بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۳۷ -


فصل [38]: [علت ارتداد صحابه و عدم استبعاد آن]

اى عزيز! استبعاد مكن كه چگونه مى شود كه جميع صحابه از حق بر گردند الا قليلى ، و ايشان در ايام حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جان و مال خود را در راه حق مى دادند؛ لانا نقول مضافا الى ما سمعت : اءَنْ هولاء كانوا مشركين لم يسلموا باطنا بل اسلموا ظاهرا، و اما بنو اسرائيل فولدوا مسلمين و كانوا اولاد المسلمين ، و لما غاب موسى عليه السلام عنهم فارتد ثلاثة و ثمانون الفا مِنْهُمْ بعبادة العجل ؛ فهَذَا الفعل لاولاد المشركين اوقع و امكن .

... زيرا علاوه بر آن چه شنيدى گوييم : آنان سابقا مشرك بودند و باطنا ايمان نياورده بلكه ايمانشان ظاهرى بود. بنى اسرائيل با اين كه مسلمان متولد شده بودند و همه مسلمان زاده بودند چون موسى عليه السلام [چهل روز] از آنان غيبت كرد هشتاد و سه هزار نفرشان با پرستش گوساله به كفر بر گشتند؛ پس ارتداد نسبت به مشرك زادگان احتمال وقوع بيشتر داشته و ممكن تر است .

و ايضا: اءَنْ بنى اسرائيل لما جاوزوا البحر و راءوا اغراق فرعون و من تبعه قَالَوا: يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة .(905)

و نيز [اين ارتداد بعيد نيست زيرا] بنى اسرائيل وقتى از دريا گذشتند و غرق فرعون و پيروانش را ديدند [به قومى رسيدند كه بت مى پرستيدند] گفتند: اى موسى براى ما خدايانى قرار ده چنان كه اينان را خدايانى است .

و ايضا از اخبار بسيار مستفاد مى شود كه مخالفت ايشان مر رسول خدا را در حال حيات آن جناب نيز بوده چنان چه در ((غوالى)) از براء بن عازب روايت نموده كه اءِنَّهُ قَالَ: خرج رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و اصحابه و احرموا بالحج ، فلما قدموا مكة قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : اجعلوا حجكم عمرة . فَقَالَ النَّاس :احرمنا يا رسول الله بالحج ، فكيف نجعلها عمرة ؟ قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : انظروا كيف آمركم فافعلوا. فردوا عليه القول ، فغضب و دخل المنزل و الغضب فِى وجهه ، فراءته بعض نسائه و الغضب فِى وجهه فقَالَت : من اغضبك ، اغضبه الله تعالى ؟ فَقَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : ما لى و لَا اغضب و انا آمر بالشى ء فلا يتبع ؟(906)

او گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با ياران خود از [مدينه] بيرون شدند و احرام حج بستند. چون به مكه رسيدند فرمود: نيت خود را از حج به عمره برگردانيد.(907)

مردم گفتند: اى رسول خدا ما احرام حج بسته ايم چگونه آن را بدل به عمره نماييم ؟

فرمود: بنگريد هر گونه كه شما را دستور مى دهم همانطور عمل كنيد. آنان سخن حضرت را رد كردند، حضرت خشمگين شد و در حالى كه آثار خشم در چهره مبارك داشتند داخل منزل شدند، يكى از همسران حضرتش ايشان را خشمگين ديد، گفت : چه كس شما را به خشم آورده ، خداوند به خشمش آورد؟ فرمود: چرا غضب نكنم در صورتى كه من به چيزى فرمان مى دهم و از آن پيروى نمى شود؟

پس هرگاه ايشان در اوامرى كه مشتمل بر عبادت است مخالفت نمايند و شفاها امر آن حضرت را مكرر رد نمايند پس در حظوظ نفسانيه و طلب رياست و نفاذ امر با عدم حضور آن حضرت چه مضايقه دارند؟!

