بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۳۸ -


دعانى عبيدالله من بعد قومه   الى خطة فِيهَا اخرجت الحسينى
فو الله لَا ادرى و انى لواقف   افكر فِى امرى على خطرين
ءاءترك ملك الرى و الرى منيتى   ام اصبح ماثوما بقتل حسين
و فِى قتله اَلْنَّار اَلَّتِى ليس دونها   حجاب ولى فِى الرى قرة عين (936)

و در ((منهاج السائرين)) گويد: ((مردم پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اختلاف كردند، و نظريات آنان بنا به تعداد خواسته هاشان متعدد بود، بعضى حكومت را به ناحق براى خود خواست و بيشتر مردم نيز به خاطر دنياطلبى به دنبال او افتادند، چنان كه عمر بن سعد چون ميان حكومت رى و كشتن امام حسين عليه السلام مخير شد حكومت چند روزه ناچيز رى را برگزيد با آن كه مى دانست با كشتن آن حضرت دچار آتش خواهد شد، و از اين آگاهى خود در شعرش خبر داده است ، آن جا كه گفته : ((عبيدالله پس از قوم خود مرا فراخواند براى حكومت سرزمينى كه عليه حسين شورش كرده اند. به خدا سوگند نمى دانم چه كنم ، و دست نگه داشته ، در كار خود كه بر دو خطر بزرگ قرار گرفته مى انديشم ، آيا حكومت رى را رها كنم ، كه رى آرزوى من است ؟ يا اين كه با كشتن حسين خود را گناهكار سازم ؟ كيفر كشتن حسين آتشى است كه آن را حاجب و مانعى نيست ، و در عين حال حكومت رى مايه خنكى و روشنى چشم من است .))

هَذَا حال ملوكهم و اصحاب رسولهم ، و اما علماؤ هم فقد ذكر الغزالى و المتوكل و كانا امامين للشافعية : اءنْ تسطيح القبور هو المشروع ، لكن لما جعلته الرافضة شعارا لهم عدلنا الى التسنيم .(937)

اين حال ملوك و اصحاب رسول آن هاست ، و اما عالمان آن ها: غزالى و متوكل كه از پيشوايان شافعيانند گفته اند: ((صاف و هموار ساختن قبرها كار مشروعى است ، ولى چون رافضيان اين را شعار خود ساخته اند ما به بر آمده ساختن قبرها عدول كرده ايم .))

و ذكر الزمخشرى و كان من ائمة الحنفية فِى تفسير قَوْله تعالى : هو اَلَّذِى يصلى عليكم و ملائكته : اءِنَّهُ يجوز بمقتضى هَذِهِ الاية اءَنْ يصلى على آحاد المسلمين ، لكن لما اتخذت الرافضة ذَلِكَ فِى ائمتهم منعنا.(938)

و زمخشرى كه از پيشوايان حنفيان است در تفسير آيه ((اوست كه بر شما درود مى فرستد و نيز فرشتگان او)) گويد: ((به مقتضاى اين آيه جايز است كه بر هر يك از مسلمانان درود فرستد، ولى چون رافضيان اين روش را در مورد امامان خود پيش گرفته اند ما از آن منع مى كنيم .))

و قَالَ مصنف ((الهداية)) من الحنفية : اءنّ المشروع النختم فِى اليمين ، لكن لما اتخذته الرافضة عادة جعلنا التختم فِى اليسار.(939)

و مصنف ((هدايه)) كه حنفِى مذهب است گويد: ((مشروع آن است كه انگشتر به دست راست كنند، ولى چون رافضيان اين را عادت خود ساخته اند ما انگشتر را به دست چپ مى كنيم)).

و امثال ذَلِكَ كثيرة . فانظر ايها المصنف الطالب للحق كيف يغيرون الشريعة و يبدلون الاحكام اَلَّتِى ورد [بها] الاخبار عَن النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم اَلَّذِى [هو] صاحب الشريعة ، و يذهبون الى ضد الصواب ، مع اءَنْ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قَالَ: كل بدعد ضلالة ، و كل ضلالة مصيرها الى اَلْنَّار.(940)

و امثال اين ها بسيار است . اى مصنف حق جو بنگر كه چگونه شريعت را تغيير مى دهند و احكامى را كه اخبار فراوانى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه صاحب شريعت است درباره آن ها رسيده ، دگرگون مى سازند و به ضد صواب و درستى مى گرايند، با آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((هر بدعتى گمراهى است ، و هر گمراهى اى بازگشتش به آتش ‍ است)).

