياب شدند و پيام او را به آن حضرت رساندند،پس از بازگشت
گفتند آقا اميرالمؤمنينعليه السلام با بزرگوارى اجازه فرمودند كه او را
بهوادىالسلام (19) ببريد.
42- آيةالله جناب آقاى شبزندهدار به نقل از مرحوم حضرت آيةاللهالعظمىآقاى
گلپايگانى(ره) فرمودند: مرحوم آقاى حاج شيخ در اخلاقيات رياضت كشيدهبودند.
من اين مطلب را خدمت آيةاللهالعظمى آقاى اراكى عرض كردم ايشان نيزفرمودند: بلى
درست است و چه رياضتى ازاين بالاتر كه مدتها ايشان خانوادهشان راكه كور شده بود،
به دوش مىگرفتند و براى رفع نيازمنديهايش او را از پلههاىغرفهاى كه در منزلشان
بوده بالا و پايين مىبردند!
بعد اين مطلب را خدمت مرحوم آيةالله حاج آقا مرتضى حائرى(ره)، گفتم،ايشان
فرمودند بلى از اينها عجيبتر اينكه اين موضوع را حتى به من هم نگفتندو من از كسان
ديگر شنيدم كه ايشان سابقا چنين عيالى داشتهاند.
آيةاللهالعظمى آقاى اراكى فرمودند: مرحوم آقاى حاج شيخ از شاگردان مبرزمرحوم
آقا سيدمحمد فشاركى است، ولى در عين حال هفتسال نيز نزد مرحومميرزامحمدتقى شيرازى
درس خوانده است. و در اين مدت «برائت رسائل» راگفتگو مىكردهاند.
آيةالله العظمى آقاى اراكى نيز فرمودند: زمانى كه مرحوم حاج شيخ به قمآمدند و
در صحن مطهر اقامه جماعت نمودند، آقا شيخ محمد سلطان الواعظين-يا ديگرى- پساز نماز
منبر رفت وخطاب به مردم گفت: ميرزا محمد تقى شيرازىمعروف بهميرزاى كوچك، اجتهاد و
عدالتآقاى حاج شيخ را تصديق نموده است.
× × ×43- حضرت آيةالله حاج آقا موسى زنجانى فرمودند; آيةاللهالعظمى اراكىنقل
فرمودند كه خواهرزاده مرحوم ميرزامحمدتقى شيرازى همانند ميرزا، داراىقدرت تحقيق و
موشكافى بوده است. وى از شاگردان مرحوم آقا سيدمحمد حسينشهرستانى بوده و با همه
دقت علمى كه داشت، در حق استاد خود گفته است:مرحوم استاد در موضوع خاصى رسالهاى
نوشته بودند، من تا صبح درباره آن فكركردم اما اشكالى به ذهنم نرسيد.
زمانى خواهرزاده مرحوم ميرزا از آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى-رحمةالله عليه-
اجازه اجتهاد خواسته بود، مرحوم حاج شيخ به من فرمودند: درمورد ايشان هر چه
مىخواهى بنويس كه من او را شايسته و صالح مىدانم. سپسفرمودند: مرحوم آقاى
سيدمحمدحسين شهرستانى شاگرد مرحوم آقاى اردكانىبود كه برخى او را حتى بر شيخ
انصارى ترجيح مىدادند.
44- آيةاللهالعظمى اراكى فرمودند: همين كه فداييان اسلام به آيةالله
حاجسيدمحمدتقى خوانسارى پناه آوردند، ايشان به آنان پناه دادند، و مدتى هم درمنزل
ايشان سكونت داشتند.
آيةاللهخرازى مىنويسند: مناز آيةالله اراكىپرسيدم كه: گفته مىشود
مرحومنواب صفوى در پارهاى از ترورها از آيةالله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى
اجازهمىگرفته است؟ ايشان فرمودند: من اطلاعى از آن ندارم، ولى روزى خود
مرحومآيةالله خوانسارى، در صدد قتليكى از مرتدين درقم كه دكترى بود سركرده
تودهايهابرآمد. و براى آنها سخنرانى مىكرد وتبليغ مىنمود و نوكر خود را براى
انجام اينترور فرستاد، ولى از روى اتفاق، او با آن شخص مرتد برخورد نكرد و نتوانست
او راترور نمايد ولى طولى نكشيد كه آن مرتد در راه قم و تهران در اثر تصادف كشته
شدو از بين رفت، مرحوم آقاى خوانسارى از اين تقدير الهى بسيار خوشحال شده بود.
