بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۲۰ -


و الموقنون بهذه المعرفة فمنهم الصديقون ، و مراقبتهم التعظيم و الاجلال و استغراق القلب بملاحظة ذلك الجلال ، و الانكسار تحت الهيبة و العظمة بحيث لا يبقى فيه متسع للالتفات الى الغير اصلا. و هى مراقبة مقصورة على القلب ؛ اما الجوارح فانها تتعطل عن الالتفات الى المباحات فضلا عن المحظورات . و اءِذَا تحركت بالطاعة كانت كالمستعمل لها فلا تصلح لغيرها، و لا يحتاج الى تدبير فِى ضبطها على سنن السداد.

و كسانى كه با اين نوع معرفت به يقين رسيده اند، دسته اى از آنان ((صديقان)) هستند، و مراقبت آنان تعظيم و بزرگداشت و استغراق دل است به ملاحظه آن جلال ، و اءِنَّكَسار و شكستگى است تحت هيبت و عظمت خداوند به گونه اى كه اصلا مجالى براى التفات به غير در آن باقى نماند. و اين مراقبت ويژه دل است ، اما جوارح و اعضا از پرداختن به امور مباح نيز بى حركت مى ماند چه رسد به امور حرام . و چون براى انجام طاعت به حركت در آيد به گونه است كه گويا صرفا براى طاعت به كار گرفته شده و صلاحيت به كار گرفته شدن در غير آن را ندارد، و براى قرار گرفتن در راه درست و صحيح نيازى به تدبير ندارد.

و من نال هذه الرتبة فقد يغفل عن الخلق حتّى لا يبصرهم و لا يسمع اقوالهم كما اتفق لموسى عليه السلام بعد المراجعة عن الطور الى اربعين يوما اءِنَّهُ لا يسمع كلام احد. و مثل هَذَا بمن يحضر فِى خدمة ملك عظيم فان بعضهم قد لا يحس بما يجرى فِى حضرة الملك من استغراقه بهيبته ؛ و بمن يشغله امر مهم يتفكر فيه .

و كسى كه به اين رتبه دست يابد همانا از خلق غافل مى شود، تا جايى كه آنان را نمى بيند و سخنانشان را نمى شنوند، همانطور كه براى موسى عليه السلام پس از بازگشت از ((طور)) اتفاق افتاد، كه تا چهل روز سخن هيچ كس را نمى شنيد. و در اين مورد مثل زده اند به كسى كه در خدمت پادشاه بزرگى حضور يافته است ، چه بعضى از حاضران از آن جهت كه غرق هيبت پادشاه هستند آن چه را كه در محضر پادشاه مى گذرد احساس نمى كنند. و نيز مثل زده اند به كسى كه امر مهمى او را به خود مشغول داشته و به فكر در آن پرداخته است .

و روى ايضا اءن يحيى بن زكريا عليهماالسلام مر بامراءة فدفعها على وجهها. فقيل له : لم فعلت كذا بهذه ؟ فقَالَ عليه السلام : ما ظننتها الا جدارا.(503)

و نيز روايت است كه : يحيى بن زكريا عليهماالسلام به زنى گذر كرد و او را به روايت كرده است كه :بر زمين انداخت . به او گفتند: چرا با او چنين كردى ؟ فرمود: او را جز ديوارى نپنداشتم .

و اما مراقبة الورعين من اصحاب اليمين فهم قوم غلب يقين (504) اطلاع الله تعالى على ظاهرهم و باطنهم و على قلوبهم ، و لكن لم تدهشهم ملاحظة الجلال بل بقيت قلوبهم على الاعتدال متسعة للالتفات الى الاقوال و الاعمال الى انّها مع ممارستها للعمل لا تخلو عن المراقبة . و قد غلب الحياء من الله تعالى على قلوبهم فلا يقدمون و لا يحجمون الا عن تثبت ، فيمتنعون عن كل امر فاضح فِى الْقِيَامَةِ اذ يرون الله مشاهدا لاعمالهم فِى الدنيا كما يرونه فِى الْقِيَامَةِ. و من كان فِى هذه الدرجة فيحتاج اءن يراقب جميع حركاته و جميع اختياراته ، و يرصد كل خاطر سنح له ، فان كان الهيا تعجل مقتضاه ، و اءنْ كان شيطانيا بادر الى قمعه ، و استحيى من ربه ، و لام نفسه على اتباع هواه فيه . و اءنْ شك فيه توقف الى اءن يظهر له بنور الله سبحانَهُ من اى جانب هو، كما قَالَ عليه السلام : الهوى شرك العمى ،(505) و من التوفيق التوقف عند الحيرة .(506)

