بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۱۵ -


قَالَ ابويزيد: رايت فِى المنام كانى رفعت الى السماوات ، فاجتمع على الملائكة فِى كل سماء، فقَالَوا: يا ابايزيد تعال حتّى نذكر الله الى الموت ، فقُلْتُ: انى لاستحى من الله تعالى اءن يَكوُن ذكرى له فِى عمر قصير دون الابد، و يَكوُن لذكى له حد محدود و اجل معدود، و هو يَقوُل : اذكروا الله ذكرا كَثِيرا.(359)

ابويزيد گفته : در خواب ديدم گويا به آسمان ها بالا برده شدم ، در هر آسمانى فرشتگان نزد من گرد مى آمدند و مى گفتند: اى ابويزيد بيا تا دم مرگ خدا را ياد كنيم . گفتم من از خداى متعال شرم دارم كه در عمر كوتاهى نه تا ابد او را ياد كنم و بارى ذكرم نسبت به او اندازه محدود و زمان مشخصى باشد، در حالى كه مى فرمايد: ((خدا را بسيار ياد كنيد.))

و قيل لابى يزيد: تعال نذكر الله تعالى ساعة . فقَالَ: ليس لى الساعة لسان الذكر. قيل : و متى يَكوُن لك لسان الذكر؟ قَالَ: اءِذَا اشتغل اهل النعيم بالنعيم و اهل الجحيم بالجحيم ، فاقوم بين يدى المنعم بقدمى الابدية من الابدالى الابد، اقول : الله الله .

به ابى يزيد گفتند: بيا ساعتى به ياد خدا باشيم ، گفت : اكنون زبان ذكر ندارم . گفته شد: كى زبان ذكر دارى ؟ گفت : آن گاه كه اهل نعمت و بهشت به نعمت ها و اهل دوزخ به آتش سوزان دوزخ سرگرم باشند، پس در برابر منعم با قدم ابديت از ابد تا ابد بايستم ، بگويم : الله ، الله .

و روى اءن الله تعالى اوحى الى ابراهيم عليه السلام فقَالَ: يا ابراهيم ! اتدرى لم اتخذتك خليلا؟ قَالَ عليه السلام : لا، قَالَ تعالى : لانك كنت بين يدى قائما لا يغفل قلبك عنى ، و على كل حال لا اراك تنسانى .(360)

و روايت است كه خداى متعال به ابراهيم عليه السلام وحى فرمود كه : اى ابراهيم ! مى دانى چرا تو را خليل خود ساختم ؟ گفت : نه ، خداى متعال فرمود: زيرا تو در مقابل من مى ايستادى و دلت از من غافل نبود، و در هيچ حالى نديدم كه مرا فراموش كنى .

و روى انّ الله تعالى قَالَ لموسى عليه السلام : يا موسى ! انى لا اقبل صلاة و لا ذكرا الا لمن يتواضع لعظمتى ، و يلزم قلبه خوفى ، و يقطع عمره بذكرى . يا موسى ! اءنّ مثله فِى النَّاس كمثل الفردوس فِى الجنان لا يتغير طعمها و لا ييبس ورقها، فاجعل له عند الخوف امنا، و عند الظلمة نورا، اجبته قبل اءن يدعونى ، و اعطيته قبل اءن يساءلنى .(361)

و روايت است كه خداى متعال به موسى عليه السلام فرمود: اى موسى ! من نماز و ذكر را جز از كسى كه در برابر عظمت من فروتنى كند، و بيم از مرا همراه دلش كند، و عمر خود را به ياد من سپرى سازد، نمى پذيرم .

اى موسى ! مثل چنين كسى در ميان مردم چون بهشت فردوس ‍ است ميان ساير بهشت ها كه مزه اش تغيير نكند و برگش خشك نگردد، پس به وقت ترس ، امنيت و در تاريكى برايش نور قرار مى دهم ، پيش از آن كه مرا بخواند پاسخش مى دهم ، و پيش از آن كه از من درخواست كند به او مى بخشم .

و قَالَ ابويزيد: الخلايق صاحوا من ابليس ، و صاح هو من الذاكرين ، لقَوْله تعالى : اءِذَا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاءِذَا هم مبصرون .(362)

و ابويزيد گويد: آفريدگان از دست ابليس مينالند و ابليس از ذاكران ، چه خداى متعال فرموده : ((چون وسوسه و خاطره اى از شيطان به آنان رسد به ياد خدا افتند و همان لحظه بصيرت و بينايى پيدا كنند)).

