اخلاق در قرآن جلد اول

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۶ -


اخلاق و آزادى

در اين‏كه آيا اخلاق، آزادى انسان را محدود مى‏كند و اين محدوديت‏به سود يا زيان اوست؟ بحثهاى زيادى شده است، كه به اعتقاد ما بسيارى از اين بحثها ناشى از تفسيرهاى نادرستى است كه براى معنى آزادى شده و مى‏شود، از جمله:

1 - گاه گفته مى‏شود: اخلاق از آن نظر كه انسان را محدود مى‏كند مانع پرورش استعدادها است!

2- و گاه گفته مى‏شود: اخلاق غرائز را سركوب مى‏نمايد تا سعادت واقعى فرد محقق گردد، در حالى كه اگر اين غرائز لازم نبود، خدا آن را خلق نمى‏كرد!

3- و گاه مى‏گويند: برنامه‏هاى اخلاقى با فلسفه اصالة‏اللذة مخالف است و مى‏دانيم هدف آفرينش همان <لذت‏» است كه انسان بايد به آن برسد!

4- و گاه در نقطه عكس آن گفته مى‏شود: اساسا بشر آزاد نيست و هميشه تحت عوامل جبرى گوناگونى قرار دارد; بنابراين، نوبتى به توصيه‏هاى اخلاقى نمى‏رسد!

5- و بالاخره گاه مى‏گويند: بناى اخلاق دينى روى اطاعت فرمان خدا به خاطر ترس يا طمع است، و اينها جنبه ضد اخلاقى دارد!

اين سخنان ضد و نقيض، از يك سو نشان مى‏دهد كه ارزيابى صحيحى درباره اصل مفهوم آزادى نشده و از سوى ديگر، اخلاق دينى بويژه اخلاق اسلامى و پشتوانه‏هاى آن بخوبى مورد دقت قرار نگرفته است.

به همين دليل، بايد نخست‏به سراغ مساله آزادى برويم.

چرا انسان آزادى را با تمام وجودش مى‏طلبد؟ و چرا انسان بايد آزاد باشد؟ اساسا آزادى چه نقشى در پرورش روح و جسم دارد؟ و در يك كلمه <فلسفه آزادى چيست‏»؟

پاسخ همه اين سؤالات بطور خلاصه اين است كه: در درون وجود انسان، استعدادها و شايستگيها و نيروهاى بالقوه‏اى نهفته شده كه بدون آزادى هرگز شكوفا نمى‏شود، به همان دليل كه انسان خواهان شكوفايى استعدادها و تكامل است‏خواهان آزادى كه وسيله نيل به آن است مى‏باشد.

ولى آيا اين آزادى كه باعث‏شكوفايى استعدادهاى خلاق است آزادى بى‏قيد و شرط است‏يا آزادى هدايت‏شده و توام با برنامه‏ريزى؟

اين مطلب را با ذكر يكى دو مثال مى‏توان توضيح داد:

باغبانى را فرض كنيد كه براى پرورش انواع گلها و ميوه‏ها دامن همت‏به كمر زده است، بذر افشانده، نهال غرس كرده و درختان را به موقع آبيارى مى‏كند، بديهى است اگر اين درخت در فضاى آزاد نباشد و از هوا و نور آفتاب و دانه‏هاى باران استفاده نكند و يا ريشه‏هاى آن در اعماق خاك آزادانه پيشرفت ننمايد و با سنگ و موانع ديگر رو به رو شود هرگز نه گلى نصيب باغبان مى‏شود و نه ميوه‏اى; بنابراين، آزادى ريشه‏ها و ساقه‏ها و شاخ و برگها براى شكوفا شدن استعدادهايشان ضرورى است.

اما گاه ممكن است اين درخت‏شاخه‏هاى اضافى نامناسبى پيدا كند، و يا از مسير رشد واقعى منحرف و كج و معوج شود، باغبان قيچى باغبانى را به دست مى‏گيرد و بدون هيچ ملاحظه و ترحمى شاخه‏هاى اضافى را كه تنها فايده‏اش گرفتن نيروى درخت و تضعيف آن است قطع مى‏كند. هيچ كس نمى‏تواند به اين باغبان اعتراض كند كه چرا درخت را آزاد نگذاردى كه هرگونه مى‏خواهد شاخ و برگ بياورد.

و نيز درخت كج و معوج را با چوب صاف و مستقيم محكم مى‏بندد تا صاف شود و هيچ آدم عاقلى نمى‏تواند به او ايراد بگيرد چرا درخت را در بند كردى و جلو او را گرفتى; زيرا او در جواب مى‏گويد: درخت را بايد آزاد گذاشت تا ميوه‏هاى شيرين گلهاى زيبا دهد، نه آزادى در طريق انحراف و به هدر دادن نيروها!