× × ×45- آيةالله آقاى مصلحى از حضرت آيةاللهالعظمى آقاى اراكى نقل
فرمودندكه: مرحوم آخوند صاحب كفاية، مدتى در نجف اشرف همسايه ديوار به ديوارمرحوم
شيخ انصارى اعلىالله مقامه بوده است، و از مرحوم آخوند نقل شده استكه، وقتى ما به
پشتبام مىرفتيم فقط ديوار كوتاهى بين ما و شيخ فاصله بود، و منخود مشاهده
مىكردم كه بسيارى از اوقات شيخ انصارى به نماز ايستاده و مرتبمشغول ركوع و سجود
است، با تعجب به خود مىگفتم شيخ با اين همه عبادت كىو چگونه به تحقيقات
مىپردازد؟ و فردا از عهده جواب فحولى از شاگردان كه هريك از طرفى به او حمله
مىكنند چگونه برمىآيد؟
مرحوم آخوند شاگرد ميرزاى بزرگ شيرازى بوده و زمان شيخ انصارى را همدرك كرده
است.
× × ×46- آيةاللهالعظمى آقاى اراكى -مدظلهالعالى- فرمودند: در زمان
حياتمرحوم آيةالله شيخ عبدالكريم حائرى، نورعلى شاه گنابادى همراه عدهاى ازاصحاب
خويش به اراك آمد و بدين خاطر مجلس مناظرهاى ترتيب داده شد.
مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى فرمودند: زمانى كه من براى بحثو مناظره در مجلس
او حاضر شدم به نورعلى شاه گفتم:
خدا مىداند كه حقيقتا مسترشد هستم و نياز به مرشد حقيقى دارم، و اگرمرشد حقيقى
دست مرا نگيرد، يا بخيل استيا عاجز يا جاهل، و هيچكدام درمرشد حقيقى فرض ندارد،
سپس اضافه كردم: صوفيه را دو طريق است; اول آن كهادعا مىكنند قطب آنها داراى
ولايت قمرى است همانطور كه ائمه داراى ولايتشمسى هستند. و همانطور كه شيعه
بالاتفاق مىگويند شرط صحت عبادت ولايتائمه اطهار است و بدون ولايت ائمه اطهار
عبادت باطل است و شرط صحت استنه قبول فقط ولايت قطب دراويش نيز شرط صحت است.
او در جواب ولايت قمرى را براى قطب انكار كرد. و گفت همانطور كه شماروايت مضعن
داريد مىگوييد عن فلان عن فلان عن فلان (نون را مرفوع مىخواندو اين كاشف مقدار
سواد عربى و ادبى بود) ما هم علم سينه به سينه داريم. مرشدوقطب سمت راوى دارد
نهولايت و براىآنها ولايت نظير ولايت ائمه قائل نيستيم.
من به يكى از مريدان او (كه بارها مىگفت مرشد ما جزو كسانى است كهخود را قمر
مىداند و اتفاقادر آن مجلس در ميان همراهان او بود) گفتم: شما نگفتيدمرشد ما جزو
آن طايفه است؟
او انكار كرد، با اين كه اين سخن را قبلا به زبان آورده بود. و بدين ترتيبمعلوم
شد كه صداقت در كار نيست.
47- آيةالله آقاى شبزندهدار از آيةاللهالعظمى اراكى نقل فرمودند كه:
برخىفاضل اردكانى را بر شيخ انصارى كه استاد الكل فىالكل بوده است
ترجيحمىدادند، چون فراست ايشان زيادتر از شيخ بوده است.