و فِى كتاب ((المناقب فِى مناقب آل ابى طالب عليهم السلام)): (( اءنّ ابن عباس روى ثلاثة و ثالثين الف حديث عَن النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم فِى حق على عليه السلام ، فلما علمت الصحابة بها قَالَوا: فربما يسمعها العامة و يقدموه عليهم او يسوء الظن بهم ، ففردوا جماعة قلائل البضايع فِى الدين كاءبى هريرة و انس حتّى افتروا على النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم اءِنَّهُ قَالَ فيهم كذا و كذا، و بذلوا لهم فِى كل حديث دينارا، حتّى يقَالَ: اءنّ اباهريرة افترى اربعمائة حديث فِى شاءن ابى بكر. و امر معاوية اءِنَّهُ نادى مناد: اءنّ من روى حديثا فِى حق على يقتل فِى الحال و يسرى اولاده و ينهب ماله . و حكموا الف شهر باءن من يسمى ولده عليا او يذكر عليا عليه السلام يقتل . روى اءَنْ عالما ذكر عليا فِى منبر دمشق ، و انهى ذَلِكَ بعبد الملك بن مروان فامر بقطع لسان ذَلِكَ العالم ، و قَالَ: عجبا اءنّ اسم على بقى فِى خواطر الخلايق و ما نسوه ! و افشوا اباتراب و يعنون به عليا عليه السلام ، و فِى اللعن يلعنون اباتراب)).(941)

در كتاب ((مناقب آل ابى طالب عليهم السلام)) آورده است كه : ((ابن عباس سى و سه هزار حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حق على عليه السلام روايت نمود، و چون صحابه بدان پى بردند گفتند بسا ممكن است عموم مردم آن ها را بشنوند و آن حضرت را بر ما ترجيح دهند يا به ما سوءظن پيدا كنند، لذا گروهى بى مايگان در دين مثل ابى هريره و انس را برانگيختند تا احاديثى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت دادند كه درباره آن ها چنين و چنان فرموده ؛ و در برابر هر حديث يك دينار به آنان صله دادند تا آن جا كه گفته مى شود: ابوهريره چهارصد حديث درباره ابى بكر جعل كرد. و معاويه دستور داد كه جارچى صدا زند: هر كه درباره على حديثى نقل كند در همان لحظه كشته خواهد شد، و فرزندانش اسير شده و مالش به تاراج خواهد رفت . و مدت هزار ماه حكم كردند كه هركس فرزند خود را ((على)) بنامد يا نام على را بر زبان آورد كشته مى شود.

و روايت است كه عالمى بر منبر دمشق على را ياد كرد، اين خبر به عبدالملك بن مروان رسيد، دستور داد زبان او را ببرند، و گفت : شگفتا! نام على هنوز در خاطر خلايق باقى مانده و آن را فراموش ‍ نكرده اند! و نام ((ابوتراب)) را كه كنيه على عليه السلام بود منتشر ساختند و در لعن بدين نام لعن مى كردند)).

و فِى كتاب ((اسرار الامامة)): ((لما آل نوبة الامارة الى عمر بن عبد العزيز تفكر فِى معاوية و اولاده و لعنه عليا عليه السلام و قتل اولاده من غير استحقاق ، فلما اصبح احضر الوزراء فَقَالَ: رايت البارحة اءَنْ هلاك آل ابى سفيان بمخالفتهم العترة ، و خاطر ببالى اءَنْ ارفع لعنهم ، و قَالَ وزراؤ ه : الراى راءى الامير. فلما صعد المنبر يوم الجمعة قام اليه ذمى متمول و استنكح منه بتنه ؟ قَالَ عمر: اءِنَّكَ عندنا كافر، لَا تحل بناتنا للكافر.

