بحر المعارف (جلد دوم )

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۳۹ -


و تاييد بر احاطه علم حضرتش آن كه : عالم عارف ، سهروردى گويد: (( گاهى آن قدر انوار فضل بر باطن سلطه مى يابد كه قلب از آن سرشار شده تا آن جا كه آثار وجود و تلوينات نفس محو مى گردد، و گاهى اين حالت در تمام خلوت نشينى ها و اذكار دست مى دهد، و اين به دليل كمال مشغوليت قلب به خداى يگانه است . پس چون در نماز يا غير آن باشد، تلاوت و قرآن به منزله هيزمى در آتش خواهد بود كه آتش آن را مى ربايد، همچنين قلب سرشار از نور نيز تلاوت و قرآن را مى ربايد. و همان گونه كه هيزم در آتش ‍ حجم خود را از دست مى دهد و جز اندكى خاكستر باقى نمى ماند همين طور حجم حروف و كلمات از بين مى رود و قرائت تخفيف مى يابد، كه در اين هنگام البته وسوسه اى باقى نمى ماند و هر حرفى از قرآن از جنبه وجود مانند كوه آن را فانى ساخته و آثارش را از بين مى برد، و نور آن به نورى كه در قلب است اضافه شده و در نتيجه قلب نورانى شده و وجود متلاشى تر خواهد شد، و اينجاست كه افزودگى در صفاء وقت راه مى يابد تا آن جا كه بسا قارى و نمازگزار يكدوره قرآن را در كمترين زمان ختم مى كند. و اين معنا در مورد كسى كه به اين وصف متصف نيست تصور ندارد )) .

و من هنا قال النبى صلى الله عليه و آله : لو كان القرآن فى اهاب لما مسته النار. (926) و المراد ظرف وعاء (927) تدبره ، و سلك طريقه لم تمسه النار. اما نار الاخرة فظاهرة ، و اما نار الدنيا فلان الواصلين من اولياء الله الكاملين فى قوتهم النظرية و العملية يبلغون حدا ينفعل العناصر عن نفوسهم ، فتتصرف فيها كتصرفهم فى ابدانهم ، فلا يكون لها فى ابدانهم اثر )) .

و از همين جاست كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (( اگر قرآن در ظرفى از پوست (بدن انسان ) باشد آتش بدان (بدن ) نمى رسد )) . و مراد ظرفى است كه آن را تدبر كند و راه آن را بپويد كه آتش بدان نمى رسد. اما آتش ‍ آخرت ، كه وجه آن روشن است و اما آتش دنيا (بدو نمى رسد) از اين روست كه اولياء واصلى كه در قوه نظرى و عملى به كمال رسيده اند به حدى مى رسند كه عناصر از نفوس آن ها منفعل مى گردد و تاثير مى پذيرد، و همان گونه كه در بدن خود تصرف مى كنند در آن عناصر تصرف مى نمايند، لذا آتش (يا عناصر) در بدنهاى آنان اثر نمى گذارد.

و اعلم ان اعظم علوم القرآن تحت اسماء الله تعالى و صفاته ، و لم يدرك الخلق منها الا بقدر عقولهم و افهامهم ، و اليه الاشارة بقوله تعالى : انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا. (928) فالماء هو العلم انزل من سماء جوده ففاضت اودية القلوب كل على حسب استعدادها و ان كان وراء ما ادركوه اطوار اخرى لم يقفوا عليها. و لما وقف قدوة اهل العلم على كلها قال : انا كلام الله الناطق ، و انا النقطة تحت باء بسم الله . و فى رواية معلى بن خنيس على ابى عبدالله عليه السلام : ما من امر يختلف فيه اثنان الا و له اصل فى كتاب الله ولكن لا يبلغه عقول الرجال . (929)

