اخلاق در قرآن جلد دوم

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۱۰ -


جبن و شجاعت

اشاره

ديگر از رذايل اخلاقى ترس بيجاست كه مايه ذلت و زبونى و عقب افتادگى انسانها مى‏باشد، نيروهاى بالفعل و بالقوه او را بر باد مى‏دهد، و دشمن را بر انسان مسلط مى‏سازد.

نقطه مقابل آن شجاعت و شهامت است كه مهمترين كليد پيروزى و اساسى‏ترين پايه سربلندى و عظمت انسانهاست، نه تنها در ميدان جنگ كه رد ميدانهاى سياست و اجتماع و حتى مباحث علمى، شجاعت نقش كليدى را دارد، و به همين دليل علماى اخلاق به طور گسترده از <جبن‏» و <شجاعت‏» سخن گفته‏اند و عوامل و نتايج و آثار و پيامدهاى هر يك را مورد تحليل و بررسى قرار داده‏اند.

در كتب پيشينيان علم اخلاق، شجاعت‏يكى از اركان چهارگانه فضايل، و ترس يكى از رذايل چهارگانه شمرده شده است.

در تاريخ انبياى بزرگ، و پيروان راستين آنها مظاهر شجاعت‏به خوبى نمايان است، آرى آنها اسطوره‏هاى مقاومت و شجاعت‏بودند و سرمشق خوبى براى همه انسانها.

با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى‏گرديم و جلوه‏هاى اين فضيلت اخلاقى و مظاهر شوم آن رذيله اخلاقى را در لا به لاى آيات، و در جاى جاى قرآن مجيد مورد بررسى قرار مى‏دهيم:

1- در داستان ابراهيم(ع) چنين مى‏خوانيم:

<و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين × اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون × قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين × قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين × قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبين × قال بل ربكم رب السماوات و الارض الذى فطرهن و انا على ذلكم من الشاهدين × و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين × فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون (سوره‏انبياء،آيات‏51تا58)

2- در مورد موسى بن عمران‏7 چنين مى‏خوانيم:

...يا موسى لاتخف انى لايخاف لدى المرسلون (سوره‏نمل،آيه‏10)

3- در باره قوم طالوت و سربازان شجاع قومش چنين مى‏خوانيم:

<...فلما جاوزه هو و الذين آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا اليوم بجالوت و جنوده قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين × و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين (سوره‏بقره،آيات‏249و250)

4- در مورد ياران پيامبر اسلام(ص) و شجاعان با ايمان و مدعيان دروغين ترسو نيز چنين مى‏خوانيم:

<و اذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستاذن فريق منهم النبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا × و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما (سوره‏احزاب،آيات‏13و22)

5- و در جاى ديگر در همين زمينه آمده است:

قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون (سوره‏توبه،آيه‏52)

6- در باره گروهى از ياران پيامبر(ص) مى‏فرمايد:

الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل × انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه فلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين (سوره‏آل‏عمران،آيات‏173و175)

7- الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا (سوره‏احزاب،آيه‏39)

ترجمه

1- ما وسيله رشد ابراهيم(ع) را از قبل به او داديم، و از(شايستگى) او آگاه بوديم- آن هنگام كه به پدرش(آزر) و قوم او گفت: <اين مجسمه‏هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى‏كنيد؟!» - گفتند: <ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى‏كنند» - گفت: <مسلما هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده‏ايد!» - گفتند: <آيا مطلب حقى براى ما آورده‏اى يا شوخى مى‏كنى؟! - گفت: (كاملا حق آورده‏ام) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من بر اين امر از گواهانم! - و به خدا سوگند در غياب شما نقشه‏اى براى نابودى بتهايتان مى‏كشم! - سرانجام(با استفاده از يك فرصت مناسب) همه آنها - جز بت‏بزرگشان - را قطعه قطعه كرد تا شايد سراغ او بيايند(و او حقايق را بازگو كند)!

2- <... اى موسى! نترس كه رسولان در نزد من نمى‏ترسند»!

3- <... سپس هنگامى كه او(طالوت) و افرادى كه با او ايمان آورده بودند(و از بوته آزمايش، سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند(از كمى نفرات خود ناراحت‏شدند و عده‏اى) گفتند: <امروز ما توانايى مقابله با <جالوت‏» و سپاهيان او را نداريم‏» اما آنها كه مى‏دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد(و به روز رستاخيز ايمان داشتند) گفتند: <چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا، بر گروههاى عظيمى پيروز شدند! و خداوند با صابران(و استقامت كنندگان) است‏» - و هنگامى كه در برابر <جالوت‏» و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: <پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت‏بدار! و ما را بر جمعيت كافران پيروز بگردان‏»!

4- و(نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها(منافقان) گفتند: <(اى اهل يثرب) اى مردم مدينه! اينجا جاى توقف شما نيست، به خانه‏هاى خود بازگرديد!» و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى‏خواستند و مى‏گفتند: <خانه‏هاى ما بى حفاظ است!» در حالى كه بى حفاظ نبود، آنها فقط مى‏خواستند(از جنگ) فرار كنند - (اما) مؤمنان وقتى لشكر احزاب را ديدند گفتند: <اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده و خدا و رسولش راست گفته‏اند!» و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود.

5- بگو آيا در باره ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد(يا بر شما پيروز مى‏شويم و يا ربت‏شهادت مى‏نوشيم) ولى ما انتظار داريم كه خداوند، عده‏اى از سوى خودش(در آن جهان) به شما برساند يا(در اين جهان) به دست ما(مجازات شديد) اكنون كه چنين است‏شما انتظار بكشيد ما هم با شما انتظار مى‏كشيم!

6- اينها كسانى بودند كه(بعضى از) مردم به آنها گفتند: (لشكر دشمن) براى(حمله به) شما اجتماع كرده‏اند، از آنها بترسيد، اما اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى ماست - اين فقط شيطان است كه پيروان خود را(با سخنان و شايعات بى اساس) مى‏ترساند، از آنها نترسيد! و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد!

7- (پيامبران پيشين) كسانى بودند كه تبليغ رسالت‏هاى الهى مى‏كردند و(تنها) از او مى‏ترسيدند و از هيچ كس جز خدا واهمه نداشتند و همين بس كه خداوند حسابگر(و پاداش دهنده اعمال آنها) است.

تفسير و جمع‏بندى

پيامبران خدا ترسو نيستند

در نخستين آيات مورد بحث‏شجاعت‏بى نظير قهرمان توحيد ابراهيم(ع) در برابر بت‏پرستان لجوج و متعصب و خشن به خوبى منعكس شده است و نشان مى‏دهد كه اين پيغمبر بزرگ الهى، چگونه در مبارزه با بت‏پرستى در عين تنهايى و نداشتن يار و ياور، و در برابر انبوه دشمان خشمگين و خطرناك كه حكومت وقت آنها را پشتيبانى مى‏كرد كمترين سستى به خود راه نداد.

