اخلاق

مرحوم سید عبدالله شبر
مترجم : محمدرضا جباران

- ۱۲ -


13- غيبت‏

بخش اول: مذمت و نكوهش غيبت

قرآن عزيز مى‏فرمايد: و لا يغتب بعضكم بعضاً ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكر هتموه‏ (467).

بنى گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: كسى كه قدم در راهى بردارد كه از برادر مسلمانش غيبت كند يا عيوب و اسرار او را فاش نمايد، اولين قدمى را كه برمى‏دارد در جهنم مى‏نهد و خدا عيوب و اسرار او را در بين خلائق فاش مى‏كند.

و كسى كه غيبت مى‏كند روزه‏اش باطل و وضويش نقض مى‏شود و اگر در آن حال بميرد در حالى مرده حرام خدا را حلال شمرده است‏ (468).

امام صادق (عليه السلام) از نبى اكرم چنين روايت مى‏كند: غيبت در محو دين از مرض خوره در شكم انسان سريع‏تر عمل مى‏كند (469).

حضرت صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: كسى كه درباره مؤمنى چيزى را بگويد كه چشمانش ديده و گوش‏هايش شنيده از جمله كسانى است كه خداى تعالى درباره آنان فرموده: ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم‏ (470).

و مى‏فرمايد: هركس بخواهد به وسيله چيزى كه درباره مؤمنى مى‏گويد ننگى را به او نسبت دهد و بنيان جوانمرديش را ويران كند، تا از چشم مردم بيفتد، خدا او را تحت ولايت خود خارج و در ولايت شيطان داخل مى‏كند ولى شيطان هم او را نمى‏پذيرد (471). و مى‏فرمايد: غيبت بر هر مسلمانى حرام است و حسنات را مى‏خورد همچنان كه آتش هيزم ر (472).

بخش دوم: معنى و حدود غيبت

رسول گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) به اصحابش فرمود: آيا مى‏دانيد غيبت چيست؟

عرض كردند: خدا و رسولش بهتر مى‏دانند.

فرمود: غيبت اين است كه درباره برادرت چيزى بگويى كه او را خوش نيايد (473).

پرسيدند: اگر چيزى را كه مى‏گويى راست باشد باز هم غيبت است.

فرمود: اگر چيزى را كه مى‏گوئى در او باشد غيبتش را كرده‏اى وگرنه به او تهمت زده‏اى‏ (474).

امام صادق (عليه السلام) فرمود: غيبت آن است كه در امر دين برادرت چيزى بگويى كه انجام نداده است و چيزى را كه خدا بر آن پرده پوشانده منتشر كنى‏ (475).

و در روايت ديگرى است كه غيبت عبارت از بيان امورى است كه خدا بر برادرت پنهان كرده است، اما بيان امورى كه - مثل عصبانيت و عجله - ظاهر هستند غيبت محسوب نمى‏شود.

بايد توجه داشت كه تحقق غيبت فقط به واسطه زبان نيست بلكه غير از گفتار بوسيله نوشتن و ايماء و اشاره و حركت چشم و اعضاى ديگر و هر چيزى كه مقصود را بفهماند نيز محقق مى‏شود.

و به همين خاطر است كه گفته‏اند: قلم، زبان دوم انسان است.

از عايشه روايت شده كه روزى زنى كوتاه قد نزد ما آمد، وقتى بر مى‏گشست من با دست به كوتاهى قدش اشاره كردم.

حضرت رسول فرمود: غيبتش را كردى.

يكى از اقسام غيبت غيبت به تعريض است يعنى وقتى نام كسى ذكر مى‏شود، مثلاً بگويى: الحمدلله كه ما را به حب جاه و دنيا مبتلا نكرد.

اين عمل غير از غيبت مشتمل بر ريا نيز هست.

بخش سوم: علل و اسباب غيبت

علل و اسباب غيبت چند چيز است:

1 - تشفى خاطر (476)، اين عكس العمل هميشه وقتى صورت مى‏گيرد كه انسان از كسى ناراحتى دارد و مى‏خواهد با ذكر معايب او خود را راحت كند.

2 - همراهى و موافقت با دوستان:

گاهى انسان به خاطر اينكه بر دوستانش بارگران نباشد و موجب فرار آنها نشود با آنها همراهى مى‏كند و آنها را در لذت بردن از غيبت ديگران يارى مى‏نمايد.

3 - شمارش يا مثل پيدا كردن:

اين در هنگامى هست كه انسان كار زشتى انجام داده و بخاطر اينكه مورد مذمت و نكوهش قرار نگيرد مى‏گويد اگر من مال حرام خورده‏ام فلانى و فلانى هم مى‏خورند و اگر من اين كار را كرده‏ام فلانى و فلانى هم انجام مى‏دهند.

