فلسفه اخلاق

محسن غرويان

- ۴ -


انـسـان را مـى تـوان بـه دو صـورت مـورد پـژوهـش و تحقيق قرار داد: تجربى و دينى . غالباً مـطـالعـات انـسـان شـناختى اروپاييان پس از عصر نوزايى (رنسانس ) با روش تجربى انجام شـده اسـت . البـتـه از روش هـاى ديـگـر نـيـز اسـتـفـاده كـرده اند، اما سهم روش تجربى در اين مطالعات بيشتر بوده است .
در انـسان شناسى دينى ، البته از تجربه و عقل بشرى استفاده مى شود، اما از آن جا كه انسان مخلوق خداست و خالق او به اسرار وجودى وى آگاه تر است ، از وحى و تعاليم كتب آسمانى در اين زمينه بيشتر استفاده مى شود.
انسان شناسى تجربى معاصر از سه جهت دچار بحران است :
الف ـ نـاهـمـاهـنـگـى و نـاسـازگارى : داده هاى انسان شناسى تجربى معاصر گاه با يكديگر نـاسـازگـار و مـتـضـادنـد؛ مـثـلاً، از سـويـى ، مـاركـس شخصيت انسان را تابع ابزار توليد و زيـربـنـاى اقتصادى مى پندارد و از سوى ديگر، فرويد انسان را مطيع و منقاد غريزه جنسى مى شمارد و نيچه انسان را گرفتار عنصر قدرت طلبى تلقّى مى كند.
ب ـ فقدان مرجع نهايى : هيچ ملاك و معيار و مرجعى وجود ندارد كه در هنگام تعارض و تضاد بين ديـدگـاه هـاى مـخـتلف درباره انسان ، به آن مراجعه شود و چون همه مكتب ها و فيلسوفان انسان شـنـاس مـدّعى اند كه با تجربه به نظر و راءى خود رسيده اند، ولى تجربه هم ملاك داورى نهايى نيست .
ج ـ نـاتوانى در تبيين پديده ها: نظريه ها و مكتب هاى انسان شناسى معاصر از تبيين مهم ترين پـديـده هاى انسانى مثل زبان ، روح ، فطرت و اراده عاجز است تا آن جا كه برخى از دانشمندان مثل آلكسيس كارل ، از انسان به عنوان (موجود ناشناخته ) ياد كرده اند.
ويژگى هاى انسان شناسى دينى
انـسـان شـنـاسـى ديـنـى و اسـلامـى داراى ويـژگـى هـاى ذيل است :
1 ـ جـامـعـيـت : بـررسـى دسـتـاوردهـاى انـسان شناسى مبتنى بر وحى نشان مى دهد كه اين انسان شناسى در پرتو وحى ، به همه ابعاد وجود آدمى توجه دارد و جهات گوناگون جسمى ، روحى ، تـاريـخـى ، فرهنگى ، دنيوى ، اخروى ، مادى و معنوى او را مطالعه مى كند و در برخى از اين ابـعـاد، مـطـالبـى در اخـتـيـار انـسـان مـى گـذارد كـه از راه هـاى ديـگـر مـثـل عـقـل و تـجـربـه بشرى ، قابل دسترسى نيست ؛ مثلاً، در قرآن كريم درباره ظهور و سقوط تـمـدن هـا و اقـوام گـذشـتـه نـكـاتى آمده است كه هرگز از طريق تجربه نمى توان به آن ها رسيد.
2 ـ اتـقـان و خـطـانـاپـذيـرى : در تجربه و عقل بشرى ، امكان خطا و اشتباه وجود دارد، اما وحى الهـى مـصـون از خـطـاسـت . آنـچـه در تـبـيـيـن مـاهـيـت انـسـان و فـضـايـل و رذايـل اخـلاقـى وى در قـرآن آمـده محصول وحى است و خطا در آن راه ندارد. از اين رو، انسان شناسى وحيانى بر ساير نظريات و آراء در اين زمينه برترى دارد.
3 ـ توجه به خدا و آخرت : در انسان شناسى هاى غير دينى ، توجه به مبداء و معاد يا به طور كـلى ، نـاديـده گرفته شده و يا بسيار كم رنگ است . اما در نگاه دين ، مبداء و معاد به عنوان دو عنصر اساسى در تبيين ماهيت انسان و سعادت و كمال نهايى او مورد ملاحظه قرار مى گيرد.
4 ـ توجه به ارتباط ابعاد وجودى انسان : در انسان شناسى هاى غير دينى ، از ارتباط ابعاد و ساحت هاى گوناگون وجود آدمى با يكديگر غفلت مى شود و يا به صورت بايسته و شايسته به اين نكته توجه نمى شود؛ مثلاً، رابطه عواطف با فطرت دينى و يا رابطه تغذيه جسمانى بـا ويـژگـى هـاى اخـلاقـى و رفـتـارى كم تر مورد عنايت قرار مى گيرد. اما در انسان شناسى اسـلامـى ، انـسـان بـه عنوان يك مجموعه و مورد مطالعه قرار مى گيرد و حتى از تاءثير لقمه حلال و حرام در صفات اخلاقى انسان غفلت نمى شود.
