اخلاق در قرآن جلد دوم

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۴ -


حرص و قناعت

اشاره

فراموش نكرده‏ايم كه در حديثى از امام على بن الحسين(ع)، نخستين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار تكبر ذكر شده بود كه گناه بزرگ ابليس بود و به خاطر آن به فرمان خدا پشت كرد و از كافران شد; سپس حرص به عنوان دومين سرچشمه گناه و ترك اولى از ناحيه آدم و حوا معرفى شده بود و بعد از اين دو، حسد بود كه سرچشمه گناه بزرگ فرزرند آدم(قابيل) گرديد و برادرش هابيل را به قتل رسانيد. (1)

نه تنها در داستان آدم كه در طول تاريخ انبياء و مبارزات آنان با اقوام منحرف، آثار منفى رذيله حرص به خوبى نمايه است، در تاريخ گذشته و امروز اقوام مختلف دنيا نيز مشاهده مى‏كنيم كه حرص و فزون‏طلبى، سرچشمه انواع جنايات و جنگها و خونريزى‏ها، قتل و غارت‏ها و پشت كردن به اصول انسانى و فضايل اخلاقى است.

نقطه مقابل آن قناعت است كه سبب آرامش، عدالت، صلح و صفا و برادى و اخوت است.

با توجه به ترتيبى كه براى ذكر فضايل اخلاقى و صفات نكوهيده برگزيده‏ايم(ترتيبى كه از حالات انبياء و پيامبران پيشين از آدم تا خاتم در قرآن مجيد آمده است) دومين صفت از صفات رذيله را حرص و فزون‏طلبى اختيار كرديم كه در داستان آدم(ع) و سرگذشت‏شعيب و داوود(ع) و به طور كلى يهود و همچنين در سرگذشت مشركان عرب و مسلمانان ضعيف الايمان در عصر پيامبر اسلام(ص) نيز ديده مى‏شود.

با اين اشاره به قرآن برمى‏گرديم و آيات مختلف آن را از اين ديدگاه مورد توجه قرار مى‏دهيم:

1- فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل ادلك عل شجرة الخلد و ملك لايبلى × فاكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و عصى آدم ربه فغوى (سوره‏طه، آيه‏120و121)

2- و الى مدين اخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جائتكم بينة من ربكم فاوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا الناس اشيائهم و لاتفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤمنين (سوره‏اعراف،آيه‏85)

3- ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجة و لى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب× قال لقد ظلمك بسؤآل نعجتك الى نعاجه و ان كثيرا من الخلطآء ليبغى بعضهم على بعض الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب (سوره‏ص،34تا33)

4- و لتجدنهم احرص الناس على حياة و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمر والله بصير بما يعملون (سوره‏بقره،آيه‏96)

5- ان الانسان خلق هلوعا × اذا مسه الشر جزوعا × و اذا مسه الخير منوعا (سوره‏معارج، آيه‏21تا19)

6- و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما قل ما عند الله خير من اللهو و من التجارة والله خير الرازقين (سوره‏جمعه،آيه‏11)

7- ويل لكل همزة لمزة × الذى جمع مالا و عدده × يحسب ان ماله اخلده (سوره‏همزه، آيات‏3تا1)

ترجمه

1- ولى شيطان او را وسوسه كرد و گفت: <اى آدم! آيا مى‏خواهى تو را به درخت زندگى جاويد و ملكى بى زوال راهنمايى كنم؟!» - سرانجام هر دو از آن خوردند(و لباس بهشتيشان فرو ريخت) و عورتشان آشكار گشت و براى پوشاندن خود از برگهاى(درختان) بهشتى جامه دوختند! (آرى) آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد!

2- و به سوى مدين، برادرشان شعيب را(فرستاديم); گفت: <اى قوم من! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است، بنابراين، حق پيمانه و وزن را ادا كنيد! و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه(در پرتو ايمان و دعوت انبياء) اصلاح شده است، فساد نكنيد! اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد!

3- اين برادر من است او نود و نه ميش دارد و من يكى بيش ندارم، اما او اصرار مى‏كند كه اين يكى را هم به من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است - (داود) گفت مسلما او با درخواست‏يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش بر تو ستم نموده و بسيارى از شريكان(و دوستان) به يكديگر ستم مى‏كنند مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند اما عده آنان كم است داود دانست كه ما او را(با اين ماجرا) آزموده‏ايم از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد.

4- و آنها را حريص‏ترين مردم - حتى حريص‏تر از مشركان - بر زندگى(اين دنيا و اندوختن ثروت) خواهى يافت،(تا آنجا) كه هر يك از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود! در حالى كه اين عمر طولانى، او را از كيفر(الهى) باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بيناست.

5- به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى‏تابى مى‏كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى‏شود(و بخل مى‏ورزد).

6- هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى‏شوند و به سوى آن مى‏روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى‏كنند; بگو: آنچه نزد خداست‏بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است.

7- واى بر هر عيب جوى مسخره كننده‏اى! - همان كس كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده(بى آنكه حساب مشروع و نامشروع آن كند)! - او گمان مى‏كند كه اموالش او را جاودانه مى‏سازد!

تفسير و جمع‏بندى

حرص، آفت‏بزرگ خوشبختى

نخستين آيه از آيات فوق مربوط به داستان آدم و همسرش حوا و مبارزه با شيطان است، مطابق آيات قرآن، خدا آدم را در بهشت جاى داد و از نزديك شدن به شجره ممنوعه نهى فرمود و از تسليم شدن در برابر وسوسه‏هاى شيطان برحذر داشت، ولى سرانجام وسوسه‏هاى شيطان كار خود را كرد و آدم مرتكب ترك اولى شد و از درخت ممنوعه خورد و زندگى بهشتى را از دست داد و در ميان انبوه مشكلات اين دنيا گرفتار شد.

آيات بالا اشاره به اين نكته كرده مى‏فرماى: <شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم آيا مى‏خواهى تو را به درخت عمر جاويدان و ملك فناناپذير راهنمايى كنم؟(در واقع شيطان شجره ممنوعه را درختى معرفى كرد كه هر كس از آن بخورد عمر جاودان مى‏يابد و به صورت فناناپذير مى‏تواند در ناز و نعمت زندگى كند) سرانجام هر دو(يعنى آدم و حوا) از آن خوردند(و لباس بهشتيشان فروريخت) و عورتشان آشكار شد و ناچار از برگهاى بهشتى براى پوشاندن خود جامه دوختند و آدم نافرمانى پروردگارش كرد و از پادش او محروم شد!»

(فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل ادلك عل شجرة الخلد و ملك لايبلى × فاكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و عصى آدم ربه فغوى)

چه انگيزه‏اى سبب شد كه آدم(ع) به وسوسه‏هاى شيطان تن در دهد و به وعده‏هاى او اعتماد كند و فرمان صريح الهى را در باره شجره ممنوعه به فراموشى بسپارد؟! آيا جز اين است كه حرص و فزون‏طلبى، حجابى در برابر چشمان او شد؟!

به اين ترتيب مى‏بينيم بعد از مساله تكبر و استكبار كه در آغاز خلقت‏سبب عصيان شيطان گرديد و بدترين پايه فساد در جهان نهاده شد، مساله حرص و طمع و عشق به مواهب مادى، عامل ديگرى براى افزايش ناراحتى‏هاى نسل انسان گشت و به همين دليل اصول كفر سه چيز شمرده شده، <تكبر» كه سبب انحراف شيطان گشت و <حرص‏» كه سبب اغواى آدم شد و <حسد» كه سبب قتل هابيل به وسيله برادرش گشت.

درست است كه نهى آدم(ع) يك نهى تحريمى نبود و مخالفت‏با آن گناه مطلق محسوب نمى‏شد، بلكه <ترك اولى‏» بود و يا به تعبير ديگر نوعى نهى ارشادى بود، همانند نهى طبيب نسبت‏به بيمار به هنگام دستور جهت پرهيز از غذاهاى نامناسب، ولى به هر حال از آدم(ع) انتظار ترك اولى نيز نمى‏رفت، ولى صفت‏حرص و طمع هر چند به صورت كم رنگ در وجود آدم(ع) لانه كرده بود و سبب اين خطاى بزرگ شد، خطايى كه او و نسلش را در اين جهان به زحمت افكند و اين خود روشن‏ترين هشدار قرآن در باره حرص و فزون‏طلبى است.

در دومين آيه اشاره به داستان قوم شعيب(ع) مى‏كند كه حرص و فزون‏طلبى آنها را به مخالفت‏با اين پيامبر بزرگ و انكار تعليمات آسمانى او واداشت، مى‏فرمايد: <و به سوى مدين برادرشان شعيب(ع) را(فرستاديم) گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد، دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است‏بنابراين حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه(در پرتو ايمان و دعوت انبياء) اصلاح شده است فساد نكنيد. اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد»، (و الى مدين اخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جائتكم بينة من ربكم فاوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا الناس اشيائهم و لاتفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤمنين)

مطابق اين آيه انحراف قوم شعيب(ع) نخست‏شرك و بت‏پرستى و سپس كم‏فروشى و ضايع كردن حقوق مردم و در مجموع فساد در زمين بود، آنها به قدرى حريص بر دنيا بودند كه با صراحت‏به پيامبرشان شعيب گفتند اى شعيب! آيا نمازت به تو دستور مى‏دهد كه آنچه را پدرانمان مى‏پرستيدند ترك كنيد يا آنچه را مى‏خواهيم در اموالمان انجام ندهيم؟ (قالوا يا شعيب اصلاتك تامرك ان نترك ما يعبد آبائنا او ان نفعل فى اموالنا ما نشاء...) (2)

اين در حالى بود كه كم‏فروشى و غصب حقوق مردم نه تنها سبب فزونى اموال آنها نمى‏شد، بلكه هما طور كه قرآن اشاره كرده است، به فساد جامعه آنها منجر مى‏گشت، اعتماد عمومى از ميان مى‏رفت و اموال را به كاستى مى‏گذاشت، بنابراين حرص و فزون‏طلبى آنها نتيجه معكوس مى‏داد.

در سومين بخش از آيات، اشاره به داستانى مربوط به زمان داوود(ع) شده است كه يكى از چهره‏هاى زشت و نفرت‏انگيز حرص را منعكس مى‏كند، خلاصه داستان چنين است كه: دو برادر به عنوان شكايت نزد داوود(ع) آمدند يكى از آنها گفت: <اين برادر من نود و نه ميش دارد و من تنها يكى دارم، اما او اصرار مى‏كند كه اين يكى را نيز به من واگذارد و در سخن بر من غلبه كرده است(آيا اين انصاف است كه صاحب نود و نه گوسفند مخصوصا اگر برادر باشد به تنها گوسفند برادرش چشم دوخته باشد)»، (ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجة و لى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب) (3)

<(هنگامى كه داوود(ع) اين سخن را شنيد ناراحت‏شد و) گفت: مسلما او با درخواست‏يك ميش تو براى افزودن به ميشهايش بر تو ستم كرده است‏»، (قال لقد ظلمك بسؤآل نعجتك الى نعاجه...) (4)

<(تنها تو نيستى كه گرفتار اين ستم شده‏اى) بسيارى از دوستان(حريص و خودخواه و خودمحور) به يكديگر ستم مى‏كنند، مگر آنان كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح دارند، اما عده آنان كم است.»

و در ذيل آيه مى‏خوانيم: <داود(ع) گمان كرد: ما او را (با اين ماجرا) آزموده‏ايم، از پروردگارش طلب آمرزش كرد و به سجده افتاد و توبه نمود; (و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب) (5)

در اينكه آزمون داوود(ع) در اين ماجرا چه بوده است گفتگو است، در تورات محرف آن را مربوط به مساله چشم داشت داوود(ع) به همسر يكى از فرماندهان لشكرش به نام اورياى حتى كه زن بسيار زيبايى بود و داوود(ع) مايل بود اوريا او را رها كند تا آزاد باشد و بتواند به همسرى داوود(ع) در آيد با اينكه خود داوود(ع) همسران متعددى داشت مى‏داند در حالى كه مى‏دانيم اين داستان يك داستان خرافى است كه هرگز با قداست انبياى الهى تناسب ندارد بلكه انسانهايى كه در يك سطح اخلاقى معمولى قرار داشته باشند مرتكب چنين كارهاى زشتى نمى‏شوند.

مشهور در ميان مفسران اسلامى اين است كه آزمايش داوود(ع) مربوط به قضاوت او بود چرا كه او در قضاوت عجله كرد و پيش از آنكه طرف مقابل دعوا سخنان خود را بگويد به داورى برخاست، هر چند داورى او به حق بود، خداوند اين ترك اولى را شايسته ندانست و او را مؤاخذه فرمود، او هم از خطاى خود هر چند يك ترك اولى بيش نبود توبه كرد.

به هر حال آنچه مقصود ما در اينجاست اين است كه هنگامى كه حرص بر انسان غلبه كند حتى نسبت‏به برادر ضعيف و ناتوان خود مرتكب ظلم فاحش مى‏شود كه هر انسان با وجدانى آن را نكوهش مى‏كند.