و لا يعمل شيئا من اعماله و خواطره و اءنْ قلّ ليسلم من مناقشة الحساب ، فقد قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : اءنّ الرجل ليسئل عن كحل عينيه و عن فتّة الطين باصبعيه ، و عن لمسه ثوب اخيه .(507)

و اما مراقبت اهل ورع از اصحاب دست راست ، پس آنان گروهى هستند كه يقين به اين كه خداى متعال بر ظاهر و باطن و بر دل هاى آنان آگاه است بر آنان غلبه يافته ، ولى ملاحظه جلال خداوند آنان را به دهشت نينداخته بلكه دلهاشان بر حالت اعتدال باقى مانده و براى توجه به اقوال و اعمال داراى مجال وسيع است ، جز اين كه هر چند ممارست بر عمل دارند باز هم خالى از مراقبه نيستند، و حياء از خداوند متعال بر دلهاشان غلبه دارد، بنابراين هم اقدام و هم خوددارى آن ها از روى تثبت و توجه است ، و لذا از هر كارى كه در قيامت موجب فصاحت است خوددارى مى كنند، چه در دنيا خداوند را شاهد و ناظر اعمال خود مى بينند همانطور كه در قيامت او را چنين مى بينند.

و هر كس كه در اين درجه قرار گرفته نيازمند به اين است كه مراقب جميع حركات و اختيارات خود بوده و در كمين هر خاطرى كه بر او خطور كند باشد، پس اگر آن الهى باشد در مقتضاى آن تعجيل كند، و ارگ شيطانى است به قلع و قمع آن مبادرت ورزد و از پروردگار خود شرم داشته و خود را بر پيروى از هواى نفس خود در آن مورد نكوهش كند. و اگر در الهى يا شيطانى بودن آن ترديد دارد بايد توقف كند تا با نور خداى سبحان برايش ظاهر شود كه از كدام سو است ، چنان كه امام [على] عليه السلام فرموده است :

((هواى نفس شريك كورى (كورى باطن) است . و توقف به هنگام حيرت از نشانه هاى توفيق است)).

و به هيچ يك از اعمال و خاطرهاى خود - هر چند اندك باشد - عمل نكند به خاطر ترس از مناقشه و سختگيرى در حساب ، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : ((همانا مرد از سرمه در چشم و خرد كردن گل با انگشت و از دست كشيدن به لباس برادرش بازخواست خواهد شد.))

و اعلم اءن المراقبة على نوعين : مراقبة الرب و مراقبة العبد. اما مراقبة الرب على نوعين : رعاية الموجودات بحفظه تعالى عن الفساد و القناء. و رؤ يته تعالى العباد حين اطاعتهم له تعالى .

و بدان كه مراقبت دو گونه است : مراقبت پروردگار، و مراقبت بنده . اما مراقبت پروردگار نيز دو نوع است : يكى رعايت كردن موجودات است با حفظ نمودن آن ها از فساد و تباهى . و ديگر ديدن خداوند بندگان را به هنگام اطاعت و فرمانبرى آن ها از حضرت اوست .

به اندك التفاتى زنده دارد آفرينش را   اگر نازى كند از هم فرو ريزند قَالَب ها

و مراقبه عباد بر سه گونه است :

اول - ملاكظه ذات حق تعالى بر وجهى كه آن ملاحظه موجب غفلت از ما سوى حق باشد. و اين ملاحظه از تعظيم و ملاحظه قرب و از تحقير نفس خود پيدا شود.

دوم - ملاحظه اين كه حق تعالى ناظر ظاهر و باطن است آن چه را كه از ايشان صادر مى شود. و بعضى اين ((مراقبة المراقبة)) خوانند زيرا كه متعلق اين مراقبه حق است .

