يادنامه آية الله العظمى اراكى

رضا استادی

- ۲۰ -


24- داستانها (پنجاه داستان خواندنى)

داستانهايى آموزنده و شنيدنى نقل مجالس آية‏الله‏العظمى اراكى رحمة‏الله عليه بودكه تعدادى از آنها را در اين بخش مى‏آوريم. اين داستانها جز در سه چهار مورد ازكتابى كه آية‏الله خرازى در دست تاليف و تنظيم دارند نقل شده است.

1- حضرت آية‏الله‏العظمى اراكى به نقل از مرحوم آية‏الله‏العظمى آقاى حاج‏شيخ عبدالكريم حائرى مى‏فرمودند كه: مرحوم شيخ انصارى تحت تربيت مرحوم‏سيدعلى شوشترى بوده است.

زمانى سيدعلى شوشترى بيمار مى‏شود. شيخ انصارى در عالم پنهانى به‏ديدن او مى‏رود و چنين اظهار مى‏دارد كه: من از خدا خواسته‏ام كه شما بمانيد و برمن نماز بخوانيد.

سيدعلى نيز در پاسخ مى‏گويد: من هم از خدا مى‏خواهم كه شما به من‏نماز بخوانيد.

شيخ در پاسخ مى‏فرمايد: ديگر كار تمام شده است.

بعدها در ديدارى كه شيخ در «ظاهر» با سيدعلى شوشترى داشته است، اوقصد مى‏كند آنچه را در پنهانى از شيخ ديده است‏بيان كند. شيخ انصارى با اشاره ازاو مى‏خواهد كه سخنى به ميان نياورد.

بالاخره سيدعلى زنده مى‏ماند و پس از رحلت‏شيخ انصارى بر او نمازمى‏گذارد.

آية‏الله حاج آقا موسى زنجانى از مرحوم حاج شيخ احمد كفايى پسر مرحوم‏آخوند خراسانى نقل كردند كه: پدرم مى‏فرمود:

ما نفهميديم كه شيخ انصارى مربى سيدعلى شوشترى بود يا اين كه به‏عكس سيدعلى شوشترى مربى شيخ انصارى؟ زمانى كه سيدعلى شوشترى، شيخ‏انصارى را در قبر مى‏گذاشت، خطاب به او كرده و فرمود: كسى را شايسته نديدى كه‏اسرار خود را به او تحويل بدهى.

آية‏الله حاج آقا موسى زنجانى از مرحوم آخوند (خراسانى) نقل مى‏فرمودكه: شيخ انصارى پس از خود، ما را براى تعلم به سيدعلى شوشترى ارجاع داد و مابه دنبال توصيه شيخ، به درس ايشان حاضر شديم و در كمال تعجب ديديم وى نيزمانند شيخ انصارى درسها را بيان و تعقيب مى‏كند.

روزى سيدعلى شوشترى به من فرمود ملا كاظم درسها را چگونه‏مى‏نويسى؟ گفتم: به منزل كه مى‏روم مطالب را مى‏نويسم.

فرمود: اين كار را نكن! قبلا روى درسها كار كن و خودت مطالب را بنويس!بعد اگر ديدى آنچه گفته مى‏شود، همان چيزهايى است كه نوشتى كه محكم‏ترمى‏شود و اگر غير آن است آن را اصلاح كن.

2- و نيز فرمودند: مرحوم آقاى حاج سيدمحمدرضا يثربى قنداقه فرزندخود آقاى حاج ميرزاسيدعلى يثربى را به دست مرحوم ميرزاى شيرازى مى‏دهند تادر حق ايشان دعا كنند. ميرزاى شيرازى چنين دعا مى‏كنند كه: خدا ايشان را ازمروجين اسلام قرار دهد.

بعدها مرحوم آقاى حاج ميرزاسيدعلى يثربى به مقامات عالى از علم‏و فضيلت مى‏رسند كه در شمار شاگردان خاص مرحوم آية‏الله‏العظمى آقا ضياءعراقى قرار مى‏گيرند.

نكته ديگر اين كه به هنگام فوت اين فقيه بزرگ، يكى از موثقين در حال‏سجده صداى هاتفى را مى‏شنود كه ندا مى‏داده است:

فلانى فوت كرد.

3- و نيز فرمودند:

درباره شيخ انصارى گفته شده است كه، به شفاعت ما نجات پيدا كرده است.

و درباره حاج شيخ محمدباقر فرزند حاج شيخ محمدتقى صاحب حاشيه‏معالم گفته شده، او به محبت ما نجات يافته است.

درباره حاج شيخ محمدحسين پدر حاج شيخ محمدرضاى اصفهانى‏صاحب وقايه گفته شده است، او فوت كرد، در حالى كه خدا از او و او از خداراضى بود.

مرحوم آقاى حاج شيخ محمدرضاى اصفهانى صاحب وقايه گفته است: ازكسى شنيدم كه به او وثوق دارم (ظاهرا منظور پدرشان مى‏باشد) كه من در روز ماه‏مبارك رمضان در حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام به زيارت امين‏الله مشغول‏بودم، زمانى كه به جمله و موائدالمستطعمين مغدة رسيدم، ديدم سفره‏اى پهن شدو من سر آن سفره به غذا خوردن مشغول شدم. در تعجب و شگفتى شدم كه چطوردر ماه مبارك رمضان آن هم در اين مكان مقدس مشغول خوردن هستم.

4- و نيز فرمود: شيخ محمدرضا قدريجانى از اعاظم علما بود كه در زمان‏مرحوم آية‏الله آقاى نائينى صحبت ازاعلميت ايشان مى‏شد. ايشان در همان ايام به‏قم آمده و سپس به مشهد رفتند و از حضرت رضاعليه السلام خواسته بودند كه همانجافوت كنند كه همينطور نيز شد.

5- آية‏الله خرازى مى‏نويسد: در سال 1412 هجرى قمرى به مشهد مقدس‏مشرف شدم، در آن سال استاد بزرگوار آية‏الله‏العظمى اراكى نيز به مشهد مقدس‏مشرف شده بودند. براى زيارت به منزلشان رفتم، كسى كه در محضر استاد بودگفت:

چند روز قبل پيرمردى كه در سياسى - عقيدتى مشغول خدمت است‏به‏ديدار آية‏الله اراكى‏آمده بود و درحالى‏كه ايشان را ملاقات مى‏كرد، اشك مى‏ريخت.

اين مرد پير به من گفت: من شب گذشته حضرت امام خمينى‏قدس سرهم را خواب‏ديدم. به من فرمودند: فلانى بيا با هم به ديدار آقاى اراكى برويم، آنوقت مرا در عالم‏خواب به خيابان راهنمايى، فرعى شماره‏7، پلاك‏5 آوردند.

پس از اين كه از خواب بيدار شدم و در حالى كه تا آن موقع از آمدن‏آية‏الله‏اراكى اطلاعى نداشتم و نشانى منزل را از قبل نمى‏دانستم، مطابق همان‏نشانى كه در خواب مطلع شده بودم آمدم ديدم درست است.

وقتى از منزل آية‏الله‏اراكى بر مى‏گشتيم يكى از همراهان پيرمرد مذكور راشناخت و گفت:

عجيب است! اين پيرمرد از اول جنگ بسيارى از اوقات را در جبهه‏هاى‏جنگ گذرانده و به مردم روحيه داده است.

6- حضرت آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى فرمودند: زمانى كه ميرزاى بزرگ‏شيرازى كتاب نجاة‏العباد را حاشيه مى‏زدند، برخى از جلسات ايشان هفت‏ساعت‏به طول مى‏انجاميد و در جلسه هر يك از فضلا و اصحاب خاص ايشان موظف بودبه كتاب معينى رجوع و محتواى آن را در مساله مربوط مطرح نمايند. ايشان پس ازشنيدن مطالب اصحاب خويش، در پايان، نظر خود را مى‏فرمودند. اين كار ادامه‏داشت تا آن كه كار حاشيه‏نويسى به پايان رسيد.

7- و نيز فرمودند: سبب آشنايى من با مرحوم آقاى حاج سيدمحمدتقى‏خوانسارى اين بود كه مرحوم آقاى حاج سيداحمد خوانسارى به درس مرحوم‏آقاى حاج شيخ در اراك مى‏آمدند، روزى به من گفتند: من در درس آقا ضياءالدين‏عراقى شركت و با آقاى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى مباحثه مى‏كردم اما مباحثه‏با ايشان از درس مرحوم آقا ضياءالدين عراقى مفيدتر بود! (اين آقا فعلا در اسارت‏انگليسيها در عراق به سر مى‏برد.)

اين تعريف از مرحوم خوانسارى(ره) هميشه مد نظر من بود تا اين كه روزى‏در درس مرحوم آقاى حاج شيخ ديدم آقا سيدى كنار مرحوم حاج شيخ نشسته،بدون اين كه مغلوب هيبت مرحوم حاج شيخ شود با ايشان به راحتى صحبت‏مى‏كند. در صورتى كه ديگران حتى مرحوم آقاى حاج سيداحمد خوانسارى‏نمى‏توانست‏با مرحوم حاج شيخ به صورت معمولى صحبت كند. به هر تقديرمرحوم آقاى حاج سيداحمد خوانسارى رو به من كرده و گفتند: آقاى حاج‏سيدمحمدتقى خوانسارى همين آقا است.

آن تعريف مرحوم آقاى حاج سيداحمد خوانسارى از مرحوم آقاى حاج‏سيدمحمدتقى خوانسارى سبب شد كه با هم رفاقت تامى پيدا كرديم و ايشان هم بامن خيلى محبت و لطف داشتند و پيش از آن كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم‏حائرى به قم بيايند ما ساليانى با هم رفاقت و دوستى داشتيم.

8- و نيز فرمودند: مرحوم آية‏الله ميلانى از شخصى كه مرحوم آقاى حاج‏شيخ عبدالله گلپايگانى را در خواب ديده بود، نقل كردند كه: مرا پس از فوت به‏آسمان بردند و از من پرسيدند كه چه آورده‏اى؟

گفتم: درس و بحث.

ملائكه در آن خدشه كردند. من جواب دادم. دوباره خدشه كردند; باز جواب‏دادم. باز خدشه كردند و بالاخره نتوانستم جواب بدهم.

گفتند: ديگر چه دارى؟

گفتم: نماز و روزه و عبادات، باز ملائكه در آنها نيز خدشه كردند. من جواب‏دادم; دوباره خدشه كردند. باز جواب دادم; باز خدشه كردند و عاقبت از عهده‏جواب بر نيامدم.

گفتند: ديگر چه دارى؟

گفتم: زيارت و توسل. در آن هم مانند قبلى‏ها خدشه كردند و من جواب‏دادم. باز خدشه كردند، من جواب دادم. باز خدشه كردند، عاقبت از جواب‏عاجز شدم.

گفتند: ديگر چه دارى؟

گفتم: چيزى ندارم و مايوس شدم. آنگاه ملائكه گفتند: تو نزد ما درگرانبهايى دارى.

گفتم: من درى نداشتم.

گفتند: چرا آن وقتى كه يكى از تجار از گلپايگان براى زيارت اعتاب مقدسه به‏كربلا آمده بود تو شنيدى و خواستى از نجف نزد او بروى و مقدارى كمك مالى‏بگيرى، رفتى كه مركبى كرايه كنى كه به كربلا بروى نتوانستى، زيرا دو ريال كرايه آن‏را نداشتى! و گفتى پياده مى‏روم، وقتى پياده مى‏رفتى خار به پايت فرو رفت و عاجزشدى و نشستى و گفتى من آقا شيخ عبدالله كه درس و بحث‏خوبى دارم چطور بايددو ريالى نداشته باشم كه بتوانم مركبى كرايه كنم؟ بعد به فكرت رسيد اين چه‏حرفى بود من زدم و پشيمان شدى و گفتى: الحمدلله رب‏العالمين اين الحمدلله‏همان درى است كه نزد ما محفوظ مانده است و همين نيز به درد تو مى‏خورد.

آية‏الله‏العظمى اراكى فرمودند: مرحوم حاج شيخ عبدالله گلپايگانى از بهترين‏شاگردان مرحوم آخوند بود، و مرحوم حاج شيخ گاه در وصف او مى‏فرمود: در ميان‏اهل بحث ما يعنى آيات عظام: نائينى و حاج شيخ و اصفهانى مثل و مانند نداشت.

آية‏الله خرازى گويد: اين‏گونه داستانها نبايد موجب ياس و نااميدى گردد،زيرا درجات افراد و مراتب اخلاص مختلف است و هر كسى را مطابق معرفت اوجزا و پاداش مى‏دهند. خوبى اين داستانها از اين جهت است كه انسان هر قدر هم به‏عمل بپردازد مغرور به آنها نشود و هميشه به فضل الهى اميدوار باشد و بس.