آرى حرص بر مال دنيا حد و مرزى نمى‏شناسد و انسان را به بدترين ظلم و ستمها وادار مى‏كند.

در چهارمين بخش از اين آيات، اشاره به حرص يهود شده و مورد نكوهش شديد قرار گرفته‏اند مى‏فرمايد:

<آنها را حريص‏ترين مردم بر زندگى دنيا مى‏يابى حتى حريص‏تر از مشركان‏»، (و لتجدنهم احرص الناس على حياة و من الذين اشركوا)

حريص در اندوختن اموال و ثروتها، حريص در قبضه كردن دنيا و حريص در انحصارطلبى و عجب اينكه آنها از مشركان كه پايبند به هيچ دين و آيين آسمانى نبودند نيز حريص‏تر بودند، در حالى كه تعليمات آيين آسمانى مى‏بايست آنها را از اين كار بازمى‏داشت، ولى آنها آنقدر حريص بودند كه بر افراد بى دين نيز پيشى مى‏گرفتند.

<آنها چنان علاقه به دنيا داشتند كه هر كدام آرزو مى‏كردند هزار سال عمر كنند»، (يود احدهم لو يعمر الف سنة)

براى گردآورى ثروت بيشتر، يا به خاطر ترس از مجازات الهى كه به جهت‏ستمهايى كه در جمع آورى ثروتهاى حرام يا خونريزى بى گناهان مرتكب شده بودند، آرزوى چنين عمر طولانى مى‏كردند.

قابل توجه اينكه امروز نيز همان خوى زشت‏حرص شديد در آنان ديده مى‏شود، بلكه شديدتر و گسترده‏تر از گذشته! تاريخ معاصر گواهى مى‏دهد كه آنها براى افزودن به حجم ثروتهاى كلان خويش از هيچ جنايتى ابا ندارند، جنگهاى خونين به راه مى‏اندازند، خونهاى بى گناهان را مى‏ريزند، آتش فتنه و فساد بر پا مى‏كنند، همسايگان را به جان هم مى‏اندازند و براى فروش اسلحه بيشتر و مواد مخدر و ثروت‏اندوزى بيشتر هر كارى از دستشان ساخته باشد انجام مى‏دهند و براى تحكيم پايه‏هاى قدرت خود پنجه بر وسايل ارتباط جمعى دنيا افكنده و از هيچ دروغ و تهمتى نسبت‏به ديگران ابا ندارند.

اگر كسى بخواهد آثار شوم و مرگبار حرص و دنيا پرستى را ببيند، بايد اعمال اين قوم و ملت را بنگرد!

تعبير به حياة به صورت نكره، در آيه مورد بحث، گويا اشاره به اين حقيقت است كه آنها فقط مى‏خواهند زنده بمانند، لذت ببرند، اما كدام حيات و زندگى، حيات انسانى؟ يا حيات حيوانات؟ يا درندگان بيابان؟ هر چه باشد براى آنها تفاوتى ندارد.

به گفته بعضى از مفسران اين آيه تنها سخن از يهود نمى‏گويد، بلكه هشدارى است‏به همه افراد كه در عاقبت‏حرص و دنيا پرستى بينديشند مبادا در همان گردابهايى كه قوم يهود افتادند گرفتار شوند.

در آيات قرآن و روايات اسلامى آمده است كه يهود، بسيارى از پيامبران را كشتند، تنها به دليل اينكه آنها را مخالف منافع نامشروعشان مى‏ديدند و نيز بسيارى از آيات الهى را به همين جهت تحريف كردند و اينها همه از پيامدهاى حرص آنها بود.

در پنجمين آيه اشاره به حرص و كم طاقتى انسان به طور كلى كرده، مى‏فرمايد: <انسان حريص و كم طاقت آفريده شده، هنگامى كه شرى به او رسد بى تابى مى‏كند و هنگامى كه خيرى به او رسد بخل مى‏ورزد و از ديگران دريغ مى‏دارد»، (ان الانسان خلق هلوعا × اذا مسه الشر جزوعا × و اذا مسه الخير منوعا)

مفسران و ارباب لغت‏براى <هلوع‏» معانى زيادى گفته‏اند كه بسيارى از آنها نزديك به هم يا لازم و ملزوم يكديگر است، از جمله در لسان العرب چهار معنى براى آن ذكر كرده: حرص، جزع و كم صبرى، يا بدترين نوع جزع و در مجمع البيان نيز آن را به معنى شخص <ضجور» يعنى بى قرار و بى حوصله، <شحيح‏» يعنى بخيل و <جزوع‏» يعنى بى تابى كننده و <شديد الحرص‏» ذكر كرده است.

نويسنده محترم التحقيق معتقد است كه ريشه اصلى اين ماده تمايل به بهره‏گيرى از نعمت‏ها و لذت‏هاست اما جزع و حرص و كم صبرى، همه از آثار همين ريشه نخستين است. (6)

از مجموع سخنانى كه گفته شد چنين به نظر مى‏رسد كه اين واژه به سه نكته منفى اخلاقى اشاره مى‏كند، حرص، بى تابى و بخل.

در واقع تفسيرى كه بعد از <هلوع‏» در دو آيه بالا آمده است مفهوم واقعى اين واژه را روشن مى‏سازد و هر سه مفهوم را در بر مى‏گيرد; زيرا <جزوع‏» از ماده <جزع‏» به معنى بى تابى كردن، و <منوع‏» از ماده <منع‏» به معنى بخل و حرص است.

به هر حال آيات فوق در مقام مذمت است و افراد حريص و بخيل و جزوع را نكوهش مى‏كند.

مى‏توان گفت <حرص‏» است كه سرچشمه <بخل‏» مى‏شود، چرا كه حريص مى‏خواهد همه چيز را براى خود حفظ كند، همچنين حرص است كه گاه سبب جزع و بى تابى مى‏شود، چرا كه حريص هر گاه بعضى امكانات خود را از دست دهد پريشان حال و مشوش مى‏شود و بى تابى مى‏كند.

آيه مى‏گويد انسان با اين صفات آفريده شده است، اما اينكه چطور انسان با اين نقايص آفريده شده در حالى كه مى‏دانيم خداوند حكيم، انسان را براى سعادت آفريده و ممكن نيست چنين نقايصى را كه بزرگترين مانع راه سعادت بشر است‏بر سر راه او قرار دهد.

