اخلاق

مرحوم سید عبدالله شبر
مترجم : محمدرضا جباران

- ۲۲ -


فصل سوم: اقسام و مراتب زهد

زهد به خودى خود داراى سه درجه مى‏باشد:

1 - درجه اول و پست‏ترين درجه رهد آن است كه انسان خود را به دنيا نيالايد در حالى كه خود اشتهاى آن را دارد، و قلبش به آن مايل و نفسش به آن متوجه است ولى او با نفس خويش مجاهده كرده او را از دنيا باز مى‏دارد.

2 - اينكه دنيا را با كمال ميل و بدون نياز به هيچ مجاهده و مبارزه‏اى ترك كند. چون دنيا را نسبت به آخرت كوچك و حقير مى‏بيند، مثل كسى كه يك درهم را به خاطر به دست آوردن دو درهم از دست مى‏دهد، و معلوم است كه از دست دادن يك درهم براى به دست آوردن دو برابر آن مشكل نيست. او خود مى‏داند چيز باارزشى را از دست مى‏دهد تا چيز باارزش‏ترى را بدست آورد.

3 - بالاترين مرتبه زهد آن است كه با كمال ميل صورت گيرد ولى در همان حال زاهد به زهد خود نيز بى‏رغبت باشد، و آن را به حساب نياورد.

يعنى معتقد باشد كه چيزى را ترك نكرده چون مى‏داند كه دنيا چيزى نيست. مانند كسى كه هسته‏اى را رها كرده و گوهرى بدست آورده و اين عمل را اصلاً معاوضه نمى‏داند.

اين مرتبه، كمال زهد است.

اين شخص چون كسى است كه قصد ورود به درگاه سلطان را دارد ولى سگى در درگاه، مانع ورودش مى‏شود، و او لقمه نانى جلو سگ مى‏اندازد و او را سرگرم كرده، خودش وارد دربار مى‏شود و به مقام قرب سلطان مى‏رسد، به طورى كه امرش در تمام مملكت نافذ مى‏شود.

به نظر تو - اى عزيز - آيا اين شخص با يك لقمه نان كه براى سگ انداخته در مقابل آنچه به دست آورده براى خود حقى بر گردن ملك مى‏بيند.

شيطان سگى است كه بندگان را از دخول به بارگاه حق باز مى‏دارد، و دنيا چون لقمه نانى است كه شيطان مى‏خورد، لذتش فقط در حال جويدن است و چون به گلو نزديك شد ديگر لذتى ندارد، فقط سنگينى‏اش بر معده باقى مى‏ماند و آنگاه به تعفن و كثافت منتهى شده نياز به تخليه دارد، پس چگونه ممكن است كسى كه آن را براى رسيدن به قرب خدا رها مى‏كند به آن توجهى داشته باشد.

اقسام زهد در رابطه با اهداف زهد

زهد با توجه به هدفى كه زاهد از آن دنبال مى‏كند تقسيم ديگرى دارد در اين تقسيم نيز زهد سه مرتبه دارد.

1 - پست‏ترين درجه زهد آن است كه هرف از آن نجات از آتش جهنم و سائر آلام و رنج‏ها چون عذاب قبر، حساب و خطر صراط باشد. اين مرتبه زهد خائفين است.

2 - درجه متوسط زهد آن است كه هدف از آن رسيدن به پاداش و نعمت‏هاى خدا و لذات موعود بهشت باشد اين درجه زهدراجين - اميدواران - است.

3 - بالاترين درجه زهد آن است كه فقط به خاطر شوق به لقاى خدا باشد در اين مرتبه قلب زاهد متوجه آلام نمى‏شود تا از آنها بگريزد و لذات را نمى‏بيند تا براى رسيدن به آنها تلاش كند، بلكه تمام همش مصروف ياد خداست.

اين همان كسى است كه همش يكى است و جز خدا را نمى‏جويد زيرا هر كه غير خدا را بخواهد در حقيقت او را بندگى مى‏كند نه خدا را، چه اينكه هر مطلوبى معبود و هر طالبى بنده مطلوب خويش است.