4 - پيشگيرى:

به اين معنى كه چون انسان مى‏داند از شر زبان شخصى در امان نيست سعى مى‏كند او را در نظر ديگران بى‏ارزش جلوه دهد تا سخنانش بى‏تأثير شود.

5 - تبرئه نفس:

اين در هنگامى است كه عملى را به انسان نسبت مى‏دهند و او براى تبرئه خودش فاعل اصلى را معرفى مى‏كند.

6 - اظهار برترى:

به اين معنى كه انسان معايب و نواقص ديگرى را ذكر مى‏كند تا برترى خود را اثبات كند، مثل اين كه مى‏گويد فلانى نادان و نفهم است و منظورش اين است كه خودش دانا و فهميده است.

7 - حسد:

اين مورد در هنگامى است كه انسان مى‏بيند شخصى مورد احترام مردم است و نسبت به او حسادت مى‏ورزد و لذا تصميم مى‏گيرد با ذكر عيوبش او را در نظر مردم كوچك مى‏كند.

8 - شوخى و بذله‏گويى:

به اين معنى كه انسان براى به خنده آوردن ديگران شخصى را مورد غيبت قرار مى‏دهد.

9 - مسخره و استهزا به منظور تحقير

استهزاى ديگران همانطور كه در حضور شخص ممكن است در غياب او هم ممكن است و غيبت محسوب مى‏شود.

10 - تعجب از فحشاء و منكر:

به اين معنى كه انسان كسانى را مى‏بيند كه مرتكب منكرات مى‏شوند و دچار تعجب مى‏شود و از فرط تعجب براى ديگران بازگو مى‏كند.

11 - رحمت و شفقت:

اين در موردى است كه انسان كسى را گرفتار و مبتلا ديده، غمگين مى‏شود و از اين رو مطلب را بازگو مى‏كند.

12 - غضب به خاطر خدا:

و اين در هنگامى است كه انسان كسى را مى‏بيند كه مرتكب حرام شده و از ديدن آن غضبناك مى‏شود و لذا در غيابش آنچه را ديده بازگو مى‏كند (477).

در مورد علل سه‏گانه اخير سزاوار است كه اگر انسان مخلص است نام شخص را ذكر نكند.

بخش چهارم: درمان مرض غيبت

براى درمان غيبت دو راه وجود دارد:

1 - راه اجمالى و خلاصه‏

2 - راه تفصيلى‏

راه اجمالى آن است كه غيبت كننده بداند در معرض خشم خداى تعالى است و به وسيله اين عمل حسنات خود را محو و ضايع مى‏كند و بدين وسيله مستحق آتش و عذاب الهى مى‏شود. و چه مانع و رادعى از اين بهتر.

در حكايت است كه مردى به ديگرى گفت: شنيده‏ام از من غيبت مى‏كنى آن مرد در جوابش گفت: ارزش تو براى من آن قدر نيست كه حسنات خود را در اختيار تو بگذارم.

راه تفصيلى

در اين راه مبنا اين است كه انسان سبب غيبت را بشناسد و با ضدش آن را معالجه كند مثلاً اگر سبب غيبت غضب است و براى تشفى غيبت مى‏كند، غضبش را معالجه كند و بداند كه اگر غضبش را درباره او روا بدارد، ممكن است خدا نيز غضبش را بر او روا بدارد.

از نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مروى است كه جهنم درى دارد مخصوص كسانى كه غيظ و غضب خود را با معصيت خدا آرام مى‏كنند (478).

و اگر علتش موافقت و همراهى با رفقاست بداند كه با اين عمل براى رضاى مخلوق خشم خدا را بر مى‏انگيزد.

و اگر براى تنزيه و تبرئه نفس خويش غيبت مى‏كند بداند كه خشم خدا شديدتر از خشم مردم است در حالى كه اگر غيبت كند خشم خدا حتمى است و معلوم نيست بتواند مردم را راضى كند. و اگر براى مثل پيدا كردن است بداند كه عذرى بس جاهلانه مى‏آورد زيرا از كسى پيروى كرده كه پيرويش جايز نيست و در اين عمل به كسى مى‏ماند كه به پيروى از ديگرى خود را از بلندى پرتاب كند. و اگر براى مباهات و اظهار فضل غيبت مى‏كند، بداند كه با اين عمل فضل خود را در نزد خدا از بين برده در حالى كه از دست مردم هم در امان نيست، و اگر مردم با خبر شوند كه اين شخص با غيبت قصد اظهار فضل دارد از او روى گردان خواهند شد و دچار خسران دنيا و آخرت مى‏شود.

و اگر از روى حسد غيبت مى‏كند بداند كه عذاب دنيا و آخرت را بر خود روا داشته است، زيرا همانطور كه در محل خود ذكر مى‏شود حسود هميشه در عذاب است.