بعضى در پاسخ اين سؤال گفته‏اند: اين صفات مربوط به انسانهايى است كه فاقد ايمان باشند اگر طبيعت آدمى با ايمان همراه گردد، كانونى از صبر و حوصله و سخاوت خواهد شد، ولى هنگامى كه با ايمان وداع گويد طبيعى است كه در برابر كمترين ناملايمات بى‏تابى مى‏كند، زيرا تكيه‏گاه محكمى ندارد كه بر آن اعتماد كند و با توكل بر او به جنگ با مشكلات برخيزد و نيز حريص و بخيل مى‏شود، چرا به لطف خداوندى كه كليد خزانه‏هاى غيب به دست اوست و سرچشمه همه نعمتها و بركات است اميدوار نيست.

شاهد اين تفسير آيات بعد از آن است كه نمازگزاران با ايمان را از آن استثنا مى‏كند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيات فوق مانند بسيارى ديگر از آيات قرآنى كه انسان را <ظلوم‏» و <جهول‏» (احزاب، 72) و <يؤوس‏» و <كفور» (هود،9) و <طغيانگر به هنگام وفور نعمتها» (علق،6) شمرده، اشاره به دو بعد وجود انسان داشته باشد كه در قوس صعودى آن قدر بالا مى‏رود كه به اعلى عليين مى‏رسد و در قوس نزولى آن قدر پايين مى‏آيد كه به اسفل السافلين كشيده مى‏شود.

مرحوم <علامه طباطبايى‏» در <الميزان‏» نظر ديگرى در اين زمينه دارد و مى‏گويد: حرص(و هلوع بودن) كه ذاتى انسان است و از شاخه‏هاى حب ذات مى‏باشد، در اصل از رذايل نكوهيده نيست، چرا كه حب ذات كه اين صفات از آن برمى‏خيزد وسيله منحصر به فردى است كه انسان را به سوى سعادت و تكامل دعوت مى‏كند، اين صفات هنگامى مذموم و نكوهيده است كه انسان با تدبير صحيح آنها را در آنچه شايسته است‏به كار نگيرد و در واقع مانند ساير صفات نفسانى است كه اگر در حد اعتدال باشد فضيلت است و اگر به جانب افراط و تفريط منحرف شود نكوهيده و رذيلت است.

به هر حال آيات فوق نشان مى‏دهد كه قرآن انسانها را به سوى ايمان و نماز و نيايش و انفاق در راه او دعوت مى‏كند تا آتش حرص و بخل و جزع را در درون او فرو بنشاند.

در ششمين آيه سخن از ماجرايى در عصر پيامبر اسلام(ص) است و آن اينكه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى و گرسنگى و افزايش قيمت اجناس بودند، كاروانى از شام وارد مدينه شد كه با خود مواد غذايى حمل مى‏كرد ورود اين كاروان درست همزمان با روز جمعه و خطبه‏هاى پيغمبر اكرم(ص) در نماز جمعه بود.

در آن زمان معمول بود كه براى اعلام ورود كاروان طبل مى‏زدند و آلات موسيقى ديگر را مى‏نواختند، اين امر سبب شد كه مردم به سرعت‏خود را به بازار برسانند، گروهى از تازه مسلمانان كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه پيامبر(ص) را رها كرده و براى تامين نياز خود به سوى بازار شتافتند، در حالى كه اين كار ضرورتى نداشت، بعد از نماز نيز مى‏توانستند به بازار روند و از اجناس كاروان بهره بگيرند، تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند، آيات فوق نازل شد و حريصانى را كه نماز جمعه را براى به دست آوردن مال دنيا رها كرده بودند سخت مذمت كرد، پيامبر(ص) فرمود: اگر اين گروه اندك نيز مى‏رفتند از آسمان سنگ بر مردم مى‏باريد. (7)

از لحن آيه فوق استفاده مى‏شود كه انگيزه هجوم به بازار، مساله تامين نيازهاى اصلى زندگى نبود بلكه بعضى از سر هوس‏بازى به سراغ ساز و آوازها رفتند و بعضى هم براى ثروت اندوزى به سراغ تجارت.

به هر حال قرآن در بيان اين ماجرا مى‏گويد: <هنگامى كه تجارت يا سرگرمى لهوى را ديدند(از گرد تو) پراكنده شدند و به سوى آن رفتند و تو را در حالى كه(براى خواندن خطبه‏ها) ايستاده بودى رها كردند»، (و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما)

سپس در ذيل آيه مى‏فرمايد: <بگو آنچه نزد خداست‏بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است‏»، (قل ما عند الله خير من اللهو و من التجارة والله خير الرازقين)

ممكن است در ميان آن گروهى كه نماز و ذكر خدا و پيامبرش را رها كرده، به سوى بازار دويدند، افرادى بوده‏اند كه واقعا براى نيازهاى ضرورى خود دست‏به چنين كارى زدند(هر چند آنها هم وقت كافى براى تهيه نياز خود داشتند، ولى تعبير بالا به خوبى نشان مى‏دهد كه گروهى از حريصان به قصد اينكه اجناس را بخرند و گران‏تر بفروشند و ثروتى بيندوزند و گرهى براى مشاهده صحنه‏هاى هوس آلود، به سوى كاروان كشيده شدند و خود را از سعادت نماز در محضر بزرگترين پيامبر االهى(ص) محروم ساختند.

در هفتمين و آخرين آيات مورد بحث‏سخن از عيبجويان استهزا كننده‏اى است كه به خاطر مال و ثروت، مغرور شده‏اند و به خود اجازه مى‏دهند مؤمنان راستين تهيدست را به سخريه كشند، مى‏فرمايد:

<واى بر هر عيبجوى مسخره كننده‏اى، همان كس كه اموال ناچيزى گردآورى كرده و شماره مى‏كند(و به دقت مراقب حفظ آن است، بى آنكه حساب حلال و حرام آن را داشته باشد) و گمان مى‏كند كه اموالش سبب جاودانگى اوست(نه مرگى به سراغ او مى‏آيد، نه حادثه‏اى كه سبب زوال مال و ثروت او شود!)»، (ويل لكل همزة لمزة × الذى جمع مالا و عدده × يحسب ان ماله اخلده)

جمله <عدده‏» كه ناظر به شمارش كردن اموال از سوى اين دنياپرستان است، اشاره به حرص و ولع شديد آنهاست كه هر قدر بر اموالشان افزوده مى‏شود باز طالب بيشترند، به همين دليل پيوسته آنها را شمارش مى‏كنند.

جمله الذى جمع مالا و عدده در واقع به منزله علت‏براى <همز» و <لمز» و عيبجويى كردن آنهاست، يعنى ثروت سرشار دنيا آنها را چنان مست و مغرور ساخته كه افراد تهيدست‏با ايمان را به باد سخريه و استهزاء مى‏گيرند و گمان مى‏كنند نه تنها اين ثروتها جاودانى است، بلكه به آنها نيز آب و رنگ جاودانگى مى‏دهد در حالى كه <از نسيمى دفتر ايام بر هم مى‏خورد!»