9- و نيز از پدرشان نقل كردند كه:

ميرزاى شيرازى بزرگ در آخرين بيمارى خويش، حالشان سخت مى‏شود.در آن زمان تلگرافهاى بسيارى از مقامات داخلى و خارجى خدمت ايشان مخابره‏مى‏شده است، وقتى تلگرافها را براى ايشان مى‏خواندند كه مثلا فلان مقام عالى‏سياسى تركيه يا فلان سفير براى شما تلگراف فرستاده و جوياى حال شما شده‏است، هيچ پاسخ نمى‏دادند.

آخرالامر برخى از حاضرين براى به حرف درآوردن ميرزا چنين انديشه‏مى‏كنند كه ايشان چون به مسائل فقهى زياد علاقه مندند، مناسب است از ايشان‏سؤال فقهى كنيم، لذا يكى از ايشان مى‏پرسد:

آقا درباره ته‏ديگ سوخته چه مى‏فرماييد؟

در پاسخ مى‏فرمايند: نمى‏توان گفت‏حرام است. براى اين كه يا بايد ازخبائث‏باشد كه نيست‏يا از مسكرات باشدكه نيست‏يا مضر باشد كه معلوم نيست.

آية‏الله حاج آقا موسى زنجانى نقل كردند كه: روزى مرحوم ميرزاى شيرازى‏بزرگ را عقرب گزيد به طورى كه صداى ناله ايشان از دور شنيده مى‏شد شاگردان‏و دوستان ايشان براى اين كه ايشان تا حدودى از فكر درد بيرون آيد از علاقه شديدايشان به مسائل فقهى استفاده كرده و چند مساله فقهى با ايشان مطرح مى‏كنند،مرحوم ميرزا(ره) مشغول بحثى شد كه حدود 2 يا 3 ساعت‏به طول انجاميد و دراين مدت درد به طور كلى فراموششان شده بود.

10- و نيز فرمودند: آية‏الله آقاى حاج سيداحمد خوانسارى در دوران زندگى‏خيلى سختى كشيده بود. مدتها دل درد داشت، داغ چند فرزند ديده بود، در يك‏جانيز سكونت نداشت. مدتى در خوانسار، مدتى در نجف، نه ماه در دزفول و چندسال و چند ماه در اراك و سپس در قم و بعد هم در تهران زندگى مى‏فرمود. با اين‏همه خدا به ايشان توفيق بزرگى داد كه توانست‏يك دوره فقه استدلالى كه خلاصه‏جواهر و حرفهاى ديگر در آن آمده است تاليف نمايد.

ايشان در زمان مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى روزى به من‏گفت:بيا باهم كتاب حج را مباحثه كنيم. من هم قبول كردم لذا روزها در مسجدعشقعلى با هم مباحثه حج داشتيم; وقتى بحث‏حج تمام شد، مدتى ايشان رانديدم تا آن كه معلوم شد تنها با شتر به حج رفته است.

موقع مرگشان هم، شنيده‏ايد صورت ملائكه را مشاهده كرده و فرمودند: من‏صورت عزرائيل را ديدم و از او نترسيدم. و با خود مى‏گفتم: چرا مردم از اومى‏ترسند. حضرت عزرائيل‏عليها السلام را ديدم كه رو به من مى‏آيد و بعد برگشت و هفت‏قدم برداشت فهميدم كه تا هفت روز ديگر بيشتر زنده نيستم.

11- و نيز فرمودند: من مقيد بودم مطالبى را كه مى‏شنوم بنويسم. روزى‏مرحوم آقاى حاج سيداحمد خوانسارى به من فرمود:

سعى‏كن خودت‏اهل‏فكر شوى‏نوشتن‏حرف اين‏وآن‏چندان فايده‏اى ندارد.

من پس از شنيدن گفتار ايشان تا حدودى در نوشتن سست‏شدم روزى اين‏مطلب را خدمت استاد حاج شيخ عبدالكريم حائرى عرض كردم، ايشان فرمود:نوشتن براى انشراح صدر و باز شدن ذهن خوب است. من گاهى جريان فكرى‏ندارم و فقط عناوين را مى‏نويسم و به دنبال آن «ان قلت‏» را مى‏نويسم و جواب آن رابراى وقت ديگر مى‏گذارم.

لذا من خود كاغذ پاره‏هايى در نزد ايشان ديدم كه ان قلت در آن بدون قلت‏مانده بود.

12- و نيز از آية‏الله‏العظمى آقاى خويى نقل فرمودند: هنگامى كه بچه بودم‏پدرم در مشهد آشنايى داشت كه مرد صالح و با تقوايى بود او مى‏گفت: دير زمانى‏بود كه در انگشتانم سوزشى را احساس مى‏كردم به نحوى كه روز به روز بر سوزش‏آن افزوده مى‏شد. با وجود صبر و تحمل فراوان نهايتا بى‏طاقت‏شده و تصميم گرفتم‏به نزد بهترين دكتر شهر كه يك آمريكايى بود بروم. با مراجعه به او دريافتم كه‏انگشتانم به يك بيمارى كه سرايت‏به ساير اعضا مى‏كند مبتلا شده است. دكتر گفت‏براى جلوگيرى از سرايت‏بايد انگشت را قطع كنم اما هرچه فكر كردم نتوانستم براى‏اين كار خود را راضى كنم.

مدتى از اين جريان گذشت تا از شدت درد براى بريدن انگشت‏خود راضى‏شدم ولى وقتى دوباره پيش دكتر آمريكايى رفتم گفت: سرطان پيشروى كرده و براى‏جلوگيرى از آن، بايد دست از مچ قطع شود. پذيرفتن اين حرف براى من خت‏بوددر نتيجه حاضر نشده و برگشتم، ولى درد، توان را از من گرفت و براى بار سوم نزددكتر آمريكايى رفتم كه تشخيص او پيشروى مجدد سرطان تا آرنج‏بود، كه بايد تاهمانجا قطع مى‏شد، اما باز من راضى به اين كار نشدم و سرانجام برگشتم. مجددا ازشدت درد براى بار چهارم نزد دكتر رفتم ولى در اثر پيشروى سريع سرطان تشخيص‏او اين بود كه بايد دست از كتف قطع شود، اما من حاضر نشدم به طورى كه ازشدت درد خواب به چشمانم نمى‏رفت و از فرياد و ناله من طلاب مدرسه‏اى كه درآن حجره داشتم خواب نمى‏رفتند تا بالاخره با اصرار آنان كه مستاصل و بيچاره‏شده بودند من را راضى كردند براى عمل و قطع دست نزد دكتر آمريكايى بروم ولى‏قبل از رفتن به مطب دكتر با وجود خستگى فراوان ابتدا به حرم حضرت رضاعليه السلام‏رفتم و با ناراحتى عرض كردم: ما براى شما ائمه معصومين ولايت تكوينى قائليم.راضى نشويد يك نفر دكتر خارجى دست دوست‏شما را قطع كند اين چه عنايتى‏است كه به من داريد؟ دستم را بايد يك دكتر خارجى قطع كند! همانجا خوابم برددر حال خواب ديدم سيد جليل‏القدرى به طرف من مى‏آيد چون در بيدارى شدت‏درد به حدى بود كه اگر كسى به طرف من مى‏آمد فرياد مى‏زدم نزديك نيا كه مبادابدن او به دستم بخورد به همين عادت عرض كردم نزديك من نشويد كه دستم دردمى‏كند تبسمى فرموده نزد من آمد و دست مباركشان را روى دستم كشيد و فرمودندخوب شده‏اى! از خواب كه بيدار شدم ديدم اثرى از آن درد نيست. به آن دكترآمريكايى مراجعه كردم وى پس از معاينه گفت: دست‏شما خوب شده است‏بگو ازچه كسى شفا گرفتى؟

گفتم: از حضرت رضاعليه السلام.

آن دكتر آمريكايى كه تعصب شديد نسبت‏به مسيحيت داشت‏شفاى‏حضرت رضا را نپذيرفت و در عوض گفت:

حضرت مسيح تو را شفا داده است.

13- و نيز فرمودند: در سال 1402 به مشهد مشرف شدم. در اين سفرشخص موثقى را به نام آقاى سليمانى ملاقات كردم. او داستانى از اعجاز حضرت‏رضاعليه السلام بدين صورت نقل كرد كه: كارگرى از اهالى قائمشهر در حالى كه يك‏چشمش كور بود با پدرش براى شفاى چشمش به مشهد آمده بود. در عالم خواب‏حضرت رضاعليه السلام را ديد كه به او فرمودند برو پيش سليمانى و از او قطره بگير. وى ازخواب بيدار شده نزد اين جانب آمد، خواب را نقل كرد و از من تقاضاى قطره‏چشم نمود.

با خود گفتم: من كه دكتر نيستم و قطره ندارم. عاقبت‏به ذهنم آمد كه روى‏ضريح مطهر گاهى گلهاى تازه‏اى را در گلدانها مى‏گذارند كه براى حفظ تازگى آنهامقدارى در آن گلدانها آب مى‏ريزند. من مقدارى از آب گلدانها را نزد خويش داشتم‏با خود گفتم: خوب است از آب آن گلدانها قطراتى را به وى بدهم تا به وسيله آن‏استشفا كند; لذا از آب آن گلدانها قطراتى را به او دادم او قطرات را گرفت و به سوى‏حرم شتافت. در حرم به قصد استشفا مقدارى از آن آب را در چشم كور خويش‏مى‏ريزد. به ناگاه چشم او شفا مى‏يابد. در اين هنگام ديدم در حرم مطهر سرو صداى عجيبى برخاست. با جستجو دريافتم كارگر مذكور شفا يافته است. من‏براى اطمينان از نابينا بودن چشم او و شفا يافتنش به واسطه قطرات آب گلدانهاى‏ضريح به قائم شهر تلفن كردم و وضع او را از كارخانه‏اى كه در آنجا كار مى‏كردپرسيدم صاحب كارخانه كه خيال مى‏كرد من اين پرسش را براى ازدواج از او مى‏كنم‏بدون معطلى گفت‏بله جوان متدينى است ولى از يك چشم نابينا است.

14- آية‏الله جناب آقاى شيخ‏محمدتقى مصباح دامت افاضاته از حضرت‏آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى نقل كردند كه مرحوم آية‏الله‏العظمى آقاى حاج‏سيدمحمدتقى خوانسارى از مرحوم حاج شيخ حسنعلى تهرانى كه از اوتادو بزرگان و شاگردان ميرزاى شيرازى بود نقل فرمود كه:

در نجف اشرف تحصيل مى‏كردم و برادرم كه ساكن تهران بود و گويا لباس‏مخصوص درباريان و شاه را تهيه و از اين راه امرار معاش مى‏كرد و وضع مالى اوخوب بود ماهانه مبلغى جهت مخارج زندگى مى‏فرستاد تا از تحصيل فارغ شدم‏و به خراسان آمدم. برادرم فوت كرد و او را به قم بردند (1) اما من دسترسى نداشتم برسر قبر او بروم و به عوض آن به زيارت حضرت رضاعليه السلام رفتم و از آن بزرگوار تقاضاكردم كه لطف كنند به قم بروند و به خواهرشان سفارش برادرم را بنمايند.

پس از اين جريان يكى از اصحاب مرحوم حاج شيخ حسنعلى كه از اين‏موضوع اطلاعى نداشت‏خواب مى‏بيند كه در عالم خواب به قم مشرف شده و به‏حرم حضرت معصومه‏عليها السلام رفته است، خدام حرم مردم را كنار مى‏زنند و مى‏گويندحضرت رضاعليه السلام به قم تشريف آورده‏اند و مى‏خواهند سفارش برادر حاج شيخ‏حسنعلى را به خواهرشان حضرت معصومه‏عليها السلام بنمايد (2) .

آقاى خرازى مى‏نويسد من خودم هم نيز، اين قضيه را از استاد بزرگوار آقاى‏اراكى شنيدم با اين افزوده كه: من قضيه را براى آية‏الله آقاى مرواريد كه از بيت آن‏جناب در مشهد هستند نقل كردم ايشان هم تصديق نمودند (3) .

15- حضرت آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى مى‏فرمودند: كه در رجب سال‏1397 به نجف اشرف مشرف شدم. آية‏الله آقاى خويى فرمودند كه امام جماعت‏مسجد مقبره ميرزاى شيرازى كه بسيار صالح و متقى بود گفت: در حرم حضرت‏اميرالمؤمنين‏عليه السلام براى زيارت رفته بودم ديدم دو قبيله از قبايل عرب به حرم آمدندقبيله اول به طرف ضريح مطهر رفتند و قبيله دوم نيز به دنبال آنان، در بين قبيله دوم‏زنى بود كه تا چشمش به حرم اميرالمؤمنين‏عليه السلام افتاد صدا زد يا على برئنى يعنى اى‏اميرالمؤمنين! مرا از نسبتى كه به من داده شده تبرئه كن.