اين درجه، مخصوص عارفان و محبان است.

تقسيم ديگر زهد

همچنين زهد به سه قسم ديگر تقسيم مى‏شود كه عبارتند از:

زهد واجب، زهد مستحب و زهد سلامت.

زهد واجب بى‏رغبتى به حرام است.

و زهد مستحب بى‏رغبتى به حلال است.

و زهد سلامت بى‏رغبتى به شبهات است.

نشانه‏هاى زاهد

زاهد حقيقى سه نشانه دارد.

1 - آنكه به آنچه دارد خوشحال نمى‏شود و براى آنچه از دست مى‏دهد اندوهگين نمى‏گردد. همچنانكه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در استنباط خويش از آيه شريفه لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم به آن اشاره فرمودند.

اين نشانه زهد و بى‏رغبتى به مال است.

2 - اينكه ستايش و نكوهش در نظرش يكى باشد و اين علامت زهد و بى‏رغبتى به جاه و مقام است.

3 - اينكه فقط با خداى تعالى مأنوس باشد و حلاوت طاعت بر قلبش غلبه كرده باشد.

فصل چهارم: ثمرات زهد

يكى از ثمرات زهد سخاوت است، همانطور كه از ثمرات رغبت به دنيا بخل است. در مقام زهد اگر مال از دست انسان رفت قناعت شايسته، و اگر بدست آمد سخاوت و بخشش به اهلش و احسان به ديگران سزاوار است.

سخاوت از اخلاق انبياء و اصول نجابت، و سخاوتمند دوست خداست. نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: سخاوت درختى از درختان بهشت است كه شاخه‏هايش به زمين خم شده، هركس شاخه‏اى از آن را بگيرد همان شاخه او را به بهشت رهنمون مى‏شود (923).

و فرمود: جبرئيل گفت: خداى تعالى مى‏فرمايد: اين (اسلام) دينى است كه براى خود پسنديدم، و چيزى جز سخاوت و حسن خلق با آن سازگار نيست پس تا مى‏توانيد دين را به وسيله اين دو محترم داريد (924).

و مى‏فرمايد: از جمله موجبات مغفرت بذل طعام، افشاء سلام و حسن كلام است‏ (925).

و مى‏فرمايد: از گناه شخص سخاوتمند دست برداريد كه خدا دست او را گرفته هرگاه بلغزد خدا حفظش مى‏كند (926).

و مى‏فرمايد: غذاى شخص سخى درمان است، و غذاى شخص بخيل درد است‏ (927).

و مى‏فرمايد: سخاوتمند به خدا نزديك است، به مردم نزديك است، به بهشت نزديك است و از آتش دور. بخيل از خدا دور است، از مردم دور است، از بهشت دور است و به آتش نزديك. و جاهل سخى از عابد بخيل نزد خدا محبوب‏تر است. و بدترين دردها بخل است‏ (928).

رفيع‏ترين درجات سخاوت ايثار است، ايثار آن است كه مال را در عين احتياج ببخشى.

خداى تعالى در مدح ايثارگران مى‏فرمايد: و يؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة (929).

و مى‏فرمايد: ويطعمون الطعام على حبه مسكيناً و يتيماً و اسير (930).

و نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) هركس ميل به شهوتى پيدا كند ولى شهوت خويش را رد كند و خدا را بر نفس خويش ترجيح دهد آمرزيده مى‏شود (931).

تذكر

سخاوت و بخشش مخصوص ثروتمندان نيست.

بلكه براى فقرا نيز سزاوار است از بذل اندكى كه اضافه بر قوت خود دارند خوددارى نكنند. كه بذل آن مقدار كوشش فقير و جهد مقل است‏ (932) و فضيلتش از اموال بسيارى كه در حال بى‏نيازى بخشيده مى‏شوند بيشتر است.

باب هفتم: انس و محبت خدا

فصل اول: حقيقت انس و محبت‏

محبت به هر چيز عبارت از حال ميل و التذاذ به آن چيز است و وجود اين حال نسبت به هر چيز فرع شناخت آن مى‏باشد.

