فلسفه اخلاق

محسن غرويان

- ۶ -


از نـظـرگـاه اسـلامـى ، انـسـان حـيـوانـى اسـت مـانـنـد هـر حـيـوان ديـگـر، در عـيـن حـال ، بـه تـعبير قرآن ، نفخه اى از روح الهى در او وجود دارد و (من ) واقعى يك انسان ، همان (مـن ) الهى است . البته انسان (من ) حيوانى هم دارد، ولى (من ) حيوانى انسان ، طفيلى و غير اصـيل است . (من ) اصيل آدمى ، همان (من ) ملكوتى است . به تعبير ديگر، آنچه در يك حيوان ، (مـن ) واقـعى و حقيقى است ، در انسان ، (من ) غيرحقيقى و طفيلى است . وقتى شما مى گوييد: من مى خورم ، مى آشامم ، مى خوابم و... اين ها همه به يك (من ) بازمى گردد و آن (من ) حيوانى و درجه پايين شماست . همين (من ) در عين حال ، مى گويد: من فكر مى كنم ، من خدا را ياد مى كنم ، مـن ايـثـار مى كنم ، من احسان و عاطفه دارم . همه اين (من )ها يكى بيش نيست ، اما درجات و ظهورات مختلف دارد. آن جا كه (من ) حرف هاى عالى مى زند، درجه عالى (من ) انسان است و آن جا كه از مسائل پست حيوانى مى گويد، درجه سافل (من ) انسان است .105
جدال بين (من )هاى درونى
يـكـى از خـصـوصـيـات انـسـان ايـن اسـت كـه گـاهـى مـيـان (مـن )هـاى او جـدال و كـشـمـكـش رخ مـى دهـد. گـاهـى ازايـن جـدال بـه (جـدال بـيـن عـقـل و نـفـس ) و يـا (جـدال بـيـن عـقـل و دل ) و يـا (جـدال بـيـن خـود و نـاخـود) تـعـبير مى شود؛ مثلاً، دانشجويى كه بايد در كنكور شركت كند از سـويـى ، مـى فـهـمـد كـه بـايد مطالعه كند و از سوى ديگر، دلش مى خواهد كه به تفريح و خوشگذرانى بپردازد. عقل به او مى گويد، مطالعه كن و از بازى و تفريح صرف نظر نما. اما دلش به او مى گويد: به تفريح بپرداز و مطالعه را كنار بگذار. يا شخصى كه تصميم مى گـيـرد قـبـل از اذان صـبـح بـراى نـماز شب برخيزد، هنگامى كه بيدار مى شود، دلش به او مى گـويـد رختخواب گرم و نرم را رها نكن ، اراده اخلاقى اش هم به او مى گويد: با خودت مبارزه كن و برخيز و به راز و نياز با خدا بپرداز.
ايـن نـوع جـدال هـا در حـيـوانـات وجـود نـدارد؛ زيـرا حـيـوان صـرفـاً بـرطـبـق ميل و طبيعتش رفتار مى كند و فرمانى مخالف با طبيعت از جايى دريافت نمى كند.
يكى از راه هاى شناخت (من ) انسانى اصيل از (من ) فرعى و طفيلى اين است كه انسان ببيند با پيروزى كدام يك از (من )ها بر ديگرى ، در خود احساس شادمانى مى كند و با پيروزى كدام يك ، احساس شرمندگى و شكست به او دست مى دهد. آيا شما وقتى نيمه هاى شب ، بر هواى نفس خود پيروز مى شويد و براى نماز شب برمى خيزيد، احساس پيروزى و خوشحالى مى كنيد يا وقتى به درخواست دلتان در رختخواب مى مانيد؟ تجربه درونى همه ما نشان مى دهد كه در اين موارد، وقـتـى بـه نداى عقل پاسخ مثبت مى دهيم و خواهش نفس را كنار مى زنيم ، احساس سرور مى كنيم و در غـيـر اين صورت ، احساس شكست و شرمندگى به ما دست مى دهد. ازاين جا، معلوم مى شود كه (مـن ) حـقـيـقـى مـا، (مـن ) اخـلاقـى و مـعـنـوى اسـت و (مـن ) طـبـيـعـى و مـادى و شـهـوانـى ، غير اصيل ، فرعى و طفيلى مى باشد.
در مجاهده اخلاقى و مبارزه با نفس ، بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه با خود اصلى و اصـيل مبارزه نكنيم ، بلكه با (من ) و (خود)ى به جهاد برخيزيم كه در واقع ، با ما بيگانه اسـت . هـمـچـنـيـن در كار و تلاش و تحمل زحمت ، بايد به فكر (خود)ى باشيم كه حقيقت ماست و براى (من ) واقعى خودمان رنج بكشيم و چيزى آماده سازيم .
مـولوى مـى گـويـد: كـسـى كـه تـمـام اوقـات بـراى بـدنـش زحـمـت مـى كـشـد، مـثـل كسى است كه با رنج بسيار، خانه اى مى سازد، اما ناگهان متوجه مى شود كه اين خانه را در زمين ديگرى ساخته است ، نه در زمين خودش !
