اخلاق

مرحوم سید عبدالله شبر
مترجم : محمدرضا جباران

- ۱۴ -


فصل چهارم: علت ريا و راه معالجه آن‏

ريا در عبادات يا ناشى از اين است كه انسان هميشه دوست دارد از لذت ستايش برخوردار و از رنج نكوهش در امان باشد.

يا مولود طمعى است كه به مال مردم دارد.

علاج ريا به اين است كه انسان مضرات رياء را بشناسد و بداند كه ريا چه مصالح باطنى را از او سلب مى‏كند و چه محروميتها كه در دنيا از توفيقات و در آخرت از قرب و منزلت نزد خدا براى او ببار مى‏آورد و چه عقابها و خواريها و غضبهايى نصيب او مى‏كند و بداند كه رياكار به خسران دنيا و آخرت دچار مى‏شود چون در دنيا به خاطر مراعات قلوب مردم هميشه خاطرش مشوش است و رضايت مردم هرگز حاصل نمى‏شود زيرا هر چه گروهى را پسنديده آيد گروهى ديگر را ناخوشايند است و هميشه رضايت بعضى از آنها در خشم يعضى ديگر نهفته است و هركس رضايت آنها را با خشم خدا طلب كند خدا بر او خشم مى‏گيرد و آنها را بر او خشمناك مى‏كند.

و بداند كه تمام امور از جمله قلوب مردم در دست خداست و اوست كه هرگونه بخواهد آنها را مى‏گرداند.

پس هركس بين خود و خدايش را اصلاح كند خدا بين او و مردم را اصلاح مى‏كند و هركس خدايى را كه تمام امور به دست اوست براى رضايت مردمى كه نفع و ضرر، موت و حيات و نشر و حشر خود را مالك نيستند به غضب آورد واقعاً سفيه و احمق است.

و چگونه طمع به اموال مردم باعث مى‏شود انسان عملى انجام دهد در حالى كه مى‏داند خداست كه قلوب را تسخير مى‏كند و به آنها اراده منع و بخشش مى‏دهد.

ومهما تكن عند امرى‏ء من خليقة و ان خالها تخفى على الناس تعلم

و هرگاه انسانى داراى خصلتى باشد آشكار مى‏شود اگرچه خيال كند از نظر مردم مخفى است و چه بسا خدا خبائث درونش را براى مردم آشكار كند و آنها هم از او بيزار شوند و بر او خشم گيرند و دچار خسران دنيا و آخرت شود همانطور كه در روز محشر در محضر تمام خلائق رازش فاش خواهد شد.

ولى اگر عملش را براى خدا خالص كند خدا اخلاصش را براى مردم آشكار مى‏كند و او را محبوب همه مى‏گرداند و ديگران را مسخر او كرده زبانشان را به حمد و ثنايش مى‏گشايد.

اينها همه در حالى است كه در مدح آنها كمالى و در مذمتشان نقصى نيست و اگر واقعاً انسان شوق ستايش دارد و از مذمت و نكوهش مى‏هراسد به مدح ملائكه مقربين و بالاتر مدح پروردگار عالم دل ببندد و از مذمت ملائكه و نكوهش پروردگار بترسد.

بعد از اين كه اينها را دانست خود را عادت دهد كه عباداتش را پنهان كند و آنها را در محل دربسته انجام دهد همان گونه كه كارهاى زشت را پنهان مى‏كند و به اطلاع خدا از عباداتش قانع باشد تا نفسش براى مطلع كردن ديگران با او منازعه نكند و چون مدتى بر اين حال مواظبت كند برايش آسان خواهد شد.

ولى بايد از خدا كمك بخواهد و با نفس خود مجاهده كند كه مجاهده بر عهده بنده و هدايت از خداست. والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا والله لا يضيع اجر المحسنين‏ (569).

باب هشتم: عجب (خودپسندى): فصل اول‏

حقيقت عجب و اقسام آن / فرق عجب با ادلال‏ (570)

صفت عجب معمولاً بعد از آن حاصل مى‏شود كه عمل از شائبه ريا خالص شود مباحث عجب در چند فصل منعقد مى‏شود، عجب عبارت است از بزرگ دانستن نعمت و تكيه بر آن و فراموش كردن نسبت نعمت با نعمت دهنده.

در كتاب كافى از على بن سويد روايت شده كه از حضرت ابن الحسن امام موسى كاظم (عليه السلام) درباره عجبى كه عمل را باطل مى‏كند پرسيدم.

حضرت فرمود: عجب داراى درجاتى است، بعضى از آن درجات اين است كه كارهاى زشت انسان در نظرش زيبا جلوه كند و او آنها را نيكو ببيند، درجه ديگرش آن است كه انسان به خدا ايمان آورد و به خاطر ايمانش بر خدا منت گذارد در حالى كه خدا بر او منت دارد.

