اخلاق

مرحوم سید عبدالله شبر
مترجم : محمدرضا جباران

- ۲۱ -


فصل چهارم: خوف‏

خوف عبارت است از تألم و سوزش قلب به سبب تصور امرى ناخوشايند كه انتظار مى‏رود در آينده به انسان وارد بشود.

خوف نيز از سه عنصر علم و حال و عمل تنظيم مى‏شود (871).

منظور از علم، آگاهى و اطلاع از چيزى است كه سبب وقوع آن امر ناخوشايند است. مثلاً كسى كه در حق سلطانى جنايتى كرده و در دست او گرفتار شده از طرفى خوف كشته شدن دارد، و از جانبى احتمال عفو و رهائى مى‏دهد. خوف او ناشى از آن است كه جنايت خويش را بسى بزرگ مى‏بيند، و مى‏داند كه شاه شخصاً انسانى غضب آلود و انتقامجوست، و خود را مى‏نگرد كه هيچ حسنه‏اى ندارد كه بتواند اثر جنايتش را محو كند. اين شخص چون مى‏داند كه مجموعه اين عوامل به مرگ او منتهى مى‏شود قلبش قرين درد و رنج مى‏گردد، و اين حالت همان خوف است. هر قدر اين اسباب بيشتر و منسجم‏تر باشند خوف شديدتر و احساس درد قلب عميق‏تر خواهد بود. و چون اين اسباب در نظر ضعيف آيند خوف ضعيف مى‏شود. اين علم و آگاهى سبب سوزش و تألم و خوف قلب مى‏شود، و اين همان حال است. نتيجه اين حال آن است كه انسان آماده مى‏شود با اعمال شايسته خود را لايق عفو و بخشش نمايد.

خوف از خدا گاهى به سبب شناخت خدا و صفات او، و گاهى به علت كثرت جنايت و ارتكاب معاصى، و گاهى به سبب همه اينها به اضافه شناخت عيوب نفس و جلال پروردگار مى‏باشد. پس كسى بيشتر از خدا مى‏ترسد كه خدا را بهتر شناخته است و لذا نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: من بيش از همه شما از خدا خوف دارم‏ (872) .

و قرآن كريم مى‏فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء (873).

پس مشخص شد كه خوف مولود معرفت است و اگر معرفت كامل شود و خوف و سوزش قلب را به ارمغان آورد، اثر آن آتش از قلب بر بدن و جوارح و صفات انسان مى‏رسد و جملگى را مشتعل مى‏سازد. اثرش در بدن، لاغرى و رنگ زردى و چشم گريان است.

و در اعضاء و جوارح، خوددارى از گناه و تقيد به طاعات براى تلافى گذشته و آمادگى براى آينده است.

و لذا گفته‏اند: خائف كسى نيست كه گريه كند و چشمانش را بمالد، بلكه خائف كسى است كه ترك كند آنچه را كه مى‏ترسد به خاطرش عقاب شود.

و در صفات، آن است كه شهوات را قلع و قمع كرده، جوارح را تأديب نمايد و لذات را بر خود مكدر كند تا گناهانى كه دوست مى‏داشت در نظرش ناخوشايند شوند، همانطور كه عسل - اگر بدانى آغشته به سم است - در نظر ناخوشايند مى‏شود، هر چند كه ميل به آن داشته باشى.

در اين حال شهوات در آتش خوف مى‏سوزند، جوارح مؤدب مى‏شوند، قلب افسرده و خاشع مى‏گردد و ذلت و استكانت در آن راه مى‏يابد، كبر و كينه و حسد از آن رخت بر مى‏بندد، همتش در خوفش خلاصه و توجهش در اهميت عاقبتش منحصر مى‏شود، و براى كارى جز مراقبت و محاسبه و مجاهده و استفاده از هر نفس و لحظه و مؤاخذه نفس در افكار و حركات و گفتار فرصت نمى‏يابد، و ظاهر و باطنش به چيزى كه از آن در هراس است مشغول مى‏شود و در غير آن يله‏ورها نمى‏گردد.

