دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

سيد حسن اسلامى

- ۲۲ -


نه تنها پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و معصومان عليهم السلام از مرگ خويش باخبر مى شدند و خود به ديگران مى گفته اند كه عزم رحيل كرده اند، بلكه هر كس در وادى حقيقت گام مى زده و خود را تسليم احكام دين مى كرده است نيز، به اين مرحله نزديك مى شده و پيش از مردن ، پيك اجل به او اشارتى مى كرده است تا خود را آماده سازد. جلال الدين محمد بلخى در بيمارى منجر به مرگ خود، غزلى سرود كه در آن به اين حقيقت اشاره مى كند. در شبى از شبهاى پايانى زندگى اش خطاب به پرستار خود مى گويد:

رو سر بنه به بالين تنها مرا رها كن   ترك من خراب شب گرد مبتلا كن
... در خواب دوش ، پيرى در كوى عشق ديدم   با دست اشارتم كرد كه عزم سوى ما كن (561)

چرا از گفتن حقيقت مى هراسيم ؟
دلايل موافقان دروغ گويى را خوانديم . حال جاى اين پرسش است كه آيا واقعا به همين دلايل به بيماران پايانى دروغ مى گوييم يا آن كه دليل ديگرى در ميان است و اين دليل ها پوشش آن به شمار مى روند؟ تاءمل بيش تر و مشاهدات خانم اليزابت كوبلر راس ، نكته ديگرى را آشكار مى سازد. حقيقت اين است كه ما به بيماران از آن رو دروغ مى گوييم ، كه خود از مرگ مى هراسيم . اگر ما مسئله مرگ را براى خود حل كرده باشيم ، از گفتن آن به ديگران وحشت نمى كنيم . به گفته خانم راس : (( امروزه از روبه رو شدن با مرگ مى گريزيم كه به نظر من دلائل هاى بسيارى دارد. نخست و از همه مهم تر آن كه در جهان معاصر، مردن از نظرى هول انگيزتر از گذشته است . به بيان ديگر انسان در حال احتضار تنهاتر است . مردن بيش تر ماشين وار شده و چهره انسانى خود را از دست داده است . )) (562) اين هول ناكى ، ريشه در نگاه جهان معاصر به مسئله مرگ دارد: )) عكس العمل جهان معاصر تحقير يا حذف مرگ است : تا مى توانيم مرگ را از خاطر ببريم ؛ تنها به زندگى اين دنيا فكر كنيم ؛ گورستان ها را از شهرها دور كنيم ؛ مرده ها را فراموش نماييم ؛ براى فرزندانمان از مرگ نگوييم و ننويسيم (و) سر خود را به انواع وسايل تخدير كننده گرم كنيم تا درباره زندگى و پايانش نينديشيم . )) (563)
نتيجه اين رويكرد آن است كه بسيارى از دانشجويانى كه قرار بود همراه با خانم راس با بيماران روبه مرگ مصاحبه كنند، طاقت شنيدن گفته هاى آنان را نياوردند و پيش از پايان اولين جلسه ، محل مصاحبه را ترك كردند.(564) اين مشكل دامن گير پزشكان معالج نيز مى شود. پاره اى از آنان كه از تاءمل درباره مرگ وحشت دارند و از اين رو از گفتن آن به بيمار خود مى هراسند، به دنبال كسى مى گردند تا اين وظيفه را به عهده بگيرد، لذا: (( كشيش بيمارستان يا كشيش هاى ديگر را خبر مى كنند و از آن ها مى خواهند با بيمار حرف بزنند و بعد از آن كه اين وظيفه شاق را به دوش ‍ ديگرى گذاشتند، نفس راحتى مى كشند، كه به هر حال بهتر از هيچ است . از سوى ديگر بعضى از پزشكان ممكن است چنان نگران اين مسئله باشند كه دستور اكيد بدهند هيچ كس - نه كادر درمانى و نه كشيش ‍ بيمارستان - حق ندارد به بيمار حرفى بزند. شدت و ضعف اين دستورها بيش از آن كه خود پزشك بداند، بيان گر اضطراب شخص پزشك است . )) (565)
خانم راس آن گاه نتيجه مى گيرد: (( من با بيماران زيادى در اين زمينه حرف زده ام و به تجربه فهميده ام و مطمئن ام پزشكانى كه خود نياز به انكار و ناديده گرفتن حقيقت دارند، بيماران آن ها نيز چنين اند و پزشكانى كه ابايى ندارند درباره بيمارى هاى پايانى حرف بزنند، بيماران آن ها نيز بهتر مى توانند با حقيقت روبه رو شوند و آن را بپذيرند. )) (566)
اين مسئله به پزشكان معالج اختصاص ندارد، بلكه اطرافيان بيمار نيز مشمول همين حكم هستند. بدين ترتيب مى توان ادعا كرد كه آن دلايل پيش گفته ، در حقيقت سرپوشى است بر اين حقيقت كه چون ما خود از انديشيدن به مرگ مى هراسيم ، آن را فرافكنى كرده مدعى مى شويم كه بيماران تحمل شنيدن حقيقت را ندارند. در اين جا نه پاى مصلحت بيمار در ميان است و نه كمك به او، بلكه مسئله هراس ما اطرافيان سالم اوست .