اما اگر كسى از زوال نعمت در هراس باشد يا بترسد كه نعمتش مكدر شود يا از اين جهت كه نعمت را از جانب خدا مى‏داند خوشحال باشد، در اين صورت دچار عجب نشده چون گفتيم عجب بزرگداشت نعمت با فراموش كردن نسبت آن به خداست.

اگر اضافه بر عجب اين حالت در انسان پيدا شود كه خود را نزد خدا محق بداند و فكر كند كه نزد خدا منزلتى دارد بطورى كه در دنيا از عملش توقع كرامت داشته باشد و بيش از آن كه فاسقان را مستحق ناملايمات مى‏داند خود را مستحق بداند كه به هيچ ناخوشايندى گرفتار نشود اين حالت ادلال ناميده مى‏شود.

چنين شخصى به خاطر وجاهتى كه براى خويش در نزد خدا قائل است بر آن ذات مقدس جرئتى پيدا مى‏كند.

يك مثال براى عجب و ادلال:

گاهى انسان به ديگرى هديه‏اى مى‏دهد كه در نظرش بسيار با اهميت جلوه مى‏كند و لذا بر او منت مى‏نهد، اين شخص در اين صورت دچار عجب و خود پسندى شده است.

اگر علاوه بر منت او را به خدمت گيرد و از او انتظاراتى داشته باشد يا به نظرش بعيد باشد كه آن شخص در خدمت او كوشش نكند دچار ادلال شده است.

آفات و مضرات عجب بسيار است.

عجب است كه انسان را به كبر مى‏خواند (چه اينكه عجب يكى از عوامل كبر است) و از كبر آفات بسيار به وجود مى‏آيد از جمله باعث مى‏شود انسان گناهان خويش را فراموش كرده به آنها اهميت ندهد زيرا خود را از بررسى اعمال خود بى‏نياز مى‏داند.

ديگر اينكه طاعات و عبادات را در نظر انسان بزرگ مى‏كند و باعث مى‏شود كه انسان به خاطر عباداتش بر خدا منت نهد و همين براى نقصان يك انسان كافى است.

همچنين عجب و خودپسندى اگر به واسطه عبادات حاصل شود، انسان را از دريافت آفات آنها كور مى‏كند كسى كه دچار عجب است خود را فريب مى‏دهد و با پروردگارش خدعه مى‏كند و خود را از مكر خدا (عذاب الهى) در امان مى‏داند و از عقاب خدا غافل مى‏شود.

در صورتى كه قرآن عظيم مى‏فرمايد: لايأمن من مكر الله الا القوم الخاسرون‏ (571).

همچنين انسان را از مشورت، استفاده از ديگران و يادگيرى باز مى‏دارد و سبب مى‏شود كه هميشه در ذلت جهل باقى بماند.

و چه بسا كسانى كه از نظريه اشتباهى خود در اصول يا فروع دچار عجب مى‏شوند و سبب هلاكت خود را فراهم مى‏كنند.

فصل دوم: آيات و رواياتى كه در نكوهش عجب وارد شده‏

خداى تعالى در مقام رد و مذمت مى‏فرمايد: و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم‏ (572).

و مى‏فرمايد: وظنوا انهم ما نعتهم حصونهم من الله فاتاهم الله من حيث لم حتسبو (573).

در اين آيه كفار را مذمت مى‏كند كه از قلعه‏ها و شوكت خود دچار عجب شده بودند.

و مى‏فرمايد: الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنع (574).

و مى‏فرمايد: افمن زين له سوء عمله فرآه حسن (575).

حالتى كه در اين آيه شريفه مطرح شده است ناشى از عجب است.

نبى گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: سه چيز است كه باعث هلاكت مى‏شوند.

بخلى كه از آن اطاعت شود، هوى و هوسى كه از آن پيروى شود، خود پسندى‏ (576).

و مى‏فرمايد: اگر گناه نكنيد بزرگتر از گناه بر شما مى‏ترسم: خود پسندى خود پسندى‏ (577).

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: خداى تعالى مى‏دانست كه گناه از عجب و خود پسندى براى مؤمن بهتر است و اگر چنين نبود هرگز مؤمنى را به گناه مبتلا نمى‏كرد (578).

و مى‏فرمايد: هركس دچار عجب شود هلاك شده است‏ (579).

و مى‏فرمايد: گاهى انسان گناه مى‏كند و پشيمان مى‏شود سپس عملى نيك انجام مى‏دهد و خوشحال مى‏شود، به علت همين علت سرور و شادمانى از حالى كه قبل از عمل نيك داشت تنزل مى‏كند پس اگر بر آن حال گناه باقى مى‏ماند برايش بهتر بود.

و مى‏فرمايد: عالمى نزد عابدى آمده از او پرسيد؟ نمازت چگونه است؟

عابد گفت: آيا از چون منى درباره نمازش سؤال مى‏كنى در حالى كه از فلان وقت خدا را عبادت مى‏كنم.