ناگهان ديدم مردى از قبيله اول از زمين بالا برده شد و چنان به زمين كوبيده‏شد كه تمام استخوانهايش در هم شكسته و مانند گوشت‏بدون استخوان به طرفى‏افتاد او را از حرم بيرون بردند و در همان حال جان سپرد جريان را پرسيدم گفتند اين‏مرد و زن، زن و شوهر بودند و مدتها بين آنان اختلاف بوده، و بين آنان متاركه و قهربود اين مرد در خفا نزد آن زن رفته و او را اغفال كرده كه ما با هم اختلافى نداريم و بااو همبستر شده و بعدا به اختلاف ادامه داده. وقتى كه زن حملش ظاهر شده نسبت‏زنا به آن زن داده قبيله او قصد قتل آن زن را كرده، زن هر چه اصرار مى‏كند كه‏حمل من از شوهرم مى‏باشد كسى باور نكرده، تا عاقبت تصميم قتل او را مى‏گيرند.زن تقاضا مى‏كند كه من از كشته شدن حرفى ندارم ولى به شرط اينكه شوهرم‏به نزد حضرت ابوالفضل‏عليه السلام برود و قسم بخورد كه اين حمل از من نيست آن وقت‏مرا بكشيد. همه قبول كرده و به راه مى‏افتند; وقتى به حرم اميرالمؤمنين‏عليه السلام‏مى‏رسند زن مى‏گويد: من حال آمدن تا حرم ابوالفضل‏عليه السلام را ندارم همينجا نزد پدراو قسم بخورد كافى است. به حرم حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏آيند و اين معجزه‏انجام مى‏شود.

16- و نيز مى‏فرمودند: همه تقريبا مى‏دانند كه آقا سيف از اطرافيان مرحوم‏حاج شيخ عبدالكريم حائرى‏قدس سرهم به آقا سيدكمال فالج كه از كمر به پايين فلج‏بوده‏گفته است; اگر تو سيد مى‏بودى شفاى خود را از حضرت معصومه‏عليها السلام تا به حال‏گرفته بودى.

آقا سيدكمال وقتى اين حرف را از آقا سيف مى‏شنود بى‏اختيار مى‏شودو غيرت و غضبش به جوش مى‏آيد و به وسيله كسى كه او را حمل مى‏كرده است‏به‏حرم حضرت معصومه‏عليها السلام مشرف مى‏شود و پاى ضريح مى‏نشيند و به حضرت‏معصومه‏عليها السلام خطاب مى‏كند كه از اينجا نمى‏روم تا شفاى مرا بدهيد.

بعد از مدتى مى‏بيند كسى به او مى‏گويد بلند شو! مى‏گويد نمى‏توانم‏برخيزم، آن شخص به او مى‏گويد بلند شو! اين كاغذ را هم به آقا سيدحسين تاجر(كه در بازار قم مشغول كسب بوده است) بده، از جا بلند مى‏شود و مى‏بيند كاغذى‏در دست او است، دست‏خود را از ترس اين كه مبادا دوباره مفلوج شود باز نمى‏كندو فورا در خانه آقا سيدحسين رفته و بدون آن كه بفهمد كه در كاغذ چه چيزى نوشته‏شده است آن را به او مى‏دهد.

از آقا سيدحسين هر چه پرسيدند كه در كاغذ چه نوشته شده است از گفتن‏آن امتناع كرد و نگفت.

آية‏الله آقاى حاج شيخ قوام‏الدين وشنوه‏اى فرمودند: حتى مرحوم‏آية‏الله‏العظمى آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى و مرحوم آية‏الله‏العظمى نجفى‏مرعشى هم از محتواى نامه پرسيده‏اند او گفته اجازه ندارم بگويم. آقاى حاج شى‏قوام فرمود آقا سيدحسين مرد با ايمانى بود و در اقامه عزاى امام حسين‏عليه السلام درمسجد امام حسن عسكرى‏عليه السلام سهم بزرگى داشت.

17- و نيز از قول آقاى شيخ ابراهيم صاحب زمانى نقل مى‏فرمودند: زمانى‏به مشهد رفتم كه توليت آستانه، با آصف‏الدوله از شاهزادگان قاجار بود و چون اومردى بود اديب و اهل شعر و ادب... مجالس ادبى بر پا مى‏كرد و من هم در آن‏مجلس شركت مى‏كردم. در آخر كار ديدم بى‏پول شده و راهى به جايى ندارم، به‏فكرم رسيد كه خوب است قصيده‏اى در مدح توليت‏بگويم ولى پس از تمام شدن‏قصيده به فكر افتادم كه اين چه كارى است كه من كردم؟ خوب است‏شعر و قصيده‏را عوض كنم و براى حضرت رضاعليه السلام مدح بگويم و از ايشان صله بگيرم.

با خود گفتم حالا كه دير نشده و شعر را براى كسى نخوانده‏ام آنچه را باحضرت رضا عليه‏السلام مناسب نيست‏حذف مى‏كنم و بقيه را به نام حضرت‏تكميل مى‏كنم. و همين كار را كردم به حرم مطهر رفته و پشت‏به ديوار حرم كردم‏و رو به ضريح ايستادم و آن اشعارى را كه براى حضرت رضاعليه السلام گفته بودم خواندم،در همان حال ديدم شخصى آمد و ده تومان به من داد، نزد ضريح مطهر رفتم و به‏حضرت عرض كردم ده تومان كم است دوباره شروع به خواندن شعر كردم ديدم‏ديگرى آمد و ده تومان ديگر داد. باز نزد ضريح رفت و مطلب قبلى را تكرار كردم‏و برگشتم. براى بار سوم اشعار را خواندم، شخص ديگرى آمد و ده تومان داد.همين‏طور اين كار تكرار شد و بالاخره شصت تومان گرفتم و بعد از آن ديگر خجالت‏كشيدم از كمى پول صحبت كنم. از حرم مطهر بيرون آمده و به منزل خويش رفتم‏بعد از مدتى شنيدم درب منزل را مى‏زنند درب را باز كردم، ديدم آقاى حاج شيخ‏حسنعلى تهرانى، است و من از آمدن ايشان كه شخص بزرگى بود تعجب كردم‏و گفتم آقا شما كجا اينجا كجا. كه به ديدن شخص گمنامى مثل حاج شيخ ابراهيم‏آمده‏اى بنده هم به كسى اين موضوع را تا آن موقع نگفته بودم، ولى آقاى‏حاج شيخ حسنعلى فرمود: حاج شيخ ابراهيم خوب با حضرت رضا عليه‏السلام‏روى هم ريخته‏اى، آن شصت تومان را بده.

من پول را به ايشان دادم و در عوض مرحوم حاج شيخ حسنعلى صدو بيست تومان به من دادند. مرحوم آية‏الله خوانسارى به آقاى حاج شيخ ابراهيم‏گفتند: خوب بود ده تومان آن را براى خود نگه مى‏داشتى نمى‏دادى.

گفت: نتوانستم.

18- و نيز مى‏فرمودند: مرحوم پدرم نقل مى‏كردند كه به منزل آقاى‏سيدمحمد باقر كه از پسرعموهاى مرحوم حاج آقا محسن اراكى بود رفته بودم،غروب آفتاب قباله‏اى را آوردند كه امضا كنند ايشان بدون عينك آن را خواند و امضاكرد در حالى كه سن ايشان بين 80-90 سال بود من از اين كه ايشان در آن سن‏و سال بدون نياز به عينك مى‏توانستند بخوانند خيلى متعجب شدم اما خجالت‏كشيدم در اين مورد سؤال كنم.

تا اين كه بعدا در كتاب دارالسلام حاجى نورى ديدم داستانى از آقاسيدمحمدباقر پيرامون صحت و سلامتى چشم ايشان نقل كرده است كه همان نيزسبب بينايى عجيب چشم ايشان است. حاجى نورى از قول ايشان مى‏گويد:

چشمم‏درد مى‏كردكاروانى از زائران كه به سوى كربلاى حسين‏عليه السلام حركت‏مى‏كرد به بروجرد رسيد با مشاهده اين كاروان، دل من هم كربلايى شد. از آنها تقاضاكردم‏كه مرا هم به‏كربلا ببرند، ولى‏آنان به‏خاطر درد چشم من امتناع كردند. هر چه من‏اصرار كردم، آنان نپذيرفتند تا اين كه با قلب شكسته به خواب رفتم، در عالم رؤياحضرت زينب كبرى‏عليها السلام را ديدم كه با گوشه مقنعه خود بر چشم من مى‏مالند ازخواب بيدار شدم متوجه شدم اثرى از درد چشم در من مشاهده نمى‏شود.اين‏معجزه وكرامت‏را همه‏دوستان وآشنايان ديدند و متعجب گرديدند.

19- و نيز مى‏فرمودند:

من دو عارضه داشتم كه سخت از آن نگران و ناراحت‏بودم. اول اين كه هرسال چشم درد مى‏گرفتم به حدى كه از درد فريادم بلند مى‏شد. و دوم اين كه دستم‏در فصل زمستان ورم مى‏كرد و خشك مى‏شد و ترك بر مى‏داشت و از لابلاى پوست‏آن خون مى‏آمد به طورى كه بايد تيمم كنم. من اين دو كسالت را داشتم اما به زبان‏نمى‏آوردم. ولى هر دو كسالت‏به عنايت و فضل حضرت معصومه‏عليها السلام و حضرت‏رضاعليه السلام بر طرف شد به طورى كه هم‏اكنون بحمدالله اثرى از هيچكدام آنها وجودندارد. و من همانطور كه مرحوم آقاى حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى فرمود بر اساس‏روايت استعينوا فى قضاءالحوائج‏بكتمانها حاجت‏خود را كتمان كردم و به زبان‏نياوردم، ولى حضرت رضاعليه السلام و حضرت معصومه‏عليها السلام از روى لطف و عنايتى كه به‏من داشتند و دارند مرا شفا دادند.

20- و نيز مى‏فرمودند: من چند برادر ناتنى به نام آقايان ميرزافتح‏الله‏و ميرزاحسن و ميرزاحسين داشتم كه اينها شت‏سر هم بودند. سالى كه وبا آمده بودهر سه آنها به مرض وبا مبتلا شدند مادرشان كه در اراك زندگى مى‏كرد خيلى نگران‏شده، در هواى سرد اراك از روى برفها به امام‏زاده سيدعلى در چهار فرسخى اراك‏مى‏رود و شفاى آنان را از آن امام‏زاده بزرگوار طلب مى‏كند و هر سه آنها از مرض وباشفا مى‏يابند.

21- آية‏الله خرازى گويد: استاد بزرگوار حضرت آية‏الله‏العظمى آقاى حاج‏شيخ محمدعلى اراكى همه شبها پس از اداى نماز مغرب و عشا در مدرسه فيضيه به‏صحن مطهر حضرت معصومه‏عليها السلام مى‏رفتند و در كنار مرقدى فاتحه مى‏خواندند.بنده از ايشان سؤال كردم اين قبر از كيست؟ فرمودند: مرقد حاج سيدعبدالمطلب‏رشتى است، كه نه با من خويش بوده نه رفيق، فقط يك منقبت‏براى من نقل كرده‏است لذا من حق او را محترم مى‏شمارم.

ايشان كه شخصى موثق و مورد اعتماد من بود، روزى به منزل مرحوم‏آية‏الله‏العظمى آقاى سيدمحمدتقى خوانسارى رحمة‏الله عليه آمد و چنين گفت:

وقتى كه من براى تحصيل به نجف اشرف مشرف شدم در آنجا شنيدم‏پيرمردى پينه‏دوز هر شب جمعه نزديك غروب از نجف به كربلا طى‏الارض مى‏كندو در حرم مطهر امام حسين‏عليه السلام مشغول عبادت مى‏شودو صبح شنبه دوباره باطى‏الارض به نجف باز مى‏گردد.

به فكر افتادم صحت اين مطلب برايم اثبات گردد، لذا از خود او هر چه‏پرسيدم چيزى دستگيرم نشد. سرانجام يكى از دوستان را به كربلا فرستادم تاغروب پنجشنبه نزديك كفش‏دارى حرم منتظر رسيدن نامه‏اى از من باشد و خودم‏هم پس از طرح رفاقت و مراجعه مكرر به دكان او به بهانه پينه كردن كفش و پس ازرفاقت كامل با او، يك روز در موقع غروب پنج‏شنبه به دكان و مغازه آن پيرمرد درنجف اشرف رفتم. نامه‏اى به او دادم و گفتم من كارى فورى دارم خواهش مى‏كنم‏وقتى به كربلا رسيديد نامه را در اسرع وقت‏به فلانى كه نزديك كفشدارى ايستاده‏برسانيد، پيرمرد پذيرفت و نامه را از من گرفت. پس از خداحافظى از او ، او درمغازه‏اش را بست و رفت. دوست ما در كربلا در همان محل موعود، نامه را در زمان‏غروب پنجشنبه دريافت كرد. بدين ترتيب بر ما روشن شد كه پيرمرد مذكور باطى‏الارض، به كربلا مى‏رود.