بدان كه بخش اعظم علوم قرآن تحت اسماء و صفات خداى متعال قرار دارد كه آفريدگان جز به اندازه عقل و فهم خود از آن بهره مند نخواهند بود، و به همين مطلب اشاره دارد اين آيه شريفه كه : (( از آسمان آبى فرو فرستاد پس هر دره اى به اندازه ظرفيتش در آن آب جارى مى گردد، پس سيل كف برآمده اى را برمى دارد... )) آب همان علم است كه خداوند از آسمان جود خود فرو مى ريزد پس هر دلى به اندازه استعداد و ظرفيت خود از آن مى جوشد، هر چند كه در پشت آن چه آنان درك كرده اند، اطوار ديگرى است كه اينان بدانها دست نيافته اند. و چون پيشواى همه اهل علم بر تمام اين اطوار دست يافته از اين رو فرموده است : (( من كلام ناطق خدايم )) و (( من نقطه زير باى بسم الله ام )) . و در روايت معلى بن خنيس از امام صادق عليه السلام وارد است كه : (( هيچ مطلبى نيست كه دو تن درباره آن اختلاف داشته باشند جز اين كه در در كتاب خدا اصلى دارد ولى عقل (عموم ) رجال بدان نمى رسد )) .

فصل 77: احاطه علمى امامان عليهم السلام در اخبار

و فى (( بصائر الدرجات )) قال ابو عبدالله عليه السلام : ان لله علمين : علم يعلمه ملائكته و رسله فنحن نعلمه ، و ما خرج من العلم الذى لا يعلمه غيره فالينا خرج . (930) و بمضمونه روايات فى ذلك الكتاب .

و در (( بصائر الدرجات )) است كه امام صادق عليه السلام فرمود: (( همانا خدا را دو علم است : علمى كه فرشتگان و رسولان الهى آن را مى دانند، ما هم آن را مى دانيم ، و اما علومى كه صادر شده و جز او كسى نمى داند، آن علم به سوى ما صادر شده است )) . و به همين مضمون روايات ديگرى در آن كتاب آمده است .

و فى (( الكافى )) اخبار مستفيضة عنهم عليهم السلام : ان لله علمين : علم لا يعلمه الا هو، و علم علمه ملائكته و رسله ، فما علمه ملائكته و رسله فنحن نعلمه . (931)

و در (( كافى )) اخبارى به حد استفاضه از آن بزرگواران عليهم السلام روايت است كه : همانا خدا را دو علم است : علمى كه آن را جز خودش ‍ كسى نمى داند، و علمى كه به فرشتگان و رسولانش آموخته است . آن علمى را كه به فرشتگان و رسولانش آموخته ما مى دانيم .

و فى (( بصائر الدرجات )) قال اميرالمؤمنين عليه السلام : و الله لقد اعطانى الله تبارك و تعالى سبعة اشياء لم يعطها احدا قبلى خلا محمد صلى الله عليه و آله : لقد فتحت لى السبل ، و علمت الانساب ، و اجرى لى السحاب ، و علمت المنايا و البلايا و فصل الخطاب ، و لقد نظرت فى الملكوت باذن ربى ، فما غاب عنى ما كان قبلى ، و لا فاتنى ما يكون بعدى . (932)

و در (( بصائر الدرجات )) است كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: به خدا سوگند كه خداى متعال هفت چيز به من عطا فرموده كه پيش از من به هيچ كس جز محمد صلى الله عليه و آله عطا نفرموده است : 1 - راهها (اسباب وصول به هر چيز) براى من باز شده ، 2 - انساب به من تعليم شده ، 3 - ابر برايم به حركت درآمده ، 4 و 5 و 6 - و تقديرات الهى و حوادث مرگبار و مشكلات و نيز فصل الخطاب (سخن آخر در داورى ) به من آموخته شده ، 7- به اذن پروردگارم در ملكوت نگريستم پس آن چه پيش از من بوده از نظرم پوشيده نيست و آن چه پس از من خواهد شد از دست من نرفته است .

و فى (( الكافى )) عن ابى عبدالله عليه السلام يقول : ان عيسى بن مريم عليه السلام اعطى حرفين كان يعمل بهما، و اعطى موسى عليه السلام اربعة احرف ، و اعطى ابراهيم عليه السلام ثمانية احرف ، و اعطى نوح عليه السلام خمسة عشر حرفا، و اعطى آدم عليه السلام خمسة و عشرين حرفا، فان الله تعالى جمع ذلك كله لمحمد صلى الله عليه و آله . و ان اسم الله الاعظم ثلاثة و سبعون حرفا، اعطى محمدا صلى الله عليه و آله اثنين و سبعين حرفا و حجب عنه حرف واحد. (933)

و در (( كافى )) از امام صادق عليه السلام روايت است كه مى فرمود: به عيسى بن مريم عليه السلام دو حرف (از اسم اعظم ) داده شد كه با آن ها كار مى كرد (و معجزه مى نمود)، و به موسى عليه السلام چهار، به ابراهيم عليه السلام هشت ، به نوح عليه السلام پانزده و به آدم عليه السلام بيست و پنج حرف داده شده بود، و خداى متعال تمام اينها را يكجا براى محمد صلى الله عليه و آله گرد آورد. همانا اسم اعظم هفتاد و سه حرف است كه هفتاد و دو حرف آن را به محمد صلى الله عليه و آله داده و تنها يك حرف از او مستور مانده است .