در زمين ديگران خانه مكن
كار خود كن كار بيگانه مكن
كيست بيگانه ، تنِ خاكىّ تو
كز براى اوست غمناكىِّ تو
تا تو تن را چرب و شيرين مى دهى
گوهر جان را نيابى فربهى
گر ميانِ مِشك ، تن را جا شود
وقت مردن گندِ آن پيدا شود
مِشك را بر تن مزن بر جان بمال
مِشْك چِه بْوَد، نامِ پاكِ ذوالجلال 106
اسلام و نظريه وجدان اخلاقى
بحث (وجدان ) از مباحث مهم روان شناسى ، انسان شناسى و فلسفه اخلاق است . اهميت اين بحث از آن جـهـت اسـت كه هم متفكران دينى به آن پرداخته اند و هم فيلسوفان و روان شناسان غير الهى از آن سـخـن گـفـتـه انـد. ايـن ضـرب المـثـل در بـيـن هـمـه اقـوام و مـلل مـعـروف اسـت : (وجدان تنها محكمه اى است كه احتياج به قاضى ندارد.) در اين درس ، به بررسى تعريف و ماهيت وجدان مى پردازيم .
وجدان چيست ؟
(وجدان ) از نظر لغوى ، به معناى يافتن و رسيدن به واقع چيزى است . به تعبير فلسفى ، (وجـدان ) بـه مـعـناى يافت باطنى و علم حضورى است . در منطق ، (وجدانيات ) به قضايايى گـفـتـه مـى شـود كـه مـا آن هـا را از طـريـق عـلم حـضـورى يـافـتـه ايـم ؛ مثل اين كه مى گوييم : من مى ترسم ، من تشنه ام ، من احساس شرم مى كنم .
در تـعـريف و بيان ماهيت وجدان ، بين فلاسفه و متفكران ، اختلاف هاى زيادى ديده مى شود. اما با وجـود هـمـه ايـن اخـتـلاف نظرها، برخى صفات و نمودهاى مشترك و ثابت براى وجدان اخلاقى و انسانى ، بين همه مورد اتفاق است ؛ مثلاً، همگان اعتراف دارند كه وجدان :
الف ـ بايدها را از نبايدها جدا مى كند.
ب ـ در قضاوت ، امين است .
ج ـ بر اعمال و رفتار انسان نظارت دارد.
د ـ راهنمايى قابل اطمينان است .
ه‍ ـ هم شكنجه مى بيند و هم شكنجه مى دهد.
و ـ خود را در برابر خود مى نهد و با آن راز و نياز مى كند.
ز ـ گاهى زشت مى شود و گاهى زيبا مى گردد.
تعريف وجدان از ديدگاه انديشمندان
لايب نيتس در تعريف وجدان ، مى گويد: (در جوهر، ما يك ازليّت ، يك نشانه باريك ، نمونه اى از قدرت و علم الهى پنهان است .)107
ژان ژاك روسـو مـى نـويـسـد: (وجـدان غـريـزه فـنـانـاپـذيـر الهـى و نـداى آسـمـانـى اسـت .)108
مناندر عقيده دارد: (در سينه ما خدايى هست و آن وجدان ما مى باشد.)109
مـنـتسكيو مى گويد: (هميشه قضايا را قبل از اخذ تصميم به محكمه وجدان تسليم نماييد، وجدان راهنماى بى نظير و قاضى بى طرفى است .)110
آلكـسـيـس كـارل مـى نـويسد: (براى تعالى روانى ، دانشمند يا هوشمند بودن ضرورى نيست ؛ كـافـى اسـت كـه آن [تـعـالى روانـى ] را بخواهند، كافى است هر كس هر روز صبح و عصر چند دقـيـقـه از غـوغـا بـركـنـار بـمـانـد و بـه خـود بـپردازد و قاضى وجدان را به حكميت بخواند و خطاهايش را بشناسد و طرح كارش را بريزد.)111
ديدگاه معروف كانت درباره وجدان اخلاقى 112
ايـمـانـوئل كانت ، فيلسوف معروف آلمانى ، نظريه معروفى در باب وجدان دارد. مقصود وى از (وجـدان ) عـقـل عـمـلى اسـت و مـراد از (عـقـل عـمـلى )، احـكـام عـقـل در مـورد بـايـدهـا و نـبـايـدهـا اسـت . او مـعـتـقـد اسـت كـه عـقـل عـمـلى هـمـانـنـد عـقـل نـظـرى ، بـديـهـيـاتـى دربـاره اعـمـال نـيـك و بـد دارد كـه اسـتـدلال بـردار نـيـسـت و اين احكام ، مطلق و بدون قيد و شرط بوده ، آدمى اگر به قصد انجام تـكـليـف ، آن هـا را امـتـثـال كـنـد بـه وظـيـفـه اخـلاقـى و وجـدانـى خـويـش ‍ عـمـل نـمـوده ، مـستحق پاداش و مدح و تمجيد اخلاقى است . شهيد مطهرى (ره ) در توضيح نظريه كانت مى نويسد:
كـانت مى گويد: وجدان يا عقل عملى يك سلسله احكام قبلى است ؛ يعنى : از راه حس و تجربه به دسـت بـشـر نـرسـيـده ، جزو سرشت و فطرت بشر است ؛ مثلاً، فرمان به اين كه (راست بگو، دروغ نـگـو)، فـرمـانـى اسـت كـه قـبل از اين كه انسان تجربه اى درباره راست و دروغ داشته بـاشد و نتيجه راستى و دروغ را ببيند، وجدان به انسان مى گويد: (راست بگو، دروغ نگو). بـنـابـرايـن ، دستورهايى كه وجدان مى دهد، همه دستورهاى قبلى و فطرى و به تعبير عوامى ، مـادرزادى اسـت ؛ بـه حـس و تـجـربـه انـسـان مـربـوط نـيـسـت . بـه هـمـيـن دليـل ، فـرمـان اخـلاقى به نتايج كارها كار ندارد، خودش اساس است ، مى گويد: راست بگو، ولو بـراى تـو نتايج زيان آور باشد و دروغ نگو، ولو منافع زيادى براى تو داشته باشد. كانت مى گويد: اصلاً بشر مكلَّف به دنيا آمده ، تكليف هايش همراه خودش هست .