آفرينش دو بعدى انسان
در جـهـان بـينى اسلامى ، انسان مركّب از دو بُعد روح و جسم است و تنها در بدن و خواسته هاى بـدنـى خـلاصـه نـمـى شـود. هـر يك از اين دو بعد براى خود نيازها و مقتضياتى دارد. در قرآن كريم آمده است كه خداوند هنگام آفرينش انسان ، از روح خود در وجود او دميده است :
(و اِذْ قـالَ رَبُّكَ لِلْمـَلائِكـَةِ اِنـّى خـالِقٌ بـَشـَراً مـِنْ صـَلْصـالٍ مِنْ حَماءٍ مَسْنُونٍ فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيه مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَه ساجِدينَ)55
و [اى پـيـامـبـر، بـه ياد آور] آن هنگام را كه خداوندگارت به فرشتگان فرمود: به راستى من بـشـرى از گـِل خـشـك شـده از لجـن سـرشـتـه و صيقل يافته مى آفرينم . پس آن گاه كه او را پرداختم و از روح خود در او دميدم برايش به سجده بيفتيد.
از آيـه مـزبـور، ايـن نـكـته به دست مى آيد كه انسان صرفاً يك موجود مادى محض نيست ، بلكه عـنـصـرى الهـى در وجـود او تـعـبـيـه شـده و آدمـى بـايـد كمال نهايى خود را در قرب به خدا و تخلّق به اخلاق الهى جست و جو كند.
روح مجرّد
شكى نيست كه آدمى مرگ و حياتش با يكديگر متفاوت است و در هنگام مرگ ، عنصرى را ازدست مى دهـد. ايـن عـنـصـر هـمـان روح مـجـرّد اسـت كـه از بـدن مـفـارقـت مـى كـنـد، ولى در عـيـن حـال ، مـسـتـقـلاً بـه بـقاى خود ادامه مى دهد. نكته مهم در انسان شناسى اسلامى اين است كه قوام شـخـصيت انسان به روح اوست ، نه به جسم او. شما وقتى مى خواهيد كسى را از نظر شخصيتى ارزيابى كنيد و او را بشناسيد تا به او مسؤ وليتى واگذار كنيد، سراغ حالات و روحيات او مى رويد و نخست درصدد برمى آييد كه با افكار و انديشه ها و آرمانها و ارزش هاى حاكم بر ذهن و ضمير او آشنا شويد. اين خود نشانگر اين نكته است كه ارزش آدمى به جسم و صفات ظاهرى وى نيست ، بلكه بسته به روح و روحيات اوست .
فطرت
انـسـان از نـظـر جـهـان بينى اسلامى ، داراى فطرت ثابت است . مراد از (فطرت ) نحوه خلقت خـدادادى و آفـريـنـش الهـى و تـكـويـنـى آدمى است . فطرت به دو معنا به كار مى رود: فطرت دل و فـطرت عقل . مراد از فطرت دل ، ميل و گرايش قلبى به خدا و ارزش هاى الهى و معنويات اسـت و مـراد از فـطـرت عـقل ، درك بديهى و غير اكتسابى از بديهيات عقلى است . آنچه در بحث انسان شناسى مهم و اساسى است اين نكته است كه بدانيم انسان مورد نظر اسلام ، انسانى است كه نبايد از چهارچوب گرايش ها و بينش هاى فطرى و خدادادى خارج شود. نكته ديگر آن كه در تربيت و پرورش شخصيت انسان ما بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه از ابعاد فطرت ثابت آدمى غفلت نكنيم و از آن ها در جهت رشد و استكمال اخلاقى استفاده نماييم .
در اين كه مراد از فطرت الهى بشر چيست ، سه تفسير وجود دارد:
الف ـ خـداجـويـى فـطـرى : يـعـنـى ايـن كه انسان ها به رغم اختلاف هاى نژادى ، جغرافيايى و فرهنگى ، همواره در طول تاريخ ، در جست وجوى خدا بوده اند و به شكلى ، گرايش به دين در ميان آنان وجود داشته است .
ب ـ خـداشـنـاسـى فـطـرى : يـعـنى اين كه انسان ها همگى بدون اكتساب ، شناختى از خدا دارند، گرچه اين شناخت اجمالى است .
ج ـ خـداپرستى فطرى : يعنى اين كه انسان ها فطرتاً خواستار پرستش خدا و خواهان كرنش و خضوع در برابر او هستند.
اختيار انسان
اسـلام انـسـان را مـوجـودى مـختار و صاحب اراده مى داند و برخلاف مكاتب جبرگرا، آدمى را مجبور مـطـلق و صـد در صد در برابر عوامل بيرونى مثل محيط و يا توارث تلقى نمى كند. برخى از فلسفه ها و مكتب ها مثل ماركسيسم ، آدمى را در برابر محيط و جبر تاريخ و ابزار اقتصادى محكوم و مـجـبـور مى پندارند و اختيار و اراده را از انسان سلب مى كنند. اما اسلام با اعتراف به اين كه عـامـل توارث يا محيط زندگى و شرايط جامعه نقش ‍ مؤ ثرى در ساختار شخصيتى انسان دارند، در عـيـن حـال ، ايـن عـوامـل را علّت تامه تكوّن شخصيت و صفات و رفتار انسان نمى داند و جايى بـراى نـقـش اراده و اخـتـيـار و انـتخاب انسان بازمى گذارد. اصولاً اسلام انسان را موجودى مكلّف تلقّى مى كند و تكليف ، فرع بر اختيار است .
