بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۱۶ -


س چون بر ذكر مداومت ورزيد، ذكر به باطنش راه پيدا كند و به قلبش رسد، پس او را دوست بدارد و از آن لذت برد. سپس ‍ درهاى رحمت به حسب استعداد وى به رويش گشوده شود. و نشانه دوستى او آن است كه از ذكر دائمى او لذت مى برد، و اين از نشانه هاى سعادت و گشوده شدن در بهشت است .

و روى انه : مكتوب على باب اَلْجَنَّة : ((لا اله الا الله)). و هو يشير الى انّها لا تدرك و لا تفتح الا بذكره .

و روايت است كه : ((بر در بهشت نوشته است : لا اله الا الله . و اين اشاره است به اين كه بهشت به دست نيايد و در آن باز نشود مگر با ذكر او.

و عن الصادق عليه السلام : يموت المؤ من بكل ميتة ، يموت غرفا، و يموت بالهدم ، و يبتلى بالسبع ، و يموت بالصاعقة ، و لا تصيب ذاكر الله تعالى .(386)

و از امام صادق عليه السلام روايت است كه : مؤ من به هر گونه مرگى مى ميرد، با غرق شدن ، زير آوار ماندن ، گرفتار درنده شدن و با آتش آسمانى ، ولى آتش آسمانى به ذاكر خدا نمى رسد.

و عن رصول الله صلى الله عليه و آله و سلم : سيروا، سبق المفردون . قَالَوا: يا رسول الله ! و ما المفردون ؟ قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : المهترون اَلَّذِى نَ يهترون فِى ذكر الله ، يضع الذكر عنهم اثقَالَهم فياتون يَوْم الْقِيَامَةِ خفافا.(387)

و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه : سير كنيد، كه مفردون سبقت گرفتند. گفتند: اى رسول خدا! مفردون كيانند؟ فرمود: متحيران دلباخته اى كه در ذكر خدا حيرانند.ذكر، بار گران [گناهان] آنان را از دوششان بر مى دارد، و در قيامت سبكبار وارد صحنه مى شوند.

بيان : ((المفرد)) بالكسر: من افراد الحق عن الغير بقوة التوحيد. و ((المفرد)) بالفتح : من افراده الحق بالجذب اليه . روى بهما. و ((المهتر)): المتحير اَلَّذِى لا راءى له .

((مفرد)) به كسر ميم : كسى است كه به نيروى توحيد، حضرت حق را از غير او ممتاز دانسته است . و ((مفرد)) به فتح ميم : كسى است كه حضرت حق با جذبه به سوى خود او را يگاءِنَّهُ خود ساخته است . و به هر دو صورت روايت شده است . و ((مهتر)) سرگردانى است كه نمى داند چه كند.

و اعلم : اءن الاستيناس بذكر الحبيب هو نسيان كل ذكر يَكوُن بغير الحبيب مع وجدان مرارة ذكر من هو فان عاجز، لوجدان حلاوة ذكر من هو باق قادر. و اءنْ من شغله ذكر الدنيا فنى عن ذكر العقبى على التحقيق ، و من شغله ذكر العقبى فنى عن ذكر الدنيا، و من شغله ذكر المولى فنى عما سواه ، و من شغله ذكر المولى له فنى عنه ذكره للمولى و صار مدهوشا تحت لطائف صنعه ، و تلاشت كليته تحت جمال عنايته ، و استغرق ذكر الله فِى بحار امتنانه .

و بدان كه : انس و خو گرفتن به ياد دوست فراموشى هر ذكر ديگرى است كه به غير دوست باشد، همراه با يافتن تلخى ذكر كسى كه فانى و ناتوان است به خاطر يافتن شيرينى ذكر آن كس كه باقى و تواناست . و كسى كه ياد دنيا او را سرگرم سازد تحقيقا از ياد آخرت فانى شود. و كسى كه ياد آخرت او را مشغول دارد، از ياد دنيا فانى گردد. و كسى كه ياد مولى مشغولش سازد، از غير او فانى شود. و كسى كه ياد مولا نسبت به او، او را مشغول دارد، ياد خودش نسبت به مولى از او فانى شود، و تحت لطائف كار مولى مدهوش افتد، و كليت او تحت جمال عنايت او متلاشى گردد، و ذكر خدا غرق درياهاى امتنان او شود.