خانم كوبلر راس با دركى كه از حقيقت مرگ به دست آورده بود، طى سخن رانى هايى كه براى اقشار گوناگون برگزار مى كرد، مى كوشيد آن را ملموس و پذيرفتنى سازد. وى طى يكى از اين سخن رانى ها چنين مى گويد: (( اميدوارم براى آن چه درباره مرگ مى گويم ، مرا پيام آور مرگ و مردن خطاب نكنيد و روزى از روزهاى پنجاه سال آينده از من به عنوان بانوى زندگى ياد كنيد و به خاطر داشته باشيد: آن كس كه درست زندگى كرده است از مرگ نمى هراسد. اگر درست زندگى كرده باشيد، مرگ پرشكوه ترين مسرت در انتظار شماست و شما، هرگز با هراس پذيرايش ‍ نخواهيد بود. اگر تمام توان خود را در شكوفا كردن پندار، كردار و گفتار خود به كار گيريد، فردا هرگز نگران مرگ نخواهيد بود و سعادت لحظه بدرود زندگى براى شما، سعادتى غير قابل باور است . )) (567)
جمع بندى
بدين ترتيب در فرهنگ دينى ما، جايى براى انكار مرگ و نديده گرفتن آن وجود ندارد، بلكه همه سخن آن است كه آن را نيك بفهميم ، دريابيم ، بپذيريم و حتى به استقبال آن برويم .(568) در چنين نظام اعتقادى آيا باز هم به بيمار دم مرگ ، بايد دروغ گفت و آن را مصلحت آميز دانست ؟
اگر هم در دستگاه فكرى كه مرگ را عدم مى شناسد چنين دروغى مصلحت آميز باشد، شايد مفسده انگيزترين دروغ در نظام اخلاق اسلامى چنين دروغى باشد. گفتن حقيقت به بيمار، به او كمك مى كند تا او گذشته و حال خود را مجددا ارزيابى كند و ببيند كه آيا راه درستى را تا كنون پيموده است ؛ چرا كه مرگ ، خود واعظى نيرومند است و آدمى را به خطاهاى گذشته اش متوجه مى كند؛ پس بگذاريم تا بيمار با دريافتن حقيقت ، چشمان بصيرتش گشوده شود و خود و زندگى اش را بسنجد و طرحى نو براى بقيه زندگى اش بريزد.
مشاهدات و مطالعات خانم كوبلر راس - كه مفصل ترين تحقيق ميدانى در نوع خود است - نشان مى دهد كه گفتن حقيقت نه تنها به زيان بيمار نيست ، بلكه به سود او مى باشد. وى از مطالعات خود به اين نتيجه مى رسد كه مسئله گفتن يا نگفتن حقيقت ، بايد به چگونه گفتن حقيقت تبديل شود: (( به اعتقاد من در اين موقع نبايد از خود بپرسيم : به بيمار بگويم يا نه ؟ اين پرسش را بايد به نحو ديگرى مطرح كنيم ، كه اين خبر را چگونه با بيمارم در ميان بگذارم ؟ )) (569) در نتيجه ما در برابر چند گونه دليل قرار داريم :
1. نصوصى كه صريحا دروغ گفتن را در هر موردى منع مى كند؛
2. نصوصى كه دروغ گفتن به آن كه سخن ما را راست مى پندارد، خيانت بزرگى مى شمارد؛
3. نصوصى كه ما را همواره متوجه مرگ مى كند و ما را به استقبال آن فرا مى خواند.