و اگر براى استهزاى ديگران غيبت مى‏كند و قصد رسوا كردن آنها را دارد بداند كه در محضر خداى تعالى و فرشتگان و انبياء و اوصياء خود را رسوا كرده است و لذا خودش به مسخره و استهزا سزاوارتر است.

و اگر به خاطر ترحم غيبت مى‏كند بداند كه اگر چه ترحم به خودى خود نيكو است ولى او مورد حسد شيطان قرار گرفته و حسناتش را به ديگران منتقل مى‏كند.

و اگر از گناه ديگران تعجب كرده است بداند كه اگر تعجب او را به غيبت وادارد بهتر است از خودش تعجب كند كه به خاطر دين يا دنياى ديگرى دين خود را از بين برده در حالى كه از عقوبت دنيوى در امان نيست.

زيرا ممكن است همانطور كه به بهانه تعجب پرده ستر ديگرى را پاره كرده، خدا پرده از كارهايش بردارد و او را رسوا كند.

بنابراين روشن شد كه علاج اين مرض مهلك فقط معرفت و شناخت است و اين ايمان قوى است كه مى‏تواند زبان انسان را از غيبت باز دارد.

بخش پنجم: عذرهائى كه موجب تجويز غيبت مى‏شوند

1 - دادخواهى:

اگر انسان براى دادخواهى در نزد كسى كه مى‏تواند حق او را بگيرد از ديگرى كه بر او ظلم نموده بگونه‏اى تظلم و دادخواهى كند كه مستلزم ذكر نام او باشد اشكال ندارد.

خداوند تعالى مى‏فرمايد: لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم‏ (479).

و رسول گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: صاحب حق، حق سخن ندارد (480).

و مى‏فرمايد: امروز و فردا كردن غنى ظلم است‏ (481).

و مى‏فرمايد: كسى كه قادر است دينش را اداء كند و نمى‏كند عرضش حلال و عقوبتش جايز است‏ (482).

2 - استفتاء: يعنى سؤال از مجتهد مفتى براى به دست آوردن فتواى او:

مثل اينكه كسى از مجتهدى سؤال كند پدرم يا برادرم به من ظلم كرده راه خلاصى من از دست او چيست؟ ولى بهتر است در اين صورت هم با كنايه سخن بگويد و نام آن شخص را ذكر نكند.

3 - بر حذر داشتن مؤمنين از خطر و نصيحت مشورت كننده:

هنگامى كه انسان مى‏بيند شخصى بى‏لياقت ادعاى فقاهت مى‏كند و متصدى امورى مى‏شود كه اهليت و صلاحيت آنها را ندارد، مى‏تواند مردم را به نواقص او توجه دهد.

همينطور اگر كسى براى خريد مملوكى يا ازدواج با زنى با انسان مشورت كند و انسان در آن زن يا مملوك عيبى سراغ دارد بايد تذكر بدهد.

زيرا كسى كه ادعاى فقاهت مى‏كند بدعت گذار است و غيبت او جايز است. و كسى كه طرف مشورت قرار گرفته مورد اطمينان است.

4 - جرح شاهد يا راوى‏ (483):

هنگامى كه انسان ببيند فاسقى در دادگاه بر امرى شهادت مى‏دهد يا روايتى نقل مى‏كند براى حفظ حقوق مسلمين و احكام شرع بايد هر چه درباره او مى‏داند بيان كند.

5 - اگر آنچه را كه انسان پشت سر كسى مى‏گويد به گونه‏اى در آن شخص ظاهر باشد كه ديگران از او آگاه باشند اشكال ندارد، مثلاً فاسقى كه تظاهر به فسق مى‏كند ذكر فسقش جايز است.

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: اگر فاسقى فسقش را اظهار كند، نه احترام دارد نه غيبت‏ (484).

امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد: سه گروهند كه احترامى ندارند:

كسانى كه به متابعت هواى نفس در دين بدعت مى‏نهند، پيشوا و رهبر ظالم، فاسقى كه فسقش را اظهار مى‏كند (485).

نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: كسى كه پوشش حياء را از صورت خود برداشت غيبت ندارد (486).

و مى‏فرمايد: فاسق غيبت ندارد (487).

از ظاهر اين روايات شريف استفاده مى‏شود كه غيبت فاسق در هر صورت جايز است حتى اگر خودش از شنيدن آن ناراحت شود (488).

6 - اگر كسى به اسم يا لقبى معروف باشد كه حاكى از عيب اوست و براى شناساندن او راه ديگرى نباشد گفتن آن اسم يا لقب اشكال ندارد مثل اعرج، اعمش، اشتر.

در حديثى از امام صادق (عليه السلام) است كه ايشان فرمود: زينت عطاره حولاء نزد زنان نبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) اكرم آمد (489)...