للناس عيدان معدودان فِى سنة   و للمريد جميع الدهر اعياد
فالذكر عاده و الحمد راحته   و القلب فِى ملكوت الرب روّاد

مردم سالى دو عيد دارند، و براى مريد همه روزگار عيد است .پس ذكر عادت او و حمد و ستايش راحتّى اوست ، و قلب او در ملكوت پروردگار در سير و گردش است .

اى عزيز! به اتفاق اهل معرفت و محققين علما، نفس ممثل به صور معلومات مى شود به سبب ذكر حق ، و نفس ناطقه عالمى مى شود نورانى معقول .

و در نشاءه دنيا هر مرتبه كه به علم حاصل كرده است بعد از مفارقت روح از بدن به همان مرتبه قرار مى گيرد، و برزخ روح انسانى مرتبه يقين اوست ، لهَذَا اهل معرفت سعى مى كنند كه اين مرتبه علمى به ذكر رفعت يابد و دايره اش اوسع شود كه : من كان فِى هذه اعمى فهو فِى الْاخِرَة اعمى .(388)

آن چه زين جا برى نگه دارند   در قيامت همانت پيش آرند

پس همانا تقصير از ماست .

عجب كارى كه ما را مشكل از ماست   دل ما را همه درد دل از ماست

پس اى عزيز!

اهل دل شو يا به بند اهل دل   ورنه همچون خر فرو مانى به گل
هر كه را دل نيست او بى بهره است   در جهان از بينوايى شهره است
رو به اسفل دارد او چون گاو و خر   نيستش كارى به غير از خواب و خَور
حق همى گويد كه ايشان فِى المثل   همچو گاوند و چو خر، بل هم اضل

اى عزيز! از اين اخبار و از آن چه ذكر شد فوايد ذكر معلوم گرديد، و اين ضعيف بعضى فوايد ديگر ذكر مى نمايد تا ذاكر به جد و رغبت تمام مشغول به ذكر شود.

قَالَ فِى ((منهاج السايرين)): ((و قد جرّب القوم اءن الاكثار من ذكر ((يا حى يا قيوم ، يا من لا اله الا انت)) يوجب حياة القلب)).

در ((منهاج السايرين)) گويد: و قوم تجربه كرده اند كه بسيار گفتن ((يا حى ، يا قيوم ، يا من لا اله الا انت)) موجب زنده شدن دل است .

اى عزيز! چونن مواد فاسده از رهگذر حواس در آمده و اين كس ‍ دل در او بسته و به اين جهت صفات ذميمه در دل او در آمده ، دل از خدا غافل گشته . آن چه دل در پى آن رود آن اله او است . و اين معنى به حسب اختلاف خواهش هاى نفسانى مختلف است ، بعضى از پى جماد مانند زهر و نقره و كتاب و ساير امتعه روند و دل در اين ها بندند، و بعضى از پى نبات و حيوان ، و بعضى مسخر سباع و بهايم باشند، مثلا اگر غضب بر اين كس مسخر باشد [و] تابع او باشد در باطن سگ است ، و اگر تكبر مستولى است در باطن پلنگ است ، و اگر فرج و شهوت مستولى است تابع حمار است ، و على هَذَا القياس . و به مقتضاى آيه شريفه : افرايت من اتخذ الهه هويه ،(389) و كريمه : الم اعهد اليكم يا بنى آدم اءن لا تعبدوا الشيطان ،(390) متابعت هر يك از اين ها متابعت آلهه است . پس سالك به حق بايد كه ملاحظه نمايد كه از اين آلهه به كدام گرفتار است كه موجب مردگى دل او شده و آن را دفع نمايد. و دفع مواد فاسده به چند چيز مى شود: يكى آن كه روح را مناسبتى باشد ذاتى به جذبه الهى ، و اين نادر است . و جذبه بر اين وجه باشد كه حق تعالى بر او ظاهر گردد به وجهى كه اين كس شيفته آن وجه گردد كه : جذبة من جذبات الرحمن افضل من عبادة الثقلين .

يك جذبه حق تو را در آن دم   بهتر زعبادت دو عالم

و در اين توجه علاقه او از غير حق تعالى منقطع گردد. و اين به مثابه آن است كه طبيعت ، بى مسهلى و عملى دفع مواد فاسده كند. و اين جذبه الهى گاهى بى واسطه بشرى باشد و گاهى به واسطه بشرى ، چنان چه مذكور است كه : شيخ نجم الدين كبرى چون از خلوت بيرون مى آمدى نظر ايشان اولا به هر كه افتادى او را اين دولت ميسر شدى . و نوع ديگر آن كه محتاج به سهلى و منقى باشد. و مشايخ را در تعيين اين خلاف است ، بعضى اسماء الهى را تعيين كرده اند و طالب را به اسمى از اسماء الهى كه مناسب استعداد او باشد مشغول سازند. و مناسبت از اين جا دانند كه اسماء الهى را بر او عرضه كنند و تفرس نمايند كه از كدام اسم متاثر گردد، پس او را به آن اسم مشغول سازند.

