اخلاق در قرآن جلد سوم

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۷ -


از اين روايت استفاده مى شود كه پيشوايان بزرگ ، مقيّد بودند در برابر هر نعمتى شكرى جداگانه بجاآورند. بلكه به ياران خود نيز همين معنى را دستور مى دادند، از اين رو در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : هرگاه يكى از شما به ياد يكى از نعمت هاى خدا بيفتد، صورت بر خاك بگذارد و شكر خدا را به جاآورد، و اگر سواره است پياده شود و صورت بر خاك نهد، و اگر از ترس انگشت نما شدن نتواند پياده شود صورت بر قربوس ‍ زين بگذارد. (قربوس قسمت برآمدگى جلو زين است ) و اگر آن را هم نتواند انجام دهد صورت بر كف دست بگذارد و شكر خدا را بجاآورد.(72)
3- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه به يكى از يارانش به نام ابوبصير فرمود: گاه مى شود كه يكى از شما ظرفى از آب مى نوشد، و خداوند به خاطر آن او را اهل بهشت مى كند، سپس در شرح اين كلام فرمود: نخست ظرف آب را مى گيرد، و هنگامى كه مى خواهد بر لب بگذارد بسم اللّه مى گويد كمى مى نوشد و هنوز سيراب نشده آن را از لب برمى دارد و شكر خدا مى گويد، بار دوّم مى نوشد، سپس ظرف را از لب برمى دارد و شكر خدا مى گويد و براى سوّمين بار نيز همين كار را تكرار مى كند ((فيوجب اللّه عزّوجلّ له بها الجنّة ؛ خداوند به بركت آن او را اهل بهشت مى كند)).(73)
چگونه بايد شكر كرد؟
در تعريف شكر گفتيم كه شكرگزارى همان قدردانى از نعمت است ، خواه در عمل باشد يا به وسيله زبان و يا به قلب ، و كفران و ناسپاسى نعمت ، بى اعتنائى به نعمت ها، تحقير و تضييع آنها است و عدم توجه به صاحب نعمت .
و مهمترين بخش شكرگزارى همان شكر عملى است ، چه بسيارند كسانى كه با زبان شكر خدا مى گويند، ولى در عمل كفران مى كنند.
كسانى كه اصراف و تبذير مى كنند، و يا بخيل هستند، يا نعمت هاى الهى را وسيله فخرفروشى بر ديگران قرار مى دهند، يا بر اثر نعمت مست مى شوند و طغيان مى كنند، همه آنها ناسپاسند، و در طريق كفران نعمت گام برمى دارند، به عكس آنها كه نعمت هاى الهى را كتمان نمى كنند، و آشكار و پنهان انفاق مى نمايند و با گسترش نعمت ، تواضع آنها در مقابل خالق و خَلق بيشتر مى شود و سعى دارند نعمت ها همه در جاى خود مصرف شود، و چيزى از آن ضايع نگردد، آنها بندگان شكرگزارى هستند و شايسته فزونى نعمت .
در روايات اسلامى به هر سه مرحله شكر اشارات لطيفى شده است .
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((من اءنعم اللّه عليه بنعمة فعرفها بقلبه فقد اءدّى شكرها؛ كسى كه خداوند نعمتى به او بدهد و آن را در درون دل بشناسد، شكر آن را به جاآورده است )).(74)
بديهى است شناخت نعمت و ارزش و اهمّيّت آن ، هم سبب شناسايى منعم و هم انگيزه اى براى شكر عملى و زبانى خواهد بود.
در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه به يكى از يارانش فرمود: ((ما اءنعم اللّه على عبد بنعمة صغرت اءو كبرت فقال الحمدللّه الّا اءدّى شكرها؛ هر نعمتى خداوند اعم از كوچك و بزرگ به كسى بدهد و او بگويد الحمدللّه ، شكر آن نعمت را به جاآورده است )).(75)
به يقين منظور از گفتن الحمدللّه تنها لَقلَقَه زبان نيست ، منظور حمدى است كه از عمق جان و درون دل برخيزد.