روزى آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى در سنين هيجده سالگى خدمتايشان مىرسند تا
چشم ايشان به آقاى حاج شيخ مىافتد و با ايشان گفتگو مىكندمقدارى احساس مىكند
آينده درخشانى در انتظار او است. چرا كه «فانالمؤمنينظر بنورالله» بر همين اساس
ايشان را ضمن نامه پرمايهاى به مرحوم ميرزاىشيرازىقدس سرهم معرفى مىكند. و نامه
را به خود ايشان مىدهد بر اساس همين نامهميرزاى بزرگ به مرحوم حاج شيخ مىفرمايند
آقاى فاضل راجع به شما جورىنوشته است كه من به شما اخلاص پيدا كردم و ايشان را از
بدو ورود -كه ماه مباركرمضان نزديك بوده در بيرونى خود منزل مىدهد و مادر ايشان
را به اندرونىمىفرستد و ايشان در بيرونى با فرزند مرحوم ميرزاعلى آقا همدرس و
همبحثبودند و درس را به مرحوم ميرزا پس مىدادند.
حاج آقا مرتضى حائرى آقازاده مرحوم آيةاللهالعظمى حاج شيخ عبدالكريمحائرىقدس
سرهم روزى فرمودند كه: فاضل اردكانى روزهاى پايانى عمر شريفش به مرضاستسقاء مبتلا
شده بود و بايد آب كم بخورد، در ساعات آخر فرموده بود: يك مقدارآب به من بدهيد آب
مىخورند و مىگويد سلامالله علىالحسين و مىفرمايند آبخوبى خورديم مردن خوبى هم
مىكنيم آب را كه مىنوشد راحت جان مىسپارد.
× × ×48- آيةاللهالعظمى اراكى از آيةاللهالعظمى حاج سيداحمد خوانسارى
نقلفرمودند كه مرحوم حاج آقا نورالدين اراكى در پايان عمر شريفش به مرض سختىمبتلا
شده بود. من روزى به ديدار او رفتم ولى چشم او باز نمىشد. از ايشان عيادتكردم و
بازگشتم و فرداى آن روز ايشان به رحمتخدا رفت.
دكتر معالج ايشان به من گفت: وقتى شما رفتيد چشمان خود را باز كردودستبه سينه
گذاشت و به اطراف اطاق توجه نموده و اظهار احترام كرد و ازدنيا رفت.
آيةاللهالعظمى اراكى فرمودند: مرحوم حاج آقا نورالدين اراكى خيلى صبوربود، با
اين كه مرض استسقاء گرفته بود و ناراحتى زيادى داشت هيچگاه اظهارناراحتى نمىكرد و
هميشه راضى و تسليم مقدرات الهى بود.
× × ×آيةالله حاج شيخ محمدحسن هرسينى كرمانشاهى متولد 1315 -يكفرسخى هرسين- از
شاگردان ميرزامحمدتقى شيرازى بود و در سال 1342 به ايرانآمد چند سالى در هرسين و
كرمانشاه به انجام وظايف پرداخت و در سال 1347 بهحوزه عليمه قم آمد و از محضر
آيةالله حاج شيخ عبدالكريم حائرى و آياتاللهحجت، صدر، خوانسارى و بروجردى
استفاده كرد.
آيةاللهالعظمى حاج شيخ محمدعلى اراكى از ايشان نقل مىكند كه گفت: پساز فوت
مرحوم آقا ميرزامحمدتقى وضع معيشتبر من دشوار شد و در مضيقهسخت قرار گرفتم به نجف
مشرف و در حرم علوى اظهار حاجت نمودم همينكه ازحرم بيرون آمدم در صحن شخصى آمد و
مبلغى داد و مدتى گذران كردم چون تمامشد باز به حضرت اميرعليه السلام عرض مطلب
كردم و باز بعد از خروج شخصى آمدو مبلغى داد بار سوم هم همينطور شد بار چهارم كه به
حرم مشرف شدم و عرضمطلب كردم چون خواستم بيرون روم ديدم آيةاللهالعظمى
سيدابوالحسن اصفهانىدر پشتسر مطهر نشستهتا مرا ديد صدا زد خدمتشان رفتم فرمود
شيخ محمدحسنهر وقتبىپول شدى و مخارجت تمام شد بيا به من بگو و تاكيد كرد و من
تعجبكردم كه ايشان از كجا متوجه شده كه حاجت من چيست پيش خود گفتم از اين بهبعد
وضع عوض شده و به ايشان حواله شده پس روز بعد در منزل ايشان رفتماوايل رياست ايشان
بود تا آهسته در را زدم خود ايشان آمد در را باز كردو فرمود هان بىپول شدى بيا
داخل و به اندرون منزل رفت و بعد از مدتى معطلىكه من از مراجعه پشيمان شدم و برايم
مقدارى پول آورد كه تا مدتها مرا ادارهو تامين نمود.
