اخلاق در قرآن جلد سوم

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۴ -


اين آيات نشان مى دهد كه آنها لجاجت را به آخرين حد رسانده بودند. مى فرمايد: ((آنها گفتند ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا چشمه اى از اين سرزمين (خشك و سوزان ) براى ما خارج سازى - يا باغى از نخل و انگور در اختيار داشته باشى ، و نهرها در لابلاى آن جارى كنى - يا قطعات سنگهاى آسمانى را - آنچنان كه مى پندارى - بر سر ما فرودآورى يا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر سازى يا خانه اى پُر از نقش و نگار از طلا داشته باشى يا به آسمان بالا روى حتّى به آسمان رفتنت نيز ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى (از سوى خدا) بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم )) (و قالوا لن نؤ من لك حتّى تفجر لنا من الاءرض ينبوعا... اءو ترقى فى السّماء و لن نؤ من لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتابا نقرئه ...).
اين سخنان كه نشانه هاى بهانه جويى و لجاجت در آن كاملا نمايان است حاكى از يك نكته انحرافى ديگرى نيز بود، و آن اين كه نشان مى داد آنها چنين تصوّر مى كردند كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى گويد: من فعّال ما يشاء هستم و بر تمام جهان هستى حاكميّت دارم ، در حالى كه معجزات هميشه به فرمان خدا است و آن گونه كه خدا بخواهد نازل مى شود، و لذا در پايان اين آيات چنين مى خوانيم : ((اى پيغمبر بگو! منزه است پروردگارم (از اين گفتگوهاى شما) مگر من جز بشرى هستم كه فرستاده خدا مى باشم )) (قل سبحان ربّى هل كنت الّا بشرا رسولا).
شاءن نزول آيات نشان مى دهد كه گروهى از مشركان مكه و در راءس آنها ((وليدبن مغيره و ابوجهل )) در كنار خانه كعبه اجتماع كردند، و پيرامون كار پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم سخن مى گفتند، سرانجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى به سراغ محمد صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم برود، و به او پيشنهاد كند كه با او در اين جنگ بيايد و با ما سخن بگويد، پيامبر صلىّاللّه عليه وآله و سلّم به اميد آن كه شايد آماده پذيرش حق شده اند فورا به سراغ آنها شتافت ولى با سخنان بالا روبرو شد، به اضافه مطالب بى اساس و اهانت آميز ديگر.
به يقين اگر آنها به دنبال حق و در جستجوى حقيقت بودند پيامبر صلىّاللّه عليه وآله و سلّم موظّف بود به خواسته آنها عمل كند و حداقل يكى از اين معجزات را به آنها ارائه دهد ولى آنان بارها معجزاتى از پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم ديده بودند و نپذيرفته بودند و تازه در همين تقاضا نيز خودشان اعتراف مى كنند كه اگر پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به عنوان معجزه در پيش چشم آنها به آسمان برود باز ايمان نخواهند آورد مگر اين كه نامه اى از سوى خدا براى آنها بياورد، تازه اگر چنين كارى را پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى كرد نيز به احتمال قوى ايمان نمى آوردند، چرا كه سابقه آنها بهترين گواه لجاجت و بهانه جويى است ؛ سوابق آنها نشان مى دهد وقتى كه در برابر قوى ترين معجزات قرار مى گرفتند فورا مى گفتند: اين كار سِحر است و اين مرد ساحر، و با اين اتّهام واهى به سادگى از كنار معجزات مى گذشتند.
* * *
از مجموع آيات بالا مى توان به خوبى اين نكته را دريافت كه مساءله لجاجت و بهانه جويى در تمام طول تاريخ بشر از آغاز خلقت تاكنون هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده است و يكى از مشكلات بزرگ انبياء را وجود اين صفت رذيله در عمق جان اقوام پيشين تشكيل مى داده است و اگر انسان بخواهد به حق برسد قبل از هر كار بايد اين خوى زشت و رذيله اخلاقى را از وجود خود ريشه كن سازد.