قَالَ الله تعالى : و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاءن مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ،(908) و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : و الله لَا ننقلب بعد اءذْ هدانا الله .(909)

خداى متعال فرموده : ((محمد جز يك فرستاده نيست كه پيش از او نيز فرستادگانى بوده اند، پس آيا اگر بميرد يا كشته شود به پشت پاشنه هاى خود مى گرديد [و به كيفر گذشته مى گراييد]))؟ و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده : به خدا سوگند پس از آن كه خدا ما را هدايت كرد برگشت نخواهيم نمود. [و اين آيه بر امكان ارتداد دلالت دارد].

و فِى ((الغوالى)): قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : لَا ترجعوا بعدى كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض بالسيف .(910) ثُمَّ قَالَ صاحب ((الغوالى)): هَذَا الحديث اخبار عَن كفرهم ، لَا اءِنَّهُ نهى ، و يدل على جواز الكفر بعد الايمان)).(911)

در كتاب ((غوالى)) آورده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده :

((پس از من به كفر باز نگرديد كه بعضى با شمشير گردن ديگرى را بزنيد)).

سپس گويد: ((اين حديث خبر از بازگشت آنان به كفر است نه نهى از آن ، بنابراين دلالت دارد كه بازگشت به كفر پس از ايمان آوردن امرى ممكن است)).

قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : و اَلَّذِى نَ قاتلوا عليا عليه السلام هم الكفرة ، لانه مع الحق ، و الحق معه .(912)

و نيز فرموده : كسانى كه با على عليه السلام بجنگند كافرند، زيرا او با حق و حق با اوست .

و قَوْله م : اءنّ حزب الصفين و البصرة اجتهدوا اجتهادا خطاء؛ فاسد، لان الاجتهاد المؤ دى بصاحبه الى الكفر لَا يَكوُن اجتهادا يعذر فيه صاحبه .

و اين كه گويند: حزبى كه در جنگ صفين و بصره (جمل) شركت داشتند اجتهاد كردند و در اين اجتهاد خطا كردند؛ درست نيست ، زيرا اجتهادى كه صاحب خود را به كفر بكشاند اجتهادى نيست كه صاحب آن معذور باشد.

و فِى ((الغوالى)): بينا رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يخطب يوم الجمعة اءذْ قدم دحية الكلبى من الشام بتجارة ؛ و كان اءِذَا قدم لم يبق فِى المدينة عاتق الا اتته ؛ و كان اءِذَا قدم يقدم بكل ما يحتاج اليه النَّاس من بر و دقيق و غيره ، ثُمَّ يضرب الطبل ليؤ ذن النَّاس بقدومه ، فيخرج النَّاس فيبايعون منه . فقدم ذات [ذات] جمعة ، و كان قبل اءَنْ يسلم و رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يخطب على المنبر، فخرج النَّاس فَلِم يبق فِى المسجد الا اثنا عشر فَقَالَ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم : فلولا هؤ لاء لسوّمت عليهم الحجارة من السماء؛ و انزل الله الاية فِى سورة الجمعه .

و فِى رواية اخرى اءِنَّهُ صلى الله عليه و آله و سلم قَالَ: و اَلَّذِى نفسى بيده لو تتابعتم حتّى لَا يبقى منكم احد لسال بكم الوادى نارا.(913)

در كتاب ((غوالى)) آورده است كه : در اين بين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز جمعه مشغول خواندن خطبه بود، دحيه كلبى با كالاى تجارتى اى از سوى شام وارد شد. و عادت چنين بود كه چون دحيه كلبى وارد مى شود هيچ دوشيزه اى نمى ماند جز اين كه به تماشاى او مى رفت ؛ و چون وارد مى شد انواع نيازمندى هاى مردم از گندم و آرد و ساير چيزها را با خود مى آورد، سپس طبل مى زد تا ورود خود را به مردم اعلام كند، مردم نيز بيرون مى رفتند و از او خريد مى نمودند. وى پيش از آن كه اسلام بياورد روز جمعه اى هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خطبه مى خواند وارد شد، همه مردم بيرون رفتند و جز دوازده نفر كسى در مسجد نماند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((اگر اينان نبودند همانا از آسمان سنگ بر سرشان مى باريد))، و خداوند آيه آخر سوره جمعه را نازل فرمود.