كانت مى گويد: اين تلخى هاى پشيمانى ها، اين عذاب وجدان ها از كجاست ؟ اگر چنين فرماندهى در درون انـسـان نـمـى بـود، انـسـان خـودش از كـار خـودش راضـى بـود و لااقـل در درونـش نـاراحـتى نداشت ، از بيرون ناراحتى داشت . ولى انسان هميشه از درونش احساس نـاراحتى مى كند. اين امر براى آن است كه آن نيرو، يك نيروى قبلى است ـ يعنى : تجربى نيست ، مـطـلق اسـت و در هـمه جا يك جور صادق است ـ براى من همان اندازه صادق است كه براى شما و بـراى شـمـا هـمان قدر صادق است كه براى اشخاص ‍ ديگر. همچنين ضرورى و جبرى به معناى غـيـر قـابـل تـسـليـم اسـت . انـسـان مـمـكـن اسـت خـودش تـسـليـم يـك جـبـار يـا تـسـليـم يـك عـمل زشت بشود، ولى وجدان به گونه اى است كه هرگز تسليم نمى شود. [وجدان ] از درون ، انـسـان را امر به معروف و نهى از منكر مى كند. سرّ ديوانگى هاى بسيارى از جنايت كاران ، كه جـنـايـت هـاى فـجـيـع مـرتـكـب مـى شـونـد، هـمـيـن اسـت . وجـدان بـه خـوشـى كـار نـدارد، بـه كـمـال كـار دارد. مـى گـويـد: تـو ايـن كـار را بـكـن بـراى ايـن كـه خـودش ـ فـى حـد ذاتـه ـ كـمـال اسـت . سـعـادت ديـگـران را بـخـواه كـه كـمـال تـوسـت . ايـن جـاسـت كـه آقـاى كـانـت ميان كمال و سعادت فرق گذاشته و اين فكر از زمان او تا زمان حاضر هنوز رايج است كه فرنگى ها مى گويند: كمال يك مطلب است ، سعادت مطلب ديگر.)113
اشكال اساسى نظريه كانت
اشـكـال عـمـده ديـدگـاه كـانـت ايـن اسـت كـه وى قـايـل بـه اطـلاق احـكـام عـقـل عـمـلى اسـت ، بـه گـونـه اى كـه مـى گـويـد: اگـر مـثـلاً، راسـت گـفـتـن مـنـجـر بـه قـتـل يـك انـسان بى گناه هم مى شود، بايد راست گفت ؛ يعنى : اگر درجايى ، راست گفتن حتى فـلسـفـه خـودش را هـم از دسـت داده بـاشـد، بـايد راست گفت . برخى از اروپاييان نيز به اين مـسـاءله اشـكـال كـرده و گـفـتـه انـد: وجـدان انـسـان قبول نمى كند كه با يك راستگويى ، موجب قتل يك انسان بى گناه شويم ، بلكه بايد پذيرفت كه در برخى موارد، مصلحت اقتضا مى كند كـه راسـت نـگـويـيـم و به اصطلاح ، دروغ مصلحت آميز در اين گونه موارد، بهتر از راست مفسده انگيز است .114
قرآن و نظريه وجدان اخلاقى
از ديدگاه قرآن ، انسان داراى يك سلسله الهامات و ادراكات فطرى و وجدانى است كه آن ها را از جايى اكتساب نكرده :
(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّيها فَاءَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها)115
قسم به نفس و اعتدال آن كه خداوند فجور و تقوا را به آن الهام كرد.
از اين آيه استفاده مى شود كه در ضمير و وجدان انسان ، علم به زشتى ها و زيبايى هاى اخلاقى وجود دارد.
(وَ اَوْحَيْنا اِلَيْهِم فِعْلَ الْخَيْراتِ)116
و ما به انسان ها انجام كارهاى خير را وحى كرديم .
عـلاّمـه طـبـاطـبـايى (ره ) در ذيل اين آيه ، نكته لطيفى دارند و آن اين كه خداوند نفرموده است : وَ اَوْحَيْنا اِلَيْهِمْ اَنِ افعَلُوا الْخَيْراتِ (ما به آنان وحى كرديم كه كارهاى خير انجام دهند) اگر چنين گـفته بود، معنايش اين بود كه به آنان امر تشريعى كرديم كه كار خوب انجام دهند، بلكه از تـعـبـير آيه استفاده مى شود كه مراد از (وحى ) در اينجا، الهام قلبى و تكوينى است ؛ يعنى : در ضميرشان ميل به انجام كارهاى خير را قرار داده ايم .117
يكى از آياتى كه درباره وجدان آمده اين آيه است :
(لا اُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ)118
سوگند به روز قيامت و سوگند به نفس ملامتگر.
از آيه مزبور، دو نكته مهم قابل استفاده است :
الف ـ نفس انسان ، وى را در برابر كارهاى زشت ملامت و سرزنش مى كند كه اين همان وجدان است .
ب ـ مساءله وجدان چندان مهم است كه در رديف مساءله قيامت و رستاخيز قرار گرفته است .