در يكى از روزها به نزد پيرمرد رفتم و صحبت از طى‏الارض كردم ولى باز هم‏پيرمرد اظهار بى‏اطلاعى كرد و زير بار نمى‏رفت‏سرانجام كارى كه با او كرده بوديم رابرايش باز گفتم آن پيرمرد سخت ناراحت‏شد. من به او گفتم:

آيا ممكن است اين مقام را به من هم تعليم كنى؟ پيرمرد به قبر حضرت‏اميرالمؤمنين‏عليه السلام اشاره كرد و گفت: اين آقا جد تو است‏يا جد من؟ گفتم جد من‏است. گفت: هر چه من دارم از اين بزرگوار است از من چه مى‏خواهى؟

آية‏الله بهجت مى‏فرمودند آقاى حاج سيدعبدالمطلب، ناقل اين داستان‏عالمى خوب و اهل رياضت‏بود، من با او رفت و آمد داشتم. آن پيرمرد پينه دوز راهم من ديده بودم و كفشهاى خود را براى تعمير به او مى‏دادم، اوعادت داشت درمقابل كار خود قيمتى را معين نكند بلكه هر چه به او مى‏دادند قبول مى‏كردو سخنى هم نمى‏گفت و عادت ديگر او اين بود كه هر شب دوشنبه جمعى ازمؤمنين را به منزلش دعوت مى‏كرد و آنان را اطعام مى‏نمود.

22- آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى مى‏فرمودند: آقاى حاج ميرزاجواد آقاى‏تهرانى نقل مى‏كردند: كه من بدون مقدمه گاهى در حال نماز متوجه جدايى روح ازبدنم شده و خود را در كنارى مى‏بينم.

23- آية‏الله جناب آقاى شب‏زنده‏دار به نقل (4) از آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى‏فرمودند: فرزند آقاى حاج شيخ عبدالحسين معروف به صاحب‏الدارى متصدى‏كتابخانه مدرسه فيضيه مفقودالاثر شد. ايشان بسيار به فرزندشان علاقه داشت و ازاين جريان سخت ناراحت‏بودند. هر چه براى يافتن فرزندش تلاش مى‏كند به جايى‏نمى‏رسد (و به قول بعضى از دوستان در برخى از كتابهاى كتابخانه پس از يادداشت‏وقفنامه، مى‏نوشت «يا راد يوسف الى يعقوب رد ولدى‏الى‏») بالاخره پس از مدتهانزد آقاى حاج شيخ محمدعلى خوانسارى كه علم تسخير ارواح را مى‏دانست رفته‏و روح آية‏الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى -رحمت‏الله عليه- را نيت مى‏كند تاحاضر كند ولى تسخير روح مرحوم حاج شيخ براى مرحوم حاج شيخ محمدعلى‏خوانسارى ممكن نمى‏شود; شخصى به نام برقعى (از اجداد حجة‏الاسلام‏والمسلمين آقاى برقعى كه در صحن مطهر حضرت معصومه‏عليها السلام در زاويه شمالى‏نماز مى‏خواند) حاضر مى‏شود و مرحوم خوانسارى مى‏گويد شما را نخواستيم درجواب برقعى مى‏گويد: آقايى و شان حاج شيخ، بزرگتر از آن است كه اينجا تشريف‏بياورند. اگر كارى ست‏بگوييد تا من خدمتشان عرض كنم و جواب آن را بياورم.

آقاى صاحب‏الدارى، فرمودند: من خواست‏خود را گفتم و بعد از مدت‏كوتاهى جواب آمد كه آقازاده شما فلان مكان در اطراف قم است و كسى آنجا نرودو به زودى خودش خواهد آمد. و همينطور هم شد. پس از مدتى آمد و معلوم شددر همان مكان بوده است.

24- آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى، از آية‏الله حاج سيد خوانسارى نقل‏مى‏كردند كه:

پدرشان مقدارى بدهى داشتند لكن مقدار آن را نمى‏دانسته‏اند، خدمت آقاى‏حاج شيخ محمدعلى خوانسارى (5) مى‏روند تا با روح پدرشان تماس بگيرد و مقداربدهى را تعيين كنند. آقاى حاج شيخ محمدعلى خوانسارى با روح پدرشان تماس‏برقرار مى‏كند و به ايشان مى‏گويد: تعجب مى‏كنم كه پدر شما مانند زمان حياتشان‏در اين عالم هم سبقت‏بر سلام جسته و به بنده سلام كردند. بعد از سلام مقدارى‏بدهى را تعيين كردند. پس از تعيين شدن مقدار آن، ايشان بدهى را ادا مى‏كنند.

آية‏الله خرازى مى‏نويسند: بنده خودم، پس از نقل اين قضيه با آية‏الله آقاى‏حاج سيد مصطفى خوانسارى برخورد كرده و قضيه را طبق نقل حضرت استادبازگو كردم. ايشان اظهار داشتند يك ذيلى هم دارد و آن اين است كه پدرم توسطحاج شيخ محمدعلى خوانسارى فرموده بودند كه به سيدمصطفى بگوييد خداوندبه تو جزاى خير دهد كه حق مرا ادا كردى!

25- آية‏الله آقاى مصلحى از پدرشان حضرت آية‏الله‏العظمى جناب آقاى‏حاج شيخ محمدعلى اراكى نقل مى‏كردند كه: ايشان مى‏فرمودند در جوانى من‏به قبرستان رفتم همان قبرستانى كه در كنار مزار امامزاده جنب منزل مسكونى‏ايشان در خيابان عباس‏آباد فعلى اراك است و با چشم خود ديدم كه از قبرى آتش‏شعله مى‏كشيد.

26- آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى از حجة‏الاسلام والمسلمين آقاى حاج آقاجواد گلپايگانى، نقل مى‏كردند كه: مرحوم آقاى سيدنصرالله مستنبط -ابوالزوجه‏حاج آقاجواد- مى‏فرمودند كه: پدر مرحومشان آقاى سيدرضى گرفتار مرض وبايى‏مى‏شود و به حال احتضار مى‏افتد، در حال احتضار شياطين عديله به نزد ايشان‏آمده و به مناقشه در عقايد او مى‏پردازند.

ايشان مناقشات آنان را پاسخ گفته آنان را با جواب، مغلوب مى‏كنند.

در اين هنگام صداى هاتفى را از سوى خدا مى‏شنود: كه ما از پاسخ توخوشوقت‏شديم و به همين جهت آنها را اعدام مى‏كنيم و بيست و هفت‏سال به‏عمر تو افزوديم.

پدرم آقاى سيدرضى مى‏فرمود: من ديدم شياطين عديله مثل يخى كه آب‏مى‏شود از بين رفتند.

مرحوم آقاى مستنبط فرمود: پدرم بر اساس همين جريان از سال مرگ خوداطلاع داشت، و دقيقا همان سالى كه به او گفته شده بود ايشان درگذشت.

27- و نيز از مرحوم آقا نورالدين اراكى -رحمت‏الله عليه- نقل مى‏كردند كه:صاحب جواهر به كسى اجازه اجتهاد نمى‏داد. يكى از اهل علم، وقتى كه قصدمى‏كند كه به وطن باز گردد از ايشان مى‏خواهد كه به او اجازه اجتهاد بدهند.صاحب جواهر حاضر نمى‏شود و در اين زمينه تلاش او هم به نتيجه‏اى نمى‏رسد.عاقبت‏به صاحب جواهر عرض مى‏كند: هر طور كه ميل داريد اجازه بدهيد!صاحب جواهر، بدون اين كه اجتهاد او را تصديق كند اجازه (گرفتن سهم امام‏و ساير وجوه) را به او مى‏دهند ولى آن شخص در متن اجازه‏نامه خود دست مى‏بردو يك كلمه اجتهاد هم بر آن اضافه مى‏كند. وقتى به وطن خود باز مى‏گردد موردتوجه عموم قرار مى‏گيرد و از هركجا عبور مى‏كند همه به او احترام مى‏كنند. غير ازپيرمردى كه پينه‏دوز بوده و بى‏اعتنايى مى‏كند و مطابق معمول به او احترام‏نمى‏گذارد. خودش نزد پيرمرد مى‏رود و سلام مى‏كند. پيرمرد جواب مى‏دهد كه:عليكم‏السلام ايهاالمدلس آن شخص در حيرت فرو مى‏رود كه چگونه اين پيرمرد ازسر او اطلاع دارد؟! پى‏جويى مى‏كند پيرمرد مى‏گويد: امام عصر -ارواحنا فداه-فرموده است كه تو در اجازه عبد صالح (صاحب جواهر) تدليس كرده‏اى! و عذاب‏تو پنجاه حقب (6) خواهد بود. آن شخص وقتى اين مطلب را مى‏شنود از رياست آن‏محل دست مى‏كشد ورساله عمليه (مراجعى را كه صلاحيت معنوى داشته‏اند) به‏دست مى‏گيرد و به اين طرف و آن طرف براى تبليغ مى‏رود تا اين كه گناهش‏آمرزيده شود.

28- عيد قربان سال 1397هجرى قمرى حجة‏الاسلام والمسلمين جناب‏آقاى متقى همدانى در منزل حجة‏الاسلام آقاى اصفيايى به درخواست‏حاضرين‏شرح شفاى همسرشان توسط امام عصر(عج) را اين‏چنين بيان كردند:

بعد از اين كه [دو] فرزندم در اثر سرما (7) درگذشت، بنده و همسرم از اين‏موضوع خيلى ناراحت‏بوديم. اما من خودم را به وسيله كتابهايى از قبيل‏مسكن‏الفؤاد مرحوم شهيد تسكين مى‏دادم. لكن همسرم به هيچ عنوان آرامش پيدانمى‏كرد و مرتبا گريه مى‏كرد و تاب و توان از او گرفته شده بود. هرچه ايشان رادلدارى مى‏داديم و او را از عوارض اين بى‏تابيها متذكر مى‏كرديم، فايده‏اى نمى‏كرد.تا اين كه روز دوشنبه‏اى وقتى كه به نزديكى منزل رسيدم، حضور و رفت و آمدهمسايه‏ها، مرا نگران ساخت. جلو رفتم، متوجه شدم كه حال همسرم به هم خورده‏به طورى كه رنگ او زرد و پاهايش از حركت افتاده فقط چند كلمه با من صحبت كردو ديگر نتوانست‏به صحبت ادامه دهد.

به دامادم تلفن كردم. ايشان دكتر رزاقى را آوردند و پس از معاينه تشخيص‏داده شده كه ايشان سكته كرده و فلج‏شده است‏به طورى كه وقتى به پاى او سوزن‏مى‏زدند حس نمى‏كرد.

دكتر دانشور را هم نيز جهت معاينه آورديم و تشخيص ايشان هم سكته بود.به برادرانش در تهران اطلاع داديم آنها آمدند و با هم تصميم گرفتيم كه ايشان را به‏تهران ببريم. شب جمعه اخوى ايشان به قم آمد تا همشيره خود را به يكى ازبيمارستانهاى تهران ببريم.

در آن موقع حال ايشان خيلى بد بود، به طورى كه نه چيزى مى‏خورد،و نه چشمش چيزى مى‏ديد. براى حركت‏بايد چند نفر زير بغلش را مى‏گرفتندو بلند مى‏كردند.

من از ديدن اين منظره مضطرب شده و به اتاق خود رفتم و دعاى مختصرى‏خواندم. تصميم گرفتم به امام عصر(عج) توسل پيدا كنم ولى با توجه به كرده‏هاى‏خود، از توسل جستن مستقيم به حضرت ولى عصر(عج) خجالت كشيدم. ولى به‏خداوند عرض كردم: خدايا! هر چه هستم آفريده توام. تو را به ذات مقدست‏سوگند! كه ولى خود را مامور شفاى بيمار من قرار بده.