و فى (( الكافى )) عن ابى جعفر عليهما السلام قال : ان اسم الله الاعظم على ثلاثة و سبعين حرفا، و انما كان عند آصف منها حرف واحد فتكلم به فخسف ما بينه و بين سرير بلقيس حتى تناول السرير بيده ، ثم عادت الارض ‍ كما كانت اسرع من طرفة عين . و عندنا نحن من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا. و انما حرف عند الله استاثر به فى علم الله الغيب عنده ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . (934) و نحوه فى (( الكافى )) عن ابى الحسن العسكرى عليهما السلام . و هذه الاخبار كلها مذكورة فى (( بصايرالدرجات )) .

و در همان كتاب ، امام باقر عليه السلام فرمود: (( اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است ، و همانا تنها يك حرف از آن نزد آصف بود كه بدان لب گشود پس آن چه ميان او و تخت بلقيس بود در زمين شد تا دست دراز نموده تخت را گرفت و سپس زمين در كمتر از يك چشم بهم زدن به صورت اول بازگشت . و همانا هفتاد و دو حرف آن نزد ماست ، و تنها يك حرف است كه خداوند به خود اختصاص داده و در علم غيب نزد اوست ؛ و هيچ حول و قوه اى جز به خداى والا و بزرگ نيست )) . نظير آن در (( كافى )) از امام هادى عليه السلام روايت است . و اين اخبار همه در (( بصائر الدرجات )) نيز مذكور است .

و فى (( ارشاد الديلمى )) ، عن سلمان الفارسى (ره ) قال : قال لى اميرالمؤمنين عليه السلام : يا سلمان ، الويل كل الويل لمن لا يعرفنا حق معرفتنا، و انكر فضلنا. يا سلمان ايما افضل ؟ محمد صلى الله عليه و آله ام سليمان بن داود عليهما السلام ؟ قال سلمان : بل محمد صلى الله عليه و آله فقال : يا سلمان هذا آصف بن برخيا قدر بحمل عرش بلقيس من ارض سبا فى طرفة عين و عنده علم من الكتاب ، و لنا اضعاف تلك و عندنا علم الف كتاب ، انزل على شيث بن آدم خمسين صحيفة ، و على ادريس النبى صلى الله على نبينا و آله و عليه ثلاثين ، و على ابراهيم الخليل عليه السلام عشرين صحيفة ، و التورية و الانجيل و الزبور و الفرقان ، فقلت : صدقت يا سيدى ، قال الامام عليه السلام : اعلم يا سلمان ان الشاك فى امورنا و علومنا كالمفترى المجترى فى معرفتنا و حقوقنا، و قد فرض الله ولايتنا فى كتابه فى غير موضع ، و بين فيه ما وجب العمل به و هو غير مكتوب . (935)

و در (( ارشاد )) ديلمى از سلمان فارسى (ره ) نقل است كه : امير مؤمنان عليه السلام به من فرمود: اى سلمان ، واى همه واى بر كسى كه ما را آن گونه كه بايد، نشناسد و فضل ما را انكار كند. اى سلمان ، كدام يك افضل اند: محمد صلى الله عليه و آله يا سليمان بن داود عليهما السلام ؟ سلمان گفت : بلكه محمد فرمود: اى سلمان ، اين آصف بن برخيا (وزير سليمان ) است كه توانست تخت بلقيس را در يك چشم بهم زدن از سرزمين سبا حمل كند و حال آن كه تنها يك علم از كتاب نزد او بود، و ما چندين برابر آن را داريم و علم هزار كتاب نزد ماست . (خداوند) بر شيث پسر آدم پنجاه كتاب ، و بر ادريس پيامبر عليه السلام سى ، بر ابراهيم خليل بيست صحيفه فرو فرستاد و نيز تورات و انجيل و زبور و فرقان را نازل فرمود. عرض كردم : راست است سرورم ! فرمود: اى سلمان ، بدان كه شك كننده در امور و علوم ما مانند افترا زننده جسور در معرفت و حقوق ماست ، و حال آن كه خداوند ولايت ما را در چند جاى كتاب خود واجب ساخته و آن چه را عمل بدان واجب است در آن بيان نموده آن گاه كه هنوز نوشته نشده بود.