بررسى حال دنياپرستان عجايب و شگفتى‏هايى به ما نشان مى‏دهد كه عقل آدمى را مات و مبهوت مى‏كند، بعضى از آنان را سراغ داريم با اينكه در علوم ظاهرى و مادى پيش رفته بودند، هدفى جز جمع آورى ثروت نداشتند و هنگامى كه از آنها سؤال مى‏شد شما با اين ثروت چه مى‏خواهيد بگنيد، نه تشكيل خانواده داده‏ايد نه مسافرتهاى تفريحى مى‏رويد و نه... در پاسخ مى‏گفتند: ما از اين دلخوش هستيم كه يك <صفر» بر ارقام اموال ما افزدوده شود!

نتيجه نهايى

از مجموع آيات فوق و تفسيرى كه بر آن ذكر شد چنين نتيجه مى‏گيريم كه مساله حرص و آز و دنياپرستى و دلباختگى و دلدادگى نسبت‏به مواهب مادى از ديدگاه قرآن بسيار خطرناك و نكوهيده و مايه انواع شر و فساد است و به يقين در مسير خودسازى و تكامل اخلاق از بزرگترين موانع محسوب مى‏شود.

× × × حرص و دنياپرستى در احاديث اسلامى‏واژه حرص و الفاظ مرادف و هم معنى آن در احاديث اسلامى، به طور وسيع مورد بحث واقع شده و آثار و پى آمدهاى بسيار منفى براى آن ذكر گرديده است كه بخشى را گلچين كرده در ذيل از نظر مى‏گذرانيم:

1- در حديثى از پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم كه به اميرمؤمنان على(ع) فرمود: <اعلم يا على! ان الجبن و البخل و الحرص غريزة واحدة يجمعها سوء الظن!; بدان اى على! كه ترس و بخل و حرص، يك غريزه هستند و همه در سوء ظن(به خدا) خلاصه مى‏شوند!» (8)

2- همين معنى به صورت ديگرى در فرمان مالك اشتر در نهج البلاغه آمده است آنجا كه امام(ع) كه امام مالك اشتر را از مشورت با بخيلان و افراد ترسو و حريصان برحذر مى‏دارد، سپس مى‏افزايد: <ان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله; بخل و ترس و حرص، غرايز مختلفى هستند كه يك ريشه دارند و آن سوء ظن به خداست!» (9)

كسى كه حسن ظن به پروردگار و قدرت او نسبت‏به انجام وعده‏هايى كه در باره تامين رزق و روزى بندگان تلاشگر داده، داشته باشد هرگز براى جمع آورى اموال حرص نمى‏زند.

و آن كسى كه توكل بر خدا و الطاف و عنايات او دارد بى جهت از هر چيزى نمى‏ترسد.

و آن كس كه به رحمت و لطف او اميدوار است‏بخل نمى‏ورزد.

آرى كسى كه توحيد او كامل باشد و به اسماء و صفات حسناى الهى معتقد باشد گرفتار اين خوهاى سه گانه كثيف نمى‏شود كه در ظاهر سه صفت از صفات رذيله است ولى در باطن يك ريشه دارند(و به همين دليل گاه غريزه واحده به آنها اطلاق شده و گاه غرايز شتى; چرا كه در ظاهر متعددند و در باطن يكى).

3- <حرص‏» در دنيا انسان را گرفتار رنج و تعب دايمى مى‏كند، چنان كه على(ع) فرمود: <الحرص مطية التعب!; حرص مركب رنج و زحمت است!» (10)

4- در تعبير ديگرى از آن حضرت آمده است <الحرص عناء المؤبد; حرص مايه رنج و زحمت ابدى است‏». (11)

هر گاه كمى در احوال حريصان دقيق شويم و زندگى پر درد و رنج و مشقت آنها را برررسى كنيم كه شب و روز مى‏دوند و اموالى را گردآورى مى‏كنند و بى آنكه از آن بهره‏اى بگيرند رها مى‏كنند و مى‏روند، به صدق كلام بالا آشناتر مى‏شويم و به گفته سعدى:

گفت: چشم تنگ دنيا دوست را يا قناعت پر كند يا خاك گور!

كه در واقع مقتبس از همين احاديث است.

5- انسان حريص هرگز سير نمى‏شود، به همين دليل دائما براى جمع و اندوختن ثروت تلاش مى‏كند و حتى خودش از آن بهره نمى‏گيرد، اميرمؤمنان على(ع) در سخن پر معناى ديگرى مى‏فرمايد: <الحريص فقير و لو ملك الدنيا بحذافيرها!; آدم حريص فقير است هر چند تمام دنيا را مالك شود!» (12)

6- تنها كسانى از غناى درون بهره‏مند مى‏شوند كه اسير حرص نباشند، همان‏گونه كه مولا اميرمؤمنان على(ع) در سخن ديگرى مى‏فرمايد: <اغنى الغنى من لم يكن للحرص اسيرا!; از همه بى نيازى‏ها بالاتر بى نيازى كسى است كه اسير چنگال حرص نباشد!» (13)

7- حرص براى جمع آورى اموال دنيا سرانجام انسان را به هلاكت مى‏افكند، نه فقط هلاكت معنوى كه در بسيارى از اوقات هلاكت مادى نيز به همراه دارد، در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم: <ان الدينار و الدرهم اهلكا من كان قبلكم و هما مهلكاكم!; دينار و درهم(سكه‏هاى طلا و نقره) پيشينيان شما را هلاك كردند شما را نيز هلاك مى‏كنند!» (14)

8- آدم حريص روز به روز خود را گرفتارتر مى‏كند تا آنجا كه راه نجات را به روى خود مى‏بندد، چنانكه در مثال بسيار جالبى در كلمات امام باقر(ع) آمده است: <مثل الحريص على الدنيا مثل دودة القز، كلما ازدادت من القز على نفسها لفا كان ابعد لها من الخروج! حتى تموت غما!; آدم حريص نسبت‏به دنيا مانند كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر بر اطراف خود مى‏تند(و پيله را ضخيم‏تر مى‏كند) سخت‏تر مى‏تواند از آن خارج شود و سرانجام در درون پيله خود مى‏ميرد!» (15)

9- حرص و آز شخصيت انسان را در هم مى‏شكند و ارزش او را در انظار مردم پايين مى‏آورد، على(ع) مى‏فرمايد: <الحرص ينقص قدر الرجل، فلايزيد فى رزقه!; حرص قدر آدمى را پايين مى‏آورد، بى آنكه چيزى بر رزق او بيفزايد!» (16)