پرسيد: گريه‏ات چگونه است؟

جواب داد: مى‏گريم تا اشكم جارى شود.

عالم گفت: اگر در حال ترس از خدا مى‏خنديدى از اين گريه در حال ادلال بهتر بود زيرا چيزى از عمل شخص مدل بالا نمى‏رود.

از امام باقر (عليه السلام) يا امام صادق (عليه السلام) است: دو نفر وارد مسجد شدند در حالى كه يكى عابد بود و ديگرى فاسق سپس از مسجد خارج شدند در حالى كه فاسق به مرتبه صديقين رسيده بود و عابد فاسق گشته بود زيرا عابد در حالى داخل مسجد شد كه با فكر در عبادتش دچار ادلال بود ولى فكر فاسق در پشيمانى از كرده خود بود و از گناهان خود استغفار مى‏كرد.

از امام صادق (عليه السلام) است كه رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود:

حضرت موسى (عليه السلام) نشسته بود كه ابليش با شنلى رنگارنگ نزد او آمد وقتى نزديك موسى (عليه السلام) رسيد شنل را برداشت و سلام كرد

موسى (عليه السلام) فرمود: كيستى؟

عرض كرد: ابليس.

فرمود: خدا تو را به كسى نزديك نكند.

عرض كرد: به خاطر منزلتى كه نزد خدا دارى براى عرض سلام آمده‏ام‏

پرسيد اين شنل چيست؟

عرض كرد: بوسيله آن قلوب مردم را مى‏ربايم.

فرمود: چه گناهى است كه اگر انسان آن را انجام دهد تو بر او مسلط و مستولى مى‏شوى.

عرض كرد: هنگامى كه دچار عجب و خودپسندى شود و عباداتش در نظرش زياد جلوه كند و گناهانش در نظرش كوچك شود.

و باز آن حضرت مى‏فرمايد:

خداى تعالى به داود (عليه السلام) فرمود: اى داود گناهكاران را مژده بده كه من توبه پذيرم و گناهان را مى‏بخشم و صديقين را بترسان كه از اعمالشان دچار عجب نشوند بدرستى كه هر بنده‏اى را براى حساب نگاه دارم هلاك خواهد شد.

در كتاب مصباح الشريعة از امام صادق (عليه السلام) روايت شده:

تعجب مى‏كنم از كسى كه دچار عجب و خود پسندى مى‏شود در حالى كه نمى‏داند عاقبتش چگونه خواهد بود كسى كه دچار عجب شود از راه هدايت و ارشاد منحرف شده و ادعاى بى‏جا كرده است و كسى كه ادعاى ناحق كند دروغگوست اگر چه ادعاى خود را مخفى كند و هر چند زمان بسيار بر او بگذرد. اولين معامله‏اى كه با خود پسند انجام مى‏شود اين است كه آنچه را كه بدان مى‏نازد از او مى‏گيرند تا بداند كه عاجز فقيرى بيش نيست و بر عليه خود شهادت دهد تا حجت خدا درباره‏اش محكم‏تر شود همانگونه كه با ابليس عمل شد.

عجب گياهى است كه دانه‏اش كفر و زمينش نفاق و آبش سركشى و شاخه‏هايش جهل و برگ‏هايش گمراهاى و ميوه‏اش لعنت و خلود در آتش است.

پس كسى كه عجب را برگزيند بذر كفر در مزرعه نفاق پاشيده و چاره‏اى ندارد جز آنكه ميوه آن را بچيند.

فصل سوم: خلاصه‏اى در معالجه عجب‏

عجب مرضى است كه جز نادانى محض علت ديگرى ندارد بنابراين درمانش علم و معرفت است زيرا علاج هر مرض با ضد علت آن ممكن است. در اين بحث عجب را فقط در مورد افعالى فرض مى‏كنيم كه تحت اختيار انسان هستند مثل عبادات كه از آنها به ورع و تقوى و عبادت تعبير مى‏شود. زيرا عجب به واسطه اين افعال بيشتر از افعالى است كه چون جمال و قدرت و اصل و نسب از اختيار انسان خارجند.

عجب انسان به خاطر عمل يا از آن جهت است كه خود را محل تحقق و مجراى وقوع آن عمل مى‏داند يا از آن جهت است كه خود را سبب آن عمل مى‏پندارد و آن عمل را ناشى از قوت و قدرت خود مى‏داند.

اگر انسان از جهت اول دچار عجب شده بايد بداند كه گرفتار جهل شده است زيرا محل هميشه در تسخير اراده ديگرى است و از جهت ديگرى است كه عمل در او پيدا مى‏شود و انجام مى‏يابد و او دخالتى در ايجاد عمل ندارد پس چگونه به خاطر چيزى كه به او مربوط نمى‏شود عجب مى‏ورزد.