و قَالَ ابن عيسى : ما من مؤ من الا و على قلبه شيطان ، فاءِذَا ذكر الله خنس ، و اءِذَا نسى الله تعالى وسوس .

و ابن عيسى گويد: مومنى نيست مگر آن كه شيطانى بر قلب اوست ، چون ياد خدا كند آن شيطان پنهان شود، و چون خداى متعال را فراموش كند، وسوسه نمايد.

و روى اءن يعقوب عليه السلام لما قَالَ: ((يا اسفا على يوسف))،(363) فاوحى الله تعالى اءن يا يعقوب ! الى متى تذكر يوسف ؟ يوسف خلقك و رزقك و اعطاك النبوة ؟ فبعزتى لو كنت ذكرتنى و اشتغلت بى عن ذكر غيرى لفرّحتك فِى ساعتى . فعلم يعقوب عليه السلام اءِنَّهُ مخطى ء فِى ذكر يوسف عليه السلام ، فقَالَ: الهى لو ضربتنى بسوطك هَذَا فِى اول اليوم لما افنيت عمرى فِى البطاله .(364)

روايت است كه : چون يعقوب عليه السلام گفت : ((اى اندوه و تاسف بر يوسف !)) خداوند متعال به او وحى فرستاد كه : اى يعقوب تا كى از يوسف ياد مى كنى ؟ آيا يوسف تو را آفريد و روزى داد و تو را به پيامبرى رساند؟

به عزت خودم سوگند اگر مرا ياد مى كردى و با ياد من از ياد غير من روگردن بودى همانا تو را در همين ساعت شاد مى ساختم .

يعقوب عليه السلام دانست كه در ياد كردن يوسف عليه السلام خطا كرده است ، پس گفت : اگر هان روز اول با اين تازيانه ات مرا مى زدى هرگز عمر خود را در بطالت فانى نمى ساختم .

و قَالَت رابعة البصرية : الهى ما اوحش الساعة اَلَّتِى لا اذكرك فيها، و ما طابت الدنيا و الْاخِرَة الا بذكرك .

و رابعه بصرى گويد: خدايا! چه ساعت وحشتناكى است آن ساعتى كه تو را در آن ياد نكنم ! و دنيا و آخرت جز به ياد تو پاك و گوارا نيست .

و قيل لذى النون : متى يَكوُن ذكر الله للعبد صافيا؟ قَالَ: اءِذَا كان الله عارفا و ممن دونه متبريا.

و به ذى النون گفتند: ياد خدا از بنده چه زمانى صاف و خالص ‍ است ؟ گفت : آن گاه كه خداشناس باشد و از غير او برى و بيزار.

و فِى كتاب ((التوحيد)) و ((العيون)) عن الرضا عليه السلام ، عن رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اءِنَّهُ قَالَ: اءنّ لله عز و جل عمودا من ياقوته حمراء، راءسه تحت العرش و اسفله على ظهر الحوت فِى الارض السابعة السفلى . فاءِذَا قَالَ العبد: ((لا اله الا الله)) اهتز العرش و تحرك العمود و تحرك الحوت ، و يَقوُل الله تعالى : اسكن يا عرشى ، فيَقوُل : كيف اسكن و انت لم تغفر لقائلها؟ فيَقوُل الله تعالى : اشهدوا سكّن سماواتى انى قد غفرت لقائلها.(365)

و در كتاب ((توحيد)) و ((عيون)) از حضرت رضا عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه فرمود: خداى عز و جل را عمودى از ياقوت سرخ است كه سرش سر عرش و زيرش بر پشت ماهى در زمين هفتم زيرين است ، و چون بنده گويد: ((لا اله الا الله)) عرش بجنبد و عمود و ماهى حركت كنند، و خداى متعال فرمايد: اى عرش من ساكن باش ، گويد: چگونه ساكن باشم و حال آن كه گوينده اش را نيامرزيده اى . خداى متعال فرمايد: اى ساكنان آسمان هاى من ، شاهد باشيد كه من گوينده آن را آمرزيدم .(366)

و فِى ((الجواهر السنيه)) عن ((الكافى)) عن الباقر عليه السلام : مكتوب فِى التوراة اَلَّتِى لم تتغير: اءنّ موسى عليه السلام ساءل ربه فقَالَ: يا رب اقريب منى فاناجيك ، ام بعيد فاناديك ؟

