اخلاق در قرآن جلد دوم

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۱۱ -


خودباختگى و توكل بر خدا

اشاره

در بسيارى از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى و سرگذشت انبياء و اولياء و صالحان و در كتب علماى اخلاق و ارباب سير و سلوك روى مساله توكل به عنوان يك فضيلت مهم اخلاقى كه بدون آن نمى‏توان به مقام قرب الهى رسيد، ياد شده است.

منظور از توكل سپردن كارها به خدا، و اعتماد بر لطف اوست، زيرا <توكل‏» از ماده <وكالت‏» به معنى انتخاب وكيل نمودن و اعتماد بر ديگرى كردن است، بديهى است هر قدر وكيل توانايى بيشتر و آگاهى فزون‏تر داشته باشد شخص موكل احساس آرامش بيشترى مى‏كند، و از آنجا كه علم خدا بى پايان و تواناييش نامحدود است هنگامى كه انسان توكل بر او مى‏كند آرامش فوق‏العاده احساس مى‏كند، در برابر مشكلات و حوادث مقاوم مى‏شود، و از دشمنان نيرومند و خطرناك نمى‏هراسد، در سختيها خود را در بن بست نمى‏بيند و پيوسته راه خود را به سوى هدف ادامه مى‏دهد.

انسانى كه بر خدا توكل دارد هرگز احساس حقارت و ضعف نمى‏كند بلكه به اتكاى لطف خدا و علم و قدرت بى پايان او خود را پيروز و فاتح مى‏بيند و حتى شكست‏هاى مقطعى او را مايوس نمى‏سازد.

هرگاه توكل به مفهوم صحيح كلمه در جان انسان پياده شود به يقين اميدآفرين، نيروبخش و باعث تقويت اراده و تحكيم مقاومت و پايمردى است.

مساله توكل در زنگى انبياى بزرگ الهى درخشش فوق‏العاده‏اى دارد، بررسى آيات قرآنى در اين زمينه نشان مى‏دهد كه آنها هميشه در برابر مشكلات طاقت فرسا خود را زير سپر توكل قرار مى‏دادند، و يكى از دلايل مهم پيروزى آنها داشتن همين فضيلت اخلاقى بوده است.

با اين اشاره به آيات قرآن بازمى‏گرديم و با توجه به ترتيب تاريخى سرگذشت انبياء مساله توكل را در زندگى آنان مورد بررسى قرار مى‏دهيم(از نوح(ع) شروع كرده به پيامبر اسلام(ص) پايان مى‏دهيم):

1- و اتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآيات الله فعلى الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الى و لاتنظرون (سوره‏يونس،آيه‏71)

2- انى توكلت على الله ربى و ربكم (سوره‏هود،آيه‏56)

3- ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون (سوره‏ابراهيم، آيه‏37)

4- ...ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب (سوره‏هود، آيه‏88)

5- و قال يا بنى لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة و ما اغنى عنكم من الله من شى‏ء ان الحكم الا لله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون (يوسف،67)

6- و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين × فقالوا على الله توكلنا ربنا لاتجعلنا فتنة للقوم الظالمين (سوره‏يونس،آيات‏84و85)

7- و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين (سوره‏بقره،آيه‏250)

8- فان تولوا فقل حسبى الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم (سوره‏توبه، آيه‏129)

9- و ما لنا الانتوكل على الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن على ما آذيتمونا و على الله فليتوكل المتوكلون (سوره‏ابراهيم،آيه‏12)

10- ...و من يتوكل على الله فهو حسبه... (سوره‏طلاق،آيه‏3)

ترجمه

1- سرگذشت نوح را بر آنها بخوان! در آن هنگام كه به قوم خود گفت: <اى قوم من! اگر تذكرات من نسبت‏به آيات الهى، بر شما سنگين(و غير قابل تحمل) است، (هر كار از دستتان ساخته است‏بكنيد) من بر خدا توكل كرده‏ام! فكر خود و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد، سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند(تمام جوانب كارتان را بنگريد) سپس به حيات من خاتمه دهيد و (لحظه‏اى) مهلتم ندهيد!

2- من، بر <الله‏» كه پروردگار من و شماست توكل كرده‏ام!

3- پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، و در كنار خانه‏اى كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز، و از ثمرات به آنها روزى ده، شايد آنان شكر تو را بجاى آورند!

4- من جز اصلاح - تا آنجا كه در توانايى دارم - نمى‏خواهم! و توفيق من جز به(كمك) خداوند نيست. بر او توكل كردم و به سوى او بازمى‏گردم!

5- و(هنگامى كه مى‏خواستند حركت كنند، يعقوب) گفت: <فرزندان من! از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرق وارد گرديد(تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود)! و(من با اين دستور) نمى‏توانم حادثه‏اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم! حكم و فرمان، تنها از آن خداست!(براى پيروزى شما) بر او توكل كرده‏ام و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند»!

6- موسى گفت: <اى قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده‏ايد، بر او توكل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد»! - گفتند: <تنها بر خدا توكل داريم، پروردگارا! ما را مورد شكنجه گروه ستمگر قرار مده!

7- و هنگامى كه در برابر <جالوت‏» و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: <پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت‏بدار! و ما را بر جمعيت كافران، پيروز بگردان!

8- اگر آنها(از حق) روى بگردانند، (نگران مباش!) بگو: <خداوند مرا كفايت مى‏كند، هيچ معبودى جز او نيست، بر او توكل كرددم، و او صاحب عرش عظيم است!

9- و چرا بر خدا توكل نكنيم، با اينكه ما را به راه‏هاى(سعادت) رهبرى كرده است، و ما به طور مسلم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد(و دست از رسالت‏خويش برنمى‏داريم) و توكل كنندگان بايد فقط بر خدا توكل كنند»!

10- و هر كس بر خدا توكل كند كفايت امرش را مى‏كند... .

تفسير و جمع‏بندى

بازتاب توكل در زندگى پيامبران

در آيات قرآن مجيد، به ويژه در تاريخ انبيا، صفت <توكل‏» به عنوان يكى از بارزترين صفات آنها در طول تاريخ مشاهده مى‏شود كه همواره در برابر حوادث سخت، مشكلات طاقت فرسا و دشمنان بى رحم اعتمادشان بر خدا و تكيه‏گاهشان ذات پاك او بوده است، و از وابستگى و اعتماد بر ما سوى الله مبرى بوده‏اند.

نخست از نوح(ع) پيامبر بزرگ خدا شروع مى‏كنيم:

در نخستين آيه مورد بحث مى‏خوانيم: هنگامى كه نوح(ع) در برابر دشمنان نيرومند و لجوج و متعصب قرار گرفت، با اعتماد به خداوند و توكل بر ذات پاكش در برابر همه آنان مقاومت كرد، قرآن در اين زمينه به پيامبر اسلام(ص) مى‏گويد: <سرگذشت نوح(ع) را براى آنها(مسلمانان نخستين كه در چنگال دشمنان زورمند گرفتار بودند) بخوان، در آن هنگام كه به قوم خود گفت: اى قوم من! هرگاه موقعيت من و يادآورى‏هايم نسبت‏به آيات الهى بر شما سنگين(و غير قابل تحمل) است، (هر كار از دستتان ساخته است‏بكنيد، من ترس ندارم) من بر خدا توكل كرده‏ام، نيروى خود و نيروى معبودهايتان را جمع كنيد، سپس چيزى بر شما مخفى نماند و بعد به حيات من پايان دهيد و لحظه‏اى مهلتم ندهيد(اما بدانيد در برابر قدرت خداوند كارى از شما ساخته نيست!)»، (و اتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآيات الله فعلى الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الى و لاتنظرون) (1)

راستى اين چه عاملى بود كه نوح(ع) را با مؤمنان اندكى كه اطراف او بودند، در برابر دشمنان قدرتمند و سرسخت، شجاعت و شهامت مى‏بخشيد كه اين چنين ايستادگى كردند و قدرت آنان را به باد مسخره گرفتند و بى اعتنايى خويش را به نقشه‏ها و افكار و بتهاى آنها نشان دادند، و به اين وسيله ضربه‏اى محكم روانى بر آنان وارد ساختند.

