اخلاق در قرآن جلد اول

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۵ -


پشتوانه‏هاى اخلاق

اگر اخلاق را به درختى پربار تشبيه كنيم كه آفتها و خطراتى نيز در كمين آن است، پشتوانه‏هاى اخلاقى را مى‏توان به باغبان يا به آبى كه در پاى درخت جارى مى‏شود تشبيه كرد، كه اگر آب يا باغبان نباشد درخت اخلاق مى‏خشكد، و يا گرفتار انواع آفتهايى كه سرانجامش مرگ يا كم شدن باغ و بر است، مى‏گردد.

پشتوانه‏هايى كه علماى اخلاق يا فلاسفه براى اخلاق ذكر كرده‏اند بسيار متفاوت است و در واقع با جهان‏بينى هر گروهى ارتباط دارد، و ما در اينجا به چند نمونه مهم آن اشاره مى‏كنيم:

1- پشتوانه سودجويى

گروهى مسائل اخلاقى را صرفا از اين نظر توصيه مى‏كنند كه با منافع مادى در ارتباط مستقيم است; مثلا، يك مؤسسه اقتصادى اگر اصل امانت و صداقت را دقيقا رعايت كند و تمام اطلاعاتى را كه به مشتريان يا مراجعه كنندگان مى‏دهد بى‏كم و كاست‏با واقعيت تطبيق كند، مى‏تواند سرمايه‏هاى مردم را به سوى خود جذب كند و سود كلانى از اين طريق عايدش شود.

به همين دليل، افرادى را مى‏بينيم كه موضعى عمل مى‏كنند; يعنى مثلا در ساعتى كه كارمند بانك است و با ثروت و سرمايه مردم از نزديك سرو كار دارد نهايت امانت را به خرج مى‏دهد تا منافع زيادى براى مؤسسه خود جلب نمايد، و هنگامى كه پاى خود را از آن محل بيرون گذاشت ممكن است‏به انسانى خائن مبدل گردد، چرا كه سود خود را ممكن است در خيانت‏بپندارد.

يا اين كه مثلا يك كاسب يا تاجر با مراجعه كنندگان بسيار خوش برخورد، پر محبت، مؤدب و صميمى به نظر مى‏رسد، تا از اين راه مشتريان و دوستان بيشترى جلب كند اما همين شخص ممكن است در خانه با زن و فرزند يا همسايگان، بسيار بد برخورد باشد.

اين گونه اخلاق كه پشتوانه‏اى جز سودجويى ندارد، بزرگترين عيبش اين است كه براى اخلاق، هيچ اصالتى قائل نيست; چرا كه در همه جا خط سودجويى را ادامه مى‏دهد كه گاه در اخلاق است و گاه به پندار او در ضد اخلاق.

جمعى از اين فراتر رفته، اخلاق را نه به خاطر منافع شخصى بلكه به خاطر مصالح جامعه بشرى طلب مى‏كنند زيرا معتقدند اگر اصول اخلاقى در جامعه انسانى، متزلزل گردد، دنيا مبدل به جهنم سوزانى مى‏شود كه همه اهل آن در عذاب خواهند بود، و تمام مواهب مادى كه مى‏تواند آسايش و رفاه براى مردم جهان بيافريند، مبدل به هيزمى براى روشن نگه داشتن اين جهنم سوزان مى‏گردد.

اين گونه افراد گرچه در سطح بالاترى فكر مى‏كنند، ولى بالاخره اخلاقى را كه آنها مى‏طلبند براساس سودجويى و جلب منفعت و آسايش و رفاه، استوار است، نه بر پايه اصالت دادن به فضائل اخلاقى.

اين طرز تفكر براى افراد ماديگرا كه اعتقادى به مكتب وحى و نبوت پيامبران ندارند، اجتناب ناپذير است; اخلاق را از اوج آسمان به زمين مى‏آورد، و آن را به ابزارى براى سودجويى بيشتر يا رفاه و آسايش بيشتر مبدل مى‏كند.

ترديدى نيست كه اخلاق، اين گونه آثار مثبت اجتماعى و مادى را در بردارد، و ما هم قبلا اشاراتى به آن داشتيم، ولى بحث در اين است كه آيا پشتوانه اخلاق همين است و بس، يا اين گونه آثار بايد به عنوان مسائل جنبى در علم اخلاق مورد توجه قرار گيرد.