آيات ذيل نمونه اى از آيات دالّ بر اختيار انسان از ديدگاه اسلام است :
(وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ)56
اى پـيـامبر، بگو اين قرآن از جانب خداى توست . پس هر كس مى خواهد ايمان بياورد و هر كه مى خواهد، كافر شود.
(لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ)57
تـا آنـكـه هـلاك (و گمراه ) مى شود از روى اتمام حجت باشد و آنكه زنده (و هدايت ) مى شود، از روى دليل روشن باشد
حبّ ذات
يـكى از ويژگى هاى انسان از ديدگاه اسلام ، حبّ ذات است . آدمى خود را دوست دارد و همواره به دنـبـال سود و كمال خود در تلاش و تكاپو است . از آن جا كه انسان خود را دوست دارد، همواره در برابر خطرات و موانعى كه وجود يا بقاى او را تهديد مى كنند، مى ايستد و آن ها را از خود دور مـى كـنـد. هـمـچـنـيـن بـراسـاس هـمـيـن انـگـيـزه ، آدمـى هـمـيـشـه درصـدد اسـت كـمـال و سـعـادت خـود را بـشـنـاسـد و بـه دنـبـال دسـتـيـابـى بـه آن بـاشـد. كـمـال جـويـى و كـمـال طلبى ، كه نمودى از حبّ نفس و علاقه به خود است ، بسترى است كه مى تـوان از آن اسـتـفـاده كـرد و انـسـان را در مـسـيـر كـسـب فـضـايـل اخـلاقـى بـه حـركـت و تـلاش وادار سـاخـت . اسـلام اصـل كـمـال جـويـى را بـه آدمـى عـطا نمى كند؛ چرا كه اين به تعليم و اكتساب نياز ندارد، اما مصداق كمال نهايى را مشخص مى سازد كه همان قرب به خداست .
(يا اَيُّهَا الاْ نْسانُ اِنّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ)58
اى انـسـان ، بـه راسـتـى تـو بـه سوى پروردگارت در حركت و تلاش هستى و سرانجام او را ملاقات خواهى نمود.
خـطـا و اشـتـبـاه مـكـاتـب اخـلاقـى مـعـاصـر در ايـن اسـت كـه مـصـداق كـمـال مـطـلوب را بـه درسـتـى نـشـنـاخـتـه اند و لذايذ زودگذر و سطحى و دنيوى را به عنوان كـمـال نـهـايـى آدمـى مـعـرفـى مـى كـنـنـد و رفـاه دنـيـا و خـوشـگـذرانـى مـادى را نـقـطـه اوج اسـتـكـمـال بـشـر مـى پـنـدارنـد. اگـر كـمـال حـقـيـقـى و پـايـدار ـ يـعـنـى : تـخـلّق بـه فـضـايـل الهـى و صـفـات ربـّانـى ـ بـه انـسـان امـروز مـعـرفى شود و او خود به لذّات معنوى حـاصـل از اكـتـسـاب اخـلاق حـسـنـه نـايـل آيـد، بـى درنـگ به مقتضاى حبّ ذاتى كه دارد، خود به دنبال دين و فرهنگ وحيانى و اخلاق دينى به جست وجو خواهد پرداخت .
نظريه اسلام درباره سعادت و كمال آدمى
سـعـادت جـويـى و كـمـال جـويـى انـسـان ، ذاتـى و غـيـراكـتـسـابـى اسـت . هـمـه انـسـان هـا بـه دنـبـال سعادت و كمال خود در تلاش و تكاپو هستند و مكاتب ، فلسفه ها و اديان نيز همگى داعيه ارائه طـريـق بـراى نـيـل بـه سـعادت و كمال آدمى را دارند. بنابراين ، در اين كه انسان طالب سـعـادت و كـمـال خـويـش اسـت ، بـيـن اديـان و مـكـاتـب فـلسـفـى اخـتـلافـى نـيـسـت . آنـچـه مـحـل اختلاف است ، تعيين مصداق سعادت و كمال واقعى است . در اين درس ، ديدگاه اسلام درباره سعادت و كمال نهايى انسان را مورد مطالعه قرار مى دهيم .
تعريف سعادت و كمال
(سـعـادت ) در مـقـابل (شقاوت ) به كار مى رود و به معناى برخوردارى از بيشترين لذّت از حـيـث كـمـّيـت و كـيـفيت است . انسان سعيد و سعادتمند در همه مكاتب به كسى گفته مى شود كه از بـيـشـتـريـن و طـولانـى تـريـن و بـا كـيـفـيـت تـريـن لذّات بـرخـوردار بـاشـد. در مـقـابـل ، شـقـاوت به معناى تحمّل رنج و اَلم است و هر قدر رنج ها و آلام كسى بيشتر باشد، از سعادت دورتر و به شقاوت نزديك تر است .