آرى اين عامل چيزى جز ايمان به خدا و توكل بر ذات پاك او نبود، و عجب اينكه نه تنها اظهار بى اعتنايى نسبت‏به آنها و معبودهايشان كردند بلكه آنان را بر مخالفت تشجيع نموده و به مبارزه طلبيدند، آرى اين قدرت نمايى تنها زيبنده متوكلان است!

با توجه به اينكه سوره يونس كه اين آيه در آن است مكى است، خداوند مى‏خواهد به گروه اندك مسلمانان كه در مكه همچون پروانه‏ها گرد شمع وجود پيامبر اسلام(ص) جمع شده بودند و در چنگال دشمنان نيرومند سرسختى قرار داشتند، قوت و قدرت روحى ببخشد و به آنها نشان دهد كه از اين قدرت‏هاى پوشالى در برابر اراده خدا كارى ساخته نيست.

تعبير به <شركائكم‏» ممكن است اشاره به بتها باشد كه شريكهاى ساختگى بت‏پرستان براى خدا بودند، و در موارد ديگر قرآن نيز كرارا اين تعبير براى بتها آمده است.

يا اينكه منظور دوستان و بستگان آنها باشد، يعنى تمامى نيروهايتان را بر ضد من بسيج كنيد!

دومين آيه از زبان هود پيامبر7 است كه بعد از دوران نوح(ع) مى‏زيسته هنگامى كه از سوى قوم بت‏پرستش تهديد به مرگ مى‏شود، با صراحت‏به آنها مى‏گويد: <من خدا را گواه مى‏گيرم و شما هم گواه باشيد كه از همتايانى كه براى خدا قرار داده‏ايد بيزارم - همه شما براى من نقشه بكشيد، و لحظه‏اى مرا مهلت ندهيد(اما بدانيد كارى از شما ساخته نيست چرا كه) - من توكل بر خداوندى كرده‏ام كه پروردگار من و شماست‏»! (...قال انى اشهد الله و اشهدوا انى برى‏ء مما تشركون × من دونه فكيدونى جميعا ثم لاتنظرون × انى توكلت على الله ربى و ربكم) (2)

جالب اينكه نه تنها به قدرت عظيم مخالفان بت‏پرست و توطئه‏ها و شرارتهاى آنها اعتنا نمى‏كند، بلكه آنها را تحريك به قيام بر ضد خود مى‏نمايد، تا به آنان ثابت كند قلب و روح او به جاى ديگرى وابسته است كه با توكل بر ذات پاك او كمترين واهمه‏اى از توطئه‏هاى دشمنان ندارد، هر چند قوى و نيرومند و سرسخت و لجوج باشند، و اين خود نشان مى‏دهد كه توكل بر خدا تا چه اندازه به انسان شجاعت و شهامت و پايمردى و استقامت مى‏بخشد!

راستى شگفت آور است كه انسانى تك و تنها يا با يارانى بسيار اندك، در برابر گروهى عظيم و متعصب و زورمند، اين گونه بايستد، و اين چنين تهديدهاى آنها را به باد سخريه بگيرد، آرى اين از آثار ايمان و توكل بر خداست!

يكى از مفسران پيشين به نام <زجاج‏» مى‏گويد: اين آيه از مهمترين آيات مربوط به پيامبران است كه پيامبرى تنها در برابر امتى عظيم از مخالفان بايستد و اين چنين با آنها سخن بگويد، شبيه همين تعبير را در داستان نوح(ع) و جريان پيامبر اسلام‏7 نيز خوانديم.

شايان توجه اينكه در ادامه اين آيه، هود(ع) در مقام استدلال براى كار خود مى‏گويد: نه تنها شما، <هيچ جنبنده‏اى در جهان نيست مگر اينكه در قبضه قدرت و فرمان خداست‏»! (ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها) (3)

سپس مى‏افزايد: او قدرتمندى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى باشد بلكه <پروردگار من همواره بر صراط مستقيم است‏»! (ان ربى على صراط مستقيم)

بنابراين من بر كسى تكيه كرده‏ام كه قدرتش بى پايان و كارهايش عين صواب و عدالت است.

در سومين آيه اشاره به گوشه‏اى از سرگذشت ابراهيم(ع) و توكل او بر خدا در يكى از مشكل‏ترين ساعات زندگانيش مى‏كند، و مى‏فرمايد: <پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه‏اى كه حرم توست(به فرمان تو و با توكل بر تو) ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند، اكنون تو دلهاى مردم را متوجه آنها كن و از ثمرات به آنها روزى ده، تا شكر تو را بجا آورند»، (ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون) (4)

آيا اگر ايمانى همچون كوه، و دلى همچون دريا، و توكلى در سطح بسيار بالا نباشد، ممكن است انسان همسر و فرزند دلبند شيرخواره‏اش را در سرزمينى خشك و سوزان و بى آب و علف - تنها براى امتثال فرمان خدا - رها كند، و از آنجا به وطن خويش بازگردد؟!

اين جريان يادآور جريان ديگرى در زندگى ابراهيم(ع) است در آن هنگام كه بت‏پرستان لجوج و متعصب و خشمگين او را به خاطر در هم شكستن بتهايشان به محاكمه كشيده بودند و ابراهيم در يك قدمى مرگ قرار داشت، با اين حال معبودهايشان را به سخريه مى‏كشيد و با دلايل محكم، منطق خرافى آنها را در زمينه بت‏پرستى در هم مى‏كوبيد. (5)

چهارمين آيه اشاره به ماجراى شعيب(ع) مى‏كند كه مدتى بعد از هود، و كمى قبل از موسى مى‏زيسته كه او هم در مقابل سرسختى قوم مشرك و بت‏پرست و تهديدات آنها مى‏گويد: <من(با اين برنامه‏هاى الهى) چيزى جز اصلاح تا آنجا كه در قدرت دارم، نمى‏خواهم، و توفيق من تنها از خداست، فقط بر او توكل كرده‏ام و به سوى او بازمى‏گردم‏»، (...ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب) (6)

آرى من با داشتن ايمان به خدا و توكل بر ذات پاك او از چيزى نمى‏ترسم و با قدرت راه خود را ادامه مى‏دهم.

قابل توجه اينكه: شعيب(ع) براى دست زدن به اصلاحات همه جانبه در اجتماع فاسد آن زمان بر سه اصل تكيه مى‏كند: نخست فراهم شدن مقدمات از سوى پروردگار كه با كلمه <توفيق‏» به آن اشاره شده، سپس داشتن اراده نيرومند براى شروع به كار كه با <توكل‏» به پروردگار حاصل مى‏شود، و سپس دارا بودن انگيزه‏اى صحيح و سازنده كه با <اليه انيب‏» (به سوى او بازمى‏گردم و همه كارهايم براى خداست) به آن اشاره مى‏كند.

در پنجمين آيه سخن از يعقوب كه جد والاى بنى اسرائيل است‏به ميان آمده، آن زمان كه در تنگناى شديدى قرار گرفته بود از يكسو فرزند عزيزش يوسف(ع) را از دست داده، و از سوى ديگر قحطى شديد در كنعان همه مردم، و از جمله خاندان او را تحت فشار قرار داده است، و به حكم اجبار، فرزند دلبند ديگرش بنيامين را به دست‏برادران بد سابقه و نامهربان! سپرده، تا براى به دست آوردن آذوقه بار ديگر به سرزمين <مصر»بروند و از <عزيز مصر» كمك بطلبند، در اينجا بود كه يعقوب سفارشى به اين مضمون به فرزندان خود كرد: <فرزندان من!(به مصر كه مى‏رويد) همه شما از يك دروازه وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرق وارد شويد(مبادا ورود يك جمعيت غير بومى در مصر حساسيت مردم را برانگيزد و به آنها آسيبى برسانند)»! (و قال يا بنى لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة...) (7)

سپس افزود: <من با اين دستور نمى‏توانم حادثه‏اى را كه از سوى خدا مقرر شده است از شما برطرف سازم، حكم و فرمان مخصوص به خداست، بر او توكل كردم، و همه توكل كنندگان بايد بر او توكل كنند(و از او استمداد نمايند)»، (...و ما اغنى عنكم من الله من شى‏ء ان الحكم الا لله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون) (8)

به اين ترتيب يعقوب دستورهاى لازم را براى پيشگيرى از حوادث قابل اجتناب به فرزندان خود داد، ولى تاكيد كرد كه من با اين دستورها نمى‏توانم جلو هر 2حادثه‏اى را بگيرم و در برابر همه مشكلات تدبيرى بينديشم، بلكه ما بايد آنچه در توان داريم انجام دهيم و در بقيه بر خدا توكل كنيم و همه بايد بر او توكل كنند.