10- حرص از امورى است كه سرچشمه گناهان زشت ديگرى مى‏شود و از آن جمله عدم مراعات حلال و حرام و ترك احترام به حقوق مردم و آلوده شدن به انواع ظلم و ستمهاست، به همين دليل اميرمؤمنان على(ع) از جمله دستورهاى مهمى كه در فرمان معروف خود به مالك اشتر داد اين بود: <لاتدخلن فى مشورتك حريصا يزين لك الشره بالجور!; هرگز آدم حريص را به عنوان مشاور خود انتخاب مكن چرا كه او تمايل به ستمگرى را در نظر تو زينت مى‏دهد!» (17)

بدين ترتيب، حرص پيامدهاى بسيار خطرناك و زيانبارى دارد، انسان را از خدا دور مى‏كند، شخصيت او را در نظرها در هم مى‏شكند، آرامش را از او مى‏گيرد، او به خاطر حرص، به گناهان بزرگ ديگرى آلوده مى‏شود، روز به روز از سعادت دورتر مى‏گردد و همچون بنده‏اى اسير و ذليل و گرفتار مى‏شود و در يك كلمه دين و دنياى او تباه مى‏گردد.

1- تعريف حرص

گر چه معنى و مفهوم <حرص‏» اجمالا بر همه روشن است، ولى توجه به مفهوم دقيق آن نكته‏هاى تازه‏اى را به ما مى‏آموزد.

<راغب‏» در <مفردات‏» حرص را به معنى شدت تمايل به چيزى مى‏داند و مى‏گويد: اين واژه در اصل به معنى فشردن لباس به هنگام شستشو به وسيله كوبيدن چوب مخصوصى بر آن است!

اميرمؤمنان على(ع) تعبير بسيار جالبى در تعريف حرص دارد، هنگامى كه از حضرتش پرسيدند: حرص چيست؟ فرمود: <هو طلب القليل باضاعة الكثير!; حرص آن است كه انسان چيز كمى را جستجو كند در برابر چيز بسيارى را كه از دست مى‏دهد!» (18)

علماى اخلاق، حرص را از رذايل اخلاقى و متعلق به قوه شهويه مى‏دانند و در تعريف آن چنين مى‏گويند: <حرص صفتى است نفسانى كه انسان را به اندوختن بيش از احتياج خود وامى‏دارد و از شعب حب دنيا و از صفات مهلكه و از اخلاق گمراه كننده است، حرص به بيابانى مى‏ماند كه كرانه‏هاى آن ناپيداست و همچون سرزمين وحشتناك بى انتهاست كه هر قدر حريص در آن پيش مى‏رود به آخر آن نمى‏رسد.

<حريص‏» به كسى مى‏ماند كه مبتلا به بيمارى استسقاء شده است هرچه آب مى‏آشامد تشنگى او فرو نمى‏نشيند.

<حريص‏» هيچ دليل منطقى را نمى‏پذيرد، مثلا اگر به او گفته شود كه هشتاد سال عمر كرده‏اى و چيزى از عمر تو باقى نمانده، اين همه تلاش و ولع براى جمع آورى مال به خاطر چيست؟! در عين اينكه پاسخى براى اين سؤال ندارد باز هم دست از كار خود نمى‏كشد، بلكه به عكس، گاهى انسان با افزايش سن و سال و نزديك شدن به آخر خط، حريص‏تر مى‏شود، چنانكه در حديث معروفى از پيامبر اكرم(ص) آمده است: <يشيب بن آدم و يشب فيه خصلتان: الحرص و طول الامل!; انسان پير مى‏شود اما دو صفت در او جوان مى‏گردد: حرص و آرزوهاى طولانى!» (19)

2- آثار شوم حرص در زندگى فردى و اجتماعى بشر

در آيات و رواياتى كه قبلا به طور مشروح آمد، آثار سوء حرص به خوبى تبيين شده بود و مطالعه آنها ما را از هرگونه شرح و تفسير ديگر بى نياز مى‏سازد، از جمله اينكه:

1- حرص انسان را به رنج و زحمت ابدى گرفتار مى‏سازد.

2- حريص هرگز سير نمى‏شود و به همين دليل اگر مالك تمام دنيا گردد باز فقير است.

3- حريص همچون فقيران زندگى مى‏كند و همچون فقيران مى‏ميرد، ولى همچون اغنياء در قيامت محاسبه مى‏شود.

4- حرص انسان را به هلاكت مى‏افكند، زيرا شخص حريص به خاطر دلباختگى به دنيا خطراتى را كه در اطراف او وجود دارد نمى‏بيند و با عجله و شتاب به پيش مى‏تازد.

5- آدم حريص روز به روز خود را گرفتارتر مى‏كند و سرانجام راه نجات را بر خود مى‏بندد.

6- حرص آبروى انسان را مى‏ريزد و ارزش او را در نظرها پايين مى‏آورد، چرا كه شخص حريص براى رسيدن به مقصود خود حتى ملاحظات اجتماعى را كنار مى‏گذارد و همچون اسيرى كه زنجير به گردن او افكنده باشند به اين سو و آن سو كشيده مى‏شود.

7- حرص، انسان را آلوده به انواع گناهان: دروغ، خيانت، ظلم و غصب حقوق ديگران مى‏كند، چرا كه اگر بخواهد حلال و حرام خدا را رعايت كند به مقصودش نمى‏رسد.

8- حرص، انسان را از خدا دور مى‏سازد، در نظر بندگان خدا كوچك مى‏كند، آرامش را از او سلب مى‏نمايد و زندگى توام با ناراحتى و شكنجه براى او به بار مى‏آورد.

9- حريص اموالى را مى‏اندوزد كه زحمت و مسؤوليتش از آن اوست و سود و استفاده‏اش از آن ديگران.

10- حرص نتيجه سوء ظن به خداست و محصولش تشديد اين سوء ظن مى‏باشد.

3- غناى درون!

اين نكته قابل توجه است كه حريص غنا و بى نيازى را در برون مى‏جويد در حالى كه ريشه غنا را بايد در درون جان پيدا كرد، از يكى از دانشمندان سؤال شد حقيقت غنا و بى نيازى چيست؟ در پاسخ گفت: اين است كه آرزوهايت كوتاه باشد و به آنچه خدا به تو داده است راضى شوى.

در حديث‏بسيار پر معنايى كه هم از رسول خدا(ص) نقل شده و هم از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: <خير الغنى غنى النفس; بهترين بى نيازى، بى‏نيازى روح انسان است‏». (20)

در تعبير ديگرى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم: <الغنى فى القلب، و الفقر فى القلب; غنا و بى نيازى در درون جان انسان است، فقر و نياز نيز در درون جان اوست‏». (21)

آرى اگر روح به خاطر حرص گرسنه باشد، تمام دنيا را به انسان بدهند باز فقير است و اگر روح بى نياز و سيراب گردد، تمام جهان را از او بگيرند بى‏نياز است.