اين است حال كسى كه خوف بر او مستولى شود.

ولى حداقل و پائين‏ترين مرتبه آن كه اثرش در اعمال ظاهر مى‏شود خوددارى از حرام است. اين خوددارى را ورع مى‏نامند. و اگر تقويت شد و انسان از هر چيزى كه امكان حرمت داشت دورى گزيد، تقوى ناميده مى‏شود. چون تقوى عبارت است از ترك مشكوك و عمل به غير مشكوك.

اين حال گاهى باعث مى‏شود كه انسان از ترس گرفتارى به محرمات، از مباحات دورى كند اين را صدق در تقوى مى‏نامند. و هنگامى كه تجرد در خدمت حق تعالى به اين حال ضميمه شود، و صاحبش بناى زائد بر نياز نسازد، و مال بيشتر از احتياج جمع نكند، و به دنيا بى‏توجه شود و باور كند كه از او جدا خواهد شد. و نفسى از انفاسش را در غير خدا صرف نكند، حالتش صدق و خودش سزاوار نام صديق است؛ وقتى حال صدق حاصل شد، تقوى نيز حاصل است. چون تقوى لازمه صدق است. و چون تقوى بدست آمد ورع نيز خواهد بود كه ورع لازمه تقوى است. و لازمه ورع عفت است پس عفت هم حاصل مى‏شود. زيرا عفت عبارت از خوددارى از مقتضاى شهوات است. در حالى كه ورع معنى وسيع‏ترى دارد. بنابراين تأثير خوف در جوارح دو چيز است خوددارى از گناه و متابعت شهوات، و اقدام به اصلاح گذشته و عمران آينده.

فصل پنجم: فضيلت خوف، سبب خوف، تشويق به خوف‏

قرآن كريم مى‏فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء (874).

و مى‏فرمايد: رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه‏ (875).

و مى‏فرمايد: و خافون ان كنتم مؤمنين‏ (876).

و مى‏فرمايد: سيذكر من يخشى‏ (877).

و مى‏فرمايد: فليضحكوا قليلاً و ليبكوا كثير (878).

نبى گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هيچ بنده‏اى نيست كه قطره‏اى اشك از ترس خدا از چشمش خارج شود و بر گونه‏اش بغلطد - اگر چه به اندازه سر پشه‏اى باشد - مگر آنكه خدا صورتش را بر آتش حرام كند (879).

و فرمود: چون قلب مؤمن از ترس خدا بلرزد، خطايا از آن مى‏ريزد همانطور كه برگ از درخت‏ (880).

و مى‏فرمايد كسى كه از ترس خدا گريه كند داخل آتش نمى‏شود تا شير به پستان برگردد (881).

امام صادق (عليه السلام) به اسحاق‏بن عمار فرمود:

اى اسحق چنان از خدا بترس مثل اينكه او را مى‏بينى زيرا اگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند. و اگر گمان كنى كه او تو را نمى‏بيند كافر شده‏اى و اگر مى‏دانى كه تو را مى‏بيند و در مقابلش معصيت مى‏كنى، او را ناظر بى‏اهميتى انگاشته‏اى‏ (882).

و مى‏فرمايد: هركس از خدا بترسد همه چيز از او مى‏ترسد، و هركس از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مى‏ترساند (883).

و فرمود: هركس خدا را بشناسد از او مى‏ترسد و كسى كه از خدا بترسد نفسش در رها كردن دنيا سخاوتمند مى‏شود (884).

و مى‏فرمايد: شدت خوف از خدا جزء عبادت است كه خداى تعالى مى‏فرمايد: فقط بندگان دانشمند از خدا مى‏ترسند و مى‏فرمايد: از مردم نترسيد و از من بترسيد و مى‏فرمايد: هركس پرواى خدا پيشه كند خدا براى او راه خروجى قرار مى‏دهد (885).

و آن حضرت مى‏فرمايد: كسى كه خائف و هراسان است حب جاه و شهرت در قلبش نيست‏ (886).