به هر حال، اعتقاد به اخلاقى كه بر اساس سودجويى و جلب منافع استوار است، از يك سو اصالت اخلاق را خدشه‏دار مى‏كند و از سوى ديگر از ارزش و عمق آن مى‏كاهد، و از سوى سوم در مواردى كه احيانا تضادى در ميان سودجويى و اخلاق ديده مى‏شود يا به تعبير ديگر چنين پنداشته مى‏شود، با اخلاق وداع مى‏كند و به سراغ سودجويى مى‏رود كه پشتوانه اصلى آن بوده است.

2- پشتوانه عقلى

فلاسفه‏اى كه معتقد به حاكميت عقل بر همه چيز و لزوم پيروى از آن در همه چيز هستند، پشتوانه مسائل اخلاقى را درك عقل از خوب و بد اشياء مى‏دانند; مثلا، مى‏گويند عقل بخوبى درك مى‏كند كه شجاعت فضيلت است، و بزدلى و جبن رذيلت، و همچنين امانت و صداقت، كمال است، و خيانت و دروغگويى نقصان، و همين ادراك عقلى است كه ما را به دنبال فضائل اخلاقى مى‏فرستد و از رذائل باز مى‏دارد.

بعضى ديگر پشتوانه را ادراك وجدان مى‏دانند، مى‏گويند وجدان كه همان عقل عملى است مهمترين سرمايه انسان مى‏باشد; عقل نظرى را ممكن است فريب داد ولى وجدان چنين نيست و مى‏تواند رهبر حقيقى بشر باشد.

بنابراين، همين كه وجدان ما مى‏گويد امانت، صداقت، ايثار، فداكارى، سخاوت و جاعت‏خوب است، همين كافى است كه ما را براى رسيدن به اين نيكيها بسيج كند، و همين كه مى‏گويد: بخل، خودخواهى، و خودپرستى بد است، كافى است ما را از آن بازدارد.

به اين ترتيب، پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مى‏رسند، و دو تعبير مختلف از يك واقعيت است.

بى‏شك وجود اين پشتوانه، يك واقعيت است و مى‏تواند در حد خود انگيزه مطلوبى براى نيل به تربيت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد.

ولى با توجه به اين كه - همان‏گونه كه در بحث وجدان در جاى خود گفته‏ايم (1) - از يك سو وجدان را گاه مى‏توان فريب داد، و از سوى ديگر، وجدان با تكرار بديها و زشتيها تدريجا به آن خو مى‏گيرد، و تغيير رنگ مى‏دهد، و گاه بكلى حساسيت‏خود را از دست داده يا تبديل به ضد مى‏شود، و از سوى سوم، وجدان يا عقل عملى با تمام قداست و اهميتى كه دارد مانند عقل نظرى خطا پذير است; هرگز نمى‏توان تنها بر آن تكيه كرد و از همه چيز بى‏نياز شد، بلكه پشتوانه‏هاى قويترى لازم است كه نه قابل فريب باشد، نه خطا كند، و نه با تكرار اعمال ضد اخلاقى تاثير خود را از دست داده و تغيير شكل دهد.

كوتاه سخن اين كه، وجدان اخلاقى، يا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبير ديگرى كه به اين معنى اشاره كند، پشتوانه خوبى براى نيل به فضائل اخلاقى محسوب مى‏شود، ولى با كاستيهايى كه دارد و در بالا به آن اشاره شد، قناعت‏به آن كافى نيست.

3- پشتوانه شخصيت

بعضى مسائل اخلاقى را از اين رو دنبال مى‏كنند كه نشانه شخصيت است، و هر انسانى طالب شخصيت مى‏باشد; هنگامى كه شخصيت را در صداقت و امانت مى‏بيند به دنبال آنها مى‏رود، و هنگامى كه ملاحظه مى‏كند جامعه براى افراد شجاع و سخاوتمند و با وفا و مهربان شخصيت فوق‏العاده‏اى قائل است طالب اين صفات اخلاقى مى‏شود.

بعكس، هنگامى كه مى‏بيند افراد بزدل و ترسو، بخيل و ضعيف‏الاراده، خائن و بى‏وفا، افراد بى‏ارزش و فاقد شخصيتند، سعى مى‏كند از اين رذائل خالى شود.

و به اين ترتيب، پشتوانه ديگرى براى مسائل اخلاقى جستجو كرده است.