4- حرص مذموم و ممدوح

واژه <حرص‏» معمولا بار منفى دارد و هرگاه اطلاق مى‏شود از آن حرص بر مال، ثروت، مقام و ساير شهوات مادى به ذهن مى‏رسد، اين به خاطر آن است كه غالبا اين واژه در اين گونه موارد به كار مى‏رود كه عموما مذموم و نكوهيده است.

ولى گاه اين واژه در مواردى به كار مى‏رود كه شايسته ستايش است، نه تنها جزء اخلاق رذيله نيست‏بلكه فضيلتى محسوب مى‏شود و آن در جايى است كه اين صفت در مورد علاقه شديد به كارهاى خير به كار رود.

قرآن مجيد يكى از فضايل پيامبر اسلام(ص) را <حرص بر هدايت مردم و نجات آنها از گمراهى‏» مى‏شمرد، مى‏فرمايد: <لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم; به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت‏شما دارد و نسبت‏به مؤمنان رئوف و مهربان است‏». (22)

در جاى ديگر مى‏فرمايد: <ان تحرص على هداهم فان الله لايهدى من يضل و ما لهم من ناصرين; هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى(سودى ندارد چرا كه) خداوند كسى را(كه به خاطر اعمال و صفات زشتش) گمراه ساخته، هدايت نمى‏كند و آنها ياورانى نخواهند داشت‏». (23)

شبيه اين معنى در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است. (24)

البته در قرآن مجيد اين واژه در مصاديق منفى آن نيز به كار رفته است.

در روايات اسلامى نيز واژه <حرص‏» در موارد زيادى در جايى به كار رفته است كه بار مثبت دارد.

اميرمؤمنان على(ع) در خطبه معروف همام ضمن بيان صفات پرهيزكاران مى‏فرمايد: <فمن علامة احدهم انك ترى له قوة فى دين و حرصا فى علم; از نشانه‏هاى آنان(پرهيزكاران) قدرت در دين... و حرص در كسب دانش است.» (25)

در روايات متعددى از نشانه‏هاى انسان با ايمان، حرص در فقه يا حرص در جهاد، يا حرص در تقوا ذكر شده است. (26)

اين سخن را با حديثى از امام باقر(ع) پايان مى‏دهيم: <لا حرص كالمنافسة فى الدرجات!; حرصى برتر از رقابت‏با يكديگر در وصول به درجات(بالا در نزد خدا) نيست!» (27)

بنابراين حرص مفهوم گسترده‏اى دارد كه به معنى شدت علاقه به چيزى و تلاش فوق العاده براى وصول به آن است كه اگر در طريق خير و سعادت باشد ممدوح و هرگاه در طريق دنياپرستى باشد مذموم است، ولى غالبا اين واژه بار منفى دارد.

5- طرق درمان <حرص‏»

مى‏دانيم هميشه براى درمان اساسى يك بيمارى جسمانى، بايد به سراغ عوامل و ريشه‏هاى آن برويم، چرا كه بدون ريشه‏كن شدن آن عوامل، نتايج همچنان باقى و برقرار است و اگر به طور موقت‏با داروهاى مسكن آثار آن را بپوشانيم باز بعد از مدتى خود را نشان مى‏دهد.

بيماريهاى اخلاقى نيز به يقين همين گونه است‏حتما بايد ريشه‏يابى شود، سپس ريشه‏ها را بخشكانيم.

همان گونه كه قبلا اشاره شد(و در احاديث اسلامى نيز آمده بود) يكى از ريشه‏هاى حرص، سوء ظن به خدا و عدم توكل بر اوست كه بازگشت‏به تزلزل پايه‏هاى توحيد افعالى مى‏كند.

كسى كه خدا را قادر و رازق مى‏داند و كليد همه نيكى‏ها را به مضمون (بيدك الخير انك على كل شيئ قدير) (28) در دست او مى‏بيند، حرص در جمع مال و مواهب ديگر مادى نخواهد داشت.

كسى كه ايمان كامل به وعده‏هاى الهى دارد و پيام <ما عندكم ينفد و ما عند الله باق (29) ...; آنچه نزد شماست فانى مى‏شود اما آنچه نزد خداست‏باقى مى‏ماند» را به گوش جان شنيده و پذيرفته است، به جاى حرص در جمع‏آورى مال، حرص در انفاق فى سبيل الله دارد.

هنگامى كه پايه‏هاى ايمان، به ويژه توحيد افعالى در وجود انسان متزلزل گردد صفات رذيله بى شمارى به سراغ انسان مى‏آيد كه يكى از خطرناك‏ترين آنها حرص است، پس با تقويت پايه‏هاى ايمان بايد به مقابله با آن برخاست.

يكى ديگر از ريشه‏هاى حرص، جهل و بى خبرى نسبت‏به پى آمدهاى آن مى‏باشد.

اگر انسان بداند حرص، آرامش او را در تمام زندگى بر هم مى‏زند، حرص مايه رنج و تعب دايمى اوست، حرص شخصيت او را در هم مى‏كوبد و در انظار خوار و خفيف مى‏سازد، حرص سبب مى‏شود كه در عين غنا همچون فقيران زندگى مى‏كند، او زحمت‏بكشد و اموالش را براى ديگران ذخيره كند، در قيامت‏حساب آنها را بايد پس دهد، ولى در دنيا ديگران لذت آن را ببرند.

آرى اگر حريص در اين پيامدها بينديشد قطعا در روح او اثر مى‏گذارد.

مرحوم فيض كاشانى در <المحجة البيضاء» مى‏گويد: داروى بيمارى حرص سه ركن دارد <صبر» و <علم‏» و <عمل‏» كه مجموع آن پنج چيز مى‏شود.

نخست اقتصاد و ميانه‏روى در هزينه‏هاى زندگى، زيرا كسى كه هزينه‏هايش افزون گردد، زندگى آميخته با قناعت او را سير نمى‏كند، بنابراين رعايت اعتدال و ميانه‏روى در صرف اموال دشمن حرص است.