7 - هنگامى كه دو نفر يا گروهى معصيتى را از ديگرى خبر دارند اگر آن را براى هم نقل كنند اشكال ندارد زيرا شنيدن آن چيزى بر علم سامع نمى‏افزايد البته جواز اين قسم به وضوح ثابت نيست‏ (490).

بخش ششم: كفاره غيبت‏ (491)

غيبت از جمله گناهانى است كه مشتمل بر دو حق، يعنى حق الله و حق الناس، مى‏باشد. يعنى غيبت كننده از دو جهت مديون است اول نسبت به خداى تعالى كه مخالفتش را مرتكب شده، دوم نسبت به كسى كه آبرويش به وسيله غيبت مورد حمله قرار گرفته است. لذا كسى كه مى‏خواهد از اين گناه توبه كند بايد از هر دو جهت تسويه حساب نمايد.

براى اداى حق الله طبق قاعده عمومى توبه بر غيبت كننده واجب است پشيمان شده از كردار خويش متأسف باشد به اين اميد كه بدين وسيله از حق خدا پاك شود. اما براى اداى حق الناس قاعده اين است كه از صاحب حق كه غيبتش را كرده است طلب حليت كند.

غير از اين قاعده بعضى از احاديث نيز بر اين حكم دلالت دارند.

ولى از بعضى اخبار چنين استفاده مى‏شود كه براى خروج از حق الناس استغفار براى كسى كه غيبتش را كرده است كافى است.

به تبع اين اخبار به ظاهر متعارض در بين علما دو قول متعارض پيدا شده است، گروهى قائل به وجوب استحلال و گروه ديگرى قائل به كفايت استغفار شده‏اند.

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: از نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) سؤال شد: كفاره غيبت چيست؟

فرمود: اين است كه هرگاه كسى را كه غيبتش را كرده‏اى به ياد آورى براى او طلب مغفرت كنى‏ (492).

در كتاب علل الشرايع از حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمود: غيبت از زنا سخت‏تر است.

سؤال شد: علتش چيست يا رسول الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم)؟

فرمود: زيرا زناكار توبه مى‏كند و خدا توبه‏اش را مى‏پذيرد، ولى غيبت كننده توبه مى‏كند اما خدا توبه‏اش را نمى‏پذيرد تا طرف مقابلش او را حلال كند (493).

هر يك از اين دو روايت دليلى بر يكى از دو قول هستند

ولى روايتى از امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه مى‏تواند جامع بين دو قول باشد حضرت فرمود: اگر غيبت كسى را كردى و او باخبر شد بايد از او طلب حليت كنى ولى اگر مطلع نشد برايش طلب مغفرت كن‏ (494).

دليل اين حكم اين است كه اگر شخص غيبت شده اطلاع نداشته باشد طلب حليت از او به منزله خبر دادن و موجب برانگيختن فتنه و بر افروختن آتش كينه است.

اگر شخص غيبت شده به سبب مرگ يا مسافرت از دسترس خارج شده باشد مثل كسى است كه از غيبت خبر ندارد و استغفار كفايت مى‏كند.

14 - سخن چينى‏

يكى از آفاتى كه از جانب زبان متوجه انسان است و باعث هلاكت او مى‏شود سخن چينى است.

خداوند متعال درباره كسانى كه به اين مرض كشنده مبتلا هستند مى‏فرمايد:

هماز مشاء بنميم مناع للخير معتد اثيم عتل بعد ذلك زنيم‏ (495).

و مى‏فرمايد: ويل لكل همزة لمزة (496).

در تفسير اين آيه شريفه گفته‏اند منظور از همزه سخن چين و منظور از لمزه غيبت كننده است.

نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هيچ سخن چينى داخل بهشت نمى‏شود (497).

و اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد: بدترين شما كسانى هستند كه سخن چينى مى‏كنند و بدين وسيله بين دوستان جدائى مى‏اندازند. و براى انسانهاى بى‏گناه در جستجوى عيبند (498).

امام باقر (عليه السلام) فرمود: بهشت بر غيبت كنندگان و سخن چينان حرام است‏ (499).

سخن چين كيست؟

سخن چين كسى است كه حرف ديگرى را به كسى كه سخن درباره‏اش گفته شده مى‏رساند، و آنچه را كه گوينده يا شنونده يا شخص ديگرى خوش ندارد آشكار شود، آشكار مى‏كند. اعم از اينكه مطلب را به وسيله سخن گفتن برساند يا به وسيله چيز ديگرى مثل نوشتن، رمز و اشاره. و فرقى نمى‏كند كه آنچه نقل مى‏كند عملى باشد يا گفتارى و فرقى نمى‏كند آنچه را نقل مى‏كند عيب و نقص گوينده باشد يا نه.

بنابراين حقيقت سخن چينى همان افشاء سر و پرده‏درى است.