و مى‏فرمايد: مؤمن بين دو ترس قرار دارد، اول گناهى كه گذشته و نمى‏داند خدا درباره آن چه كرده، دوم عمرى كه مانده و نمى‏داند در آن چه مهالكى كسب مى‏كند. پس او شبى به صبح نمى‏آورد مگر با خوف و جز خوف چيزى او را اصلاح نمى‏كند (887).

و مى‏فرمايد: مؤمن، مؤمن نيست مگر خائف و اميدوار باشد؛ و خائف و اميدوار حقيقى نيست مگر عمل كند براى آنچه از آن مى‏ترسد، و به آن اميدوار است‏ (888)

تحصيل خوف‏

خوف ثمره ايمان به خدا و رسول و معارفى چون حساب، عذاب و عقاب كه نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) آورده مى‏باشد. براى دستيابى به خوف دو راه وجود دارد كه يكى از آنها برتر از ديگرى است.

به مثالى توجه كنيد: كودكى را تصور كنيد كه در خانه‏اى تنهاست، اگر مار يا درنده‏اى وارد خانه شود، ممكن است اين كودك نترسد، و چه بسا دستش را به سوى مار دراز كند تا آن را بگيرد و با آن بازى كند.

ولى اگر اين كودك همراه پدرش باشد، وقتى كه مار يا درنده وارد اتاق مى‏شود، چون كودك پدرش را مشاهده مى‏كند كه خوف بر او غلبه كرده، تمام اعضاى بدنش مى‏لرزد، و راه گريز مى‏جويد؛ كودك نيز مى‏ترسد. زيرا مى‏داند پدرش بيهوده نمى‏هراسد، و تا چيز هولناكى نبيند نمى‏گريزد.

در اين مثال، ترس در از روى بصيرت و آگاهى به صفت مار و زهر او، يا قدرت درنده و حمله ورى اوست. ولى ترس كودك فقط به خاطر تقليد از پدر است. زيرا او به پدرش خوش بين است و مى‏داند كه او جز از چيزهاى هولناك نمى‏ترسد، و از همين راه مى‏داند كه مار يا درنده چيز ترسناكى است، بدون اينكه دليلش را بداند.

خوف انبياء و اولياء و علماء از قسم اول است. ولى خوف عامه مؤمنين از قسم دوم.

براى تحصيل خوف كافى است كه انسان در آيات قرآن شريف تدبر كند، و ببيند كه اكثر آنها براى تدبر كنندگان تخويف و تهديد است.

و اگر جز اين آيات اندكى كه ذكر مى‏شود تهديد ديگرى نبود براى عبرت گرفتن و خوف انسان كافى بود.

قرآن كريم مى‏فرمايد: سنفرغ لكم ايها الثقلان‏ (889).

و مى‏فرمايد: و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدى‏ (890).

در اين آيه آمرزش را به چهار شرط مشروط كرده كه بنده از تحصيل هر كدام آنها به تنهائى عاجز است.

و مى‏فرمايد: فاما من تاب و آمن و عمل صالحاً فعسى ان يكون من المفلحين‏ (891).

و مى‏فرمايد: ليسئل الصادقين عن صدقهم‏ (892).

و مى‏فرمايد: افا منوا مكر الله‏ (893).

و مى‏فرمايد: و ان منكم الا وارده (894).

و مى‏فرمايد: اعملوا ما شئتم‏ (895).

و مى‏فرمايد: و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثور (896).

و مى‏فرمايد: و العصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر (897).

در اين سوره مباركه كه براى نجات از خسران و زيان چهار شرط قرار داده شده.

در روايت است كه هرگاه باد سختى مى‏وزيد حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) از ترس عذاب، رنگ چهره‏اش متغير مى‏شد، بر مى‏خاست و به خارج اتاق رفت و آمد مى‏كرد.

و در روايت است كه حضرت چون آيه‏اى از سوره حاقه را قرائت كرد بيهوش شد.

و قرآن كريم مى‏فرمايد: و خر موسى صعق (898).

و در روايت است كه چون حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) به نماز مى‏ايستاد از سينه‏اش صداى غليانى چون غليان ديگ شنيده مى‏شد.