در واقع يعقوب با اين سخن هم توصيه به توكل مى‏كند و هم دليل آن را ذكر مى‏نمايد، مى‏گويد: چون همه چيز به فرمان خداست، پس بايد بر او توكل كرد، چرا كه در برابر اراده خدا از ديگرى كارى ساخته نيست.

روشن است كه منظور از <حكم‏» در اينجا <حكم تكوينى‏» پروردگار در عالم آفرينش است كه بازگشت‏به عالم اسباب مى‏كند و ناظر به حكم تشريعى نيست(دقت كنيد).

در ششمين آيه نوبت‏به ماجراى موسى(ع) و بنى اسرائيل مى‏رسد در آن هنگام كه موسى(ع) دعوت خويش را آشكار كرد، و معجزات بزرگ خود را نشان داد، ولى با اين همه تنها گروهى از بنى اسرائيل به او ايمان آوردند، در حالى كه آنها نيز از فرعون و اطرافيانش بيمناك بودند، مبادا آسيبى به آنها برسانند و مورد شكنجه واقع شوند، زيرا هنگامى كه فرعون همسر خود را به خاطر اظهار ايمان به موسى(ع) تحت‏سخت‏ترين شكنجه‏ها قرار مى‏دهد، پيداست‏با ديگران چه خواهد كرد، به همين دليل موسى بن عمران براى اينكه آرامشى به آنها ببخشد و از وحشت رهايى يابند، دستور توكل را به آنها داد و فرمود: <اى قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده‏ايد و تسليم فرمان او هستيد بر او توكل كنيد»، (و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين) (9)

يعنى تنها در سايه توكل بر خداست كه مى‏توانيد با چنين حاكم نيرومند بى رحم خطرناكى مبارزه كنيد، و از شر او در امان بمانيد.

بديهى است موسى(ع) خود در اين امر پيشگام بود، و اگر مقام توكل را نداشت چگونه ممكن بود يك مرد چوپان با نداشتن هيچ گونه قدرت ظاهرى به جنگ يكى از بزرگترين قدرتهاى نظامى و سياسى زمان خود برود؟!

آن گروه از مؤمنان دعوت موسى(ع) را لبيك گفتند و در پاسخ او چنين بيان داشتند: <ما تنها بر خدا توكل داريم‏»! (فقالوا على الله توكلنا...) (10)

سپس رو به درگاه خدا آوردند و عرض گردند: <پروردگارا! ما را مورد شكنجه اين گروه ستمگر قرار نده‏»! (...ربنا لاتجعلنا فتنة للقوم الظالمين) (11)

<و ما را به رحمتت از چنگال گروه كافران رهايى بخش‏»، (و نجنا برحمتك من القوم الكافرين) (12)

منظور از <فتنه‏» در آيه اخير، شكنجه است كه در بعضى از آيات قرآن به خصوص در سوره <بروج‏» در مورد اصحاب <اخدود» آمده است، و در آيه‏83 كه قبل از آيه مورد بحث آمده است، نيز به آن اشاره شده.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از فتنه در هر دو مورد، منحرف شدن يا منحرف ساختن از دين و ايمان باشد، چرا كه اگر فرعونيان بر مؤمنان سلطه پيدا مى‏كردند آن را دليل بر حقانيت‏خود پنداشته و در طريق انحراف ثابت قدم‏تر مى‏شدند.

در هفتمين آيه نوبت‏به زمانهاى بعد از موسى(ع) مى‏رسد، در آن زمان كه بنى‏اسرائيل زير سيطره سلطان جبارى به نام <جالوت‏» قرار گرفته بودند، و ناچار نزد پيامبر زمان خود <اشموئيل‏» آمده، از او تقاضا كردند كه فرمانده‏اى لايق براى آنها تعيين كند، تا براى به دست آوردن سرزمين خود با جالوت بجنگند، اشموئيل، طالوت را كه جوان نيرومند و آگاه و از هر نظر لايقى بود براى اين امر برگزيد، بنى‏اسرائيل نخست زير بار نمى‏رفتند، سپس با تمهيداتى از ناحيه آن پيامبر، فرماندهى او را پذيرفتند.

طالوت پس از آزمايشهاى متعددى افرادى را كه آمادگى بيشترى براى جهاد داشتند گزينش كرد و به ميدان نبرد آورد.

آيه مورد بحث از لحظاتى سخن مى‏گويد كه دو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند لشكر نيرومند جالوت و لشكر ظاهرا ضعيف طالوت، مى‏فرمايد: <هنگامى كه در برابر جالوت(ستمگر و سپاهيانش قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز و گامهاى ما را استوار بدار و ما را بر قوم كافر پيروز گردان‏»، (و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين) (13)

درست است كه نفرات طالوت در برابر لشكر جالوت اندك بودند و ساز و برگ جنگى قابل ملاحظه‏اى نيز در اختيار نداشتند، ولى چيزى كه اين عدم توازن را به نفع مظلومان بنى اسرائيل بر هم زد و سرانجام در برابر دشمن پيروز شدند، همان ايمان و توكل آنها بر خدا و تكيه بر صبر و استقامت و تقاضاى نصرت از پيشگاه حق بود.

به همين دليل در آيه بعد مى‏فرمايد: <فهزموهم باذن الله; آنها به فرمان خدا سپاه جالوت را در هم شكستند و به هزيمت واداشتند»!

بديهى است صبر و استقامت‏سبب ثبات قدم، و ثبات قدم سبب پيروزى است و به همين دليل آنها اين امور سه‏گانه را به ترتيب در دعاى خود ذكر كردند و روح همه اينها ايمان و توكل بر خداست.

در هشتمين آيه سخن از پيامبر اسلام(ص) و مقام توكل اوست، در آن هنگام كه در برابر مشكلات سخت قرار داشت و خداوند به او تعليم داد چگونه بر مشكلات پيروز گردد، مى‏فرمايد: <اگر آنها(كافران) از حق روى بگردانند(نگران مباش) بگو: خداوند مرا كفايت مى‏كند، هيچ معبودى جز او نيست، بر او توكل كردم، او پروردگار عرش عظيم است‏»، (فان تولوا فقل حسبى الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم) (14)

اين آيه به خوبى نشان مى‏دهد كه انسان هر قدر تنها باشد اگر توكل بر خدا داشته باشد، مشكلى ندارد، چرا كه خدا رب عرش عظيم و داراى قدرت بى نظير است، قدرتى كه قدرت‏هاى ناچيز بندگان در مقابل آن اثرى ندارد، جايى كه عرش و عالم بالا با آن همه عظمتى كه دارد در قبضه قدرت اوست چگونه ممكن است‏بندگان متوكل را در برابر مشكلات و دشمنان تنها بگذارد؟!

شايان توجه اينكه بعضى معتقدند اين آيه كه آخرين سوره توبه است و آيه قبل از آن آخرين آياتى است كه بر پيامبر(ص) نازل شده است، و جالب اينكه آياتى كه در آغاز بعثت نازل شد نيز همين حال و هوا را دارد و نشان مى‏دهد كه سرمايه اصلى آن حضرت در آن زمان نيز توكل بر خدا بود، در آيه 38 سوره زمر كه مربوط به آن زمانهاست مى‏خوانيم: <...قل حسبى الله عليه يتوكل المتوكلون; بگو: خداوند مرا كافى است و متوكلان بايد بر او توكل كنند»!

به اين ترتيب پيامبر اكرم(ص) در آغاز و پايان كار و در همه حال، در زير چتر توكل قرار داشت، و همين امر عامل استقامت و پايمردى و پيروزى او بود.

