بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۴۲ -


((و بدان كه كريوه هاى سختى در پيش دارى كه آن جا سبكباران از كسانى كه كوله بار سنگين به دوش دارند خوش حال ترند، و كار كندروان از تندروان زشت تر؛ و ناگزير فرود تو يا در بهشت است يا در دوزخ . پسر جان ، فراوان ياد مرگ كن و ياد آن چه بر آن وارد شده و پس از مرگ به سوى آن خواهى شد، تا آن كه وقتى مرگ گريبانگير تو گشت سپر خود برگرفته و كمر خود را محكم بسته باشى و ناگهان بر تو وارد نشود كه تو را مبهوت و بيخود سازد. مبادا فريب توجه بى اندازه دنياپرستان به دنيا و جنجال و درگيرى آن ها بر سر آن را خورى ، چه اهل دنيا سگان هار و حيوانات درنده اى هستند كه بر هم يورش مى برند و قوى آن ها ناتوانش را مى خورد و بزرگش كوچكش را مقهور مى سازد. دنيا آن ها را به راه كورى كشانده و ديدگانشان را از ديدن مشعل هدايت نابينا ساخته ، از اين رو در حسرت دنيا گم ، و در خوشى و رفاهش غرق گشته اند.

و فيه ايضا اءِنَّهُ عليه السلام كتب على عثمان بن حنيف الانصارى عامله بالبصرة و قد بلغه اءِنَّهُ دعى الى وليمة قوم فاجاب اليها -: فانظر يا بن حنيف الى ما تقضمه من هَذَا المطعم ، فما اشتبه عليك علمه فالفظه ، و ما ايقنت بطيب وجوهه قتل منه . الا و اءنّ لِكُلِّ ماموم اماما يقتدى به و يستضى ء بنور علمه ، الا و اءنّ امامكم قد اكتفِى من دنياه بطمريه ، و من طعمه بقرضيه ، الا و اءِنَّكَم لَا تقدرون على ذَلِكَ و لكن اعينونى بورع و اجتهاد و عفة و سداد.(1022)

و نيز در هان كتاب آمده كه آن حضرت به فرماندار خود در بصره به نام عثمان بن حنيف - وقتى شنيد كه به ميهمانى گروهى دعوت شده و پذيرفته - نامه اى نوشت ، از جمله آن كه : ((اى پسر حنيف ، به اين غذايى كه مى جوى خوب بنگر، پس آن چه كه راه درآمدش را درست نمى دانى از دهان بيفكن ، و از آن چه به پاكى درآمدش يقين دارى بهره گير.

هان ، بدان كه هر پيروى را پيشوايى است كه از او پيروى مى كند و از نور او بهره مند مى شود. هان كه امام شما از دنياى خود به دو جامه مندرس و از خوراكش به دو قرص نان بسنده كرده است ، هان كه شما توان آن را نداريد، ولى مرا به پاكدامنى و كوشش و عفت و درستى يارى دهيد.))

لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ، إِلَي مُصَفِى هَذَا الْعَسَلِ، وَلُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ، وَنَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ، وَلكِنْ هَيْهَاتَ اءَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ، وَيَقُودَنِي جَشَعِي إِلَي تَخَيُّرِ الاَْطْعِمَةِ وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ اءَوِ الْيَمَامَةِ مَنْ لاَطَمَعَ لَهُ فِى الْقُرْصِ، وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ اءَوْ اءَبِيتَ مِبْطَانا وَحَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَي وَاءَكْبَادٌ حَرَّي ، اءَوْ اءَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ:

وَ حَسْبُكَ دَاءً اءَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ وَحَوْلَكَ اءَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَي الْقِدِّ.

اءَاءَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِاءَنْ يُقَالَ: اءَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ، وَلاَ اءُشَارِكُهُمْ فِى مَكَارِهِ الدَّهْرِ، اءَوْ اءَكُونَ اءُسْوَةً لَهُمْ فِى جُشُوبَةِ الْعَيْشِ!(1023)

و فرموده : ((اگر بخواهم مى توانم به عسل ناب و مصفا و مغز گندم و پارچه هاى ابريشمين راه پيدا كنم ، ولى بسى دور است كه هوايم بر من غلبه يابد و حرص و آزم مرا به انتخاب خوراك ها كشاند، چه شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه اميد يك قرص نان هم نداشته و هرگز طعم سيرى را نچشيده باشد. آيا به همين قانع باشم كه مرا اميرالمؤ منين نامند ولى در مشكلات روزگار و سختى معيشت شريك آنان نباشم))!