قصه‏هاى داود پيغمبر (عليه السلام)

در روايت است كه داود (عليه السلام) در مناجاتش عرض مى‏كرد:

الهى چون گناهانم را به خاطر مى‏آورم زمين با تمام وسعتش بر من تنگ مى‏شود، و چون رحمت تو را به خاطر مى‏آورم روحم به من باز مى‏گردد.

منزهى خداى من! تمام بندگان طبيبت را براى مداواى گناهانم آوردم همه، مرا به تو رهنمون شدند، پس واى بر كسى كه از رحمت تو نااميد شود (899).

مى‏گويند روزى اعمال خود را به ياد آورد صيحه زنان از جا پريد، دستش را بر سر گذاشته مى‏رفت تا به كوه رسيد، درندگان بر گردش جمع شدند، فرمود: برگرديد با شما كارى ندارم كسانى را مى‏خواهم كه از گناه خود زار مى‏گريند. پس كسى جز گريه كنندگان به من روى نياورد.

او را به خاطر گريه‏اش سرزنش مى‏كردند، مى‏فرمود بگذاريد گريه كنم قبل از آنكه روز گريه فرا رسد، قبل از آنكه استخوانها در آتش بسوزند، و اندرون مشتعل شود، و قبل از آنكه ملائكه غلاظ و شداد - كه خدا را در تمام دستورات اطاعت مى‏كنند و در هيچ امرى سركشى نمى‏كنند - بر من وارد شوند.

حكايت شده كه چون اراده گريه و نوحه‏سرايى مى‏كرد، هفت روز چيزى نمى‏خورد و چيزى نمى‏آشاميد و به زنان نزديك نمى‏شد و يك روز قبل در ميان مردم برايش منبرى نصب مى‏شد و مى‏فرمود تا سليمان (عليه السلام) - پسرش - با صوتى بلند كه به تمام شهرها، پستى، بلندى‏هاى اطراف، لانه حيوانات، كوه‏ها، صحراها، دير و صومعه‏ها برسد ندا دهد: هركس مى‏خواهد نوحه داود (عليه السلام) به حال خودش را بشنود بيايد.

آنگاه وحوش از صحراها و لانه‏هاى خود، درندگان از جنگلها، چرندگان از كوهها و دختران جوان از سراپرده‏هاى خود مى‏آمدند و جميع مردم در آن روز جمع مى‏شدند.

داود (عليه السلام) بر منبر مى‏نشست و بنى اسرائيل گروه گروه بر گردش مى‏نشستند، و حضرت سليمان (عليه السلام) بالاى سرش مى‏ايستاد.

آنگاه حضرتش به حمد و ثناى پروردگار مشغول مى‏شد و همگى ضجه زنان و صيحه كشان گريه مى‏كردند، آنگاه به ياد آورى بهشت و جهنم مى‏پرداخت. پرندگان و گروهى از وحوش و مردم و درندگان مى‏مردند، سپس به ذكر گرفتارى‏هاى قيامت و نوحه و زارى بر حال خود شروع مى‏كرد تا از گروهى طايفه‏اى مى‏مرد.

چون سليمان (عليه السلام) كثرت مردگان را مى‏ديد عرض مى‏كرد: اى پدر مستمعين را بكلى نابود كردى و چندين طائفه از بنى اسرائيل و وحوش و درندگان مردند.

آنگاه حضرت شروع به دعا مى‏كرد كه عابدى از بنى اسرائيل صدا مى‏زد ناى داود طلب پاداش از پروردگارت عجله مى‏كنى؟

داود (عليه السلام) از شنيدن اين صدا مدهوش مى‏افتاد، چون سليمان (عليه السلام) حال پدر را مى‏ديد سريرى مى‏آورد و او را بر سرير حمل مى‏كرد، آنگاه مى‏فرمود تا منادى ندا دهد: هركس همراه داود (عليه السلام) دوست يا خويشى دارد سريرى آورد و او را ببرد كه هركس با او بود از ياد بهشت و جهنم مرد، آنگاه زنان سرير مى‏آوردند و نزديكان خود را مى‏بردند، و مى‏گفتند اى كسى كه ياد جهنم او را كشت، اى كسى كه خوف خدا او را كشت.