لجاجت و بهانه جويى در روايات اسلامى
در فصل نهم اين كتاب به بحث هاى مربوط به تعصّب و لجاجت پرداختيم و آيات و روايات و بحث هاى مربوط به لجاجت را كه ناشى از تعصب هاى جاهلانه و تقليدهاى كوركورانه مى شود روشن ساختيم ، در بحث كنونى سخن از بهانه جويى و لجاجت است و به تعبير ديگر پافشارى كردن روى يك مساءله غلط، نه به خاطر تعصّب هاى قومى و تقليد كوركورانه ، بلكه به خاطر خوى بهانه جويى كودكانه اى كه در بعضى از افراد ديده مى شود كه بدون هيچ دليل منطقى در برابر حق تسليم نمى شوند و براى فرار از حق دنبال بهانه اى مى گردند.
همان گونه كه در آيات گذشته ديديم اين رذيله اخلاقى در بسيارى از اقوام بوده و به خاطر همان سعادت محروم گشتند و در گرداب بدبختى افتادند، در احاديث اسلامى نيز بحث گسترده اى در اين زمينه ديده مى شود.
1- در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلخير عادة و الشرّ لجاجة ؛ كارهاى نيك تدريجا به صورت عادت در مى آيد، ولى كارهاى شرّ و بد ناشى از لجاجت است )).(25)
2- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((ايّاك و مذموم اللّجاج فانّه يثير الحروب ؛ از لجاجت مذموم و نكوهيده بپرهيز كه مايه بروز جنگها است )).(26)
تعبير به لجاجت مذموم اشاره به اين است كه گاهى انسان در كارهاى خير اصرار مى ورزد و به صورت منطقى پافشارى مى كند، بى شك اين اصرار و پافشارى كار بسيار خوبى است و سرچشمه پيروزى و موفقيت .
ولى اصرار و پافشارى لجوجانه و بهانه جويانه كه از آن تعبير به ((مذموم اللجاج )) در حديث فوق شده است ، سبب تحريك همين حس در ديگران مى گردد و ادامه آن به جنگ و خونريزى مى كشد.
3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((جماع الشّرّ اءللّجاج و كثرة المماراة ؛ كانون شرّ و فساد همان لجاجت و بحث و جدال تعصّب آميز است )).(27)
در واقع بسيارى از مشكلات و مصائب اجتماعى ، سرچشمه اى جز همين امور ندارد، از يك سو گروهى به بحث و جدل و لجاجت برمى خيزند، و از سوى ديگرى ، گروهى ديگر نيز بر اثر جهل و نادانى و خودخواهى همين راه را ادامه مى دهند، ناگهان آتش نزاع شعله ور مى شود، و هر دو گروه بى آنكه هدفى را دنبال كنند به جان هم مى افتند، در حالى كه اگر يك طرف بر سر عقل بيايد و كمى خويشتن دارى به خرج دهد جلو مفاسد عظيمى گرفته مى شود.
4- در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه در مذمّت اين خوى زشت فرمود: ((خير الاءخلاق اءبعدها عن اللّجاج ؛ بهترين اخلاق ، اخلاقى است كه از لجاجت دورتر باشد)).(28)
از اين تعبير استفاده مى شود كه روح لجاجت و بهانه جويى با تمام صفات رذيله پيوند دارد، يا در آنها مؤ ثّر است و يا از آنها متاءثّر مى باشد.
5- و نيز از آن حضرت نقل شده است كه در همين رابطه فرمود: ((لا مركب اءجمح من اللّجاج ؛ هيچ مركبى سركش تر از لجاجت نيست )).(29)
اين تعبير نشان مى دهد كه لجاجت انسان را به واديهايى مى كشاند كه صاحب آن نيز در انتظارش نيست ، گاه او را به دروغ ، گاهى به تكبّر، گاهى به خدعه و نيرنگ و گاه به جنگ و جدال ، كه در روايات سابق به آن اشاره شد.
6- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم هنگامى كه موسى بن عمران عليه السّلام مى خواست از استاد و معلّمش خضر عليه السّلام جدا شود از او تقاضاى پند و اندرز كرد، از جمله توصيه هاى خضر عليه السّلام اين بود: ((ايّاك و اللّجاجة اءو تمشى فى غير حاجة اءو اءن تضحك من غير عَجب واذكر خطيئتك و ايّاك و خطايا النّاس ؛ از لجاجت بپرهيز و همچنين از گام برداشتن در طريقى كه نياز تو در آن نيست (دخالت در امورى كه با تو ارتباط ندارد) و همچنين از خنده هاى بى معنى ، و همواره به ياد گناهان خويش باش و از بررسى گناهان مردم بپرهيز)).(30)
در اين حديث لجاجت همرديف گام هاى بى هدف و دخالت در امورى كه ارتباطى به انسان ندارد قرار داده شده و اين نشان مى دهد لجوج هرگز تابع منطق نيست .
7- اين بحث را با حديث پُرمعناى ديگر از على عليه السّلام پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: ((من لّج و تمادى فهو راكس الّذى ران اللّه على قلبه و صارت دائرة السّوء على راءسه ؛ كسى كه لجاجت كند و اين راه را همچنان ادامه دهد، او كسى است كه فكرش وارونه مى شود و خداوند زنگار بر قلبش مى نهد و بديها و بدبختى ها بر گرد وجود او دور مى زند)).(31)
به هر حال احاديث در نكوهش اين رذيله اخلاقى بسيار است و آنچه در بالا آمد نمونه بارزى از آن احاديث است كه نشان مى دهد اين خوى زشت از آن رذيلى است كه صاحبش را بدبخت و بيچاره مى كند، از حق دور مى سازد، به باطل نزديك مى كند و به سرنوشت دردناكى كه در انتظارش نيست گرفتار مى سازد.
انگيزه ها و پيامدهاى بهانه جويى و لجاجت
از آنجا كه اين خُلق و خُوى در زمره اخلاق كودكان است سرچشمه آن قبل از هر چيز، جهل و نادانى . كوته فكرى است ، افراد عاقل و فهميده كه داراى فكرى عميق هستند هميشه تابع منطق و استدلالند، هرگاه كسى با برهان منطقى براى آنها ثابت كند، كارى را كه ساليان دراز انجام مى دهند اشتباه است همان ساعت از آن باز مى گردند، ولى افراد كوته فكر و جاهل و نادان به آسانى از راه و روشى كه به آن عادت كرده اند باز نمى گردند، و تمام استدلالات منطقى در برابر آنها بى رنگ و بى اثر است .
يكى ديگر از علل و انگيزه هاى آن سرزنش هاى بى موردى است كه از خارج بر كسى تحميل مى شود، هرگاه كسى را نسبت به كار خلافى كه انجام داده است ملامت كنند و در راه ملامت ، طريق افراد را نپويند و ملامت آميخته با لطف و محبّت باشد، غالبا سبب بيدارى و بازگشت به طريق حق مى شود، ولى اگر ملامت و سرزنش از حد بگذرد، و تواءم با خشونت و يا در انظار عموم باشد غالبا افراد خطاكار را بر سر لج مى آورد، و آنها براى اين كه اثبات كنند كار خلافى را انجام نداده اند و ملامت ها بى مورد است بر سر حرف خود و ادامه راه خويش پافشارى مى كنند و تدريجا كار به جايى مى رسد كه باور مى كنند كار خوبى انجام مى دهند، و بايد آن را ادامه داد، از همين رو از حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم ((اءلافراط فى الملامة يشّب نيران اللّجاجة ؛ زياده روى در ملامت و سرزنش ، آتش لجاجت را شعله ور مى كند)).(32)
سوّمين عامل پيدايش اين صفت ، احساس حقارت است ، عقده حقارت سبب مى شود كه افراد زير بار ديگران نروند و براى اثبات شخصيّت خويش ‍ گوش به حرف هيچ كس ندهند، سخنان منطقى را نپذيرند و بر پندار و رفتار باطل خويش اصرار و پافشارى كنند در حالى كه افراد با شخصيّت خود را بى نياز از اين كارهاى خلاف مى بينند به راحتى در برابر منطق و برهان تسليم مى شوند، و هرگز بر خطاهاى خود اصرار نمى ورزند.