فَقَالَ الذمى : فَلِم زوّج نبيكم بنته فاطمة من الكافر على بن ابى طالب ؟ فصاح عليه عمر فَقَالَ: من يَقوُل اءنّ عليا كافر؟ فَقَالَ الذمى : اءنْ لم يكن على كافرا فَلِم تلعنونه ؟ فتخجل عمر و نزل و كتب الى قاضى بلاد الاسلام : اءنّ اميرالمؤ منين عمر بن عبدالعزيز رفع لعن على عليه السلام لان ذَلِكَ كان بدعة و ضلالة .

و در كتاب ((اسرار الامامة)) آمده است كه : ((چون نوبت حكومت به عمر بن عبدالعزيز رسيد در مورد معاويه و اولادش و اين كه على عليه السلام را لعن مى كنند و اولاد آن حضرت را بدون استحقاق به قتل مى رسانند، انديشيد، چون صبح شد وزيران را احضار كرد و گفت : ديشب به خواب ديدم كه هلاك آل ابى سفيان در مخالفت با خاندان پيامبر است . و به نظرم رسيده كه لعن آن ها را بر دارم . وزيران گفتند: راءى راءى امير است . روز جمعه كه براى خواندن خطبه به منبر رفت يك نفر ثروتمند ذمى به پا خاست و دختر او را خواستگارى نمود. عمر گفت : تو نزد ما كافرى و دختران ما براى كافران حلال نيستند.ذمى گفت : پس چرا پيامبرتان دخترش را به على بن ابى طالب كافر داد؟ عمر فرياد زد و گفت : چه كسى مى گويد على كافر است ؟ ذمى گفت : اگر على كافر نبود پس چرا او را لعن مى كنيد؟ عمر شرمنده شد و از منبر فرود آمد و به قاضيان كشورهاى اسلامى نوشت كه : اميرمؤ منان عمر بن عبدالعزيز لعن على عليه السلام را برداشت ، زيرا اين كار بدعت و گمراهى بوده است .

و امر القواد خمسمائة شجعان حتّى لبسوا السلاح تحت ثيابهم فِى جمعة اخرى ، و صعد المنبر - و كان عادتهم لعنه عليه السلام آخر الخطبه - فلما خرج من الخطبة قَالَ: اءنّ الله يَاءمَر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى [حقه] و ينهى عَن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلَكُمْ تذكرون ،(942) مقام اللعن و نزل . فصاح القوم من جوانب المسجد: كفر اميرالمؤ منين ؛ و حملوا عليه ليقتلوه ، فنادى القواد فصاح بهم حتّى اظهروا الاسلحة و خلصوه من ايديهم ، و التجاء باعانة القواد الى فصره . فصارت قراءة هَذِهِ الاية سنة فِى آخر الخطبة . و تفرق النَّاس قايلين : غيّرت السنة ، ابدلت السنة . فاستفتى النَّاس عَن هَذِهِ المسالة من ابى حنيفة و الشافعى ، فكتبا بان الوضع بدعة و الرفع كان سنة لازمة)).(943)

در جمعه بعد به پانصد تن از شجاعان نظامى دستور داد كه در زير لباس سلاح به تن كنند و در ملس حاضر شوند. وى به منبر رفت ، و عادت آنان اين بود كه در آخر خطبه آن حضرت را لعن مى كردند، او چون از خطبه فارغ شد به جاى لعن اين آيه را خواند: ((خداوند به عدل و نيكى و پرداختن حق خويشان و نزديكان فرمان مى دهد، و از فحشاء و منكرات و ستم نهى مى نمايد، باشد كه تذكر يابيد))، و از منبر فرود آمد. مردم از اطراف مسجد فرياد بر آوردند كه : اميرمؤ منان كافر شد. و بر او يورش آوردند كه او را بكشند، عمر نظاميان را صدا زد، همگى اسلحه ها را بيرون كشيده آورا از دست مردم خلاص كردند، و به كمك آنان به قصر خود پناهنده شد. از آن روز به بعد قرائت اين آيه در آخر خطبه جمعه سنت شد. مردم پراكنده شدند در حالى كه مى گفتند: سنت تغيير يافت ، سنت تبديل يافت ؛ و از ابوحنيفه و شافعى در مورد اين مساءله استفتا كردند و آندو در پاسخ نوشتند: قرار لعن بدعت بود و برداشتن آن سنتى است كه عمل بدان لازم است)).