البته بايد توجه داشت كه لذت و الم بر دو قسم است : مادى و معنوى . برخى از مكاتب لذّت را فقط در مسائل مادى مى بينند و براساس جهان بينى و فلسفه خود، فراتر از لذايذ مادى ، به لذّت ديگرى قايل نيستند. اينان سعادت را نيز جز به معناى برخوردارى هر چه بيشتر از لذايذ مادى و دور بودن از آلام مادى نمى دانند. اما برخى مكاتب مانند اديان آسمانى ، لذّت و الم را تنها مـادى نـمـى دانـند و علاوه بر دنيا، به جهان پس از مرگ نيز معتقدند و لذات و آلام اخروى را نيز مـلاحـظـه مـى كـنـنـد. از ايـن رو، در تـعـريف سعادت ، تنها به برخوردارى از لذات مادى توجه نـدارنـد، بـلكـه اصـالت را بـه لذات مـعـنـوى مـى دهـنـد و بـراى لذات مـادى تا آن جا كه مانع برخوردارى از لذّات ارزشمندتر معنوى نباشند، ارزش و اعتبار قايلند.
امـا (كـمـال ) بـه طـور كلى ، به معناى تحقق يافتن و شكوفا شدن تمام استعدادهاى يك موجود اسـت . كـمـال يـك بـوته گياه در اين است كه به آخرين حدّ رشد خود برسد و تمام ظرفيت ها و اسـتـعـدادهـاى طـبـيـعـى و بـالقـوّه خـود را بـه فـعـليـت بـرسـانـد. كـمـال يـك حـيـوان نـيز به اين است كه تمام نيروهاى بالقوّه خود را در جهان طبيعت به تماميت و فـعـليـت بـرسـانـد و بـه آنـچـه مـى تـوانـد بـاشـد، بـرسـد. كمال انسان نيز در ظهور و عينيت يافتن تمام استعدادهاى نوعى اوست .
كـمـال و سـعـادت بـا يـكـديـگـر مـلازمـه دارنـد؛ بـه ايـن مـعـنـا هـركـه مـوجـودى هـر قـدر بـه كـمـال بـالاتـرى نـايل آيد احساس لذتش بيشتر مى شود و خود را سعادتمندتر مى يابد. اگر شـمـا كـمـال خـود را در مـسـائل مادى خلاصه كنيد، هر قدر از نعمت هاى مادى و رفاه دنيوى بيشتر بـرخـوردار شـويـد، خـود را سـعـادتـمـنـدتـر مـى شـمـاريـد و اگـر كـمـال خـود را در ارتـقا به مدارج معنوى ببينيد، هر قدر مراتب معنوى مانند علم و تقوا، را بيشتر دارا شويد، خود را داراى سعادت بيشتر مى يابيد.
قرب به خدا؛ كمال نهايى انسان
در ايـن كه همگان طالب سعادت و كمال نهايى خود هستند، شكى نيست . تمام سخن در اين است كه اين كمال نهايى چيست و راه رسيدن به آن كدام است .
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال ، مـى گـويـيـم : شـكـى نـيـسـت كـه خـداونـد كـامـل تـريـن مـوجود در سلسله موجودات عالم و منبع همه كمالات است . بنابراين ، هر قدر بتوان بـه او نـزديـك شـد، بـه هـمـان مـيـزان ، مى توان از كمال بالاترى برخوردار گرديد. با اين تـحـليـل ، بـايـد گـفـت : كـمال نهايى انسان در يك كلمه ، (الهى گونه شدن ) يا (قرب به خـدا) اسـت . مـا هـر چـه بيشتر صفات الهى را در خود متجلى كنيم ، حقيقتاً به خدا نزديك تر شده ايـم و هـر چـه از صـفـات الهـى دورتـر بـاشـيـم ، از خـدا دورتـر خـواهـيـم بـود و از كمال نهايى فاصله بيشتر خواهيم داشت .
معنى (قرب به خدا)
(قـرب ) بـه مـعـنـاى نـزديـك بـودن اسـت و از آن جـا كـه خـداوند جسم نيست كه داراى مكان و يا خصوصيات زمانى باشد، قرب به خدا به معناى نزديكى زمانى و يا مكانى نيست . همچنين مراد از قـرب بـه خـدا، تـقرّب تشريفاتى و اعتبارى ـ مثلاً، كاغذى و امضايى ـ نيست ؛ چرا كه دربار خـداونـد جـاى تـشـريـفـات و اعـتـبـاريـات و مـَجـازات نـيـسـت ، بـلكـه نـزد او هـمـه مـسـائل و روابـط حـقـيـقى و واقعى است . مراد از قرب نيز احاطه وجودى بدان گونه كه در آيه (نـَحـْنُ اَقـْرَبُ اِلَيـهِ مـِنْ حـَبـْلِ الْوَريد)59 آمده ، نيست ؛ زيرا بحث در قرب انسان به خداست ، نه قرب خدا به انسان .
پـس مـقـصـود از قـرب الهـى نـوعـى شـهـود بـاطـنـى اسـت كـه در اثـر اعـمـال نـيـك و رفـتـار شـايـسـتـه و خـداپـسـنـدانـه بـراى انـسـان حاصل مى شود. انسان در اين حالت ، خود را به خدا نزديك مى يابد و از خود احساس رضايت مى كـند و در درون خود حالت بهجت و ابتهاجى را شهود مى نمايد كه همراه با نوعى لذّت است . اين همان سعادت مندى و يافتن لذّت معنوى است .