و اگر از جهت دوم دچار خود پسندى شده سزاوار است بينديشد كه قوه و قدرت، و اراده و اعضا و اسباب ديگرى كه موجب ايجاد عمل مى‏شوند از كجا به او عطاء شده‏اند و اگر پى برد كه تمام اينها نعمت‏هائى هستند از جانب خداى تعالى كه بدون استحقاق قبلى به او عطا شده سزاوار است عجبش به خاطر جود و كرم و فضل خداى تعالى باشد كه بدون استحقاق اين همه نعمت به او بخشيده.

گاهى انسان گمان مى‏كند چون نسبت به خدا محبت داشته است خداى تعالى او را به عبادت موفق كرده است راه علاج اين مورد اين است كه از خود بپرسد محبت را چه كسى در قلبش آفريده.

اوست كه محبت خود را در قلب انسان جاى مى‏دهد پس همانطور كه عبادت نعمتى است از خدا محبت هم نعمتى است از او كه بدون استحقاق به بنده‏اش عطا مى‏كند زيرا كه بنده را در كسب آنها و در حفظ آنها دخالتى نيست پس سزاوار است كه عجب به خاطر وجود خداى تعالى باشد كه وجود انسان و صفات و اعمال و اسباب و علل عملش را به او عطاء كرده است.

عجيب است كه انسان به خود عجب ورزد و به كسى كه تمام امور به دست اوست و به جود و كرم و فضل و انعام او بستگى دارد عجب نورزد.

فصل چهارم: اقسام عجب و علاج تفضيلى آن‏

آنچه كه انسان بدان عجب مى‏ورزد بر دو قسم است:

1 - آنهايى كه در كبر دخالت دارند و انسان به خاطر آنها تكبر مى‏ورزد علاج اين قسم در بحث تكبر ذكر خواهد شد.

2 - آنهايى كه در تكبر دخالت ندارند يعنى انسان نمى‏تواند به خاطر آنها فخر كند مثل نظريات اشتباه كه در اثر جهل، صائب و نيكو جلوه مى‏كنند و باعث عجب مى‏شوند.

اين قسم از وسائل عجب را مى‏توان به هشت قسم تقسيم كرد:

1 - اين كه به خاطر امور جسمانى چون جمال، تركيب، صحت، قوت، تناسب اعضاء و زيبائى چهره دچار عجب شود.

علاج اين قسم، تفكر درباره كثافاتى است كه در نهان انسان وجود دارد و همينطور انديشه در اول خلقتش كه نطفه‏اى بود و آخر كارش كه تبديل به جيفه‏اى مى‏شود و ديگر عبرت گرفتن از صورت‏هاى زيبا و بدن‏هاى لطيفى كه وجود داشته و اكنون چنان پوسيده‏اند كه طبع عقلاء از آنها متنفر است.

2 - قدرت و سطوت.

همانطور كه قرآن كريم از قومى نقل مى‏كند كه گفتند: من اشد منا قوة (580).

علاج اين قسم به اين است كه بداند يك روز تب كافى است كه قدرتش را تبديل به ضعف كند و يك ساس يا پشه يا يك خار مى‏تواند او را عاجز نمايد.

3 - عجب به عقل و زيركى در فهم امور دقيق مربوط به مصالح دين و دنيا علاج اين قسم به اين است كه خدا را به خاطر عقلى كه به او عطا كرده شكر گزارد و بينديشد كه با كوچك‏ترين مرضى كه بر مشاعرش عارض شود چنان عقلش مختل مى‏شود كه وسيله خنده و بازيچه ديگران شود.

4 - عجب به اصل و نسب شريف.

مثل اين كه يك نفر سير هاشمى به خاطر اينكه منسوب به پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) است دچار عجب شود علاج اين قسم به اين است كه بداند اين كمال نادانى است كه در اخلاق و افعال مخالف سيره پدرانش باشد، و با اين حال گمان كند كه از آنهاست.

سزاوار است به اين گونه اشخاص كه تنها افتخارشان شرافت پدرانشان مى‏باشد گفته شود.

لئن فخرت باباء ذوى شرف لقد صدقت ولكن بئسما ولدوا

اگر به پدران با شرافت و بلند مرتبه‏ات افتخار مى‏كنى واقعاً راست مى‏گويى آنها انسان‏هاى خوبى بودند ولى چه بد فرزندى از خود به جاى نهادند.

5 - عجب به اصل و نسب قدرتمند مثل خاندان سلاطين و ظلمه و ياران ايشان - نه خاندان علم و تقوى - علاج اين قسم عجب اين است كه به رسوايى‏ها و زشت‏كاريهاى آنان بينديشد و ببيند كه چگونه مغضوب درگاه الهى شده، و مستحق آتش گرديده‏اند و چه بد جايگاهى دارند.

6 - عجب به زيادى نفرات.

انسان گاهى به خاطر اين كه داراى افراد و اطرافيان زيادى چون خدمه، فرزند، نزديكان، قوم، قبيله، دوستان و ياران است خود را از ديگران برتر دانسته دچار عجب مى‏شود، همانطور كه كافران مى‏گفتند: نحن اكثر اموالاً و اولاد (581).