و بعضى اسم مبارك ((الله)) را اختيار كرده اند و در يك وجه امتياز، اين نكته را گفته اند كه : در هر آنى احتمال انقطاع نفس ‍ هست و سالك را قصر امل بر آن مى يابد و آن را آخر انفاس بايد شمرد، و مقرر است كه در آخر انفاس ذكر مبارك ((الله)) است كه اسم ذات است ، و ذات را به اين وجه تصور نمايند كه مستجمع كمالات است و به خود ظاهر است و همه به او ظاهرند. و اكثر مشايخ لا اله الا الله را اختيار كرده اند، و حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم اين ذكر را فاضل ترين ذكرها فرموده است .

و ديگر آن كه : مقصود ذاكر دو چيز است : دفع مواد فاسده و جذب صحت . و اين به اعتبار نفى ، دفع مواد ميكند و به اعتبار اثبات ، جذب صحت .

و بعضى ديگر گفته اند كه : واذكر ربك اءِذَا نسيت ،(391) امر به ذكر كرده اند در وقت نسيان . پس اگر حق منسى باشد طالب بايد ذكر لا اله الا الله را به اعتقاد صحيح گويد كه هيچ چيز را استحقاق و استعداد معبوديت و انقياد نيست مگر ((الله)) را. و باعث بر ذكر، مجرد فرمانبردارى باشد كه حق تعالى امر كرده كه مرا به پاكى ياد كنيد نه براى مرتبه اى از مراتب دنيوى و اخروى . و بايد كه با حضور و جمعيت بال پناه برد به حضرت خداوند از آلهه باطله . و بايد كه به اين طريق مداومت نمايد. و خواب قاطع ذكر نيست چه غايت معامله او در خواب محصول بيدارى است .

و چون طالب با شرايط، مداومت به ذكر نمايد معبود به حق به صفت قهاريت افناى جميع آلهه باطله نمايد كه مانوس طالب بوده اند، بلكه طالب را نيز از نظر شهود بردارد و تصرف آلهه منتفِى گردد، و مضمون جاء الحق و زهق الباطل اءنّ الباطل كان زهوقا(392) تحقق يابد، و حقيقت كل شى ء هالك الا وجهه (393) ظاهر گردد، و حق مطلق و معبود به حق به صفت يكتايى ظاهر شود، چه در نظر شهود جزء او نباشد، پس نداى : لمن الملك (394) در دهد، و چون ديگرى در ملك شهود نباشد جواب لله الواحد القهار(395) گويد، و در اين حال ذاكر در حقيقت ذكر كه شهود مطلق است فانى باشد؛ بلكه در مذكور كه حق سبحانَهُ و تعالى است . و چون ذاكر در مذكور فانى گردد در نظر شهود ديگرى نماند، شهود مستند به مذكور باشد و مذكور ذاكر خود بود، و مقتضاى فاذكرونى اذكركم (396) وجود گيرد.

شيخ محيى الدين گفته است كه : ((هر كس در زمان ذكر حق استماع ذكر حق ننمايد ذكر او ذكر حق نباشد، چه حق تعالى فرموده است : ((اگر مرا ياد كنيد شما را ياد كنم)). و ياد حق مستلزم استماع است)). و گفته اند كه : ظاهرا مراد به استماع ذكر حق ، دريافت دعوت حق است از طريق جذبه ، و اين حقير و ضعيف گويد كه :

اگر ظاهر آيه شريفه بر حال خود باشد منافاتى ندارد، چه هرگاه انا الله (397) از درختى روا باشد پس چرا ايجاد صوتى كه [ذكر] ذاكر باشد و آن كس بشنود روا نباشد؟!

اى ذاكر حق ! اين همه فوايد ذكر بود كه ذكر شد پس به شوق تمام در ذكر حق باش تا حق توفيق ذكر خود را زياد گرداند در حق تو. و فوايد ديگر به حسب مناسبت مقام انشاء الله بيايد.