در نهمين آيه سخن از تمام پيامبران پيشين به ميان آمده است، از زمان نوح(ع) تا پيامبرانى كه بعد از او بودند، مى‏گويد: <هنگامى كه پيامبران با مخالفت قوم خود روبه رو شدند(و خود را تنها ديدند گفتند:) چرا ما بر خدا توكل نكنيم، با اينكه ما را به راههاى سعادت رهبرى كرده و ما به يقين در برابر آزارهاى شما شكيبايى خواهيم كرد(و با اين تهديدها و آزارها دست از رسالت‏خويش برنمى‏داريم) و توكل كنندگان بايد فقط بر او توكل كنند»! (و ما لنا الانتوكل على الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن على ما آذيتمونا و على الله فليتوكل المتوكلون) (15)

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه توسل به ابزار توكل بر خدا در برابر انبوه مشكلات طاقت‏فرسا كار همه انبيا در طول تاريخ بوده است و در واقع آنها با نيروى توكل بر انبوه دشمنان سرسخت پيروز مى‏شدند، و از اينجا نقش توكل در زندگى انسانها به خصوص رهبران و پيشوايان آشكار مى‏شود.

در واقع آنچه به پيامبران قدرت مى‏بخشيد كه با نداشتن <عده‏» و <عده‏» در برابر قدرتمندترين حكومت‏هاى بيدادگر عصر خود بايستند، و مرعوب تهديدهاى آنها نشوند همين توكل بر خدا بود كه <ماسوى الله‏» را در نظر آنها كوچك و بى ارزش مى‏ساخت.

شايان توجه است كه در آيه قبل(آيه 11 سوره ابراهيم) مى‏خوانيم: <و على الله فليتوكل المؤمنون‏» و در آيه مورد بحث مى‏خوانيم: <و على الله فليتوكل المتوكلون‏».

از انضمام اين دو آيه به يكديگر استفاده مى‏شود كه مؤمنان واقعى همان متوكلانند ضمنا از اين آيه استفاده مى‏شود كه توكل زاييده معرفت و هدايت الهى است همان گونه كه صبر و شكيبايى در برابر آزارهاى دشمنان زاييده توكل است(دقت كنيد).

در دهمين آيه با ذكر نتيجه روشنى براى توكل بر خدا همگان را تشويق به اين امر مى‏كند، و وعده نجات و پيروزى به آنها مى‏دهد، مى‏فرمايد: <هر كس بر خدا توكل كند خدا كار او را به سامان مى‏برد، خداوند فرمان خود را به انجام مى‏رساند، و براى هر چيز اندازه‏اى قرار داده است‏»، (و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى‏ء قدرا) (16)

در واقع خداوند وعده قطعى به همه متوكلان داده كه مشكلات آنها را حل كند.

سپس به ذكر دليل آن پرداخته، مى‏فرمايد: <زيرا خداوند بر هر چيز تواناست‏» بديهى است چنين كسى مى‏تواند به تمام وعده‏هاى خود جامه عمل بپوشاند و مشكلات را هر قدر سنگين و سخت‏باشد با اراده و فرمان خود بگشايد.

جمله قد جعل الله لكل شى‏ء قدرا ممكن است پاسخ به اين سؤال باشد كه چرا گاهى نهايت توكل را بر ذات پاك او داريم ولى پيروزيها به تاخير مى‏افتد؟

قرآن به اين سؤال چنين پاسخ مى‏گويد: <شما از مصالح امور آگاه نيستيد هر چيز حسابى دارد، و هر كار زمانى را مى‏طلبد، و هر پديده‏اى در ظرف ويژه خود مطلوب است‏به همين دليل به مقتضاى <الامور مرهونة باوقاتها» گاه مصلحت در اين است كه نتيجه به تاخير افتد، بنابراين شتابزدگى و عجله در اين گونه امور روا نيست.

شبيه همين معنى در آيه 160 سوره آل عمران آمده است كه پيروزى و شكست را از سوى خدا مى‏شمرد و مى‏گويد توكل بر خدا راه وصول مؤمنان به پيروزى است: <ان ينصركم الله فلاغالب لكم و ان يخذلكم فمن ذاالذى ينصركم من بعده و على الله فليتوكل المؤمنون; اگر خداوند شما را يارى كند هيچ كس بر شما غالب نخواهد شد، و اگر دست از يارى شما بردارد، كيست كه بعد از او شما را يارى كند؟! و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند»!

نتيجه نهايى

آيات بالا كه در آن از قديمترين انبياى الهى شروع مى‏شود و به پيامبر اسلام(ص) ختم مى‏گردد بازتاب مساله توكل را در زندگى انسانها و جهاد پيامبران و پيروزى بر مشكلات از جهات مختلف روشن مى‏سازد و نشان مى‏دهد تا چه حد اين فضيلت اخلاقى كارساز و نقطه مقابل آن يعنى عدم اعتماد بر پروردگار تا چه حد مايه سقوط فرد و جامع است!

<توكل‏» در احاديث اسلامى

در روايات اسلامى اهميت فوق العاده‏اى به اين ارزش اخلاقى داده شده تا آنجا كه آثار و بركاتى براى آن بيان گرديده كه براى كمتر صفتى مى‏توان يافت، روايات زير را كه از ميان آنها گلچين كرده‏ايم و دقايق لطيفى كه در آن است نمونه خوبى براى اين مقصود محسوب مى‏شود:

1- در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم: <من سره ان يكون اقوى الناس فليتوكل على الله; كسى كه دوست دارد قوى‏ترين مردم باشد بر خدا توكل كند»! (17)

2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) آمده است: <فى التوكل حقيقة الايقان; قيقت‏يقين در توكل است‏»! (18)

3- در حديث پرمعناى ديگرى در داستان ابراهيم(ع) در تفسير على بن ابراهيم مى‏خوانيم: هنگامى كه ابراهيم(ع) را در منجنيق گذاشتند عمويش آزر آمد و يك سيلى محكم به صورت او زد و گفت: از مذهب توحيديت‏بازگرد!(ابراهيم اعتنايى به او نكرد) در اين هنگام خداوند فرشتگان را به آسمان دنيا فرستاد تا نظاره‏گر اين صحنه باشند، همه موجودات از خدا تقاضاى نجات ابراهيم(ع) را كردند، از جمله زمين گفت: <پروردگارا! بر پشت من بنده موحدى جز او نيست و هم اكنون در كام آتش فرومى‏رود، خطاب آمد اگر او مرا بخواند مشكلش را حل مى‏كنم، جبرئيل در منجنيق به سراغ او آمد و گفت: اى ابراهيم! به من حاجتى دارى تا انجام دهم؟ ابراهيم گفت: <به تو نه! اما به پروردگار عالم آرى!» در اينجا بود كه جبرئيل انگشترى به او داد كه اين جمله‏ها(كه در واقع دستور نجات بود) بر روى آن نوشته شده بود: لا اله الا الله محمد رسول الله، الجات ظهرى الى الله، اسندت امرى الى الله، و فوضت امرى الى الله!(اين جمله‏ها كه مفهوم واقعيش همان توكل همه جانبه بر خدا بود، كار خود را كرد، و هنگامى كه ابراهيم(ع) به ميان آتش پرتاب شد به تعبير روايت: <اوحى الله الى النار كونى بردا، فاضطربت اسنان ابراهيم من البرد حتى قال: و سلاما على ابراهيم; در اين هنگام خداوند به آتش وحى فرستاد كه سرد شو! آتش آن چنان سرد شد كه دندانهاى ابراهيم به هم مى‏خورد، سپس خطاب آمد و سلاما على ابراهيم سرد و سالم باش براى ابراهيم (در اين هنگام آتش به محيطى آرام‏بخش مبدل گشت) و جبرئيل در كنار ابراهيم قرار گرفت و با او به گفتگو نشست‏».

نمرود از فراز جايگاه خود چنين گفت: <من اتخذ الها فليتخذ مثل اله ابراهيم; اگر كسى مى‏خواهد معبودى براى خود برگزيند همانند معبود ابراهيم(ع) را انتخاب كند»! (19)

آرى توكل بر خداست كه آتش‏ها را به گلستان مبدل مى‏كند، توكلى همچون توكل ابراهيم كه حتى از دست زدن به دامان جبرئيل احساس دورى از خدا مى‏كند و معتقد است‏بايد آب را از سرچشمه گرفت تا صاف‏تر و زلال‏تر باشد!