فاوحى الله عز و جل اليه : يا موسى ! انا جليس من ذكرنى ، فقَالَ موسى عليه السلام : يا رب من فِى سترك يوم لا ستر الا سترك ؟ قَالَ تعالى : اَلَّذِى نَ يذكرونى فاذكرهم ، و يتحابون فِى فاحبهم ، فاولئك اَلَّذِى نَ انْ اصيب اهل الارض بسوء ذكرتهم فدفعت عنهم بهم .(367)

و در ((جواهر السنيه)) از كتاب ((كافى)) از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه : در توراتى كه تحريف نشده است : همانا موسى عليه السلام از پروردگار خود پرسيد كه خداوندا، آيا تو با من نزديكى تا آهسته راز گويم ، يا از من دورى تا بلند بخوانمت ؟ خداى عز و جل به او وحى فرستاد كه : اى موسى من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند. موسى عليه السلام عرض كرد: بار الها! چه كسى تحت پوشش تو است در روزى كه پوشش و پناهى جز پوشش تو نيست ؟ خداى متعال فرمود: آنان كه مرا ياد مى كنند پس من نيز آنان را ياد مى كنم ، و در راه من با هم دوستى كنند پس ‍ من نيز ايشان را دوست دارم ، ايشانند كه چون بخواهم به اهل زمين بلا و بدى برسانم يادشان كنم و به خاطر آنان آن بدى را از اهل زمين دور سازم .

و فِى ((العدة)): فيما وعظ الله به عيسى عليه السلام : يا عيسى ! اذل لى قلبك ، و اكثر ذكرى فِى الخلوات ، و اعلم اءن سرورى اءن تبصبص الىّ، و كن فِى ذلك حيا و لا تكن ميتا.(368)

و در ((عدة الداعى)) آورده است : از جمله مواعظ خداى متعال به عيسى عليه السلام اين بود كه : اى عيسى ! دل خود را براى من خوار ساز، و در خلوت ها بسيار مرا ياد كن ، و بدان كه شادى من آن است كه در پيشگاه من كرنش كنى ، و در اين مورد زنده باش و مرده مباش .

و فِى ((شرح نهج البلاغه)): حكى اءِنَّهُ قيل لعيسى عليه السلام : هل احد من الخلق مثلك ؟ قَالَ: من كان نظره عبرة ، و صمته فكرة ، و كلامه ذكرا فهو مثلى .(369)

و در ((شرح نهج البلاغه)) آورده : حكايت شده است كه به عيسى عليه السلام گفته شد: آيا احدى از آفريدگان مانند تو هست ؟ فرمود: هر كس نگاهش عبرت و سكوتش تفكر و سخنش ذكر باشد، وى مانند من است .

و فِى ((مجالس)) ابن الشيخ - رحمة الله - عن ابى جعفر عليه السلام قَالَ: لا يزال المؤ من فِى صلاة ما كان فِى ذكر الله قائما كان او جالسا او مضطجعا، اءنّ الله سبحانَهُ يَقوُل : اَلَّذِى نَ يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فِى خلق السماوات و الارض رَبَّنَا ما خلقت هَذَا باطلا سبحاءِنَّكَ فقنا عذاب اَلْنَّار.(370)

و در ((مجالس)) ابن شيخ از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: مؤ من پيوسته در نماز است تا وقتى كه در ياد خداست ، ايستاده باشد يا نشسته يا خوابيده ، خداى سبحان مى فرمايد: آنان كه در حال ايستاده و نشسته و بر پهلو خوابيده خدا را ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين تفكر مى كنند، [گويند] پروردگارا اين را باطل و بيهوده نيافريده اى ، تو منزهى ، پس ما را از آتش دوزخ نگه دار.

و فِى ((الكافى)): يا عيسى كن ذليل النفس عند ذكرى خاشع القلب حين تذكرنى . يا عيسى كن حيثما كنت على اقبال علىّ.(371) يا عيسى قل لبنى اسرائيل : و اقبلوا على بقلوبكم لست اريد بصوركم .(372)

و در ((كافى)) آمده است كه : اى عيسى ! در وقت ياد كردن من ذليل النفس باش ، و چون مرا ياد مى كنى دلت خاشع باشد.