و فِى كتاب ((اسرار الامامة)): ((و فِى الشام قبائل مكرون معظمون يحمل اءِلَيْهِم المبرات و المصدقات ، مِنْهُمْ بنوالسنان اولاد من رفع الرمح اَلَّذِى كان عليه راءس الحسين عليه السلام . و مِنْهُمْ بنو الطشت و هم اولاد اللعين اَلَّذِى وضع راءس الحسين عليه السلام فِى الطشت و حمله الى بين يدى يزيد اللعين . و مِنْهُمْ بنو اللعن و هم اولاد من ركض الخيل على جسد الحسين عليه السلام فِى كربلاء و اخذوا من لك النعل نعالا(944) و يخلطون بمثله و يعلقون حلقة منه على ابواب الدور تفالا و تيمنا و تبركا بها. و مِنْهُمْ بنو المكبرين ، و هم اولاد من كبّر يوم دخول راءس ‍ الحسين عليه السلام فِى الشام . ومنهم بنو الفروج و هم اولاد من ادخل راءس الحسين عليه السلام فِى درب مفروج . و مِنْهُمْ بَنُو القضيب و هم اولاد من حمل القضيب الى يزيد - عليه اللعنة - يضرب ثنايا الحسين عليه السلام . و مِنْهُمْ بنوالفتح و هم اولاد من قراء سورة ((انا فتحنا)) بشارة لفتح يزيد.(945)

در كتاب ((اسرار الامامة)) گويد: ((در شام قبائلى هستند كه مورد اكرام و احترام فراوان قرار دارند و ميراث و صدقات براى آنان برده مى شود.

گروهى ((بنوسنان)) نام دارند و آن ها اولاد كسى هستند كه نيزه اى را كه سر امام حسين عليه السلام بر آن قرار داشت بلند كرده بودند.

گروهى ديگر ((بنوطشت)) ناميده مى شوند و آنان اولاد مرد ملعونى هستند كه سر مبارك حسين عليه السلام را در طشت نهاد و در مقابل يزيد قرار داد.

گروهى ديگر ((بنونعل)) هستند و آنان اولاد كسانى اند كه در كربلا اسب بر جسد حسين عليه السلام تاختند، و از روى آن نعل نعل هاى ديگرى ساخته ، با نعلهاى ديگر آميختند و هر يك حلقه اى از آن نعل ها را به خاطر فال نيك و تيمن و تبرك بر در خانه هاشان آويختند.(946)

گروهى ديگر ((بنومكبرين))اند و آنان اولاد كسانى اند كه هنگام وارد ساختن سر حسين عليه السلام به شام فرياد تكبير بر آوردند.

گروهى ديگر ((بنو فروج))اند و آنان اولاد كسى هستند كه سر حسين عليه السلام را در ((درب فروج)) در شام داخل ساخت .

گروهى ديگر ((بنوقضيب))اند و آنان اولاد كسى هستند كه چوب خيزران را براى يزيد آورد كه با آن بر دندان هاى مبارك حسين عليه السلام مى زد.

و گروهى ديگر ((بنوح فتح)) هستند و آنان اولاد كسانى هستند كه سوره فتح را به جهت مژده پيروزى يزيد قرائت كردند.))

فَهَوُلاء هم اَلَّذِى نَ قَالَ الله تعالى : و لَئِن اتيت اَلَّذِى نَ اوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك و ما اءَنْتَ بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض ،(947) و ما قبلوا من الله تعالى مناقب على عليه السلام فِى ثلاث مائة آية و لَا من رسوله فِى ثلاثين الف حديث ؛ قَالَ تعالى : و كاين من آية فِى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون .(948)

فاءِذَا يقبلوا من الله و لَا من رسوله صلى الله عليه و آله و سلم فيما تقدم فكيف يقبلون من عالم ؟ ساءل سائل عليا عليه السلام ، فَقَالَ: سل متفقها لَا متعندا. فاءِذَا سمع يعاند لَا يقبل الحجة ، لان الحجة عنده حينئذ كالعسل عند الصفراوى فيَكوُن مرا.