سيم - نگاه داشتن ظاهر و باطن است از مخالفت امر الهى ، و در مقام موافقت بودن . و از اين جا ظاهر شود كه مقام ((مراقبه)) بعد از ((صبر)) است چه صبر بر اوامر و طاعات و بر ترك محرمات يك قسم از اقسام صبر است .

اى عزيز! بعضى گفته اند كه : اگر از ذكر قلبى حركت و جنبش دل مراد باشد پس دوام آن هيچ در كار نيست نه در حالت فنا و نه در حالت غير فنا، آن چه دوام پذيرد و ناگزير است توجه و حضور قلبى است ، حركت باشد يا نباشد.

فاءِذَا ساعده التوفيق بهذه الشرايط سوف ينتقل الذكر من اللسان الى القلب ، فيصير القلب ناطقا بها كما كان اللسان قائلا بها، فيتنور القلب حينئذ بنور الذكر، و يستنير جدران القلب بانعكاس ‍ شعاع نور القلب الملتهب بالذكر عليها، فتلين الجلود للين القلب قَالَ تعالى : ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله .(508) فمن علامة لين الجلود و القلوب تجلى الاعضاء بسياسة المحاسبة و حفظ القلب بحراسة المراقبة .

پس اگر توفيق اين شرايط، او را يار شد به زودى ذكر از زبان به دل انتقَالَ يابد، پس دل به آن قاطع مى شود همان گونه كه زبان گوياى آن بود، و در اين هنگام دل به نور ذكر روشن مى شود و ديواره هاى دل با انعكاس شعاع نور دل - كه با ذكر روشن گشته است - بر آن ، روشن و نورانى مى گردد، خداى متعال فرموده : ((سپس پوست ها و دل هاى ايشان به ذكر خدا نرم و مايل مى شود.)) و از نشانه هاى نرمى پوستها و دل ها تجلى اعضاء است با سياست محاسبه ، و حفظ دل است با حراست مراقبه .

و اعظم ايضا اءِنَّهُ قد عرفت مما سبق اءن حاصل المراقبة علم العبد بان الله تعالى ناظر اليه مطلع على ما يجنه ضميره ، و هى سرّ قَوْله تعالى : الم يعلم بان الله يرى .(509) فالمراقبة دهليز المشاهدة . و حقيقة المشاهدة فناء شهود العبد فِى عظمة مشهوده . و من تخطى بحريم هَذَا المقام ظفر بالكبريت الاحمر و ذاق طعم الحرية بالتخلص الى الحقيقة العبدية ، فمن استرقته الربوبية فذلك اَلَّذِى ظفر بالحرية المحضة ، فحينئذ اطلق من وثاق الاغيار و يدير دايرة الجمعية و لاح له سر كل شى ء هالك الا وجهه ،(510) فبقى واحد لواحد و فرد لفرد، ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكون و رجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا الحمدلله بل اكثرهم لا يعلمون .(511)

فمن اريد له السعادة ، و منّ عليه فِى مبداء الامر بصدق الارادة ، و ايد بالعناية ، و آمد بالتواغل فِى دقايق الرعاية ، فيتنبه قلبه ، و يستقظ لبّه لطلب هَذَا الامر العظيم و الخطب الجسيم يَكوُن ذلك العبد ممن سبقت له الحسنى من الله ، و ممن اصطفاه مولاه لنفسه ، و الله ملهم التوفيق .

و نيز بدان كه : از مطالب گذشته دانستى كه حاصل مراقبه اين است كه بنده بداند كه خداى متعال ناظر اوست و بر آن چه ضمير او پنهان مى دارد آگاه است ، و اين است سر قول خداى متعال كه : ((آيا نمى دانى كه خداوند مى بيند))؟

پس مراقبه دهليز و راهرو مشاهده است . و حقيقت مشاهده فناى شهود بنده در عظمت مشهود اوست . و هر كس به حريم اين مقام گام نهد به كبريت احمر (كمياب ناياب) دست يابد و مزه آزادگى را در تخلص به حقيقت بندگى مى چشد، پس هر كه را ربوبيت به بندگى خود در آورد به آزادگى محض ظفر يافته است ، پس در آن هنگام از بند اغيار رها شده و دايره جمعيت را دور مى زند و سرّ ((هر چيز تباه شدنى است مگر وجه او)) برايش روشن مى شود، پس يگاءِنَّهُ براى يگاءِنَّهُ و فرد براى فرد باقى مى ماند؛ ((خداوند مثل مى زند مردى را كه چند نفر ارباب بدخو در او شريكند، و مردى را كه تسليم يك نفر است ، آيا اين دو كس در مثل يكى هستند؟ سپاس خدا راست ، بلكه بيشترشان نمى دانند)).