ولى اگر درست‏بينديشيم مى‏بينيم اين پشتوانه نيز به همان مساله وجدان بازگشت مى‏كند، منتها در اينجا <وجدان جامعه‏» مطرح است و نه وجدان فرد، يعنى آنچه با وجدان عمومى جامعه هماهنگ است و آن را فضيلت و نشانه شخصيت مى‏شمرند، جزء اخلاق فضيله و آنچه عكس آن است جزء اخلاق رذيله است، و همين قضاوت عمومى جامعه سبب سوق دادن به نيكيها و بازداشتن از بديها است.

ما انكار نمى‏كنيم كه وجدان عمومى جامعه مى‏تواند الهامبخش مسائل اخلاقى و ارزشها و ضد ارزشهايى در اين زمينه باشد.

ولى همان كاستيها و اشكالاتى كه در مورد وجدان فردى ذكر شده در مورد وجدان عمومى جامعه نيز صادق است.

وجدان عمومى جامعه گاه خطا مى‏كند، و اگر زير بمباران تبليغات نيرومند وسيع نادرستى از سوى حكومتها و مانند آنها قرار گيرد، ممكن است ارزشها را ضد ارزش، و ضد ارزشها را ارزش بداند، همان‏گونه كه در طول تاريخ نمونه‏هاى فراوان آن ديده شده است; نه تنها در عصر جاهليت عرب، كشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در ميان قشر وسيعى، يك فضيلت اخلاقى شمرده مى‏شد (به خاطر تبليغات گسترده‏اى كه در اين زمينه به عمل آمده بود و آن را راه نجات براى جلوگيرى از گرفتار شدن نواميس خود و اسارت آنها در جنگها مى‏پنداشتند!) (2) ; بلكه امروز هم در بعضى از جوامع پيشرفته مى‏بينيم كه با تبليغات گسترده صاحبان زر و زور، و براى نيل به اهداف نامشروع مادى، وجدان عمومى جامعه را فريب داده‏اند و ضد ارزشهاى اخلاقى را ارزش مى‏شمرند.

افزون بر اين، وجدان آدمى گرچه بارقه رحمت الهى است، و نمونه‏اى از دادگاه عدل بزرگ او در درون جان انسان در اين جهان مى‏باشد ولى با اين حال، وجدان آدمى معصوم نيست و گاه گرفتار خطا و اشتباه مى‏شود، و اگر پايگاه مطمئن و خطا ناپذيرى آن را اصلاح نكند ممكن است‏سالها به خطاى خود ادامه دهد.

4- پشتوانه الهى

درست است كه هر يك از پشتوانه‏هاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى نقشى دارد، ولى همان‏گونه كه در تحليلها اشاره شد بعضى از اين پشتوانه‏ها خالى از جنبه‏هاى انحرافى نيست; مانند پشتوانه سودجويى و منفعت طلبى كه در همه حال راه خود را طى مى‏كند، گاه در مسير مسائل اخلاقى سير مى‏كند و در پاره‏اى از اوقات از آن جدا مى‏شود.

بعضى ديگر از اين پشتوانه‏ها گرچه چنين نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و آميخته با كاستيها و نارسائيها و احيانا خطا و اشتباه هست.

تنها انگيزه نيرومند و مؤثر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه كاستى براى مسائل اخلاقى، انگيزه الهى است كه از منبع وحى سرچشمه مى‏گيرد.

در اينجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نيل به سودجويى و منفعت طلبى محسوب نمى‏شود، و وسيله‏اى براى رفاه اجتماعى نيست (هر چند اخلاق بطور قطع هم مايه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تامين كننده منافع مادى).

در اينجا اصالت‏با انگيزه‏هاى معنوى است; و به تعبير روشنتر، ذات پاك خداوند كه كمال مطلق و مطلق كمال است، و جامع جميع صفات جمال و جلال مى‏باشد، محور اصلى شمرده مى‏شود، و هر انسانى مى‏كوشد خود را به آن كمال مطلق نزديك كند، و پرتوى از اسماء و صفات او را در درون جان خود زنده نمايد; روز به روز به او نزديكتر و شبيه‏تر شود (هر چند ذات پاكش از هرگونه شبيه و مانند واقعى منزه است); و در اين مسير كه به سوى بى‏نهايت مى‏رود، هيچ حد و مرزى از كمال را به رسميت نمى‏شناسد; وجود او مملو از عشق به خدا يعنى كمال مطلق مى‏شود، و انوار ذات و صفات او وجودش را روشن مى‏سازد، بطورى كه هر لحظه فضيلت و كمال برتر و بالاترى را طالب است; نه در قيد منافع مادى است، نه اخلاق را براى شخصيت مى‏خواهد و نه تنها وجدان انگيزه اوست، بلكه انگيزه‏اى برتر و بالاتر از همه اينها دارد.