آيات فوق مى‏گويد: <ما وسيله رشد ابراهيم(ع) را از قبل به او داديم و از(شايستگى) او آگاه بوديم‏»، (و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين) (1)

در واقع خداوند استعدادهاى شايان توجهى را به ابراهيم(ع) داده بود، ولى بى شك ابراهيم(ع) كه در بهره‏گيرى از اين استعدادها آزاد بود از آن بهترين بهره‏گيرى را كرد، و به مبارزه با عامل اصلى بدبختى انسانها يعنى بت‏پرستى برخاست و چنانكه در ادامه اين آيات آمده است‏با قوت و قدرت و صراحت، نخست از عمويش آزر شروع كرد، و گفت: <اين مجسمه‏هاى بى‏روحى را كه پرستش مى‏كنيد چيست؟!»

و هنگامى كه <آزر» به او جواب داد: <اين رسم و سنت نياكان ماست گفت: به يقين هم شما و هم پدران و نياكانتان در گمراهى آشكارى بوديد»!

<آزر» هنوز باور نمى‏كرد كه ابراهيم با اين صراحت‏به طور جدى به مبارزه با بتها كه آن همه خواهان داشت‏برخيزد، پرسيد: آيا شوخى مى‏كنى؟! و ابراهيم(ع) در جواب گفت: اين يك مطلب كاملا جدى است، پروردگار شما همان آفريننده زمين و آسمان است... سپس افزود: <به خدا سوگند من نقشه‏اى براى نابودى اين بتها در غياب شما مى‏كشم!»، (و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين) (2)

و سرانجام به گفته خود عمل كرد و با استفاده از يك فرصت مناسب همه آنها را جز بت‏بزرگ آنها قطعه قطعه كرد شايد به هنگامى كه به سوى آن باز مى‏گردند از آن عبرت گيرند، ( فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون) (3)

در اينكه مرجع ضمير <اليه‏» در بخش اخير آيه چيست؟ مفسران احتمالات زيادى داده‏اند: بعضى گفته‏اند ضمير به <كبيرهم‏» برمى‏گردد، يعنى به سوى بت‏بزرگ برگردند و از او سؤال كنند چه حادثه‏اى سبب شسكستن ساير بتها شده و چه عاملى سبب نجات او گرديده است و طبيعى است‏بت از پاسخ به آن عاجز است و از اينجا بى اعتبارى بتها را دريافت.

احتمال ديگر اينكه ضمير به <ابراهيم‏» بازمى‏گردد، يعنى بت‏پرستان به سراغ ابراهيم(ع) آيند، و از او در باره انگيزه بت‏شكنيش سؤال كنند و او حقايق را براى آنان بازگو كند(البته در اين صورت جمله الا كبيرا لهم تاثيرى در مفهوم آيه نداردبخلاف‏تفسير قبل).

احتمال سوم اينكه ضمير به <خداوند متعال‏» برمى‏گردد، يعنى مشاهده ضعف و زبونى بتها در مقابل يك انسان سبب شود كه آيين بت‏پرستى را رها كنند و به سوى خدا بازگردند(اين تفسير نيز اشكال سابق را دارد).

و از همه مناسب‏تر همان تفسير اول است.

به هر حال آيه نشان مى‏دهد كه يكى از فضايل بزرگ پيامبران اولواالعزم شجاعت‏بى‏نظير آنها بوده است، آنها از غير خدا نمى‏ترسيدند، و در راه خدا كمترين سستى به خود راه نمى‏دادند و از جبن و ترس كه يك رذيله بزرگ اخلاقى است پاك و مبرا بودند و به همين دليل يك تنه در برابر انبوه دشمنان مى‏ايستادند و پيروز مى‏شدند.

بى شك اگر رذيله اخلاقى ترس و جبن بر آنها مسلط مى‏شد هرگز نه قادر به انجام سالت‏خويش بودند، و نه بر دشمنان پيروز مى‏شدند.

در دومين آيه مخاطب موسى بن عمران‏7 است، آنجا كه براى نخستين بار مخاطب به خطاب وحى شد و به او دستود داده شد عصايش را بيفكند، و عصا به اعجاز الهى به مار عظيمى تبديل شد، موسى وحشت كرد و فرار نمود. در اينجا نخستين درس اخلاقى به موسى(ع) داده شد كه: <اى موسى! نترس كه رسولان در نزد من نمى‏ترسند»! (...يا موسى لاتخف انى لايخاف لدى المرسلون) (4)

و با توجه به اينكه تمام عالم محضر خداست و همه جا ذات پاكش حاضر و ناظر است مؤمنان در هيچ حال و در هيچ جا نبايد بترسند، بلكه بر ذات پاك او توكل كنند و با شجاعت و شهامت‏به سوى اهداف مقدسى كه دارند پيش بروند.

مطابق آنچه در سوره قصص آيه 31 آمده است، به موسى(ع) گفته شد: <اى موسى! نترس و پيش بيا كه تو در امن و امانى‏»! (يا موسى اقبل و لاتخف انك من الآمنين)

موسى با اين خطاب الهى آرامش خود را بازيافت و در اينجا دستور مهمترى به او داده شد و آن اينكه نه تنها از آن مار عظيم نبايد بترسد بلكه بايد به سوى آن پيش برود، و آن را با ست‏خود بگيرد! تا عصا به حالت اول بازگردد! (قال خذها و لاتخف سنعيدها سيرتها الاولى) (5)

به يقين اين كار براى موسى(ع) بسيار شاق و سنگين بود ولى آن را انجام داد و بر آن پيروز شد.

آرى موسى(ع) بايد اين تجربه بزرگ را در محضر الهى فراگيرد تا بتواند در برابر اژدهاى ديگرى همچون فرعون و فرعونيان بايستد، و حكومت و ملك آنها را در واقع عصاى دست‏خود كند!

بسيارى از مفسران <جان‏» را كه در آيه بالا آمده به معنى مار كوچك و باريك كه با رعت‏حمله مى‏كند تفسير كرده‏اند، در حالى كه در جاى ديگر كه موسى عصا را در برابر فرعون انداخت تعبير به <ثعبان‏» شده كه به معنى اژدهاى عظيم است، به همين دليل بعضى احتمال داده‏اند عصا در آغاز كار مبدل به مار كوچكى شد و تدريجا به صورت اژدهاى عظيمى در آمد!

بعضى نيز گفته‏اند <عصا» مبدل به مار عظيمى شد، ولى از نظر سرعت همچون مارهاى كوچك حركت مى‏كرد!

جالب اينكه در قرآن مجيد نه بار جمله <لاتخف‏» (نترس) آمده است كه در پنج مورد، مخاطب موسى بن عمران است، شايد به اين جهت كه موسى(ع) دشمن بسيار بزرگ و خطرناكى همچون فرعون داشت، و بايد با اين خطاب‏هاى الهى براى مبارزه با او آماده مى‏شد.