از سوى ديگر ادعا مى شود كه دروغ به بيماران رو به مرگ ، مجاز و اخلاقى است ، چون آنان خواهان حقيقت نيستند و ديگر آن كه دانستن حقيقت به سود آنان نمى باشد، اما اين دلايل كافى به نظر نرسيد؛ در نتيجه دروغ گفتن به بيماران درمان ناپذير، هيچ توجيه اخلاقى ندارد و در نتيجه مجاز نيست .
از اين سخن نبايد نتيجه گرفت كه به همه بيماران و در هر شرايطى بايد حقيقت را گفت ، بلكه مقصود آن است كه اصل بر راست گويى به بيماران است ؛ مگر آن كه مورد خاصى استثنا باشد و آن هم از مقوله ضرورت خواهد بود و ديگر در ذيل عنوان دروغ به بيماران نخواهد گنجيد. اگر هم جايى يك پزشك ناگزير شد كه به بيمار خاصى دروغ مصلحت آميز بگويد، نمى تواند ادعا كند كه چون بيمار بود به او دروغ گفتم . به عبارت ديگر نمى توان اين كلى را براى تطبيق بر مصاديق گوناگون به كار گرفت ، بلكه آن پزشك حداكثر مى تواند ادعا كند كه اين شخص خاص توانايى ، ظرفيت و... نداشت و يا اساسا به دلايل ديگرى لازم بود به او دروغ بگويم .
سخن كوتاه ، دروغ به بيماران دم مرگ ، اخلاقى نيست و در نتيجه مجاز به شمار نمى رود.
از اين سخن نبايد نتيجه گرفت كه پزشك ، بايد بدون تمهيد مقدمات و با بستن همه روزنه هاى اميد، خبر مرگ قريب الوقوع بيمار را به او دهد. برعكس ، او بايد با استفاده از بسترى مناسب و تاءكيد بر اين كه هرگز همه روزنه ها بسته نمى شود و تذكر اين حقيقت كه مرگ و زندگى همگان در دست خداوند است ، او را براى پذيرش وضع خويش آماده سازد و در عين حال به او بگويد كه شواهد چنين نشان مى دهد كه در چنان وضعيتى هستى ؛ در عين حال تاءكيد كند كه اين برداشت و استنباط حرفه اى اوست و منطقا احتمال خطا در آن مى رود.
چكيده فصل
1. گفته مى شود كه دروغ به بيماران دم مرگ ، مصلحت آميز و در نتيجه اخلاقى است .
2. براى اين ادعا عمدتا دو دليل آورده مى شود.
3. اولين دليل آن است كه بيماران ، خودشان از شنيدن حقيقت وحشت دارند و لذا از آن مى گريزند.
4. دومين دليل آن است كه گفتن حقيقت ، به زيان بيماران بوده و موجب آن مى شود كه روحيه خود را ببازند؛ از ادامه معالجه دست بكشند؛ نوميد شوند و حتى ممكن است خودكشى كنند.
5. اين دو دليل در مورد پاره اى بيماران صادق است ، اما عمدتا چنين نيست و حتى بيماران پس از دريافتن حقيقت ، با پزشكان خود بيش تر هم كارى مى كنند.
6. براساس الگوى خانم اليزابت كوبلر راس بيمار در مواجهه با مرگ ، پنج مرحله را از سر مى گذراند: انكار، خشم ، چانه زنى ، اندوه و پذيرش . پزشكان و اطرافيان با شناختن اين مراحل مى توانند به بيمار كمك كنند تا اين مراحل را سريع تر طى كند و واقعيت را بپذيرد.
7. نظام دينى ما مرگ و مرگ انديشى را مهم و سرنوشت ساز مى شمارد و پيروان خود را به استقبال از مرگ و پذيرش لزوم و اهميت آن دعوت مى كند. در نظام اخلاق اسلامى ، مرگ ، هم زاد زندگى و گذرگاه ميان دو نوع زندگى است : زيستنى ناپايدار و زيستنى جاودانه ، از اين رو به هيچ روى جهل به اين حقيقت را توصيه نمى كند، بلكه گفتن حقيقت به بيماران و توجيه آنان را لازم مى شمارد، چرا كه آگاهى به مرگ قريب الوقوع خود، آدمى را به بازنگرى در گذشته خويش وامى دارد و او را به يافتن معنايى براى زندگى برمى انگيزد. تربيت دينى ، براساس تاءمل در زندگى و مرگ و آمادگى براى ترك اين جهان گذران است .