در حديث سوّمى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه يكى از دوستانش از او پرسيد آيا شكر حدّ معيّنى دارد كه انسان وقتى آن را انجام دهد از شاكران محسوب شود، فرمود: آرى ، آن مرد سؤ ال كرد چيست ؟ فرمود: ((يحمدللّه على كلّ نعمة عليه فى اءهل و مال و ان كان فى ما اءنعم اللّه عليه فى ماله حقّ اءدّاه ؛ خدا را در برابر هر نعمتى كه به او در خانواده و اموالش ‍ بخشيده سپاس مى گويد و اگر در آنچه خدا به او داده است حقّى (براى نيازمندان يا مصارف ديگر) بوده باشد، آن را ادا مى كند)).(76)
و نيز در حديثى از اميرالمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((شكر العالم على علمه ، عمله به و بذله لمستحقّه ؛ سپاسگزارى عالم در برابر علمى كه دارد اين است كه به آن عمل كند و به نيازمندان بذل نمايد)).(77)
اين ها اشاره به شكر عملى است كه در برابر هر نعمتى بايد انجام داد. به يقين عالمى كه به عملش عمل نمى كند، و يا از ديگران دريغ مى دارد، بنده ناسپاسى است و با زبان حال مى گويد: من لايق اين نعمت بزرگ نيستم .
قابل توجّه اين كه شكر عملى در برابر افراد متفاوت است و در هر جا به شكلى خواهد بود، همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديث كوتاه و پُرمعنى به چهار نمونه آن اشاره نموده است ، مى فرمايد: ((شكر الهك بطول الثّناء، شكر من قوقك بصدق الولاء، شكر نظيرك بحُسن الاخاء، شكر من دونك بسيب العطاء؛ شكر پروردگارت اين است كه دائما ثنايش گويى ، شكر كسى كه بالاى دست تو است به اين است كه در پيروى از او صادق باشى ، شكر همرديفت آن است كه مراتب اخوّت را به خوبى انجام دهى و شكر كسانى كه زير دست تو هستند به اين است كه از بخشش به آنها مضايقه نكنى )).(78)
يكى از شاخه هاى شكر عملى اين است كه انسان اگر بر دشمنش پيروز شود تا آنجا كه ممكن است و مشكلى ايجاد نمى كند، عفو و گذشت را شكرانه پيروزى خود قرار دهد همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديث معروفش مى فرمايد: ((اذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه ؛ هنگامى كه بر دشمنانت پيروز شدى ، عفو را شكرانه اين پيروزى قرار بده )).(79)
اين نكته نيز شايان ذكر است كه يكى از بهترين طرق شكر در برابر نعمت ها انفاق كردن بخشى از آن در راه خدا است ، همان گونه كه على عليه السّلام مى فرمايد: ((اءحسن شكر النّعم الاءنعام بها؛ بهترين شكر نعمت ها بخشيدن از آن است )).(80)
عبادت و نيايش در برابر پروردگار نيز طريقه ديگرى براى شكرگزارى عملى است ، بلكه مطابق احاديث اسلامى بهترين انگيزه عبادت مساءله شكرگزارى ذكر شده ، در حالى كه انگيزه نعمت هاى بهشت براى عبادت به عنوان عبادت تاجران ، و انگيزه ترس از دوزخ به عنوان ترس از بندگان ذكر شده ، ولى انگيزه شكر به عنوان عبادت آزادگان تعبير شده است ، در كلمات على عليه السّلام آمده است : ((انّ قوما عبدوه شكرا فتلك عبادة الاحرار)).(81)
انگيزه هاى شكرگزارى
با اين كه روح شكرگزارى در انسان تقويت شود، از طرق گوناگونى مى توان استفاده كرد، نخست معرفت نعمت ها است ، مى دانيم نعمت هاى خداوند سر تا پاى وجود انسان را در برمى گيرد، نعمت هاى مادى و معنوى ، نعمت هاى ظاهرى و باطنى و نعمت هاى فردى و اجتماعى . خوشبختانه پيشرفت علوم و دانش هاى بشرى كمك بسيار مؤ ثّرى به شناخت نعمت ها كرده است و در پرتوى آنها بسيارى از شگفتى هاى وجود انسان و موجودات جهان كشف شده كه هر كدام نعمت بزرگى محسوب مى شود، امروز ما به خوبى مى دانيم كه جسم يك انسان از ميلياردها واحد كوچك زنده به نام ياخته تشكيل شده كه هر كدام از آنها ساختمان بسيار پيچيده و حيرت انگيزى دارد، و هر كدام نعمتى از نعمت هاى خدا است ، امروز است كه ما مى دانيم در درون خون ما ميليون ها موجود زنده به نام گلبول سفيد وجود دارد كه هر كدام به صورت سرباز مدافعى از سلامت انسان در برابر هجوم انبوه ميكروب هاى بيمارى زا كه از زمين و هوا و آب و غذا وارد بدن انسان مى شوند دفاع مى كنند، اگر يك روز گفته مى شد در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب ، امروز ما به خوبى مى دانيم كه در هر نَفس هزاران بلكه ميليون ها نعمت وجود دارد و بر هر نعمتى شكرى واجب است . اگر پيشينيان با آگاهى از علوم زمان خود مى گفتند.