وظيفه انسان در مقابل سخن چين

كسى كه سخن چين، مطلبى را برايش نقل مى‏كند در مقابل او شش وظيفه دارد:

1 - اينكه او را تصديق نكند. چه اينكه، او فاسق است و قرآن مى‏فرمايد: ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينو (500).

2 - اينكه او را از اين كار منع كند. چه اينكه خداى تعالى مى‏فرمايد: و أمر بالمعروف و انه عن المنكر (501).

و سخن چينى از منكرات است و نهى از آن واجب.

3 - اينكه او را مبغوض دارد، زيرا او مبغوض خداست.

4 - اينكه به شخصى كه مطلب از او نقل شده گمان بد نبرد زيرا خداى تعالى مى‏فرمايد: و اجتنبوا كثيراً من الظن ان بعض الظن اثم‏ (502).

5 - اينكه سخن چينى او را به تحقيق و تجسس وادار نكند كه خداى تعالى مى‏فرمايد: و لا تجسسو (503).

6 - اينكه خودش مرتكب كارى كه ديگران را از او نهى مى‏كند نشود، يعنى سخن چينى او را براى كسى كه سخن از جانب او نقل شده، نقل نكند.

در روايت است كه مردى نزد اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده و درباره ديگرى بدگوئى كرد حضرت فرمود: اى مرد ما در آنچه گفتى تحقيق مى‏كنيم اگر راست گفته باشى بر تو خشم مى‏گيريم و اگر دروغ گفته باشى عقابت مى‏كنيم و اگر بخواهى از تو دست بر داريم و درباره آنچه گفتى تحقيق نكنيم رهايت مى‏كنيم، عرض كرد: يا اميرالمؤمنين دست از من بردار (504).

15 - دو زبانى‏

دو زبانى عبارت از اين است كه وقتى انسان بين دو نفر مخالف قرار مى‏گيرد با هر دو موافق باشد و با هر كدام موافق ميلش صحبت كند. اين عمل عين نفاق است‏ (505).

رسول گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: در روز قيامت آدم دو زبان در حالى محشور مى‏شود كه يك زبان از جلو و يك زبان از پشت سرش بيرون آمده و از هر دو زبانش آتش شعله مى‏كشد تا گونه‏هايش را مى‏سوزاند. سپس گفته مى‏شود اين همان كسى است كه در دنيا دو چهره بود، و دو زبان داشت و به اين صفت در قيامت معروف مى‏شود.

امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد: چه بد بنده‏اى است بنده دو چهره دو زبان كه در پيش روى برادرش او را بسيار مدح و ثناء مى‏گويد و پشت سر، غيبتش را مى‏كند اگر خدا چيزى به برادرش عطا كند به او حسد مى‏ورزد و اگر گرفتارى پيدا كند، خوارش مى‏كند.

16 - مدح‏

در هر مدحى كه صورت مى‏گيرد شش آفت نهفته است كه چهار آفت متوجه مادح و دو تاى ديگر متوجه ممدوح است.

آفات مادح

1 - گاهى مادح در مدح افراط مى‏كند و افراط منجر به دروغ مى‏شود.

2 - گاهى مادح دچار رياء مى‏شود، زيرا قاعده اصلى در مدح آن است كه مدح وسيله‏اى براى اظهار حب ممدوح باشد، ولى گاه مى‏شود كه خود مادح به آنچه مى‏گويد معتقد نيست و حتى در دل ندارد، و لذا گرفتار ريا و نفاق مى‏شود.

3 - بسيار اتفاق مى‏افتد كه مادح بدون تحقيق در حق ممدوح چيزهائى مى‏گويد كه نه از آنها اطلاع دارد و نه براى اطلاع يافتن راهى پيش رو دارد (506).

4 - گاهى ممدوح فاسق يا ظالم است و مادح باعث خوشحالى و سرور او مى‏شود و خوشحال كردن فاسق حرام است.

رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هنگامى كه فاسق مدح شود خداى تعالى به غضب مى‏آيد (507).

آفات ممدوح

1 - در بيشتر از موارد مدح باعث ايجاد كبر و خود پسندى در ممدوح مى‏شود و اين دو از مهلكات هستند.

2 - در بعضى موارد اگر كسى را به نيكى مدح و ثناء گويند خوشحال و مسرور مى‏شود و از خود راضى شده در راه خير ست مى‏شود (508).

اگر مدح از اين آفات سالم بماند اشكالى ندارد.

در حديث است كه نبى مكرم اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: بر صورت مداحان خاك بپاشيد (509).

هنگامى كه شخصى على (عليه السلام) را مدح كرد، حضرت عرض كرد: خدايا بر من ببخش آنچه را كه اينها نمى‏دانند و مرا به گفتار اينان مؤاخذه نكن و مرا بهتر از آنچه گمان مى‏كنند قرار بده.