8. در نتيجه دروغ گفتن به بيماران درمان ناپذير، توجيه اخلاقى ندارد، به مصلحت بيمار نيست و مجاز به شمار نمى رود، بلكه بايد به بيمار حقيقت را گفت و او را آماده پذيرش مرگ ساخت .
معناى اين سخن آن نيست كه هر كسى به هر بيمارى حقيقت را بگويد، بلكه مقصود آن است كه فقط اشخاص مسئول و به شكلى مناسب حقيقت را بيان كنند. اگر هم جايى پزشك تشخيص داد كه در اين مورد خاص ، كتمان حقيقت از بيمار به بهبود او كمك مى كند و در نتيجه ضرورى است ، باز اصل كلى مخدوش نمى شود و مى تواند براساس ضرورت اقدام كند.
فصل ششم : دروغ براى مصالح دينى
ترسايى با ضحاك بن مزاحم رفت و آمد داشت . روزى ضحاك از او پرسيد: (( چرا مسلمان نمى شوى ؟ ))
پاسخ داد: زيرا باده را دوست دارم و از آن خوددارى نتوانم كرد )) .
گفت : (( تو مسلمان شو و باده بنوش . )) او نيز مسلمان گشت ، آن گاه ضحاك به او گفت : (( اينك تو مسلمان شده اى . حال اگر باده بنوشى ، تو را حد خواهيم زد و اگر از اسلام بازگردى ، تو را خواهيم كشت . )) (570)
طرح مسئله
ضحاك بن مزاحم مردى مسلمان و پاك اعتقاد است . در اين جا مى بيند كه مردى مسيحى گرچه با مسلمانان حشر و نشر فراوان دارد، به دين اسلام نمى گرود و حاضر نيست كه با بحث و گفت و گو به اين آيين آسمانى تن دهد و به حيات طيبه دست يابد، از اين رو از سر صدق و صفا و براى رضاى خدا و كمك به سعادت اخروى او، دروغى مى بافد و با وعده اى دروغين او را مسلمان مى كند، سپس به او مى گويد كه نه مى تواند از اين به بعد شراب بنوشد و نه راه بازگشتى دارد. بدين ترتيب با دروغى بى ضرر، كسى را مسلمان ساخته است و اين كار به نظر او پاداش اخروى دارد. در اين جا دروغ گو از دروغ خود، هيچ غرض مادى ندارد و فقط خواسته عملى خداپسندانه انجام دهد، از اين رو به نام دين دروغ گفته است . حال ببينيم كه چنين دروغى مجاز است و اخلاقا براى دين و ترويج و تبليغ آن و به تعبير فراگيرترى براى مصالح دينى مى توان دروغ گفت يا خير؟
فراموش نكنيم كه دين خود دروغ را محكوم ساخته و آن را نشانه نفاق و كفر دانسته و پرهيز از هر نوع آن را خواسته است . از سوى ديگر چنين دروغى جزو دروغ هاى مجاز شمرده نشده و احاديثى كه پاره اى دروغ ها را مجاز مى داند، از چنين دروغى نام نبرده است . از همه اين ها گذشته ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به صراحت مسلمانان را از دروغ بستن بر او و دروغ بافى و نسبت دادن آن ها به حضرتش برحذر داشته است . با اين حال كسانى بوده و هستند كه دروغ گفتن با هدف ترويج دين را مجاز مى دانند و عملا در اين زمينه با جراءت دروغ مى گويند و در مقابل ، حتى انتظار ثواب را دارند.
مسئله دروغ گويى براى مصالح دينى ، چندان نو پديد نيست و تقريبا هم زاد خود دين است . از صدر اسلام به بعد همواره كسانى بوده اند كه از سر درد دينى و حميت ايمانى خويش دروغ مى گفته اند و دروغ هاى خود را به صورت حديث و از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله و معصومان عليهم السلام نقل مى كرده اند. جعل حديث و نسبت دادن آن به معصومان عليهم السلام ، گاه براى اغراض سياسى بوده و گاه براى مسائل قومى و قبيله اى و گاه براى ترويج ديدگاه فرقه اى خويش ، اما كسان ديگرى از اين حد فراتر رفته و فقط و فقط براى دين و مصالح دينى به دروغ گويى پرداخته اند. از نظر اين افراد مهم ترين مصلحت دين ، ترويج آن و وادار ساختن ديگران به انجام مناسك و شعائر دينى بوده است و هر چه اين مصلحت را تاءمين كند، خوب و مجاز است ؛ گرچه دروغ باشد.