در مورد انسان نيز همينطور است، او داراى استعدادهاى فوق‏العاده مهمى است كه اگر درست رهبرى شود، به بالاترين درجات تكامل مادى و معنوى مى‏رسد، او آزاد است از استعدادهاى خلاقش در اين راه استفاده كند، ولى آزاد نيست كه آنها را به هدر دهد، و در مسيرهاى كج و معوج نابود كند.

آنها كه آزادى را به معنى عامى كه شامل هرگونه بى‏بندوبارى مى‏شود تفسير كرده‏اند، در حقيقت معنى آزادى را نفهميده‏اند، آزادى يعنى آزاد بودن در به‏كارگيرى نيروها در مسيرهايى كه انسان را به هدفهاى والاترى (خواه مادى يا معنوى) مى‏رساند.

در مثالى ديگر، آزاد بودن عبور از جاده‏هاى كوچك و بزرگ براى رسيدن به مقصدهاى معلوم، هرگز مفهومش هرج‏ومرج در رانندگى و بى‏اعتنايى به تمام مقررات آن نيست.

هيچ آدم عاقلى نمى‏گويد مقيد بودن رانندگان به رعايت اين مقررات مانند توقف پشت چراغ قرمز، رعايت جاده‏هاى يك طرفه، عبور از دست راست و مانند اينها، مخالف آزادى رانندگى است، و موجب محدوديت رانندگان است، همه به چنين سخنى مى‏خندند و مى‏گويند آزادى بايد در چارچوب مقرراتى باشد كه انسان را به مقصد برساند نه اين‏كه باعث اتلاف اموال و قتل و جرح نفوس و مانند آن شود و انسان هرگز به مقصد نرسد.

اساسا بسيارى از اين آزاديهاى كاذب، نوعى اسارت قطعى است.

جوانى كه از آزادى خود سوء استفاده كرده و گرفتار مواد مخدر و اعتيادهاى كشنده ديگر شده است، در واقع اسير است و با اعمالش حكم اسارت خود را امضا مى‏كند. آزاديهاى توام با رعايت موازين اخلاقى به انسان آزادى واقعى مى‏دهد و از اسارت او در چنگال هوى و هوسهاى كشنده رهايى مى‏بخشد و چه جالب است در اينجا كلام مولى على عليه السلام كه مى‏فرمايد: <ان تقوى‏الله مفتاح سداد، وذخيرة معاد، وعتق من كل ملكة، ونجاة من كل هلكة; تقواى الهى كليد گشايش هر درى است و ذخيره رستاخيز و سبب آزادى از هرگونه بردگى (شيطان) و نجات از هرگونه هلاكت!» (1)

از تحليل فوق و مثالهاى بالا آزادى واقعى از آزاديهاى كاذب يا به تعبير صحيحتر اسارتهايى تحت نام آزادى، شناخته مى‏شود; و جلو سوء استفاده از اين مفهوم مقدس را مى‏توان گرفت; و هيچ گاه كسى نمى‏تواند به بهانه اين كه اخلاق، انسان را محدود مى‏كند، ارزشهاى اخلاقى را زير سؤال ببرد.

همچنين پاسخ كسانى كه مى‏گويند اخلاق غرائز را سركوب مى‏كند، در حالى كه اگر اين غرائز لازم نبود خدا آن را خلق نمى‏كرد، روشن مى‏شود.

غرائز آدمى همچون دانه‏هاى حياتبخش باران است كه از آسمان نازل مى‏شود، بى‏شك اگر لازم و مفيد نبود خدا آن را از آسمان نازل نمى‏كرد، ولى اين به آن مفهوم نيست كه ما اجازه دهيم قطره‏هاى باران دست‏به دست هم دهند و سيلابى ويرانگر به وجود آوردند، بلكه عقل و درايت مى‏گويد بايد سدى در مقابل آن كشيد و دريچه‏ها و كانالها و نهرهايى به وجود آورد و اين موهبت الهى را طبق برنامه و حساب به مزارع و باغها هدايت كرد غرائز آدمى نيز مانند اين دانه‏هاى حياتبخش باران است كه اگر تحت‏برنامه و كنترل در مسيرهاى سازنده درنيايد مبدل به سيلابى ويرانگر مى‏شود كه همه چيز انسان را بر باد خواهد داد.

از آنچه در بالا آمد مى‏توان اين نتيجه را به روشنى گرفت كه اخلاق نه انسان را محدود مى‏كند و نه مانع پرورش انسانها است و نه غرائز خداداد را سركوب مى‏نمايد، بلكه كار اخلاق بهره‏گيرى از آزادى انسان در مسير سعادت و رهبرى غرائز براى رسيدن به كمال مطلوب است.