سومين بخش از اين آيات در باره قوم <طالوت‏» است همان مردى كه از سوى پيامبر زمان(اشموئيل) به عنوان زمامدار و فرمانده لشكر بنى اسرائيل براى مبارزه با <جالوت‏»بيدادگر انتخاب شده بود.

او هنگامى كه مى‏خواست‏براى مبارزه با جالوت قيام كند، آزمونى براى لشكر خود ترتيب داد، تا سره از ناسره جدا شود، و سست عنصران ترسو كه وجود آنها در يك لشكر سبب سستى ديگران مى‏شود، بازشناخته شوند.

آرى آنها را در حالى كه شديدا تشنه بودند به وسيله نهر آبى آزمود، و گفت هر كس از آن بنوشد از ما نيست، و آنان كه مقاومت كنند و ننوشند و فقط گلويى تر كنند از ما هستند. اكثريت لشكر كه افرادى سست و كم مقاومت‏بودند از عهده اين امتحان برنيامدند، تنها گروه اندكى باقى ماندند، ولى شجاع و نيرومند كه قرآن در باره آنان مى‏گويد: <هنگامى كه لشكر طالوت در برابر جالوت قرار گرفت، شجاعان نخبه با اين سخن كه چه بسيار گروه اندكى كه به فرمان خدا بر گروه كثيرى پيروز شده‏اند به ديگران دلدارى داده و سپس افزودند: <...ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين; پروردگارا! صبر و استقامت را بر ما فروريز و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان‏»! (6)

خداوند به بركت‏شجاعت و پايمردى همين گروه اندك آنان را بر آن لشكر عظيم و سر تا پا مسلح طالوت پيروز كرد.

در آيات بعد سخن از ترس و جبن گروهى از منافقان و افراد ضعيف الايمان عصر پيامبر(ص) و در جنگ احزاب، و نيز سخن از شجاعت و پايمردى و ثبات قدم مؤمنان راستين است.

نخست مى‏فرمايد: <به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها(منافقان) گفتند: اى مردم مدينه! اينجا(ميدان جنگ احزاب) جاى توقف نيست، به خانه‏هاى خود بازگرديد، و گروهى از آنان از پيامبر(ص) اجازه بازگشت مى‏خواستند و مى‏گفتند: خانه‏هاى ما بدون حفاظ است، در حالى كه بدون حفاظ نبود بلكه(اينها بهانه بود، به خاطر ترس و وحشت) مى‏خواستند فرار كنند»! (و اذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستاذن فريق منهم النبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا) (7)

البته ميدان جنگ احزاب آنچنان به خاطر فزونى لشكر دشمن و تجهيزات زياد آنها وحشتناك بود كه افراد سست و ترسو هرگز تاب مقاومت نداشتند.

ولى چنانكه در آيه 22 همين سوره آمده <مؤمنان راستين نه تنها از مشاهده لشكر احزاب هراسى به دل راه ندادند، بلكه آن را دليل بر صدق وعده‏هاى الهى و پيامبر دانستند، و بر ايمان و تسليم و پايمرديشان افزوده شد»! (و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما) (8)

جالب اينكه از بعضى روايات استفاده مى‏شود كه پيامبر(ص) به منافقان و افراد ضعيف الايمان و ترسو اجازه بازگشت‏به مدينه را داد، چرا كه اگر مى‏ماندند نه تنها كارى از آنها ساخته نبود، بلكه بذر ضعف و سستى را در دل ديگران مى‏پاشيدند!

به همين دليل آيه‏47 سوره توبه در باره جمعى از اين گونه افراد مى‏خوانيم: <لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا...; اگر آنها همراه شما(به سوى ميدان جهاد) خارج مى‏شدند جز اضطراب و ترديد، چيزى بر شما نمى‏افزودند»!

بايد توجه داشت كه <خبل‏» و <خبال‏» به معنى اضطراب و ترديدى است كه از ضعف عقل و عدم قدرت بر تصميم‏گيرى حاصل مى‏شود كه يكى از عوامل آن ترس و وحشت زياد است كه موجب مى‏شود انسان تعادل فكرى خود را از دست‏بدهد.

در پنجمين آيه با چهره ديگرى از شجاعت‏ياران پيامبر(ص) رو به رو مى‏شويم، شجاعتى كه از منطق ايمان سرچشمه مى‏گرفت، آنها به خوبى مى‏ديدند كه در ميدان نبرد بر سر دو راهى قرار دارند كه هر دو به سوى بهشت و خشنودى خدا مى‏رود: راهى به سوى <شهادت‏» پيش مى‏رود كه نهايت آن سعادت است و راهى به سوى زنده ماندن و پيروز شدن بر دشمن، كه آن هم باعث افتخار در دنيا و آخرت است اين در حالى است كه دشمن در هر صورت محكوم به شكست است‏يا مرگ ذلت‏بار در اين دنيا يا عذاب پروردگار در آخرت.

بديهى است كسى كه چنين درك و ديدى داشته باشد هرگز ترس و سستى به خود راه نمى‏دهد، و از اين رذيله بزرگ اخلاقى بركنار است (قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون) (9)

و به گفته بعضى از دانشمندان عامل اصلى پيروزى مسلمانان همين شجاعت زاييده از ايمان و منطق قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين) بود.

در ششمين آيه، با چهره ديگرى از شجاعت اين دين‏باوران شجاع در جنگ احد روبرو مى‏شويم:

مى‏دانيم در احد مسلمانان بر اثر غفلت گروهى از افراد دنياپرست كه سنگرهاى حساس خود را رها كردند و به جمع غنايم پرداختند گرفتار شكست‏سختى شدند، و ضايعات فراوانى به بار آمد، و طبق آنچه در تواريخ آمده است دشمن پيروزمند به هنگام بازگشت از ميدان جنگ در اثناى راه مكه از بازگشت‏خود پشيمان شد و با يكديگر توافق كردند كه به مدينه بازگردند و از فرصت‏به دست آمده استفاده كنند و ضربه نهايى را بر مسلمين وارد كنند.

هنگامى كه پيامبر اسلام(ص) از اين مساله آگاه شد ابتكار مهمى به خرج داد، دستور داد لشكر اسلام حتى كسانى كه جراحتى در ميدان احد بر تن داشتند به استقبال لشكر دشمن بروند.

اين دستور بسيار مؤثر واقع شد و وحشت و اضطرابى در لشكر دشمن افكند به گونه‏اى كه ترجيح دادند، پيروزى نسبى خود را با حمله مجدد به خطر نيفكنند و به مكه بازگشتند.