او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان، از وحى آسمانى مى‏گيرد و ارزشهاى راستين را از دروغين در پرتو آن جدا مى‏سازد، و با ايمان و يقين كامل و خالى از هرگونه ترديد و تزلزل در اين راه گام برمى‏دارد.

در اين زمينه قرآن راهنماى خوبى است:

قرآن مجيد به روشنى اعمال اخلاقى را زائيده ايمان به خدا و روز قيامت مى‏شمرد و در بسيارى از آيات <عمل صالح‏» پشت‏سر ايمان و به عنوان ثمره درخت ايمان آمده‏است.

ايمان را به درخت پربار و پاكيزه‏اى تشبيه مى‏كند كه ريشه‏هاى بسيار محكم آن در اعماق جان انسان فرورفته و شاخ و برگش به آسمان كشيده شده و همواره پر از ميوه‏هاى شاداب است.

در يك اشاره زيبا مى‏فرمايد: <الم تركيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت وفرعها فى السماء - تؤتى اكلها كل حين باذن ربها; آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيبه را به درخت پاكيزه‏اى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و شاخه آن در آسمان است - و در هر زمان ميوه‏هاى خود را به فرمان پروردگار مى‏دهد.» (سوره ابراهيم، آيه‏24 و 25)

بديهى است درختى كه ريشه‏هاى آن در اعماق قلوب است و شاخه‏هايش از تمام اعضاى انسان سربرآورده و در آسمان زندگى او پركشيده درختى است پربار كه هرگز خزانى ندارد، و طوفانها نمى‏تواند آن را از ريشه بركند. (3)

در سوره <والعصر» همين معنى با تعبير ديگرى آمده است، آنجا كه همه انسانها را در زيان و خسران مى‏بيند، و تنها كسانى را استثنا مى‏كند كه در درجه اول، ايمان دارند و سپس عمل صالح، و از حق دفاع مى‏كنند و به صبر و استقامت توصيه مى‏نمايند. (والعصر ان الانسان لفى خسر - الا الذين آمنوا وعملوا الصالحات وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر).

همين معنى با تعبير جالب ديگرى در آيه‏21 سوره <نور» آمده، مى‏فرمايد: <ولولا فضل الله عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ولكن الله يزكى من يشاء; اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود هيچيك از شما هرگز تزكيه نمى‏شد، ولى خداوند هر كه را بخواهد (و شايسته بداند) تزكيه مى‏كند.»

بنابراين، پاكى اخلاق و عمل و تزكيه كامل انسان جز در سايه ايمان به خدا و رحمت او ممكن نيست.

همين معنى با تعبير ديگرى در سوره <اعلى‏» ديده مى‏شود، مى‏فرمايد: <قد افلح من تزكى - وذكر اسم ربه فصلى; به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد. و (آن كه) نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند!» (سوره اعلى، آيه‏14 و 15)

مطابق اين آيات، تزكيه اخلاقى و عملى رابطه نزديكى با نام پروردگار و نماز و نيايش او دارد; اگر از آن مايه بگيرد، ريشه‏دار و پر دوام خواهد بود، و اگر به اصول ديگرى متكى شود سست و كم محتوا خواهد بود.

در آيه‏93 سوره <مائده‏» رابطه قوى تقوا و اعمال اخلاقى با ايمان به طرز جالبى منعكس شده است، مى‏فرمايد: <ليس على الذين آمنوا وعملوا الصالحات جناح فى ما طعموا اذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات ثم اتقوا وآمنوا ثم اتقو واحسنوا والله يحب المحسنين; بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند گناهى در آنچه خورده‏اند نيست; اگر تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند و اعمال صالح انجام دهند، سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند، سپس تقوا پيشه كنند و نيكى كنند، و خداوند نيكوكاران را دوست‏دارد.»