و در روايت ديگرى است كه : حضرت فرمود: سوگند به كسى كه جانم به دست اوست ، اگر شما در پى آنان مى شديد تا هيچكس ‍ شما نمى ماند همانا همه شما با آتش هلاك مى شديد.

پس اى عزيز با هوش ! تاءمل نما كه هرگاه از براى نفع جزيى دنيوى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين معامله را بنمايند پس از براى حب جاه و رياست عامه با جناب مرتضوى عليه السلام كه كينه ديرينه او در دلهاى ايشان كمون داشته و سالها در انتظار فرصت بودند چرا مضايقه مى نمايند؟! پس اين كه عامه نقل نموده اند كه هر يك از خلفاى ثلاثه بذل اموال عظيمه در راه دين نموده اند محض افتراست چنان چه از اين حكايت معلوم شد، و از آيه نجوى نيز معلوم است ، چنان چه خاصه و عامه نقل نموده اند كه حق تعالى از جهت امتحان ، آيه : يا ايها اَلَّذِى نَ آمنوا اءِذَا ناجيتم الرَّسوُل فقدموا بين يدى نجويكم صدقة (914) را كه نازل ساخت هيچ يك از صحابه به غير از على بن ابى طالب عليه السلام عمل به اين آيه ننمود، چنان چه حافظ ابونعيمو ساير مفسرين ذكر نموده اند كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه : ((آيه اى در قرآن هست كه عمل به آن نكرده است كسى پيش از من ، و عمل به آن نخواهد كرد احدى بعد از من ، و آن آيه نجوا است كه من يك دينار داشتم و آن را به ده درهم فروختم و هرگاه كه خواستم رازى بگويم يك درهم تصدق كردم)).(915)

و الحاصل آن حضرت تا ده روز ده درهم را داده با آن حضرت نجوا كرد، و به غير از او به اين آيه احدى عمل ننمود. پس اگر خلفاى ثلاثه را اعتنايى در امر دين بودى در ظرف ده روز عاجز نبودند از اين كه يك درهم تصدق كنند و با آن حضرت مناجات كنند و خود را مورد عتاب اءاءشفقتم اءَنْ تقدموا بين يدى نجويكم صدقات - الآية ،(916) در نياورند.

قَالَ العلامة (ره) فِى ((منهاج الكرامة)): ((اما انفاق ابى بكر على رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فكذب ، لانه لم يكن ذا مال ، فَاءِن اباه كان فقيرا فِى الغاية و كان ينادى على مائدة عبدالله بن جدعان بمد فِى كل يوم يقتات به . فلو كان ابوبكر غنيا لكفِى اباه . و كان ابوبكر معلما للصبيان فِى الجاهلية ، و فِى الاسلام كان خياطا، و لما ولى امر المسلمين منعه النَّاس من الخياطة فَقَالَ: انى احتاج الى القوت ؛ فجعلوا له فِى كل يوم ثلاثة دراغهم من بيت المال . و النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم كان قبل الهجرة غنيا بمال خديجة ، و لم يحتج الى تجهيز الجيوش ؛ و بعد الهجرة لم يكن لابى بكر شى ء البتة . ثُمَّ لو انفق لوجب اءَنْ ينزل فيه قرآن كما نزل فِى على عليه السلام ((هل اتى))(917) و ((اءِنَّمَا وليكم الله)).(918) و من المعلوم اءَنْ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم كان اشرف من اَلَّذِى نَ تصدق عليهم اميرالمؤ منين عليه السلام و المال اَلَّذِى يدعون انفاقه كان اكثر، فحيث لم ينزل شى ء دل على كذب النقل)).(919)

علامه [حلى] در ((منهاج الكرامة)) فرموده : ((اما انفاق ابى بكر بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دروغ محض است ، زيرا وى مالدار نبود، چه پدرش بى نهايت فقير بود و كارش اين بود كه بر سر سفره عبدالله بن جدعان بستاند، و اگر ابوبكر پول داشت خرجى پدرش را مى داد. خود ابوبكر نيز در جاهليت آموزگار كودكان بود، مردم او را از خياطى باز داشتند، گفت : من به خوراك روزانه ام محتاجم ؛ و آنان از بيت المال روزاءِنَّهُ سه درهم براى او مقرر داشتند.