و فى (( الارشاد )) عن سلمان الفارسى - رضى الله عنه - عن النبى صلى الله عليه و آله فى حديث مخاطبا لفاطمة عليها السلام : و انت اول من لحق بى من اهل بيتى . ثم اطلع ثالثة فاختار (كِ و اختار) ولدك ، فانت سيدة نساء اهل الجنة ، و ابناك الحسن و الحسين عليهما السلام ثم تسعة من ولد الحسين عليهم السلام فى درجتى ، و ليس فى الجنة (درجة ) اقرب الى الله من درجتى و درجة ابراهيم . اما تعلمين يا بنته ان من كرامة الله عزوجل اياك ان زوجك خير امتى و خير اهل بيتى و اقدمهم سلما و اعظمهم حلما و اكثرهم علما.

و در (( ارشاد )) از سلمان از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نموده در ضمن حديثى كه خطاب به فاطمه عليها السلام فرمود: و تو نخستين كس از خاندانم هستى كه به من ملحق خواهد شد. سپس (خداوند) بار سوم نظرى افكند و اولاد تو را برگزيد، پس تو سرور زنان بهشت مى باشى ، و دو پسرت حسن و حسين عليهما السلام و سپس نه تن از اولاد حسين عليهم السلام در درجه من خواهند بود، و در بهشت درجه اى به خدا نزديكتر از درجه من و درجه ابراهيم نيست . دخترم ! آيا نمى دانى كه اين از كرامت خداى بزرگ نسبت به توست كه تو را به بهترين افراد امت من و بهترين فرد خاندان من و پيشگامترين امت در اسلام آوردن و بزرگترين آن ها از نظر حلم و بردبارى و افزونترين آنان از نظر علم و دانش تزويج كرده است ؟

فاستبشرت فاطمة ، ثم قال : يا بنته ان لبعلك مناقب : ايمانه بالله و رسوله قبل كل احد، لم يسبقه الى ذلك احد من امتى ؛ و علمه بكتاب الله و سنتى ، و ليس احد من امتى يعلم جميع علمى غير على عليه السلام ، فان الله عزوجل علمنى علما لا يعلمه غيرى ، و علم ملائكته و رسله فانا اعلمه و امرنى الله عزوجل ان اعلمه اياه ففعلت ، و ليس احد من امتى يعلم علمى و فقهى و حكمتى غيره . - الى ان قال - و قالت فاطمة عليها السلام : و اى هولاء افضل من الذين سميت ؟ قال : على بعدى افضل امتى ، و حمزة و جعفر افضل اهل بيتى بعد على و بعدك و بعد ابنى و سبطى حسن و حسين و بعد الاوصياء من ولد ابنى هذا - و اشار بيده الى الحسين - منهم المهدى عليه السلام . (936)

فاطمه عليها السلام بسيار خوشحال شد. سپس فرمود: دخترم ! شوهرت را مناقبى است چون : ايمان او به خدا و رسولش پيش از هر كس ، كه هيچ يك از امت من بدين امر بر او سبقت نجسته است ؛ و علم او به كتاب خدا و سنت من كه احدى از امتم نيست كه تمام علوم مرا بداند جز على عليه السلام ، زيرا خداى بزرگ به من علمى آموخته كه هيچ كس جز من نمى داند و نيز علم فرشتگان و رسولان او را من مى دانم ، و خداى بزرگ مرا امر نموده تا آن را به او (على عليه السلام ) بياموزم و چنين كردم ، و هيچ يك از امت من علم و فقه و حكمت مرا جز او نمى داند. فاطمه عليها السلام گفت : از اينان كه نام بردى كدامين برترند؟ فرمود: على پس از من برترين امت من است ، و حمزه و جعفر پس از على و تو و پس از دو فرزند و دو نوه ام حسن و حسين عليهما السلام و پس از اوصيايى كه از اولاد اين پسرم - با دست به حسين عليه السلام اشاره فرمود - مى باشند و مهدى از آنهاست ، برترين افراد خاندانم مى باشند.