پس هر كه سعادت براى او خواسته شده و در آغاز كار، صدق ارادت به او بخشيده شده و با عنايت تاييد يافته و با تعمق و ژرف نگرى در دقايق رعايت يارى گشته ، و بدين سبب دلش آگاه و خردش بيدار شده براى طلب اين امر بزرگ و گرانقدر، چنين بنده اى از جمله كسانى است كه نيكى از سوى خداوند به سوى او پيشى گرفته ، و از جمله كسانى است كه مولايش او را براى خود برگزيده است . و خداوند الهام بخش توفيق است .

فصل [22]: [در فضيلت تفكر]

اى عزيز! چون قبل از اين ذكر شد كه تذكر مغاير با تفكر است بدان كه بعد از ازاله موانع ظاهرى و خالى كردن باطن از اشتغال به ماسوى الله بايد كه بر همگى همت و جوامع نيت اقبال نمايد بر ترصد سوانح غيبى و ترقب واردات حقيقى كه آن را ((تفكر)) خوانند. و در تفكر وجوه بسيار گفته اند، خلاصه همه آن است كه : تفكر سير باطن انسان است از مبادى به مقاصد. و نظر را همين معنى گفته اند. و هيچ كس از مرتبه نقصان به مرتبه كمال نتواند رسيد الا به سيرى .

فكر آن باشد كه پيش آيد رهى   راه آن باشد كه پيش آيد شهى

و از اين جهت گفته اند كه : اول واجبات تفكر در نظر(512) است .

و فِى الحديث القدسى : تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة .(513) و مبادى سير، آفاق و انفس ؛ و منتهاى سير، وصول باشد به نهايت مراتب كمال و قرب به جوار حضرت ذوالجلال ، رزقنا الله الكريم المتعال .

اى عزيز! مكرر ذكر شد كه ذكر را فوايد است ، و از نتايج او ((توجه)) است ، و هو الخروج عن كل داعية تدعو الى غير الله كما هو بالموت ، فلا يبقى له محبوب و لا مطلوب ، و لا مقصود و لا مقصد الى الله ، و لو عرض عليه جميع مقامات الانبياء و المرسلين لا يلتفت اليها بالاعراض عن الله تعالى لحظة ، فما فاته اكثر مما ناله .

... و آن بيرون شدن از هر انگيزه اى است كه به سوى غير خداوند بخواند، چنان كه اين حالت با مرگ حاصل مى شود. پس هيچ محبوب و مطلوب و مقصود و مقصدى جز خداوند برايش باقى نماند، و اگر تمام مقدمات انبيا و مرسلين بر او عرضه شود، در مقابل لحظه اى اعراض از خداى متعال بدان ها التفات ننمايد، زيرا آن چه از دستش مى رود بيش از چيزى است كه به دست مى آورد.

و در وجه ((توجه)) خلاف دارند، بعضى گويند كه : وجه توجه آن وجه است كه نتيجه ذكر افتاده است . و بعضى گويند: عبارت است از آن كه خود را عدم محض بينى و حق را موجود مطلق دانى ، و به يقين بشناسى كه وجود اضافِى تو پرتو نور آفتاب ذات الهى است ، پس يك چشم بينش تو بر عدم خود باشد و نفِى وجود از خود. و يك چشم دانش ديگرت بر وجود ازلى ابدى حق تعالى و اثبات وجود او.

پس ((توجه)) عبارت از نفِى و اثبات است كه مضمون كلمه توحيد است . و اگر هزار هزار مرتبه اين كلمه را بگويى و آن صورت مذاكره در باطن تو نباشد اين كلمه را نگفته باشى . و اگر اين صفت در تو باشد هميشه در ذكرى اگر چه اين كلمه را نگويى .