در اين آيه‏شريفه، گاه تقوا قدم بر ايمان و عمل صالح ذكر شده، و گاه مؤخر از آن، و گاه مقدم بر احسان، اين به خاطر آن است كه تقواى اخلاقى و عملى در يك مرحله، قبل از ايمان است، و آن آمادگى براى پذيرش حق و احساس مسؤوليت‏براى جستجوى آن است.

سپس هنگامى كه حق را شناخت و به آن ايمان آورد، مرحله عاليترى از تقوا بر وجود او سايه مى‏افكند و سرچشمه انواع نيكوكاريها مى‏شود.

و به اين ترتيب، رابطه تنگاتنگى كه ميان <ايمان‏» و <تقوا» است روشن مى‏شود.

كوتاه سخن اين‏كه، قويترين و عاليترين پشتوانه اخلاق، ايمان به خدا و احساس مسؤوليت در پيشگاه اوست. ايمانى كه فراتر از مسائل مادى است و با چيزى نمى‏توان آن را مبادله كرد، همه جا با انسان است و لحظه‏اى از او جدا نمى‏شود، و همه چيز در برابر آن كوچك و كمرنگ است.

به همين دليل، قويترين چهره‏هاى اخلاق كه ايثار و فداكارى را در حد اعلى داشته است، در زندگانى اولياء الله مشاهده مى‏كنيم.

و نيز به همين دليل، در جوامع مادى كه همه چيز با معيار منافع شخصى سنجيده مى‏شود، مسائل اخلاقى بسيار كمرنگ است، و غالبا در مواردى رسميت دارد كه در طريق همان منافع شخصى است; حسن خلق، ادب، امانت، درستكارى، وفا و سخاوت، همه تا آنجا ارزش دارد كه بتواند سود مادى بيشترى را جلب كند و آنجا كه سود مادى به خطر افتاد، همه اينها رنگ خود را مى‏بازند!

پدر و مادر كه در سنين بالا قدرت سوددهى ندارند بكلى فراموش مى‏شوند، و آنها را به مراكز نگهدارى سالمندان مى‏فرستند تا در انتظار مرگ روز شمارى كنند!

فرزندان به محض اين‏كه توانايى بر كارى پيدا كنند، از خانه بيرون فرستاده مى‏شوند، نه براى اين‏كه استقلال اقتصادى پيدا كنند، بلكه براى اين‏كه هميشه فراموش شوند.

همسران نيز تا آنجا شريك زندگى و مورد علاقه‏اند كه سود و لذت مادى بيافرينند; درغير اين‏صورت، فراموش‏مى‏شوند; و به‏همين دليل،طلاق دراين كشورهابيداد مى‏كند!

در مكتبهاى مادى كه براى اخلاق پشتوانه الهى وجود ندارد، استقبال از شهادت در مسير آرمانهاى والا، نوعى حركت انتحارى و بى‏معنى است! و سخاوتهايى كه سبب بخشش اكثر اموال انسان مى‏گردد، نوعى جنون محسوب مى‏شود! عفت و پارسايى، ضعف نفس، و زهد و بى‏اعتنايى به زرق و برق عالم ماده، دليل بر ناآگاهى و ساده‏لوحى‏است.

قدرتهاى برخاسته از اين جوامع و سران اين كشورها، بهترين نمونه‏هايى هستند كه معيار اخلاق را در اين جوامع نشان مى‏دهند.

برخورد دو گانه و چند گانه با مسائل مربوط به <حقوق بشر» از سوى اين قدرتها، بسيار وحشت انگيز است، آنجا كه حقوق انسانها گوشه‏اى از منافع آنها را به خطر مى‏اندازد، بكلى فراموش مى‏گردد و اين ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى مى‏شود.

خطرناكترين جنايتكاران و متجاوزان بر حقوق انسانها در اينجا افرادى دوست داشتنى مى‏شوند; و بعكس، انسانهاى پاك و از هر نظر منزه كه به دفاع از حقوق بشر بپاخيزند، اما بخشى از منافع مادى آنها را به خطر بيندازند، در نظر آنها به صورت شيطانهايى در مى‏آيند كه به هر وسيله ممكن بايد سركوب شوند.

به همين دليل، در زمان واحد، در يك گوشه‏اى از دنيا، مدافع سرسخت دموكراسى و حاكميت ملتها هستند، و درست در همان زمان، در گوشه‏اى ديگر مدافع سرسخت‏بدترين ديكتاتوريها! همه اينها به خاطر آن است كه اصل اساسى براى آنان چيزى جز منافع مادى و سود شخصى نيست، و اخلاق نزد آنها تكيه‏گاه روشنى ندارد.