چون داود (عليه السلام) بهوش مى‏آمد دست بر سر مى‏گذاشت و به محل عبادت خويش مى‏رفت در را مى‏بست و عرض مى‏كرد اى خداى داود آيا تو از داود (عليه السلام) خشمگينى؟ و پيوسته در حال مناجات بود.

آنگاه حضرت سليمان (عليه السلام) پشت در مى‏آمد اجازه مى‏گرفت و با قرص نان جوى وارد مى‏شد، و مى‏گفت: اى پدر خود را با اين نان در راه هدف تقويت كن. داود قدرى از آن را مى‏خورد دوباره به ميان بنى اسرائيل باز مى‏گشت‏ (900).

و در حكايت است كه چون ابراهيم اعمال خويش را به ياد مى‏آورد مدهوش مى‏شد و ضربان قلبش تا مسافت يك ميل شنيده مى‏شد.

آنگاه جبرائيل مى‏آمد و مى‏گفت: خدايت به تو سلام مى‏رساند و مى‏گويد: آيا هيچ دوستى از دوست خود مى‏ترسد؟

مى‏فرمود: اى جبرئيل چون گناه خود را به خاطر مى‏آورم دوستى را فراموش مى‏كنم.

و چون در نماز بود از ترس پروردگار صداى قلبش تا مسافت يك ميل به گوش مى‏رسيد.

براى ترس ما همين بس كه ائمه هدى (عليهم السلام) چه اشگ‏ها كه مى‏ريختند، و چه هراسها كه داشتند، و چه مناجاتها كه مى‏كردند.

پس سبب چيست كه ما نمى‏ترسيم آيا به خاطر كثرت طاعات است يا به سبب قلت معاصى؟ يا به خاطر غفلت و قساوت است؟

نه فرار رسيدن رحيل بيدارمان مى‏كند و نه كثرت گناهان حركتمان مى‏دهد، نه مشاهده احوال خائفين ما را مى‏ترساند و نه ترس بد عاقبتى ما را به ضجه وا مى‏دارد.

فصل ششم: درجات و مراتب خوف‏

(از آنچه گذشت معلوم شد كه خوف خدا دو مرتبه دارد):

1 - خوف از عذاب خدا، اين مرتبه را همه كسانى كه به بهشت و جهنم ايمان دارند درك كرده‏اند. اگر اين خوف كم باشد علتش ضعف ايمان و غفلت است و با تذكر و موعظه و تفكر در گرفتارى‏هاى قيامت و انواع عذاب، و توجه به احوال خائفين تقويت مى‏شود.

2 - در اين مرتبه كه مرتبه عالى خوف است خدا خودش مخوف است يعنى در اين مرتبه بنده از حجاب و دورى خدا مى‏ترسد و اميد قرب او را دارد، اين مرتبه مخصوص كسانى است كه چون انبياء و اوصياء و علماء او را شناخته‏اند آنان كه خدا را با صفاتى شناخته‏اند كه مقتضى خوف و هيبت و حذر است و به سر آيه شريفه: و يحذركم الله نفسه‏ (901) پى برده‏اند.

اسباب خوف‏

خوف جز با انتظار چيزى ناخوشايند و مكروه تحقق نمى‏پذيرد.

و مكروه يا خودش ناخوشايند و مكروه است مثل آتش جهنم، و يا از آن جهت ناخوشايند است كه ناخوشايند را به دنبال دارد مثل گناهان كه چون منجر به عذاب مى‏شوند ناخوشايند و مكروهند.

به اين اعتبار كسانى كه از اسباب و مقدمات مكروه در خوف و هراسند گروههاى متعددى را تشكيل دهند.