آرى اينان كسانى اند كه خداى متعال فرموده : ((و اگر گروهى هر آيه را براى اهل كتاب بياورى از قبيله تو پيروى نمى كنند، و تو نيز قبله آنان را پيرو نيستى ، و خود آنان (يهود و نصارى)) نيز تابع قبله يكديگر نيستند)). اينان مناقب على بن ابى طالب عليه السلام را از خداوند در سيصد آيه از قرآن ، و از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سى هزار حديث نپذيرفتند؛ خداوند فرموده : ((چه بسيار نشانه هايى در آسمان ها و زمين وجود دارد كه اينان بر آن ها گذر مى كنند ولى از آن ها روگردانند)). و هرگه كه در گذشته از خدا و رسولش نپذيرفته اند چگونه از يك عالم مى پذيرند؟!

مردى از على عليه السلام پرسشى كرد، حضرت فرمود: براى فهميدن بپرس نه از روى عناد و دشمنى ، چه هرگاه بشنود و عناد ورزد حجت را نمى پذيرد، زيرا حجت نزد معاند مانند عسل براى شخص صفرادار است كه براى او بسيار تلخ مى نمايد.

عجبا! اءِنَّهُم يَقوُلوُن : اءنّ اهل الردة على ابوبكر حلت اموالهم و سبى ذراريهم و قتل رجالهم ، لما اءَنْ ابابكر بعث خالدا لقتل بنى حنيفة ، و كان بين خالد و مالك بن نويرة اميرهم عداوة ، فقتلهم جميعا فِى الركوع و السجود، و زنى خالد بامراءته ، و جميع الصحابة اَلَّذِى نَ كانوا معه زنوا فِى تِلْكَ الليلة ، و لقّب خالدا سيف الله ؛ و كانوا يَقوُلوُن اءنّ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم امرنا اءَنْ نصرف حقوق اموالنا فِى صلحآء قومنا؛ و الخلافة لبنى هاشم لَا لك يا ابن ابى قحافة ؛ و لم يعرف ابوبكر اءَنْ مانع الزكاة بالتاويل لَا يقتل ؛ و تاسف ابوبكر فِى آخر عمره على قتله ، و اءِنَّكَر عمر على ابوبكر فِى ذَلِكَ و رد السبايا ايام خلافته ، و جلد خالدا لزنائه بامراءة مالك .

شگفتا! اينان ميگويند اهل رده كه از دادن زكات به ابى بكر خوددارى كردند به غنيمت گرفتن اموال و اسير نمودن اولاد و كشتن مردانشان حلال است ، چه ابوبكر خالد را براى كشتن بنى حنيفه فرستاد، و ميان خالد و اميرا آنان مالك بن نويره سابقه دشمنى وجود داشت ، و خالد هم را كه در حال ركوع و سجود بودند كشت و با زن مالك زنا كرد و همه صحابه اى كه با او شركت داشتند در آن شب با زنان آن قبيله زنا نمودند، و خالد را ((شمشير خدا)) لقب داد، در حالى كه آن قبيله مى گفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ما دستور فرموده كه حقوق مالى خود را ميان صالحان قوم خود به مصرف برسانيم ، و خلافت از آن بنى هاشم است نه از آن تو اى پسر ابى قحافه (ابوبكر)؛ و ابوبكر ندانست كه كسى كه تاويلا مانع الزكات است نه ظاهرا مستحق كشتن نيست ! لذا ابوبكر در آخر عمرش بر كشتن مالك تاءسف مى خورد، و عمر در اين كار بر ابوبكر اعتراض كرده و در ايام خلافتش اسيران را به شهر خودشان باز گرداند و بر خالد به خاطر زنا با همسر مالك حد جارى ساخت .