 

ابرو ماه و مه و خورشيد و فلك در كارند   تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
امروز در پرتوى پيشرفت علوم ما مى دانيم تنها اين چهار موجود نيستند كه به ما كمك مى كنند، بلكه هزاران عامل دست به دست هم مى دهد تا گندمى از زمين برويد و خوراك انسانى شود.
بنابراين انگيزه شكر كه از طريق معرفت نعمت حاصل مى شود، در عصر و زمان ما ابعاد گسترده ترى پيدا كرده است .
بنابراين ، دوام سپاسگزارى از دوام مطالعه بررسى نعمت ها حاصل مى شود.
انگيزه ديگر براى شكرگزارى اين است كه انسان هميشه به زيردستان خود نگاه كند و ببيند خداوند چقدر بر او منّت نهاده و چه امكاناتى در اختيار او قرار داده كه به دلايل مختلفى به ديگران نداده است ، در حديثى مى خوانيم كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در نامه اى كه به يكى از اصحاب معروفش ‍ حارث هَمدانى نوشت فرمود: ((واءكثر اءن تنظر الى من فضّلت عليه ، فانّ ذلك من اءبواب الشّكر؛ به افراد پايين تر از خود زياد نگاه كن ، كه اين خود از ابواب شكر است )).(82)
اين درحالى است كه اگر انسان به افراد بالاتر از خود بنگرد به يقين روح ناسپاسى همراه وسوسه هاى شيطانى در او زنده مى شود.
مطالعه بركات و آثار سپاس گزارى كه فزونى نعمت و دوام و بقاء آن است ، و در بحث هاى گذشته به طور گسترده ذكر شد نيز از انگيزه هاى مهم محسوب مى شود.
براى ايجاد انگيزه هاى شكر در توده مردم نسبت به يكديگر نيز بهترين راه آن است كه افراد قدردان و شكرگزار و كسانى كه از خدمات و عطايا و كمك ها خوب استفاده مى كنند مورد تشويق قرار گيرند، تشويق هاى گفتارى ، و تشويق هاى رفتارى . حضرت على عليه السّلام در عهدنامه معروف مالك اشتر خطاب به مالك مى فرمايد: ((ولايكوننّ المحسن و المسيئى عندك بمنزلة سواء فانّ فى ذلك تزهيدا لاءهل الاحسان فى الاحسان و تدريبا لاءهل الاءسائة على الاءسائة ؛ هرگز نبايد افراد نيكوكار و بدكار نزد تو يكسان باشند. زيرا اين كار سبب مى شود كه نيكوكاران در نيكى هايشان بى رغبت شوند، و بدكاران در اعمال بدشان تشويق گردند)).(83)
شكر خالق و شكر مخلوق
بى شك شكرگزارى و سپاس ، نه تنها در برابر خالق كه در برابر مخلوق نيز مطلوب است . كسى كه به ديگرى خدمت مى كند و نعمتى در اختيار او مى گذارد و از مواهب خويش به او مى بخشد هر چند انتظار قدردانى و تشكّر نداشته باشد، وظيفه انسانى كه مشمول نعمت او شده است اين است كه در مقام شكرگزارى و سپاس برآيد، و با قلب و زبان و عمل از وى قدردانى كند، در روايت معروفى از امام على بن موسى الرضا عليهما السّلام مى خوانيم : ((من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر اللّه عزّوجلّ؛ كسى كه بخشنده نعمت را از ميان مخلوقين نكند، شكر خداوند متعال را بجانياورده است )).(84)