و قَوْله عليه السلام : وَ ايْمُ اللهِ - يَمِينا اءسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللهِ - لاََرُوضَنَّ نَفْسِى رِيَاضَةً تَهشُّ مَعَها إِلَى الْقُرْصِ اءِذَا قَدَرتْ عَلَيْهِ مَطْعُوما، وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَاءْدُوما.(1024) الى غير ذَلِكَ مِن كَلامِه عَليهِالسَلام . وَ سَيَاءتِى اءِنَّهُ كَانَ يَرقَع قَميصُه بِلِيف مِن النَّخل ، وَ كانَ عَليه السلام لَا يَنخل لَه دَقِيقُ الشَّعِير، وَ كَانِ ادامَه عليه السلام مَعَه المِلح وَ اءنْ ترقى فَتَبات الارض ، وَ اءِنْ تَرَقى فَبِاللَّبن ، و كان قليلا ياءكُل اللَّحم ، و لَم يشبع مِن طَعَام قِط، وَ كان يَلبس الخَشن ، وَ ياءكل جَريش الشعير، و ذا ائتدم فبالملح ، فكان ازهد النَّاس ، و كان عليه السلام يَقوُل : لَا تجعلوا قلوبكم مقابر الحيوان .(1025)

و فرموده : ((به خدا سوگند - مگر آن كه خدا نخواهد - آن چنان نفس خود را رياضت دهم كه به يك قرص نان براى خوردن دلخوش كند و به نمك براى خورش قناعت كند...)) و سخنان ديگر از اين قبيل . و به زودى در بحث هاى آينده خواهد آمد كه آن حضرت لباس خود را با ليف خرما وصله مى زد، و براى حضرتش سبوس جو را به هنگام آرد كردن نمى گرفتند، خورش ‍ او نمك بود، و اگر ترقى مى كرد پاره اى سبزيجات ، و اگر ترقى مى كرد شير بود.

به ندرت گوشت مى خورد، هرگز از طعامى سير نشد، لباس زير مى پوشيد، جو سبوس نگرفته مى خورد، و چون اراده خورش ‍ مى نمود آن را به نمك مى آلود، زاهدترين مردم بود، و هميشه مى فرمود: ((دلهاى خود را قبور حيوانات نسازيد)).

روى سويد بن عفلة (1026) قَالَ: دخلت على على بن ابى طالب عليه السلام فوجدته جالسا و بين يديه اناء فيه لبن اجد ريح حموضته ، و فِى يده رغيف ارى قشار الشعير فِى وجهه ، و هو يكسره بيده و يطرحه فيه . قَالَ: ادن فاصب من طعامنا. فقُلْتُ: انى صائم . فَقَالَ عليه السلام : سمعت رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يَقوُل : من منعه الصيام عَن طعامه يشتهيه كان حقا على الله تعالى اءَنْ يطعمه من طعام اَلْجَنَّة ، و يسقيه من شرابها. قَالَ فقُلْتُ للفضة - و هى بقريب منه قائمة -: ويحك يا فضة ، الا تتقين الله فِى هَذَا الشيخ لَا ينخل له طعام من النخالة اَلَّتِى فيه ؟ قَالَت : قد تقدم الينا الا ينخل له طعام . قَالَ عليه السلام : ما قُلْتُ لها؟ قَالَ: فاخبرته . قَالَ عليه السلام : بابى و امى من لم ينخل له طعام و لم يشبع من خبر البر ثلاثة حتّى قبضه الله تعالى .(1027)

سويد بن عفله گويد: بر على بن ابى طالب عليه السلام داخل شدم ، ديدم نشسته . ظرفِى شير در پيش رو دارد كه بوى ترشى آن به مشامم مى رسيد، و قرص نانى در دست داشت كه پوسته هاى جو را در آن مى ديدم كه حضرت آن را مى شكست و در ظرفِى شير مى ريخت .