× × ×50- يك روز مرحوم حاج شيخ فرمود مردم خيلى از حقيقت دين و اصولعقايد عارى
و برى شدهاند و اين مطلب زير سر ارباب عمامه است زيرا علماو مجتهدان كه صلاحيت
دارند عارشان مىآيد كه منبر روند و آنها كه منبر مىروندسواد درستى ندارند و به
چند بيتشعر و آوازهخوانى اكتفا مىكنند به اين جهتمردم از حقايق دين عارى
شدهاند.
به همين جهت احساس وظيفه كرد و كانه خود را مخاطب قرار داد كه شماهم مشمول اين
حكم هستيد يا نه به اين جهت عملا اقدام كرد يك ماه رمضان منبررفت و از اصول عقايد
شروع كرد از توحيد و نبوت و معاد و عدل و مامتحتىمذاهب باطله از قبيل كيسانيه،
ناو وسيه، فطحيه، و بابيه را هم يك يك مطرحو بطلان آنها را با ادله واضحه مدلل كرد
و بعد گويا خيالش راحتشد [كه وظيفهخود را انجام داده است] در اين منبرها از روى
كفايةالموحدين سبزوارى يك يكمذاهب را نقل مىكرد و ابطال مىكرد.
× × ×بين سيدمحمد فشاركى و ميرزاى شيرازى در معناى اين حديث نزاع بود: اذابلغ
الماء قدر كر لم ينجسه شيى. در مورد آبى كه از گلابپاش به دست كافر ريختهشود
اختلاف بود كه آيا نجس مىشود يانه و اذا بلغ الماء قدركردر مقام بيان مقتضىهم
هستيا در مقام بيان مانع است فقط، يكى مىگفت نجس مىشود يكىمىگفت نمىشود آنكه
مىگفت نجس نمىشود مىگفت در مقام بيان مانع استو آن كه مىگفت نجس مىشود مىگفت
در مقام بيان مانع و مقتضى هردو هست.و ديگرى مىگفته در مقام بيان مقتضى نيست در
مقام بيان مانع است پسآبىكه ازگلابپاش بهدست كافر ريخته مىشود نجس نمىشود.
ميرزاى شيرازى مىفرمود: السكين يقطع اليد يعنى بالامرار و الشمس ينضجالاثمار
يعنى بالاشراق و النجس ينجس الشيئيعنى بالملاقات ملاقات مقتضىاست آب گلاب پاش را
كه در دست كافر بريزى نجس مىشود (20) .
مرحوم ميرزاى شيرازى به زبان عوامى اصفهانى ما گفته بود «اگر علقت منمبزگر از
اين كار» و اين را دليل مىگرفته كه قضيه شرطيه مال هيات است نه ماده.ميرزاى شيرازى
به اين بيت تمسك مىجسته.
× × ×52- اهل منبر جلسهاى دارند كه جمع مىشوند و دم مىگيرند و آقاى آقاشيخ
ابراهيم صاحبالزمانى توى آنها بود در يكى از اين جلسات گفت: امشب منيك خوابى
ديدم. گفته شد: چه خوابى؟ گفت: خواب ديدم كه مىخواهم به حرمحضرت معصومه مشرف شوم.
گفتند: قرق است، نمىگذارند كسى برود حرم. گفتمچرا قرق است؟ گفتند: به جهت اينكه
حضرت زهرا تشريف آورده و با حضرتمعصومه در كنار ضريح نشستهاند و مشغول صحبتند با
همديگر گفتم من مادرم سيدبوده مرا اجازه بدهيد بروم گفتند خوب تو يكى مجازى رفتم
ديدم كه دوتايى سرضريح، بالاى ضريح نشستهاند پهلوى هم و حضرت معصومه رو كرده به
حضرتزهرا و عرض مىكند به اينكه حاجى احتشام (او خيلى با اخلاص بود، مصيباتى
كهمىخواند خودش گريه مىكرد. دو تا برادر بودند حاجى احتشام و حاجى افتخارخيلى با
اخلاص بودند) براى من قصيدهاى گفته است و آن قصيده را براى حضرتزهرا مىخواند.