آيه ديگر درباره وجدان ، آيه ذيل است :
(بَلِ الاِْنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ وَ لَوْ اَلْقى مَعاذيرَهُ)119
انـسان بر آنچه در نفس و درونش مى گذرد كاملاً آگاه است ، گرچه در ظاهر، براى كارهاى خود عذر بتراشد.
وجدان اخلاقى در احاديث
در روايات ، از (وجدان ) بيشتر با عنوان (فطرت ) ياد شده است . مراد از فطرت در اخبار و احاديث اعم از فطرت عقل و فطرت دل است . و شامل درك هاى وجدانى نسبت به خوبى ها و بدى ها نيز مى شود.
اگـر گـفـتـيم كه انسان فطرتاً با خدا آشنا است ، بايد بپذيريم كه انسان فطرتاً با اخلاق الهى نيز آشنايى دارد. شيخ صدوق (ره ) در كتاب التوحيد ده روايت درباره فطرت الهى انسان نقل نموده است .120 در روايت شماره 9، راوى از امام باقر(ع ) درباره آيه (فطرة اللّه التى فطر الناس عليها...) سؤ ال مى كند. حضرت (ع ) مى فرمايند: (فَطَرَهُم عَلى المَعرِفَة )؛ خـداونـد انـسـان هـا را فـطـرتاً همراه با شناخت و معرفت آفريده است . مراد از اين معرفت ، هم مـعـرفـت هـاى فطرى نسبت به مسائل جهان بينى مثل مبداء و معاد است و هم معرفت هاى فطرى نسبت به مسائل اخلاقى و ارزشها. شهيد مطهرى (ره ) در كتاب فلسفه اخلاق مى نويسد:
وقـتـى ايـن آيـه قـرآن نـازل شـد: (تـَعـاوَنـُوا عـَلَى الْبـِرِّ وَالتَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الاِْثْمِ وَالْعـُدْوانِ)121 بـر كـارهـاى نـيك و بر و تقوا همكارى كنيد ولى بر اثم ها، گناه ها و كـارهـاى دشـمـن خـيـز هـمـكـارى نـكـنـيـد، مـردى بـه نـام وابـصـه آمـد خـدمـت رسـول اكـرم گـفـت : يـا رسـول اللّه ، سـؤ الى دارم . فـرمـود: (مـن بـگـويـم سـؤ ال تـو چـيـسـت ؟) ـ بـفـرمـايـيد ـ: (آمده اى كه برّ و تقوا و همچنين اثم و عدوان را برايت تعريف بـكنم .) گفت : بله ، يا رسول اللّه ، براى همين آمده ام . نوشته اند: پيغمبر انگشتانشان را اين جـور [جـمـع شـده ] كـردنـد، زدند به سينه وابصه و فرمودند: (يا وابِصَةُ، اِسْتَفتِ قَلْبَكَ، اِسـْتـَفـْتِ قـَلْبـَكَ، اِسـْتـَفـَتِ قـَلْبـَكَ)122 ايـن اسـتـفـتـا را از دل خـودت بـكـن ، از قـلبت استفتا كن ؛ يعنى : خدا اين شناخت را به صورت يك الهام به قلب هر بشرى الهام فرموده است .)123
اسلام و زيبايى اخلاقى
شـكـى نـيـست كه انسان ، عاشق زيبايى است . از اين رو، روان شناسان يكى از كشش هاى فطرى انـسـان را مـيـل بـه زيبايى مى دانند. هيچ كس نيست كه از زشتى خوشش بيايد و از زيبايى متنفر باشد. البته در اين كه زيبايى چيست و چند قسم است و مصاديق آن كدام است ، بين افراد و اقوام اخـتـلاف نـظـر وجـود دارد، امـا اصـل زيبايى مطلوب همگان است . يكى از اقسام زيبايى ، زيبايى اخـلاقـى اسـت كـه در ايـن درس ، بـه بـررسـى آن مى پردازيم و ديدگاه اسلام را در اين زمينه تبيين مى كنيم .
زيبايى اخلاقى يعنى چه ؟
نـخست بايد به اين سؤ ال پاسخ داد كه اصلاً زيبايى چيست ؟ چه تعريفى دارد؟ و از چه مقوله اى اسـت ؟ بـرخى مانند شهيد مطهرى (ره ) معتقدند كه اصلاً زيبايى را نمى توان تعريف كرد و بـه اصطلاح ، زيبايى از چيزهايى است كه درك مى شود، اما توصيف نمى گردد.124 وجود بسيارى از چيزها براى ما قطعى و معلوم است ، اما ماهيتشان بر ما روشن نيست و يا به طور دقـيـق و قـطـعـى ، چـيـزى در مـورد مـاهـيـت آن هـا نـمـى دانـيـم ؛ مثل خود انسان كه وجودش معلوم است ، اما درباره ماهيت وى ، اختلاف نظر فراوان است .
زيبايى نيز يكى از همين گونه چيزهاى يقين الوجود و مبهم الماهية است .
برخى ديگر قايلند كه زيبايى قابل تعريف است ؛ مثلاً، افلاطون گفته است :
(زيبايى ، هماهنگى ميان اجزا است با كلّ.)
مـنـظـور او از ايـن سـخـن آن اسـت كـه در يـك مـجـمـوعـه مـثـل گـل كـه از بـرگ هـا، كـاسـبـرگ و اجـزاى ديـگر درست شده ، همه اين اجزا با تناسب معيّنى با كل هماهنگ هستند. در اين صورت ، گل زيباست .