شناخت يك چيز گاهى به وسيله حواس انجام مى‏شود، و گاهى با قلب. شناخت هرچه قوى‏تر و عميق‏تر و لذت شديدتر باشد محبت به آن قوى‏تر و عميق‏تر خواهد بود.

شكى نيست كه بصيرت باطنى قوى‏تر از ديد ظاهرى، و ادراك قلب عميق‏تر از ادراك چشم، و زيبائى معانى ادراك شده به وسيله عقل بيش از جمال صور ظاهرى ادراك شده توسط چشم است.

بنابراين لذت قلب از درك امور شريفه الهيه - كه بسى والاتر از آنند كه با حواس درك شوند - كامل‏تر و رساتر است؛ و لذا طبع سليم و عقل صحيح نسبت به آن ميلى قوى‏تر دارد.

پس كسى كه حب خدا را انكار مى‏كند قصور از شناخت، او را در درجه بهائم نگه داشته، و ادراكش از حد حواس ظاهر تجاوز نكرده است.

دوستى‏ها و محبت‏ها معمولاً تابع منافع و بهره‏هاى شخصى است، فقط كسانى را دوست مى‏داريم كه سودى از آنها متوجه ما باشد، وگرنه براى دوستى معنى و مفهومى درك نمى‏كنيم، به همين جهت بعضى تصور كرده‏اند كه دوستى و محبت خدا چون متضمن نفعى نيست معنى ندارد.

ولى همانطور كه انسان خود و كمال و بقاى خود را دوست دارد، گاهى غير خود را چنان دوست مى‏دارد كه اين دوستى فقط به خاطر ذات محبوب مى‏باشد يعنى ذات او خود، عين بهره محب است، بدون اينكه غير از ذات او حظ و بهره‏اى عايد محب شود.

اين همان محبت حقيقى است كه مى‏توان به آن اعتماد كرد.

اگر در عالم دنيا شاهدى بر اين معنى مى‏جوئى به طبايع سليمه بنگر كه چگونه از نظاره گل‏ها و شكوفه‏ها و پرندگان زيبا و الوان مليح لذت مى‏برند. تا حدى كه با نگاه به آنها غمها از انسان رخت بر مى‏بندد، در حالى كه غير از نگاه كرده بهره‏اى در آن نيست. و در خبر است كه نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) نظاره به سبزه و آب روان را مى‏پسنديد.

بنابراين سبزه و آب روان محبوبند ولى نه به خاطر نوشيدن آب و خوردن سبزه.

پس حسن و جمال خود به خود محبوب انسان است، نه به خاطر منافع.

مطلب ديگر اينكه حسن و جمال منحصر در ديدنى‏ها نيست، همانطور كه ملاك حسن و جمال در تناسب اعضاء خلاصه نمى‏شود.

چون هنگامى كه مى‏گوييم اين صدا زيباست، اين خلق نيكوست، اين دانش نيكوست و اين روش نيكوست، اين امور را به حسن و زيبائى توصيف كرده‏ايم، در حالى كه نه قابل ديدن هستند و نه تناسب اعضاء در آن ملحوظ است.

بالاتر از اين، حسن و جمال منحصر در امورى نيست كه با حواس ظاهر درك مى‏شوند، زيرا بسيارى از زيبائيها با بصيرت درك مى‏شوند. و لذا مى‏بينيم كسانى كه از طبع سليم برخوردارند فطرة انبياء و ائمه را دوست دارند. در حالى كه اصلاً آنها را نديده‏اند.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) بخاطر شجاعت، و حاتم به خاطر سخاوت محبوب قلوبند، بدون آنكه صورت محسوسى از آنها در دست باشد يا از اين جهت بهره‏اى به دوستداران برسد.

كسى كه بصيرت باطنيش از حواس ظاهريش قوى‏تر باشد معانى باطنى را بيش از صور ظاهرى دوست دارد.

مطلب ديگر اينكه هر محبى يا خود را دوست مى‏دارد يا غير خود را.