4- امام صادق(ع) در تعبير ديگرى مى‏فرمايد: <ان الغنى و العز يجولان فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطناه; توانگرى و عزت پيوسته در حركتند هنگامى كه به محل توكل برسند آنجا را وطن خود انتخاب مى‏كنند». (20)

يعنى قلبى كه كانون توكل بر خداست هم احساس بى نيازى از ماسوى الله مى‏كند و هم احساس عزت و قدرت، چرا كه تكيه بر قدرتى كرده كه بالاتر از همه چيز است، تكيه‏گاهى بى نياز از همه كس و همه چيز و قدرتى شكست ناپذير.

5- در حديث ديگرى همين معنى با تعبير لطيف ديگر از امام باقر(ع) نقل شده است، فرمود: <من توكل على الله لايغلب و من اعتصم بالله لايهزم; هر كسى كه توكل بر خدا كند مغلوب نمى‏شود و كسى كه به دامن لطف خداوند چنگ بزند شكست نمى‏خورد». (21)

6- در حديث ديگرى از امام على بن ابى طالب آمده است كه فرمود: <من توكل على الله ذلت له الصعاب و تسهلت عليه الاسباب; كسى كه بر خدا توكل كند مشكلات در برابر او خاضع، و اسباب براى او سهل و آسان مى‏گردد». (22)

چگونه چنين چيزى نباشد در حالى كه <مسبب الاسباب‏» ذات پاك خداست و همه چيز سر بر فرمان او دارد.

7- در حديث ديگرى از همان حضرت به اين نكته اشاره شده است كه توكل نه تنها در عوامل برونى اثر مى‏گذارد كه در درون انسان نيز مؤثر است و او را از چنگال وسوسه‏ها و شبهات نجات مى‏دهد، فرمود: <من توكل على الله اضائت له الشبهات; كسى كه توكل بر خدا كند شبهات براى او روشن مى‏شود». (23)

8- باز از همان بزرگوار خطاب به همه مردم چنين نقل شده: <يا ايها الناس توكلوا على الله و اتقوا به فانه يكفى ممن سواه; اى مردم توكل بر خدا كنيد و به او اعتماد داشته باشيد چرا كه انسان را از غير خود بى نياز مى‏كند». (24)

9- جابر بن يزيد جعفى مى‏گويد هيجده سال در خدمت امام باقر(ع) بودم هنگامى كه مى‏خواستم از محضرش خارج شوم با او وداع كردم و گفتم سخن سودمندى به من بفرماييد، فرمود: اى جابر! بعد از هيجده سال باز هم تقاضاى اندرزى مى‏كنى؟ عرض كردم: <نعم انكم بحر لاينزف و لايبلغ قعره; آرى شما اقيانوس بى پايانى هستيد كه هيچ كس به قعر آن نمى‏رسد».

امام(ع) فرمود: به شيعيانم سلام برسان و بگو ميان ما و خداوند متعال خويشاوندى نيست و تنها وسيله تقرب به او اطاعت است... <يا جابر من هذا الذى سئل الله فلم يعطه؟ او توكل عليه و لم يكفه؟ او وثق به فلم ينجه؟; چه كسى از خدا(از روى ايمان و اخلاص) چيزى خواسته است كه به او نداده؟ يا توكل بر او كرده و كفايت امر او ننموده؟ يا به او اعتماد كرده، و او را رهايى نبخشيده است‏»؟ (25)

در اين حديث توكل بر خدا، اعتماد بر ذات پاك او، و دعا، به عنوان سه وسيله نجات و پيروزى ذكر شده است.

آرى چنين كسى آب را از سرچشمه گرفته و نيازى به اين و آن ندارد.

10- اين بحث را با حديثى از لقمان حكيم پايان مى‏دهيم هر چند سخن در باره اهميت توكل و اثرات آن در زندگى مادى و معنوى انسانها بسيار فراتر از اينهاست، او به هنگام پند دادن به فرزندش فرمود: <يا بنى! توكل على الله ثم سل فى الناس، من ذا الذى توكل على الله فلم يكفه؟!; فرزندم! بر خدا توكل كن سپس از مردم بپرس آيا كسى هست كه توكل به خدا كرده باشد و خداوند او را بى نياز نكند و مشكل او را حل نكرده باشد»؟! (26)

شكوه و عظمت اين فضيلت‏بزرگ انسانى يعنى توكل بر خدا در احاديث‏بالا به قدرى آشكار است كه ما را از هرگونه توضيح بيشترى بى نياز مى‏سازد، و به عكس از دست دادن توكل بر خدا و دلبستگى و وابستگى مطلق به ديگران صفت رذيله‏اى است كه انسان را از اوج عزت و افتخار و قدرت و استقلال به پايين مى‏كشد، و از او فرد ضعيف و ناتوانى مى‏سازد كه قادر بر هيچ كار مهمى نيست.

بعد از بيان اهميت توكل در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى در اينجا به سراغ تحليل‏هايى مى‏رويم كه ابعاد مختلف اين بحث را روشن مى‏سازد:

1- حقيقت توكل

همان گونه كه در آغاز بحث گفته شد توكل از ماده وكالت‏به معنى سپردن كارها به خدا و اعتماد بر لطف اوست، نه به اين معنى كه دست از تلاش و كوشش بردارد بلكه تا آنجا در توان دارد تلاش كند و منزلگاهها را يكى بعد از ديگرى با تمام توان بپيمايد، اما آنچه از توان او بيرون است‏به خدا واگذارد و از الطاف جليه و خفيه او مدد بطلبد!

يكى از علماى معروف اخلاق در تفسير توكل مى‏گويد: <توكل منزلى از منزلگاههاى دين و مقامى از مقامات اهل يقين است، بلكه آن از مفاهيم درجات مقربين است، از نظر مفهوم پيچيده و از نظر عمل سنگين است!»

دليل بر پيچيدگى مفهوم آن اين است كه توجه به عالم اسباب و اعتماد بر آنها نوعى شرك است، و از سوى ديگر بى اعتنايى به اسباب و جدايى كامل از آنها نيز نفى سنت و ايراد به شريعت است كه مردم را به آنها ترغيب نموده‏».

سپس مى‏افزايد: <حقيقت توكلى كه در شرع اسلامى آمده همان اعتماد قلبى در تمام كارها بر خدا، و صرف نظر كردن از ماسوى الله است و اين منافات با تحصيل اسباب ندارد مشروط بر اينكه اسباب را در سرنوشت‏خود اصل اساسى نشمرد».

و در ادامه اين سخن مى‏افزايد: <مفهوم توكل آن گونه كه افراد نادان و احمق تصور كرده‏اند ترك فعاليت‏هاى جسمانى و تدبير عقلانى نيست كه اين جهل محض است، و در شريعت مقدس اسلامى حرام، چرا كه انسان مكلف به تحصيل معاش است از راههايى كه خدا به انسان نشان داده، از زراعت، تجارت و صنعت و غير اينها از طرق حرام... ولى با اين حال خداوند دستور داده كه به عالم اسباب دل نبندند و در آن غرق نشوند». (27)

در <المحجة البيضاء» در بحث‏حقيقت توكل چنين مى‏خوانيم: <توكل از درهاى ايمان است، و تمام ابواب ايمان داراى سه ركن است، علم، حالت، و عمل. علم ريشه آن است، و اعمال متوكلانه ميوه آن، و حالت و اخلاق درونى مصداق توكل است، سپس به شرح علمى كه ريشه توكل را تشكيل مى‏دهد پرداخته و نوع و مراحل توحيد را كه ريشه توكل است تشريح مى‏كند، و بعد از بيانات طولانى به حقيقت توكل مى‏رسد و آن را عبارت از اعتماد قلبى بر وكيل(كه در اينجا منظور خداوند متعال است) تفسير مى‏نمايد، و بعد به ثمرات اين حالت درونى پرداخته و آثار توكل را در حركات و سكنات انسانى برمى‏شمرد.