فرمود: نزديك باى و از غذاى ما بخور. عرض كردم : من روزه ام . فرمود: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: ((هر كس كه روزه او را از غذايى كه اشتهاى آن دارد، باز دارد، بر خداى متعال است كه او را از غذاهاى بهشتى بخوراند، و از شراب هاى بهشتى سيراب نمايد)). من به فضه خادمه كه نزديك آن حضرت ايستاده بود گفتم : واى بر تو اى فضه ، آيا در مورد اين پيرمرد از خدا پروا نمى كنى كه غذاى او از پوسته و سبوس پاك نشده است ؟ گفت : ايشان به ما سفارش نموده كه سبوس غذايش گرفته نشود.

حضرت به من فرمود: به او چه گفتى ؟ ماجرا را گفتم . فرمود: پدر و مادرم فداى آن كس باد كه هرگز سبوس طعامش گرفته نشد، و سه روز متوالى از نان گندم سير نشد تا خداوند او را به سوى خود برد.

و روى عدى بن ثابت : قَالَ اتى على عليه السلام بفالوذج فابى اءَنْ ياكل منه و قَالَ: شى ء لم ياكل منه رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَا احب اءَنْ آكل منه .(1028) و كان يجعل جريش الشعير فِى وعاء و يختم عليه ، فقيل له فِى ذَلِكَ، فَقَالَ عليه السلام : اخاف هذين الولدين اءَنْ يجعلا فيه شيئا من زيت او سمن .(1029)

عدى بن ثابت گويد: فالوده اى (حلوايى ساخته شده از آرد و عسل و آب) براى على عليه السلام آوردند، حضرت از خوردن آن خوددارى نموده فرمود: ((خوش ندارم چيزى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از آن نخورده ، بخورم)). آن حضرت جو سبوق نگرفته را در ظرفِى قرار مى داد و در آن را مهر و موم مى كرد، در اين مورد با او سخن گفتند، فرمود: بيم آن دارم كه اين دو فرزندم آن را به زيتون و روغن بياميزند.

و قَالَ عليه السلام لِلدُّنيا: يا دنيا غرى غيرى لَا حاجة لى فيك ، قد بيانتك ثلاثا لَا رجعد لَا فيك .(1030) و كان الحسن بن على عليهماالسلام : يَقوُل : مطلقة الاب لَا تحل للولد.(1031)

آن حضرت به دنيا خطاب مى كرد كه : ((اى دنيا ديگرى را بفريب كه مرا به تو نيازى نيست ، من تو را سه طلاقه كرده ام ، و رجوع به تو برايم روانيست)).

و حسن بن على عليهماالسلام مى فرمود: زنى را كه پدر طلاق داده ، براى فرزند حلال نيست (يعنى من نيز سراغ دنيا نخواهم رفت).

فاءِذَا كان ازهد النَّاس كان افضلهمو كان امامهم لقبح تفضيل المفضول على الفاضل .

و اما الشجاعة : فاءِنَّهُ لَا خلاف بين المسلمين و غيرهم اءَنْ عليا عليه السلام كان اشجع النَّاس ، و بسبب شجاعته ثتت قواعد الاسلام ، و جعل رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ضربته يوم الخندق لعمرو بن عبدود العامرى افضل الثقلين الى يَوْم الْقِيَامَةِ؛ سئل عَن الصادق عليه السلام عَن هَذَا الحديث الشريف فَقَالَ: انا من الثقلين .(1032)

حال كه آن حضرت زاهدترين مردم است پس برترين آن هاست و در نتيجه امام آنان خواهد بود، چه تفضيل مفضول بر فاضل از نظر عقل ، قبيح است .

اما شجاعت : ميان مسلمانان و ديگران نيز خلافِى نيست در آن كه على عليه السلام شجاعترين مردم بود، و به سبب شجاعت او بود كه پايه هاى اسلام استوار ماند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يك ضربت او را بر عمرو بن عبدود در جنگ خندق ، بالاتر از اعمال انس و جن تا روز قيامت دانست .

از امام صادق عليه السلام درباره اين حديث پرسش شد، فرمود: من يكى از افراد ثقلين هستم .