اى عيسى ! هر جا كه باشى روى دلت به من باشد. اى عيسى ! به بنى اسرائيل بگو كه با دلهاى خود به من رو آوريد، چه من طالب صورت هاى شما نيستم .

ما درون را بنگريم و قَالَ را   نى برون را بنگريم و قَالَ را

و قيل : اتى رجل [اتى] رابعة فقَالَ لها: انى قد اكثرت مساءله نالذنوب و الخطايا، افراتنى اءن تبت يقبلنى ؟ فقَالَت : ويحك ! اما سمعته يدعوا المدبرين عنه فكيف لا يقبل المقبلين اليه ؟!

و گفته اند: مردى به نزد رابعه آمد و به او گفت : من گناهان و خطاهاى بسيارى مرتكب شده ام ، آيا چنين پندارى كه اگر توبه كنم [خداوند] مرا مى پذيرد؟

گفت : واى بر تو، مگر نشنيده اى كه او كسانى را كه از وى روگردانند دعوت مى كند، چگونه روآوران به خود را نمى پذيرد؟!

و فِى ((القدسى)): يا عيسى انى لا انسى من ينسانى ، فكيف انسى من يذكرنى ؟ و انا لا ابخل على من عصانى ، فكيف ابخل على من يطيعنى .(373)

و در حديث قدسى است كه : اى عيسى ! من كسانى را كه مرا فراموش مى كنند، فراموش نمى كنم ، پس چگونه كسى را كه مرا ياد مى كند فراموش مى نمايم ؟ و من بر گنهكارانم بخل نمى ورزم ، پس چگونه بر فرمانبران خود بخل ورزم ؟

قَالَ ذو النون - رحمه الله : - عجبت ممن ينظر الى حلاوة الدارين و اءِنَّهُ يجد حلاوة ذكره . و عجبت ممن اقبل الى الخلق ، و الحق يَقوُل : الىّ. و عجبت ممن لا يعرف الكل الا منه و به ، و هو لا يصبر معه . و عجبت ممن دعاه مولاه الى وصله ، كيف هو لا يجيبه . و عجبت ممن اشتراه مولاه ، كيف هو لا يسلم اليه .

و ذوالنون - رحمه الله - گفته است : عجب دارم از كسى كه به شيرينى دنيا و آخرت نظر دارد در حالى كه شيرينى ذكر را چشيده است ! و عجب دارم از كسى كه به خلق روآورده در حالى كه حق [متعال] مى گويد: به سوى من بيا! و عجب درام از كسى كه همه چيز را از او و وابسته به او مى داند ولى صبر بودن با او را ندارد! و عجب دارم از كسى كه مولايش او را به آتشى و پيوند با خود مى خواند، چگونه او اجابت نمى كند! و عجب دارم از كسى كه مولايش او را خريده است ، چگونه خود را تسليم او نمى كند!

پس اى عزيز!

هيچ قلبى پيش او مردود نيست   زان كه قصدش از خريدن سود نيست

گفت حق : گر فاسق و اهل صنم   چون مرا خوانند اجابت ها كنم

پس اى عزيز!

اگر گويى كه بتوانم ، قدم در نه كه بتوانى   وگر گويى كه نتوانم ، برو بنشين كه نتوانى

آن كس كه او را ذكر مى كنى فرموده است كه : من از رگ گردن به تو نزديكترم .(374)

او به تو از تو به تو نزديكتر   تو از او غافل چرايى دربدر

پس عجب دارم كه چرا خود را به او زودتر نرسانى !

و فِى ((تفسير العياشى)) عن ابى عبدالله عليه السلام فِى حديث طويل فِى تفسير قَوْله تعالى : ((ثم قَالَ للذى ظن اءِنَّهُ ناج منهما اذكرنى عند ربك))(375) قَالَ: و لم يفزع يوسف فِى حاله الى الله فيدعوه ، فلذلك قَالَ تعالى : ((فانساه الشيطان ذكر ربه فلبث فِى السجن بضع سنين)).(376) قَالَ: فاوحى الله تعالى الى يوسفع فِى ساعته تِلْكَ: يا يوسف من اراك الرؤ يا اَلَّتِى رايتها؟ فقَالَ: انت يا رب ، قَالَ: فمن حببك الى ابيك ؟ فقَالَ: انت يا رب ، قَالَ: فمن علمك الدعاء اَلَّذِى دعوت به حتّى جعل لك من الجب فرجا؟ فقَالَ: انت يا رب ، قَالَ: فمن جعل لك من كيد المراءة مخرجا؟ فقَالَ: انت يا رب ، قَالَ: فمن انطلق لسان الصبى فعذرك ؟ فقَالَ: انت يا رب ، قَالَ: فمن صرف عنك كيد امراءة العزيز و النسوة ؟ فقَالَ: انت يا رب ، قَالَ: فمن الهمك تاءويل الرؤ يا؟ فقَالَ: انت يا رب ، قَالَ: فكيف استغثت بغيرى و لم تستغث بى و تسالنى اءن اخرجك من السجن ، و استغثت و قُلْتُ بعبد من عبادى ليذكرك الى مخلوق من خلقى فِى قبضتى و لم تفزع الى ؟ فالبث فِى السجن بذنبك [هَذَا] بضع سنين بارسالك عبدا الى عبد.