گروهى از آنها از مرگ قبل از توبه مى‏ترسد، گروه ديگرى از شكستن توبه، قسمى از ضعف و سستى در وفاء به حقوق پروردگار، طايفه‏اى از زوال رقت قلب و عروض قساوت و سنگدلى، بخشى از عدم استقامت، جمعى از تسلط عادت در متابعت شهوات مألوف، ديگرى از اينكه خدا به حسنات و اعمالش واگذارش كند، حسناتى كه بر آنها تكيه كرده و به خاطر آنها در ميان بندگان خدا عزت طلبى نموده، ديگرى از سركشى در مقابل نعمتهاى فراوان، گروهى از اشتغال به غير خدا، جمعى از استدراج به تواتر نعمات، جمعى از انكشاف آشوبهاى طاعات و ديدن چيزى از جانب خدا كه انتظار آن را نداشته، بعضى از حقوق مردم كه با غيبت و خيانت و تقلب و بد خواهى بر گردن آنها مى‏آيد، بعضى از آنچه در بقيه عمر براى آنها پيش خواهد آمد، گروهى از تعجيل عقوبت در دنيا و رسوائى قبل از مرگ، جمعى از فريب زخارف دنيا، جمعى از بدعاقبتى، بعضى از اطلاع خدا بر اندرون آنها در حالى كه خود غافلند و بعضى از تقديراتى كه در ازل براى آنها مقدر شده.

اينها همه ترس عارفان است و هر كدام در جاى خود فايده‏اى دارد به اين معنى كه چون از چيزى بترسند، از راهى كه آنها را به آن منتهى كند حذر مى‏كنند. مثلاً كسى كه از استيلاء عادت مى‏ترسد بر ترك آن مواظبت مى‏كند، و كسى كه از اطلاع خدا بر اندرونش مى‏ترسد به تطهير قلب اشتغال مى‏ورزد.

اما كسانى كه از چيزى كه به خودى خود ناخوشايند است مى‏هراسند نيز گروههاى مختلفى را تشكيل مى‏دهند.

بعضى از سكرات و شدت مرگ در هراسند، بعضى از سؤال نكير و منكر و عذاب قبر، جمعى از ورود به محشر يا از هيبت ايستادن در مقابل خدا، يا حياء از بالا رفتن پرده‏ها، و سؤال از هر ريز و درشت، بعضى از تيزى صراط و كيفيت عبور از آن، بعضى از آتش و غل و زنجيرها و هول و هراسش، جمعى از حرمان بهشت و نعمت‏هاى پايدارش يا نقصان درجات و بعضى از محجوب ماندن از جمال يار مى‏ترسند، كه اين قسم اخير بالاترين رتبه اين گونه خوف است، و مربوط به عرفائى چون انبياء و علماء و صالحان مى‏باشد.

فصل هفتم: خوف برتر است يا رجا؟

تا اينجا دانستيم كه در فضيلت خوف و رجا اخبار و احاديث فراوانى وارد شده است، و خود بخود اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا خوف بهتر است يا رجا؟

اين سؤال مثل اين است كه كسى بپرسد آب بهتر است يا نان؟

جواب روشن است، نان براى گرسنه بهتر است، و آب براى تشنه. و اگر گرسنگى و تشنگى با هم عارض شوند هر كدام شديدتر باشند، بايد مراعات شوند، اگر گرسنگى غالب بود، نان بهتر است، و اگر تشنگى غالب بود آب. و اگر در شدت و ضعف مساوى باشند ارزش آب و نان نيز مساوى است. و چون خوف داروى غفلت و رجا معالج يأس است بايد ديد كداميك از اين دو بيمارى بر قلب عارض شده تا داروى مناسبش آن استعمال شود.

اگر مرض غفلت از عذاب الهى و غرور و فريب بر قلب عارض شده باشد خوف بهتر است، و اگر يأس و نوميدى از رحمت خدا عارض شود رجا بهتر است.

اما مؤمن با تقوائى كه گناه ظاهر و باطن و آشكار و نهان را ترك كرده، مناسب حالش آن است كه خوف و رجايش معادل باشند. و اين همان مضمونى است كه در اخبار وارد شده است.