در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيش از هجرت با وجود مال خديجه بى نياز بود و احتّى اج به تجهيز جيوش هم پيدا نكرد، و پس از هجرت نيز ابوبكر را مالى نبود [كه به ايشان پردازد]. و نيز اگر ابوبكر اتفاقى كرده بود واجب بود كه آيه اى از قرآن درباره اش نازل شود چنان چه آيه هل اتى و اءِنَّمَا وليكم الله درباره على عليه السلام نازل شد.و معلوم است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از كسانى كه اميرالمؤ منين عليه السلام بر آنان تصدق نمود اشرف و برتر بود و مالى هم كه اينان مدعى هستند ابوبكر بر آن حضرت انفاق نموده بيشتر بوده [بنابراين بايد حتما درباره ابوبكر آيه اى نازل مى شد]، و چون آيه اى نازل نشد دليل است بر اين كه اين نقل دروغ است .

قَالَ معاوية لعبد الله بن جعفر:(920) و لئن كان ما تقولون ، لهلكت الامة و رجعت عَن دينها الا انتم اهل البيت و من يَقوُل بقولَكُمْ، و اولئك فِى النَّاس قليل ، فاقبل عبدالله بن عباس على معاوية فَقَالَ: قَالَ الله عزّ و جل : و قليل من عبادى الشكور،(921) و ما اكثر النَّاس و لو حرصت بمومنين ،(922) و قَالَ داود عليه السلام : الا اَلَّذِى نَ آمنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم .(923) و ما تتعجب من ذَلِكَ يا معاوية و اعجب من امرنا امر بنى اسرائيل : اءنّ السحرة قَالَوا لفرعون : اقض ما اءَنْتَ قاض ،(924) فامنوا بموسى و صدقوه ، ثُمَّ سار بمن اتبعه من بنى اسرائيل و هم يصدقون بموسى و التورات مقرين بدينه ، فاقطعهم البحر و اراهم العجائب ، و مروا حين قطعوا البحر باصنام تعبد، فقَالَوا: هَذَا الهكم و اله موسى ؛(925) ثُمَّ قَالَ لهم بعد ذَلِكَ: ادخلوا الارض المقدسة اَلَّتِى كتب الله لَكُمْ(926) فكان من جوابهم ما قص الكتاب ، فَقَالَ موسى عليه السلام : رب انى لَا املك الا نفسى و اخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين .(927) ثُمَّ قَالَ: فلا تاءس على القوم الفاسقين .(928)

معاويه به عبدالله بن جعفر گفت : اگر آن چه شما مى گوييد درست باشد، همانا همه امت به هلاكت رسيده و از دين خود برگشته به جز شما خاندان و كسانى كه با شما هم عقيده اند و آنان اندكى از مردم اند.

عبدالله بن معاويه رو كرد و گفت : خداى بزرگ فرموده : ((و اندكى از بندگان من شاكرند)) و ((بيشتر مردم ايمان نمى آورند هر چند تو حريص به ايمان آن ها باشى)) و داود عليه السلام فرمود: ((... مگر آنان كه ايمان آورده و عمل شايسته كرده اند، و آنان اندك اند)).