و شيخ صدرالدين قونيوى گفته است كه : اتم توجهات آن است كه بعد از تعطيل قواى ظاهره و باطنه از تصرفات مختلفه و فارغ كردن خاطر از هر علمى و اعتقادى بلكه از هر چيزى كه غير از حق تعالى باشد توجه كنى به حضرت حق بر وجهى كه معلوم حق است ، يعنى چنان كه اوست در واقع ، يعنى وجه مجمل هيولايى صفت ، پاك از همه اعتقادات و مستوعب همه . و بر اين ايستادگى نمايى در جميع اوقات يا در اكثر اوقات . و بعضى گويند: توجه ، مراقبه است . و مراد به توجه به كليه آن است كه وحدانى التوجه شود، يعنى توجه را متفرق نسازد چنان چه ذكر شد كه اگر جميع مقامات انبيا را بر او عرض كنند توجه و اقبال ننمايد.

شيخ محيى الدين (514)گفته است كه : اگر بر او چيزى عرض كنند و ماءمور باشد به گرفتن آن ، به طريق ادب بگيرد، اما توقف ننمايد بلكه از آن بگذرد. و اگر مخير باشد ناگرفتن اولى است ، چه از علو همت است و علو همت به قدر علو متعلق است ، و مرتبه ذات بلندتر است از همه مراتب اگر چه مرتبه صفات باشد. و ديگر آن كه تواند بود كه مقصود امتحان باشد. و شريفه ما زاغ البصر و ما طغى (515) دال بر اين است ، يعنى نظر عالى همت او بر غير نيفتاد.

هر چند بود نگار من مهر آيين   از عادت او دور بود شيوه كين
در عشق شريك خود نخواهد كس را   لا يفتقر اءن يشرك به (516) باشد اين

قَالَ الجنيد: اشرف المجالس و اعلاها الجلوس مع الفكرة فِى ميدان التوحيد، و التنسم بنسيم المعرفة ، و الشرب بكاءس المحبة من بحر الوداد، و النظر بحسن الظن بالله تعالى . ثم قَالَ: يا لها من مجالس ما اجلها! و من شراب ما الذه ! طوبى لمن رزقه .

جنيد گفته است : شريف ترين مجالس و بالاترين آن ها همنشين شدن با فكر در ميدان توحيد، و برخوردارى از نسيم معرفت ، و نوشيدن از درياى دوستى با كاسه محبت ، و نگاه كردن با ديده حسن ظن به خداى متعال است . سپس گفت : به ! چه مجالس ‍ بزرگى ! و چه شراب لذيذى ! خوشا حال آن كس كه چنين چيزى روزى او گردد.

فصل [23]: [در اقسام ذكر]

قَالَ فِى ((عدة الداعى)): ((ختم و ارشاد: و اءِذَا قد عرفت فضل الدعاء و الذكر و عرفت اءن الافضل من كل منهما ما كان سرا و اءِنَّهُ يعدل سبعين ضعفا من الجهر، فاعلم : اءن قول احدهما عليهماالسلام فيما رواه زرارة : فلا يعلم ثواب ذلك الذكر فِى نفس ‍ الرجل غير الله لعظمته (517) ايماء الى اءن القسم الثالث من اقسام الذكر اعلى من الاولين اعنى السر و الجهر، و هو اَلَّذِى يَكوُن فِى نفس الرجل لا يعلمه غير الله . ثم اعلم : اءن وراء هذه الاقسام الثلاثة قسم رابع من اقسام الذكر و هو افضل منها باجمعها و هو ذكر الله عند اوامره و نواهيه ، فيفعل الاوامر و يترك النواهى خوفا منه و مراقبة)).

در كتاب ((عدة الداعى)) گويد: ((ختم و ارشاد: حال كه فضيلت دعا و ذكر را شناختى ، و دانستى كه قسم افضل از آن دو آن است كه پنهانى باشد و آن معادل با هفتاد برابر قسم آشكارى آن است ، بدان كه اين سخن امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام در حديثى كه زراره از ايشان نقل كرده كه فرموده است :

((پس پاداش اين ذكر را كه در درون مرد باشد به خاطر بزرگى آن - كسى جز خداى عز و جل نمى داند)) اشاره به اين است كه قسم سوم از اقسام سه گاءِنَّهُ ذكر، از دو قسم پيشين - يعنى ذكر سرى و جهرى - برتر است ، و آن ذكرى است كه در درون مرد باشد و آن را كسى جز خدا نداند. و نيز بدان كه در پس اين اقسام سه گاءِنَّهُ ذكر قسم چهارمى وجود دارد كه از همه آن ها برتر است و آن ذكر خداوند در كنار اوامر و نواهى است ، كه از روى بيم و مراقبتى كه نسبت به خداوند دارد امر او را به جا آورده و نواهى او را ترك كند.))