باب چهارم: غضب‏

غضب شعله‏اى است كه از آتش برافروخته جهنم اقتباس شده است تنها با اين فرق كه اين آتش فقط بر دلها افروخته مى‏شود و چون آتش زير خاكستر در درون دل جا گرفته و كبر مدفون در وجود، آن را از قلوب ستمگران لجوج ظاهر مى‏كند همان گونه كه سنگ آتش را از آهن خارج مى‏كند ولى غضب مؤمنين جز با تعصب دينى بروز نمى‏كند.

سبب غضب، هيجان و اشتعال آتشى است كه در وجود انسان به وديعت نهاده شده، اشتعال اين آتش خون قلب را به غليان مى‏آورد و آن را در رگها پراكنده مى‏كند و همانطور كه آتش به طرف بالا زبانه مى‏كشد و آب جوشان در ديگ به طرف بالا مى‏آيد، اين خون جوشان به طرف قسمت‏هاى بالاى بدن مى‏رود و با شدت به رگهاى صورت وارد مى‏شود و پوست صورت به خاطر شفافيتى كه دارد چون شيشه‏اى كه رنگ محتويات خود را نشان مى‏دهد رنگ خونى را كه در رگهاى صورت دويده نشان مى‏دهد و لذا مى‏بينيم كه چشم و پوست صورت كاملاً سرخ مى‏شود.

البته ظهور كامل اين حالت موقعى است كه انسان بر زير دست غضب كند، و بداند كه بر او مستولى است.

ولى در صورتى كه بر بالاتر از خود غضب كند و از انتقام هم مأيوس باشد، خون منقبض مى‏شود و از اطراف بدن به داخل بر مى‏گردد و به حزن تبديل مى‏شود و لذا رنگ صورت به زردى مى‏گرايد.

و اگر بر كسى كه هم شأن خود اوست غضب كند و در قدرت خويش بر انتقام شك داشته باشد خونش گاهى منقبض مى‏شود و گاهى منبسط و به همين جهت رنگش گاه به زردى مى‏گرايد و گاه به سرخى و دچار اضطراب مى‏شود.

پس معلوم شد كه غضب همان غليان و جوشش خون براى انتقال است و محل اين قوه قلب است.

كار قوه غضب اين است كه قبل از وقوع آنچه به حال انسان موذى و مضر به دفع آنها اقدام مى‏كند و در صورتى كه واقع شوند غضب متوجه تشفى و انتقام مى‏شود.

غذاى قوه غضب انتقام است و ميلش به انتقام، غضب از انتقام لذت مى‏برد و جز با آن آرام نمى‏گيرد.

مردم از نظر چگونگى اين قوه به سه دسته تقسيم مى‏شوند:

1 - حالت تفريط.

2 - حالت افراط.

3 - حالت اعتدال.

تفريط قوه غضب به آن است كه كسى بطور كلى از اين قوه بى‏بهره باشد يا غضبش به حدى ضعيف باشد كه در موارد ضرورى و لازم هم بروز نكند.

اين حال ناپسند و مذموم بوده و از آن به بى تعصبى تعبير مى‏شود و از جمله ثمراتش بى‏غيرتى در مقابل حرام و تحمل خوارى و پستى و ضعف و انكسار و سكوت در مقابل فعل منكرات است.

و لذا خداوند متعال نيكان صحابه را به شدت و تعصب توصيف كرده و مى‏فرمايد: اشداء على الكفار (510).

و به نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) دستور شدت و غلظت داده و مى‏فرمايد: يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين واغلظ عليهم‏ (511).

مى‏دانيم كه شدت كه در آيه اول آمده و غلظت كه در آيه دوم آمده هر دو از آثار قوه غضب هستند.

افراط در غضب‏

افراط در غضب آن است كه قوه غضب چنان بر صاحبش مسلط شود كه از اختيار عقل و شرع خارج گردد، در اين صورت بصيرت از انسان سلب شده و قدرت تفكر را از دست مى‏دهد، اختيار نفس از كف او خارج مى‏گردد و از ديدن عبرتها كور و از شنيدن مواعظ كر مى‏شود.

از جمله آثار ظاهرى اين حالت، تغيير رنگ، لرزش اعضاء، خروج افعال از ترتيب و نظام، اضطراب در حركات و سخنان، باز شدن زبان به فحش و ناسزا و سخنان ناهموار و كتك كارى و حمله به ديگران مى‏باشد. ولذا از نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه: غضب ايمان را فاسد مى‏كند همانطور كه سركه عسل ر (512).