علاج اين قسم، اين است كه در ضعف خود و آنها بينديشند و بداند كه همه آنها بندگان ضعيف و عاجزى هستند كه نفع و ضرر، موت و حيات و نشر و حشر خود را در اختيار ندارند و كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله‏ (582).

از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود كه نمى‏توان كثرت و قلت افراد را ملاك برترى قرار داد كه بسيار اتفاق مى‏افتد گروهى كوچك از همه جهت برتر از گروه‏هاى بزرگ باشند.

و بينديشيد كه چگونه مى‏توان به خاطر آنها عجب ورزيد در حالى كه پس از مرگ با خوارى و ذلت دفن مى‏شود و هيچ يك از آنها به حال او سودى ندارند. و همگى آنها در روز قيامت كه خداى تعالى درباره آن مى‏فرمايد: يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه لكل امرى منهم يومئذ شأن يغنيه‏ (583).

از او مى‏گريزيند.

7 - عجب به مال‏

همانطور كه قرآن كريم از گروهى نقل مى‏كند كه مى‏گفتند: انا اكثر منك مالا واعز نفر (584).

علاج اين قسم به اين است كه در آفت و آشوب‏هاى مال بينديشد و بداند كه مال اصالتى ندارد با يك دست كسب مى‏شود و از دست ديگر خارج مى‏شود.

و ما المال و الاهلون الا وديعة و لابد يوماً ان ترد الودايع

ثروت و خانواده چيزى جز امانت نيست و ناچار روزى مى‏رسد كه بايد امانتها برگردند و بداند كه اگر كثرت مال دليل برترى كسى بود در بين كفار و يهود كسانى هستند كه از ثروت بيشترى برخوردارند پس بايد آنها از او بهتر باشند.

8 - عجب از نظريه اشتباه.

قرآن كريم مى‏فرمايد: افمن زين له سوء عمله فرآه حسن (585).

و مى‏فرمايد: و هم يحسبون انهم يحسنون صنع (586).

علاج اين قسم اين است كه هميشه نظريات خود را متهم كند و هيچ‏گاه فريب نظريه خويش را نخورد مگر در صورتى كه يك دليل قطعى از قرآن يا سنت پيامبر بر صحت آن گواهى دهد. به اضافه اين كه رأى خود را بر علماء و عرفاء و اشخاص ماهر صالح عرضه كند تا از صحت آن مطمئن شود.

باب نهم: تكبر

كبر از نتائج و ثمرات عجب است و فرقش با عجب اين است كه صفت عجب بدون مقايسه نفس با كس يا چيز ديگرى در انسان به وجود مى‏آيد البته معنى اين سخن اين نيست كه عدم مقايسه شرط وجودى عجب است بلكه مى‏خواهيم بگوئيم مقايسه شرط نيست ولى كبر - بر خلاف عجب - صفتى است كه هميشه در مقايسه نفس با ديگرى به وجود مى‏آيد يعنى مقايسه شرط وجودى كبر است بنابراين مى‏توان كبر را چنين تعريف كرد: كبر عبارت است از احساس راحتى و اعتماد و تكيه انسان بر اينكه خود را از ديگران برتر مى‏داند.

بحث از كبر در چند فصل انجام مى‏شود.

فصل اول: مذمت و نكوهش كبر

قرآن كريم مى‏فرمايد: ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق‏ (587).

و مى‏فرمايد: كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار (588).

و مى‏فرمايد: و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد (589).

و مى‏فرمايد: ان الله لا يحب المستكبرين‏ (590).

نبى گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد:

هركس به اندازه يك دانه خردل كبر در قلبش باشد وارد بهشت نمى‏شود و كسى كه به اندازه يك دانه خردل ايمان در دلش باشد وارد آتش نمى‏شود (591).

و فرمود: خداى تعالى مى‏فرمايد:

كبر زينت، و عظمت پوشش من است هركس در مورد يكى از آنها با من نزاع كند در جهنمش مى‏افكنم‏ (592).

و در كتاب كافى از امام باقر (عليه السلام) روايت شده: كبر رداى خداست و انسان متكبر با خدا در مورد ردايش نزاع مى‏كند (593).

و مى‏فرمايد: عزت و كبر رداى خدايند هركس يكى از اين دو را به خود بپوشد خداى تعالى با روى در آتش جهنمش مى‏افكند (594).

و از امام صادق (عليه السلام) است: كسى كه يك ذره كبر در قلبش باشد داخل بهشت نمى‏شود (595).

محمدبن مسلم مى‏گويد از امام باقر (عليه السلام) يا از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى‏فرمود: كسى كه به اندازه يك دانه خردل در دلش كبر باشد داخل بهشت نمى‏شود.

مى‏گويد: من استرجاع كردم (يعنى گفتم: انا لله و انا اليه راجعون).