كوتاه سخن اينكه: توكل مفهوم بسيار ظريف و دقيقى دارد كه در عين توجه با عالم اسباب انسان را از غرق شدن در آن، و دل بستن به غير خدا و آلودگى به شرك بازمى‏دارد.

انسان بايد با كمال قدرت و قوت از هر گونه وسيله مادى براى پيروز شدن بر مشكلات بهره گيرد و موانع را از سر راه خود بردارد، و با اين حال متكى به لطف پروردگار و قدرت بى پايان او باشد، و پيروزى را از او بداند نه غير او.

در حديثى از پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم از جبرئيل سؤال فرمود: <ما التوكل على الله عز و جل; توكل بر خداوند بزرگ چيست؟» عرض كرد: <العلم بان المخلوق لايضر و لاينفع و لايعطى و لايمنع و استعمال الياس من الخلق; حقيقت توكل علم و آگاهى به اين است كه مخلوق نمى‏تواند زيانى برساند و نه سودى، و نه چيزى ببخشد، و نه از او بازدارد، و(ديگر) به كار بستن ياس از خلق است(يعنى همه چيز را از سوى خدا و به اذن و فرمان او بداند)».

سپس فرمود: <فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاحد سوى الله و لم يرج و لم‏يخف سوى الله، و لم يطمع فى احد سوى الله، فهذا هو التوكل; هنگامى كه بنده خدا چنين باشد، جز براى خدا عملى انجام نمى‏دهد و اميد و ترسى جز به خدا ندارد، و به هيچ كس جز خدا دل نمى‏بندد، اين است‏حقيقت توكل‏»! (28)

در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه از امام معصوم پرسيدند: توكل چيست؟ فرمود: <لاتخاف سواه; توكل اين است كه از غير خدا نترسى‏». (29)

از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى‏شود كه روح توكل انقطاع الى الله يعنى بريدن از مخلوق و پيوستن به خالق است، و آن كس كه داراى اين روحيه نباشد به حقيقت توكل نايل نشده است.

در عين حال در روايات اسلامى شديدا اين معنى نفى شده است كه مفهوم توكل، ترك استفاده از اسباب و وسايل عادى باشد. در حديث معروفى مى‏خوانيم: مرد عربى در حضور پيامبر(ص) شتر خود را رها كرد و گفت: <توكلت على الله!» پيامبر اكرم(ص) فرمود: <اعقلها و توكل; شتر را پايبند بزن و توكل بر خدا كن‏»! (با توكل زانوى اشتر ببند). (30)

در حديث ديگرى همين معنى به صورت ديگرى آمده است، و آن انيكه مرد عرب از پيامبر اكرم(ص) پرسيد: آيا شترم را رها كنم و توكل كنم يا پايبند بزنم و توكل كنم؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود: <پايبند بزن و توكل كن‏». (31)

روى همين جهت آيات قرآن و تاريخ پيامبر(ص) پر است از تعبيراتى كه نشان مى‏دهد مؤمنان تا آنجا كه امكان دارد بايد از اسباب عادى استفاده كنند، و اين كار هيچ منافاتى با توكل ندارد، در يك جا مى‏فرمايد: <و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم...; هر نيرويى را در اختيار داريد براى مقابله آماده كنيد و از اسبهاى ورزيده فراهم سازيد تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد»! (32)

قرآن در كيفيت نماز خوف در ميدان جنگ مى‏فرمايد: <...ولياخذوا حذرهم و اسلحتهم...; (حتى هنگامى كه گروهى از مؤمنان در پشت جبهه مشغول نماز هستند و گروهى در ميدان مشغول نبرد) نمازگزاران بايد وسايل دفاعى و سلاحهاى خود را به هنگام نماز زمين نگذارند». (33)

به اين ترتيب حتى در حال نماز بايد مراقب استفاده از اسباب عادى بود، چه رسد به حالات ديگر، بنابراين اين گونه كارها هرگز با روح توكل منافات ندارد.

شخص پيامبر اكرم(ص) هنگامى كه مى‏خواست از مكه به مدينه هجرت كند هرگز آشكارا و بدون نقشه و برنامه، با گفتن <توكلت على الله‏» حركت نكرد، بلكه براى اغفال دشمن از يك سو دستور داد على(ع) در بسترش تا به صبح بخوابد، و از سوى ديگر شبانه به طور مخفى از مكه بيرون آمد و از سوى سوم به جاى اينكه به طرف شمال يعنى به طرف مدينه حركت كند موقتا به سوى جنوب و غار ثور آمد و در آنجا دو سه روزى پنهان گشت و هنگامى كه دشمن مايوس شد مكه را دور زد و به طرف مدينه حركت فرمود، در حالى كه مرتبا از بيراهه مى‏رفت، شبها حركت مى‏نمود و روزها مخفى بود تا به دروازه مدينه رسيد.

بنابراين روح توكل كه تمام وجود پيامبر(ص) را پر كرده بود مانع از اين نشد كه از اسباب ظاهرى لحظه‏اى غفلت كند.

اصولا مشيت‏خداوند بر اين قرار گرفته كه در اين جهان مردم براى رسيدن به مقصود از اسباب و وسايل موجود كمك بگيرند، همان گونه كه در حديث معروف از امام صادق(ع) آمده است: <ابى الله ان يجرى الاشياء الا باسباب فجعل لكل شى‏ء سببا; اراده خداوند بر اين قرار گرفته كه همه چيز مطابق اسباب جريان يابد، به همين جهت‏براى هر چيزى سببى قرار داده است‏». (34)

بنابراين بى اعتنايى به عالم اسباب نه تنها توكل نيست‏بلكه به معنى بى اعتنايى به سنت‏هاى الهى است، و اين با روح توكل سازگار نيست.

اين سخن را با حديثى مربوط به عصر حضرت موسى(ع) پايان مى‏دهيم، در حديث آمده است كه حضرت موسى(ع) بيمار شده بود، بنى اسرائيل به عيادت او رفتند و بيمارى او را تشخيص دادند، و به او گفتند اگر از فلان دارو استفاده كنى بهبودى خواهى يافت، موسى(ع) گفت: من از هيچ دارويى بهره نمى‏گيرم تا خداوند بدون دارو مرا شفا دهد! ولى بيماريش طولانى شد. باز به او گفتند: داروى اين بيمارى، معروف و مجرب است و ما با آن مداوا مى‏كنيم و بهبودى مى‏يابيم، باز موسى(ع) گفت: من از دارو استفاده نمى‏كنم! ولى بيماريش ادامه يافت، سرانجام خداوند به او وحى فرستاد: <و عزتى و جلالى لاابراتك حتى تتداوى بما ذكروه لك; به عزت و جلالم سوگند كه بهبودى به تو نمى‏دهم مگر اينكه از دارويى كه به تو گفته‏اند استفاده كنى!» موسى(ع) دستور داد آن دارو را براى او بياورند و از آن استفاده كرد و بهبودى يافت، در اين هنگام در دل موسى(ع) وسوسه‏اى پيدا شد(شايد وسوسه‏اش اين بود كه چرا خداوند تنها با توكل مرا رهايى نبخشيد) دراين هنگام خداوند به او وحى فرستاد: <اردت ان تبطل حكمتى بتوكلك على، فمن اودع العقاقير منافع الاشياء غيرى; تو مى‏خواهى با توكل خود حكمت و سنت مرا باطل كنى؟! مگر منافع داروها را كسى جز من در آنها قرار داده است‏»؟! (35)

اين حديث‏به روشنى حقيقت توكل را بازگو مى‏كند.

و اگر مى‏بينيم ابراهيم خليل(ع) در برابر فرشتگان آسمان در آن لحظات سخت آتش نمرودى اظهار بى نيازى مى‏كند و دست‏به دامن آنها نمى‏شود با مساله بهره‏گيرى از عالم اسباب كه در داستان حضرت موسى(ع) آمده است منافات ندارد، زيرا در داستان ابراهيم(ع) مساله توسل به اسباب عادى مطرح نبود بلكه نوعى استمداد از اسباب ماوراى طبيعى بود و ابراهيم(ع) راضى نشد كه در اين مرحله از غير خدا چيزى بخواهد(دقت كنيد).