اينها را حاج شيخ ابراهيم صاحبالزمانى در خواب ديدهو جلسهاى كه دوره مىگيرند در
آنجا نقل مىكرد. حاجى احتشام گفت از آن شعرچيزى يادت مانده است گفتبلى يك كلمهاش
يادم است گفت چى است گفتآخر شعرش بود كه:
دخت موسىبن جعفرى (با حالت گريه).
بعد پسر حاج احتشام كه اسمش آقا حسن بود به پدرش مىگويد اين شعر راكه گفتهايد
قانون شعرا اين است كه در آخر شعرها تخلص خودشان را بگويند هرچهاصرار كرد قبول
نكرد گفت نمىگويم زياد كه اصرار كرد گفت كه:
اى فاطمه به جان عزيز برادرت بر احتشام لطف نما قصر اخضرى. (21)
54- مرحوم كمپانى ديوان اشعارى دارد در مصيبات، هيچكس مثل آشيخمحمدحسين درباره
ائمه اطهارعليهم السلام شعر نگفته است از حضرت امام حسينعليه السلام تابرسد به
حضرت حجتيك به يك اشعار مصيبتبراى هر يك گفته است، ايشانقرار گذاشته بود هر روز
زيارت عاشورا بخواند، درس هم بگويد، نوشتههاى فقهو اصول هم بنويسد نافله شب و روز
هم ترك نشود. از خدا خواهش كرد كه آن روزىكه فوت من مقرر مىشود زيارت عاشوراى من
ترك نشود، زيارت عاشورا بخوانمبعد فوت شوم و همينطور شد، روز، زيارت عاشورا خواند
و شب فوت شد. (22)
پىنوشتها:
1) قبر او در صحن بزرگ قم در مقبره بزرگى كه دو ستون سنگى دارد مىباشد. جلو
مكانى كه سجاده نمازجماعت مرحوم آيةالله العظمى مرعشى نجفى را مىانداختند.
2) آيةالله آقاسيدمحمدتقى خوانسارى بعد ز شنيدن اين داستان فرمودهاند: معلوم
مىشود قم در طيولحضرت معصومه(ع) است كه حضرت رضا عليهالسلام با آن مقام اگر
بخواهد در مورد مدفونين ارضاقدس قم شفاعت كند بايد توسط حضرت معصومه باشد.
3) همين داستان توسط اداره آستانه حضرت معصومه از قول آيةالله العظمى اراكى به
صورت اعلاميهچاپشده است و شايد در آن خصوصيات بيشترى ياد شده باشد.
4) آيةالله خرازى مىنويسند: من هم اين داستان را فىالجمله از حضرت استاد
شنيدهام، لذا آنچه را كهاضافه داشتم در آنچه در متن نقل شده درج نمودم.
5) حاج شيخ محمدعلى خوانسارى اهل منبر بودند. بهطورى كه آقاى اراكى از قول
امامخمينى-قدسسره- مىفرمودند كه من او را ديده بودم منبر خوبى داشت.
6) برخى گفتهاند حقب 80 سال يا بيشتر يا برابر دهر و عمر دنيا است.
7) در اثناى كوهنوردى، و يك آقازاده ايشان هم بعد از انقلاب شهيد شد رحمةالله
عليهم.
8) مرحوم شيخ محمد باقر اصطهباناتى از شاگردان مرحوم آيةالله آقا محمدرضا
قمشهاى بوده كه در واقعهمشروطه شهيد شده است و از اساتيد حضرات آيات مرحوم حاج
شيخ محمدحسين اصفهانى و حاجشيخ محمدعلى شاهآبادى و حاج سيد محمد حسين علامه
طباطبائى(ره) بوده است.
9) شفا» بايد صحيح باشد نه «شفاءالصدور» كه در برخى نقلها آمده است.