اشـكـالى كـه بـه ايـن تـعريف وارد است آن كه خود مفهوم (تناسب ) مبهم بوده و حد و اندازه اش مـشـخـص نـشـده اسـت . به نظر مى رسد كه زيبايى مساءله اى انكارناپذير است ، هر چند نتوان تعريف استانداردى از آن به دست داد. شهيد مطهرى (ره ) در اين باره مى نويسد:
بـراى ايـن كـه بـه وجـود حـقـيـقـتـى اعـتـراف بـكـنـيـم ، هـيـچ ضـرورتـى نـدارد كـه اول بـتـوانـيـم آن را تـعريف بكنيم . اگر بتوانيم تعريف مى كنيم ؛ نتوانستيم ، مى گوييم : از نظر كنه و ماهيت ، بر ما مجهول است ، ولى وجود دارد. زيبايى وجود دارد، گو اين كه بشر نمى تواند آن را تعريف بكند.125
در مورد زيبايى اخلاقى ، بايد به چند نكته توجه كنيم :
الف ـ تقسيم زيبايى به محسوس و غير محسوس
بيشتر مردم زيبايى را در اشياى محسوس مثل گـل ، صـداى بـلبـل و آبـشـار، آسـمـان ، يـا چـهـره انـسـان خـلاصـه مـى كـنـنـد و حـال آن كـه زيـبـايـى اعـم از مـحـسـوس و غـيـر مـحـسـوس اسـت . مثال هاى مزبور از جمله زيبايى هاى محسوسند.
اما زيبايى هاى غير محسوس خود بر دو قسمند.
يـك قـسـم زيـبـايى هايى است كه درجه تجرّد، معقوليت و معنويت آن ها چندان بالا نيست كه افراد مـعـمـولى نـتوانند آن ها را درك كنند؛ مثلاً زيبايى فصاحت و بلاغت كه غيرمحسوس است ، و افراد معمولى و متعارف هم آن را درك مى كنند.
قسم ديگر زيبايى هايى است كه فقط افراد نادرى كه درجه تجرّد نفسشان بسيار بالاست ، آن هـا را درك مـى كـنـنـد مـثـل زيـبـايـى مـنـاجـات بـا خـدا و يـا زيـبـايـى كـشـف يـك مجهول فلسفى يا رياضى . شهيدمطهرى (ره ) مى نويسند:
دربـاره خـواجـه نـصـيـرالديـن طـوسـى نـوشـتـه انـدكـه وقـتـى مـسـائل بـرايـش مـشـكـل مـى شـد، شـروع مـى كـرد بـه فـكـر كـردن تـا مـسـاءله را حـل مـى كـرد. گـاهـى آن آخـر شـب ، وقـتـى كـه مـسـاءله بـرايـش حـل مـى شـد، چنان حالت وجدى به او دست مى داد كه مى گفت : اءيْنَ الْمُلُوكُ وَ اَبْناءُ الْمُلُوكِ مِنْ هـذِهِ اللَّذَّةِ؛ پـادشـاهـان و شاهزادگان كجايند كه بيايند ببينند لذّتى كه الا ن من احساس مى كنم بيشتر است يا لذت هايى كه آن ها از امور حسى برده اند؟
سيد محمدباقر حجة الاسلام شب زفافش بود، تا موقعى كه بايد مى رفت پيش عروس ، مقدارى فـاصـله بـود. رفـت پـرداخت به مطالعه . چنان در مطالعه غرق شد كه يادش رفت شب زفافش اسـت . يـك وقـت صـداى اذان را شـنـيـد. عـروس بـيـچـاره هـم نـاراحـت شـد، خيال كرد آقا او را نمى خواهد. (ديده و نپسنديده !) ناراحت شد، آمد و قسم خورد كه واللّه ، من چنان غرق در مطالعه شدم كه يادم رفت ، امشب شب عروسى ماست .
اين لذت ، لذت علم است ، اين ها لذّت حسى نيست .126
بنابراين ، همان گونه كه لذت ها به دو قسم محسوس و غيرمحسوس تقسيم مى شوند، زيبايى نـيـز دو قسم است : محسوس و غير محسوس . خود زيبايى غير محسوس نيز بر دو قسم است : مجرّد تام (درجه بالا) و مجرّد ناقص (درجه پايين ).
زيـبـايـى اخـلاقـى ، از نـوع زيـبـايـى هاى غيرمحسوس است . برخى از اين زيبايى ها، در سطح بـسـيـار بالايى از معنويت قرار دارند؛ مثل زيبايى فناء فى اللّه و برخى از اين زيبايى ها در سـطـح نـازلى هـسـتـنـد كـه حـتـى عـمـوم مـردم نـيـز آن هـا را درك مـى كـنـنـد؛ مثل زيبايى اخلاقى ايثار، عفو، استقامت ، انصاف ، حلم ، جود و عاطفه .
ب ـ ديدگاه قرآن درباره زيبايى
واژه (جـمـال ) بـه مـعـنـاى زيـبايى و واژه (جميل ) به معناى زيبا در چند آيه از قرآن به كار رفته است :
در آيه اى مى خوانيم :
(وَ لَكُمْ فيها جَمالٌ حينَ تُريحُونَ وَ حينَ تَسْرَحُونَ)127
و بـراى شـمـا در آن هـا (حيوانات و چارپايان ) زيبايى است ، هنگامى كه آن ها را از چراگاه مى آوريد و هنگامى كه آن ها را آزاد مى كنيد.