(اِنَّ الْمُتَّقينَ فى جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ60)
بـه راسـتـى كـه پـرهـيـزگـاران در باغ ها و جويبارهاى بس با شكوه ، در جايگاهى راستين در حضور پادشاهى مقتدرند.
قـرآن مـجـيـد بـا تـعـابـيـرى مـانـنـد فـوز، فـلاح و سـعـادت ، از نيل انسان به چنين مقامى ياد كرده است :
(وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظيماً)61
هر كس از خدا و رسولش اطاعت كند، به تحقيق به كام يابى بزرگى دست يافته است .
(اُولئِكَ عَلى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ اءُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)62
آنـان (اهـل ايـمـان ) بـرخـوردار از هـدايـتـى از جـانـب پـروردگـارشـان بـوده ، و آنـانـنـد كـه اهل رستگارى اند.
(وَ اَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها)63
و اما كسانى كه خوشبخت و سعادتمند شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود.
راه رسيدن به سعادت و كمال در اسلام
پـس از شـنـاخـت كـمال نهايى و سعادت حقيقى انسان ، بايد راه رسيدن به اين مقام را شناخت . از ديـدگـاه اسـلام ، راه رسـيـدن به كمال و سعادت ، (عبادت ) است . از لحاظ لغوى 64، عـبـادت و عـبـوديـت بـه معناى اين است كه انسان وجود خويش را مجراى احكام الهى و خواست و اراده خـداونـد قـرار دهـد و ضـمـير خود را براى قبول اوامر و نواهى خداوند هموار سازد. البته عبادت مـفـهومى كلى و مبهم دارد و آدمى نيازمند است كه به صورت جزئى و ريز، وظيفه بندگى خويش را بـشناسد و آيين نامه زندگى و رفتار خود را بداند. براى فهم آيين زندگى ، يا بايد بر فهم بشرى تكيه كرد يا بايد از طريق وحى به آن دست يافت و يا از هر دو كمك جُست . اسلام ، هـم از عـقـل و فهم بشرى و تجربيات انسانى كمك مى گيرد و هم وحى و نبوّت و كتب آسمانى را در كـنـار درك بـشـرى ، بـراى هـدايـت و ارائه طـريـق عـبـادت در اخـتـيـار انـسـان مـى نـهـد. عـقـل ، راهـكـارهـاى جـزئى و ريـز را بـه آدمـى نـشان نمى دهد، اما وحى ، رسولان الهى (ع )، كتب آسـمـانـى و پـيـشـوايـان مـعـصوم (ع ) دستورات جزئى و آيين هاى ريز زندگى را براى انسان مـشخص مى كنند. به عنوان مثال ، عقل به طور كلى حكم مى كند كه عبادت خدا لازم و واجب است ، اما مـشـخـص نـمـى كند كه اين عبادت از لحاظ كمّى و كيفى چگونه باشد. اين جاست كه شرع و وحى بـه كـمـك انـسـان مـى آيـند و به عنوان نمونه ، نماز را با شرايط، ركعات و اجزاى مشخص به انسان مى آموزند.
موانع سعادت و كمال انسان
پـس از شـنـاخت راه رسيدن به سعادت و كمال ، لازم است موانع رسيدن به آن را نيز بشناسيم . در شـناخت موانع نيز بايد از وحى كمك بگيريم ، گرچه از راه تجربه نيز مى توانيم برخى از آن ها را بيابيم .
قـرآن كـريـم بـه طـور كـلى ، سـه مـانـع بـزرگ و اسـاسـى را بـراى رسـيـدن بـه سعادت و كمال برمى شمارد:
الف ـ هواى نفس : مراد از هواى نفس ، كشش ها و اميال كور و زودگذر آدمى است كه بدون محاسبه و عاقبت انديشى عقلانى ، انسان را به كارى دعوت مى كنند. در قرآن كريم آمده است :
(فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ)65
پـس (اى داوود) در مـيـان مـردمـان بـه حـق حـكـم نما و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه مى كند.
ب ـ دنـيـا: (دنـيـا) بـر وزن كـُبـرى از نظر لغت ، مؤ نّث كلمه (اءدنى ) بر وزن اكبر است و مـعـنـاى وصفى دارد، ولى گاهى بدون موصوف ذكر مى شود. موصوف آن گاهى كلمه (دار) و گاهى كلمه (حيوة ) است و گفته مى شود: (الدّار الدنيا) و (الحيوة الدنيا) كه اوّلى در قرآن نيامده ، ولى تعبير دوم آمده است . از مجموع كاربردهاى دنيا در قرآن ، به دست مى آيد كه مراد از آن ، حيات ، نزديك تر است ، در مقابل كلمه (آخرت ) كه مراد از آن حيات دورتر است . نكته مهم اين است كه آنچه مانع سعادت و كمال آدمى است ، نفس دنيا و حيات اين جهانى نيست ، بلكه علاقه مفرط به آن است كه موجب غفلت ما از اهداف و مقاصد بالاتر مى شود، و گرنه از ديدگاه قرآن ، انـسـان مـى تـوانـد، هـم در زندگى دنيا به حسنات دست يابد و هم در آخرت در زمره شايستگان باشد. خداوند درباره حضرت ابراهيم (ع ) مى فرمايد:
(وَ آتَيْناهُ فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ اِنَّهُ فِى الاَّْخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ)66
و ما در دنيا به او نيكى و سعادت داديم و به راستى ، او در آخرت از جمله صالحان است .