محبت غير يا به خاطر حسن و جمال اوست، يا به خاطر احسانى كه به محب كرده است، و يا به خاطر كمالى معنوى كه در او وجود دارد، و يا به خاطر موافقت و مجانستى كه بين او و محبت وجود دارد.

قوى‏ترين و محكم‏ترين اين دوستيها دوستى نفس است. زيرا محبت با تناسب بين محب و محبوب و شناخت محب از محبوب رابطه مستقيم دارد، هر قدر شناخت عميق‏تر و گسترده‏تر باشد محبت بيشتر است، و هر قدر تناسب بين محب و محبوب بيشتر باشد دوستى محكمتر. و مى‏دانيم كه انسان با هيچ چيز بيش از خود تناسب و موافقت ندارد، و هيچ چيز را بيشتر از خود نمى‏شناسد. و لذا در احاديث از شناخت نفس به كليد معرفت پروردگار تعبير شده، و چون وجود هركس فرع وجود پروردگارش مى‏باشد، محبت نفس ناشى از محبت پروردگار است اگر چه خود انسان نداند.

اما محبت غير اگر به خاطر حسن و جمال يا كمال و نزديكى او به خدا باشد ناشى از اين است كه كمال و جمال - چه كمال و جمال ظاهرى و چه كمال و جمال باطنى و معنوى - به خودى خود محبوب است. و خداى تعالى ذاتاً جميل و كامل است، هر جمالى فرع جمال، و هر كمالى ناشى از كمال اوست. بنابراين هيچ كس محبت غير او را در دل ندارد ولى پروردگار در پس پرده علل و اسباب و در وراى صورت محبوبها از انسانها مخفى مانده است.

و همينطور است محبت غير به خاطر احسانش. احسان به خودى خود محبوب است حتى اگر متوجه شخص محب نباشد، و هيچ احسانى نيست كه از جانب خدا نباشد، پس هيچ احسان كننده‏اى جز او نيست، خالق احسان و محسن و جاعل انگيزه‏ها و اسباب احسان اوست، پس هر شخص نيكوكار يكى از نيكى‏ها و حسنات قدرت و خلقت و قطره‏اى از درياى فضل و كمال اوست.

اما محبت به خاطر مجانست، مى‏دانيم هر چيزى به جنس خود تمايل دارد و فرق نمى‏كند مجانست به ملاحظه يك امر ظاهرى باشد - چنانكه هر كودكى به خاطر كودكى كودك ديگر به او تمايل دارد - يا به ملاحظه يك امر مخفى پنهانى. چنانكه گاهى اتفاق مى‏افتد دو شخص بدون توجه به جمال و يا طمع به جاه و مال يكديگر نسبت به هم علاقه و محبت پيدا مى‏كنند.

چنانكه در حديث وارد شده: ارواح انسانها لشكرهاى آماده‏اى هستند، پس هر كدام از آنها كه با هم آشنا باشند با هم هماهنگ مى‏شوند و هر كدام با هم ناشناس باشند اختلاف پيدا مى‏كنند (933).

اين محبت فرع محبت نفس است، و معلوم شد كه محبت نفسى ناشى از محبت خداست.

از آنچه گذشت معلوم شد كه به هر صورت هيچ محبوبى جز خداى يكتا نيست. ولى اين لطيفه را جز دوستان و محبان او درك نكرده‏اند. و اين همان چيزى است كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) در دعاى عرفه به آن اشاره كرده، عرض مى‏كند توئى كه از دل دوستانت توجه به اغيار را محو كردى تا جز تو را دوست نداشته باشد، و جز درگاهت بجائى پناه نبرند (934).

پس منزه است خدائى كه از چشم نابينايان در حجاب است، و غيرتش امتناع دارد غير كسانى كه خير عاقبت برايشان مقدر شده‏ (935)، - آنان كه از آتش دورى او در امانند - بر جمال و جلالش مطلع شوند. و زيانكاران را رها كرد تا در وادى ظلمات نابينائى خويش سرگردان و در مراتع محسوسات و شهوات حيوانى در رفت و آمد باشند. آنها ظاهرى از زندگانى دنيا مى‏دانند ولى از آخرت خويش در غفلتند (936).