جمله ((من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق )) هر چند به اين عبارت در متون روايات معصومين عليه السّلام وارد نشده ولى محتوا و مضمون آن در روايت بالا و ديگر روايات ديده مى شود، و تاب دو تفسير دارد، نخست اين كه ترك شكرگزارى مخلوق ، يا ناسپاسى در برابر بخشندگان نعمت ، دليل بر روح ناسپاسى در وجود شخص است كه به خاطر آن ، ارزشى براى نعمت هاى مردم قايل نيست ، بلكه گاه خود را طلبكار هم مى داند، چنين كسى به يقين در برابر خالق متعال نيز شكرگزارى نخواهد كرد، به خصوص اين كه نعمت هايى كه مردم به يكديگر مى دهند چون محدود است و گهگاه واقع مى شود، به چشم مى آيد، برخلاف نعمت هاى الهى كه تمام وجود ما را در تمام عمر احاطه كرده و به همين دليل گاه از شدّت ظهور مخفى و پنهان مى شود.
ديگر اين كه تشكّر از مخلوق در واقع تشكّر از خدا است ، چرا كه مخلوق واسطه اى براى انتقال نعمت خدا به بندگان بيش نيست ، بنابراين كسى كه شكر مخلوق را بجانياورد در واقع شكر خدا را بجانياورده است .
به هر حال در روايات اسلامى بر اين معنى تاءكيد شده كه هم در برابر نعمتى كه كسى به شما مى بخشد سپاس گزار باشيد و هم به كسى كه سپاس گزارى مى كند نعمت بيشترى دهيد. چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه : در تورات اين جمله نوشته شده : ((اشكر من اءنعم عليك و اءنعم على من شكرك ؛ از كسى كه به تو نعمتى مى بخشد تشكّر كن و به كسى كه از تو تشكّر مى كند، نعمت بيشترى ببخش )).(85)
خداوند در قرآن مجيد نيز صريحا دستور شكرگزارى نسبت به بندگان را صادر كرده و آن را در كنار شكرگزارى از خودش قرار داده است ، مى فرمايد: ((و وصّينا الانسان بوالديه حملته امّه وهنا على وهن و فصاله فى عامين اءن اشكر لى و لوالديك الى المصير؛ ما به انسان درباره پدر و مادرش ‍ سفارش كرديم ، مادرش هر روز با زحمتى روى زحمت حمل كرد (و دوران باردارى را با رنج هاى فراوان پشت سر گذاشت ) و دوران شيرخوارگى او در دو سال (با زحمت فراوان ) صورت مى گيرد. به انسان گفتيم كه براى من و براى پدر و مادرت شكرگزارى كن كه بازگشت همه شما به سوى من است )).(86)
به يقين پدر و مادر تنها كسانى نيستند كه برگردن انسان حق دارند (هر چند حق آنها بسيار بزرگ است ) هر كس حقّى معنوى يا مادى داشته باشد بايد در برابر او تشكّر كرد.