ضعف اراده و عدم شخصيّت در انتخاب و تصميم گيرى را مى توان عامل چهارمى براى لجاجت و بهانه جويى دانست ، بديهى است جدا شده از برنامه هاى اشتباه آلود كه انسان مدّتها به آن خوگرفته ، و همچنين اعتراف به خطا و اشتباه كار ساده اى نيست ، و نياز به قوّت اراده و شجاعت دارد؛ آنها كه از اين فضيلت انسانى محرومند، رو به لجاجت و بهانه جويى مى آورند.
راحت طلبى را مى توان عامل پنجم شمرد، چرا كه ترك مسيرى كه انسان مدّتها داشته است هميشه آسان نيست ، غالبا مشكلاتى دارد، كه با روحيّه افراد راحت طلب و عافيت خواه به يقين سازگار نيست .
اينها عواملى بود كه مى توان براى خوى زشت بهانه جويى و لجاجت ذكر كرد.
آثار منفى اين خوى زشت نيز بر كسى پوشيده نيست زيرا از يك سو انسان را گرفتار مشكلات ناخواسته اى مى كند، همان گونه كه در داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه آنها با لجاجت و بهانه جويى تكليف خودشان را ساعت به ساعت سخت تر كردند، تا آنجا كه پيدا كردن گاوى به آن صفات كه بعد از اصرار و لجاجت تعيين شده بود، هزينه بسيار سنگينى داشت ، در حديثى آمده است كه آنها اموال خود را روى يكديگر گذاردند تا توانايى برخريدن آن گاو پيدا كردند سپس نزد موسى عليه السّلام آمدند و ناله و فرياد سردادند و گفتند اى موسى ! قبيله ما فقير شده و به گدايى افتاده است و به خاطر لجاجت ، ما دستمان از كم و بيش كوتاه شد و در اينجا موسى عليه السّلام به آنها محبّت كرد و دعايى به آنان آموخت تا در سايه آن مشكلاتشان حل شود.(33)
محروم شدن از درك واقعيّت ها كه زمينه ساز تكامل انسان است يكى ديگر از آثار منفى اين خوى زشت است چرا كه لجاجت و بهانه جويى به انسان اجازه نمى دهد خطاهاى خويش را اصلاح كند و در برابر واقعيّت ها و حقايق ، سر تعظيم فرودآورد و به همين دليل از پيشرفت ، ترقى و تكامل باز مى ايستد.
انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از گرد انسان سوّمين پيامد سوء اين خوى زشت است ، زيرا عموم مردم از افراد لجوج و بهانه جو متنفّر و بيزارند و حاضر به همكارى با آنها نيستند، اصولا همكارى اجتماعى نياز به انعطاف و تذكر پذيرى دارد، كارى كه از لجوج ساخته نيست .
اضافه بر اين ، اين گونه اشخاص به سبك مغزى و نادانى در جامعه مشهور مى شوند، و همين سوءسمعه ، آنها را به عقب مى راند و منزوى تر مى كند، همان گونه كه در حديث معروف دعائم كفر، از على عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((و من نازع فى الراءى و خاصم ، شهر بالمثل (بالفشل ) من طول اللّجاج ؛ كسى كه به دفاع شديد و لجوجانه از اعتقاد خود برخيزد و با مخالفان مخاصمه كند، به خاطر لجاجتش مشهور به نادانى مى شود)).(34)
كوتاه سخن اين كه خوى زشت لجاجت و بهانه جويى انسان را از خدا و خُلق و خُوى و حتّى از خويشتن دور مى سازد، و جز با ترك اين خوى زشت ، انسان نمى تواند از موقعيّت و مكانت شايسته اى برخوردار شود.
تفاوت استقامت و لجاجت !