بنابراين فساد قول كسانى كه گمان مى‏كنند كه محبت فقط بين دو همجنس محقق مى‏شود و نسبت به خدا محبت به معنى حقيقى امكان ندارد، روشن شد.

فصل دوم: شواهدى از قرآن و حديث بر امكان محبت خدا

قرآن كريم در مدح اميرمؤمنان (عليه السلام) و فرزندان پاكش مى‏فرمايد: سوف يأتى الله بقوم يحبهم و يحبونه‏ (937).

و مى‏فرمايد: و الذين آمنوا اشد حبا لله‏ (938).

و مى‏فرمايد: قل ان كان آباءكم و ابنائكم و اخوانكم... احب اليكم من الله ورسوله‏ (939).

و نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هيچ كس مؤمن نيست مگر خدا و رسولش از هر چيز نزد او محبوبتر باشد (940).

و در ضمن دعائى عرض مى‏كند: الهى محبت خود، و محبت كسانى كه تو را دوست دارند، و محبت هر چيز كه مرا به محبت تو نزديك مى‏كند را روزى من و محبت خود را براى من از آب سرد محبوبتر كن‏ (941).

و در خبر مشهور است كه چون ملك الموت براى قبض روح حضرت ابراهيم (عليه السلام) آمد، حضرت به او فرمود: آيا دوستى را ديده‏اى كه دوستش را بميراند (942)؟

وحى شد: اى ابراهيم آيا دوستى را ديده‏اى كه ديدار دوستش را خوش نداشته باشد (943)؟

حضرت ابراهيم (عليه السلام) به ملك الموت فرمود: حال روحم را بگير.

و در مناجاتهاى خدا با موسى‏بن‏عمران (عليه السلام) است:

اى پسر عمران! دروغ مى‏گويد كسى كه گمان مى‏كند مرا دوست دارد ولى چون شب او را فرا مى‏گيرد، مى‏خوابد. آيا هر محبى خلوت حبيبش را دوست ندارد؟

اى پسر عمران! اين منم كه بر دوستان خود مى‏نگرم، چون شب آنها را فرا مى‏گيرد چشمانشان را از راه قلب به سوى خودم بر مى‏گردانم و عقوبتم را در مقابل چشمانشان متمثل مى‏كنم، و ايشان چنان خطابم مى‏كنند كه گويى مرا مى‏بينند، و چنان با من تكلم مى‏كنند كه گوى در حضورم ايستاده‏اند. اى پسر عمران! در تاريكى شب خضوع قلب، خشوع بدن و اشك چشمانت را نثار من كن تا مرا نزديك بيابى‏ (944).

و در روايت است كه عيسى‏بن‏مريم سه نفر را ديد كه بدنهايشان لاغر و رنگ صورتشان متغير شده، فرمود: چه چيز شما را به اين حال دچار نموده است؟

گفتند: ترس از آتش.

فرمود: بر خدا سزاوار است كه هراسان را ايمن كند.

از آنها گذشت و به سه نفر ديگر رسيد كه از آنها لاغرتر و رنگ پريده‏تر بودند، فرمود: از چه رو چنين شده‏ايد؟

گفتند: از شوق بهشت.

فرمود: بر خدا سزاوار است آنچه را اميد داريد به شما عطا كند.

از آنها نيز گذشت، سه نفر ديگر را ديد كه از آنها نحيف‏تر و رنگ پريده‏تر بودند، چنانكه گوئى چهره‏هاشان آئينه نور است.

فرمود: چه چيز شما را رنگ پريده و لاغر كرده؟

گفتند: حب خداى عزوجل.

آنگاه سه بار فرمود: شما مقربانيد، شما مقربانيد.