اهميت اين مسئله در آن جا است كه اساس دين اسلام بر صدق و مبارزه با دروغ استوار است ، اما كسانى معتقدند كه براى تبيين و ترويج همين اساس ، مى توان و حتى گاه بايد دروغ گفت . دشوارى و يا تناقض قضيه آن جاست كه از سويى دين به شدت با دروغ مخالفت كرده و آن را نشانه بى دينى دانسته و قرآن به صراحت گفته است : انما يفترى الكذب الذين لا يؤ منون بايت الله (571) و يكى از آموزه هاى دين پرهيز از هر دروغى - چه كوچك و چه بزرگ - است و حتى در روايات متعدد گفته شده كه از دروغ شوخى نيز پرهيز شود؛ از سوى ديگر ترويج و تقويت همين دين دروغ گفته مى شود.
دروغ گويى براى مصالح دينى در طول تاريخ شكل هاى گوناگونى داشته است ؛ از جعل حديث گرفته تا جعل ماجراهاى دروغين مربوط به زندگى معصومان عليهم السلام و اولياء الله و خواب نما شدن هاى زياد و گوناگون كه امروزه رواج بسيار دارد. بارها نوشته هايى را ديده ايم كه مثلا فردى دچار بيمارى خاصى بوده و در خواب بهبود يافته و از او خواسته شده است تا خبر اين ماجرا را در كاغذى بنويسد و آن را مثلا در بيست نسخه تكثير كند و به مومنان برساند و هر كس كه آن را خواند نيز، موظف است بيست نسخه از آن را تكثير كند و در مساجد بگذارد و كسى كه اين ادعا را دروغ بپندارد، بلايى بر سر او يا كسانش خواهد آمد؛ براى مثال در يكى از اين خواب نامه ها چنين آمده است : (( يك شخص اين وصيت را دروغ شمرده بود بعد از چند روز پسرش فوت شده . برادران عزيز! هر كس ‍ بيش تر از اين ورقه چاپ نمايد، سود بيش ترى مى بيند. يك نفر اين را دروغ شمرده ، بعد از چند روز فوت شده . يك برادر درست بودن اين وصيت را يقين كرده ، پنجاه برگ از اين را بين مردم تقسيم نموده ، بعد از چند روز پنجاه هزار روپيه استفاده برده . برادر ديگرى در اين فكر بوده كه فردا يا پس فردا چاپ كند، ولى نكرده ، پس از چندى فوت شده . )) (572)
مضمون اين گونه خواب ها و ادعاها و نسبت ها را به سختى مى توان باور كرد و برخى از آن ها با مبانى دينى ما مخالفت آشكار دارد؛ مانند آن كه يكى از كسانى كه چنين كاغذى را خوانده و آن را تكثير نكرده بود، خود يا پسرش مرد و آن ديگرى مردار شد و سومى به غضب خدا گرفتار شد.
اين مورد نمونه اى است از دروغ هايى كه به هدف ترويج دين گفته مى شود و صدها نمونه مشابه براى آن مى توان يافت . ممكن است ادعا شود كه اين گونه دروغ ها در سطح عامه است ، اما آگاهان به مبانى دينى از آن دورى جسته اند.
در پاسخ بايد گفت : پاره اى از اين نوع دروغ ها بى گمان ساخته و پرداخته عامه مردم است و در سطح خواص جايى ندارد، اما همه دروغ ها از اين دست نيست . در طول تاريخ شاهد بوده ايم كه بسيارى از خواص دست به دروغ گويى هايى از اين نوع مى زده اند و يا حداقل بر دروغ هاى عوام مهر تاءييد مى زده اند. بسيارى از دروغ پردازان معروف ، از عوام نبوده اند و اگر هم از نظر فكرى عوام بوده ، متاءسفانه در جايگاه خواص نشسته بوده اند و ديگران ، آنان را حجت دين پنداشته اند، از اين رو نمى توان از اين واقعيت گريخت كه در فرهنگ دينى ما، پاره اى از خواص گونه هايى از دروغ گويى را براى مصالح دينى مجاز دانسته اند.