هرگاه انسان در طريق خير و مسير حق ايستادگى كند، يكى از شايسته ترين كارها را انجام داده است ، و اين همان فضيلت صبر و استقامت است كه پيش از اين درباره آن بسيار سخن گفته ايم ، ولى اگر در طريق باطل و مسير نادرست بايستد و هيچ گونه انعطافى از خود نشان ندهد، همه مخالفان را در اشتباه بداند، و خود را حق مطلق بپندارد، و هرگز حاضر به اصطلاح خطاهاى خويش نباشد آن را لجاجت مى نامند كه از زشت ترين خوهاى زشت است .
راه درمان لجاجت
چنانكه مى دانيم درمان بيماريهاى اخلاقى و روانى به طور كلّى از دو طريق است ، نخست از طريق علمى و بررسى پيامدهاى سوء آن رذيله اخلاقى ، و به اين طريق كسى كه آثار منفى بهانه جوئى و لجاجت را با تحليل عميق دريابد اين صفت رذيله انسان را از خدا و خَلق خدا دور مى كند و راه تكامل را به روى او مى بندد و در اجتماع منزوى مى سازد و از درك حقايق محروم مى نمايد و در واقع حجاب ضخيمى است كه به روى عقل انسان مى افتد به يقين اين آمادگى در او پيدا مى شود كه از اين خوى زشت فاصله بگيرد و ريشه هاى گنديده آن را از سرزمين روح خود بركند.
و نيز بداند كه لجاجت و بهانه جوئى با ايمان سازگار نيست همانگونه كه در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم ((ستّة لاتكون فى المؤ من قيل و ما هى ؟ قال العسر و النّكد و اللجاجة و الكذب و الحسد و البغى ؛ شش چيز است كه در افراد با ايمان وجود ندارد پرسيدند آن شش چيز كدام است ؟ فرمود: سخت گيرى و بخل و لجاجت و دروغ و حَسد و ظلم )).(35)
طريق ديگر مبارزه راهكارهاى عملى است ، يعنى هنگامى كه مقدّمات ابراز اين صفت در او پيدا مى شود سعى كند فورا از در تسليم درآيد و حق را پذيرا شود و از گوينده تشكر كند و اگر در ابتدا از خود سرسختى نشان داده عذرخواهى نمايد، هرگز يك سخن را از سر لجاجت تكرار نكند و اگر يك بار بر زبان او جارى شد بلافاصله سكوت كند و خود را از وسوسه شيطان به خدا بسپارد هنگامى كه چند بار اين برنامه را عملى كند تدريجا از شدّت لجاجت او كاسته مى شود و با ادامه اين راه ريشه كن خواهد شد.
با افراد لجوج نشست و برخاست نكند و به جدال و مراء ننشيند و به بحث و مجادله نپردازد، حالات بزرگان پيشين را مطالعه كند كه چگونه حرف حق را حتّى از يك كودك يا غلام و برده مى پذيرفتند و اگر شاگردان آنها ايرادى مى گرفتند و ايراد را درست مى ديدند با عنايت و احترام پذيرا مى شدند و از آنجا كه يكى از آثار يا يكى از انگيزه هاى آن رياكارى و جهل و نادانى است هر قدر در اصلاح خويش از اين دو صفت رذيله بكاهد از لجاجت او كاسته خواهد شد و نيز حالات اقوام پيشين را كه بر اثر لجاجت در برابر انبيا برخاستند و كفر را برايمان ترجيح دادند و سرانجام گرفتار عذاب هاى الهى شدند از نظر بگذراند و بداند پوئيدن راه لجاج سرانجامش همان است كه دامنگير آن اقوام كافر لجوج شد و اگر گرفتار عذاب الهى نشود در زندگى دنيا سخت به رنج و تعب مى افتد در داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه لجاجت در برابر دستور موسى عليه السّلام سبب شد بنى اسرائيل هر چه داشتند به عنوان بهاى آن گاو با ويژگى هاى خاصش بپردازند تا آنجا كه گروهى از آنها به گدائى افتادند و نزد موسى عليه السّلام رفتند و اعتراف كردند كه بخاطر لجاجت هر چه داشتيم از دست داديم براى ما دعا كن تا خداوند روزى ما را وسيع كند!(36)
َََ
3: كفران نعمت و سپاسگزارى
اشاره :
((شُكر نعمت )) همان ((قدردانى از نعمت )) است خواه به زبان باشد يا در عمل ، بنابراين ((كفران و ناسپاسى )) بى اعتنايى به نعمتها و يا تحقير و تضييع آنها است ، و اين يكى از رذايل مهم اخلاقى است خواه در زندگى فردى باشد يا در زندگى اجتماعى و در واقع شكرگزارى سبب پيوند دلها و استحكام رشته هاى محبّت در جامعه انسانى ، در حالى كه ناسپاسى پيوندها را قطع مى كند و جامعه انسانى را به جهنّم سوزانى از كينه و عداوت و بدبينى مبدّل مى كند!