فرمود: چرا استرجاع كردى؟

عرض كردم: بخاطر كلامى كه از شما شنيدم.

فرمود: منظورم آن نيست كه تو فهميدى منظورم فقط انكار است كبر فقط انكار است‏ (596).

امام صادق (عليه السلام) فرمود: كبر عبارت است از كوچك شمردن مردم و بى‏اعتنائى به حق‏ (597) .

و مى‏فرمايد: رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: بزرگترين كبر تحقير مردم و بى‏اعتنائى به حق است.

راوى مى‏گويد: عرض كردم: تحقير مردم و بى‏اعتنائى به حق چيست؟

فرمود: ندانستن حق و حمله كردن به اهل آن هركس چنين كند با خدا در مورد ردايش نزاع كرده است.

و فرمود: در جهنم دره‏اى مخصوص متكبرين وجود دارد كه سقر نام دارد اين دره از شدت حرارت خود به خدا شكايت مى‏كند و از خدا مى‏خواهد كه به او اجازه نفس كشيدن دهد سپس نفس مى‏كشد كه جهنم را در آتش خود مى‏سوزاند.

و مى‏فرمايد: در قيامت متكبرين به صورت مورچگان ريزى محشور مى‏شوند و مردم آنها را لگدمال مى‏كنند تا خداى تعالى از حساب خلائق فارغ شوند (598).

عمر بن يزيد مى‏گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: من غذاى خوب مى‏خورم و بوى خوش استعمال مى‏كنم و مركب خوب سوار مى‏شوم و غلامى هم پشت سرم حركت مى‏كند اگر اين كار به نظر شما كبر و تجبر است انجام ندهم.

حضرت مدتى سرش را پائين انداخت سپس فرمود: جبار ملعون كسى است كه به مردم بى‏اعتناء و به حق جاهل باشد.

عرض كردم: به حق كه جاهل نيستم اما نمى‏دانم بى‏اعتنائى به مردم چيست؟

فرمود: بى‏اعتنايى به مردم كوچك شمردن آنهاست.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: هيچكس لاف بزرگى نزند جز به سبب ذلتى كه در خود مى‏بيند (599).

و در حديث ديگرى است: هيچ كس تكبر نمى‏ورزد مگر به خاطر ذلتى كه در خود مى‏بيند (600).

نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: خداى تعالى به مردى كه از روز تكبر لباسش بر زمين كشيده شود توجه نمى‏كند.

و مى‏فرمايد: هر بنده‏اى بخشش كند خدا جز عزت چيزى بر او نمى‏افزايد و هر بنده‏اى به خاطر خدا تواضع كند خدا او را بلند مى‏گرداند (601).

و مى‏فرمايد: واقعاً من مى‏پسندم كه مردى با دست خود چيزى حمل كند كه هم خدمتى به خانواده‏اش باشد و هم تكبر را از خود دور كند (602).

آن حضرت روزى به اصحابش فرمود: چه شده كه در شما حلاوت عبادت را نمى‏بينم؟

عرض كردند: حلاوت عبادت چيست؟

فرمود: تواضع.

و فرمود: هرگاه متواضعين امت مرا ديديد در برابر آنها تواضع كنيد و چون متكبرين را ديديد بر آنها تكبر كنيد كه تكبر شما باعث خوارى و كوچكى آنها مى‏شود (603).

امام كاظم (عليه السلام) فرمود: تواضع آن است كه با مردم چنان رفتار كنى كه دوست دارى با تو رفتار كنند (604).

فصل دوم: اقسام تكبر

بنابر آنچه از احاديث گذشته استفاده مى‏شود تكبر داراى اقسامى است.

1 - تكبر بر خدا

چنانچه نمرود به آن گرفتار بود تا حدى كه خيال جنگ با خداى آسمان را در سر مى‏پروراند و مثل آنچه فرعون و ديگر مدعيان الوهيت به آن دچار بودند فرعون چون از بندگى خدا تكبر مى‏ورزيد گفت: انا ربكم الاعلى‏ (605).

قرآن كريم مى‏فرمايد: ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين‏ (606).

تكبر از دعا و تضرع به سوى خدا نيز از اين قسم است.

2 - تكبر بر خلق‏

اين قسم تكبر دو شعبه دارد.

الف: تكبر بر انبياء و رسل و ائمه‏

سبب اين شعبه آن است كه انسان خود را بالاتر و برتر از آن مى‏داند كه از يك بشر معمولى اطاعت كند قرآن كريم از قومى چنين نقل مى‏كند: انؤمن لبشرين مثلن (607).

و نقل مى‏كند: ان انتم الا بشر مثلن (608).

و نقل مى‏كند: و لئن اطعتم بشراً مثلكم انكم اذاً لخاسرون‏ (609).

همانطور كه ائمه جور تكبر ورزيدند و از ائمه حق اطاعت نكردند.