در كتاب كافى روايت شده كه از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال شد:

وصيت لقمان چه بود؟

فرمود: در وصيت لقمان جملات عجيبى وجود دارد. عجيب‏تر از همه اينكه به پسرش فرمود: از خدا چنان بترس كه گوئى اگر نيكى جن و انس را به درگاهش آورى باز عذابت مى‏كند. و چنان بدو اميدوار باش كه گوئى اگر گناه جن و انس را مرتكب شوى تو را مى‏بخشد (902).

آنگاه حضرت چنين فرمود: پدرم مى‏فرمود: در قلب هر مؤمنى دو نور وجود دارد، نورى از ترس و نورى از رجا، كه اگر با هم در ترازو نهاده شوند، هيچكدام از ديگرى بيشتر نخواهد بود (903).

و مضمون آيه شريفه‏اى كه در مدح جمعى از بندگان مى‏فرمايد: يدعوننا رغباً و رهب (904).

و آيه شريفه: يدعون ربهم خوفاً و طمع (905).

ما را به همين معنا رهنمون مى‏شود.

اما علت غلبه جنبه رجا در اكثر مردم، غرور و فريب و عدم معرفت است، و سزاوار آن است كه قبل از اشرف بر موت جنبه خوف غالب باشد. و به هنگام موت رجا و خوش بينى برخوف غلبه كند. چنانچه در اخبار هم وارد شده است.

راز اين مطلب آن است كه خوف چون تازيانه‏اى است كه انسان را به عمل وامى‏دارد و در هنگام مرگ وقت عمل گذشته، و در آن دم انسان طاقت اسباب و علل خوف را ندارد. چه اينكه خوف بندهاى قلب را پاره و فرا رسيدن مرگ را نزديك مى‏كند. ولى نسيم رجا قلب انسان را تقويت، و پروردگارش را كه مايه اميد اوست محبوبش مى‏كند، و به اين وسيله مشتاق زيارت يار مى‏شود، و هركس ملاقات خدا را دوست داشته باشد خدا ملاقاتش، را دوست مى‏دارد و هركس ملاقات او را دوست نداشته باشد او نيز ملاقاتش را دوست ندارد.

در خاتمه لازم است بدانيم خوف و رجا هر كدام تا حدى مخصوص، پسنديده و محمودند و چون از آن حد بگذرند مذموم و نكوهيده مى‏شوند.

حد رجا آن است كه به غفلت از عذاب الهى نرسد وگرنه خسران است.

خداى تعالى مى‏فرمايد: لا يأمن من مكر الله الا القوم الخاسرون‏ (906).

و حد خوف آن است كه به نوميدى و قنوط نرسد وگرنه ضلالت و گمراهى است.

خداى تعالى مى‏فرمايد: و من يقنط من رحمه ربه الا القوم الضالين‏ (907).

و به حد يأس نرسد كه يأس كفر است.

و خداى تعالى مى‏فرمايد: و لا ييأس من روح الله الا القوم الكافرون‏ (908).

باب ششم: زهد

فصل اول: فضيلت زهد

خداى تعالى مى‏فرمايد: من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ما له فى الاخره من نصيب‏ (909).

و مى‏فرمايد: و لا تمدن عينيك الى ما متعنابه ازواجاً منهم زهرة الحياة الدنيا و رزق ربك خير وابقى‏ (910).

و در حديث آمده: خداى تعالى به دنيا وحى كرد: هركس مرا خدمت كرد تو خدمتش كن و هركس تو را خدمت كرد زندگيش را تيره كن‏ (911).

نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: هركس شبى را به صبح برساند و همش دنيا باشد خدا امرش را متشتت، و حرفه‏اش را متفرق مى‏كند، و فقرش را در مقابل چشمانش قرار مى‏دهد. و حز همانكه برايش مقدر شده از دنيا به دست نخواهد آورد.

و كسى كه شبى را به صبح برساند و همتش آخرت باشد خدا همش را مجتمع كند، و شغلش را حفظ نمايد، و غنا و بى‏نيازى را در قلبش قرار دهد. و دنيا به اجبار به سوى او روى آورد (912).