آيه مورد بحث‏به اين معنى اشاره كرده، و شجاعت مسلمانان و عدم ترس آنها را از دشمن مى‏ستايد، مى‏فرمايد: <آنها كه دعوت خدا و پيامبر(ص) را پس از آنكه جراحاتى به آنها رسيده بود اجابت كردند(و در حالى كه هنوز زخمهاى ميدان احد التيام نيافته بود، به سوى ميدان حمراء الاسد شتافتند آرى) كسانى از آنها كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند پاداش بزرگى دارند»، (الذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للذين احسنوا منهم و اتقوا اجر عظيم) (10)

سپس ايمان و شهامت را چنين مى‏ستايد: <آنها كسانى بودند كه مردم به آنان گفتند: مردم(لشكر دشمن) براى حمله به شما اجتماع كرده‏اند، از آنان بترسيد، اما(نه تنها نترسيدند بلكه) بر ايمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترين حامى ماست‏»! (الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل) (11)

در كجاى دنيا ديده شده است كه مجروحان جنگى فورا به ميدان بازگردند و در صفوف مقدم جاى گيرند، آرى اين شجاعت و شهامت‏بى نظير بود كه وسوسه‏هاى دشمن را خنثى كرد، و با چنين حضورى در ميدان جنگ او را مايوس و ناكام نمود.

به هر حال حمراء الاسد صحنه عجيبى بود كه طعم پيروزى موقت احد را در كام قريش تلخ كرد، و به آنها نشان داد كه مسلمانان اگر چه بر اثر اشتباه گروهى موقتا عقب نشستند ولى ابتكار عمل را از دست نداده‏اند، و دشمن بايد منتظر ضربات آينده مسلمين باشد.

به اين ترتيب نه تنها از يك شكست‏خطرناك پيشگيرى كردند بلكه پايه پيروزيهاى آينده را نهادند و آثار منفى شكست را از دل دوستان خود زدودند و با توكل بر پروردگار چراغ اميد را در قلب‏ها فروزان ساختند.

از آيه فوق استفاده مى‏شود كه سخنان وحشت‏انگيز بعضى از شياطين كه مسلمانان را از اجتماع لشكر قريش مى‏ترساندند، نه تنها ترس و وحشتى در آنها ايجاد نكرد، بلكه بر ايمانشان افزود، و ميزان توكل آنها را بالا برد، اين به خاطر آن بود كه متذكر وعده‏هاى الهى و صدق گفتار پيامبر(ص) شدند كه اگر در ميدان احد به دستور حضرتش عمل مى‏كردند، هرگز آن شكست نيز به وجود نمى‏آمد.

از شگفتى‏هاى اين جنگ آن است كه پيامبر(ص) فرمود: <تنها كسانى كه در احد شركت كردند به ميدان حمراء الاسد بيايند، و به ديگران اجازه نداد كه در اين پيكار شركت جويند، تا به دشمن بفهماند لشكر احد حتى با وجود آن همه مجروحان جنگى باز نيرومند و آماده پيكار است، و به هيچ وجه ضعف و فتورى در آن راه نيافته، و اين همان است كه دشمن را به شدت مضطرب ساخت.

در ادامه اين آيات، در آيه 175 همين سوره به تفاوت ميان افراد جبان و ترسو و شجاعان مؤمن اشاره مى‏كند، و چنين مى‏فرمايد: <اين فقط شيطان است كه پيروان خود را مى‏ترساند، از آنها نترسيد و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد»، (انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه فلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين) (12)

از اين تعبير به خوبى استفاده مى‏شود كه اين گونه ترسها جنبه شيطانى دارد و هدفش تضعيف روحيه مؤمنان و كشاندن آنها به موضع انفعالى است تا از زير بار مسئوليت‏ها فرار كنند، در حالى كه مؤمنان راستين هيچ گونه ترس و وحشتى جز از خدا ندارند!

مطابق اين تعبيرات، ترس و جبن ريشه شيطانى دارد، در حالى كه شجاعت و شهامت داراى ريشه ايمانى است، آرى شجاعت از آثار ايمان است، چرا كه مؤمن با اتكاء به خدا كه قدرتش ما فوق همه قدرتهاست‏خود را در همه صحنه‏ها پيروز مى‏بيند و افراد ضعيف الايمان با اتكاء به قدرت خود كه به هر حال شكست‏پذير است‏خويش را ناتوان مشاهده مى‏كنند و به همين دليل ترس و وحشت در صحنه‏هاى مهم زندگى بر آنها چيره مى‏شود.

در داستان غزوه <حمراء الاسد» شياطين انس و جن دست‏به دست هم دادند تا قدرت لشكر قريش را بزرگ نشان دهند، و مؤمنان را از رويارويى با آنها بترسانند، در حالى كه به تعبير قرآن تنها اولياى شيطان و دوستان او از اين گونه امور مى‏ترسند، و اولياء الله وحشتى به خود راه نمى‏دهند. (13)

در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث‏يكى از صفات ويژه مبلغان رسالت‏هاى الهى پاك بودن از رذيله ترس از غير خدا ذكر شده، مى‏فرمايد: <آنها كسانى بودند كه تبليغ رسالت‏هاى الهى را مى‏كردند و از او مى‏ترسيدند و از هيچ كس جز خدا ترسى به خود راه نمى‏دادند و همين بس كه خداوند حسابگر است‏»! (الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا) (14)

تبليغ رسالات الهى مهمترين وظيفه پيامبران خداست، و شرط اصلى آن خالى بودن از رذيله خوف و ترس است.

اين آيه كه ناظر به پيامبران پيشين است‏به پيامبر اسلام(ص) در درجه اول و در درجه بعد به همه پيروان راستين او هشدار مى‏دهد كه در مقام ابلاغ رسالت‏هاى الهى از هيچ چيز و هيچ كس جز خدا ترس و واهمه‏اى نداشته باشند و مفهوم اين سخن آن است كه افراد جبان و ترسو نه شايسته اداى اين رسالتند و نه قادر بر اين كار!

بعضى از مفسران معتقدند كه اين آيه دليل بر اين است كه پيامبران الهى در مقام تبليغ رسالت الهى نبايد تقيه كنند، ولى اين سخن در صورتى صحيح است كه تقيه به معنى ترس و وحشت از مخالفين باشد، در حالى كه تقيه هميشه ناشى از ترس نيست، بلكه گاه هدف جلب و جذب مخالفين و رساندن آنها به اهداف الهى به صورت تدريجى است، و شايد گفتار ابراهيم <هذا ربى‏» در برابر ستاره‏پرستان و ماه‏پرستان و خورشيدپرستان از اين باب بوده است(دقت كنيد).

نتيجه نهايى

از آيات قرآن مجيد كه نمونه‏هاى روشنى از آن در بالا آمد، اهميت‏شجاعت و شهامت و نقش اين فضيلت اخلاقى در سرنوشت معنوى و مادى انسانها روشن از يك سو، و آثار سوء رذيله ترس و جبن از سوى ديگر آشكار مى‏شود.