در همان حال به خواب رفتم و ساعت چهار بعد از نيمه شب به عادت‏هميشگى براى انجام نماز شب از خواب بيدار شدم و در همان اتاق وضوگرفتم. سر و صدايى از حيات شنيده مى‏شد لكن با خود گفتم: شايد صداى مهمانهاباشد. به هر صورت بعد از نماز شب و دعا نزديك اذان صبح به حيات آمدم دخترم‏را كه پس از مرگ دو برادرش هيچگاه او را خندان نديده بودم بسيار خوشحال‏ديدم، پرسيدم چه شده؟

گفت: مادرم را شفا دادند! من در كنار مادرم خوابيده بودم ناگهان مادرم صدازد بلند شويد! و از آقا بدرقه كنيد. خودش هم نيز بلند شد و تا وسط حياط راه افتاد.گفتم: مادر چه مى‏كنى؟ گفت: مگر نمى‏بينيد؟ آقا دارند تشريف مى‏برند، وقتى‏مادرم به خود آمد گفت: من خواب هستم يا بيدار، آقاى سيدى كه نه چندان پير و نه‏چندان جوان بود به بالين من آمد و فرمود: بلند شو، شفا يافتى. ديگر گريه نكن و دواهم نخور. اكنون مى‏توانم راه بروم.

آقاى متقى ادامه دادند كه من ديدم اثرى از فلجى و زردى رنگ و نابينايى‏چشم در او ديده نمى‏شد، او قبلا به روماتيسم هم مبتلا بود آن مرض هم به كلى رفع‏شد و تا كنون كه از اين جريان ده ماه مى‏گذرد هيچ اثرى از آن كسالتها در او ديده‏نمى‏شود و به طور كلى سكونت و آرامش خود را پيدا كرده و ديگر گريه و زارى‏نمى‏كند.

البته من نمى‏گويم توسل من، به تنهايى مؤثر بوده است، چرا كه همسر من‏خودش خانمى باتقوا و اهل توسل است، او معمولا زيارت عاشورا و زيارت جامعه‏و دعاى عهد را همه روزه مى‏خواند، در ضمن يكى از برادرانش هم در همان شب‏جمعه در مشهد در حرم مطهر حضرت رضاعليه السلام تا به صبح براى شفاى خواهرش‏احيا و توسل داشته است.

حضرت آية‏الله‏العظمى اراكى وقتى اين قضيه را شنيدند، در خطبه نماز جمعه‏آن را براى عموم حاضرين بيان كردند و از همه خواستند كه آن را براى ديگران بيان‏كنند و اضافه كردند كه جا دارد كه همه شهر قم را براى قدوم مبارك امام زمان(عج)چراغانى كنند.

29- آية‏الله‏العظمى اراكى فرمود: آخوند ملا على باذنه‏اى كه خود يكى ازشاگردان مخلص مرحوم آية‏الله آقا شيخ محمدباقر اصطهباناتى شيرازى (8) بود نقل‏مى‏كرد كه ايشان فرمودند:

مدتى در تهران ساكن بودم و به تدريس مى‏پرداختم فقط يك ساعت وقت‏داشتم كه آن را هم براى استراحت گذاشته بودم. يكى از روزها طلبه‏اى آمد و اظهاركرد كه به من كتاب شفا (9) درس بدهيد.

من گفتم: در درس عمومى شركت كنيد.

گفت: خير حتما درس خصوصى مى‏خواهم.

هر چه من اصرار كردم او حاضر نشد. سرانجام قبول كردم ولى گفتم: من‏كتاب ندارم.

گفت: مانعى ندارد من يك كتاب دارم كه يك شب پيش شما باشد و يك‏شب پيش من. درس را شروع كرديم و مدتى بدين منوال گذشت.

يك روز كه نوبت من بود و كتاب پيشم مانده بود هر چه گشتم كتاب را نيافتم‏و پيش آن آقا شرمنده شدم، ايشان وقتى ديد كه كتاب نيست رفت و برگشت و گفت:من مى‏دانم كه كتاب كجاست.

يك‏راست‏به سراغ بقچه‏اى رفت، آن را باز كرد و كتاب را از ميان آن بيرون‏آورد و به من داد.

من در حيرت فرو رفتم و گفتم: موضوع چيست؟! گفت: پيرمردى از اوتاد كه‏خدمت امام عصر(عج) مشرف مى‏شود، در خرابه‏اى از خرابه‏هاى شهر تهران‏سكونت دارد و من از او موضوع را پرسيدم. وى گفت: ساعتى كه تو پيش آن استاددرس مى‏خوانى ساعتى است كه آقا آن را براى معاشرت با زن منقطعه خود گذارده‏بوده است لذا آن زن از دست تو كه وقت او را گرفته‏اى ناراحت‏شده و كتاب را درفلان بقچه مخفى كرده است.

گفتم: تو چگونه با اين شخص آشنا شدى؟!

گفت: من مدتى روحانى محلى بودم و از اين طريق به ارشاد مردم‏مى‏پرداختم; ولى پس از مدتى احساس كردم كه سوادم در مسائل اعتقادى كامل‏نيست و نمى‏توانم مردم را درست و صحيح هدايت كنم، لذا در مصرف سهم امام‏شبهه و شك كردم.

روزى به مردم گفتم: اموال من از خانه و اثاث، همه مربوط به شما است;بياييد و آنها را ببريد.

بعد از آن به تهران آمدم و مدتى در كاروانسرايى سكونت كردم و نمى‏دانستم‏چه كنم، اتفاقا دهانم هم زخم شده بود و آن را بسته بودم تا اين كه يك روز شخصى‏ناشناس مرا به اسم صدا زد! و گفت:

فلان دوا را مصرف كن دهانت‏خوب مى‏شود.

من آن دوا را تهيه كرده و مصرف كردم دهانم خوب شد. بعد به اين فكرافتادم كه اين مرد چه كسى بود كه از درد و اسم من اطلاع داشت و داروى او مؤثرواقع شد. متاسف شدم كه چطور از او درباره كار و وظيفه‏ام راهنمايى نخواستم،بالاخره در وقت ديگرى او را ملاقات كردم و از او پرسيدم شما كه هستيد؟ گفت:من با پير مردى از اوتاد كه با امام عصر(عج) تماس دارد مربوط هستم. گفتم: از اوبپرس يا مرا پيش او ببر كه وظيفه من چيست؟ گفت: به من گفته شده كه فلانى، يعنى‏تو جزو مجاهدين راه خدا هستى، و همچنين گفته شده كه نزد محمدباقراصطهباناتى برود و الهيات شفا نزد او بخواند و در درس عمومى هم نرود زيرابعضى از افرادى كه در آن درس شركت مى‏كنند فاسق هستند، با آنان هم ننشيندوچنانچه ضرورتى‏داشت كه‏به‏درس عمومى برود بيرون‏اتاق بنشيند و گوش كند.

حاج شيخ محمدباقر اصطهباناتى فرمود كه من به او گفتم: از آن پيرمرد بپرس‏كه آيا من هم مى‏توانم خدمت آن حضرت برسم؟ يا مى‏توانم از آن حضرت سؤالاتى‏داشته باشم؟ جواب آورد كه تشرف نمى‏شود ولى سؤالات را بدهيد به من تاخدمت ايشان معروض بدارم. من هم سه سؤال كردم:

1- درباره تسبيحات اربعه آيا يك بار كافى است‏يا سه بار بايد گفته شود؟

2- آيا عمل ام‏داود همانطورى است كه در زادلمعاد ذكر شده يا خير؟

3-...

جواب آمد كه تسبيحات اربعه يك بار كافى است. و عمل ام‏داود هم طورديگرى است.

آقاى اراكى مى‏فرمودند كه حاج شيخ محمدباقر گفته بود كيفيت عمل ام‏داودكه در دو صفحه نوشته شده بود به دست من رسيد آن را تجربه كردم و مؤثر نيز واقع‏شد ولى متاسفانه بعدا مفقود گرديد.

آية‏الله آقاى مصلحى فرمودند: اين داستان را مرحوم آقاى سيدمحمدعلى‏سبط از آية‏الله‏العظمى حاج شيخ محمدحسين اصفهانى و آية‏الله آقاى حاج آقاموسى زنجانى از پدرشان با اندك اختلاف نقل كرده‏اند (10) .

30- عده‏اى از شاگردان حضرت آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى از معظم‏له‏خواستند كه داستان تشرف دخترشان را خدمت امام عصر ارواحنا فداه بيان‏كنند. فرمودند:

اين دخترم به احكام شرعى و دستورات مذهبى كاملا وارد بوده و نسبت‏به‏اعمال شرعى پايبند مى‏باشد. بنده از دوران كودكى تا به حال مواظب حال او بودم،تا اينكه چندى‏پيش مى‏خواست عازم‏مكه شود ولى شوهرش نمى‏توانست همراه‏او برود و پسرش هم راضى نشد كه همراه او به مكه مشرف شود.

سرانجام بنا بر اين شد كه در معيت آية‏الله آقاى حاج آقا موسى زنجانى‏و خانواده ايشان به حج مشرف شود.

موقع خداحافظى او از تنهايى اظهار نگرانى مى‏كرد و مى‏گفت: با اين وضع‏چگونه اعمال حج را بجا آورم؟

من به او ياد دادم كه اين ذكر يا حفيظ يا عليم را زياد بگويد. ايشان‏خداحافظى كرده و به حج رفت.

روزى كه از سفر حج‏بازگشت‏خاطره‏اى براى من نقل كرد كه موقع طواف‏خانه خدا من معطل ماندم، ديدم كه با اين ازدحام و جمعيت نمى‏توانم طواف كنم‏لذا در كنارى به انتظار ايستادم. ناگهان صدايى شنيدم كه مى‏گفت: ايشان امام زمان‏است متصل شو به امام زمان خود و پشت‏سر او طواف كن! ديدم آقايى در ميان‏جمعيت جلو است و دور او حلقه‏اى زده شده كه هيچ كس وارد آن حلقه‏نمى‏توانست‏بشود. من وارد آن حلقه شدم دستم را به عباى ايشان گرفتم‏و مكرر مى‏گفتم قربان شما بروم و هفت‏بار دور خانه خدا را بدون هيچ ناراحتى‏طواف كردم.

آقاى اراكى فرمودند كه: من از دخترم پرسيدم در مرتبه بعد چگونه طواف‏كردى؟ گفت: به دنبال آقا، طواف كردم.

در پايان آقاى اراكى فرمودند كه من به صدق و راستى اين دختر قطع و يقين‏دارم و او اين داستان را براى كسى حتى آقاى حاج آقا موسى زنجانى هم نگفته بود.

31- آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى - نقل مى‏كردند كه: آقاى سيدعلى هاشمى‏بجنوردى كه از شاگردان خوش فهم من بود و من از او خوشم مى‏آمد مدت مديدى‏او را نديده و از او هم اطلاعى نداشتم. تا اين كه كنار مرقد مرحوم آقاى حاج شيخ‏عبدالكريم حائرى‏قدس سرهم با او برخورد كردم. پس از احوال‏پرسى، ايشان قضيه‏اى را نقل‏كرد و گفت: چندى پيش يكى از چشمانم عيبى پيدا كرد و دكتر تشخيص دادغده‏اى در مغز من به وجود آمده كه مى‏بايد كاسه سر برداشته شود. من از اين جريان‏خيلى بى‏تاب شدم بعضى از دوستان گفتند ذكر يونسيه با شرايط مخصوصى كه‏دارد در برآوردن حوائج‏خيلى مؤثر است. من به آن ذكر مداومت كردم تا اين كه يك‏روز پاى كرسى خوابيده بودم در عالم خواب قافله‏اى در هوا ديدم كه به طرف خانه‏خدا مى‏روند و در جلوى آنها امام عصر(عج) سوار بر اسب. وقتى كه به من رسيدندپيش خود گفتم: حالا به من توجه مى‏كنند. ولى توجه نفرمودند و رد شدند. من‏شروع كردم به ناله و زارى و اظهار تاثر از اين كه امام به من توجه نكردند. ناگهان‏ديدم امام برگشتند و انگشت مباركشان را بر چشم من گذاشتند. از خواب بيدارشدم متوجه شدم چشمم عيب و علتى ندارد. بعد از آن به دكتر مراجعه كردم پس ازعكس و معاينه گفتند اثرى از غده هم در سر وجود ندارد.

32- و نيز از پدر بزرگوارشان نقل مى‏فرمودند كه: حاج شيخ اسماعيل، كه‏حدود ده سال شيخ انصارى را درك كرده بود نقل مى‏كرد كه: روزى در نجف اشر ف‏همراه شيخ انصارى(ره) مى‏رفتيم گروهى را ديديم كه اطراف شخصى را گرفته‏اند. پرسيدم: ايشان كيست؟

گفتند: اين شخص علم ضمير دارد.

به شيخ موضوع را عرض كردم، شيخ نيز بلافاصله به طرف او رفت. مردمى‏كه آنجا جمع شده بودند همه به احترام شيخ كنار ايستادند. شيخ به آن شخص‏فرمود: شما علم ضمير دارى؟

گفت: آرى، مى‏توانيد چيزى را نيت كنيد تا آن را بگويم.

شيخ فرمود: نيت كردم.

آن شخص بلافاصله با دو انگشت‏خود اشاره كرد كه شما دوبار خدمت‏حضرت بقية‏الله رسيده‏ايد، مى‏خواهيد بگويم كجا و به چه صورت؟!