و فى كتاب سليم بن قيس الهلالى عن رسول الله صلى الله عليه و آله : يا ايها الناس قد اعلمتكم : المقدم بعدى (و) امامكم و دليلكم و هاديكم ، و هو اخى على بن ابى طالب عليه السلام و هو فيكم بمنزلتى فيكم ، فقلدوه دينكم و اطيعوه فى امور كم فان عنده جميع ما علمنى الله ، و ان الله امرنى ان اعلمه اياه و قد اعلمتكم انه عنده ، فاساءلوه و تعلموا منه و من اوصيائه ، و لا تقدموهم و لا تخلفوا عنهم ، فانهم مع الحق و الحق معهم ، لا يزايلوه و لا يزايلهم . (937)

و در كتاب سليم بن قيس هلالى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است كه : اى مردم ، به شما اعلام كردم كه آن كس كه پس از من بر همه شما مقدم است امام و راهنما و هادى شماست ، و او برادرم على عليه السلام مى باشد، او در ميان شما به منزله من در ميان شماست ، پس دين خود را از او تقليد كنيد و در امورتان از وى اطاعت نماييد، زيرا آن چه خداوند به من آموخته در نزد اوست ، خداوند به من امر فرمود كه آن علوم را به او بياموزم ، و به شما اعلام كردم كه آن ها نزد اوست ، پس از او بپرسيد و از او و اوصياى او بياموزيد، نه بر آنان پيشى گيريد و نه از آنان باز مانيد، چه ايشان با حق اند و حق با ايشان است ، نه آنان از حق جدا مى شوند و نه حق از آنان .

و فى (( الكافى )) عن ابى عبدالله عليه السلام فى جملة حديث انه قال : يا سدير، الم تقراء القرآن ؟ قلت : بلى ، قال : فهل وجدت فيما قرات من كتاب الله (( قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك (938) )) ؟ قال : قلت : جعلت فداك قراته ، قال : فهل عرفت الرجل ؟ و هل علمت ما كان عنده من علم الكتاب ؟ قال : قلت : اخبرنى به ، قال : قدر قطرة من الماء فى البحر الاخضر، فما كان ذلك من علم الكتاب ؟ قال : قلت : جعلت فداك ، ما اقل هذا! فقال : يا سدير، ما اكثر هذا ان ينسبه الله تعالى الى العلم الذى اخبرك به ! يا سدير، فهل وجدت فيما قرات من كتاب الله تعالى ايضا (( قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب (939) )) ؟ قال : قلت : قد قراته جعلت فداك ، قال : فمن عنده علم الكتاب كله افهم ام من عنده علم الكتاب بعضه ؟ قلت : لا، بل من عنده علم الكتاب كله ، قال : فاومى بيده الى صدره قال : علم الكتاب و الله كله عندنا، علم الكتاب و الله عندنا. (940)

و در (( كافى )) از امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى روايت كرده كه فرمود: اى سدير، آيا قرآن نخوانده اى ؟ عرض كردم : چرا، فرمود: آيا در آن چه از كتاب خدا خوانده اى اين آيه را يافته اى : (( آن كس كه علمى از كتاب در اختيار داشت گفت : من آن را به نزد تو مى آرم پيش از آن كه چشمت بهم بخورد )) . عرض كردم : فدايت شوم ، خوانده ام ، فرمود: آيا آن مرد را شناختى ؟ و آيا دانستى كه چه اندازه از علم كتاب را در اختيار داشت ؟ گفتم : مرا خبر دهيد، فرمود: به اندازه يك قطره از آب درياى اخضر. اين چه اندازه از علم كتاب است ؟ گفتم : فدايت شوم ، بسيار كم . فرمود: اين چه بسيار است كه خدا آن را به علمى كه به تو خبر داده نسبت داده است ! (941) اى سدير، آيا در آن چه از كتاب خدا خوانده اى اين آيه را يافته اى : (( بگو خدا كافى است از جهت گواهى ميان شما و نيز آن كس كه علم كتاب نزد اوست )) ؟ گفتم : فدايت شوم ، خوانده ام ، فرمود: پس آن كس كه علم همه كتاب نزد اوست فهيم تر است يا آن كس كه علمى از كتاب را در اختيار دارد؟ گفتم : نه ، بلكه آن كس كه علم همه كتاب را دارد، سپس امام عليه السلام با دست به سينه مبارك اشاره كرده فرمود: به خدا سوگند علم كتاب همه اش ‍ نزد ماست ، به خدا سوگند علم كتاب نزد ماست .