درست است كه در اين آيات، شجاعت و ترس به طور مستقل و مستقيم مورد بحث واقع نشده ولى به طور ضمنى با بيان گويا نقش هر دو در زندگى انسانها تبيين گرديده است.

جبن و ترس در روايات اسلامى

در احاديث اسلامى نكوهش از اين رذيله اخلاقى بازتاب گسترده‏اى دارد از جمله:

1- امام باقر(ع) مى‏فرمايد: <لايكون المؤمن جبانا و لاحريصا و لاشحيحا; انسان با ايمان نه ترسوست و نه حريص و نه بخيل‏»! (15)

از اين تعبير به خوبى استفاده مى‏شود كه <ترس‏» و <حرص‏» و <بخل‏» با روح ايمان سازگار نيست، چرا كه مؤمن، متكى به خداست، و آن كس كه چنين تكيه‏گاهى دارد ترسى به خود راه نمى‏دهد، و نه بخيل و حريص است زيرا او به فضل و كرم الهى اميدوار مى‏باشد، و با اين حال حرص و بخلى به او راه نمى‏يابد.

2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: <الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظن بالله سبحانه; ترس و حرص و بخل، صفات زشتى است كه در سوء ظن به خداوند سبحان خلاصه مى‏شود»! (16)

اين حديث توضيح ديگرى است‏بر آنچه در حديث‏بالا آمد، و ريشه اصلى اين صفات رذيله را تبيين مى‏كند.

3- اميرمؤمنان على(ع) دوستان خود را از مشورت با افراد ترسو نهى مى‏كند، چرا كه ترس آنها از آفات مشورت است مى‏فرمايد: <لاتشركن فى رايك جبانا يضعفك عن الامر و يعظم عليك ما ليس بعظيم; هرگز با انسان ترسو مشورت نكن چرا كه تو را از كارهاى مهم بازمى‏دارد، و موضوعات كوچك را در نظر تو كوچك جلوه مى‏دهد»! (17)

همين معنى در عهدنامه مالك اشتر به شكل ديگرى مطرح شده است، امام(ع) مالك را از مشورت با بخيلان و ترسوها و حريصان نهى مى‏كند. (18)

4- اين موضوع به قدرى مهم است كه در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم كه دستور مى‏داد افراد ترسو در جنگهاى اسلامى شركت نكنند(مبادا مايه تضعيف روحيه ديگران بشوند) مى‏فرمايد: <من احس من نفسه جبنا فلايغز; كسى كه در خود ترسى احساس مى‏كند در جنگ شركت نكند»!

5- در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(ع) حديث‏بالا را شكافته و با صراحت مى‏گويد: <لايحل للجبان ان يغزو، لانه ينهزم سريعا و لكن لينظر ما كان يريد ان يغزو به فليجهز به غيره; جايز نيست افراد ترسو در جنگ شركت كنند چرا كه به سرعت فرار مى‏كنند(و مايه تضعيف ديگران مى‏شوند) ولى لازم است صلاح و تجهيزات خود را در اختيار ديگران قرار دهند». (19)

1- ترس معقول و نامعقول

بى شك منظور از جبن و ترس در اينجا جبن و ترس معقول نيست‏بلكه جبن و ترس نامعقول است، توضيح اينكه:

ترس از امورى كه واقعا خطرناك است‏يكى از پديده‏هاى روحى و طبيعى و از نعمت‏هاى بزرگ خداست، چرا كه اگر انسان از هيچ چيز خطرناكى نترسد، به زودى زندگى خود را از دست مى‏دهد، اين همان چيزى است كه از آن تعبير به تهور و بى‏پروايى در مقابل خطر مى‏كنند، مانند كسى كه بى خيال و بدون نگاه كردن به اين طرف و آن طرف، از يك خيابان پر رفت و آمد مى‏گذرد، چنين كسى به يقين در معرض حوادث خطرناك رانندگى قرار دارد.

اين گونه ترس‏ها خواه در زندگى عادى روزانه باشد يا در مورد مواد غذايى مشكوك يا مسائل اقتصادى و سياسى و غير آن كاملا منطقى است و سبب نجات از خطراتى است كه انسان را تهديد مى‏كند.

ترس مذموم آن است كه انسان از عواملى بترسد كه در خور ترسيدن نيست، هر خطر موهومى را جدى بگيرد، و هر دشمن خيالى را مايه وحشت قرار دهد، از همه چيز و به اصطلاح از سايه خودش نيز بترسد، و از ورود در هر كارى به احتمال عدم موفقيت واهمه داشته باشد، چنين ترسى مايه عقب ماندگى و بدبختى و ناكامى است، مايه شكست و ذلت و زبونى است.

اين جهان در همه ابعادش همچون يك ميدان نبرد است، موانع، مشكلات و خطرها هميشه وجود داشته و دارد، و تا انسان با آنها دست و پنجه نرم نكند و خود را به طور جدى آماده مقابله با آنها نسازد موفق نخواهد شد.

غالبا ممكن نيست ما دست‏به كارى بزنيم كه پيروزى در آن صد در صد تضمين شده باشد، يا هيچ گونه خطرى در آن وجود نداشته باشد، اين يك خيال محال و يك پندار باطل است. اينجاست كه نقش شجاعت و شهامت روشن مى‏شود و آثار منفى صفت رذيله ترس و جبن خود را نشان مى‏دهد.

هر كشاورزى احتمال خشكسالى و آفت را مى‏دهد، هر تاجرى احتمال نوسان قيمت‏ها و دگرگونى وضع بازار را مى‏دهد، هر مسافرى احتمال تصادف و خطرات ديگر را مى‏دهد، و در هر عمل جراحى احتمال خطر وجود دارد، اگر به اين احتمالات ترتيب اثر داده شود بايد دست روى دست‏بگذاريم و هيچ كارى نكنيم و فقط در انتظار مرگ باشيم.

به يقين در اين گونه موارد بايد خطرات جدى را پيش‏بينى كرد و راه مقابله با آن را شناخت، و از بى پروايى و تهور پرهيز نمود، در عين حال احتمالات نسنجيده و نامعقول و يا احتمالاتى كه هميشه و در هر حال وجود دارد نبايد سد راه انسان شود.

اين روشن‏ترين تعريفى است كه براى مساله شجاعت‏به عنوان يكى از صفات فضيله و ترس به عنوان يكى از صفات رذيله مى‏توان كرد.