مرحوم صدوق در كتاب علل الشرايع از پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) روايت مى‏كند: شعيب پيامبر (صلى‏الله عليه و آله و سلم) بقدرى از حب خدا گريست تاكور شد، آنگاه خدا بينائيش او را به او باز گرداند. دوباره به حدى گريه كرد تاكور شد، خداوند متعال دوباره بينائيش را به او باز گرداند. چون بينا شد گريست تا كور شد، خدا بينائيش را باز گرداند. چون نوبت چهارم شد به او وحى شد: يا شعيب! تا كى به اين كار ادامه مى‏دهى اگر از ترس آتش است، از آتش پناهت دادم، و اگر از شوق بهشت است آن را عطايت كردم.

عرض كرد: الهى اى سيد من! تو مى‏دانى كه از ترس آتش و شوق بهشتت گريه نمى‏كنم، بلكه، محبتت بر دلم گره خورده، نمى‏توانم تو را ببينم و صبر كنم.

وحى شد: حال كه چنين است كليم خود موسى بن عمران را به خدمت تو مى‏گمارم. و اميرالمؤمنين در دعاى كميل عرض مى‏كند: خداى من و مولاى من! گيرم بر عذابت صبر كنم، چگونه مى‏توانم فراقت را تحمل كنم‏ (945)؟

و سيدالشهداء (عليه السلام) عرض مى‏كند: تو همانى كه غير خود را از قلب دوستانت رانده‏اى تا اينكه جز تو را دوست ندارند و به غير تو پناه نمى‏برند (946).

و عرض مى‏كنند: اى كسى كه حلاوت انس را به دوستانش چشانده تا در مقابلش به تملق ايستاده‏اند (947).

و در مناجات انجيليه امام سجاد (عليه السلام) چنين آمده است: قسم به عزتت چنان دوستت دارم كه حلاوت آن در قلبم جاى گرفته، و نفسم به مباشرت آن مأنوس شده و در عدلى كه قاضى آن هستى محال است كه اسباب رحمتت به روى معتقدان محبتت بسته شود (948).

و در مناجات ديگرى چنين عرض مى‏كند: خداى من، ما را از كسانى قرار ده كه درختان شوق تو در باغ سينه‏هايشان ريشه زده، و آتش محبت همه اجزاى قلوبشان را گرفته است‏ (949).

و باز چنين عرض مى‏كند: ما را به بندگانى ملحق كن كه با شتاب به سوى تو مى‏آيند و باب رحمتت را دائماً مى‏كوبند و در تمام شبانه روز فقط تو را مى‏پرستند و از هيبت تو ترسانند، بندگانى كه سرچشمه‏ها را برايشان زلال و صافى كردى و آنها را به آنچه رغبت داشتند رساندى‏ (950).

و عرض مى‏كند: محبتت زواياى وجودشان را پر كرده و از شراب صافى محبتت سيرابشان كرده‏اى پس به لطف تو به مناجات لذيذت دست يافتند و از طريق تو به مقاصد بلندشان نائل آمدند (951) و آنگاه چنين اضافه مى‏كند:

همتم به سوى تو منقطع شده و رغبتم به جانب تو منصرف گشته. من تو را مى‏خواهم نه غير تو را، بى خوابى و كم خوابيم براى توست، ديدار تو نور چشم و ارتباط با تو جان من است، شوق تو دارم، و در محبت تو حيرانم، و حرص و ولعم در هواى توست و رضاى تو را مى‏جويم، ديدار تو نياز من، همسايگيت خواست من و قربت نهايت درخواست من است. راحتم در مناجات توست، و دواى دردم، شفاى سوز عطشم، خنك كننده آتش محبتم و رافع گرفتاريم نزد توست‏ (952).

و سپس چنين اضافه مى‏كند: مرا از خودت جدا مكن اى نعمت و بهشت من! واى دنيا و آخرتم‏ (953).