ج ـ شيطان : از آيات قرآن به دست مى آيد كه شيطان از طايفه جنّ و موجودى مستقلّ از آنان بوده و از آتـش آفـريـده شـده اسـت . كـار اصـلى شـيـطـان وسـوسـه آدمـيـان است كه به صورت هاى گوناگون انجام مى دهد:
تزيين اعمال ناپسند:
(وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ اَعْمالَهُم فَصَدَّهُم عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ)67
شـيـطـان اعـمـالشـان را بـرايـشان زينت داد، سپس آنان را از راه (خدا) بازداشت . در نتيجه ، آنان هدايت نمى شوند.
وعده هاى دروغين :
(يَعِدُهُمْ وَ يُمَنّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ اِلاّ غُرُوراً)68
(شـيـطـان ) بـه آنان وعده مى دهد و به آرزوهاى دراز وادارشان مى سازد و او جز فريب و نيرنگ به آنان وعده نمى دهد.
بيم دادن از آينده :
(اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ)69
شيطان شما را از فقر مى ترساند و به شما وعده تهيدستى مى دهد.
از عـوامـل يـاد شـده دنـيـا و شيطان دو عامل بيرونى هستند و هواى نفس از درون خود انسان مايه مى گـيرد. اگر اين عامل درونى نباشد، آن دو عامل بيرونى تاءثيرى ندارند. بنابراين ، مى توان گـفـت كـه مـانـع اصـلى سـعـادت و كـمال ، هواى نفس درونى است كه تحت تاءثير وسوسه هاى شيطان ، آدمى را از صراط مستقيم الهى بازمى دارد:
(اَلَمْ اَعـْهـَدْ اِلَيـْكـُمْ يـا بـَنـى آدَمَ اَنْ لا تـَعـْبـُدُوا الشَّيْطانَ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُبينٌ وَ اَنِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ)70
اى فـرزنـدان آدم ، آيـا با شما پيمان نبستم كه شيطان را عبادت نكنيد كه او براى شما دشمنى آشكار است و اين كه مرا پرستش كنيد كه اين راه مستقيم است ؟!
رابطه اخلاق با عقايد اسلامى
اخـلاق از آن جـا كـه غـالبـاً بـه صـورت قـضاياى انشايى و در قالب (بايدها) و (نبايدها) مـطـرح مـى شـود، بـخـشـى از (ايـدئولوژى ) تلقى مى گردد. و عقايد اسلامى ، كه در قالب (هست ها) و (نيست ها) بيان مى شود، (جهان بينى ) نام دارد. يكى از مباحث مهم امروز در كلام و فـلسـفه دين ، رابطه ايدئولوژى با جهان بينى است . بخشى از اين بحث مربوط مى شود به رابطه اخلاق با عقايد اسلامى كه در اين درس به طرح آن مى پردازيم .
شـكى نيست كه بين نظام عقيدتى و نظام اخلاقى رابطه اى منطقى و تناسبى عقلانى وجود دارد؛ يعنى : نمى توان از يك نظام عقيدتى خاص ، هر نظام اخلاقى را بيرون كشيد و نيز نمى توان يك نظام اخلاقى خاص را بر هر نظام عقيدتى مبتنى دانست .
رابطه اخلاق با خداشناسى
يـكـى از اصـول عـقـيـدتـى اسـلام اصـل تـوحـيـد اسـت . ايـن اصـل رابـطـه خـاصـى بـا نـظـام اخلاقى و رفتارى اسلام دارد كه به چند جهت عمده در اين مورد اشاره مى كنيم :
1 ـ اخلاق و احساس بندگى
انـسـان مـسـلمـان خـود را مخلوق خدا مى بيند و در تمام شؤ ون زندگى ، خود را محتاج ، وابسته و متعلّق به او مى يابد. از اين رو، همواره در برابر خداوند احساس بندگى و مسؤ وليت مى كند و او را حاضر و ناظر بر اعمال خويش مى بيند. اين احساس بندگى خودبه خود، تاءثيرى مثبت در رفتار اخلاقى وى مى گذارد و اعمال او را در جهت رضاى خداوند سوق مى دهد.