در حديثى از پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم: <من اقتصد اغناه الله، و من بذر افقره الله; كسى كه اعتدال در هزينه‏هاى زندگى را رعايت كند خدا او را بى نياز مى‏كند و كسى كه اسراف و تبذير كند فقيرش مى‏سازد». (30)

دوم هنگامى كه مال به اندازه كافى براى زيستن دارد، نگران آينده نباشد چرا كه بسيارى از حريص‏ها به خاطر تامين آينده حرص مى‏زنند، آينده‏اى كه با تدبير در موقع خود قابل تامين است، اين همان است كه قرآن مى‏گويد: <الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء...; شيطان شما را(به هنگام انفاق) وعده فقر و تهيدستى مى‏دهد و به فحشاء (و زشتى‏ها) امر مى‏كند!» (31)

سوم در فوايد قناعت و عزت حاصل از آن و زيانهاى حرص و طمع و ذلت ناشى از آنها بينديشد تا انگيزه‏اى براى قناعت و فاصله گرفتن از حرص او گردد، پيغمبر اكرم(ص) فرمود: <عز المؤمن استغناه عن الناس; عزت مؤمن از بى‏نيازى او از مردم است‏». (32)

چهارم در تاريخ گذشتگان مخصوصا گروهى از يهود حريص و دنياپرستان از اقوام ديگر بينديشد و حال آنها را با حال انبياء و اولياء الله مقايسه كند و عقل خود را در اين ميان به داورى طلبد كه آيا به آن گروه بپيوندد يا به اين گروه؟ آنهايى كه با افتخار زيستند و با افتخار از جهان چشم پوشيدند و به جوار رحمت‏حق با روحى پاك و اعمالى صالح شتافتند، يا كسانى كه بدنام زيستند و بدنام از دنيا رفتند و با كوهى از گناه به سوى سرنوشت‏شومشان در قيامت‏شتافتند؟!

پنجم در خطرات مال و ثروت بى حساب بينديشد و آفات دنيا و آخرت اين كار را در نظر بگيرد و نيز در آرامش و امنيت‏حاصل از قناعت و عاقبت محمود آن فكر كند، هميشه در امر دنيا به زيردستان خود نگاه كند، نه به آنها كه بالادست او هستند، چرا كه شيطان دائما او را تحريك مى‏كند كه به افراد بالاتر نگاه كند و به او مى‏گويد تو چه چيز از آنها كم دارى؟ چرا تلاش نمى‏كنى؟ ببين آنها چگونه غرق ناز و نعمتند و از لذايذ دنيا بهره مى‏گيرند؟! تو از خوف خدا بر خود تنگ گرفته‏اى و دائما حلال و حرام مى‏كنى، مگر آنها خوف از خدا ندارند يا تو از آنها ديندارترى؟!

ابوذر مى‏گويد: <اوصانى خليلى‏9 ان انظر الى من هو دونى، لا الى من هو فوقى; يار با وفاى من(رسول خدا(ص)) به من سفارش كرد(در امر دنيا) هميشه به زيردستان بنگرم نه به بالادستان!» (33)

6- رفع يك اشتباه

در اينجا ممكن است‏بعضى تصور كنند اسلام با توجه به روايات و آيات بالا چندان تمايلى به پيشرفت زندگى مادى مردم ندارد و از اصول تمدن مادى و ترقى صنايع ناخشنود است; زيرا پيروان خود را دعوت به بيگانگى از دنيا مى‏كند! در حالى كه اين يك اشتباه بزرگ است، اسلام با حرص و دنياپرستى و فدا كردن همه ارزشها در برابر مال و ثروت و مقام و شهوت مبارزه مى‏كند، نه از به كارگيرى مواهب دنيا در مسير عزت و آزادگى و ارزشهاى معنوى.

توضيح اينكه: مواهب مادى در حد ذات خود ابزارى هستند براى وصول به مقاصد ديگر، هرگاه از آنها براى فراهم آوردن زمينه‏هاى رشد معنوى و تعالى انسانى استفاده شود مطلوبند و اگر از آنها در راه خودكامگى و هوسرانى استفاده شود و يا اين مواهب به صورت هدف نهايى در آيد و انسان را از اهداف اصلى آفرينشش بيگانه سازد قطعا نامطلوب است.

اين درست‏به ابزار و وسايل صنعتى جديد مى‏ماند كه قابل بهره‏گيرى دوگانه است، هواپيماها مى‏توانند وسيله‏اى براى نقل و انتقال سريع و آسان انسانها در طريق كسب دانش و تامين روزى حلال و گسترش عدالت و كمك به نيازمندان و عمران و آبادى باشند، همان گونه كه مى‏توانند وسيله‏اى براى فروريختن بمب‏هاى ويرانگر، يا به صورت ابزار كشتار جمعى در آيند كه نه بر انسان رحم كند نه بر حيوان و گياه!

بنابراين نبايد نكوهش از حرص و دنياپرستى، بهانه‏اى براى رها كردن فعاليت‏هاى مثبت اقتصادى و رشد و شكوفايى صنعت و مانند آن شود و افراد تنبل و بيكاره خود را زير پوشش كناره‏گيرى از حرص و دنياپرستى قرار دهند و آن را توجهى براى كاستى‏هاى خود بدانند.


1- سفينة البحار، جلد 2، صفحه 458(ماده كبر).

2- سوره هود،87.

3- ص،33.

4- ص، 34.

5- همان.

6- التحقيق، ماده هلع.

7- در تفسير مجمع البيان و بسيارى از تفاسير ديگر، در تفسير سوره جمعه اين داستان با تفاوت مختصرى آمده است.

8- ميزان الحكمة، جلد 1، صفحه 588، شماره‏3139.

9- نهج البلاغه، نامه‏53.

10- غرر، حديث 820; ميزان الحكمة، جلد 1، صفحه‏586، شماره‏3596.

11- غررالحكم، حديث 982; ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه‏586، شماره 3592.

12- غررالحكم، حديث‏1753; ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه‏587، شماره 3615.

13- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏316، حديث‏76، باب <حب الدنيا و الحرص عليها».

14- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏316، حديث‏6، باب <حب الدنيا و الحرص عليها».

15- غررالحكم، حديث 1550; تصنيف الغرر، صفحه 294.

16- غررالحكم.

17- نهج البلاغه، نامه‏53.

18- سفينة البحار، ماده حرص.

19- بحارالانوار، ج 70، ص 22.

20- امالى صدوق، صفحه 394; غررالحكم، حديث‏4949.

21- بحارالانوار، ج‏69، صفحه 68.

22- توبه، 128.

24- نحل،37.

24- يوسف،103; نساء،129.

25- نهج البلاغه، خطبه‏193.

26- بحارالانوار، جلد 64، صفحه 271، حديث‏3 و 294، حديث 18.

27- ميزان الحكمة، جلد 1، صفحه‏589(حديث‏3646).

28- آل عمران،26.

29- نحل،96.

30- ميزان الحكمه، جلد3، صفحه‏2557.

31- بقره، 268.

32- شرح فارسى غررالحكم، جلد 5، صفحه 338.

33- اقتباس از المحجة البيضاء، جلد6، صفحه 58 تا 54(با تلخيص).