اى معاويه تو چه تعجبى از اين دارى و حال آن كه داستان بنى اسرائيل از داستان ما عجيب تر است : ساحران به فرعون گفتند: ((هر چه در نظر دارى بكن))، و به موسى عليه السلام ايمان آورده و تصديقش نمودند، سپس آن حضرت با آن عده از بنى اسرائيل كه از او پيروى كردند - در حالى كه موسى و تورات را تصديق نموده و به دين او گردن نهاده بودند - حركت كرد، پس از آن كه آنان را از دريا عبور داد و عجائب و شگفتى هايى را به آنان نماياند، با اين حال وقتى از دريا عبور نمودند گذرشان بر بتهايى افتاد كه كه پرستيده مى شدند، پس گفتند [به يكديگر]: ((اين خداى شما و خداى موسى است)).(929)

موسى عليه السلام پس از آن به ايشان گفت : ((به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر فرموده داخل شويد)) و در جواب چيزى نگفتند كه قرآن كريم بازگو كرده است .موسى عليه السلام در نهايت گفت :

((پروردگارا من جز خود و برادرم را مالك نيستم ، پس ميان من و گروه فاسقين جدايى افكن))، سپس خداوند فرمود: ((پس بر گروه فاسقين تاسف مخور)).

فما اتباع هَذِهِ الامة رجلا اطاعوه و اتبعوه ، لهم سوابق مع رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مقرين بدين محمد صلى الله عليه و آله و سلم و بالقرآن حملهم (930) الحسد و الكفر اءَنْ خالفوا امامهم و وليهم باعجب من قوم صاغوا من حليهم عجلا ثُمَّ عكفوا عليه يعبدونه و يسجدون له و يزعمون اءِنَّهُ رب العالمين ، فاجمعوا عليه سوى هارون ؛ و قد بقى مع صاحبه اَلَّذِى هو بمنزلة هارون من موسى اهل بيته كلهم و سلمان و ابوذر و مقداد و الزبير، ثُمَّ رجع الزبير و ارتد.

بنابراين پيروى اين امت از مردى كه او را اطاعت و پيروى نمودند در حالى كه سوابقى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داشتند و به دين آن حضرت و قرآن معترف بودند ولى حسد و كفر آنان را واداشت تا با پيشوا و سرپرست خود مخالفت ورزند، شگفت انگيزتر از قومى نيست كه با دست خود گوساله اى از زيورآلات خويش ساختند سپس سر در عبادت او نهادند و به او سجده كردند به اين پندار كه او پروردگار جهانيان است ! به جز هارون ، همگى بر اين امر اتفاق داشتند. در صورتى كه در اين امت ، با يار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه نسبتش با آن حضرت نسبت هارون به موسى بود همه خاندانش و نيز سلمان و ابوذر و مقداد و زبير پايدار ماندند، و تنها زبير از آن حضرت بازگشت و ارتداد پيدا كرد.

تعجب يا معاوية اءَنْ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سمى الائمة بغدير خم و فِى غير موطن يحتج عليهم و يامرهم بطاعتهم ، و بعث رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم جعفرا الى مؤ نة فَقَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : وليت عليكم جعفرا، فَاءِن هلك جعفر بن ابى طالب فزيد بن حارثة ، فَاءِن هلك زيد فعبدالله بن رواحة . فقتلوا جميعا؛ ثُمَّ يترك امته لَا يبين لهم من خلفاؤ ه بعده و يامرهم باتباع غيرهم و اعلمهم بكتاب الله و سنة نبيهم ، و يتركهم يختارون لانفسهم ! اذن لكان رايهم لانفسهم اهدى لهم و ارشد من رايه و اختياره لهم . و ما ركب القوم ما ركبوا الا بعد البينة و الحجة ، ما تركهم رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِى عمياء و لَا شبهة .(931)

اى معاويه از اين تعجب نما كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در غدير خم امامان را نام برد، و در موارد بسيارى بر امت خويش [بدين وسيله] احتجاج مى نمود و امت را به اطاعتشان دستور مى داد، و نيز جعفر [بن ابى طالب] را به موته فرستاد و فرمود: جعفر را اميرا شما ساختم ، اگر جعفر بن ابى طالب هلاك شد زيد بن حارثه ، و اگر زيد نيز به هلاكت رسيد، عبدالله بن رواحه امير باشد، سپس همگى كشته شدند؛ سپس امت خود را رها ساخته خلفاى پس از خود را بر ايشان بيان نكند و آنان را به پيروى ديگران و غير اعلم به كتاب خدا و سنت پيامبرشان فرمان دهد، و آنان را به خود واگذارد كه براى خويش خليفه برگزينند! در اين صورت راءى و نظر آنان براى خود هدايت بخش تر و رشد آورنده تر از راءى و گزينش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى آنان خواهد بود. آرى قوم هر چه كردند پس از دليل روشن و اتمام حجت بود، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آنان را در كورى و شبهه رها ننمود)).