جاعلان درست كار
يكى از عرصه هاى تاخت و تاز دروغ گويان ، عرصه حديث بوده است . درباره جعل حديث و انگيزه هاى آن بسيار سخن رفته . پاره اى از اين جاعلان ، در پى تخريب دين و به دنبال نابود كردن اسلام بوده اند؛ مانند آن چه كه به زنديقان نسبت داده مى شود.(573) برخى نيز مقصودشان تقويت مذهب خود و حق جلوه دادن آن و تضعيف مذهب رقيب بوده است ؛ مانند احاديثى كه در كتاب هاى ملل و نحل آمده . گروهى نيز در پى اغراض سياسى ، اين كار را كرده اند؛ مانند رواياتى كه در فضيلت امويان يا عباسيان بر ساخته شده است . گاه نيز انگيزه هاى قومى و سرزمينى در جعل حديث نقش قابل توجهى ايفا كرده ؛ مانند اخبارى كه پاره اى عرب ها در برترى زبان عربى و قوم عرب و در منقصت اقوام ديگر ساخته اند. كسانى نيز تنها براى سرگرمى مردمان و قصه گويى دست به جعل زده اند،(574) اما در اين ميان كسانى نيز بوده اند كه فقط براى رضاى خدا و براى ترويج دين اسلام حديث جعل مى كرده و به خود ديگران مى داده اند.
غالب افرادى كه در باب احاديث جعلى مطلب نوشته اند، يكى از انگيزه هاى جعل را ترويج دين - به معناى عام آن - دانسته اند و چون بيش تر در اين باب از ابن جوزى نقل قول كرده و تقسيم بندى او را پذيرفته اند، ما نيز در اين جا از او استفاده مى كنيم .
ابن جوزى نخست انگيزه وضع و جعل حديث را به عمدى و سهوى تقسيم مى كند؛ گاه از آن رو در حديث جعل و دگرگونى رخ مى دهد كه رواى آن به دليل نقص حافظه و خطا و يا بى توجهى و... متن حديث را ناخواسته دست كارى مى كند و سپس آن را نقل مى نمايد، اما گاه راوى حديث ، آگاهانه مضمون يا الفاظ حديث را تغيير مى دهد و از آن مى كاهد يا بر آن مى افزايد و يا آن كه خود حديثى تازه مى سازد. كسانى كه چنين مى كنند، خود چند دسته هستند: گاه از زنديقان به شمار مى روند و در پى ويران گرى دين هستند؛ گاه براى ترويج مذهب ، موطن ، زبان ، قبيله و حزب خود حديث مى سازند و گاه تنها براى بهره دنيوى چنين مى كنند، اما در اين ميان گروهى نيز هستند كه احاديثى در باب (( ترغيب و ترهيب )) وضع مى نمايند تا به پندار خود، مردم را به سوى نيكى بخوانند و از بدى باز دارند.(575) به گفته غزالى : (( و گروهى روا داشته اند كه اخبار نهند از رسول صلى الله عليه و آله اندر فرمودن خيرات و ثواب آن . اين نيز حرام است كه رسول صلى الله عليه و آله همى گويد: هر كه بر من دروغ گويد، گو جاى خويش اندر دوزخ بگير. )) (576) البته بايد بدانيم كه اين جاعلان ، همه از نيكان روزگار خود بوده و به تقوا و صلاح ، نامور و به زهد و ورع ، شناخته شده بوده اند.