با توجه به اين تفسير كه به نظر ما تفسير صحيح آزادى است پاسخ بسيارى از سخنان مخالفان اخلاق روشن مى‏شود و نيازى به توضيح نيست.

اعتقاد به جبر و مسائل ضد اخلاقى

بى‏شك رابطه بسيار نزديكى ميان اعتقاد به آزادى اراده انسان و <مسائل اخلاقى‏» وجود دارد; زيرا همان‏گونه كه در گذشته نيز اشاره كرده‏ايم اگر اعتقاد به آزادى انسان نفى شود تمام مفاهيم اخلاقى فرو مى‏ريزد و از كار مى‏افتد.

به همين دليل، اديان الهى كه عهده‏دار تربيت نفوس و تهذيب اخلاقند سرسخت‏ترين مدافع آزادى بشرند! (دقت كنيد)

و نيز به همين دليل، قرآن مجيد مملو از آياتى است كه آزادى اراده انسان را تثبيت نموده و جبر را نفى مى‏كند. اين آيات بالغ بر صدها آيه مى‏شود، كه در مباحث جبر و اختيار به آن اشاره شده است. (2)

اصولا امر و نهى و هرگونه تكليف ديگر و دعوت به اطاعت و نهى از معصيت و ثواب و عقاب و حساب و جزا، و دادگاه و اجراى حدود و مجازاتها و امور ديگرى مانند آن، همه تاكيدهاى مكررى بر مساله آزادى اراده انسان است.

و اگر آياتى در قرآن مى‏بينيم كه دستاويز طرفداران مكتب جبر شده دقيقا ناشى از عدم توجه به تفسير صحيح اين آيات است. چرا كه اين آيات ناظر به نفى تفويض است نه اثبات جبر، و شاهد آن در خود قرآن بوضوح ديده مى‏شود كه شرح آن در منابعى كه قبلا به آن اشاره شد آمده است و اينجا جاى آن بحث نيست.

اعتقاد به جبر و سلب آزادى انسان مى‏تواند عامل‏مؤثرى براى هرگونه بى‏بندوبارى اخلاقى بوده باشد، چرا كه هر گنهكارى به بهانه اين كه سرنوشت او از روز ازل بطور جبرى رقم زده شده و او نمى‏تواند آن سرنوشت را دگرگون سازد، در منجلاب فساد و گناه غوطه‏ور مى‏گردد، اتفاقا شواهد تاريخى نيز بر اين معنى داريم كه گناهكارانى به استناد همين مكتب، خود را در ارتكاب گناه و اعمال ضد اخلاقى معذور مى‏دانستند، و مى‏گفتند: <ما اگر خوب يا بديم از ناحيه خود ما نيست، باغبان ازل از روز نخست ما را چنين پرورش داده و در سرنوشت ما نوشته است! نه نيكوكاران بايد افتخار به نيكى خود كنند، و نه بدكاران بايد مورد سرزنش و ملامت قرار گيرند!»

به همين دليل، پيامبران الهى، و بيش از همه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى تحكيم مبانى اخلاق و تهذيب نفوس، قبل از هر چيز آزادى اراده انسان را تثبيت مى‏كردند.

به هر حال، بحث جبر و اختيار و مسائل ديگرى مانند قضا و قدر، هدايت و ضلالت، سعادت و شقاوت، از ديدگاه قرآن، بحث مستقل و مبسوطى است كه به خواست‏خدا در مباحث آينده تفسير موضوعى به سراغ آن خواهيم رفت. هدف در اينجا تنها اشاره‏اى به اين مساله و تاثير آن در مسائل اخلاقى است نه ورود در اصل اين مساله.

اما كسانى كه اصل و اساس را لذت مى‏شمرند و ارزش نهايى براى آن قائلند و اخلاق را از آن نظر كه مخالف اين معنى است نامناسب مى‏دانند و همچون <آريس‏تيپ‏» كه قبل از ميلاد مى‏زيسته مى‏گويند: <خير عبارت است از لذت، و شر چيزى جز الم نيست و هدف‏نهايى انسان در زندگى كام گرفتن از لذائذ جهان است، و نبايد به نتايج نيك و بد آن فكر كرد!» (3)

آنها از اين نكته غافلند كه به فرض ما لذت را منحصر در لذائذ مادى بدانيم و از لذائذ معنوى كه به مراتب از لذات مادى روحپرورتر است صرف نظر كنيم، رسيدن به لذت مادى نيز بدون رعايت اخلاق ممكن نيست، چرا كه كامجويى و لذت بى‏قيد و شرط، رنج و الم بسيار دردناكى در پى‏دارد كه به خاطر آن هم كه باشد، بايد از آن لذت نقد كه رنجى عظميتر در پى‏دارد، صرف نظر كرد.