نكته ديگرى كه در اينجا شايان دقت است، اين است كه سودجويان مادى تنها به زمان و مكان خود مى‏نگرند، گذشتگان چه كردند و آيندگان چه خواهند كرد، براى آنها مفهومى ندارد، مگر اين‏كه رابطه‏اى با زندگى فعلى آنها پيدا كند; منطق آنها اين است: هنگامى كه ما نباشيم دنيا را آب بگيرد يا بماند چه تفاوتى مى‏كند؟

ولى خداپرستان با اعتقاد به زندگى پس از مرگ، و دادگاه عدل الهى در قيامت، بر اين باورند كه اگر آثار نيكى از خود به يادگار بگذارند و انسانهاى نيازمند از آن بهره‏مند گردند، هر چند بعد از هزاران هزار سال باشد، بركات معنوى آن، به آنها در جهان ديگر مى‏رسد; بنابراين، آنها نه تنها وجودى مفيد براى امروزند، كه براى فردا و هزاران سال ديگر نيز فكر مى‏كنند.

حديث معروف پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه مى‏فرمايد:

<اذا مات المؤمن انقطع عمله الا من ثلاث: صدقة جارية، او علم ينتفع به اوولد صالح يدعو له;

هنگامى كه مؤمن از دنيا مى‏رود، عملش قطع مى‏شود مگر از سه چيز: صدقات جاريه (اموالى كه به صورت موقوفه و مانند آن در آمده و مردم دائما از آن استفاده مى‏كنند) و علوم و دانشهايى كه انسانها از آن سود مى‏برند و فرزند صالحى كه براى او دعا مى‏كند.» (4)

به اين ترتيب، ايمان به جهان ديگر سبب كارهاى اخلاقى مهمى مانند باقى گذاشتن صدقات جاريه و آثار علمى مفيد، و فرزندان صالح مى‏شود، در حالى كه اين امور در مكتب سودپرستان مادى هيچ كدام مفهوم درستى ندارد.

مرحوم شهيد <مطهرى‏» در كتاب <فلسفه اخلاق‏» خود، بعد از آن كه خودپرستى را به سه شاخه تقسيم مى‏كند (خودى خود، خودى خانواده و خودى ملى) و همه اينها را نوعى خودپرستى كه تضاد با اخلاق دارد مى‏شمرد، سخنى از <گوستاولوبون‏» در كتاب معروفش <تمدن اسلام و عرب‏»، با تلخيص نقل مى‏كند كه براى تكميل اين بحث مفيداست.

او درباره اين‏كه چرا ملل مشرق زمين از تمدن غرب آن طور كه بايد استقبال نمى‏كنند، عللى ذكر مى‏كند: نخست اين‏كه آنها آمادگى براى اين كار ندارند; دوم اين‏كه زندگى ما با وضع زندگى آنها متفاوت است، زندگى آنها ساده است و ما نيازهاى مصنوعى براى خود درست كرده‏ايم، سپس مى‏افزايد كه به نظر مى‏رسد ما اين را كتمان مى‏كنيم كه طرز رفتار ظالمانه‏اى كه ملل غرب نسبت‏به آنها روا داشته‏اند (عامل مهم ديگرى است).

پس از آن، اشاره به مظالمى كه غربيها در آمريكا، اقيانوسيه و چين و هند كرده‏اند مى‏كند، مخصوصا روى داستان جنگ معروف به <جنگ ترياك‏» تكيه مى‏كند كه انگليسيها براى اين‏كه به مردم چين مسلط شوند تصميم گرفتند ترياك را بر آنها مسلط كنند، تا قدرت مقاومت آنها درهم بشكند، چينى‏ها متوجه شدند كه دشمن چه بلايى مى‏خواهد بر سر آنها بياورد، قيام كردند و خود را آماده دفاع نمودند، ولى سرانجام انگليسى‏ها با شليك گلوله‏هاى توپ بر آنها غالب شدند و ترياك را در ميان آنها رواج دادند، و طبق آمار هر سال ششصدهزار نفر (در آن زمان) به خاطر ترياك رهسپار ديار عدم مى‏شدند! (5)

آرى! هنگامى كه اخلاق از پشتوانه <ايمان و ارزشهاى معنوى‏» برخوردار نباشد هر جا در برابر <منافع شخصى‏» قرار گرفت، عقب‏نشينى مى‏كند!