و فى (( الكافى )) عن ابى عبدالله عليه السلام : لو كنت بين موسى و الخضر لاخبرتهما انى اعلم منهما، و لانباتهما بما ليس فى ايديهما، لان موسى و خضر اعطيا علم ما كان و لم يعطيا علم ما يكون و ما هو كائن حتى تقوم الساعة ، و قد ورثناه من رسول الله صلى الله عليه و آله وراثة . (942)

و در (( كافى )) از امام صادق عليه السلام روايت است كه : اگر ميان موسى و خضر مى بودم به آن دو خبر مى دادم كه از آن ها داناترم و آن ها را خبر مى دادم از آن چه در اختيار نداشتند، زيرا موسى و خضر علم گذشته به آنان عطا شده بود ولى علم آن چه مى شود و تا قيامت خواهد شد به آنان داده نشده و ما همه آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله به ارث برده ايم .

و فى (( الكافى )) عن ابى عبدالله عليه السلام يقول : انى لاعلم ما فى السموات و ما فى الارض ، و اعلم ما فى الجنة و ما فى النار، و اعلم ما كان و ما يكون . قال : ثم سكت هنيئة فراى ان ذلك كبر على من سمعه منه ، فقال : علمت ذلك من كتاب الله تعالى ، ان الله يقول : (( فيه تبيان كل شى ء (943) )) .

و در (( كافى )) از امام صادق عليه السلام روايت است كه مى فرمود: همانا من آن چه در آسمانها و زمين و آن چه در بهشت و دوزخ است و آن چه بوده و خواهد بود را مى دانم . سپس لختى ساكت ماند و ديد كه اين سخن بر شنوندگان گران آمد، فرمود: اين را از كتاب خداى متعال مى دانم ، كه خداوند فرموده : (( در آن (قرآن ) بيان هر چيزى هست )) .

و فى (( تاءويل الايات )) فى تفسير قوله تعالى : و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم : (944) اعلم ان الضمير فى (( انه )) يعود الى على عليه السلام لما ياتى من التاويل و ان لم نجد له ذكرا، و جاء ذلك كثيرا فى القرآن و غيره ، و يسمى التفاتا، مثل قوله تعالى : انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ، (945) و قوله تعالى : توارت بالحجاب . (946)

و در (( تاءويل الايات )) در تفسير آيه : (( و همانا او در ام الكتاب على و حكيم است )) گويد: بدان كه ضمير در (( انه )) به على عليه السلام بر ميگردد به دليل رواياتى كه در تاءويل آيه خواهد آمد هر چند ذكرى از حضرتش در ميان نبوده ؛ و اين گونه موارد در قرآن و غير آن فراوان آمده است و آن را (( التفات )) (توجه از چيزى به چيز ديگر) مى نامند، مانند آيه تطهير (كه اول خطاب به زنان پيامبر صلى الله عليه و آله است و سپس با ضمير (( كم )) خطاب به خاندان آن حضرت مى كند)، و مانند آيه (( (خورشيد) در پس پرده پوشيده شد )) (كه سخن از سليمان عليه السلام و رسيدگى به اسبهاست و سپس كلام متوجه به غروب خورشيد مى گردد).

و من التاويل ما رواه الحسن بن (ابى ) الحسن الديلمى (ره ) باسناده عن رجاله الى حماد السندى ، (947) عن ابى عبدالله عليه السلام و قد ساله سائل عن قول الله عزوجل : و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ، قال : هو اميرالمؤمنين عليه السلام .

و از تاويلات آيه روايتى است كه حسن بن (ابى ) الحسن ديلمى (ره ) با سند خود از رجال حديث از حماد سندى (سمندرى - ظ) نقل نموده كه چون شخصى از امام صادق عليه السلام از معناى آيه فوق سوال كرد، امام فرمود: او امير مؤمنان عليه السلام است .