اين سخن گرچه از دهان كسى خارج شده كه ظاهرا در رديف فلاسفه پيشين است ولى به سخنان مبتلايان به مواد مخدر مى‏ماند كه وقتى به آنها گفته شود، لذت امروز شما مايه بدبختى عظيم و درد و رنج طاقتفرساى فردا است، در جواب مى‏گويند: دم غنيمت است، و امروز را درياب و فكر فردا مباش!

ولى فردا كه غول وحشتناك بيماريهاى جانكاه عصبى، قلبى و مغزى، كه ناشى از اعتياد ست‏به او حمله‏ور مى‏شود، بر منطق گذشته خويش مى‏خندد و تاسف مى‏خورد، ولى بدبختانه غالبا راهى براى بازگشت وجود ندارد.

توصيه‏هاى اخلاقى در مورد رعايت عفت، امانت، راستى، و صداقت و جوانمردى و فتوت، همه از اين قبيل است. جامعه‏اى كه نادرستى و خيانت در آن رايج مى‏شود، چه لذتى از زندگى نصيب مردم آن جامعه خواهد شد!

مردمى كه بخل سراسر وجودشان را گرفته، و همه چيز را براى لذت شخصى خود مى‏طلبند در برابر هجوم مشكلات، سخت آسيب‏پذيرند، چرا كه هر فردى در آن جامعه تنها است و ايستادن افراد تنها در مقابل مشكلات، بسيار مشكل است در حالى كه اگر روح همبستگى و سخاوت و فتوت در ميان آنها حاكم باشد، هر فردى به زمين مى‏افتد، ديگران به يارى او مى‏شتابند و در چنين جامعه‏اى هيچ كس خود را تنها نمى‏بيند، و در برابر هجوم مشكلات زانو نمى‏زند.

اين همان چيزى است كه سابقا بطور مشروح و با اتكا به آيات قرآن مجيد به آن اشاره كرديم كه رعايت اصول اخلاقى هميشه داراى دو بعد است‏يك بعد معنوى و يك بعد مادى، و اگر از بعد معنوى آن فرضا صرف نظر كنيم بعد مادى آن چنان گسترده است كه سزاوار است‏به همه اصول اخلاقى پايبند باشيم تا در اين دنيا نيز بهشتى بسازيم كه همه در آن غرق لذت باشند و از جهنم سوزانى كه زاييده مفاسد اخلاقى است‏بركنار بمانيم.

سرانجام به سراغ سخن كسانى مى‏رويم كه مى‏گويند اخلاق دينى روى اطاعت فرمان خدا، به خاطر ترس يا طمع است، و اينها جنبه ضد اخلاقى دارند! (4)

اين سخن نيز از دو جهت، قابل نقد است:

نخست اين كه: تعبير به طمع و ترس، تعبير نادرستى است، صحيح اين است گفته شود كه گروهى از پيروان اديان به خاطر سعادتمند شدن در جهان ديگر و رهايى از مجازاتهايى كه ناشى از عدل الهى است‏به سراغ ارزشهاى والاى اخلاقى مى‏روند، اين هرگز ضد اخلاق نيست، چرا كه كامجويى‏هاى زندگى فانى را فداى زندگى باقى كرده و منابع كوچكترى را فداى مواهب بزرگترى نموده است.

آيا اگر كسى به خاطر پرهيز از رسواييهاى ناشى از خيانت و دروغ از اين دو كار پرهيز كند، عملى ضد اخلاقى انجام داده، و يا اگر كسى به خاطر حفظ سلامت‏خويش، لب به مشروبات الكى تر نكند و سراغ مواد مخدر نرود، عملش ضد اخلاق است، همچنين اگر كسى در برخورد با مردم نهايت ادب و تواضع و محبت را داشته باشد، تا مردم از او فرار نكنند و در زندگى تنها نماند، آيا عملى ضد اخلاقى انجام داده؟

كوتاه سخن اين كه، هر كار اخلاقى ممكن است آثار و منافع مادى نيز داشته باشد، توجه به آن آثار نبايد طمع ناميده شود، و پرهيز از اثرات زيانبار اعمال ضد اخلاقى نبايد به عنوان ترس و جبن كه يك امر غير اخلاقى است تلقى شود.


1- نهج البلاغه، خطبه 230.

2- به تفسير نمونه (فهرست موضوعى، صفحه‏99) و انوارالاصول، جلد اول، بحث جبر و اختيار مراجعه‏شود.

3- علم اخلاق يا حكمت عملى، صفحه‏243.

4- به كتاب تجديد حيات معنوى جامعه، صفحه‏169 مراجعه شود.