همچنين عرض مى‏كند: معبود من! كيست كه حلاوت محبتت را بچشد و به جاى تو، ديگرى را بخواهد؟ و كيست كه با قرب تو مأنوس شود و از تو جدائى جويد؟ الهى! مرا از كسانى قرا ده كه براى قرب و دوستى خود برگزيدى، و براى محبت و مودت خود خالص كردى؛ به ديدارت شايق و به قضايت راضى نمودى، و نظاره صورت خويش را به آنها عطا كردى و رضاى خويش را به ايشان بخشيدى، و از قهر و دورى خويش پناهشان دادى‏ (954). سپس چنين ادامه مى‏دهد: و قلوبشان را عطش درخواست خود دادى و آنها را براى مشاهده خود برگزيدى. و صورت آنها را براى نظاره به خود اختصاص دادى و قلبشان را براى حب خود خالى كردى‏ (955).

آنگاه اضافه مى‏كند:

مرا از كسانى قرار ده كه نشاطشان به توست و مشتاق توأند و دائماً در فراق تو آه و ناله دارند، و پيشانيهايشان در پيشگاه عظمت تو در سجده، اشكهايشان از ترس تو روان؛ قلوبشان به محبتت وابسته، و از فرط هيبتت دلهايشان از جاى كنده شده.

اى كسى كه انوار قدسش پيوسته تابان است! و تابش نور چهره‏اش قلوب عارفان را به هيجان آورده، اى منتهاى قلوب مشتاقين! واى نهايت آمال محبين! از تو حجت را، و حب آنان كه محب تو هستند و حب هر عملى را كه مرا به قرب تو برساند مى‏خواهم.

از تو مى‏خواهم كه خود را نزد من محبوب‏تر از هر چيز قرار دهى‏ (956).

و باز عرض مى‏كند: الهى لحظات ياد تو چقدر براى دل لذيذ است، و راه پيمودن به سوى تو از گذرگاههاى غيبى چه سخت شيرين است، و محبتت چه پاكيزه و جرعه قرب تو تا چه اندازه گوارا است... سوز عطشم را جز وصل تو چيزى خنك نكند، و آتش محبتم را جز ديدار تو چيزى آرام نسازد، شوقم را علاجى جز نظر به روى تو نيست، جز در كنار تو آرام ندارم، حزن و حسرتم را جز رحمت تو درمانى و دردم را جز طب تو شفائى نيست، غم و غصه‏ام را جز نزديكى تو زائل نمى‏كند و زخمم را جز گذشت تو التيام نبخشد، زنگار قلبم را جز بخشش تو پاك نگرداند، و وسواس سينه‏ام را جز احسان تو دور نخواهد ساخت‏ (957).

فصل سوم: معنى محبت خدا به بندگان‏

حتماً به ياد داريد كه گفتيم محبت هر چيز عبارت از ميل نفسانى و احساس لذت از آن چيز مى‏باشد، محبت به اين معنى در مورد انسان صحيح است زيرا نفس انسان به بعضى از چيزها تمايل دارد و از آنها لذت مى‏برد، اما در مورد خداى تعالى چطور؟ آيا مى‏توان گفت نفس خداوند متعال به چيزى متمايل است، يا از چيزى لذت مى‏برد؟ آيا اصلاً تصور نفس در مورد آن ذات اقدس صحيح است؟ مسلماً جواب منفى است. از طرف ديگر آيات و احاديث بسيارى وارد شده كه ثابت مى‏كنند خداى تعالى بندگانس را دوست مى‏دارد، بنابراين بايد ديد معنى اين محبت چيست؟

معنى محبت خدا به بنده اين است كه حجابها را از قلبش بر مى‏دارد تا با چشم دل او را ببيند و او را براى رسيدن به مقام والاى قرب توان مى‏بخشد، و همين اراده خدا نسبت به بنده محبت اوست.

محبت خدا عبارت است از تطهير باطن بنده از غير خدا و خالى نمودن وجودش از هر مانعى كه بين او و مولايش حائل مى‏شود، تا جز با حق و از حق نشنود، و جز با حق نبيند، و جز با حق نگويد.

چنانچه در حديث قدسى وارد است: پيوسته بنده‏ام بوسيله نوافل به من تقرب مى‏جويد، تا به آنجا مى‏رسد كه من دوستش مى‏دارم، و چون دوستش بدارم من همان گوشش مى‏شوم كه با آن مى‏شنود، و همان چشمش مى‏شوم كه با آن مى‏بيند، و همان زبانش مى‏شوم كه با آن سخن مى‏گويد (958).