و فِى ((الكافى)) عَن ابى جعفر عليه السلام قَالَ: لما اخذ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بيد على عليه السلام يوم الغدير صرخ ابليس فِى جنوده صرخة ، فَلِم يبق مِنْهُمْ احد فِى بر و لَا بحر الا اتاه ، فقَالَوا: يا سيدهم و مولاهم ماءِذَا دهاك ؟ فما سمعنا لك صرخة اوحش من صرختك هَذِهِ! فَقَالَ لهم : فعل هذ النَّبِى فعلا اءنْ تم له لم يعص الله ابدا.

فقَالَوا: يا سيدهم اءَنْتَ كنت لادم من قبل . فلما قَالَ المنافقون : اءِنَّهُ ينطق عَن الهوى ، و قَالَ احدهم لصاحبه : اما ترى عينيه تدوران فِى راءسه كاءِنَّهُ مجنون - يعنون رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - صرخ ابليس صرخة بطرب فجمع اولياءه ثُمَّ قَالَ: اما علمتم انى كنت لادم من قبل ؟ قَالَوا: نعم ، قَالَ: اما آدم نقض العهد و لم يكفر بالرب ، و هؤ لاء نقضوا العهد و كَفَروُا بالرسول صلى الله عليه و آله و سلم . فلما قبض رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و اقام النَّاس غير على عليه السلام لبس ابليس تاج الملك و نصبر منبرا و قعد فِى الثوية و جمع خيلة و رجله ثُمَّ قَالَ لهم : اطربوا لَا يطاع الله حتّى يقوم الامام . ثُمَّ قَالَ ابوجعفر عليهماالسلام : كان تاءويل هَذِهِ الآية لما قبض رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ، و الظن من ابليس حين قَالَوا لرَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : اءِنَّهُ ينطق عَن الهوى ، فظن بهم ظنا فصدّ قوا ظنّه .(949)

در ((كافى)) از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه : ((چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز غدير دست على عليه السلام را گرفت [و به مردم معرفِى كرد] ابليس در ميان لشكريانش فريادى كشيد كه هيچ يك از آنان در خشكى و دريا نماند جز اين كه نزد او حاضر شدند و گفتند: اى سرور و مولاى ما، چه مصيبتى برايت رخ داده است كه ما تا به حال چنين فريادى از تو نشنيده ايم ؟

گفت : اين پيامبر كارى كرده كه اگر به پايان رسد خداوند هرگز معصيت نخواهد شد. گفتند: اى سرور ما تو همانى كه پيش از اين آدم را فريفتى ! و چون منافقان گفتند: ((پيامبر به دلخواه خود سخن مى گويد)) و يكى از آن ها به رفيقش گفت : ((دو چشم او (پيامبر) را نمى بينى كه در سرش مى گردد و مثل ديواءِنَّهُ شده است ؟)) در اين جا ابليس فريادى از شادى بر كشيد و همه دوستان خود را گرد آورد و گفت : آيا ندانستيد كه من سابقا آدم را فريفتم ؟ گفتند: چرا. گفت : ((آدم پيمان را شكست ولى به پروردگار كافر نشد، و اينان پيمان را شكستند و به رسول خدا كافر شدند)). و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در گذشت و مردم غير على عليه السلام را به پا داشتند، ابليس تاج حكومت به سر نهاد، منبرى برافراشته ، در خرگاه نشسته و سواران و پيادگان خود را جمع نمود گفت : شاد باشيد كه تا زمان قيام امام [زمان عليه السلام] خداوند اطاعت نخواهد شد.

سپس امام باقر عليه السلام فرمود: تاءويل اين آيه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رخ داد، و گمان از سوى ابليس بود كه وقتى منافقان درباره پيامبر گفتند: او به دلخواه خود سخن مى گويد، گمانى به آنان برد و آنان گمان او را جامه عمل پوشاندند.

و فِى ((تفسير على بن ابراهيم)) باسناده عَن ابى جعفر عليهماالسلام فِى حديث الى اءَنْ قَالَ: بعد ما قَالَ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم : من كنت مولاه - الحديث : حئت الابالة التراب على راءسها. فَقَالَ لهم ابليس الاكبر: ما لَكُمْ؟ قَالَوا: قد عقد هَذَا الرجل اليوم عقدة لَا يحلها انى الى يَوْم الْقِيَامَةِ. فَقَالَ لهم ابليس : كلا، اءنّ اَلَّذِى نَ حوله قد وعدونى فيه عدة و لن يخلفونى فِيهَا. فانزل الله سبحانَهُ هَذِهِ الاية : ((و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المؤ منين))(950) يعنى شيعة على عليه السلام .