شيخ تبسم كرد و عبا بر سر كشيد و رفت.

معلوم شد كه شيخ در ضمير خود در نظر گرفته بود كه آيا خدمت امام زمان‏رسيده‏ام يا خير؟ و آن شخص مطابق با واقع جواب داد.

33- و نيز مى‏فرمودند: من هرگاه مشكلى پيدا مى‏كنم يك دور تسبيح‏صلوات مى‏فرستم و ثواب آن را نثار ائمه اطهار و چهارده معصوم‏عليهم السلام مى‏كنم آنگاه‏مشكل من به آسانى حل مى‏شود. البته اين كار را بيشتر در مورد مشكلات علمى‏انجام داده‏ام.

34- و نيز نقل مى‏فرمودند پدرم همراه بيست نفر مسلح به عتبات عاليات‏مشرف شدند. در آن زمان دولت قدرت تامين راهها را نداشت و مردم خودشان‏مى‏بايستى امنيت راهها را فراهم كنند. پدرم مى‏گفت: وقتى به كربلا رسيديم سرو صورتم را اصلاح و مرتب كرده و به حرم مطهر حضرت ابى‏عبدالله‏عليه السلام مشرف‏شدم. اتفاقا مشاهده كردم ضريح مطهر را برداشته و در سرداب باز است و يكى ازاهل علم يك كاسه تربت از قبر برداشته و دارد از سرداب بالا مى‏آيد. به او گفتم: آياممكن است از اين تربت‏به من هم بدهيد؟ فرمود: آرى! و به قدر يك تخم‏مرغ ازتربت قبر مطهر به من داد.

آقاى اراكى مى‏فرمودند: بعد از پنجاه سال وقتى در مجرى (كشو) باز مى‏شدبوى عطر تربت‏به مشام ما مى‏رسيد.

يكى از همسايگان ما كه با هم، هم‏مباحثه بوديم سخت مريض شد و به حال‏احتضار درآمد به طورى كه وقتى به عيادت او رفتم مرا نشناخت. مقدارى از تربت‏به او دادم به عنايت‏حضرت ابا عبدالله‏الحسين‏عليه السلام راه افتاد و حالش بحمدالله‏خوب شد.

استاد بزرگوار حضرت آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى از مرحوم آية‏الله‏العظمى‏آقاى حاج شيخ عبدالكريم نقل مى‏فرمودند سالى كه در سامرا وبا آمد هرجامى‏نشستيم صحبت از مردن اين و آن بود تا اين كه مرحوم آقاى فشاركى به مرحوم‏ميرزامحمدتقى گفت: شما مرا حاكم عادل مى‏دانيد؟ ايشان فرمود: بلى!

بعد گفت: شما حكم حاكم را نافذ مى‏دانيد؟

ايشان جواب داد: محل اشكال است.

مرحوم فشاركى فرمود: اشكال داشته باشيد يا نه من مجتهد عادل حكم‏مى‏كنم كه هر شيعه چه مرد و چه زن بايد زيارت عاشورا به نيابت مادر گرامى امام‏زمان‏عليه السلام بخواند.

مرحوم آقاى حاج شيخ فرمود زيارت عاشورا با اين حكم ايشان بر همه‏واجب شد و شيعيان زيارت عاشورا خواندند و از آن تاريخ در سامرا شيعه‏اى به‏مرض وبا نمرد.

35- و نيز مى‏فرمود: با مرحوم آقاى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى-اعلى‏الله مقامه- به خوانسار رفتيم. مرحوم آخوند آقاى محمدحسن جلالى (11) نقل‏مى‏كرد كه: استادم مرحوم آقا شيخ محمدحسن (12) فرمود وقتى كه صدر اعظم (قريب‏به زمان مشروطيت) صحن مطهر قم را تعمير مى‏كرد در اثر تعمير، روزنه‏اى به قبرقطب راوندى باز شده بود. من رفتم و از نزديك ديدم كه دو سر زانوى مرحوم قطب‏راوندى سالم است. سر خود را داخل قبر كردم و سر زانوى آن بزرگوار را بوسيدم درحالى كه اثرى از فرسودگى در آن نبود و هيچ تاثيرى هم از بوسيدن من در آن به‏وجود نيامد... .

36- حجة‏الاسلام‏والمسلمين‏آقاى جعفرى‏تبريزى‏كه خود در نماز مرحوم‏آقاى خوانسارى بزرگ جهت نماز استسقاء شركت كرده بودند اظهار داشتند: ايشان‏روز اول با مردم شهر به اقامه نماز پرداختند اما باران نيامد. روز دوم با جمعى از اهل‏علم به نماز ايستادند كه بحمدالله به لطف پروردگار باران نازل شد.

آية‏الله آقاى مصلحى هم نقل مى‏كردند، آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى كه در نمازفوق شركت داشتند، مى‏فرمودند: روز اول مرحوم خوانسارى به منطقه خاك فرج‏رفته و اداى نماز نمودند، (13) ولى باران نيامد. روز دوم (روز شنبه) پس از درس ايشان‏به سوى قبرستان نو رفته و در كنار آن قبرستان نماز را خواندند، به عنايت پروردگارهمان روز باران باريد.

به همين مناسبت عصر آن روز مرحوم آقاى اشراقى(ره) در مدرسه فيضيه‏منبر رفتند.

آية‏الله خرازى مى‏نويسند: بنده نيز از استاد بزرگوار آية‏الله‏العظمى اراكى‏شنيدم كه مى‏فرمود: وقتى مردم به دنبال مرحوم آقاى خوانسارى براى اقامه نمازاستسقاء راه افتادند سربازان انگليسى ابتدا تصور مى‏كردند كه مردم براى مزاحمت‏با آنان به راه افتاده‏اند; لذا آماده شدند كه اگر مردم به سوى آنان بروند به طرف آنان‏شليك كنند ولى بعد كه با دوربينهاى خود ديده بودند مردم با پاى برهنه‏و تحت‏الحنك انداخته راه افتاده‏اند و چيزى در دست ندارند مطمئن شده بودند كه‏خطرى آنان را تهديد نمى‏كند و در عين حال ناظر جريان نيز بودند. پس از نزول‏باران آنان بسيار تعجب كرده بودند و براى مرحوم خوانسارى پيغام دادند كه آقا! به‏ما هم دعا كن، زيرا مدت زيادى است دور از وطنيم و از اين كه در اين ديار غربت‏مانده‏ايم، ناراحتيم (14) .

37- آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى به نقل از پدرشان مى‏فرمودند: در محل ماشخصى به‏نام حاج محمدخان‏كه ازقشون وارتش‏آن‏روز وآجودان‏فوج‏بود روزى به‏من گفت: شما و ملاى ده آقاى آخوند ملا موسى، به منزل من بياييد. ما هم به منزل‏او رفتيم. حاج محمد صدا زد: قليان آخرى وداع را بياوريد! قليان را آوردند و آن راگرفت ولى نتوانست پك بزند، قليان را پس زد و دراز كشيد و گفت:

قلاب محبت را به پايم بستند، آقاى ملاموسى، دعاى فرج را بخوان، آقا ملاموسى دعاى فرج را شروع كرد و گفت: روح من به زانو رسيد بخوان‏كلمات فرج را و همينطور ادامه يافت تا اين كه گفت‏به سينه‏ام رسيد بخوان كلمات‏فرج را و چيزى نگذشت كه به رحمت‏خداپيوست.

38- و نيز فرمودند: شبى در خواب ديدم كه در قبرستان حاج شيخ‏عبدالكريم حائرى -رحمة‏الله عليه- قبرى آماده كرده‏اند. در خواب به من اشاره شدشخصى را در آن قبر دفن خواهند كرد كه از نظر معنويت همطراز مقام مرحوم‏صاحب جواهر است.

فردا صبح كه به درس مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى رفتم، ايشان‏بالاى منبر فرمودند:

آقاى حاج شيخ ابراهيم صاحب زمانى از دنيا رفته است «قضى ما عليه و بقى‏ما علينا» همه باهم به تشييع جنازه ايشان مى‏رويم.

همه در تشييع جنازه آن مرحوم بزرگوار شركت كرديم و سرانجام در قبرستان‏حاج شيخ دفن گرديد. اتفاقا يك هفته بعد هم مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى-رحمة‏الله عليه- نيز از دنيا رحلت فرمودند.

مرحوم آقاى صاحب زمانى ساكن قم و اهل منبر بود (15) وى در منبرهايش‏هميشه به ياد امام زمان حضرت مهدى -عجل‏الله فرجه- بود. او در اواخر عمرش‏از ناحيه پا نقص عضو پيدا كرده بود.

شيخ اسدالله تهرانى كه بعدها از ائمه جماعت تهران شد مواظب حال مردم‏صاحب زمانى بود و در اواخر عمر كه قادر به راه رفتن نبود ايشان را به دوش‏مى‏گرفت و به مسجد جمكران مى‏برد و چون ايشان فرزندى نداشت تا آخر عمر نزدايشان بود و به او خدمت مى‏كرد.

همين آقا مى‏گفت: كه آقاى صاحب زمانى در آخرين لحظه عمر خود،اظهار كرد:

يا اباعبدالله! يك عمر من براى تو نوكرى كردم يك لحظه هم تو آقائى كن و به‏فرياد من برس! و در حال سجده از دنيا رفت.

39- و نيز مى‏فرمودند كه: ميرزاى شيرازى بزرگ در سالى دستور داد كه روزعاشوراى حسينى همه روحانيون به طور دسته جمعى به عزادارى بپردازند. نوحه‏خوانى نيز براى آنان به من -حاج شيخ عبدالكريم- محول گرديد. (16)

قصيده مرحوم‏سيداسماعيل شيرازى (17) را براى آقايان اهل علم مى‏خواندم وآنها نيز به عزادارى‏مى‏پرداختند.

آية‏الله اراكى مى‏فرمودند: در دورانى كه حاج شيخ عبدالكريم حائرى به اراك‏تشريف آوردند همين عزاداريهاى دسته‏جمعى ادامه يافت.

40- آية‏الله آقاى مصلحى از پدر بزرگوار خود آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى‏و ايشان از مرحوم آية‏الله آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى نقل مى‏كردند: مرحوم‏استاد آقاى سيدمحمد فشاركى گفته بودند كه در كربلا به درس مرحوم فاضل‏اردكانى مى‏رفتم. براى اين كه توفيق درك درس بهترى داشته باشد قصد كردم روزعاشورا همراه طايفه طويرجيها عزادارى كنم و به اين نيت‏با طويرجيها همراه‏شدم;در بين‏راه به‏كجاوه مرحوم‏ميرزاى‏شيرازى‏قدس سرهم رسيدم، تا چشم‏ميرزاى شيرازى به من‏افتاد اشاره فرمودند كه نزد ايشان بروم. من نيز جلو رفتم. ايشان پس از جويائى‏احوالم مرا براى‏درس وبحث‏به‏سامرا دعوت‏كردند.من‏نيز دعوت ايشان را پذيرفته‏و به سامرا رفتم و از درس ايشان استفاده زيادى كردم. در آنجا متوجه‏شدم نهايت‏فكر فاضل‏اردكانى بدايت فكر مرحوم ميرزاى شيرازى است.

41- آية‏الله جناب آقاى مصلحى از حضرت آية‏الله‏العظمى آقاى حاج شيخ‏محمدعلى اراكى و ايشان از آية‏الله حاج آقا حسن فريد رحمة‏الله تعالى عليه به نقل‏از مرحوم آية‏الله‏العظمى آقاى حاج شيخ عبدالكريم‏قدس سرهم نقل كردند: روزى كه من بامرحوم حاج آقا محسن فريد، كنار شط كوفه راه مى‏رفتيم ناگاه متوجه شديم كه درهمين مسير جنازه‏اى را نيز تشييع مى‏كنند. آقاى حاج آقا محسن فريد گفتند: بياييدما هم برويم اين جنازه را تشييع كنيم.

پرسيدم: مگر او را مى‏شناسيد؟ ايشان پاسخ دادند: من خوابى درباره اين‏جنازه ديده‏ام كه خلاصه آن اين است كه در عالم خواب مشاهده كردم كه ملائكه‏قصد دارند اين جنازه را به وادى برهوت (18) ببرند ولى او ملتمسانه اصرار مى‏كرد كه‏مرا به برهوت نبريد. اما آنها قبول نمى‏كردند. آخرالامر گفت پس لطف كنيد برويدخدمت آقا اميرالمؤمنين‏عليه السلام و بگويد فلانى مى‏گويد من يك عمر به مردم گفتم من‏محب على‏عليه السلام هستم حالا پس از مرگ اگر مرا به سوى وادى برهوت ببرند، مردم‏درباره محبت على‏عليه السلام چه خواهند گفت.

ملائكه نزد آن حضرت شرفياب شدند و پيام او را به آن حضرت رساندند،پس از بازگشت گفتند آقا اميرالمؤمنين‏عليه السلام با بزرگوارى اجازه فرمودند كه او را به‏وادى‏السلام (19) ببريد.

42- آية‏الله جناب آقاى شب‏زنده‏دار به نقل از مرحوم حضرت آية‏الله‏العظمى‏آقاى گلپايگانى(ره) فرمودند: مرحوم آقاى حاج شيخ در اخلاقيات رياضت كشيده‏بودند.

من اين مطلب را خدمت آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى عرض كردم ايشان نيزفرمودند: بلى درست است و چه رياضتى ازاين بالاتر كه مدتها ايشان خانواده‏شان راكه كور شده بود، به دوش مى‏گرفتند و براى رفع نيازمنديهايش او را از پله‏هاى‏غرفه‏اى كه در منزلشان بوده بالا و پايين مى‏بردند!

بعد اين مطلب را خدمت مرحوم آية‏الله حاج آقا مرتضى حائرى(ره)، گفتم،ايشان فرمودند بلى از اينها عجيب‏تر اينكه اين موضوع را حتى به من هم نگفتندو من از كسان ديگر شنيدم كه ايشان سابقا چنين عيالى داشته‏اند.

آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى فرمودند: مرحوم آقاى حاج شيخ از شاگردان مبرزمرحوم آقا سيدمحمد فشاركى است، ولى در عين حال هفت‏سال نيز نزد مرحوم‏ميرزامحمدتقى شيرازى درس خوانده است. و در اين مدت «برائت رسائل‏» راگفتگو مى‏كرده‏اند.

آية‏الله العظمى آقاى اراكى نيز فرمودند: زمانى كه مرحوم حاج شيخ به قم‏آمدند و در صحن مطهر اقامه جماعت نمودند، آقا شيخ محمد سلطان الواعظين-يا ديگرى- پس‏از نماز منبر رفت وخطاب به مردم گفت: ميرزا محمد تقى شيرازى‏معروف به‏ميرزاى كوچك، اجتهاد و عدالت‏آقاى حاج شيخ را تصديق نموده است.

× × ×43- حضرت آية‏الله حاج آقا موسى زنجانى فرمودند; آية‏الله‏العظمى اراكى‏نقل فرمودند كه خواهرزاده مرحوم ميرزامحمدتقى شيرازى همانند ميرزا، داراى‏قدرت تحقيق و موشكافى بوده است. وى از شاگردان مرحوم آقا سيدمحمد حسين‏شهرستانى بوده و با همه دقت علمى كه داشت، در حق استاد خود گفته است:مرحوم استاد در موضوع خاصى رساله‏اى نوشته بودند، من تا صبح درباره آن فكركردم اما اشكالى به ذهنم نرسيد.

زمانى خواهرزاده مرحوم ميرزا از آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى-رحمة‏الله عليه- اجازه اجتهاد خواسته بود، مرحوم حاج شيخ به من فرمودند: درمورد ايشان هر چه مى‏خواهى بنويس كه من او را شايسته و صالح مى‏دانم. سپس‏فرمودند: مرحوم آقاى سيدمحمدحسين شهرستانى شاگرد مرحوم آقاى اردكانى‏بود كه برخى او را حتى بر شيخ انصارى ترجيح مى‏دادند.

44- آية‏الله‏العظمى اراكى فرمودند: همين كه فداييان اسلام به آية‏الله حاج‏سيدمحمدتقى خوانسارى پناه آوردند، ايشان به آنان پناه دادند، و مدتى هم درمنزل ايشان سكونت داشتند.

آية‏الله‏خرازى مى‏نويسند: من‏از آية‏الله اراكى‏پرسيدم كه: گفته مى‏شود مرحوم‏نواب صفوى در پاره‏اى از ترورها از آية‏الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى اجازه‏مى‏گرفته است؟ ايشان فرمودند: من اطلاعى از آن ندارم، ولى روزى خود مرحوم‏آية‏الله خوانسارى، در صدد قتل‏يكى از مرتدين درقم كه دكترى بود سركرده توده‏ايهابرآمد. و براى آنها سخنرانى مى‏كرد وتبليغ مى‏نمود و نوكر خود را براى انجام اين‏ترور فرستاد، ولى از روى اتفاق، او با آن شخص مرتد برخورد نكرد و نتوانست او راترور نمايد ولى طولى نكشيد كه آن مرتد در راه قم و تهران در اثر تصادف كشته شدو از بين رفت، مرحوم آقاى خوانسارى از اين تقدير الهى بسيار خوشحال شده بود.

× × ×45- آية‏الله آقاى مصلحى از حضرت آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى نقل فرمودندكه: مرحوم آخوند صاحب كفاية، مدتى در نجف اشرف همسايه ديوار به ديوارمرحوم شيخ انصارى اعلى‏الله مقامه بوده است، و از مرحوم آخوند نقل شده است‏كه، وقتى ما به پشت‏بام مى‏رفتيم فقط ديوار كوتاهى بين ما و شيخ فاصله بود، و من‏خود مشاهده مى‏كردم كه بسيارى از اوقات شيخ انصارى به نماز ايستاده و مرتب‏مشغول ركوع و سجود است، با تعجب به خود مى‏گفتم شيخ با اين همه عبادت كى‏و چگونه به تحقيقات مى‏پردازد؟ و فردا از عهده جواب فحولى از شاگردان كه هريك از طرفى به او حمله مى‏كنند چگونه برمى‏آيد؟

مرحوم آخوند شاگرد ميرزاى بزرگ شيرازى بوده و زمان شيخ انصارى را هم‏درك كرده است.

× × ×46- آية‏الله‏العظمى آقاى اراكى -مدظله‏العالى- فرمودند: در زمان حيات‏مرحوم آية‏الله شيخ عبدالكريم حائرى، نورعلى شاه گنابادى همراه عده‏اى ازاصحاب خويش به اراك آمد و بدين خاطر مجلس مناظره‏اى ترتيب داده شد.

مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى فرمودند: زمانى كه من براى بحث‏و مناظره در مجلس او حاضر شدم به نورعلى شاه گفتم:

خدا مى‏داند كه حقيقتا مسترشد هستم و نياز به مرشد حقيقى دارم، و اگرمرشد حقيقى دست مرا نگيرد، يا بخيل است‏يا عاجز يا جاهل، و هيچكدام درمرشد حقيقى فرض ندارد، سپس اضافه كردم: صوفيه را دو طريق است; اول آن كه‏ادعا مى‏كنند قطب آنها داراى ولايت قمرى است همانطور كه ائمه داراى ولايت‏شمسى هستند. و همانطور كه شيعه بالاتفاق مى‏گويند شرط صحت عبادت ولايت‏ائمه اطهار است و بدون ولايت ائمه اطهار عبادت باطل است و شرط صحت است‏نه قبول فقط ولايت قطب دراويش نيز شرط صحت است.

او در جواب ولايت قمرى را براى قطب انكار كرد. و گفت همانطور كه شماروايت مضعن داريد مى‏گوييد عن فلان عن فلان عن فلان (نون را مرفوع مى‏خواندو اين كاشف مقدار سواد عربى و ادبى بود) ما هم علم سينه به سينه داريم. مرشدوقطب سمت راوى دارد نه‏ولايت و براى‏آنها ولايت نظير ولايت ائمه قائل نيستيم.

من به يكى از مريدان او (كه بارها مى‏گفت مرشد ما جزو كسانى است كه‏خود را قمر مى‏داند و اتفاقادر آن مجلس در ميان همراهان او بود) گفتم: شما نگفتيدمرشد ما جزو آن طايفه است؟

او انكار كرد، با اين كه اين سخن را قبلا به زبان آورده بود. و بدين ترتيب‏معلوم شد كه صداقت در كار نيست.

47- آية‏الله آقاى شب‏زنده‏دار از آية‏الله‏العظمى اراكى نقل فرمودند كه: برخى‏فاضل اردكانى را بر شيخ انصارى كه استاد الكل فى‏الكل بوده است ترجيح‏مى‏دادند، چون فراست ايشان زيادتر از شيخ بوده است.

روزى آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى در سنين هيجده سالگى خدمت‏ايشان مى‏رسند تا چشم ايشان به آقاى حاج شيخ مى‏افتد و با ايشان گفتگو مى‏كندمقدارى احساس مى‏كند آينده درخشانى در انتظار او است. چرا كه «فان‏المؤمن‏ينظر بنورالله‏» بر همين اساس ايشان را ضمن نامه پرمايه‏اى به مرحوم ميرزاى‏شيرازى‏قدس سرهم معرفى مى‏كند. و نامه را به خود ايشان مى‏دهد بر اساس همين نامه‏ميرزاى بزرگ به مرحوم حاج شيخ مى‏فرمايند آقاى فاضل راجع به شما جورى‏نوشته است كه من به شما اخلاص پيدا كردم و ايشان را از بدو ورود -كه ماه مبارك‏رمضان نزديك بوده در بيرونى خود منزل مى‏دهد و مادر ايشان را به اندرونى‏مى‏فرستد و ايشان در بيرونى با فرزند مرحوم ميرزاعلى آقا همدرس و هم‏بحث‏بودند و درس را به مرحوم ميرزا پس مى‏دادند.

حاج آقا مرتضى حائرى آقازاده مرحوم آية‏الله‏العظمى حاج شيخ عبدالكريم‏حائرى‏قدس سرهم روزى فرمودند كه: فاضل اردكانى روزهاى پايانى عمر شريفش به مرض‏استسقاء مبتلا شده بود و بايد آب كم بخورد، در ساعات آخر فرموده بود: يك مقدارآب به من بدهيد آب مى‏خورند و مى‏گويد سلام‏الله على‏الحسين و مى‏فرمايند آب‏خوبى خورديم مردن خوبى هم مى‏كنيم آب را كه مى‏نوشد راحت جان مى‏سپارد.

× × ×48- آية‏الله‏العظمى اراكى از آية‏الله‏العظمى حاج سيداحمد خوانسارى نقل‏فرمودند كه مرحوم حاج آقا نورالدين اراكى در پايان عمر شريفش به مرض سختى‏مبتلا شده بود. من روزى به ديدار او رفتم ولى چشم او باز نمى‏شد. از ايشان عيادت‏كردم و بازگشتم و فرداى آن روز ايشان به رحمت‏خدا رفت.

دكتر معالج ايشان به من گفت: وقتى شما رفتيد چشمان خود را باز كردودست‏به سينه گذاشت و به اطراف اطاق توجه نموده و اظهار احترام كرد و ازدنيا رفت.

آية‏الله‏العظمى اراكى فرمودند: مرحوم حاج آقا نورالدين اراكى خيلى صبوربود، با اين كه مرض استسقاء گرفته بود و ناراحتى زيادى داشت هيچگاه اظهارناراحتى نمى‏كرد و هميشه راضى و تسليم مقدرات الهى بود.

× × ×آية‏الله حاج شيخ محمدحسن هرسينى كرمانشاهى متولد 1315 -يك‏فرسخى هرسين- از شاگردان ميرزامحمدتقى شيرازى بود و در سال 1342 به ايران‏آمد چند سالى در هرسين و كرمانشاه به انجام وظايف پرداخت و در سال 1347 به‏حوزه عليمه قم آمد و از محضر آية‏الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى و آيات‏الله‏حجت، صدر، خوانسارى و بروجردى استفاده كرد.

آية‏الله‏العظمى حاج شيخ محمدعلى اراكى از ايشان نقل مى‏كند كه گفت: پس‏از فوت مرحوم آقا ميرزامحمدتقى وضع معيشت‏بر من دشوار شد و در مضيقه‏سخت قرار گرفتم به نجف مشرف و در حرم علوى اظهار حاجت نمودم همينكه ازحرم بيرون آمدم در صحن شخصى آمد و مبلغى داد و مدتى گذران كردم چون تمام‏شد باز به حضرت اميرعليه السلام عرض مطلب كردم و باز بعد از خروج شخصى آمدو مبلغى داد بار سوم هم همينطور شد بار چهارم كه به حرم مشرف شدم و عرض‏مطلب كردم چون خواستم بيرون روم ديدم آية‏الله‏العظمى سيدابوالحسن اصفهانى‏در پشت‏سر مطهر نشسته‏تا مرا ديد صدا زد خدمتشان رفتم فرمود شيخ محمدحسن‏هر وقت‏بى‏پول شدى و مخارجت تمام شد بيا به من بگو و تاكيد كرد و من تعجب‏كردم كه ايشان از كجا متوجه شده كه حاجت من چيست پيش خود گفتم از اين به‏بعد وضع عوض شده و به ايشان حواله شده پس روز بعد در منزل ايشان رفتم‏اوايل رياست ايشان بود تا آهسته در را زدم خود ايشان آمد در را باز كردو فرمود هان بى‏پول شدى بيا داخل و به اندرون منزل رفت و بعد از مدتى معطلى‏كه من از مراجعه پشيمان شدم و برايم مقدارى پول آورد كه تا مدتها مرا اداره‏و تامين نمود.