و نزل جبرئيل عليه السلام يوم احد و سمع المسلمون كافة و هو يَقوُل : ((لَا سيف الا ذوالفقار، و لَا فتى الا على)). و فِى اخبار عديدة - و سياءتى فِى مبحث الولاية اءن شاء الله تعالى من طرق الخاصة و العامة - اءِنَّهُ مكتوب على ساق العرش : لَا اله الا الله ، محمد رسول الله ، و نصرته بعلى بن ابى طالب عليه السلام .(1033) و بلغت شجاعته عند النَّاس مبلاغا يضرب لها الامثال و يكتب لها. و اءِذَا كان اشجع النَّاس كان افضلهم لقَوْله تعالى : و فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما،(1034) فيَكوُن هو الامام .

و جبرئيل عليه السلام در جنگ احد فرود آمد و همه مسلمانان شنيدند كه مى گفت : ((شمشيرى جز ذوالفقار نيست ، و جوانمردى جز على ، نه)).

و در اخبار چندى - كه به خواست خدا در مبحث ولايت خواهد آمد - از طريق خاصه و عامه وارد است كه : ((بر پايه عرش نوشته شده : معبودى جز الله نيست ، محمد رسول خداست ، و او را با على بن ابى طالب يارى داده ام .))

و شجاعت حضرتش در نزد مردم به پايه اى رسيده است كه ضرب المثل شده و چيزها نوشته اند. و چون شجاع ترين مردم بود پس برترين آن ها بوده است ، بنابر قول خداى متعال كه : ((خداوند مجاهدان را بر قاعدان به پاداش بزرگى برترى داده است))، پس ‍ آن حضرت امام است .

و اما العدالة : فقد بلغ فِيهَا الغاية القصوى ، و سنى فِيهَا نهاية المنتهى . و فِى ((نهج البلاغه)) قَالَ لاخيه عقيل - اَلَّذِى لم يكن عنده احب اليه منه -: والله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا، و اجر فِى الاغلال مصفدا، احب الى من اءَنْ القى الله و رسوله [يَوْم الْقِيَامَةِ] ظالما لبعض العباد او غاصبا لشى ء من الحطام ، و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها، و يطول فِى الشرى حلولها.

اما عدالت : آن حضرت به بالاترين درجه و آخرين نقاط دوردست آن دست يافته است . در ((نهج البلاغه)) آمده كه در برخورد با برادرش عقيل كه كسى از او نزد حضرتش محبوبتر نبود، فرموده است : ((به خدا سوگند اگر شب را تا به صبح بر روى خار مغيلان بيدار به سر برم ، و در ميان غل و زنجير كشيده شوم ، نزد من محبوبتر از آن است كه [روز قيامت] خدا و رسول او را ديدار كنم در حالى كه به بعضى بندگان ستم نموده يا چيزى از كالاى بى ارزش دنيا را غصب نموده باشم . و چگونه به كسى ستم كنم به نفع نفسى كه شتابان به سوى فرسودگى مى رود، و مدتهاى مديد در زير خاك اقامت خواهد گزيد.

وَاللهِ لَقَدْ رَاءَيْتُ عَقِيلا وَ قَدْ اءمْلَقَ حتّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعا، وَ رَاءَيْتُ صِبْيَاءِنَّهُ شُعْثَ [الشُّعُورِ، غُبْرَ] الاَْلْوَانِ، مِنْ فَقْرِهِمْ، كَاءَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ، وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّدا، وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّدا، فَاءَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمَعِي ، فَظَنَّ اءَنِّي اءَبِيعُهُ دِينِي ، وَ اءَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقا طَرِيقِي ، فَاءَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً، ثُمَّ اءَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا، فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ اءَلَمِهَا، وَ كَادَ اءَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا، فَقُلْتُ لَهُ: ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ، يَا عَقِيلُ! اءَتَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ اءَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ، وَ تَجُرُّنِي إِلَي نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ! اءَتَئِنُّ مِنَ الاَْذَي وَ لاَ اءَئِنُّ مِنْ لَظى ؟

به خدا سوگند، همانا عقيل را ديدم كه به نهايت فقر و تهيدستى رسيده بود تا آن جا كه پيماءِنَّهُ از گندم شما از من درخواست نمود و كودكانش را ديدم كه از فرط فقر ژوليده مو و تيره رنگ شده ، گويا رخسارشان با نيل سياه بود. و او پيوسته به من مراجعه كرده و اصرار مى ورزيد، من بدو گوش فرادادم و گمان برد كه من دينم را به او مى فروشم و زمام خود را به دست او سپرده از راه و روش ‍ خود جدايى مى گزينم .