و در ((تفسير على بن ابراهيم)) به اسناد خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه ضمن حديثى فرمودند: پس از آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست)) شياطين خاك بر سر فشاندند، شيطان بزرگ به آنان گفت : چرا چنين مى كنيد؟ گفتند: اين مرد پيمانى بست كه تا روز قيامت هيچ انسانى نمى تواند آن را بگشايد. شيطان گفت : چنين نيست ، اطرافيانش درباره او به من وعده اى داده اند كه هرگز خلف آن نمى كنند.

پس خداى سبحان اين آيه را فرستاد: ((و همانا شيطان گمان خود را بر آنان جامه عمل پوشانيد، و جز عده اى از مؤ منان همه از او پيروى كردند)) كه آن مؤ منان شيعيان على عليه السلام هستند.

و لَا يخفِى اءَنْ قوم فرعون كانوا يذبحون ابناء بنى اسرائيل و يستحيون نسائهم ، و مثله حال الحسين عليه السلام فِى كربلاء، قتلوا رجالهم و استحيوا نسائهم ، و كذلك قتل هارون الرشيد فِى ليلة واحدة بنيشابور ستين علوية فاطمية و حفر لهم ثلاثة آبار، و القى كل عشرين فِى بئر.

پوشيده نماند كه فرعونيان پسران بنى اسرائيل را مى كشتند و زنانشان را زنده مى داشتند، و حال حسين عليه السلام نيز در كربلا چنين بود كه مردان آن ها را شكستند و زنانشان را زنده داشتند، و همچنين هارون الرشيد در نيشابور در يك شب شصت تن از علويان فاطمى را كشت و سه عدد چاه حفر نمود و هر بيست نفرى را در يك چاه افكند.

و فِى ((مقاتل الطالبية)): ((قتل من اولاد على عليه السلام مائة و عشرون الفا))(951) و جمع ذَلِكَ كان من قتلا لرجال و استحياء النساء و اءنّ الله تعالى يَقوُل : و لَكُمْ فِى رسول الله اسوة حسنة))،(952) فاتبعونى يحببكم الله ،(953) فيجب على تابعيه اءَنْ يحزنوا الحزنه و يفرحوا لفرحه ، و لَا شك اءَنْ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يحزن لقتل اولاده سيما ما وقع فِى عاشورا، و هؤ لاء يفرحون فِى هَذَا اليوم لقتل يزيد - عليه اللعنة - احدا و سبعين نفسا زكية من اصحابه ، مِنْهُمْ ثمانية عشر نفسا من ذريته . و على ما سبق من ملا سعد و السيد الشريف اءنّ من بايع واحدا يصير اماما واجب الاطاعة ، فيلزم اءَنْ يَكوُن الحسين عليه السلام و تابعوه مباح الدم - العياذ بالله -، و الحسين عليه السلام على قَوْله م كان واجب الاطاعة ، لان اصحابه بايعوه . اللهم احشر محبى على و اولاده عليهم السلام معهم ، و محبيهم معهم .

و در ((مقاتل الطالبية)) گويد: ((صد و بيست هزار نفر از اولاد على عليه السلام به شهادت رسيدند)). و همه اين ها از قبيل كشتن مردان و زنده داشتن زنان بود.

خداى متعال مى فرمايد: ((براى شما در وجود رسول خدا الگوى خوبى است)) و ((از من (پيامبر) پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد))، بنابراين بر پيروان حضرتش لازم است كه به اندوه آن حضرت اندوهناك و به شاديش شادمان باشند، و بدون شك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى كشتار اولادش ‍ اندوهگين است به ويژه براى وقايع عاشورا، ولى آنان در اين روز به خاطر كشتن يزيد هفتاد و يك تن پاك از ياران آن حضرت را كه هيجده نفر از اولاد حضرتش بودند، شادى مى كنند.