فصل [16]: [در وجه افضل بودن ذكر از نماز]

اى عزيز! چون از براى افضل بودن ذكر از نماز كه در آيه كريمه : اءنّ الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر،(398) اخبارى كه سبقت يافت كافِى است و لكن از جهت تشويق ذاكر، چند وجه ديگر ذكر مى شود:

و انما كانت الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر اءِذَا كان سببهما القوة النزوعية اءِذَا خرجت عن حكم العقل ، فاءِذَا كانت الصلاة هى اَلَّتِى توجب دخولها تحت حكم العقل و العقل ناه عنهما، فقد كانت الصلاة هى السبب فِى الانتهاء، فكانت ناهية عنهما؛ هَذَا.

و جز اين نيست كه نماز زمانى از فحشاء و منكر باز مى دارد كه سبب آن دو قوه گرايشى باشد كه از حكم عقل خارج شده باشد. و چون نماز آن قوه را تحت حكم عقل داخل مى كند و عقل نيز از فحشاء و منكرات باز مى دارد، پس نماز سبب دست كشيدن از فحشاء و منكرات و بازدارنده از آن هاست .

اين را داشته باشد.

و اما وجوه افضل بودن ذكر آن كه :

از شيخ صفِى از وجه اكبريت ذكر از نماز سؤ ال كردند، شيخ فرمودند كه : ((نماز نهى از فحشاء و منكر ظاهره مى كند، و ذكر نهى از فحشاء و منكر ظاهرى و باطنى از هر دو مى كند، پس ذكر اكبر باشد)).

و شيخ ابوسعيد ابى الخير در وجه اكبريت ذكر فرموده اند كه : ((ذكر كردن خدا مر بنده را اكبر است)). و از كلامش ظاهر ميشود كه مراد از ذكر جذبه الهى باشد. و ظاهر آن است كه ذكر جذبه نباشد بلكه به ظاهر خود گذاريم اولى باشد.

روى داود الرقى عن الصادق عليه السلام اءِنَّهُ قَالَ: اوحى الله تعالى الى داود عليه السلام : قل للجبارين لا يذكروننى ، فاءِنَّهُ لا يذكرنى عبد الا ذكرته ، و اءنْ ذكرونى ذكرتهم فلعنتهم .(399)

داود رقى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : خداوند متعال به داود عليه السلام وحى فرستاد كه : به جباران و ستمگران بگو كه مرا ياد نكنند، چه ، بنده اى مرا ياد نكند مگر اين كه او را ياد نمايم ، و اگر ستمگران مرا ياد كنند من نيز يادشان كنم پس آنان را لعنت نمايم .

اى عزيز! فاعلم اءن ادنى اوصاف العارف عيش القلب مع الله بلا علاقة . و يقَالَ: المفتخر بذكره للمذكور ليس كالمتعزز بذكر المذكور له . فالمفتخر فِى الطلب ، و المتعزز فِى الطرب .

بدان كه پايين ترين اوصاف عارف اين است كه دل او با خدا سر كند بى آن كه علاقه اى به ديگرى داشته باشد. و گويند: آن كس كه به ياد مذكور خود افتخار مى كند چون كسى نيست كه به ياد مذكور از او، سرافراز است . پس آن افتخار كننده در طلب است ، و اين سرفراز در طرب .

و قَالَ ابن عباس - رحمه الله -: ذكر الله اياكم اكبر من ذكركم اياه ، لان ذكركم اياه لا يَكوُن الا من ذكره اياكم ، و مخرج ذكركم اياه من سبب ذكره اياكم ، و ذكره لَكُمْ سابق على ذكركم له ، و ذكره لَكُمْ اكبر من ذكركم له ، قَالَ الله سبحانه : و لذكر الله اكبر. فمن ذكر الله تعالى له فِى الازل و حسن نظره و كمال لطفه و احساءِنَّهُ اليه حيث اصطاه و هداه و قربه و آواره صار منقطعا عن نفسه ، آيسا من خلقه ، و لم يشغل قلبه بشى ء سواه ، و هَذَا اسرع الى الله تعالى ، و هو غناء لا فقر فيه ، و فقر لا غناء فيه .

و ابن عباس گفته است : ياد كردن خدا از شما بزرگتر از ياد كردن شما از اوست . چه ياد كردن شما از او ياد كردن او از شما سرچشمه مى گيرد، و منشاء ياد شما از او به سبب ياد كردن او از شماست ، و ياد او از شما پيش از ياد شما از اوست ، و ياد او از شما بزرگتر از ياد شما از اوست . خداى سبحان فرموده : ((و همانا ياد كردن خدا [از شما] بزرگتر است)).