من آهنى داغ كرده را به تنش نزديك نمودم تا بدان عبرت بگيرد، ناگهان از درد آن چون بيمارى دردمند فرياد بركشيد. بدو گفتم : مادران داغدار به عزايت بنشينند! آيا از آتشى كه يك انسان به شوخى داغ نموده فرياد مى كنى ، ولى مرا به سوى آتى مى كشانى كه خداوند جبار از روى خشم خود برافروخته است ! تو از اين رنج اندك مى نالى ، و من از آتش دوزخ ننالم ؟

وَ اءَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفَوفَةٍ فِى وِعَائِهَا، وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا، كَاءَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ اءَوْ قَيْئِهَا، فَقُلْتُ: اءَصِلَةٌ، اءَمْ زَكَاةٌ، اءَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا اءَهْلَ الْبَيْتِ! فَقَالَ: لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ، وَ لكِنَّهَا هَدِيَّةٌ. فَقُلْتُ: هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ ! اءَعَنْ دِينِ اللهِ اءَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِى ؟ اءَمُخْتَبِطٌ اءَنْتَ اءَمْ ذُوجِنَّة ، اءَمْ تَهْجُرُ ؟ وَاللهِ لَوْ اءُعْطِيتُ الاَْقَالَيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ اءَفْلاَكِهَا، عَلَى اءَنْ اءَعْصِىَ اللهَ فِى نَمْلَةٍ اءَسْلُبُهَا جِلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَإِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِى فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا، مَا لِعَلِيّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَي ، وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى ! نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ سُبَاتِالْعَقْلِ، وَ قُبْحِ الزَّلَلِ.

و شگفت تر از اين آنكه : شبانگاه كسى درب مرا كوبيد و حلوايى در ظرف سربسته و معجونى كه خوشايند من نبود برايم ارمغان آورد، گويا با آب دهان يا قى ء مار خمير شده بود، بدو گفتم : آيا اين هديه است يا زكات يا صدقه ؟ كه زكات و صدقه بر ما خاندان رام است . گفت : نه زكات است و نه صدقه ، بلكه هديه است . گفتم : مادران داغدار در سوگت بگريند، آيا از راه دين خدا آمده اى تا مرا بفريبى ؟ آيا عقل خود را از دست داده ، يا جن زده شده يا سخن نامربوط مى گويى ؟

به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با همه آنچه در زير افلاك آنهاست به من دهند تا خدا را در مورد مورچه اى كه داءِنَّهُ جوى را از او بستانم ، نافرمانى كنم ، هرگز چنين نخواهم كرد، و همانا دنياى شما در نظر من از برگى كه در دهان ملخى بوده و به جويدن آن مشغول باشد، پست تر است ! على را با نعمت زوال پذير و لذتهاى ناپايدار چه كار؟ از كارهاى ناشايست و لغزشهاى زشت به خدا پناه مى بريم .))

و كان عليه السلام اعبد النَّاس بعد رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ، و لقد كان يفرش بين الصفين و السهام تتساقط حوله و هو لَا يلتفت من ربه و لَا يغير عادته . و كان اءِذَا توجه الى الله تعالى توجه بكليته ، و ينقطع عَن الدنيا و ما فِيهَا نظره ، حتّى اءِنَّهُ لَا يدرك الالم ، لانهم كانوا اءِذَا ارادوا اخراج الحديد و النشاب عَن جسده الشريف تركوه حتّى يصلى ، فاءِذَا اشتغل بالصلاة و اقبل على الله تعالى اخرجوا الحديد من جسده و لم يحس به ، فاءِذَا فرغ من صلاته يرى ذَلِكَ و يَقوُل لولده الحسن عليه السلام : اءنْ هى الا فعلتك يا حسن . و لم يترك صلاة الليل قط حتّى ليلة الهرير.

و قَالَ عليه السلام : اءنّ الجلسة فِى الجامع خير من الجلسة فِى اَلْجَنَّة ، فَاءِن اَلْجَنَّة فِيهَا رضا نفسى ، و الجامع فِيهَا رضا ربى .(1035)

آن حضرت بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عابدترين مردم بود، و همانا در ميدان جنگ ميان دو صف سجاده مى انداخت و به ذكر حق مشغول مى شد و با آن كه تيرها از چپ و راست در اطرافش فرو مى ريخت از حق رو مى گرداند و از كار خود دست نمى كشيد.