در حالات پيشوايان بزرگ اسلام نيز ديده شده است كه گاه كمترين خدمت را با بزرگترين نعمت پاسخ مى گفتند، ((داستان هديه كردن يكى از كنيزان امام حسين عليه السّلام شاخه گُلى به آن حضرت و در برابر، آزادساختن او به وسيله امام عليه السّلام معروف است ، و هنگامى كه از حضرتش توضيح خواستند كه اين خدمت بزرگ چگونه در مقابل آن كار كوچك قرار مى گيرد فرمود: ((كذا اءدّبنا اللّه ؛ اين گونه خداوند ما را ادب كرده است )).(87)
و نيز در داستان معروف ديگرى مى خوانيم كه در يكى از سفرها امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام و عبداللّه بن جعفر از قافله عقب ماندند و در بيابان تشنه شدند، از دور خيمه چادرنشينى جلب توجه آنها را نمود، به سراغ آن آمدند، پيرزن تك و تنهايى در آن ديدند كه آنها را سيراب كرد، و گوسفندى را كه داشت براى تغذيه آنها آماده ساخت و آنها به پيرزن فرمودند اگر به مدينه آمدى به سراغ ما بيا شايد بتوانيم اين همه محبّت را تا اندازه اى جبران كنيم ، سپس خشكسالى شديدى در بيابان هاى اطراف مدينه شد به گونه اى كه چادرنشينان به شهرها هجوم آوردند و از مردم درخواست كمك مى كردند، روزى چشم امام حسن عليه السّلام به همان پيرزن افتاد كه در كوچه هاى مدينه تقاضاى كمك مى كند. حضرت او را صدا زد و از او پرسيد به خاطردارى كه من و برادر و پسر عمويم در بيابان نزد تو آمديم و تو بهترين كمك را به ما كردى ، پيرزن نيكوكار چيزى به خاطر نداشت ، ولى امام فرمود: اگر تو به خاطر ندارى ، من به خاطر دارم . سپس ‍ پول زياد و گوسفندان زيادى به او بخشيد و او را نزد برادرش امام حسين عليه السّلام فرستاد، آن حضرت نيز عطاياى بيشترى به پيرزن دادند و سپس او را به سراغ عبداللّه بن جعفر فرستادند، او نيز نعمت زيادى به آن پيرزن بخشيد و در پايان حديث آمده است : ((صارت من اءغنى النّاس ؛ او يكى از ثروتمندترين مردم شد)).(88)
داستان ((شيماء)) دختر حليمه سعديه خواهر رضايى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و محبّت و خدمتى كه آن حضرت به خاطر خدمات مادرش در دوران شيردادن او به شيماء كرد نيز در بسيارى از تواريخ آمده و خلاصه اش اين است كه بعد از جنگ ((حنين )) گروه زيادى از طائفه بنى سعد و قبيله ((حليمه سعديه )) به اسارت درآمدند، هنگامى كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم شيماء را در ميان اسيران ديد به ياد محبت هاى او و مادرش در دوران شيرخوارگى خود افتاد برخاست و عباى خود را بر زمين گستراند و شيماء را روى آن نشاند و با مهربانى از او احوال پرسى كرد و فرمود: تو همان هستى كه در روزگار شيرخوارگى به من محبت كردى (مادرت نيز محبت كرد) اين در حالى بود كه حدود شصت سال از آن تاريخ مى گذشت ، شيما از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم تقاضا كرد اسيران طايفه اش را آزاد سازد. پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: من سهم خودم را مى بخشم ، هنگامى كه مسلمانان از اين ماجرا آگاه شدند، آنها نيز به پيروى از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم سهم خود را بخشيدند و در نتيجه همه اسيران آن طايفه آزاد شدند (و به اين ترتيب به خاطر خدمت دوران شيرخوارگى ، گروه زيادى آزادى خود را بازيافتند.)(89)
و نظر اين شكرگزارى و قدردانى عملى در حالات پيشوايان معصوم عليه السّلام فراوان است .
نمونه ديگر از اين گونه شكر و سپاس گزارى در برابر خدمات بندگان خدا چيزى است كه در تاريخ پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است و آن اين كه در عصر رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم زنى بود به نام ((ثويبه )) كه پيش از آن كه ((حليمه سعديه )) افتخار دايه بودن نسبت به پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را پيدا كند چند روزى از شير فرزندش ‍ به نام مسروح ، پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را شير داد. هنگامى كه پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم هجرت فرمود و اموالى در اختيار آن حضرت قرارگرفت ، هيچ گاه ثويبه را فراموش نكرد، و همواره تا پايان زندگى آن زن ، لباس هدايايى براى او مى فرستاد. آن زن بعد از جنگ ((خيبر)) چشم از جهان پوشيد.