در حديثى از امام حسن مجتبى‏7 در تعريف جبن چنين مى‏خوانيم: <الجراة على الصديق و النكول عن العدو; جبن آن است كه در برابر دوستان جسور و در برابر دشمنان ناتوان باشى‏»! (20)

و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى‏خوانيم كه در پاسخ از سؤال در باره معنى شجاعت فرمود: <موافقة الاقران و الصبر عند الطعان; هماهنگى با اقران و ايستادگى در برابر ضربات دشمن‏». (21)

قرآن مجيد در يك جا مى‏فرمايد: <و لاتلقوا بايديكم الى التهلكة; با دست‏خود خويشتن را به هلاكت نيفكنيد»! (22)

و در جاى ديگر در وصف مؤمنان راستين مى‏گويد: <...اشداء على الكفار...; آنها در برابر كافران سخت و شديدند(و ترس و واهمه‏اى به خود راه نمى‏دهند)». (23)

از آنچه در بالا گفته شد به خوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه شجاعت‏به عنوان يك فضيلت‏حد وسطى است در ميان <تهور» و <جبن‏».

2- آثار منفى جبن و ترس در زندگى فردى و اجتماعى

اين صفت رذيله آثار نامطلوب بسيار زيادى در سراسر زندگى انسانها دارد و به يقين يكى از عوامل قطعى شكست و زبونى و ذلت است.

ملت‏هاى بسيارى را در طول تاريخ مى‏شناسيم كه با داشتن عده و عده فراوان سالها گرفتار زبونى و اسارت بودند، ولى به محض اينكه رهبرى شجاع و فرماندهى با شهامت پيدا كردند تمام توان آنها بسيج‏شد و به سرعت عقب‏ماندگى خود را جبران كردند و به اوج عزت و عظمت رسيدند.

شجاعت پيامبر اسلام(ص) به هنگام هجرت در ميدان بدر و احد، و در ميدان احزاب و در ساير غزوات يكى از مهمترين عوامل پيروزى و پيشرفت‏سريع اسلام بود.

به همين دليل در احاديث اسلامى از امام على(ع) آمده است كه فرمود: <الشجاعة عز حاضر و الجبن ذل ظاهر; شجاعت عزت حاضر است و جبن ذلت آشكار»! (24)

و در جاى ديگر فرمود: <الشجاعة نصرة حاضرة و فضيلة ظاهرة; شجاعت‏يارى حاضر و فضيلت آشكار است‏».

يكى ديگر از آثار منفى اين رذيله اخلاقى اين است كه انسان را از كارهاى بزرگ بازمى‏دارد، زيرا كارهاى بزرگ هميشه با مشكلات بزرگ رو به روست، و انسانهايى را مى‏طلبد كه بتوانند از سد مشكلات عبور كنند، و اين كار از افراد ترسو ساخته نيست.

بنابراين چنين افرادى به فرض كه در زندگى توفيقى نصيبشان شود ناچيز و محدود خواهد بود، و هرگز نمى‏توانند دست‏به كارهاى مهم اجتماعى خواه جنبه انقلابى داشته باشد يا اصلاحى بزنند!

اين مساله تا آنجا پيش مى‏رود كه در اسلام از مشورت مديران موفق جامعه در كارهاى مهم با افراد جبان و ترسو نهى شده است، چرا كه آنها هميشه آيه ياس مى‏خوانند و مديران را از انجام كارهاى مهم بازمى‏دارند!

اميرمؤمنان على(ع) به مالك اشتر دستور داد كه افراد ترسو را در شوراى خود نپذيرد، چرا كه آنها سبب تضعيف او مى‏شوند، لاتدخلن فى مشورتك... جبانا يضعفك عن الامور. (25)

و در جاى ديگر آمده است: <و يعظم عليك ما ليس بعظيم; و موضوعات كوچك را در نظر تو بزرگ نشان مى‏دهند».

3- ريشه‏هاى جبن

1- ضعف ايمان و سوء ظن به خدا، زيرا افراد با ايمان داراى توكل و اميد به لطف خداوند و اعتقاد به وعده‏هاى او هستند، و چنين كسانى هرگز سست و زبون نخواهند شد، و از حوادث هر قدر بزرگ باشد نمى‏ترسند، اين همان است كه در فرمان معروف مالك اشتر آمده است كه امام(ع) مى‏فرمايد: <ان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله; بخل و ترس و حرص، غرائز و تمايلات متعددى هستند كه جامع آنها سوء ظن به خداى بزرگ است‏»!

2- احساس كمبود شخصيت و عقده حقارت يكى ديگر از دلايل جبن و ترس است، به همين دليل هر اندازه به افراد شخصيت داده شود بر شجاعت آنها افزوده مى‏شود و از همين رو در حديث امام اميرمؤمنين آمده است كه: <شدة الجبن من عجز النفس و ضعف اليقين; شدت ترس از ناتوانى روحى و ضعف يقين سرچشمه مى‏گيرد»! (26)

3- <عدم آگاهى و جهل‏» در بسيارى از اوقات سبب ترس مى‏شود، انسان از اشخاص و جانداران و موجوداتى كه درست آنها را نمى‏شناسد مى‏ترسد، ولى هنگامى كه به قدر كافى آگاهى مى‏يابد ضعف او زايل مى‏شود.

4- <عافيت‏طلبى‏» يكى ديگر از اسباب ترس است، چرا كه هميشه شجاعت در عين اينكه پيروزى مى‏آفريند مشكلات و ناراحتى‏هايى را نيز ممكن است‏به همراه داشته باشد كه باب طبع عافيت‏طلبان ترسو نيست.

5- بروز حوادث تلخ و ناگوار غالبا سبب مى‏شود كه انسانها به نوعى ترس گرفتار شوند، زيرا اين حوادث تلخ ذهنيت‏هاى ترس‏آلودى در انسان به وجود مى‏آورد كه گاه تا آخر عمر با اوست و جز با روانكاوى صحيح برطرف نمى‏گردد.

6- افراط در احتياط مى‏تواند ناشى از ترس باشد و يا عاملى براى ايجاد ترس، چرا كه به انسان مى‏گويد از هر احتمال خطرى بايد پرهيز كرد، و اين يكى از ريشه‏هاى اصلى ترس است.

7- انكار نمى‏توان كرد كه ساختمان روحى و جسمى افراد نيز در بروز اين پديده شوم مؤثر است، گروهى از افراد را مى‏بينيم كه به خاطر ضعف قلب يا ناتوانى اعصاب، يا ضعفهاى ديگر جسمانى، از همه چيز مى‏ترسند، در حالى كه از اين حالت متنفرند ولى نمى‏توانند آن را از خود دور سازند.

آنها مى‏گويند: چه كنيم اين ترس دست‏خودمان نيست، و بى اختيار بر ما تحميل مى‏شود، ولى چنان نيست كه اين حالت از طريق روان درمانى قابل تغيير نباشد.

4- طرق درمان و پيشگيرى

يكى از طرق اصلى درمان اين رذيله اخلاقى - همانند درمان ساير رذايل - از يكسو انديشيدن در ثمرات شوم و آثار زيانبار آن است. هنگامى كه افراد جبان و ترسو آثار نكبت‏بار و ذلت و زبونى ناشى از ترس بى‏جا و عقب ماندگى و محروميت‏حاصل از آن را در زندگى خود يا ديگران مشاهده كنند غالبا به فكر تجديد نظر در برنامه اخلاقى خود و دور ساختن اين رذيله مى‏افتند.