و ايضا اءَنْ على بن ابى طالب عليه السلام كان اولهم اسلاما و اعظمهم عناء فِى الجهاد فِى سبيل الله و مبارزة الاقران و وقايته لرَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بنفسه ، و اءِنَّهُ لم ينزل برَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شديدة الا قدّمه و معرفة بفضله ، و اءِنَّهُ اعلمهم بكتاب الله و سنة نبيه صلى الله عليه و آله و سلم ، و اءِنَّهُ احبهم الى رسول الله ، و اءِنَّهُ كان له كل يوم و ليلة خلوة و دخلة اليه ، اءِذَا ساله اعطاه ، و اءِذَا سكت ابتداه ، و اءِنَّهُ لم يحتج الى احد بعد رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِى علم و لَا فقه ، و اءنْ جميعهم كانوا يحتاجون اليه ، و اءنْ له من السوابق و المناقب و ما انزل الله فيه من القرآن ما ليس لاحد مِنْهُمْ، و اءِنَّهُ اجودهم احد مِنْهُمْ الى خير، و لم يؤ مر رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم احدا قط عليه ، و لم يتقدم احد امامه فِى صلاة قط، و قد كان رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم استعمل اسامة على جيش و عقد له فِى ذَلِكَ الجيش ابابكر و عمر، فَقَالَ له واحد منهما: لَا ينتهى يستعمل علينا هَذَا الصبى العبد؛ لان اسامة كان مولى لرَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم .

و نيز على بن ابى طالب عليه السلام اولين مسلمان بود، رنج و تعب او در جهاد فِى سبيل الله و مبارزه با دلاوران كافر و پاسدارى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رخ نداد جز اين كه او را پيش انداخت از روى اطمينان به او و شناختى كه از فضل او داشت ، او داناترين آن ها به كتاب خدا و سنت پيامبر بود، نزد رسول خدا از همه محبوبتر بود، هر روز و هر شب با پيامبر خلوت داشت و بر آن حضرت وارد مى شد، چون پرسش مى كرد پاسخش مى گفت ، و چون سكوت مى نمود خود ابتدا مى فرمود، پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در زمينه علم و فقه به هيچ كس نياز پيدا نكرد و حال آن كه همه آنان نيازمند وى بودند، او را از سوابق و مناقب و آياتى كه خداوند درباره اش نازل فرموده آن قدر هست كه احدى از آنان را نيست ، از همه بخشنده تر و سخى النفس تر بود، در هيچ يك از خصال نيك نظر و شبيه نداشت ، هيچ كدام در زمينه هر گونه خيرى از او پيشى نجستند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم احدى را بر او امير نساخت و هيچ كس در نماز پيشواى او قرار نگرفت ، در صورتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اسامه را امير لشكرى نمود و ابوبكر و عمر را تحت پرچم وى قرار داد، كه هر يكى گفتند: پيامبر دست بر نمى دارد تا اين كه اين كودك زر خريد را بر ما امارت مى بخشد؛ چه اسامه [پسر زيد] آزادشده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود.