از ميسر روايت شده كه نزد امام باقر (عليه السلام) نام غضب به ميان آمد، حضرت فرمود: انسان گاهى غضب مى‏كند و به هيچ چيز راضى نمى‏شود تا خود را مستحق آتش و عذاب كند، پس هركس در حال ايستاده غضبناك شود فوراً بنشيند كه اين كار پليدى شيطان را از او دور مى‏كند و هركس بر خويشاوند خود غضبناك شد با او تماس بدنى برقرار كند چه اينكه رحم وقتى تماس پيدا كند ساكت مى‏شود.

ابوحمزه ثمالى از آن حضرت روايت مى‏كند: غضب شعله‏اى از شيطان است كه در درون آدمى افروخته مى‏شود، وقتى يك از شما غضب مى‏كند چشمانش سرخ مى‏شود، رگهاى گردنش ورم مى‏كند و شيطان خود را در آن رگها جاى مى‏دهد، پس هر كدام از شما از تسلط شيطان خوف دارد به هنگام غضب فورى بنشيند كه نشستن پليدى شيطان را از او دور مى‏كند.

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: غضب كليد هر بدى است‏ (513).

و مى‏فرمايد: هركس غضبش را نگهدارد خدا عيبهايش را مى‏پوشاند (514).

و مى‏فرمايد: در تورات نوشته شده: اى پسر آدم به هنگام غضبت مرا ياد كن تا به هنگام غضبم تو را ياد كنم و با كسانى كه هلاك مى‏شوند هلاكت نكنم و هنگامى كه مورد ظلم واقع شدى به يارى من راضى باش كه يارى من از يارى خودت بهتر است.

و مى‏فرمايد: هركس مالك غضبش نباشد مالك عقلش نيست‏ (515).

و مى‏فرمايد: از جمله مناجاتهاى خداى تعالى با موسى اين است: اى موسى بر كسانى كه تو را مالك آنها كردم اعمال غضب نكن تا بر تو اعمال غضب نكنم‏ (516).

اعتدال غضب‏

ريشه‏كن كردن اصل غضب از وجود انسان كارى است غير ممكن و ما هم مكلف به آن نيستيم بلكه آنچه ما تكليف داريم و ممكن هم هست اين است كه صولت و قدرتش را بشكنيم و بطورى آن را تضعيف كنيم كه در درون شديد نشود و آثارش در صورت هويدا نگردد، و در مرتبه لايق خود يعنى تحت اشارت عقل و شرع بماند و در جايى كه غضب لازم است، بروز كند و در جايى كه حلم لازم است انسان بتواند حليم باشد و طورى نباشد كه انسان را از حال اختيار خارج كند.

بالاتر از اين ما هيچ تكليفى نداريم و آنچه مورد رضاى خداست همين است كه غضب در اختيار انسان باشد و لذا خداى تعالى مى‏فرمايد:

و الكاظمين الغيظ (517). در حالى كه اگر نداشتن غضب پسنديده بود بايستى بفرمايد: و الفاقدين الغيظ يعنى: آنهايى كه هيچ غضبى ندارند.

علل و اسباب و غضب‏

عواملى كه باعث تهييج غضب مى‏شوند عبارتند از:

1 - تكبر 2 - عجب 3 - شوخى 4 - استهزا 5 - ذل 6 - عيبجويى 7 - لجاج و مجادله 8 - مخالفت 9 - مكر و حيله 10 - شدت حرص بر مال و جاه و زياد از حد لازم.

كه همگى از اخلاق پست و نكوهيده به حساب مى‏آيند.

تا وقتى كه يكى از اين عوامل در وجود انسان باقى است رهايى از غضب امرى غير ممكن است، پس كسى كه درصدد دفع غضب است چاره‏اى جز ازاله و رفع اين عوامل به وسيله اضداد آنها ندارد. بنابراين سزاوار است كه كبر خود را با تواضع، عجب را با شناخت نفس، فخر را با علم به اينكه فخر از جمله رذايل است و افتخار هركس تنها به فضايل اوست، شوخى و بيهودگى را با جديت در كسب فضايل و اخلاق حسنه؛ استهزا را به وسيله گراميداشت نفس از آزار مردم، و حفظ آن از مسخره شدن؛ عيبجوئى را با دورى از گفتار زشت و حفظ نفس از جوابهاى نامناسب؛ حرص را با قناعت بر حدى كه براى كسب عزت استغناء و رهايى از ذلت نياز ضرورى است، معالجه كند.

و رفع هر يك از اين اخلاق ناپسند نياز به رياضت و تحمل مشقت‏ها دارد. اصل در علاج اين رذايل به شناخت آشوب و غائله‏هاى حاصل از آنها بر مى‏گردد و با اين آگاهى است كه نفس انسانى از آنها روى گردان شده و از زشتيهايشان متنفر مى‏شود. و چون حال تنفر و فرار حاصل شد بايد تا مدت زيادى خود را ملزم كند كه اضداد اين صفات را بر خود تحميل كند يعنى آنقدر خود را به صفات پسنديده‏اى كه ذكر شد ملتزم كند تا برايش به صورت عادت درآيند و بطورى نفسش با آنها آشنا شود كه انجامشان بر او سنگين نباشد.