و از ياد كردن خدا از او در ازل و نيز از حسن نظر و عنايت و كمال لطف و احسان خدا به او كه وى را برگزيده و هدايت نموده و به خود نزديك ساخته و پناهش داده اين است كه از خود بريده ، و از ساير آفريدگان نااميد گشته ، و دل خود را به چيزى غير خدا مشغول نساخته است . و اين سريعتر به سوى خداوند متعال راه مى برد. و آن بى نيازيى است كه فقر ندارد، و فقرى است كه بى نيازى در آن نيست .

اى عزيز! بدان كه ذكر بنده مر خدا را در جنب ذكر خداى تعالى مر بنده را: كالغبار تحت الامطار، و كالانهار فِى جنب لجج البحار.(400) و بعضى ذكر را عبادت از كلمه توحيد گرفته اند و گفته اند: او اصلى از اصول دين است و نماز فرع ، پس ذكر اكبر باشد، زيرا كه او اول كلمه اى است كه انسان را از كفر نجات مى دهد، و آخر كلمه اى است كه انسان را از زندان تن نجات مى بخشد. پس اول اسلام ذكر است و آخر اسلام هم ذكر است . و بعضى گفته اند كه : ذكر اكبر است زيرا همه اشياء به ذكر خدا مشغول اند كه : و اءنْ من شى ء الا يسبح بحمده .(401)

گوش دل بگشا و تبسيح خدا   بشنو از مجموع اشياء اين صدا

حتّى آن كه بزرگان كه اهل معرفتند گفته اند: هر نفسى كه فرو مى رود ((هو)) است و چون بر مى آيد ((حى)) است . پس ‍ مجموع اشياء در ذكر است و از اين جهت مى تواند كه اكبر باشد. و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده اند كه : موسى عليه السلام گفت : ((خداوندا چگونه است معرفت ؟ بياموز مرا. خطاب به او شد كه بگو: لا اله الا الله و شهادت بده به اين معنى . پس گفت : يا رب چه شد نماز؟ فرمود: بگو: لا اله الا الله ، و اين چنين خواهند گفت اين كلمه را بندگان من تا روز قيامت . و هر كه بگويد اين كلمه را، اگر بگذارند آسمان ها و زمين ها را در يك پله ترازو، و بگذارند لا اله الا الله را در پله ديگر ترازو، هر آينه زياد مى آيد بر آن ها لا اله الا الله .(402)))

و عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : افضل الذكر لا اله الا الله ، و افضل الدعاء الحمدلله .(403)

و از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه : برترين ذكرها لا اله الا الله و برترين دعاها الحمدلله است .

و ديگر آن كه : اهل بهشت مكلف به نماز نيستند و لكن همه در ذكر خدايند.

وجه ديگر آن كه : خداى تعالى فرموده است : انا جليس من ذكرنى ،(404) و فرموده است : الا بذكر الله تطمئن القلوب .(405)

و ديگر آن كه : هيچ عبادتى نيست كه ذكر در او داخل نباشد هم در صورت و هم در معنى ، پس به اين وجه مى تواند كه ذكر اكبر باشد. سلطان بايزيد فرموده است كه : ((سحرگاهى كه يك نفس با ذكر خدا باشم [را] با هجده هزار عالم برابر نكنم)).

اينست معنى ذكر و اطمينان قلب .

مرا كه جنت ديدار در درون دل است   چه التفات به ديدار حور عين باشد

و سلطان ابراهيم در كنار آبى نشسته بود كه نابينايى از پل به زير افتاد، ابراهيم گفت : خداوندا نگهدار، چون خدا را به حقيقت ياد كرد، آن كور در ميان آسمان و زمين بايستاد.

آورده اند كه درويشى در كنار شط بغداد مى گرديد، در آن اثنا گرسنه شد و به نزديك ابراهيم ادهم بيامد و بنشست ، ابراهيم به وى گفت : گرسنه اى ؟ گفت : بلى ، ابراهيم گفت : خداوندا ما را طعام ده . فِى الحال خوان طعامى در نهايت لطافت حاضر شد. با يكديگر آن طعام را بخوردند. درويش از او پرسيد كه : اين دولت را از كجا يافتى ؟ گفت : چهل سال خدا را به مجاز ياد كردم چنان چه غير را در دل راه ندادم و از لقمه شبهه و مناهى ، نفس خود را منع نمودم ، و مدتى است كه حق را به حقيقت ياد مى كنم . اينست معنى : المجاز فنطرة الحقيقة .(406)

و فِى ((نهج البلاغه)) عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : الرياء قنطرة الاخلاص .(407) زيرا كه انسان تا از مقام خودبينى و غير بينى نگذرد به مقام حقيقت و اخلاص ‍ نمى رسد.