2 ـ اخلاق و پرستش
بـرخـى از صـاحـب نـظران بر اين عقيده اند كه اساساً اخلاق از مقوله عبادت و از سنخ پرستش ‍ است ؛ يعنى : انسان به همان ميزان كه ناخود آگاه به خدا گرايش دارد و او را پرستش ‍ مى كند، به طور ناخودآگاه يا نيمه آگاهانه ، يك سلسله تعاليم الهى و دستورهاى اخلاقى را پيروى مـى كـنـد. پـس اخـلاق ، كـه هـمـان اطـاعت مطلق و آگاهانه از اوامر و نواهى خداوند است ، به طور نـاخـودآگـاه ، در قـلب و ضـمـيـر آدمـيـان نـهـاده شده و انسان ها فطرتاً به كمالات و ارزش هاى اخـلاقـى عـشـق مـى ورزنـد و هـمـان گـونـه كـه خدا را مى پرستند، اين ارزش ها را نيز محترم مى شمارند. شهيد مطهرى (ره ) در اين زمينه مى نويسد:
تـمـام حـقـيـقـت ايـن است كه اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است . انسان به همان ميزان كه خدا را نـاآگـاهانه پرستش مى كند، ناآگاهانه هم يك سلسله دستورهاى الهى را پيروى مى كند. وقتى كـه شـعـور نـاآگاهش تبديل بشود به شعور آگاه ، كه پيغمبران براى همين آمده اند (پيغمبران آمده اند براى اين كه ما را به فطرت خودمان سوق بدهند و آن شعور ناآگاه و آن امر فطرى را تـبـديل كنند به يك امر آگاهانه ) آن وقت ديگر تمام كارهاى او مى شود اخلاقى ، نه فقط همان يـك عـده كارهاى معيّن . خوابيدن او هم مى شود يك كار اخلاقى ، غذا خوردن او هم مى شود يك كار اخـلاقـى ؛ يـعـنـى : وقـتـى بـرنامه زندگى ما براساس تكليف و رضاى حق تنظيم شد، آن وقت خـوردن مـا، خـوابيدن ما، راه رفتن ما، حرف زدن ما و خلاصه زندگى و مردن ما يكپارچه مى شود اخلاق ؛ يعنى : يكپارچه مى شود كارهاى مقدس : (اِنَّ صَلاتي و نُسُكي وَ مَحْياىَ وَ مَماتىٍّ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمي نَ)71 همه چيز مى شود للّه و همه چيز مى شود اخلاق .72
3 ـ اخلاق و قرب به خدا
يـكـى از وجـوه ارتـبـاط اخـلاق بـا اصـل خـداشـنـاسـى ايـن اسـت كـه خـدا بـه عـنـوان كـامـل تـريـن مـوجـود در نـظـام هـسـتـى مـطـرح اسـت و در اخـلاق قـرب بـه او كـمـال نـهـايـى مـحـسـوب مـى شـود. بـنـابـرايـن ، اعـتـقـاد بـه خـدا بـه عنوان پيش فرض بحث كمال در اخلاق اسلامى تلقى مى شود.
4 ـ اخلاق و نيّت الهى
ارزش اخـلاقـى كـار و رفـتـار آدمى بسته به نيّت انسان است ؛ مثلاً، سلام كردن به ديگرى مى تـوانـد بـراى خـدا بـاشـد و مـى تـوانـد بـراى شـيـطـان باشد. از نظر اخلاق اسلامى ، كارى ارزشـمـنـد اسـت كـه بـراى خـدا انـجـام شـود. بنابراين ، اخلاق اسلامى از لحاظ نيّت ، با بحث خداشناسى مرتبط است . البته ممكن است كسى معتقد به خدا نباشد و كارى را مثلاً، براى رضايت مـردم انجام دهد و آن كار او قابل تحسين هم باشد. اما از ديدگاه اخلاق اسلامى ، ارزش واقعى در جايى است كه رضايت خدا مدّ نظر باشد.
رابطه اخلاق با نبوّت و امامت (راه و راهنماشناسى )
1 ـ اخلاق و وحى
از آن جا كه ركن اساسى در نبوّت و امامت ، ارتباط با وحى است ، بنابراين ، اگر رابطه اخلاق بـا وحـى مـعلوم گردد، در واقع ، رابطه اخلاق با نبوّت و امامت نيز مشخص مى شود. شكى نيست كـه مـا بـه كـمـك عـقـل و تـجـربـه و نـيـز از راه دل و فـطـرت ، بـه بـرخـى كـليـات در مـسـائل اخـلاقـى دسـت پـيـدا مـى كـنـيـم . امـا تـجـربـه نـشـان داده اسـت كـه بـه هـمـه جـزئيـات مـسـائل اخـلاقـى و نكات ريز ارزش ها، خوب ها و بدها، بايدها و نبايدها، و حسن ها و قبح ها نمى رسـيـم . ايـن جـاسـت كـه نـيـاز بـه وحـى داريـم و بـايـد از جـانـب خـداى حـكـيـم ، نـكـات ظريف و دستورالعمل هاى لازم در سير و سلوك اخلاقى در اختيار ما قرار گيرد.
2 ـ معصومان (ع )؛ اسوه هاى اخلاق
اسلام مانند مكاتب بشرى نيست كه فقط داد سخن بدهد، اما الگوى عملى و عينى ارائه نكند. اگر در اخلاق اسلامى به صورت نظرى مطالب و دستورالعمل هايى براى حُسن اخلاق و رفتار آدمى آمـده ، در كـنـار آن ، الگـوهـا و نـمـونـه هـاى عـيـنى و عملى نيز معرفى شده است . انبيا(ع ) همان گـونـه كـه در تـلقى ، ابلاغ و تبيين وحى الهى و دستورات آسمانى ممتازند، از حيث عملى نيز بـراى مـا سـرمـشق و الگو هستند و ما موظفيم كه از آنان رفتار و اخلاق شايسته بياموزيم ؛ چرا كـه برحسب نقل تاريخ ، آنان هر يك در زمان حيات خود، بهترين نمونه و سرمشق براى ديگران بوده اند.