نكته

آنچه در بالا درباره پشتوانه اخلاق از نظر ايمان به مبدا و معاد گفته شد به اين معنى نيست كه نقش <عقل فطرى‏» را در عمق بخشيدن به مسائل اخلاقى انكار كنيم، چرا كه بى‏شك وجدان انسان كه در واقع نماينده خدا در درون جان بشر است، نيز تاثير بسزايى در تحكيم مبانى اخلاق دارد مشروط بر اين‏كه با نيروى ايمان تلطيف گردد، و از حجاب سودپرستى و هواى نفس رهايى يابد.

در قرآن مجيد نيز بارها روى اين مساله تكيه شده است; در آيه‏100 سوره <يونس‏» مى‏خوانيم <ويجعل الرجس على الذين لايعقلون; خداوند پليدى (گناه) را بر كسانى قرار مى‏دهد كه تعقل نمى‏كنند و نمى‏انديشند!»

و در آيه‏22 <انفال‏» مى‏فرمايد: <ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون; بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه تعقل نمى‏كنند (نه صداى حق را مى‏شنوند، نه به حق سخن مى‏گويند)!»

و درباره كسانى كه نماز را به سخريه مى‏گرفتند، در آيه‏58 سوره <مائده‏» مى‏فرمايد: <اتخذها هزوا ولعبا ذلك بانهم قوم لايعقلون; آنها نماز را به سخريه گرفتند، به خاطر اين‏كه تعقل نمى‏كنند!»

با توضيحاتى كه در بالا داده شد، ديدگاه قرآن مجيد در مسائل اخلاقى بطور خلاصه روشن گرديد.


1- به كتاب رهبران بزرگ، ص‏63 تا106 مراجعه شود.

2- در يكى از اشعار شگفت‏آورى كه از آن عصر باقى مانده چنين آمده است‏الموت اخفى سترة للبنات‏ودفنها يردى من المكرمات‏الم تر ان الله عز اسمه‏قد وضع النعش بجنب البنات‏<مرگ بهترين حجاب براى پوشانيدن دختران است - و دفن كردن آنها نشانه بزرگوارى محسوب مى‏شود - آيا نمى‏بينى كه خداوند متعال نعش را در كنار بنات قرار داده است (اشاره به صورت فلكى بنات النعش است كه از هفت‏ستاره تشكيل شده، چهار ستاره آن را نعشى پنداشته است و سه ستاره آن را كه در دنبال آن است دخترانى كه دنبال نعش هستند).»همان‏گونه كه ملاحظه مى‏كنيد اين شاعر جاهلى عرب، بزرگترين جنايت را كه همان كشتن دختران بى‏گناه و فرزندان نوزاد است‏به عنوان يكى از مهمترين افتخارات ذكر مى‏كند.

3- مفسران در تفسير اين آيه، و اين‏كه منظور از اين <شجره طيبه‏» چيست؟ و آيا چنين تشبيهى وجود خارجى دارد يا نه؟ گفتگوى بسيار كرده‏اند، گاه گفته‏اند شجره طيبه همان كلمه لااله الا الله است، و گاه آن را به اوامر الهى، و گاه به ايمان تفسير كرده‏اند، كه همه اينها در واقع به يك حقيقت‏باز مى‏گردد.و نيز در اين كه چنين درختى كه ريشه‏هاى آن در اعماق زمين، و شاخه‏هاى آن در آسمانها، و هميشه داراى ميوه باشد، وجودخارجى دارد يا نه، سخن بسيار گفته‏اند.ولى نبايد فراموش كنيم كه لازم نيست هر تشبيهى در تمام جهاتش وجود خارجى داشته باشد، مثلا مى‏گوئيم قرآن همچون آفتابى است كه هرگز غروب ندارد، به يقين در خارج آفتاب بى‏غروب وجود ندارد، بنابراين، منظور فقط تشبيه قرآن به وجود آفتاب است; ولى ويژگيهاى اين آفتاب ممكن است‏با آنچه در خارج ديده مى‏شود متفاوت باشد.

4- بحارالانوار، ج 2، ص 22.

5- فلسفه اخلاق، ص‏283 (با كمى تلخيص).