شگفت آور اين كه در بعضى از تواريخ آمده است كه ((ثويبه )) كنيز ((ابولهب )) بود و هنگامى كه به ابولهب بشارت تولد پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را داد او را آزاد كرد (پيدا است ابولهب در آن زمان به خاطر خويشاوندى با پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از تولد پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم خوشحال شد كه از برادرش عبداللّه فرزندى به وجود آمد).
هنگامى كه ابولهب بعد از آن همه دشمنى با پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از دنيا رفت ، برادرش عباس او را در خواب ديد سؤ ال كرد: حالت چگونه است ؟ گفت : در آتشم ، ولى شبهاى دوشنبه مجازات من تخفيف مى يابد و از ميان انگشتانم آب مى نوشم ، و اين به خاطر آن است كه پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم دوشنبه متولد شد، و من هنگامى كه بشارت تولد او را از ثويبه كنيز خودم شنيدم ، و آگاه شدم كه چند روزى پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را شير داد او را آزاد كردم .(90)
َََ
4: غيبت ، تنابز بالاءلقاب و حفظالغيب
اشاره :
در جلد اوّل از اين كتاب كه بحث پيرامون اصول كلّى مباحث اخلاقى بود، بحثى پيرامون مبارزه با آفات اللسان (آفت هاى زبان ) به عنوان يكى از نخستين گامهاى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه مطرح شد، وعده داديم جزئيات آن در بحث هاى آينده عنوان خواهد شد. يكى از آنها مساءله غيبت است كه از شايع ترين و زشت ترين و خطرناك ترين مفاسد اخلاقى است . و سبب هتك حيثيّت افراد، كشف اسرار، اشاعه فحشاء، و جسور ساختن گنهكاران در گناهانشان و سرانجام موجب تزلزل پايه هاى اعتماد در زندگى اجتماعى است .
بى شك بسيارى از مردم نقطه ضعف هايى دارند كه غالبا پرده بر آن افتاده اگر اين عيوب و نقطه ضعف ها آشكار گردد، اعتماد عمومى سلب مى شود، و مفاسد متعددى كه در بالا اشاره شد سطح جامعه را فراخواهد گرفت ، به همين دليل اسلام از آن شديدا نهى كرده و در كتب علماى اخلاق غيبت به عنوان يكى از بدترين آفات زبان ذكر شده است (هر چند غيبت منحصر به زبان نيست از طريق قلم يا اشارات دست و چشم و ابرو نيز انجام مى شود).
و از آنجا كه بدون پرهيز از اين رذيله اخلاقى هرگز انسان در مسير قرب الى اللّه به جايى نمى رسد و جامعه انسانى روح صلاح و سعادت را نمى بيند بايد، براى آن اهميت فوق العاده قائل شد.
گذاشتن لقب هاى زشت بر يكديگر كه غالبا در غياب اشخاص از آن استفاده مى شود نيز شاخه اى از شاخه هاى غيبت است ، هر چند گاهى تحت عنوان مستقلى از آن ياد شده است ، از همين رو ما اين دو بحث را همراه يكديگر عنوان كرديم .
نقطه مقابل غيبت حفظالغيب است ، كه انسان در پشت سر اشخاص از آنها به نيكى ياد كند، و اگر كسى از آنها غيبت كند به دفاع از حيثيت آنها برخيزد و با تعبيرات مختلفى كه بعدا به آنها اشاره خواهد شد آبروى او را حفظ كند، و اين يكى از فضايل مهم اخلاقى است . كه بركات زيادى را براى فرد و جامعه همراه دارد.
به هر حال با توجه به اهميت موضوع ، قرآن مجيد در آيات متعددى به سراغ اين موضوع رفته و دستورهاى مؤ كدى صادر نموده است :
1- ...و لايغتب بعضكم بعضا اءيحبّ اءحدكم اءن ياءكل لحم اءخيه ميتا فكرهتموه . (حجرات - 12)
2- ويل لكلّ همزة لمزة . (همزه - 1)
3- انّ الّذين يحبّون اءن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اءليم فى الدّنيا و الآخرة . (نور - 19)
4- لايحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم و كان اللّه سميعا عليما. (نساء - 148)
ترجمه :
1- ((... و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد)).