چون به خداى متعال رو مى آورد با همه وجود رو مى كرد و ديده از دنيا و ما فِيهَا مى بريد تا آن جا كه درد را احساس نمى نمود، چه هرگاه مى خواستند پاره آهن يا تير را از بدن شريفش بيرون آورند، مى گذاشتند به نماز ايستد، پس چون مشغول نماز مى شد و رو به خداى متعال مى آورد و آهن را از تنش بيرون مى آوردند و او احساس نمى كرد، و چون از نماز فارغ ميشد، مى ديد كه تير را بيرون آورده اند و به فرزندش حسن عليه السلام مى فرمود: ((اى حسن اين كار كسى جز تو نيست)).

آن حضرت هرگز نماز شب را ترك نكرد حتّى در ليلة الهرير (در جنگ صفين كه شبى بسيار سخت و سرد بود). و فرمود: نشستن در مسجد بزرگ شهر از نشستن در بهشت بهتر است ، چه با نشستن در بهشت خشنودى نفس است ، و در نشستن مسجد خشنودى پروردگارم)).

اى عزيز! مگو كه : ما مسلم داريم كه اين مراتب مذكوره در آن جناب بيشتر بود، اما چه ضرر دارد كه با وجود اين ها ابوبكر افضل باشد، چنان چه ملا على قوشجى اين احتمال را در ((شرح تجريد)) داده است . زيرا كه ما مى گوييم كه :

موجب قرب در نزد حق تعالى اين امور مى شود نه چيزى ديگر، چنان چه در قرآن مجيد فرموده است : اءنّ اكرمكم عند الله اتقاكم .(1036) و ابوبكر - نعوذ بالله - قرابتى و نسبتى با حق تعالى نداشت كه به سبب آن اقرب باشد.

و ايضا: انا لما وجدنا الخلايق جايزى الخطاء، و لِكُلِّ احد طبيعة و جبلة و آراء، كل احد فما لديهم فرحون ،(1037) و الخطاء يجوز على كل احد مِنْهُمْ فِى الضوابط الدنيوية و العبادات الدينية ، فلابد من امام يرشدهم و يسددهم و يهديهم الى صراط مستقيم ، متوافقين على نهج واحد هو سبيل و منهجه ، و خاصة عند التشاجر و التخالف بينهم . فعلة الحاجة لهم اليه جواز الخطاء عليهم ، فلو كان هو ايضا مثلهم لاحتاج الى مرشد و امام آخر، حتّى يؤ دى الى التسلسل ، فلا بد من كونه معصوما. و العصمة لم تثبت لاحد الا لعلى عليه السلام ، لانه لم يشرك بالله طرفة عين ابدا على ما اجمع عليه الامة .

دليل ديگر: ما چون همه خلايق را جايز الخطا مى يابيم ؛ و نيز هر كس به نوبه خود داراى طبيعت و سرشت و آرايى است كه با ديگران تفاوت دارد، و هر كس به آن چه دارد دلخوش است ، و در هر كدام احتمال خطا در ضوابط دنيوى و عبادات دينى مى رود، ناگزير بايد امامى وجود داشته باشد كه آنان را به راه راست ارشاد و هدايت نمايد، تا همه بر يك طريق كه آن راه و روش خداست توافق كنند، به ويژه هنگامى كه تشاجر و مخالفت ميان آنان در مى گيرد.

پس علت نياز آنان به امام احتمال خطا رفتن بر آنان است و اگر امام نيز مثل آنان جايز الخطا باشد نياز به مرشد و امام ديگرى پيدا مى كند، و همين طور اين نياز تكرار مى شود تا به بى نهايت و تسلسل برسد (كه البته تسلسل از نظر عقل باطل است)، پس ‍ ناچارا بايد امام معصوم باشد. عصمت براى هيچ كس جز على عليه السلام ثابت نشده ، چه حضرتش به اجماع امت هرگز يك چشم به هم زدن به خداوند شرك نياورده است .