و در ((تفسير عياشى)) در حديثى طولانى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در تفسير قول خداى متعال : (([يوسف] به آن زندانى كه مى دانست نجات خواهد يافت گفت : مرا نزد صاحب خود ياد كن)) فرمود: يوسف در آن حال خود به خدا پناه نبرد تا او را بخواند، و از اين روايت كرده است كه :خداى متعال فرمود: ((شيطان ياد صاحبش را از خاطر او برد، پس چند سال در زندان ماند)). پس خداى متعال در همان ساعت به يوسف وحى فرستاد كه : ((اى يوسف ! چه كسى آن خوابى را كه ديدى به تو نماياند؟ گفت : پروردگارا تو. فرمود: چه كسى تو را محبوب پدرت گرانديد؟ گفت : پروردگارا، تو. فرمود: چه كسى آن دعايى را كه خواند و بدان سبب از چاه نجاتت داد به تو آموخت ؟ گفت : پروردگارا، تو. فرمود: چه كسى از مكر آن زن براى تو راه گريز قرار داد؟ گفت : پروردگارا، تو. فرمود: چه كسى زبان آن كودك را به نطق آورد تا به عذر تو لب گشود؟ گفت : پروردگارا تو.

و فِى رواية اخرى : لما قَالَ للفتى : ((اذكرنى عند ربك)) اتاه جبرئيل فضرت برجله حتّى كشط له عن الارض السابعة ، فقَالَ ليوسف : انظر ماءِذَا ترى ؟ قَالَ: ارى حجرا صغيرا، فضرت برجله على الحجر ففلق ، فقَالَ: ماءِذَا ترى ؟ فقَالَ: ارى دودة صغيرة ، قَالَ: فمن رازقها؟ قَالَ: الله عز و جل ، قَالَ: فان ربك يَقوُل : ثم انس هذه الدودة فِى ذلك الحجر فِى قعر الارض السابعة ، اظننت انى انساك حتّى تقول للفتى : اذكرنى عند ربك ؟ لتلبثن فِى السجن بمقَالَتك هذه بضع سنين .

قَالَ: فبكى يوسف عند ذلك حتّى بكى لبكائه الحيطان .(377) قَالَ: فتاءدى به اهل السجن ، فصالحهم على اءن يبكى يوما و يسكت يوما، فكان فِى اليوم اَلَّذِى يسكت اسواء حالا.(378)

و در روايت ديگرى است كه : چون به آن جوان گفت : ((مرا نزد صاحب خود ياد كن)) جبرئيل نزد او آمد، پس با پاى خود بر زمين زد تا زمين هفتم (طبقه هفتم) برايش نمايان شد. جبرئيل به يوسف گفت : نگاه كن چه مى بينى ؟ گفت : سنگ كوچكى مى بينم ، جبرئيل با پاى خود بر آن سنگ زد و آن شكافت ، گفت : نگاه كن چه مى بينى ؟ گفت : كرم كوچكى مى بينم . گفت : روزى دهنده آن كيست ؟ گفت : خداى با عزت و جلال . جبرئيل گفت : پروردگارت مى فرمايد: من اين كرم را زير اين سنگ در ته زمين هفتم فراموش ‍ نكرده ام ، آيا تو پندارى كه تو را فراموش مى كنم كه به آن جوان مى گويى : مرا نزد صاحب خود ياد كن ؟ بايد به خاطر اين گفتارت چند سال در زندان بمانى . در اين هنگام يوسف آن قدر گريست كه ديوارها به گريه او گيستند، پس اهل زندان از دست او در آزار شدند، يوسف با آنان مصالحه كرد كه يك روز گريه كند و يك روز ساكت باشد، و حال وى در آن روزى كه ساكت بود بدتر و پريشان تر بود.