2- واى بر هر غيب جوى مسخره كننده .
3- ((كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم باايمان شيوع يابد عذب دردناكى براى آنان در دنيا و آخرت است .))
4- خداوند دوست ندارد كسى كه با سخنان خود بديها (ى ديگران ) را اظهار كند، مگر آن كس كه مورد ستم واقع شده باشد، خداوند شنوا و دانا است .
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه ، قرآن با صراحت از سه چيز نهى مى كند كه در واقع علّت و معلول يكديگرند. نخست از گمان بد، و بعد از تجسّس ، و سرانجام از غيبت . روشن است گمان بد انسان را وادار به تجسّس در احوال ديگران ، و كشف اسرار آنها مى كند و از آنجا كه هر انسانى ممكن است عيب و نقصى داشته باشد كه با تجسّس كشف شود، اطلاع بر آن عيب پنهانى سبب غيبت مى گردد.
ولى قرآن مجيد در اين آيه براى غيبت اهميّتى بيش از مساءله گمان بد و تجسّس قائل شده چرا كه آن را مدلّل به دليلى گويا و رسايى ساخته مى فرمايد: ((كسى از شما ديگرى را غيبت نكند آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد (به يقين ) همه شما از اين امر كراهت داريد)) (و لايغتب بعضكم بعضا اءيحبّ اءحدكم اءن ياءكل لحم اءخيه ميتا فكرهتموه ).
اين تشبيه كه در واقع يك دليل منطقى را تشكيل مى دهد تمام ابعاد مساءله غيبت را بيان كرده ، شخص غائب را به مرده تشبيه مى كند، و رابطه دينى او را به عنوان برادرى و اخوّت و آبروى او را به پاره تن او و غيبت را به منزله خوردن گوشت او، كارى كه هر وجدانى ، هر قدر ضعيف باشد، از آن اِبا و وحشت دارد، و حتى در سخت ترين حالات حاضر نيست چنين كند.
اين تشبيه مى تواند اشاره به نكته هاى فراوان ديگرى نيز باشد:
فرد غائب همچون مرده است كه قدرت بر دفاع از خويش ندارد، و هجوم بردن بر كسى كه قادر بر دفاع از خويش نيست ، بدترين نوع ناجوان مردى است .
بى شك خوردن گوشت مرده سبب سلامت جسم و جان نمى شود، بلكه سرچشمه انواع بيمارى ها است ، بنابراين غيبت كننده اگر آتش كينه و حسد خود را با غيبت موقّتا فرونشاند به يقين چيزى نمى گذرد كه همان بذرهاى نهفته مفاسد اخلاقى در درون جان او سر مى كشد و همچون خارهاى مغيلان او را آزار مى دهد.
غيبت كننده انسان ضعيف و ناتوانى است كه شهامت رويارويى با مسايل را ندارد و به همين دليل به مرده برادر خويش هجوم مى برد.
همان گونه كه يك حيوان يا انسان مردارخوار، سبب انتشار انواع ميكروب هاى بيمارى مى گردد، شخص غيبت كننده نيز با ذكر گناهان و عيوب پنهانى برادران مسلمان عوامل اشاعه فحشاء را فراهم مى سازد.
قرآن مجيد با ذكر اين مثال و ريزه كارى هايى كه در آن نهفته شده به تحريك وجدان و فطرت انسان ها در برابر اين گناه بزرگ مى پردازد، و شايد به همين دليل جمله را با سؤ ال شروع مى كند، تا پاسخ آن از درون انسان ها برخيزد و تاءثير آن قوى تر شود، مى فرمايد: ((آيا هيچ يك از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟))
در ضمن آيه مى تواند اشاره اى به اين نكته نيز باشد، كه موارد جواز غيبت (مانند تظلّم و رفع ستم و مشورت و اصلاح ذات البين در واقع مانند موارد اضطرار به اكل ميته است كه انسان بايد به حداقل قناعت كند).