مراد از زيبايى در آيه مزبور، زيبايى محسوس است .
در آيات ديگرى مى خوانيم :
(فَاصْبِرْ صَبْراً جَميلاً)128
پس صبر كن ؛ صبرى زيبا.
(وَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً)129
برآنچه مى گويند صبر كن و از ميان آنان هجرت كن ؛ هجرتى زيبا.
(وَ اِنَّ السّاعَةَ لاََّتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ)130
و به راستى قيامت فرا رسيدنى است ، پس درگذر؛ درگذشتنى زيبا.
در اين آيات ، (جميل ) به عنوان صفت صبر، هجرت و صفح به كار رفته و به معناى زيبايى معنوى و غيرمحسوس است .
كـلمـه (مـُنْكر) به معناى زشت در آيات بسيارى در مورد رفتارهاى زشت اخلاقى به كار رفته است .
بـه قـريـنـه مـقـابـله ، مـى تـوان دريـافـت كـه كـلمـه (مـعـروف ) ـ كـه مقابل كلمه (منكر) است ـ در بسيارى از موارد، به معناى (زيبا) است و مى توان واژه مزبور را در مورد رفتارهاى پسنديده اخلاقى به (زيبا) ترجمه كرد. در قرآن مى خوانيم :
(اِنَّ اللّهَ يَاءْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسانِ وَ ايتاءِ ذِى الْقُربى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)131
هـمـانـا خداوند به عدل و احسان و بذل و بخشش به خويشاوندان امر مى كند و از فحشا و منكر و ستم نهى مى كند.
از ايـن آيـه استفاده مى شود كه عدل ، احسان و ايتاء ذى القربى ، از زيبايى هاى معنوى اند. در آيه ديگرى آمده است :
(وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَاِنَّهُ يَاءْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ)132
هر كس پيرو شيطان شود شيطان او را به فحشا و منكر فرمان مى دهد.
از ايـن آيـه درمـى يـابـيـم كه تمام رفتارهايى كه شيطان ما را به آن ها فرامى خواند، مصداق زشـتـى مـعـنـوى و در مقابل ، جميع رفتارهايى كه خداوند ما را به آن ها دعوت مى نمايد، مصداق زيبايى اخلاقى و معنوى است .
ج ـ زيبايى مطلق و زيبايى نسبى از ديدگاه اسلام
يـكـى از بحث هاى رشته (زيباشناسى ) اين است كه آيا زيبايى مطلق است يا نسبى ؟ آن ها كه مـى گـويند زيبايى مطلق است ، مرادشان اين است كه وقتى چيزى را زيبا دانستيم ، براى همگان زيـبـاسـت و چـنين نيست كه براى شخصى زيبا باشد و براى شخص ديگر زشت ؛ مثلاً، وقتى مى گوييم : گل محمّدى زيباست ، يعنى : همگان آن را زيبا مى دانند و از ديدن آن لذت مى برند.
اما آن ها كه زيبايى را نسبى مى دانند، مى گويند: چه بسيار چيزهايى كه از نظر كسى زيباست و از نـظـر ديگرى نازيبا؛ مثلاً لباس زرد در نظر كسى زيبا و در نظر ديگرى نازيباست . همين لباس در اندام فردى زيبا و در اندام ديگرى زشت است . يا نقشه يك فرش ، براى كسى زيبا و براى ديگرى نازيباست . شاعر در داستان ليلى و مجنون مى گويد:
به مجنون گفت روزى عيبجويى
كه پيدا كن به از ليلى نكويى
كه ليلى گر چه در چشم تو حورى است
به هر عضوى ز اعضايش قصورى است
چو مجنون اين سخن بشنيد آشفت
در آن آشفتگى خندان شد و گفت
تو مو بينى و مجنون پيچشِ مو
تو ابرو، او اشارت هاى ابرو
اگر در كاسه چشمم نشينى
بجز از خوبىِ ليلى نبينى 133
يكى از نكات ابيات مزبور نسبت زيبايى در ديد ناظران است ؛ زيبايى هاى محسوس و نامحسوس ، هـمـه از حـيـث نـسـبـيـت و اطلاق ، يكسان نيستند. درست است كه زيبايى هاى محسوس بعضاً نسبى هـسـتـنـد، امـا يـقـيناً ما در بين زيبايى هاى معنوى و اخلاقى ، زيبايى هايى داريم كه صد در صد مـطـلقـنـد و آن هـا هـمان اعمال و اوصافى هستند كه مطابق با فطرت آدمى هستند، در همه انسان ها وجـود دارنـد و در طـول زمـان تـغـيـير پيدا نكرده و نمى كنند؛ مانند زيبايى عدالت ، امانت دارى ، تـقـوا، ايـثـار و شـهـادت در راه خـدا. ايـن اعـمال به تعبير متكلمان ، داراى حُسن ذاتى اند، هرگز زيـبـايـى خـود را از دسـت نـمـى دهـنـد. در مـقـابـل ، اعـمـالى مثل ظلم ، خيانت ، فحشا، خودپرستى و خودخواهى ، داراى قبح ذاتى هستند و هرگز زشتى خود را از دست نمى دهند.