و فِى ((تفسير على بن ابراهيم)) قَالَ: اتى اصحاب ايوب عليه السلام اليه و فيهم شاب حدث السن ، فقعدوا عنده فقَالَوا له : يا ايوب ! لو اخبرتنا بذنبك لعل الله كان يجيبنا اءِذَا سالناه ، و ما ترى ابتلاءك بهَذَا البلاء اَلَّذِى لم يبتل به احدا من امر كنت تستره . فقَالَ ايوب عليه السلام : و عزة ربى اءِنَّهُ ليعلم انى ما اكلت طعاما الا و يتيم او ضعيف ياكل معى ، و ما عرض لى امران كلاهما طاعة الا اخذت باشدهما على بدنى ، فقَالَ: الشاب : شوها لَكُمْ عيرتم نبى الله حتّى اظهر من عبادة ربه ما كان يسترها.

و در ((تفسير على بن ابراهيم)) گويد: اصحاب ايوب عليه السلام نزد او آمدند و جوانى نورس نيز در ميان آنان بود. نزد وى نشستند و به او گفتند: اى ايوب بهتر است ما را از گناه خود خبر دهى ، شايد اگر ما از خداوند بخواهيم ما را اجابت كند، و ما اين گرفتارى تو را كه احدى تا به حال بدان مبتلا نشده است نمى بينيم مگر به خاطر كارى كه از ما پنهان مى دارى .

ايوب عليه السلام گفت : به عزت پروردگارم سوگند كه او مى داند كه من غذايى نخوردم جز اين كه يتيم يا ضعيفِى با من هم غذا بود، و هرگز دو كار كه هر دو اطاعت بود برايم پيش نيامد جز اين كه آن را كه بر بدنم سخت تر بود انتخاب كردم . جوان [به اطرافيان خود] گفت : رويتان زشت باد كه پيامبر خدا را سرزنش كرديد تا آن عبادت پروردگار خود را كه پنهان مى داشت آشكار ساخت .

فقَالَ ايوب عليه السلام : يا رب لوجلت مجالس الحكم منك الادليت بحجتى . فبعث الله اليه غمامة ، فقَالَت : يا ايوب ! ادل بحجتك فقد اقعدك مقعد الحكم ، و ها انا ذا قريب و لم ازل . فقَالَ: يا رب اءِنَّكَ لتلعم اءِنَّهُ لم يعرض لى امران قط كلاهما لك طاعة الا اخذت باشدهما على نفسى ، الم احمدك ؟ الم اشكرك ؟ الم اسجدك ؟ الم اسبحك ؟ قَالَ: قنودى من الغمامة بعثرة الف لسان : يا ايوب ! من صيرك تعبد الله و النَّاس عنه غافلون ؟ و تحمده و تشكره و تسجده و تسبحه و تكبره و النَّاس عنه غافلون ؟ اتمن على الله بما لله فيه المنة عليك ؟ قَالَ: فاخذ التراب فوضعه فِى فيه ، ثم قَالَ: لك العتبى (379) يا رب ، انت فعلت ذلك يا رب بى . قَالَ: فانزل الله تعالى ملكا فركض برجله فخرج الماء فغسله بذلك الماء، فعاد احسن ما كان و اطرا، و انبت الله له [روضة] خضراء، و رد عليه اهله و ماله و ولد و زرعه .(380)

پس ايوب عليه السلام گفت : پروردگارا! اگر در مجلس داورى تو مى نشستم دليل خود را اظهار مى داشتم . خداوند پاره ابرى را فرستاد، آن ابر گفت : اى ايوب ! دليل خود را بياور كه تو را در مجلس داورى نشانده است ، و من نيز نزديك تواءم و از نزد تو نمى روم .