پرداختن به قطع ريشه‏ها راه مهم ديگر درمان آن است، هنگامى كه ابرهاى تيره و تار سوء ظن بالله از آسمان قلب انسان كنار رود، و خورشيد توكل بر جان او نور افشان شود ظلمات خيالات واهى كه انسان را به ترس بى جا مى‏كشاند برچيده خواهد شد، ولى اين كار احتياج به مطالعه و دقت فراوان دارد.

يكى ديگر از طرق درمان اين رذيله اخلاقى ورود در صحنه‏هاى رعب‏آور و تكرار آن است، فى المثل بعضى هستند كه از خوردن دارو يا تزريقات مختلف وحشت دارند ولى هنگامى كه چند بار تكرار شود وحشت آنها فرومى‏ريزد.

بعضى ديگر از سفرهاى دريايى يا هوايى سخت متوحش مى‏شوند ولى با تمرين و تكرار اين وحشت از بين مى‏رود، بعضى از سخن گفتن يا سخنرانى در حضور جمع مى‏ترسند ولى غالبا اين ترس با تمرين و تكرار از ميان خواهد رفت.

يكى از فلسفه‏هاى تمرينها و مانورهاى نظامى زدودن آثار ترس از جنگ از دلهاى سربازان و افسران و فرماندهان است.

در كلمات قصار اميرمؤمنان(ع) اين معنى به صورت زيبايى بيان شده مى فرمايد: <اذا هبت امرا فقع فيه، فان شدة توقيه اعظم مما تخاف منه; هنگامى كه از چيزى مى‏ترسى خود را در آن بيفكن كه آن ترس از خود آن سخت‏تر و وحشتناك‏تر است‏»! (27)

مرحوم علامه خويى; در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين جمله مى‏گويد:

بسيار مى‏شود كه براى انسان كارى پيش مى‏آيد كه به خاطر جبن و جهل از آن وحشت مى‏كند... و اين وحشت ناشى از جبن، مانع پيشرفت كارها مى‏شود. در اينجا امام(ع) تشويق به دور ساختن ترس از خود مى‏كند چرا كه در بسيارى از اوقات تحمل ترس ناشى از ترديد و دو دلى، سخت‏تر از افتادن در آن امر خوفناك است.

سپس مى‏افزايد: مكتشفان و محققان جهان با عمل به اين دستور به افتخارات بزرگى نايل شدند، آنها درون جنگلها و صحراهاى آفريقا و بيابانهاى پراكنده وارد شدند و به سير درياها پرداختند، و به درون جزاير دور دست نفوذ كردند، و از اين طريق هم ثروت فراوانى به دست آوردند و هم شهرت جهانى به علاوه به علم و دانش بشرى خدمات قابل ملاحظه‏اى كردند و به گفته شاعر:

چو ترسى ز امرى بينداز خويش در آن و بپيراى تشويش خويش دو دل بودن و خود نگهداشتن بسى سخت‏تر مى‏كند قلب ريش (28)

آرى اين يك واقعيت است كه ترديدها و دو دلى‏ها و ترس از عواقب خطرناك يك كار غالبا بيش از خود آن انسان را رنج مى‏دهد.

در زبان عرب ضرب المثلهاى جالبى در اين زمينه ديده مى‏شود از جمله:

<ام المقتول تنام و ام المهدد لاتنام; مادر مقتول به خواب مى‏رود، ولى مادر كسى كه تهديد به مرگ شده به خواب نمى‏رود»!

و نيز گفته‏اند: <كل امر من خير او شر فسماعه اعظم من عيانه; هر كار خير و شرى شنيدنش از ديدنش بزرگتر است‏». (29)

يكى ديگر از طرق درمان جبن و ترس، پاك بودن و پاك زيستن است; زيرا افراد آلوده غالبا از نتيجه اعمال خود بيمناكند و از آنجا كه اعمال آنها روزى آفتابى و برملا شود در هراسند، به همين دليل در حديث معروف علوى آمده است: <ما اشجع البرئ و اجبن المريب; چه شجاع است انسان پاكدامن و چه ترسوست انسان مساله‏دار»! (30)

در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: <لو تميزت الاشياء لكان الصدق مع الشجاعة و كان الجبن مع الكذب; اگر اشياء از هم جدا شوند(و گروه‏بندى گردد) صدق و راستى همراه شجاعت‏خواهد بود و ترس همراه دروغ‏»! (31)

5- آثار شجاعت در زندگى انسانها

نقطه مقابل صفت رذيله جبن و ترس همان شجاعت و دليرى است كه بحث‏هاى مربوط به آن در لا به لاى مباحث جبن و ترس آمد و هر يك از اين دو به قرينه مقابله در غالب بحث‏ها روشن مى‏شود، شناخت مفهوم جبن و ترس بدون شناخت مفهوم شجاعت مشكل است، همان گونه كه شناخت مفهوم شجاعت‏بدون شناخت جبن و ترس دشوار مى‏باشد.

با اين حال براى تكميل بحث‏هاى گذشته لازم به نظر مى‏رسد كه توضيحات بيشترى در باره شجاعت و آثار و پيامدهاى آن به ويژه از ديدگاه اخبار و احاديث اسلامى داشته باشيم.

1- در فرمان مالك اشتر كه <جامع‏ترين فرمان الهى سياسى‏» براى كشوردارى است در موارد متعددى به اين مساله اشاره فرموده است. در يك جا به مالك هشدار مى‏دهد كه افراد ترسو و حريص را جزء مشاوران خود قرار ندهد.

در جاى ديگر در مورد فرماندهان بزرگ لشكر(يا همه معاونان و كارگزاران) مى‏فرمايد: <ثم الصق بذوى المروآت و الاحساب و اهل البيوتات الصالحة و السوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة و السفى‏ء و السماحة، فانهم جماع من الكرم و شعب من العرف; رابطه خود را با افراد با شخصيت و اصيل و خاندان‏هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز، سپس با افراد شجاع و با شهامت و سخاوتمند و بزرگوار همكارى داشته باش، چرا كه آنها كانون بزرگوارى و مركز نيكى هستند»! (32)

در اينجا امام(ع) مساله شجاعت و شهامت را از اصول اساسى صفات برجسته انسانى و فرماندهان لشكر يا كارگزاران به طور عام شمرده است.