2- آثار و پيامدهاى توكل

از آنجا كه متوكلان كار خود را به خدا واگذار مى‏كنند، همان خداوندى كه قادر بر همه چيز و آگاه از همه چيز است، خداوندى كه همه مشكلات براى او سهل و آسان است، نخستين اثر مثبتى كه در آنها به وجود مى‏آيد مساله اعتماد به نفس و ايستادگى و مقاومت در برابر مشكلات است.

اگر كسى خود را در ميدانى در برابر دشمن تنها ببيند هر قدر نيرومند و قوى باشد به زودى روحيه خود و اعتماد به نفس را از دست مى‏دهد، ولى اگر احساس كند لشكر نيرومندى شت‏سر اوست احساس توانايى و قدرت مى‏كند، هر چند خودش ضعيف باشد.

در احاديث اسلامى نيز به اين معنى اشاره شده است، در حديث‏حرز مانندى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: <كيف اخاف و انت املى و كيف اضام و انت متكلى; چگونه بترسم در حالى كه تو اميد منى، و چگونه مقهور شوم در حالى كه تو تكيه‏گاه من مى‏باشى‏»! (36)

در حديث ديگرى از امام باقر(ع) آمده است: <من توكل على الله لايغلب، و من اعتصم بالله لايهزم; كسى كه بر خدا توكل كند مغلوب نمى‏شود، و كسى كه به دامن لطفش چنگ زند شكست نمى‏خورد»! (37)

آرى كسى كه بر خدا توكل نمايد احساس غنا و بى نيازى و عزت مى‏كند همان‏گونه كه در احاديث گذشته از امام صادق(ع) خوانديم: <ان الغنى و العز يجولان فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطنا; غنا و عزت پيوسته در حركتند، هنگامى كه به محل توكل برسند آنجا را وطن خويش قرار مى‏دهند»! (38)

افزون بر اينها توكل، بسيارى از صفات زشت و رذيله را مانند حرص، حسد، دنياپرستى، بخل و تنگ‏نظرى را از انسان دور مى‏سازد، چرا كه وقتى تكيه‏گاه انسان خداوند قادر على الاطلاق باشد جايى براى اين اوصاف رذيله وجود ندارد.

هنگامى كه انسان آيه شريفه و من يتوكل على الله فهو حسبه (39) را زمزمه مى‏كند، خود را سرشار از موفقيت و بى نيازى و امكانات مى‏بيند، و همان گونه كه در بعضى از ادعيه آمده است: <اللهم اغننى باليقين و اكفنى بالتوكل عليك; خداوندا! مرا با يقين(به ذات پاكت) بى نياز كن، و با توكل بر خودت همه چيز مرا كفايت فرما»! (40)

از سوى چهارم توكل بر خداوند تو را اميد بر دل مى‏پاشد و به خاطر آن توان و استعداد انسان شكوفا مى‏گردد، خستگى راه بر او چيره نمى‏شود، و در همه حال احساس آرامش مى‏كند، لذا اميرمؤمنان على(ع) در سخن كوتاه و پرمعنايى مى‏فرمايد: <ليس لمتوكل عناء; كسى كه توكل بر خدا دارد رنج و خستگى ندارد»! (41)

از سوى پنجم توكل بر خدا، هوش و قدرت تفكر را مى‏افزايد و روشن‏بينى خاصى به انسان مى‏دهد، زيرا قطع نظر از بركات معنوى اين فضيلت اخلاقى، توكل، سبب مى‏شود كه انسان در برابر مشكلات دستپاچه و وحشت‏زده نشود و قدرت بر تصميم‏گيرى را حفظ كند و نزديك‏ترين راه درمان و حل مشكل را بيابد.

از اين رو در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: <من توكل على الله اضائت له الشبهات و كفى المؤونات و امن التبعات; كسى كه بر خدا توكل كند تاريكى شبهات براى او روشن مى‏شود، و اسباب پيروزى او فراهم مى‏گردد و از مشكلات رهايى مى‏يابد»! (42)

3- اسباب توكل

توكل مانند ساير فضايل اخلاقى، اسباب و سرچشمه‏هاى متعددى دارد ولى مى‏توان گفت: عمده‏ترين اسباب توكل ايمان و يقين به ذات پاك خدا و صفات جمال و جلال اوست.

هنگامى كه انسان به علم اليقين از قدرت و علم خدا با خبر باشد، و در پهنه هستى همه چيز و همه كس را ريزه‏خوار خوان نعمت او بداند و به مفهوم <لامؤثر فى الوجود الا الله‏» آشنا باشد، روح و جان و دل خويش را در گرو اين امر بداند، و جهان را صحنه الطاف بيكران الهى ببيند، به يقين به او توكل مى‏كند، خويش را به او مى‏سپارد، در كاستى‏ها و مشكلات به دامان لطف او چنگ مى‏زند، و پيروزى نهايى را(پس از به كارگيرى تلاشهاى خود) از خدا مى‏خواهد.

و به تعبير ديگر توكل ميوه شجره <توحيد افعالى‏» است، همان شجره مباركه‏اى كه ريشه آن ثابت و شاخه‏هايش بر فراز آسمانهاست و هر زمان ميوه‏هاى تازه‏اى بر شاخسار آن ظاهر مى‏شود كه از مهمترين آنها ميوه توكل است!

در آيات قرآن و احاديث اسلامى نيز مكرر به اين جمله اشاره شده از جمله: در هفت آيه از قرآن مجيد، جمله و على الله فليتوكل المؤمنون آمده است‏يعنى افراد با ايمان تنها بر خدا بايد تكيه كنند، اين تعبير مكرر به خوبى رابطه ميان ايمان و توكل را آشكار مى‏سازد.

امام اميرمؤمنان على(ع) نيز مى‏فرمايد: <التوكل من قوة اليقين; توكل زاييده قوت و يقين است‏»! (43)

و در تعبير ديگرى مى‏فرمايد: <اقوى الناس ايمانا اكثرهم توكلا على الله سبحانه; آن كس كه ايمانش قوى‏تر است توكلش بر خداوند سبحان بيشتر خواهد بود»! (44)

و در حديثى از <اصبغ بن نباته‏» از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم كه در سجده چنين مى‏فرمود: <و اتوكل عليك توكل من يعلم انك على كل شى‏ء قدير; بر تو توكل مى‏كنم توكل كسى كه مى‏داند تو بر هر چيز توانا هستى‏». (45)

اين نكته قابل توجه است كه معمولا افراد ترسو و جبان اهل توكل نيستند چرا كه توكل، ظلمت ترس و جبن را از روح و جان انسان برطرف مى‏سازد.

اگر اين مساله را هم بشكافيم باز به همان مساله يقين و ايمان قوى مى‏رسيم، زيرا هر قدر ايمان قوى‏تر شود، ترس و جبن از انسان دورتر مى‏گردد.

اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه مطالعه پيامدهاى توكل و آثار مثبت آن و بررسى حالات متوكلان على الله و تاريخچه زندگى آنان، روح توكل را در انسان قوى‏تر و اين شجره طيبه را در وجود او بارورتر مى‏سازد.

4- درجات توكل

از آنچه در بحث قبل آمد به خوبى روشن مى‏شود كه چرا بعضى توكل قوى‏تر دارند و چرا بعضى مرتبه ضعيف‏ترى از توكل را دارا هستند، هنگامى كه پذيرفتيم توكل زاييده ايمان است، هر قدر ايمان به خدا و صفات پروردگار قوى‏تر گردد، به همان نسبت توكل او بيشتر مى‏شود، توكل فوق‏العاده ابراهيم زاييده ايمان فوق‏العاده او بود و توكل عجيب اميرمؤمنان على(ع) در <ليلة المبيت‏» (شبى كه به جاى پيامبر(ص) خوابيد تا حضرتش مخفيانه از مكه به مدينه مهاجرت كند) نيز زاييده ايمان آن حضرت بود، مؤمنانى را نيز مى‏بينيم كه در مراحل متوسط يا پايين ايمانند و به همان نسبت‏بر خدا تكيه دارند.