بنابر آنچه از اين حديث شريف مى‏توان فهميد، تقرب جويى عبد بوسيله نوافل باعث صفاى باطن و رفع حجاب قلب مى‏شود و او را به درجات قرب پروردگار مى‏رساند.

البته همه اينها به لطف و كرم الهى بستگى دارد.

بنابراين معنى آياتى كه در اين زمينه وارد شده نيز روشن مى‏شود.

خداى تعالى مى‏فرمايد: يحبهم و يحبونه‏ (959).

و مى‏فرمايد: ان الله يحب الذين قاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص‏ (960).

و مى‏فرمايد: ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين‏ (961).

رسول گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: خدا دنيا را به همگان مى‏دهد چه آنها را دوست داشته باشد چه دوست نداشته باشد. ولى ايمان را فقط به كسانى مى‏دهد كه دوست مى‏دارد (962).

و مى‏فرمايد: اگر خدا بنده‏اى را دوست بدارد او را مبتلا مى‏كند، و اگر در بلا صبر كند او را اختيار مى‏كند، و اگر راضى شود او را بر مى‏گزيند (963).

و مى‏فرمايد: چون خدا بنده‏اى را دوست داشته باشد براى او واعظى از نفسش و باز دارنده‏اى از قلبش قرار مى‏دهد تا او را امر و نهى كند (964).

دقيق‏ترين علامت محبت خدا به بنده آن است كه بنده خدا را دوست مى‏دارد، محبت بنده به خدا دليل آن است كه خدا به بنده محبت دارد.

عملى كه دلالت مى‏كند بنده‏اى محبوب خداست آن است كه خدا امر ظاهر و باطنش و آشكار و نهان بنده را بعهده مى‏گيرد، و تنها با اشارات اوست كه بنده حركت مى‏كند، و امر بنده را او تدبير مى‏كند، اخلاقش را او تزئين مى‏كند، جوارحش را او به كار مى‏گيرد، ظاهر و باطنش را او به صواب رهنمون مى‏شود، همومش را هم واخژحد مى‏گرداند، دنيا را مبغوض قلبش مى‏سازد، او را از ديگران بيگانه و با لذت مناجات در خلوت مأنوس مى‏كند، و پرده‏هاى بين او و خود را بر مى‏دارد.

فصل چهارم: راه تحصيل حب خدا

راه تحصيل محبت و تقويت آن پاك نمودن قلب از شواغل دنيوى و وابستگى‏هاى به دنيا، و بريدن از دنيا و حركت به سوى خداست.

و اين هم با فكر و ذكر خدا ميسر و با اخراج محبت غير او از قلب تكميل مى‏شود، زيرا قلب چون ظرفى است كه تا آب را از آن خالى نكنى ظرفيت قبول سركه را ندارد و خدا در درون هيچ كس دو قلب قرار نداده است.

و كمال حب آن است كه با تمام قلب خدا را دوست بدارى. زيرا تا زمانى كه انسان به ديگرى ملتفت باشد يك گوشه قلبش به او مشغول مى‏شود، و به همان مقدارى كه به غير خدا مشغول است از حب او نسبت به خدا كاسته مى‏شود. مگر آنكه توجه به غير خدا از اين باب باشد كه او صنع خدا و فعل خدا و يكى از مظاهر اسماء الله است، خلاصه اين كه او را براى خدا و در راه خدا دوست بدارد، همچنان كه انسان، انبياء و ائمه و اولياء را دوست دارد.

خدايا! محبت خود، و محبت آنانكه تو را دوست مى‏دارند، و محبت هر چيزى كه ما را به حب تو نزديك مى‏كند روزى ما فرما. و چنان اسباب حبت را براى ما فراهم كن كه تو را و هر كه تو را دوست مى‏دارد دوست داشته باشيم.

به حق محمد و آل محمد