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: <الشجاعة زين، الجبن شين; شجاعت زينت است و ترس عيب است‏». (33)

3- و نيز همان حضرت در حديث ديگرى مى‏فرمايد: <السخاء و الشجاعة غرائز شريفة يضعها الله سبحانه فى من احبه و امتحنه; سخاوت و شجاعت صفات شريفى است كه خداوند سبحان آن را در وجود كسانى كه دوستشان دارد و آزموده است قرار مى‏دهد». (34)

4- پيغمبر اكرم(ص) در مقام ذكر افتخارات اهل بيتش هفت صفت را ذكر مى‏كند كه يكى از آنها شجاعت است. (35)

و در جاى ديگر افتخارات خود و خاندانش را در دو چيز خلاصه مى‏كند كه باز يكى از آنها شجاعت است. (36)

5- در حديث ليلة المبيت(شبى كه على(ع) به جاى پيامبر(ص) در بسترش خوابيد تا آن حضرت هجرت به مدينه را آغاز كند) مى‏خوانيم: صبحگاهان هنگامى كه محاصره كنندگان خانه پيامبر(ص) به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله كردند، على(ع) را به جاى پيامبر(ص) در بستر ديدند و با سخنان زشتى نسبت‏به مقام والاى على(ع) اهانت كردند، امام(ع) فرمود: اين سخنان را در باره من مى‏گوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى به من داده - و از جمله آنها - اين افتخار را ذكر فرمود: <و من الشجاعة ما لو قسم على جميع جبناء الدنيا لصاروا به شجعانا; خداوند آن قدر شجاعت‏به من عطا فرموده كه اگر بر تمام افراد ترسو و جبان دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد»! (37)

6- در خطبه معروف امام سجاد على بن الحسين(ع) در شام نيز مى‏خوانيم كه امام در آغاز خطبه تكان دهنده و تاريخيش فرمود: <ايها الناس: اعطينا ستا و فضلنا بسبع اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة فى قلوب المؤمنين; اى مردم! خداوند شش موهبت‏به ما عطا فرموده و به هفت چيز ما را برترى داده است. آن شش موهبت عبارت است از علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبوبيت در دلهاى مؤمنان‏»! (38)

7- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق(ع) پايان مى‏دهيم - هر چند سخن در اين زمينه بسيار است - فرمود: گروهى از اسيران را خدمت پيامبر(ص) آوردند پيامبر(ص)(به خاطر جناياتى كه آنها انجام داده بودند) دستور قتل آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آن فرد تعجب نمود و عرض كرد چگونه مرا از ميان همه آنها آزاد كردى؟! فرمود: جبرئيل از سوى خدا اين خبر را به من داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و پيامبرش(ص) آن را دوست دارند; <الغيرة الشديدة على حرمك، و السخاء، و حسن الخلق، و صدق اللسان و الشجاعة; غيرت شديد نسبت‏به ناموست، و سخاوت، و خسن خلق، و راستگويى و شجاعت‏»!

هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد و در زمره مسلمانان شايسته قرار گرفت. (39)

از احاديث‏بالا و روايات متعدد و آياتى كه در بحث‏بالا داشتيم ارزش والاى اين فضيلت اخلاقى كاملا روشن مى‏شود، و اهميتى را كه اسلام براى آن قائل است در لا به لاى اين روايات و احاديث نمايان است.

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى‏رسد كه <شجاعت‏» معنى وسيع و گسترده‏اى دارد كه دليرى در ميدان نبرد يكى از شاخه‏هاى آن است. شجاعت در ميدان سياست، در مسائل علمى، و ابراز و اظهار نظرات جديد منطقى و نوآوريها، و شجاعت در مقام قضاوت و داورى و مانند آن هر كدام يكى از شاخه‏هاى مهم شجاعت محسوب مى‏شود، لذا در بعضى از روايات مى‏خوانيم: <الصبر شجاعة; صبر نوعى شجاعت است‏». (40)

در حديث ديگرى از على(ع) آمده است: <اشجع الناس اسخاهم; شجاع‏ترين مردم كسى است كه از همه با سخاوت‏تر باشد»! (41)

و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى‏خوانيم: <لو تميزت الاشياء لكان الصدق مع الشجاعة و كان الجبن مع الكذب; هرگاه اشياء از هم جدا شوند، صدق و راستى در كنار شجاعت و ترس در كنار دروغگويى قرار خواهد گرفت‏». (42)

اين احاديث هر كدام به يكى از شاخه‏هاى شجاعت اشاره مى‏كند كه در مفهوم جامع اين واژه درج شده است(دقت كنيد).


1- انبياء، 51.

2- همان،57.

3- انبياء، 58.

4- نمل، 10.

5- طه، 21.

6- بقره، 250.

7- احزاب،13.

8- احزاب، 22.

9- توبه، 52.

10- آل عمران، 172.

11- همان،173.

12- آل عمران، 175.

13- در تركيب جمله <انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه‏» دو عقيده در ميان مفسران وجود دارد كه در مفهوم آيه بسيار اثر مى‏گذارد، بعضى <اولياء» را فاعل(يا به منزله فاعل با تقدير من اوليائه) دانسته‏اند، مطابق اين تفسير پيروان شيطان بودند كه به تهديد و ارعاب مردم پرداختند، در حالى كه بعضى ديگر براى <اولياء» معنى و مفعولى قائلند همان گونه كه ظاهر آيه شريفه، طبق قرائت مشهور دلالت دارد، بنابراين مطابق اين نظر معنى آيه چنين مى‏شود: <شيطان تنها مى‏تواند در پيروانش مانند منافقين نفوذ كند و آنها را بترساند نه در مؤمنين‏».

14- احزاب،39.

15- بحارالانوار، جلد 72، صفحه 301.

16- غررالحكم.

17- غررالحكم، حديث‏10349.

18- نهج البلاغه، نامه‏53.

19- بحارالانوار، جلد97، صفحه‏49.

20- ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 370; تحف العقول، كلمات امام مجتبى‏7 حديث 1.

21- همان مدرك، جلد 2، صفحه 1412.

22- بقره، 195.

23- فتح،29.

24- هر دو حديث در شرح فارسى غرر و درر آمدى جلد7 صفحه 171 آمده است.

25- نهج البلاغه، نامه‏53.

26- شرح فارسى غررالحكم، جلد 4، صفحه 185.

27- كلمات قصار، جمله 175.

28- منهاج البراعة، جلد 21، صفحه 252.

29- شرح نهج البلاغه، جلد 18، صفحه‏177.

30- غررالحكم، شماره‏9626.

31- شرح فارسى غررالحكم، جلد7، صفحه 172.

32- نهج البلاغه، نامه‏53.

33- شرح فارسى غررالحكم، جلد7، صفحه 171.

34- غررالحكم، شماره 1820.

35- بحارالانوار، جلد26، صفحه 265.

36- همان مدرك، صفحه 244.

37- بحارالانوار، جلد19، صفحه‏83.

38- بحارالانوار، جلد 45، صفحه 138.

39- بحارالانوار، جلد 18، صفحه 108.

40- نهج البلاغه، حكمت 4.

41- غررالحكم، شماره‏2899.

42- شرح فارسى غرر، جلد 5، صفحه 118، حديث‏7597.