در مسير تكامل روح انسانى و سير الى اللّه و تهذيب نفوس نيز كفران و ناسپاسى مانع بزرگى است ، روح را آلوده و وجدان را ضعيف و نورانيّت باطن را از بين مى برد.
موضوع ((شُكر منعم )) كه در فطرت انسانها به وديعت نهاده شده ، راه گشاى راه توحيد و خداشناسى است كه بسيارى از علماى عقائد در نخستين بحثهاى عقيدتى يعنى ((ضرورت شناخت بخشنده نعمتها)) بر آن تكيه كرده اند كه شرح آن در بحثهاى آينده به خواست خدا خواهد آمد.
با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و بخشى از آيات قرآنى را كه از كفران نعمت نكوهش و از شكر نعمت ستايش مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم .
1- و اذتاءذّن ربّكم لئن شَكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد. (ابراهيم - 7)
2- و من شَكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربّى غنّى كريم . (نمل -40)
3- و من يشكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ اللّه غنّىّ حميد. (لقمان - 12)
4- و لئن اءذقنا الاءنسان منّا رحمة ثمّ نزعناها منه انّه ليؤ س كفور - و لئن اءذقناه نعمآء بعد ضرّآء مسّته ليقولن ذهب السّيّئات عنّى انّه لفرح فخور. (هود - 9 و 10)
5- و اذا مسّكم الضّرّ فى البحر ضلّ من تدعون الّا ايّاه فلمّا نجّاكم الى البّر اءعرضتم و كان الاءنسان كفورا. (اسراء - 67)
6- اءلم الى الّذين بدّلوا نعمة اللّه كُفرا و اءحلّوا قومهم دار البوار - جهنّم يصلونها و بئس القرار. (ابراهيم - 28 و 29)
7- و ضرب اللّه مثلا قرية كانت آمنة مّطمئنّة ياءتيها رزقها رغدا من كلّ مكان فكفرت باءنعم اللّه فاءذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون . (نحل - 112)
8- لقد كان لسبا فى مَسكنهم آية جنّتان عن يمين و شمال كلوا من رزق ربّكم و اءشكروا له بلدة طيّبة و ربّ غفور - فاءعرضوا فاءرسلنا عليهم سيل العرم و بدّلناهم بجنّتيهم جنّتين ذواتى اكل خمط و اءثل و شى ء من سدر قليل - ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الّا الكفور. (سباء - 15 تا 17)
ترجمه :
1- (همچنين ) بخاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شُكرگزارى كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد مجازاتم شديد است .
2-... هر كس شُكر كند به سوى خويش شُكر كرده است و هر كس كفران كند پروردگار من غنى و كريم است .
3- هر كس شُكرگزارى كند به سود خويش شُكر كرده است ، و آن كس كه كفران كند (زيانى به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است .
4- و اگر به انسان نعمتى بچشانيم سپس از او بگيريم بسيار نويد و ناسپاس ‍ خواهد بود - و اگر نعمتهايى پس از شدّت و ناراحتى به او برسانيم مى گويد مشكلات از من برطرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود.