وقتى اين زذايل در وجود انسان محو و نابود شود نفس تزكيه شده و از اين رذايل پاك گرديده، از غضبى كه مولود آنهاست خلاصى مى‏يابد.

معالجه غضب بعد از هيجان‏

آنچه تاكنون ذكر شد براى معالجه غضب بطور كلى و پيشگيرى از وقوع آن در تمام حالات بود و به عبارت ديگر روش رسيدن به يك ملكه دائمى نفسانى بود و اكنون راه معالجه غضب بعد از وقوع و هيجان را ذكر مى‏كنيم، به عبارت ديگر آنچه گفتيم جواب اين سؤال بود: چه كنيم كه اصلاً غضب نكنيم؟ و حالا به پاسخ اين سؤال مى‏پردازيم: اگر غضب كرديم براى رهايى از اين حالت چه كنيم.

به عبارت واضح‏تر آنچه مى‏گوييم فقط براى خاموش كردن غضب در حال اشتعال و هيجان است، و فقط يك نوبت غضب را معالجه مى‏كند.

البته تسلط بر غضب در دراز مدت باعث مى‏شود كه انسان اين قوه را به طور كلى مهار كند.

براى معالجه غضب بعد از هيجان، قبل از هر چيز بايد متوجه باشد كه شيطان بر او مسلط شده است، لذا از اين ملعون رانده شده به خدا پناه ببرد و اگر ايستاده است بنشيند و اگر نشسته است بخوابد و با آب سرد غسل يا وضو انجام دهد.

نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هنگامى كه يكى از شما غضب مى‏كند وضو بگيرد و غسل كند. زيرا غضب از آتش است‏ (518).

و در حديث است كه حضرت براى دفع غضب دستور به استعاذه فرمود.

راه ديگر، تفكر در احاديثى است كه در مدح كظم غيظ و عفو و بردبارى و تحمل وارد شده است.

خداوند تعالى در مقام مدح مى‏فرمايد: و الكاظمين الغيط و نبى گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هركس غضبش را نگه دارد، خدا او را از عذابش حفظ مى‏كند. و هركس از خدا معذرت بخواهد، خدا عذرش را مى‏پذيرد و هركس زبانش را حفظ كند خدا عيب‏هايش را مى‏پوشاند (519).

و مى‏فرمايد: سخت‏ترين شما كسى است كه هنگام غضب مالك نفسش باشد و بردبارترين شما كسى است كه هنگام قدرت ببخشد (520).

و فرمود: از محبوب‏ترين چيزها نزد خدا دو جرعه است، جرعه خشمى كه با بردبارى نوشيده شود و جرعه مصيبتى كه با صبر نوشيده شود (521).

امام سجاد (عليه السلام) فرمود: دوست ندارم كه شتران نجيب را به قيمت خوارى خود دارا شوم و هيچ چيز گواراتر از غضبى كه آن را تلافى نكنم از گلويم پايين نرفته است‏ (522).

امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد: كسى كه غضب خود را فرو نشاند در حالى كه مى‏تواند انتقام بگيرد خداى تعالى در قيامت قلبش را پر از امن و امان مى‏كند (523).

و امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: غضب جرعه خوبى است براى كسى كه بتواند بر آن صبر كند، زيرا اجر بزرگ براى كسى است كه گرفتارى بزرگ ببيند و خداى تعالى هر قومى را دوست داشته باشد آنها رامبتلا مى‏كند (524).

مى‏فرمايد: هر بنده‏اى غضب خود را فرو نشاند خداى تعالى به او عزتى در دنيا و عزتى در آخرت مى‏دهد (525).

و مى‏فرمايد: هركس در حالى كه قدرت بر انتقام دارد غضب خود را فرو نشاند خداى تعالى در روز قيامت قلب او را از رضاى خود پر مى‏سازد (526).

و فرمود: رسول گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: هيچ گاه خدا كسى را به خاطر جهل و نادانى عزت نبخشيده است و كسى را به خاطر حلم و بردبارى ذليل نكرده است‏ (527).

و حفص نقل مى‏كند: امام صادق (عليه السلام) غلامى را به دنبال كارى فرستاد، مدتى گذشت غلام برنگشت، حضرت به دنبالش رفت او را در گوشه‏اى خفته يافت بالاى سرش نشسته او را باد مى‏زد تا بيدار شد، آنگاه به او فرمود: فلانى به خدا قسم تو حق ندارى تمام شبانه روز را بخوابى، بلكه شب را بخواب و روزت را در اختيار ما باش.