از احمد بن محمد غالب باهلى - كه از زاهدان بزرگ بغداد بود - پرسيدند: اين احاديث نرم كننده دل ها چيست كه آن ها را نقل مى كنى ؟ پاسخ داد: آن ها را خود جعل كرده ايم تا بدان ها دل هاى عامه را نرم كنيم .(577) اين شخص كه به غلام خليل معروف بود، زهد پيشه بود و از خوشى هاى دنيا روى گردان ، و خوراكش تنها باقلا بود و روز مرگش بازار بغداد تعطيل شد.(578)
از ميسره بن عبد ربه پرسيدند: اين احاديث را از كجا آورده اى كه : هر كس ‍ سوره فلان را بخواند، فلان پاداش را دارد؟ پاسخ داد: (( آن ها را جعل كردم تا مردم را به خواندن اين سوره ها ترغيب كنم . )) (579)
يكى ديگر از اين جاعلان درست كار، ابو داوود نخعى است كه بيش تر از ديگران شب ها را به عبادت و روزها را به روزه مى گذراند و با اين همه بى پروا حديث جعل مى كرد.(580)
از ابو عصمه ، نوح بن ابى مريم مروزى ، نيز پرسيدند كه اين همه حديث را در فضيلت قرائت سوره هاى قرآن چگونه از عكرمه روايت مى كند؛ حال آن كه شاگردان عكرمه از آن ها بى خبرند. پاسخ داد: (( من ديدم كه مردم از قرآن روى گردان شده و به فقه ابو حنيفه و مغازى بن اسحاق پرداخته اند، لذا اين احاديث را براى كسب اجر جعل كردم . )) (581)
به ابو عصمه (( جامع )) مى گفتند، اما ابو حاتم بن حيان درباره اش ‍ مى گفت : (( همه چيز را جمع كرد؛ جز راستى را. )) (582)
محدثان ، از جمله ابن جوزى ، در باب فضيلت قرائت سور قرآن پاره اى احاديث از اين دست را نقل مى كنند و خود به مجعول بودن آن تصريح دارند؛ براى مثال چون شخصى پى گير سر منشاء حديثى مى شود، سر از پيرى در مى آورد و چون از او مى پرسند كه چه كسى اين حديث را برايت روايت كرد، پاسخ مى دهد: (( هيچ كس برايم نقل نكرد، ليكن ديدم كه مردم از قرآن روى گردان شده اند، لذا اين حديث را جعل كرديم تا دل هايشان را متوجه قرآن كنند. )) (583)
جعل حديث براى تشويق مردم به سوى كارهاى نيك و ترويج دين دارى ، گستره فراوانى دارد كه نمونه هاى بسيارى از آن در كتاب هاى مربوط ذكر شده است . چنين نبود كه اين كسان به درستى و صلاح و سداد نامور بودند، جاهلانه به اين كار دست زده باشند. آنان نه تنها بر متون و نصوص ‍ دينى مسلط بودند، كه حتى آن چه را بر ضدشان بود، در اين زمينه ماهرانه تفسير به راءى مى كردند.
نه تنها دروغ در عرصه دين ، مغاير روح پيام اسلام و آموزه هاى اخلاقى آن است ، بلكه احاديث صحيح و صريحى نيز از هرگونه جعل حديث و با هر هدفى برحذر مى دارد. معروف ترين حديث در اين باب ، روايتى است كه از حد تواتر نيز مى گذرد و نزديك به صد تن از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را نقل كرده اند. برخى از راويان اين حديث عبارتند از: اميرالمؤ منين عليه السلام ، عمار ياسر، زبير، طلحه ، ابوبكر، عمر، صهيب ، معاذ بن جبل ، مقداد، سلمان ، عبدالله بن عمر، ابوذر، ابو قتاده ، ابى بن كعب ، جابر بن عبدالله ، حذيفة بن اليمان ، ابو هريره ، براء بن عازب ، زيد بن ثابت ، ابو رافع ، عايشه ، حفصه ، ام ايمن و خوله بنت حكيم .
اين حديث با الفاظ گوناگونى نقل شده كه مضمون همه آن ها يكى است ، اما اميرالمؤ منين عليه السلام آن را چنين نقل مى كند: من كذب على متعمدا فليتبواء مقعده من النار؛ هر كس به عمد بر من دروغ ببندد، جايگاهش را از آتش برگيرد. )) (584)
ابن جوزى نيز همين حديث را به روايت امام با همين الفاظ و نيز با الفاظ ديگرى نقل مى كند.(585)
كسانى كه دست به جعل حديث براى ترويج دين مى زدند، در برابر اين حجت تسليم نشدند و گرچه نتوانستند صحت و صراحت آن را منكر شوند، براى توجيه كار خود كوشيدند دامنه و مفهوم اين حديث را به گونه اى محدود كنند تا آنان را شامل نشود و بتوانند هم چنان به كار جعل ادامه دهند.
براى اين كار چند گونه استدلال كردند و تاءويلاتى از اين دست آوردند:
1. شاءن صدور حديث ، خاص و ناظر به شخصى بوده كه به نام نماينده رسول خدا صلى الله عليه و آله از قبيله اى باج مى گرفته است .(586)
2. مقصود از دروغ بستن بر پيامبر صلى الله عليه و آله آن است كه گفته شود او ساحر يا مجنون مى باشد. آنان براى اين توجيه نيز حديث ديگرى نقل مى كردند.(587)
3. مقصود از (( هر كس بر من دروغ ببندد )) هر كسى است كه قصد خرده گيرى و طعن بر دين مرا داشته باشد. براى اين تاءويل نيز حديثى نقل مى كردند.(588)