ب: تكبر بر ساير مردم‏

يعنى اين كه خود را از ديگران بهتر بداند و آنها را تحقير كند و هنگامى كه حق را از يكى از بندگان خدا بشنود زير باز نرود و آن را انكار كند.

خود بزرگ بينى هميشه از اعتقاد به وجود يكى از صفات كمال در خود سرچشمه مى‏گيرد. و صفات كمال يا مربوط به دين هستند يا دنيا.

كمال دينى عبارت از علم و عمل است.

و كمال دنيوى عبارت است از اصل و نسب، جمال، قوت، مال و كثرت ياران‏

1 - تكبر به علم

اگر كسى به خاطر عملش دچار تكبر شود علاجش اين است كه بينديشد كه علم او را به اين مطلب هدايت مى‏كند كه كبر فقط لايق خداى تعالى است و اگر انسان تكبر ورزد مغضوب خداى تعالى مى‏شود و خدا تواضع بندگان را دوست دارد پس سزاوار است خود را به چيزى مكلف كند كه مولايش مى‏پسندد و بداند كه حجت خدا بر اهل علم مؤكدتر است.

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: هفتاد گناه جاهل بخشيده مى‏شود قبل از آنكه يك گناه از عالم بخشيده شود (610).

پس اگر عالم قبول دارد كه در جهان عالم‏تر از او و هم سطح او بسيار است كبرش معنا ندارد و اگر خود را از همگان اعلم مى‏داند بايد توجه داشته باشد كه حجت خدا بر او كامل‏تر و محكم‏تر است و ملاك خير و شر عاقبت كار است.

2 - تكبر به عمل

عمل نيز به همين صورت است اگر انسان خود را از همگان پرهيزگارتر و متقى‏تر و صالح‏تر مى‏بيند مطمئن باشد كه ملاك نجات، فقط عمل و عبادت نيست بلكه معيار خاتمه كار است پس هركس را مى‏بيند با خود بگويد شايد او نجات يابد و من هلاك شوم و شايد او بين خود و خدايش صفات پسنديده‏اى داشته باشد كه به وسيله همانها مستحق نجات باشد و من مستحق هلاك.

كسى كه احتمال دهد خودش در محضر خدا شقى و بدبخت است به شغلى مشغول مى‏شود كه او را از تكبر باز مى‏دارد و هركس با ديده رضا به اعمال خود ننگرد و معتقد باشد كه اگر قرار شود خدا با عدلش با او رفتار كند به خاطر اعمالى كه آنها را حسنات مى‏پنداشته مستحق عقاب خواهد شد تا چه رسد به بديها و سيئات؛ ممكن نيست تكبر در او راه يابد.

همانطور كه سيدالعابدين امام چهارم (عليه السلام) مى‏فرمايد:

خداى من! كسى نيكى‏هايش بدى است چگونه بدى‏هايش بدى نيست‏ (611).

و قرآن كريم مى‏فرمايد: والذين يؤتون ما أتوا و قلوبهم وجلة (612).

يعنى اطاعات و عبادات را به جاى مى‏آورند در حالى كه در هراسند كه مبادا مورد قبول واقع نشوند.

3 - تكبر به نسب

اين قسم تكبر، تكبر به كمال ديگران است و اگر كسى كه انسان به واسطه او كبر مى‏ورزد زنده باشد مى‏تواند به او بگويد برترى از آن من است و تو فقط كرمى هستى كه از زائد خميره من خلق شده‏اى.

براى فرار از اين قسم تكبر بايد اصل و نسب حقيقى خود را بشناسد كه پدرش نطفه‏اى كثيف و جدش خاك ذليل است و اينكه خلقت انسان از خاك شروع شده و خلقت نژاد او از آب بى‏مقدار مقرر شده است‏ (613).

4 - كبر به جمال

علاج اين قسم اين است كه در باطن خود دقت كند تا آنقدر فضيحت و رسوايى در خود ببيند كه لذت تكبر و فخر فروشى را در نظرش تيره گرداند چه اينكه به هر جاى بدن بنگرد نوعى و رنگى از كثافت انباشته شده است در روده‏هايش مدفوع، در مثانه‏اش ادرار، در بينى مخاط، در دهان بزاق، در گوش چرك، در رگها خون، در زير پوست جراحت و در زير بغل بوى زننده.

هر روز چند بار بادست خود مدفوع مى‏شويد و چندبار به مستراح رفت و آمد مى‏كند تا از بدنش چيزى خارج شود كه ديدنش ناراحت كننده است تا چه رسد به بوييدن و لمس كردنش.

و بينديشد كه در اول امر از كثافات زننده خلق شده از نطفه نقش گرفته، از خون حيض‏ (614) تغذيه كرده، از مجراى بول وارد رحم شده كه خودش مجراى خون حيض و كثافات ديگر است.

و اكنون اگر يك روز خود را رها كند و نظافت نكند كثافات و بوى‏هاى زننده از او برانگيخته مى‏شود.