اى عزيز! معنى بالاتر ذكر آن است كه اين كس آرزوى خود را ترك كند و اراده خود را از ميان بردارد. و قوم موسى عليه السلام كه آرزوى سير و عدس كردند پاره اى ذلت برداشتند، و فِى الحقيقة بى ادبى كردند و اين باعث شد كه من و سلوى (408) از ايشان منقطع شد.

از خدا جوييم توفيق ادب   بى ادب محروم ماند از فضل رب
بى ادب تنها نه خود را داشت بد   بلكه آتش در همه آفاق زد
اين ادب شاخى است از باغ بهشت   واى آن كس كو زدست اين شاخ ، هشت

پس هر كس كه بى ادبى كند از رحمت الهى بى نصيب باشد.

طرق العشق كلها آداب)).(409)

اى عزيز! تا نفس به چيزى كه غير حق تعالى است تعلق دارد از لذت و زندگانى و جاه و غير ذلك كاينا ما كان ، ذكر خدا او را صافِى نمى شود. پس خود را و همه چيزها را فدا بايد كرد تا ملك ذكر، اين كس را مسلم شود.

اين كلاه بى سران است اى پسر   كى دهندت تا تو مى نازى به سر

و معنى بلندتر از اين ها آن كه : ذكر، رفع جميع خيالات اندرونى كند، چه هر نيك و بدى كه در خيال سالك گذرد بى ادبى خواهد بود.

خفته آن باشد كه او از هر خيال   دارد اميد و كند با او مقَالَ
اين خيالات بدن را بت بدان   بشكن اى نبت ها و رو در لا مكان
 
گر بيايد به يادشان جز دوست   بر درانند يا خود را پوست
بر صفت هاى او نظر كرده   زانجم و آسمان گذر كرده

و معنى ديگر ذكر آن است كه : هيچ شدتى و راحتّى در ميان حق و ذاكر حجاب نشود. شنيده باشى كه ايوب عليه السلام فرزندان او بالكليه برطرف شدند، ميان او و خدا حجابى به هم نرسيد. و خانه او خراب شد و اموال او همه برطرف شد، ميان او و خدا حجابى به هم نرسيد. و بلا بر بدن او گماشتند تا كرم جميع بدن او را بخورد ميان او و حق حجاب نشد. قوم او با آواز بلند مى گفتند كه : اگر او دوست خدا بودى چنين بلايى متوجه او نشدى . تا وقتى كه كرم به دل مباركش رسيد، مناجات كرد: خداوندا، مرا با بدن كار نيست ، از آن مى ترسم كه چون كرم به دل من رسد حجابى شود ميان من و تو، خداوندا، نوعى بكن كه ميان من و تو حجابى به هم نرسد، مرا مطلب بى حجابى است نه چيز ديگر. آن گه فضل پروردگار خود در رسيد، بدن او صحيح و سالم شد. چون از خود گذشت و به حق پيوست پير بود جوان شد، و فرزندان او كه در زير خاك انبوه مانده بودند حق تعالى همگى را حيات كرامت فرمود.

رنج كى ماند دمى كو ذوالمنن   گويدت چونى تو اى رنجور من (410)

گر نماند از جود، در دست تو مال   كى كند فضل خدايت پايمال
گر بريزد برگ هاى آن چنار   برگ بى برگيش بخشد كردگار (411)

پس بايد ذاكر بداند كه نجات در بسيار گفتن ذكر است ، و اگر از روى صدق و اخلاص بگويد ممكن است كه او را در اين نشاه يقين حاصل شود كه از اهل نجات است .

اللهم اجعلنا من الذاكرين المخلصين بمحمد و آله الطيبين الطاهرين ، صلوات الله عليه و عليهم اجمعين .

اى عزيز! چگونه ذكر وسيله نجات نمى شود و حال آن كه حجاب سالك نتيجه نسيان است ، و نسيان بدان سبب بود كه در بدايت فطرت كه وجود روح پديد آمد از عين وجود او دوگانگى ثابت شد ميان او و حق واحد، اگر چه روح حق تعالى را در آن مقام به يگانگى دانست اما به يگانگى نشناخت ، زيرا كه شناخت از شهود خيزد، و شهود از وجود درست نيايد، كه شهود ضد وجود است ، و الضدان لا يجتمعان .(412)