5- و هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد همه كس را جز او فراموش ‍ خواهيد كرد، امّا هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد روى مى گردانيد و انسان كفران كننده است .
6- آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند و جمعيت خود را به دارالبوار (نيستى و نابودى ) كشاندند - (دارالبوار همان ) جهنّم است كه آنها در آتش آن وارد مى شوند و بد قرارگاهى است .
7- خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئنى بوده و همواره روزيش بطور وافر از هر مكانى فرامى رسيد امّا نعمت خدا را كفران كردند و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس در اندامشان پوشانيد.
8- براى قوم ((سبا)) در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى ) بود، دو باغ (عظيم و گسترده ) از راست و چپ (با ميوه هاى فراوان ، به آنها گفتيم ) از روزى پروردگارتان بخوريد و شُكر او را بجاآوريد، شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگار آمرزنده (و مهربان ) - امّا آنها (از خدا) روى گردان شدند، و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پُربركت ) شان را به دو باغ (بى ارزش ) با ميوه هاى تلخ ، و درختان شوره گز، و اندكى درخت سدر مبدّل ساختيم ! - و اين را به خاطر كفرشان جزا داديم و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم ؟!
تفسير و جمع بندى
نخستين آيه گفتارى است از حضرت موسى عليه السّلام به بنى اسرائيل كه يكى از پيام هاى مهم الهى را به آنها يادآور مى شود و مى گويد: ((به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام كرد اگر شُكرگذارى كنيد نعمت خود را بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد مجازاتم شديد (و دردناك ) است )) (و اذ تاءذّن ربّكم لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد) اين سخن را موسى عليه السّلام هنگامى به بنى اسرائيل مى گويد كه از چنگال فرعون و فرعونيان رهائى يافته و استقلال و عظمت و آزادى و نعمت را دريافته اند و گروه كثيرى از آنها بناى ناسپاسى را گزارده اند!
جمله ((لازيدنّكم )) كه با انواع تاءكيدات همراه است يك وعده قطعى الهى در برابر سپاس گزاران است كه نعمت آنها را افزون مى كند و جالب اين كه درباره كفران كنندگان نمى فرمايد شما را عذاب مى كنم بلكه مى فرمايد: ((عذاب من شديد است )) اين تفاوت تعبير دليل برنهايت لطف پروردگار است و در عين حال هشدار شديدى است به افرادى كه در برابر نعمت ، ناسپاسى مى كنند همانگونه كه بنى اسرائيل بر اثر ناسپاسى در برابر نعمت هائى كه در بالا اشاره شد، چهل سال در بيابان ((تيه )) سرگردان شدند.
* * *
در دوّمين آيه سخن از حضرت سليمان است كه وقتى به ياران و اطرافيان خود پيشنهاد كرد تخت ملكه ((سبا)) را از شام به يمن بياورند و يكى از نزديكان او را كه از علم كتاب آگاهى داشت گفت : من آن را بر يك چشم به هم زدن نزد تو مى آورم و اين كار را انجام داد، سليمان بسيار شادمان شد كه در ميان يارانش اينگونه شخصيتهائى با چنين قدرت روحانى و معنوى كه مى تواند چنين تصرّفات شگرفى را در محيط خود بنمايد پيدا مى شوند، در مقام شُكرگزارى برآمد و سپس گفت : ((هر كس در برابر نعمتهاى الهى شُكرگزارى كند به سود خويش شُكرگزارى كرده و هر كس كفران كند (به زيان خود كرده ) چرا كه پروردگار من بى نياز و كريم است )) (و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربّى غنى كريم ).
قابل توجّه اين كه جزاى شكرگزاران به روشنى ذكر شده ولى در مورد كيفر ناسپاسها به صورت غير مستقيم بيان گرديده است مى گويد: ((كسى كه كفران كند پروردگار من بى نياز و كريم است ،)) اين تعبير مخصوصا با تكيه بر كريم بودن خداوند نهايت لطف و كرم او را نشان مى دهد.