و فرمود: هنگامى كه بنده‏اى را ديديد كه سكوت و زهد در دنيا نصيبش شده به او نزديك شويد كه القا و حكمت مى‏كند، و خداى تعالى مى‏فرمايد: و آنكس كه حكمت دهند خير فراوان داده‏اند (913).

و مى‏فرمايد: به دنيا بى‏رغبت باش تا خدا دوستت داشته باشد، و به آنچه در دست مردم است بى‏رغبت باش تا محبوب مردم شوى‏ (914).

و مى‏فرمايد: هركس مى‏خواهد بدون يادگيرى خدا عملش دهد، و بدون راهيابى خدا هدايتش كند به دنيا بى‏رغبت باشد (915).

و مى‏فرمايد: هركس به دنيا بى‏رغبت باشد خدا حكمت را در قلبش جاى مى‏دهد، و زبانش را به آن گويا مى‏كند، و درد و دواى دنيا را به او مى‏شناساند و او را سالم از دنيا به سوى دارالسلام خارج مى‏كند (916).

و مى‏فرمايد: كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد خدا او را به سه گرفتارى مبتلا مى‏كند، همى كه هرگز از او جدا نشود، فقرى كه با وجود آن هرگز بى‏نياز نشود، و حرصى كه با وجود آن هرگز سير نشود (917).

و مى‏فرمايد: ايمان بنده وقتى كامل مى‏شود كه مخفى بودن از معروفيت، و قلت هر چيزى از كثرت آن برايش محبوبتر باشد (918).

فصل دوم: زهد چيست؟

زهد عبارت است از بى‏رغبتى به دنيا و اينكه با قلبت طالب دنيا نباشى مگر به قدر ضرورت جسم.

بنابر آنچه درباره معنى دنيا تحقيق نموديم معلوم است كه زهد در دنيا با وجود ثروت و خدمه و امثال آن منافات ندارد، مگر آنكه كسى قلباً ثروت را دوست داشته باشد و ثروت از ياد خدا غافلش كند.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد: تمام زهد در دو قرآن كلمه خلاصه مى‏شود: لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم‏ (919).

و كسى كه بر گذشته افسوس نخورد و به آنچه به دستش آمده شاد نشود دو طرف زهد را مراعات كرده است.

و مى‏فرمايد: زهد از دنيا عبارت است از كوتاه كردن آرزو و شكر هر نعمت و پرهيز از تمام آنچه خدا حرام كرده است‏ (920).

اما صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: زهد از دنيا به ضايع كردن مال و اجتناب از مباحات نيست، بلكه زهد آن است كه به آنچه دارى مطمئن‏تر از آنچه نزد خداست نباشى‏ (921).

البته چون اكثر مردم به خاطر ضعف نفسى كه دارند با جمع آورى ثروت و امثال آن ميل و رغبتشان به دنيا تحريك مى‏شود، زهد آنها فقط با ترك ثروت محقق مى‏شود.

تعريفى كه از امام صادق (عليه السلام) در حديث ديگر از زاهد كرده همين مطلب را تأييد مى‏كند. وقتى از حضرتش سؤال شد زاهد كيست؟

فرمود: زاهد آن است كه حلال دنيا را به خاطر حساب و حرام آن را از ترس عقاب رها مى‏كند (922).

زهد و زاهد در كتاب مصباح الشريعة

زهد كليد در آخرت و رهايى از آتش است، و آن عبارت از ترك تمام چيزهايى است كه تو را از خدا غافل مى‏كند، بدون آنكه بر آنها افسوس بخورى، يا دچار عجب و خود پسندى شوى، يا در انتظار بازگشت آنها باشى، يا به دنبال حمد و ثنايى بر عمل خود باشى، يا در طلب عوض بر كار خود باشى بلكه از دست دادن آنها را راحت، و وجودشان را آفت بدانى و دائماً از هر آفتى به سوى راحت بگريزى.

و زاهد كسى است كه آخرت را بر دنيا، و ذلت را بر عزت، و كوشسش را بر راحت، و گرسنگى را بر سيرى، و سلامتى عقبى را بر محبت دنيا، و توجه را بر غفلت ترجيح دهد و نفسش در دنيا باشد و قلبش در آخرت.