رابطه اخلاق با معاد
1 ـ اخلاق و حيات اخروى
از ديدگاه اسلام ، حيات آدمى منحصر به حيات دنيا نيست ، بلكه حيات بالاتر حيات اخروى پس از مـرگ است . بنابراين ، انسان در رفتار و اخلاق خود بايد همواره حيات آينده را ملاحظه كند و طـورى رفـتـار نـمايدكه زمينه را براى رفاه و آسايش در آن حيات فراهم سازد. لذّت و سعادت نـيـز منحصر به لذات و خوشى هاى دنيا نيست ، بلكه لذات عميق تر و خوشى هاى پايدارتر و جـاويـد در جهان پس از مرگ خواهد بود. اين توجهات ، همگى در تنظيم روابط اخلاقى انسان با خود، خدا وديگر موجودات تاءثير مستقيم دارند.
در حديث آمده است كه :
(حُبُّ الدُّنيا رَاءسُ كُلِّ خَطيئَةٍ)73
دوست داشتن دنيا، راءس و ريشه همه خطاهاست .
مـفـهـوم ايـن عـبـارت آن اسـت كـه حـبّ آخـرت ، راءس و ريـشـه هـمـه فـضـايـل اسـت ؛ يـعـنـى : اگـر انـسـان واقـعـاً هـمـيـشـه بـه فـكـر آخرت خود باشد، هرگز به دنبال گناه نمى رود و خود را به رذايل اخلاقى آلوده نمى سازد.
2 ـ اخلاق و سؤ ال در قيامت
از ديـدگـاه اسـلام ، انـسـان در بـرابـر تـمـامـى اعـمـال و رفـتـار درونـى و بـيـرونى خود مسؤ ول اسـت . انـسـان مـسـلمـان مـعـتـقـد اسـت كـه اگـر چـه در ايـن دنـيـا كـسـى او را در بـرابـر اعـمـال و رفـتـارش ‍ مـورد سـؤ ال و بـازخـواسـت قـرار نـدهـد، در آخـرت قـطـعـاً مـورد سـؤ ال قـرار خـواهـد گـرفـت . اين احساس مسؤ وليت و ترس از بازخواست و محاكمه اخروى تاءثير بسيار مثبتى در رفتار و كردار انسان خواهد داشت . قرآن كريم مى فرمايد:
(وَ لا تـَقـْفُ مـا لَيـْسَ لَكَ بـِهِ عـِلْمٌ اِنَّ السَّمـْعَ وَالْبـَصـَرَ وَالْفـُؤ ادَ كـُلُّ اُولئِكَ كـانَ عـَنـْهـُ مَسْؤُولاً)74
از چـيـزى كـه بـه آن عـلم نـدارى پـيـروى مـكـن . بـه درسـتـى كـه گـوش و چـشـم و دل ـ هر يك ـ مورد سؤ ال قرار مى گيرند.
و نيز در سوره صافات آمده است :
(وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ)75
(روزقيامت گفته مى شود) آن هارا نگه داريد، به درستى كه آنان مسؤ ولند.
3 ـ اخلاق و ترس از كيفر و عقاب اخروى
قـيـامـت و حـيـات اخـروى ، ظـرف پاداش ها و كيفرهاست . كسى كه معتقد به قيامت است ، گاهى به دليـل تـرس از كـيـفـر و مـجـازات الهـى ، تـصـمـيـم مـى گـيـرد كـه فـضـايـل اخـلاقـى را در خـود ايـجاد كند و از رذايل دورى گزيند. البته درست است كه رفتار و كـردارى كـه به دليل ترس ‍ از كيفر و مجازات باشد، حدّ اعلاى ارزش اخلاقى را ندارد، اما به هر حال ، درجه اى از ارزش را دارا مى باشد و چه بسا، همين ترس از كيفر، به تدريج ، آدمى را بـه مـرحـله اى بـرسـانـد كـه از روى فـكـر و تـاءمـل ، بـه زشـتـى و قـبـح رذايل اخلاقى پى ببرد و نيز حُسن فضايل را درك كند و از روى آگاهى و با اختيار و اراده آزاد، متخلّق به اخلاق حسنه گردد. در قرآن كريم مى خوانيم :
(فـَمـَنِ اتَّبـَعَ هـُداىَ فـَلا يـَضـِلُّ وَ لا يـَشـْقـى وَ مـَنْ اَعـْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ اَعْمى )76
هـر كـس از هـدايـت مـن پـيـروى كـنـد، هرگز گمراه و شقاوتمند نمى شود و هر كس از ياد من روى بـگـردانـد، بـه درسـتـى كـه بـراى او زندگى تنگ و سختى خواهد بود و روز قيامت او را كور محشور مى كنيم .
از آيه مزبور، به دست مى آيد كه اگر كسى بخواهد در قيامت كور برانگيخته نشود، بايد ياد خـدا را هـمـواره در دل داشـتـه بـاشـد. يـاد خـدا ريـشـه تـمـام فضايل اخلاقى است . پس ترس از نابينايى در محشر، مى تواند انگيزه روى آوردن به حسنات و دورى جستن از سيئات باشد.
4 ـ اخلاق و تجسّم عمل
براساس آيات و روايات و ادلّه عقلى ، اعمال و رفتار و صفات اخلاقى انسان ، هم در دنيا شاكله او را مى سازند و هم در آخرت ، به صور مختلف متجسّم مى شوند.