د ـ بالاترين زيبايى معنوى
در مضامين روايى ما آمده است : (اِنَّ اللّهَ جَميلٌ وَ يُحِبُّ الجَمالَ)؛ خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد. مـراد از ايـن (جـمـال )، جـمـال مـعـنـوى اسـت ؛ چـرا كـه جـمال محسوس در مورد خداوند بى معنا است . بنابراين ، بالاترين زيبايى و جمالى كه خداوند آن را دوسـت دارد، از سـنـخ جـمال و زيبايى معنوى است ، نه حسى ، و آن همان (فناء فى اللّه ) اسـت كـه رفـيـع تـريـن درجـات عـرفـان و عـشـق الهـى اسـت . انـسـان كـامـل ، زيـبـاتـريـن انـسـان اسـت ؛ زيـرا بـه كـمـال مـطـلق و زيـبـايـى بـى نـهـايـت واصـل گـشته و در او ذوب شده است و هر قدر انسان با رفتارهاى اخلاقى در مسير قرب به خدا بـه او نـزديـك تـر شـود، زيـبـاتـر مـى گـردد، تـا آن جـا كـه هـم او از مـشـاهـده جـمـال حـق راضـى مـى شـود و هـم خـداونـد از شـهـود جـلوه خـود در انـسـان كامل ، خرسند مى گردد:
(يا اَيَّتُهَا الْنَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى اِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً)134
اى نـفـس مـطـمـئنـه ، بـه سـوى پـروردگـارت بازگرد، درحالى كه هم راضى هستى و هم مورد رضايتى .
عاطفه گرايى از ديدگاه اخلاق اسلامى
امـروزه در مـغرب زمين ، عنايت خاصى نسبت به (عواطف و احساسات عاطفى ) و (محبت و دوستى ) پـيـدا شـده اسـت و بـرخـى از مـكـاتب اخلاقى ، پايه اخلاق را عاطفه مى دانند و معتقدند كه اگر آدمـيـان را تـنـهـا بـراسـاس عـاطـفـه تـربـيـت كـنـيـم و عـواطـف بـالقـوّه وجـود انـسـان هـا را بالفعل كنيم ، جامعه آرمانى تحقق پيدا خواهد كرد و رفتارهاى اخلاقى مطلوب را از همگان مشاهده خواهيم كرد. مدعاى اينان اين است كه براى پرورش ‍ اخلاقى فرد و جامعه ، نيازى به دين نيست ، بلكه عاطفه مى تواند جايگزين دين شود، نيازهاى اخلاقى را تاءمين نمايد و مردم را متخلّق به اخلاق انسانى سازد. در اين درس ، بيان بررسى جنبه هايى از بحث عاطفه از ديدگاه اسلام مى پردازيم .
عاطفه چيست ؟
(عـاطـفـه ) نـوعـى مـيـل اسـت كـه جـهـت آن بـه سـوى غـيـر مـى بـاشـد؛ يـعـنـى : ميل ديگر خواهى است و فرق عاطفه با غريزه در روان شناسى همين است . غريزه ميلى است كه جهت آن بـه سوى خود انسان است (خودخواهى )؛ مانند غريزه جنسى يا غريزه غذاطلبى كه انسان به وسـيـله آن ها، لذت و سودى را به سمت خود جلب مى كند. اما جهت عاطفه به سوى غير است ؛ مثلاً، عـاطـفـه مـادرى مـيـلى اسـت كـه در مـادر نـسـبـت بـه فـرزنـد وجـود دارد و مـادر بـراسـاس ايـن مـيـل ، دوسـت دارد سـودى بـه فـرزنـد خـود بـرسـاند يا ضررى را از او دفع كند. عواطف ديگر مثل عاطفه شخص نسبت به برادر و خواهر خود نيز ماهيتاً همين گونه اند.
يكى از سؤ الات در باب عاطفه اين است كه آيا عواطف ، در حيوانات ديگر غير از انسان هم هست يا فـقـط مخصوص انسان است ؟ پاسخ اين است كه عاطفه مخصوص انسان نيست و در حيوانات ديگر هـم وجـود دارد؛ مـانـنـد عـاطـفـه گـربـه نـسـبـت بـه فـرزنـدانـش مـمـكـن اسـت سـؤ ال شـود كـه مـا از چـه راهـى پـى مـى بـريم كه در ساير حيوانات ميلى به نام عاطفه ـ يا همان مـاهـيـتـى كه در ما انسان ها هست ـ وجود دارد؟ پاسخ اين است كه از راه نشانه ها، قراين و حالاتى كـه بـيـانـگـر عـواطـف مـى باشند، به اين مطلب پى مى بريم ؛ مثلاً، مى بينيم وقتى به بچه گـربـه نـزديـك مـى شويم و يا خطرى متوجه او مى كنيم ، مادرش حركاتى از خود نشان مى دهد مثل حركاتى كه ما ـ به عنوان يك موجود عاطفى ـ هنگام احساس ‍ خطر نسبت به فرزندانمان از خود بـروز مـى دهـيـم . از هـمـيـن جـا درك مـى كـنـيـم كـه اين حالات و حركات همان گونه كه در خود ما برخاسته از عواطف است ، در گربه و يا ساير حيوانات نيز ناشى از عاطفه مى باشد.
نـكـتـه : البته درست است كه عاطفه ، ميلى است كه جهت آن به سوى ديگرى است ، اما در نهايت ، خود انسان نيز پس از ابراز عاطفه نسبت به غير، در خود احساس شادى و لذّت مى كند و از اشباع و اعـمـال عـاطـفـه خـود، خـرسـنـد مـى شـود. نـكـتـه مـهـم ايـن كـه خـود مـيـل عـاطـفـى و ذات و مـاهـيـت آن ، در جـهـت غـيـردوسـتـى اسـت ، نـه خـود دوسـتـى . در عـيـن حال ، نتيجه نهايى آن مانند هر ميل ديگرى ، حصول لذّت در نفس است .