و فِى ((مناقب)) ابن مردويه الشافعى المذهب الاصفهانى المولد، عَن النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم : خمسة منا معصومون : انا و على و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام .(1038)

در ((مناقب ابن مردويه شافعى مذهب كه زادگاهش اصفهان بوده از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه : پنج تن از ما معصوم هستند: من ، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام .

و قَوْله تعالى : و الله يعلم حيث يجعل رسالته .(1039) فعلة احتّى اج النَّاس الى الرَّسوُل هى بعينها علة احتّى اجهم الى الامام عليه السلام ، فكما لَا يجوز نصب الرَّسوُل للناس فكذلك الامام ، و كما لَا يجوز اءَنْ يَكوُن الرَّسوُل غير معصوم فكذلك الامام .

دليل ديگر قول خداوند است كه : ((و خداوند داناتر است كه رسالت خود را كجا قرار دهد و به عهده چه كسى بسپارد))، و چون علت احتّى اج مردم به رسول عينا احتّى اج مردم به مردم است ، پس همانگونه كه نصب پيامبر براى مردم جايز نيست ، امام نيز چنين است ، و همانگونه كه پيامبر جايز نيست غير معصوم باشد، امام نيز چنين است .

و ايضا قَوْله عزّ و جل : و اءذْ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قَالَ انى جاعلك للناس اماما قَالَ و من ذريتى قَالَ لَا ينال عهدى الظالمين ،(1040) يدل على اءَنْ الامامة لَا ينالها الظالم مطلقا. فكل من كان فِى وقت من الاوقات ظالما لنفسه او لغيره لَا يستحقها.

و نيز اين آيه كه فرموده : ((و آن گاه كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتى آزمايش نمود، و او از عهده آن ها بر آمد، خداوند فرمود: من تو را امام براى مردم قرار خواهم داد.

گفت : از فرزندانم نيز.

فرمود: عهد من به ستمكاران نمى رسد)) دلالت دارد بر اين كه امامت منصبى است كه مطلقا ظالم را به آن دسترس نيست . پس ‍ هر كس كه يك وقتى نسبت به خود يا ديگرى ستمكار بوده است استحقاق امامت را ندارد.

و اءَنْ الامام يجب اءَنْ يَكوُن معصوما، لان المراد من العهد الامامة ، و هو متفق عليه بين العامة و الخاصة . و العجب من البيضاوى حيث قَالَ فِى تفسير هَذِهِ الاية :

((و فِيهَا دلالة على عصمة الانبياء عليهم السلام من الكباير قبل البعثة ، و اءَنْ الفاسق لَا يصلح للامامة ، لان جهة دلالة الاية على عصمة الانبياء و الائمة متحدة ، فمن اى جهة تدل على عصمة الانبياء عليهم السلام فهى بعينها وجه دلالة عصمة الامام عليه السلام ، بل بمنطوقها تدل على عصمة الامام ، اءذْ ابراهيم عليه السلام استدعى الامامة لذريته .(1041)

و نيز اين كه امام واجب است كه معصوم باشد، چه مراد از عهد به اتفاق عامه و خاصه امامت است . و عجب است از بيضاوى كه در تفسير اين آيه گفته : ((اين آيه دلالت دارد كه انبيا عليهم السلام پيش از بعثت ، از گناهان بزرگ معصوم بوده اند، و نيز اين كه فاسق صلاحيت امامت را ندارد، چه جهت دلالت آيه بر عصمت انبياء و امامان يكى است ، و از هر جهت كه بر عصمت انبياء دلالت دارد عينا از همان جهت بر عصمت امام دلالت دارد، بلكه مستقيما به منطوق خود بر عصمت امام دلالت مى كند، چه ابراهيم عليه السلام براى فرزندان خود درخواست امامت نمود)).

و ايضا الامام اءِذَا لم يكن معصوما فربما بيرتشى فِى قضائه ، او يدهن ، و اءنْ شهد لَا يسمع شهادته لفسه ، او يؤ خر ما قدمه الله تعالى و يقدم ما اخره الله تعالى ، و لَا ياءمن النَّاس منه ، و لَا يوثق به ، و يرده الفاسق عند امره بالمعروف و نهييه عَن المنكر باءِنَّكَ كنت مثلنا قبل او عليه الان ، فعظ نفسك اولا قبل اءَنْ تعظ غيرك .