ثم روى ابى عبيده الاتية ثم قَالَ: ((و مثل هَذَا قول جده سيد المرسلين : من اطاع الله فقد ذكر الله كَثِيرا و اءنْ قُلْتُ صلاته و صيامه و تلاوته القرآن .(518)

فقد جعل صلى الله عليه و آله و سلم طاعة الله هى الذكر الكثير مع قلة ما ذكر. و مثل قَوْله : اءنّ الله جل جلاله يَقوُل : لست كل كلام الحكيم اتقبل لكن هويه و همّه فيما احب و ارضى . جعلت صمته حمدا لى و وقارا و اءنْ لم يتكلم .(519)

سپس روايت ابى عبيده را كه خواهد آمد نقل نموده ، پس از آن فرموده است :

((و مانند اين است فرمايش جد آن بزرگوار حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و آله و سلم كه : ((هر كس خدا را اطاعت كند بسيار ياد او كرده است هر چند نماز و روزه و تلاوت قرآن او اندك باشد)). چه آن حضرت اطاعت خدا را به منزله ذكر بسيار، قلمداد فرموده است هر چند عبادات مذكوره او (نماز و روزه و تلاوت قرآن) اندك باشد و نيز مانند گفتار ديگر آن حضرت است كه : ((خداوند جليل مى فرمايد: اين طور نيست كه همه سخنان حكيم را بپذيرم ، بلكه هواى و ميل او را در آن چه دوست مى دارم و مى پسندم پذيرايم . سكوت او را ستايش و توقير خودم قرار مى دهم هر چند كه لب به سخن نگشايد.))

فانظر كيف جعل مدار القبول و الثواب على ما فِى النفس من ذكر الله و اطمانينة و المراقبة له ، و اءِنَّهُ لا يقبل كل كلام بل انما يقبل منه ما كان مطابقا لما فِى القلب من الميل الى الله سبحانَهُ بالقيام باوامره و اجتناب مساخطه ، و اءِنَّهُ اءِذَا كان موصفا بهذه الصفة جعلت صمته حدا. و هَذَا مثل قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : يكفِى من [الدعاء مع] البر ما يكفِى الطعام من الملح .(520) فقد اكتفِى باليسير من الدعاء مع افعال الخير. و اخبر اءن الكثير من الدعاء مع عدم اجتناب النواهى غير مجد، فِى قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : مثل اَلَّذِى يدعو بغير عمل كمثل اَلَّذِى يرمى بغير وتر.(521) و الدعاء مع اكل الحرام كالبناء على الماء(522))). انتهى .(523)

پس بنگر كه چگونه مدارا و ملاك پذيرش و پاداش را بر ذكر خداوند در اندرون ، و آرامش يافتن به خداوند و مراقبت و در نظر داشتن او قرار داده ، و اين كه هر سخنى را نمى پذيرد و جز آن كه مطابق باشد با آن چه كه در دل دارد از ميل به خداى سبحان به وسيله به كار بردن اوامر و پرهيز از موجبات خشم او؛ و اين كه اگر وى متصف به اين صفت باشد سكوتش نيز حمد و ستايش ‍ محسوب مى شود. و اين مانند گفتار آن حضرت است كه : ((از نيكوكارى آن اندازه كافِى است كه نمك در غذا)). زيرا به اندكى از دعا همراه با كارهاى نيك اكتفا فرموده است .

و نيز در اين حديث كه : ((مثل كسى كه دعا مى كند و عمل نمى كند مثل كسى است كه بدون زه تير مى اندازد. و دعا كردن همراه با حرام خوارى مانند ساختمان بر روى آب است)) خبر داده است كه دعاى بسيار اگر با پرهيز از نواهى همراه نباشد بى فايده است)). پايان سخن مؤ لف ((عدة الداعى)).