مكتب عاطفه گرايى
يـكـى از مـكـاتبى كه در اخلاق و فلسفه اخلاق ، ريشه اخلاقيات را در طبيعت جست و جو مى كند و امـيـال طـبـيـعى آدمى را مبناى اخلاق مى داند، مكتب (عاطفه گرايى ) است . اين مكتب اخلاقى منسوب بـه فـيـلسـوفـانـى مـانـنـد شـوپـنـهـاور، فـيـلسـوف آلمانى (1788 ـ 1860)، و اگوست كنت فـرانـسـوى (1798 ـ 1857) اسـت . ديـويـد هيوم اسكاتلندى (1711 ـ 1776) نيز به اين مكتب تمايل داشته است .135 در كتاب سير حكمت در اروپا آمده است :
شـفـقـت بـه عـقـيـده شـوپـنـهـاور بـنـيـاد اخـلاق اسـت . و اگـر در دل كـسـى شـفـقـت نـسـبت به موجودات ديگر باشد، شخصى است اخلاقى . بنابراين ، در واقع ، شـفـقـت هـمـان عدالت است و خودخواهى ظلم است ... و از روى همين بنياد، تمام قواعد اخلاق را... مى تـوان اسـتـخـراج كـرد و بـنابراين ، بايد حسّ شفقت را پرورد... شفقت بسيار خوب است و بنياد اخلاق است .136
مـكـتب عاطفه گرايى ، بين غريزه و عاطفه فرق مى گذارد و اشباع غريزه را كارى اخلاقى نمى داند، اما اعمال و به كارگيرى عاطفه را كارى اخلاقى مى شمارد. از ديدگاه عاطفه گرايان ، هر چـيـزى كـه عـواطـف انـسـان را تـاءمـيـن كـنـد و هر رفتارى كه موجب اشباع عاطفه شود، خواه عواطف خـانـوادگـى و خـواه عـواطـف اجـتـمـاعـى ، داراى مـرتـبـه اى از خـيـر اخـلاقـى اسـت . در مقابل ، هر رفتارى كه عواطف آدميان را جريحه دار سازد، شرّ اخلاقى است .
عاطفه در اخلاق هندى و اخلاق مسيحى
شهيد مطهرى (ره ) در باب اخلاق هندى و اخلاق مسيحى مى نويسند:
اخـلاق هـنـدى ، اخـلاق عـاطـفى است ، يعنى : تكيه گاه در اخلاق هندى ، عاطفه است . همچنان كه در اخلاق مسيحى هم شايد بتوان گفت يگانه تكيه گاه ، عاطفه و محبت است . گاندى در كتابى به نـام ايـن است مذهب من ، مى گويد: من از مطالعه اُپانيشادها [كتاب معروف و قديمى مذهب هندوئيسم ] بـه سـه اصـل اسـاسـى دسـت يـافتم : الف ـ شناخت نفس ، ب ـ شناخت خدا از راه شناخت نفس ، ج ـ دوست داشتن ديگران (عاطفه و محبّت ). مبشّران مسيحيت نيز همواره حرفشان اين است كه ما پيام آور مـحـبـتـيم . مسيح پيامبر محبت بوده است . پس محبّت بورز، عشق بورز، مهر بورز تا آن جا كه مى گـويـنـد: اگـر يـك نفر به طرف راست صورتت سيلى زد، طرف چپ صورتت را بياور. طبق اين نظريه ، اخلاق يعنى : نيكى كردن ، به معناى محبت ورزيدن ، دوست داشتن ديگران .137
بـايـد اعـتـراف كـنـيـم كـه مـكـتـب عـاطـفـه گـرايـى ، مـكـتـبـى جـاذب و دلنـشـيـن اسـت ، امـا در عـين حال ، اشكالاتى هم به آن وارد است .
نقد مكتب عاطفه گرايى
الف ـ فـقدان دليل منطقى : در مكتب عاطفه گرايى ، عاطفه بر غريزه ترجيح داده مى شود و كار عـاطـفـى ، اخـلاق شـمـرده شـده اسـت ، امـا كـار بـراساس غريزه ، اخلاقى دانسته نمى شود. سؤ ال ايـن اسـت كـه مـلاك ايـن تـرجـيـح چـيـسـت ؟ مـگـر غـريـزه وعـاطـفـه ، هـر دو از امـيـال انـسـان نـيـسـتـنـد؟ چـه دليـل مـنـطـقـى وجـود دارد كـه انـسـان بـايـد مـيـل عـاطفى را بر ميل غريزى مقدّم بدارد؟ اگر بگوييم تابع قرارداد است ، معنايش اين است كه نـمـى تـوان بـرهانى بر آن اقامه كرد و لذا، مطلب را برعكس هم مى توان قرارداد كرد و اگر گـفـتـه شـود كـه ملاك ترجيح عاطفه بر غريزه اين است كه غريزه بين انسان و ساير حيوانات مـشـتـرك اسـت امـا عـاطـفـه مخصوص ‍ انسان است ، مى گوييم : خير، چنان كه پيش تر اشاره شد، عـاطـفـه در حـيـوانـات نيز وجود دارد و اختصاصى به انسان ندارد و از اين حيث ، هيچ فرقى بين عاطفه و غريزه نيست .