و به زودى هم مى‏ميرد و تبديل به مردارى كثيف مى‏شود كه از هر كثافتى زننده‏تر است.

5 - تكبر به قدرت

علاج اين قسم اين است كه بنگرد در معرض ابتلاء به چه امراضى است و اگر يك رگ از بدنش درد بگيرد عاجزتر از هر عاجز و ذليل‏تر از هر ذليلى مى‏شود و اگر مگسى چيزى را از او بربايد قادر نيست آن را باز ستاند و اگر پشه ريزى وارد دماغش شود يا مورچه‏اى داخل گوشش شود او را مى‏كشد و اگر خارى به پايش فرو رود او را عاجز مى‏كند و يك روز تب چنان ضعفى بر او مستولى مى‏كند كه تا مدت طولانى جبران نشود.

ثانياً هر چه قدرتش زياد باشد از خر و فيل و گاو و شتر قوى‏تر نيست پس اين چه افتخارى است كه او را با حيوانات هم صفت مى‏كند.

6 - تكبر به ثروت و ياران

تكبر به جمال و قدرت مربوط به چيزهايى بود كه در خود انسان وجود داشت به خلاف اين قسم كه مربوط به چيزى است كه در وجود انسان نيست بلكه خارج از انسان است بنابراين زشت‏ترين نوع تكبر مى‏باشد.

اف بر شرفى كه يهود و نصارى و كفار در آن از ما جلوتر باشند.

وتف بر شرفى كه دزد و ظالم مى‏تواند آن را از انسان سلب كند.

اينها به اضافه علل و امراض و آفات مختلف و طبايع متضادى كه چون صفراء و بلغم و باد و خون بر او مسلط است كه بخواهد يا نخواهد راضى باشد يا نباشد بعضى از اجزايش بعضى ديگر را منهدم مى‏كند لذا اجباراً گرسنه مى‏شود، اجباراً تشنه مى‏شود، اجباراً مريض مى‏شود و اجباراً مى‏ميرد نفع و ضرر و خير و شر خود را در اختيار ندارد دوست دارد بداند ولى نمى‏داند مى‏خواهد چيزى را به ياد داشته باشد ولى فراموش مى‏كند مى‏خواهد چيزى را فراموش كند و از آن غافل باشد ولى از خاطرش نمى‏رود مى‏خواهد قلبش را متوجه امرى كند ولى در جاى ديگر جولان مى‏كند نه قلبش را مالك است نه نفسش را چه بسا چيزى را دوست دارد كه مايه هلاكتش مى‏شود و از چيزى بدش مى‏آيد كه حياتش به آن بستگى دارد غذاها را دوست دارد در حالى كه او را هلاك مى‏كنند از داروها احساس تلخى مى‏كند در حالى كه نفع و حيات او را در بر دارند در يك لحظه شبانه روز از اينكه بينايى و شنوايى و علم و قدرتش را از دست بدهد يا اعضاى بدنش فلج شوند و عقلش از دست برود و روحش ربوده شود و تمام آنچه را كه در دنيا دوست مى‏دارد از او سلب شود در امان نيست.

خلاصه اينكه بيچاره‏اى ذليل است كه در هر حال باقى نخواهد ماند چه او را به حال خود رها كنند و چه او را برگيرند و از اين دنيا ببرند عبدى است مملوك كه قادر بر چيزى نيست.

پس اين انسان كجا و تكبر، انسانى كه در گذشته نطفه‏اى كثيف بوده در آينده مردارى متعفن مى‏شود كه هر انسانى از او دورى مى‏جويد و بالأخره به اصل خود يعنى خاك بر مى‏گردد.

و اى كاش در همان حال رها شود ولى چه آرزوى محالى كه زنده مى‏شود تا شدائد و دردها بكشد، محاسبه شود و به خاطر اعمال گذشته‏اش عذاب ببيند اجزاء متفرقش را جمع كنند، او را از قبر به سوى هولها و هراسهاى قيامت خارج مى‏كنند در آن حال چشمش به آسمانى شكافته، زمين دگرگون شده، كوه‏هايى در حال حركت، ستارگانى كدر، خورشيدى خاموش، حالات ظلمانى، فرشتگانى غلاظ و شداد، جهنم بادم سوزان و بهشتى كه مجرمين با حسرت بدان مى‏نگرند و مى‏افتد و نامه‏هائى را مى‏بيند كه منتشر شده و تمام گفتار و كردار او را ريز و درشت حتى اگر به اندازه ذره‏اى باشد در آن جمع كرده‏اند.

خداوند تعالى به آغاز و انجام انسان اشاره كرده مى‏فرمايد: قتل الانسان ما اكفره من اى شى‏ء خلقه من نطفة خلقه فقد ره ثم السبيل يسره ثم اماته فاقبره‏ (615).

آنچه ذكر شد علاج تكبر از طريق علمى بود.