و يشهد له ما فِى ((مصباح الشريعه)) عن الصادق عليه السلام : فاءِذَا استاك المؤ من الفطن بالنبات اللطيف و مسحها على الجوهرة الصافية ازال عنها الفساد و التغير و عادت الى اصلها، كذلك خلق الله القلب طاهرا صافيا و جعل غذاءه الذكر و الفكرة و الهيبة و التعظيم - الى اءن قَالَ - و من اناخ الفكرة على باب عتبة العترة .(524) فِى استخراج مثل هذه الامثال فِى الاصل و الفرع فتح الله له عيون الحكمة و المزيد من فضل الله ، و الله لا يضيع اجر المحسنين .(525)

و شاهد اين مطلب حديثى است كه در ((مصباح الشريعه)) از امام صادق عليه السلام آورده است كه : چون مؤ من زيرك با چجوب لطيف مسواك ، بر جوهر پاك (دندان) خود كشيد، فساد و تغير از آن مى زدايد و دندان به صفت اصلى خود كه صفا و جلاست باز مى گردد. همچنين خداوند دل را پاك و با صفا و خوراك آن را ذكر و فكر و ترس و بزرگداشت خود قرار داده است ... و هر كس فكر خود را بر آستاءِنَّهُ در عترت (عبرت - م) فرود آورد در زمينه استخراج اين گونه امثال در اصل و فرع ، خداوند چشمه هاى حكمت و مزيد فضل خود را به روى وى مى گشايد، و البته خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى گذارد.

ثم قَالَ جامع ((مصباح الشريعة)): ((و يعلم من آخر هَذَا الحديث اءن تحت كل ظاهر كل فرض و سنة و خلق و خلق و امر و نهى ودايع بواطن اسرار و حكم و مصالح لا يعلمها اهل الظاهر و يتفكره المتفكرون من الخواص و اهل الباطن ، و هو حق و صدق)). ثم ذكر ما ورد من الاوراد عن الصادق عليه السلام حديثا طويلا و فيه : و اذكر الله بقلبك و لساءِنَّكَ، و خف اطلاعه على سرك .(526)

سپس جامع ((مصباح الشريعة)) گويد: ((و از آخر اين حديث معلوم مى شود كه در زير ظاهر هر واجب و مستحب و خلق و خلق و امر و نهيى ، اسرار و حكمت ها و مصالحى باطنى به وديعت نهاده شده است كه اهل ظاهر آن را نمى دانند، و انديشمندان از خواص و اهل باطن آن را مى فهمند، و آن حق درست و ثابت است)).

سپس حديثى طولانى از امام صادق عليه السلام درباره او را نقل كرده كه در ضمن آن آمده است : ((و خدا را با دل و زبانت ياد كن ، و از آگاهى او از نهان و باطنت بيم دار)).

و فِى ((الكافى)) و ((العدة)) عن زرارة عن احدهما عليهماالسلام قَالَ: لا تكتب الملائكة الا ما تسمع ،(527) و قَالَ الله تعالى : واذكر ربك فِى نفسك تضرعا و خيفة ،(528) فلا يعلم ثواب ذلك الذكر فِى نفس الرجل غير الله عز و جل لعظمته .(529)

و در ((كافى)) و ((عدة الداعى)) از زراره ، از يكى از دو امام باقر يا صادق عليهماالسلام روايت است كه : ((فرشتگان جز آن چه را كه مى شنوند، نمى نويسند. خداى متعال فرموده : ((پروردگارت را در درون خود با حالت تضرع و ترس ياد كن)). پس پاداش اين ذكر كه در درون مرد باشد را - به جهت عظمت آن - كسى جز خداى عز و جل نمى داند)).

وفِى ((فلاح السائل)) عن ابى عبدالله عليه السلام : ما يعلم عظم ثواب الدعاء و تسبيح العبد فيما بينه و بين نفسه الا الله تبارك و تعالى .(530)

و در ((فلاح السائل)) از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : پاداش بزرگ دعا و تسبيحى را كه بنده ميان خود و خداوند مى گويد كسى جز خداى متعال نمى داند.