و ما رواه محمد بن العباس باسناده عن الرضا عليه السلام (948) و قد تلا هذه الاية : و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ، قال : على بن ابى طالب عليه السلام .

و نيز روايتى كه محمد بن عباس (ابن ماهيار) با سند خود از حضرت رضا عليه السلام آورده است كه حضرت اين آيه را خواند و فرمود: مراد على بن ابى طالب عليه السلام است .

و روى عنه عليه السلام انه سئل : اءين ذكر على فى اما الكتاب ؟ فقال : فى قوله سبحانه : (( اهدنا الصراط المستقيم )) و هو على عليه السلام .

و از آن حضرت عليه السلام روايت است كه از حضرتش پرسش شد: نام على در كجاى ام الكتاب ذكر شده است ؟ فرمود در قول خداى سبحان : (( ما را به راه راست هدايت كن )) كه آن (راه ) على عليه السلام است .

و باسناده عن اصبغ بن نباتة قال : خرجنا مع اميرالمؤمنين عليه السلام حتى انتهينا الى صعصعة بن صوحان ، فاذا هو على فراشه ، فلما راى عليا عليه السلام خف له ، فقال له على عليه السلام : لا تتخذن زيارتنا اياك فخرا على قومك . فقال : لا، يا اميرالمؤمنين ولكن ذخرا و اجرا، فقال له : و الله ما علمتك الا خفيف المؤ ونة كثير المعونة . فقال صعصعة : و انت والله يا اميرالمؤمنين انك ما علمتك الا بالله لعليم ، و ان الله فى عينك لعظيم ، و انك فى كتاب الله لعلى حكيم ، و انك بالمؤ منين رؤ وف رحيم .

و با سند خود از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه : با امير مؤمنان عليه السلام بيرون شديم تا به صعصعة بن صوحان رسيديم ، وى بر بستر خويش ‍ آرميده بود، تا چشمش به على عليه السلام افتاد از جا برجست ، على عليه السلام به او فرمود: آمدن ما به زيارتت را مايه فخر و مباهات بر قوم خود قرار مده ، عرض كرد: نه ، يا امير مؤمنان ، ولى ذخيره و پاداشى (براى آخرتم ) قرار مى دهم . امام به او فرمود: به خدا سوگند تو را جز اين نمى دانم كه مرد كم هزينه و پركارى هستى ، صعصعه گفت : ولى شما اى امير مؤمنان ، من شما را جز اين نمى دانم كه بسيار به خدا عليم ، خدا در نظرت بس ‍ عظيم ، تو در كتاب خدا على و حكيم ، و به مؤمنان بس رئوف و رحيمى .

و فى دعاء يوم الغدير: و اشهد انه الامام الهادى الرشيد اميرالمؤمنين الذى ذكرته فى كتابك ، فانك قلت : (( و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )) . (949)

و در دعاى روز غدير آمده است : و گواهى مى دهم كه او پيشواى رهنما و رشيد و امير مؤمنان است ، همو كه در كتاب خود از او ياد كردى آن جا كه گفتى : (( و همانا او در ام الكتاب نزد ما على و حكيم است )) .

و فى (( تاءويل الايات )) : حم ، و الكتاب المبين ، انا انزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين ، فيها يفرق كل امر حكيم ، (950) عن (( الكافى )) عن يعقوب بن جعفر بن ابراهيم ، قال : كنت عند ابى الحسن عليه السلام و قد اتاه رجل نصرانى و ساله عن مسائل ، منها ان قال له : اسالك اصلحك الله ؟ قال : سل ، فقال : اخبرنى عن كتاب الله الذى انزل على محمد صلى الله عليه و آله و نطق به ، ثم وصفه بما وصفه ، و ان له تفسيرا ظاهرا و باطنا، فقوله عزوجل : حم ، و الكتاب المبين - الاية ، ما تفسيرها فى الباطن ؟ فقال : اما (( حم )) ، فمحمد صلى الله عليه و آله و هو فى كتاب هود الذى انزل عليه ، و هو منقوص الحروف امير المؤمنين و اما (( الكتاب المبين )) فهو اميرالمؤمنين عليه السلام . و اما (( الليلة المباركة )) فهى فاطمة عليها السلام . و قوله : (( فيها يفرق كل امر حكيم )) يقول : يخرج منها خير كثير: رجل حكيم ، و رجل حكيم . (951)