10) اين داستان با اينكه قبلا هم ياد شده بود ذكر شد تا معلوم گردد اين قبيل
اختلافها در نقلها هستو طبيعى است.
11) ايشان از همبحثهاى مرحوم آيةاللهالعظمى آقاى بروجردى(ره) و مورد وثوق
ايشان و مرحومآيةاللهالعظمى آقاى خوانسارى و مردم خوانسار بود.
12) وى نيز از اساتيد مرحوم آقاى خوانسارى و مورد اعتماد بوده است.
13) آن روز، روز جمعه بوده است كه بعد از اداى نماز جمعه، نماز استسقاء خواندند.
14) شرح اين نماز در برخى مجلات همان روزها چاپ شده است.
15) و قبل از درس حاج شيخ (ره) خطبهاى از نهجالبلاغه و سپس روضه مختصرى
مىخواند و برخىاوقات از منبر كه پايين مىآمد به آقاى حاج شيخ به زبان تركى عرض
مىكرد: ياقچى دير.
16) مرحوم آقاى حاج شيخ، قد رشيد و صداى بلند و رسايى داشت و به خوبى مىتوانست
نوحهخوانىكند.
17) يعنى پدر مرحوم آقاى آيةاللهالعظمى حاج سيد عبدالهادى شيرازى.
18) برهوت نام وادى برزخى در حضر موت است كه ارواح كفار و عاصيان در آنجا برده
مىشود.
19) وادىالسلام نام وادى برزخى در نجف است كه ارواح متقين و مؤمنين در آنجا
برده مىشود.
20) زيرا وقتى در مقام بيان مقتضى هم بود بهمناسبتحكم و موضوع كلمه
«بالملاقاة» در كلام درجمىشود پس كان گفته: اذا بلغ الماء قدركر... ينجس
بالملاقاة و كلمه ملاقات مصرح به مىشودو ملاقات اطلاق دارد شامل ملاقات عرضى، و از
اسفل به اعلى، و اعلى به اسفل، كه مورد بحث استمىشود.
ميرزاى شيرازى اصرار به اين حرف داشته با ملاحظه نظائرش و مىفرموده روايت هم
متعرض مقتضىاست و هم متعرض مانع خلافا للسيد الفشاركى كه مىفرموده روايت متعرض
مانع است در فرضمقتضى، و لامقتضى را متعرض نيست پس كلمه ملاقات در كلام نيست و
اطلاق ندارد و قدر متيقن ازتاثير ملاقات همعرض و غلبه نجس است اما علو يا مثل گلاب
پاش دليل نداريم بر نجاست.
به كتاب الطهارة آيةالله العظمى اراكى، ص207، رجوع شود.
21) اشعار حاج احتشام اين است:
اى خاك پاك قم چه لطيف و معطرى خاكى ولى ز ذوق و صفا بند گوهرى گوهر كجا و شان
تو نبود عجب اگر گويم ز قدر و منزلت از عرش برترى بس باشد اين مقام ترا اى زمين قم
مدفن براى دختر موسىبن جعفرى آن بانوى حريم امامت كه مام دهر نازاده بعد فاطمه يك
همچو دخترى يا فاطمه حريم خدا بضعه بتول محبوبه مكرمه حى داورى هستى تو دخت موسى و
اخت رضا يقين گردون نديده همچو پدر هم برادرى فخر امام هفتم و هشتم كه از شرف وى را
يگانه دختر و آن را تو خواهرى مريم كه حق ز جمله زنهاش برگزيد شايسته نيست آنكه
كند با تو همسرى از لطف خاص و عام تو اى عصمت اله بر عاصيان ششقيعه فرداى محشرى صد
حيف يوم طف تو نبودى به كربلا بينى بنات فاطمه با حال مضطرى آن يك شكسته بازو وان
يك دريده گوش وان ديگرى به چنگ لئيم ستمگرى زينب كشيد ناله كه يا ايهاالرسول بين
بهر ما نمانده نه اكبر نه اصغرى يا فاطمه به جان عزيز برادرت بر احتشام لطف نما قصر
اخضرى
22) بعد از تنظيم نهايى كتاب، متوجه شديم كه برخى از اين داستانها در بخشهاى قبل
نيز ياد شده و تكرارىاست.