ايوب گفت : پروردگارا! تو مى دانى كه هرگز دو كارى كه هر دو اطاعت تو بود برايم رخ نداد مگر اين كه آن را كه بربدنم سخت تر بود انتخاب كردم ، آيا ستايشت نكردم ؟ آيا سپاست نگزاردم ؟ آيا سجده ات نكردم ؟ آيا تسبيحت ننمودم ؟ پس با هزار زبان از آن پاره ابر ندا بر آمد كه : اى ايوب ! چه كسى تو را به گونه اى داشت كه خدا را عبادت كنى در حالى كه مردم از او غافل بودند؟ و او را سپاسگزارى و سجده كنى و تسبيح نمايى و بزرگ بدارى در حالى كه مردم از او غافل بودند؟ آيا بر خدا منت مى نهى به چيزى كه خدا را در آن بر تو منت است ؟ ايوب عليه السلام مشتى خاك بر گرفت و در دهان گذاشت ، سپس گفت : پروردگارا! از تو عذر مى خواهم ، پروردگارا تو با من اين چنين كردى . پس خداوند فرشته اى را فرستاد، و او با پاى خود بر زمين زد و آب بيرون آمد و ايوب را با آن آب شست ، پس ايوب به بهترين و تازه ترين صورتى كه در گذشته بود در آمد و خداوند سبزه اى (با باغ سبزى ) برايش رويانيد، و اهل و مال و اولاد و زراعتش را به وى باز گردانيد.(381)

اى عزيز!

همه اين كار ذكر الله است   نيكبخت آن كسى كه آگاه است

اى عزيز! اهل معرفت ذكر را ((دلاله)) مى گويند، زيرا كه دلاله آن است كه طالب را به مطلوب مى رساند. و بعضى ((جاروب)) گفته اند، زيرا كه دل را پاك مى گرداند از غير حق . و شيخ بدرالدين در رساله ((واردات)) خود گفته است كه :

كنت ناعسا فرايت ذاكرا، و لما انتبهت سمعت واحدا يذكر الله ، فوقع فِى قلبى ، فتحققت قَوْله : من احب اءن يرتاض فِى رياض ‍ اَلْجَنَّة فليكثر ذكر الله :(382)

در خواب بودم و ذكر گوينده اى را ديدم ، چون بيدار شدم يكى را شنيدم كه ذكر خدا مى گفت : پس [اين معنى] در دلم افتاد و فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برايم محقق شد كه فرمود: ((هر كه دوست دارد در باغهاى بهشت بگردد بايد فراوان ذكر خدا گويد)).

صدق رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ، ذكر الله كَثِيرا مفتاح جميع الاكُمَْلات ، لانها منه تعالى و لا يحصل الا بالقرب و القرب بالمحبة ، و المحبة بدوام الذكر. قَالَ النبى صلى الله عليه و آله و سلم : من احب شيئا اكثر ذكره .(383)

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درست فرمود، ذكر خدا بسيار كردن كليد همه كمالات است ، زيرا كمالات از سوى خداست و جز با نزديكى به خدا حاصل نگردد، و قرب نيز با محبت ، و محبت با مداومت بر ذكر حاصل آيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((هر كه چيزى را دوست بدارد فراوان ياد آن كند)).

و كثرة الذكر تورث محبته تعالى ، لانه لا يدرك بالحس الظاهر، و الباطن مشغول بغيره تعالى ، فيصعب الالفة بين الله و بين السالك فِى الابتداء، فلابد من التمحمل لجلب الالفة و الاستيناس مع الله تعالى ، و ذلك بدوام الذكر، و لذا قَالَ تعالى : و اذكرو الله كَثِيرا.(384) و قَالَ تعالى : كذكركم آباءكم او اشد ذكرا.(385) تعليما للطريق اليه و راءفة على عباده .

و ذكر بسيار، موجب محبت خداى متعال گردد، زيرا خداوند با حس ظاهر درك نگردد، و حس باطن نيز به غير خدا مشغول است ، در نتيجه در ابتداى امر، الفت ميان خداوند و سالك مشكل مى شود، پس ناچار بايد براى الف و انس با خداى متعال چاره اى انديشيد، و آن به دوام ذكر است ، از اين رو خداى متعال فرمود: ((بسيار خدا را ياد كنيد)) و ((خدا را ياد كنيد همانگونه كه از پدران خود ياد مى كنيد، يا بيشتر و قوى تر))، و اين را به خاطر آموختن راه را به سوى خرد. و نيز از روى رافت و مهربانى به بندگان خود فرموده است .

فاءِذَا داوم على الذكر سرى الى باطنه و يصل الى قلبه فيحبه و يستلذ به . ثم ينفتح على ابواب الرحمة بحسب استعداده . و علامة حبه اءن يستلذ بذكره دائما، و ذلك من امارات السعادة و امارات انفتاح باب اَلْجَنَّة .