كسى از اماام على بن موسى الرضا7 پرسيد: آيه <و من يتوكل على الله فهو حسبه‏» مفهومش چيست؟ امام فرمود: <للتوكل درجات; توكل درجاتى دارد» سپس افزود: <منها ان تثق به فى امرك كله فى ما فعل بك فما فعل بك كنت راضيا و تعلم انه لم‏يالك خيرا و نظرا، و تعلم ان الحكم فى ذلك له، فتتوكل عليه بتفويض ذلك اليه; يكى از آنها اين است كه در تمام امورت، آنچه را در مورد تو انجام مى‏دهد به او اعتماد كنى و راضى باشى، و بدانى خداوند در خير و نظارت بر امور تو فروگذار نمى‏كند، و نيز بدانى كه حاكميت در همه اينها از آن اوست، و كار خود را به او واگذارى و بر او توكل كنى‏» (46) (البته آنچه در اين روايت آمده بالاترين درجه توكل بر خداست و درجات ديگر با مقايسه با آن روشن مى‏شود).

بعضى از بزرگان علم اخلاق براى توكل سه درجه بيان كرده‏اند:

نخست اينكه اعتماد و اطمينان انسان نسبت‏به خداوند مانند كسى باشد كه وكيل لايق و دلسوزى دارد كار خود را به او وامى‏گذارد(بى آنكه اصالت و استقلال خود را فراموش كرده باشد) و اين ضعيف‏ترين درجات توكل است!

دوم اينكه حال او در وابستگى به لطف پروردگار مانند حال كودك نسبت‏به مادر باشد، او در ابتداى طفوليت كسى جز مادر را نمى‏شناسد، و به غير او اعتماد ندارد، و چون او را ببيند، به دامن وى مى‏آويزد، و اگر مادر حضور نداشته باشد هر حادثه‏اى براى او پيش آيد فورا مادر را صدا مى‏كند، و به هنگام گريه او را مى‏طلبد.

بى شك اين درجه‏اى بالاتر از توكل است، زيرا در اين حالت انسان غرق عنايات حق است و جز او كسى را نمى‏بيند و در مشكلات غير او را صدا نمى‏زند.

مرحله سوم كه از اين هم بالاتر است اين است كه در برابر خدا هيچ گونه اراده‏اى از خود نداشته باشد هر چه او بخواهد همان مطلوب اوست، و هر چه او نخواهد مورد بى اعتنايى اوست.

بعضى از دانشمندان توكل ابراهيم(ع) را در اين مرحله دانسته‏اند كه وقتى برفراز منجنيق، آماده براى پرتاب در آتش مى‏شد، از فرشتگان چيزى نخواست و هنگامى كه از او پرسيدند آيا حاجتى دارى، گفت: دارم ولى نه به شما، و هنگامى كه به او گفته شد حاجتت را از خدا بخواه و نجات خود را از وى طلب كن گفت: <حسبى من سؤالى علمه بحالى; <علم خداوند به حال من، مرا از سؤال كردن بى نياز مى‏كند و اين درجه از توكل در ميان مردم بسيار كم است و مقام صديقين مى‏باشد و اين مخصوص كسانى است كه در برابر ذات پاك خدا و <اله‏» مبهوتند و غرق صفات جمال و جلال او هستند.» (47)

5 - راه‏هاى رسيدن به توكل

علماى علم اخلاق براى رسيدن به توكل، راه‏هاى‏ى ارائه كرده‏اند كه هر كدام عامل مؤثرى براى كسب اين فضيلت‏بزرگ اخلاقى است، از جمله: توجه به <توحيد افعالى‏» و اعتقاد به اين كه همه چيز در اين عالم مستند به ذات پاك خداست، سرچشمه هستى اوست و كائنات از وجود <ذى جود» او مى‏باشند، مسبب الاسباب اوست و تاثير هر عاملى به فرمان او مى‏باشد، همه موجودات ريزه خوار خوان نعمت او هستند و از فضل و كرم او بهره مى‏گيرند.

پس از تامل در اين امور، به حالات گذشته خويش بنگرد و ببيند كه چگونه خداوند عالم، او را به وسيله نور هستى از ظلمت نيستى خارج ساخته و لباس زيباى وجود كه ريشه همه موهبتهاست‏بر قامت او پوشانيده است. هنگامى كه در رحم مادر، در <ظلمات ثلاث‏»، دست او از همه جا كوتاه بود، از لطف خداوند بى بهره نبود ; بلكه هر چه نياز داشت در اختيارش بود.

پس از گام نهادن در فضاى اين جهان نيز آنچه مايه حيات و بقاى او بود، از شير مادر گرفته تا نوازش‏ها و محبت‏هاى او را برايش فراهم ساخت.

به او آموخت كه چگونه پستان مادر را بمكد و چگونه عواطف او را به نفع خود برانگيزد و او را شبانه روز به خدمت‏خود وادار كند ; در حالى كه مادر، از اين خدمت‏خسته كننده لذت ببرد و احساس رضايت كند!

هنگامى كه اين كودك رشد كرده، بزرگ مى‏شود; نعمت‏هاى گوناگون الهى نيز از آسمان و زمين بر او فرو مى‏ريزد و او را غرق الطاف و عنايات مى‏سازد.

آرى! هرگاه در اين امور بينديشد، در مى‏يابد كه همه چيز از ناحيه خداست و تنها بايد بر او توكل كرد و به مضمون آيه شريفه <و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان يردك بخير فلا راد لفضله يصيب به من يشآء من عباده و هو الغفور الرحيم; (48) هرگاه خداوند (براى آزمايش يا كيفر گناه،) زيانى به تو رساند، هيچ كس جز او، آن را برطرف نمى‏سازد و اگر اراده خيرى براى تو كند، هيج كس نمى‏تواند مانع فضل او شود، به هر كس از بندگانش بخواهد (و شايسته بداند، هر خيرى را) مى‏رساند و او آمرزنده مهربان است.»

ايمان به اين واقعيت‏ها، انسان را به حقيقت <توكل‏» نزديك مى‏سازد و او را در زمره متوكلان حقيقى قرار مى‏دهد.


1- يونس، 71.

2- هود، 54 تا56.

3- هود،56.

4- ابراهيم،37.

5- به آيات 58 تا67 سوره انبياء مراجعه شود.

6- هود، 88.

7- يوسف،67.

8- همان.

9- يوسف، 84.

10- يوسف، 85.

11- يوسف، 58.

12- همان.

13- بقره، 250.

14- توبه،129.

15- ابراهيم، 12.

16- طلاق،3.

17- كنزالعمال، حديث‏5686، جلد3، صفحه 101.

18- غررالحكم.

19- تفسير على بن ابراهيم، جلد 2، صفحه‏73 و 72(با تلخيص).

20- اصول كافى، جلد 2، صفحه 65.

21- ميزان الحكمة، جلد 4، حديث‏22547.

22- غررالحكم، شماره 9028.

23- همان مدرك، شماره 8985.

24- بحارالانوار، جلد 55، صفحه 265.

25- بحارالانوار، جلد 78، صفحه‏183.

26- ميزان الحكمة، جلد 4، حديث 22661.

27- اخلاق شبر، صفحه 275 با كمى تلخيص.

28- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 138، حديث‏23.

29- بحارالانوار، جلد 68، صفحه‏143، حديث 42.

30- المحجة البيضاء، جلد7، صفحه‏426; كنزالعمال، حديث‏5687 و5689.

31- ميزان الحكمة، جلد 4، صفحه 3661، حديث‏22577.

32- انفال، 60.

33- نساء، 102.

34- اصول كافى، جلد 1، صفحه‏183، حديث‏7.

35- المحجة البيضاء، جلد7، صفحه 432.

36- بحارالانوار، جلد 91، صفحه‏229.

37- ميزان الحكمة، جلد 4، صفحه‏3659، حديث‏22547.

38- بحارالانوار، جلد 68، صفحه‏126.

39- طلاق،3.

40- بحارالانوار، جلد87، صفحه 14.

41- شرح غررالحكم، جلد 5، صفحه 72، حديث 7451.

42- شرح غررالحكم، جلد 5، صفحه 414، حديث 8985.

43- غررالحكم، حديث‏699.

44- همان مدرك، حديث 3150.

45- بحارالانوار، جلد83، صفحه‏227.

46- بحارالانوار، جلد 75، صفحه‏336.

47- اقتباس از معراج السعادة، ص‏786 .

48- يونس/107