× × ×50- يك روز مرحوم حاج شيخ فرمود مردم خيلى از حقيقت دين و اصول‏عقايد عارى و برى شده‏اند و اين مطلب زير سر ارباب عمامه است زيرا علماو مجتهدان كه صلاحيت دارند عارشان مى‏آيد كه منبر روند و آنها كه منبر مى‏روندسواد درستى ندارند و به چند بيت‏شعر و آوازه‏خوانى اكتفا مى‏كنند به اين جهت‏مردم از حقايق دين عارى شده‏اند.

به همين جهت احساس وظيفه كرد و كانه خود را مخاطب قرار داد كه شماهم مشمول اين حكم هستيد يا نه به اين جهت عملا اقدام كرد يك ماه رمضان منبررفت و از اصول عقايد شروع كرد از توحيد و نبوت و معاد و عدل و مامت‏حتى‏مذاهب باطله از قبيل كيسانيه، ناو وسيه، فطحيه، و بابيه را هم يك يك مطرح‏و بطلان آنها را با ادله واضحه مدلل كرد و بعد گويا خيالش راحت‏شد [كه وظيفه‏خود را انجام داده است] در اين منبرها از روى كفاية‏الموحدين سبزوارى يك يك‏مذاهب را نقل مى‏كرد و ابطال مى‏كرد.

× × ×بين سيدمحمد فشاركى و ميرزاى شيرازى در معناى اين حديث نزاع بود: اذابلغ الماء قدر كر لم ينجسه شيى. در مورد آبى كه از گلاب‏پاش به دست كافر ريخته‏شود اختلاف بود كه آيا نجس مى‏شود يانه و اذا بلغ الماء قدركردر مقام بيان مقتضى‏هم هست‏يا در مقام بيان مانع است فقط، يكى مى‏گفت نجس مى‏شود يكى‏مى‏گفت نمى‏شود آنكه مى‏گفت نجس نمى‏شود مى‏گفت در مقام بيان مانع است‏و آن كه مى‏گفت نجس مى‏شود مى‏گفت در مقام بيان مانع و مقتضى هردو هست.و ديگرى مى‏گفته در مقام بيان مقتضى نيست در مقام بيان مانع است پس‏آبى‏كه ازگلاب‏پاش به‏دست كافر ريخته مى‏شود نجس نمى‏شود.

ميرزاى شيرازى مى‏فرمود: السكين يقطع اليد يعنى بالامرار و الشمس ينضج‏الاثمار يعنى بالاشراق و النجس ينجس الشيئ‏يعنى بالملاقات ملاقات مقتضى‏است آب گلاب پاش را كه در دست كافر بريزى نجس مى‏شود (20) .

مرحوم ميرزاى شيرازى به زبان عوامى اصفهانى ما گفته بود «اگر علقت منم‏بزگر از اين كار» و اين را دليل مى‏گرفته كه قضيه شرطيه مال هيات است نه ماده.ميرزاى شيرازى به اين بيت تمسك مى‏جسته.

× × ×52- اهل منبر جلسه‏اى دارند كه جمع مى‏شوند و دم مى‏گيرند و آقاى آقاشيخ ابراهيم صاحب‏الزمانى توى آنها بود در يكى از اين جلسات گفت: امشب من‏يك خوابى ديدم. گفته شد: چه خوابى؟ گفت: خواب ديدم كه مى‏خواهم به حرم‏حضرت معصومه مشرف شوم. گفتند: قرق است، نمى‏گذارند كسى برود حرم. گفتم‏چرا قرق است؟ گفتند: به جهت اينكه حضرت زهرا تشريف آورده و با حضرت‏معصومه در كنار ضريح نشسته‏اند و مشغول صحبتند با همديگر گفتم من مادرم سيدبوده مرا اجازه بدهيد بروم گفتند خوب تو يكى مجازى رفتم ديدم كه دوتايى سرضريح، بالاى ضريح نشسته‏اند پهلوى هم و حضرت معصومه رو كرده به حضرت‏زهرا و عرض مى‏كند به اينكه حاجى احتشام (او خيلى با اخلاص بود، مصيباتى كه‏مى‏خواند خودش گريه مى‏كرد. دو تا برادر بودند حاجى احتشام و حاجى افتخارخيلى با اخلاص بودند) براى من قصيده‏اى گفته است و آن قصيده را براى حضرت‏زهرا مى‏خواند. اينها را حاج شيخ ابراهيم صاحب‏الزمانى در خواب ديده‏و جلسه‏اى كه دوره مى‏گيرند در آنجا نقل مى‏كرد. حاجى احتشام گفت از آن شعرچيزى يادت مانده است گفت‏بلى يك كلمه‏اش يادم است گفت چى است گفت‏آخر شعرش بود كه:

دخت موسى‏بن جعفرى (با حالت گريه).

بعد پسر حاج احتشام كه اسمش آقا حسن بود به پدرش مى‏گويد اين شعر راكه گفته‏ايد قانون شعرا اين است كه در آخر شعرها تخلص خودشان را بگويند هرچه‏اصرار كرد قبول نكرد گفت نمى‏گويم زياد كه اصرار كرد گفت كه:

اى فاطمه به جان عزيز برادرت بر احتشام لطف نما قصر اخضرى. (21)

54- مرحوم كمپانى ديوان اشعارى دارد در مصيبات، هيچ‏كس مثل آشيخ‏محمدحسين درباره ائمه اطهارعليهم السلام شعر نگفته است از حضرت امام حسين‏عليه السلام تابرسد به حضرت حجت‏يك به يك اشعار مصيبت‏براى هر يك گفته است، ايشان‏قرار گذاشته بود هر روز زيارت عاشورا بخواند، درس هم بگويد، نوشته‏هاى فقه‏و اصول هم بنويسد نافله شب و روز هم ترك نشود. از خدا خواهش كرد كه آن روزى‏كه فوت من مقرر مى‏شود زيارت عاشوراى من ترك نشود، زيارت عاشورا بخوانم‏بعد فوت شوم و همينطور شد، روز، زيارت عاشورا خواند و شب فوت شد. (22)

پى‏نوشتها:

1) قبر او در صحن بزرگ قم در مقبره بزرگى كه دو ستون سنگى دارد مى‏باشد. جلو مكانى كه سجاده نمازجماعت مرحوم آية‏الله العظمى مرعشى نجفى را مى‏انداختند.

2) آية‏الله آقاسيدمحمدتقى خوانسارى بعد ز شنيدن اين داستان فرموده‏اند: معلوم مى‏شود قم در طيول‏حضرت معصومه(ع) است كه حضرت رضا عليه‏السلام با آن مقام اگر بخواهد در مورد مدفونين ارض‏اقدس قم شفاعت كند بايد توسط حضرت معصومه باشد.

3) همين داستان توسط اداره آستانه حضرت معصومه از قول آية‏الله العظمى اراكى به صورت اعلاميه‏چاپ‏شده است و شايد در آن خصوصيات بيشترى ياد شده باشد.

4) آية‏الله خرازى مى‏نويسند: من هم اين داستان را فى‏الجمله از حضرت استاد شنيده‏ام، لذا آنچه را كه‏اضافه داشتم در آنچه در متن نقل شده درج نمودم.

5) حاج شيخ محمدعلى خوانسارى اهل منبر بودند. به‏طورى كه آقاى اراكى از قول امام‏خمينى-قدس‏سره- مى‏فرمودند كه من او را ديده بودم منبر خوبى داشت.

6) برخى گفته‏اند حقب 80 سال يا بيشتر يا برابر دهر و عمر دنيا است.

7) در اثناى كوهنوردى، و يك آقازاده ايشان هم بعد از انقلاب شهيد شد رحمة‏الله عليهم.

8) مرحوم شيخ محمد باقر اصطهباناتى از شاگردان مرحوم آية‏الله آقا محمدرضا قمشه‏اى بوده كه در واقعه‏مشروطه شهيد شده است و از اساتيد حضرات آيات مرحوم حاج شيخ محمدحسين اصفهانى و حاج‏شيخ محمدعلى شاه‏آبادى و حاج سيد محمد حسين علامه طباطبائى(ره) بوده است.

9) شفا» بايد صحيح باشد نه «شفاءالصدور» كه در برخى نقلها آمده است.

10) اين داستان با اينكه قبلا هم ياد شده بود ذكر شد تا معلوم گردد اين قبيل اختلافها در نقلها هست‏و طبيعى است.

11) ايشان از هم‏بحثهاى مرحوم آية‏الله‏العظمى آقاى بروجردى(ره) و مورد وثوق ايشان و مرحوم‏آية‏الله‏العظمى آقاى خوانسارى و مردم خوانسار بود.

12) وى نيز از اساتيد مرحوم آقاى خوانسارى و مورد اعتماد بوده است.

13) آن روز، روز جمعه بوده است كه بعد از اداى نماز جمعه، نماز استسقاء خواندند.

14) شرح اين نماز در برخى مجلات همان روزها چاپ شده است.

15) و قبل از درس حاج شيخ (ره) خطبه‏اى از نهج‏البلاغه و سپس روضه مختصرى مى‏خواند و برخى‏اوقات از منبر كه پايين مى‏آمد به آقاى حاج شيخ به زبان تركى عرض مى‏كرد: ياقچى دير.

16) مرحوم آقاى حاج شيخ، قد رشيد و صداى بلند و رسايى داشت و به خوبى مى‏توانست نوحه‏خوانى‏كند.

17) يعنى پدر مرحوم آقاى آية‏الله‏العظمى حاج سيد عبدالهادى شيرازى.

18) برهوت نام وادى برزخى در حضر موت است كه ارواح كفار و عاصيان در آنجا برده مى‏شود.

19) وادى‏السلام نام وادى برزخى در نجف است كه ارواح متقين و مؤمنين در آنجا برده مى‏شود.

20) زيرا وقتى در مقام بيان مقتضى هم بود به‏مناسبت‏حكم و موضوع كلمه «بالملاقاة‏» در كلام درج‏مى‏شود پس كان گفته: اذا بلغ الماء قدركر... ينجس بالملاقاة و كلمه ملاقات مصرح به مى‏شودو ملاقات اطلاق دارد شامل ملاقات عرضى، و از اسفل به اعلى، و اعلى به اسفل، كه مورد بحث است‏مى‏شود.

ميرزاى شيرازى اصرار به اين حرف داشته با ملاحظه نظائرش و مى‏فرموده روايت هم متعرض مقتضى‏است و هم متعرض مانع خلافا للسيد الفشاركى كه مى‏فرموده روايت متعرض مانع است در فرض‏مقتضى، و لامقتضى را متعرض نيست پس كلمه ملاقات در كلام نيست و اطلاق ندارد و قدر متيقن ازتاثير ملاقات هم‏عرض و غلبه نجس است اما علو يا مثل گلاب پاش دليل نداريم بر نجاست.

به كتاب الطهارة آية‏الله العظمى اراكى، ص‏207، رجوع شود.

21) اشعار حاج احتشام اين است:

اى خاك پاك قم چه لطيف و معطرى خاكى ولى ز ذوق و صفا بند گوهرى گوهر كجا و شان تو نبود عجب اگر گويم ز قدر و منزلت از عرش برترى بس باشد اين مقام ترا اى زمين قم مدفن براى دختر موسى‏بن جعفرى آن بانوى حريم امامت كه مام دهر نازاده بعد فاطمه يك همچو دخترى يا فاطمه حريم خدا بضعه بتول محبوبه مكرمه حى داورى هستى تو دخت موسى و اخت رضا يقين گردون نديده همچو پدر هم برادرى فخر امام هفتم و هشتم كه از شرف وى را يگانه دختر و آن را تو خواهرى مريم كه حق ز جمله زن‏هاش برگزيد شايسته نيست آنكه كند با تو همسرى از لطف خاص و عام تو اى عصمت اله بر عاصيان ششقيعه فرداى محشرى صد حيف يوم طف تو نبودى به كربلا بينى بنات فاطمه با حال مضطرى آن يك شكسته بازو وان يك دريده گوش وان ديگرى به چنگ لئيم ستمگرى زينب كشيد ناله كه يا ايهاالرسول بين بهر ما نمانده نه اكبر نه اصغرى يا فاطمه به جان عزيز برادرت بر احتشام لطف نما قصر اخضرى

22) بعد از تنظيم نهايى كتاب، متوجه شديم كه برخى از اين داستانها در بخشهاى قبل نيز ياد شده و تكرارى‏است.