اقول : تصديق ما قَالَه ابن عباس - رحمه الله - ما فِى ((الكافى)) عَن الصادق ، عَن ابيه ، عَن جده صلى الله عليه و آله و سلم فِى قَوْله : ((يعرفون نعمة الله ثُمَّ ينكرونها))(932) قَالَ: لما نزلت آية ((اءِنَّمَا وليكم الله و رسوله و اَلَّذِى نَ آمنوا اَلَّذِى نَ يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون))(933) اجتمع نفر من اصحاب رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِى مسجد المدينة فَقَالَ بعضهم لبعض : ما تقولون فِى هَذِهِ الاية ؟ فَقَالَ بعضههم : اءنْ كفرنا بهذه الاية نكفر بسايرها، و اءنْ آمنا فَاءِن هَذِهِ ذل حين يسلط علينا ابن ابى طالب ، فقَالَوا: قد علمنا اءنّ محمدا صلى الله عليه و آله و سلم صادق فيما يَقوُل ، و لكن نتولاه و لَا نطيع عليا فيما امرنا. قَالَ: فنزلت هَذِهِ الآية : ((يعرفون نعمة الله ثُمَّ ينكرونها)) يعنى يعرفون ولاية على عليه السلام و اكثرهم الكافرون بالولاية .(934)

من گويم : گواه درستى سخن ابن عباس حديثى است كه در ((كافى)) از امام صادق ، از پدرش ، از جدش عليهم السلام درباره اين آيه : ((نعمت خدا را مى شناسند سپس آن را انكار مى كنند)) وارد شده است كه فرمود: چون آيه : ((جز اين نيست كه ولى و سرپرست شما خداوند و رسول او و مومنانى هستند كه نماز را به پار مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند)) نازل شد، تنى چند از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد مدينه گرد آمده بعضى به بعض ديگر گفتند: نظر شما درباره اين آيه چيست ؟ بعضى گفتند: اگر به اين آيه كفر ورزيم به ساير آيات كافر شده ايم ، و اگر به آن ايمان آوريم همانا اين سرشكستگى است كه پسر ابى طالب بر ما مسلط شود، پس گفتند: ما مى دانيم كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم در گفتار خود صادق است ، ما او را سرپرست خود مى گيريم ولى از دستوارت على اطاعت نمى كنيم . فرمود: پس اين آيه نازل شد كه : ((نعمت خدا را مى شناسند سپس آن را انكار مى كنند)) يعنى ولايت على عليه السلام را مى شناسند ولى بيشترشان به ولايت كفر مى ورزند.

و تصديق ذَلِكَ ايضا ما قَالَه الطبرسى - رحمه الله - فِى كتاب ((اسرار الاقامة)) حيث اءنْ يزيد - لعنة الله - يَقوُل بعد قتل الحسين عليه السلام و اصحابه و اقربائه :

ليت اشياخى ببدر شهدوا   جزع الخزرج من وقع الاسل
فاهلوا و استهلوا فرحا   ثُمَّ قَالَوا يا يزيد لَا تشل
لست من خندف اءن لم انتقم   من بنى احمد ما كان فعل
لعبت هاشم بالملك فلا   خبر جاء و لَا وحى نزل (935)

و گواه اين مطلب آن است كه طبرسى (ره) در كتاب ((اسرار الامامة)) فرموده كه : يزيد - لعنة الله - پس از كشتن حسين عليه السلام و اصحاب و خويشان حضرتش اشعارى گفت كه ترجمه اش اين است :

((اى كاش بزرگان و اجداد من كه در بدر كشته شدند، جزع و بيتابى خزرج را از ضرب نيزه ها شاهد بودند.

تا غريو شادى بر مى كشيدند و مى گفتند: اى يزيد دست مريزاد. من از طايفه خندف نيستم اگر انتقام نكشم ، از فرزندان احمد به خاطر كارهايى كه كرده است . هاشم با ملك و سلطنت بازى كرد و گرنه ، نه خبرى در كار است ونه وحيى نازل شده است)).

و فِى ((منهاج السائرين)): ((اختلف النَّاس بعد رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و تعددت آرائهم بحسب تعدد اهوائهم ، فبعضهم طلب الامر لنفسه من غير حق و تابعه اكثر النَّاس ‍ طلبا لِلدُّنيا كما اختار عمر بن سعد ملك الرى اياما يسيرة لما خير بينه و بين قتل الحسين عليه السلام مع علمه بان فِى قتله اَلْنَّار، و اخبر بذلك فِى شعره حيث قَالَ: