گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد اول)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۳۳ -


در مواعظ اميرالمومنين (عليه السلام ) در باب دوستى مومنين با يكديگر
اءسمعوا آذانكم مواعظ الحق و زواجر الصدق فان كلام الحكماء دواء و كلام الله شفاء مالكم لا نتحابون و لا نتبارون و لا تتناصحون فانما اءنتم اخوان على دين الله والله ما يفرق بين اءهوائكم الا خبث سرائر كم و لو تحاببتم و تناصحتم لتعاونتم على البر و التقوى فمالكم تفرحون باليسير من الدنيا حين تاءتيكم و يحزنكم اليسير منها حين يفوتكم و يفوتكم الكثير من دينكم فلا يحزنكم و لا يخطر ببالكم اذا اشرب القلب حب الدنيا لم ينجح فيه كثرة المواعظ كالجسد الذى اذا استحكم فيه الداء لم ينجع فيه كثرة الدواء.
كلينى رحمة الله به دو سند روايت نموده از حضرت صادق (عليه السلام ) كه خداوند مى فرمايد: من اءهان وليا فقد اءرصدنى لمحاربتى .
و ايضا روايت نموده كلينى به سند خود از ثقه جليل القدر هشام بن سالم كه گفت : شنيدم از حضرت صادق (عليه السلام ) كه فرمود خداى تعالى : لياءذن بحرب منى من آذى عبدى المومن .
ايضا كلينى رحمة الله روايت كرده از ثقه جليل القدر عبدالله بن سنان از حضرت صادق (عليه السلام ) كه فرمود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ): من نظر الى مومن نظرة ليخيفه بها اءخافه الله تعالى يوم لاظل الا ظله .
مرحوم مبرور حاجى ميرزا جواد آقا - طاب ثراه - ((در اسرار الصلاة )) خود فرموده : يدلك على عظمة قدر المومن ما فى حديث الاءعرابى من قول النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ان الله شرف الكعبة و عظمها و لو ان عبدا هدمها حجرا حجرا ثم احرقها ما بلغ جرم من استخف بولى من اءولياء الله . قال الاءعرابى : و من اءولياء الله ؟ قال (صلى الله عليه و آله و سلم ): المومنون كلهم اءولياء الله .
معنى حديث اول : فرمود اميرالمومنين (عليه السلام ): بشنوانيد به گوشهاى خود پندهاى حق و زواجر صدق را، به درستى كه كلام حكما دواست و كلام خدا شفاست ؛ چه شده است شما را با همديگر دوستى نمى كنيد، با همديگر خوبى نمى كنيد، همديگر را نصيحت نمى كنيد؟! شما با هم برادرانيد در دين خدا، به خدا قسم ! بين شما جدائى نيانداخته مگر خبث فطرت و سريرت . اگر با هم دوستى نمائيد و خير يكديگر را بگوئيد، كمك يكديگر شديد به تقوى ، چه شده شما را قليل از دنيا اگر به شما برسد خوشحال و كمى از دنيا از شما فوت شود محزون مى شويد؟! و بسيار از دين شما فوت مى شود و شما را محزون نمى كند؟!
و به قلبتان خطور نمى كند؟! قلب اگر حب دنيا در آن آميخته شد كثرت موعظه در آن اثر نمى كند چنانچه بدن اگر درد در آن مزمن شد كثرت دواء در آن اثر ندارد.
معنى حديث دوم : فرمود حضرت صادق (عليه السلام ): كسى كه اهانت كند به وليىّ از اولياء خدا مستعد براى جنگ با من شده .
معنى حديث سوم : حضرت صادق (عليه السلام ) فرمودند كه خداى تعالى مى فرمايد: كسى كه بنده مومن مرا اذيت كند بداند كه من با او جنگ دارم .
معنى حديث چهارم : حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: رسول خدا فرمودند: كسى كه نظر ترسناك به مومنى بكند خدا بترساند او را روزى كه سايه اى جز سايه او نيست . كنايه از اين كه ملجا و پناهى جز او نيست .
معنى حديث پنجم : از قول نبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خدا كعبه را تشريف و تعظيم كرده اگر بنده خراب كند كعبه را سنگ سنگ ، پس ‍ بسوزاند او را، جرم او نمى رسد به جرم كسى كه به وليى از اولياء خدا استخفاف كند! اعرابى سوال كرد: كيست اولياء خدا؟ فرمود: مومنين همه اولياى خدايند. ايضا علامه مجلسى در ((بحار)) از كتاب ((عيون المعجزات )) روايتى نقل فرموده كه وقتى ابراهيم جمال كه يكى از شيعيان بود خواست خدمت على بن يقطين - رضى الله عنه - برسد.
ابن على بن يقطين كسى است كه قاضى در ((مجالس )) از ((رجال كشى )) نقل نموده كه حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) به عراق آمدند على بن يقطين كه از محبان خاندان نبوت بود كه در سلك وزراء و مقربان خلفاء بنى العباس بود به حضرت از بودن نزد خلفاء بنى العباس شكايت نمود و اظهار ملالت و گرفتارى نزد آن ها را نمود، پس آن حضرت در جواب فرمودند: يا على ! ان لله اءولياء مع اءولياء الظلمة ليدفع بهم عن اءوليائه و اءنت منهم يا على ؛(935)
يعنى به درستى كه از براى خدا دوستانى است كه در ميان اولياء ظلمه و در لباس ايشانند و اين براى آن است كه به واسطه ايشان در ميان اولياء ظالمان ظلم و ستم از اولياء خدا دفع شود يعنى آن ها اعانت مى نمايند دوستان . خدا را ولو آن كه در آن لباس و در ميان آن طايفه اند و تو يا على يكى از ايشانى . چون ابراهيم ساربان بود و على بن يقطين وزير هارون الرشيد بود بحسب ظاهر ابراهيم شاءنش نبود در مجلس على بن يقطين وارد شود لهذا او را راه نداد اتفاقا در همان سال على بن يقطين به حج مشرف شد در مدينه خواست خدمت موسى بن جعفر (عليه السلام ) مشرف شود حضرت او را راه نداد، روز دوم در بيرون خانه ، على حضرت را ملاقات نمود عرضه داشت : اى سيد من ، تقصير من چه بود كه مرا راه ندادى ؟ فرمود: به جهت آن كه برادرت ابراهيم جمال را راه ندادى حق تعالى ابا فرموده از آن كه سفر تو را قبول فرمايد مگر بعد از آن كه ابراهيم تو را عفو نمايد!
على عرض نمود: اى سيد و مولاى من ، ابراهيم را در اين وقت كجا ملاقات كنم من در مدينه ام و او در كوفه ؟ فرمود: هرگاه شب داخل شود تنها به بقيع برو بدون آن كه كسى از اصحاب و غلامان تو بفهمند در آن جا شتر زين كرده خواهى ديد آن شتر را سوار مى شوى و به كوفه مى روى . على بن يقطين به بقيع رفت و همان شتر را سوار شد به اندك زمانى در خانه ابراهيم آمد شتر را خوابانيد در را كوبيد، ابراهيم گفت : كيست ؟ گفت : على بن يقطين ام ! ابراهيم گفت : على بن يقطين بر در خانه من چه مى كند؟ فرمود: بيرون بيا كه امر من عظيم شده قسم داد او را كه اذن دخول بدهد چون داخل شد گفت : اى ابراهيم ! آقا و مولاى من امتناع فرمود كه عمل من را قبول نمايد مگر تو از من بگذرى . گفت : غفرالله لك ! پس على بن يقطين صورت خود را بر خاك گذارد و ابراهيم را قسم داد كه پا روى صورت من بگذار و صورت مرا زير پاى خود بمال ! ابراهيم امتناع نمود. على او را قسم داد كه چنين كند. پس ‍ ابراهيم پا بر صورت على گذارد و رخ او را زير پاى خود بماليد، على مى گفت : اللهم اشهد؛ بارالها شاهد باش ! پس بيرون رفت و سوار شد همان شب به مدينه برگشت و شتر را بر در خانه موسى بن جعفر (عليه السلام ) خوابانيد آن وقت حضرت او را اذن دخول دادند، بر آن جناب وارد شد حضرت از او قبول فرمود.(936)
در بعضى از كتب قريب به مضمون گذشته ديده ام جمعى از تجار براى تجارت به شام رفتند ماهتاب شب بود بى وقت بيرون آمدند عسس آن ها را گرفته نزد رئيسشان آورد رئيس تغير زيادى به آنها نمود گفت : ببريد خانه من آن ها را حبس نمائيد تا صبح آن ها را به جزايشان برسانيم . چنين كردند آخر شب عسس رئيس را به خانه رساندند و رفتند رئيس آخر شب كه شد برخاست لباس خود عوض نمود مشغول راز و نياز به درگاه حضرت بى نياز شد بعد از نماز صبح آن ها را خواست گفت : برادران من ! اين چه جراءتى است نموديد در شهرى كه اهل آن به خون شما تشنه اند بى وقت بيرون آمديد اگر من رئيس آن ها نبودم خون شما را ريخته بودند مال زيادى دارم احتياج به اين شغل ندارم بلكه دستى مى دهم اين شغل را گرفته براى نجات امثال شما و فرقه شيعه .
مفلس مُسَوّد اين اوراق عرض مى كند: خصوص امروزه براى بيچاره مردم بى پناه اسير يك دسته مردم بى رحم پول پرست هوى پرست اگر كسى بدون قصد رياست و جمع حُطام دنيا كمر همت به ميان بسته براى رضاى خدا در ميان اداره جات وارد شود، عبيد مولاى خود را از دهان گرگان و گزندگان نجات دهد بهترين عبادات خواهد بود و موجب خشنودى امام زمان خواهد بود به شرط آن چه ذكر شد ابراهيم شتر چران را دوست موسى بن جعفر (عليه السلام ) ببيند به لباس آن ننگرد. دشمن خدا و رسول آن كسى است عاصى باشد و بر ضد فرمايشات آن ها بگويد و عمل نمايد و لو در لباس عالى باشد. دوست خدا و رسول آن كسى است كه مطيع و فرمانبردار خدا و رسول باشد و لو در لباس شترچرانى چون جناب اويس و ابراهيم ، نظر حقارت به مردمان پست پوش منما ديده دل بگشا دل او را ببين با كه راه دارد نظر نما اگر اهل نظرى به معامله خدا و رسول نسبت به عبيد و دوستان از تنگدستان .
ام مكتوم كه اسم او عبدالله بود از بنى عامربن لوى چنانچه ابو الفتوح در تفسير خود مى نويسد: مردى بود نابينا به نزد رسول الله آمد در حالى كه آن حضرت باعتبة بن ربيعه و ابو جهل بن هشام و عباس بن عبدالمطلب و پسران امية بن خلف سخن مى گفت و ايشان را دعوت به دين اسلام مى نمود و از سحر حرص او بر ايمان ايشان خويشتن را به آن داده بود. ام مكتوم نابينا بود نمى ديد حضرت مشغول است به سخن با آن ها گفت : يا رسول الله اقرئنى و علمنى مما علمك الله . براى من قرائت كن از آن چه خدا به تو ياد داده و به من ياد ده از شرائع اسلام . يك بار و دوبار عرض خود را تكرار نمود كلامى را با آن جماعت در بين بود قطع مى نمود رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) روى از او برگردانيد و او را از آن كراهت آمد كه سخن او را قطع مى كرد و ديگر آن كه نخواست آن كافران گويند اتباع و محبان دعوت او نابينايانند و مردم سفله اند از اين سبب كراهت در روى رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) پديد آمد حق تعالى اين آيه را فرستاد: روى گردانيد و عبوس نمودى چون ام مكتوم نابينا آمد و اين قول ابن عباس و قتاده و بعضى است .
اما خلاف ميان مفسران در آن افتاد كه مراد به وصف عبوس و اين صفات كيست ؟ جماعتى گفتند: مراد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و محققان گفتند: مراد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست براى آن كه اين صفات مذموم هستند و اگر در حق بعضى فقهاء و علماء گفتند متنفر باشد فَكَيفَ در حق رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه خداى تعالى او را از اين صفات تنزيه كرد بقوله تعالى : ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك ...(937) و او را به حسن خلق و كرم طبع وصف كرد بقوله تعالى : و انك لعلى خلق عظيم (938) و اخبار متواتر است بر آن كه عادت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) با دشمنان و كافران بر خلاف اين بود فكيف با دوستان و محبان . و در اخبار آمده است كه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست در دست غلامى سياه نهادى كريه الخلق و الرايحة روا نداشتى كه دست از دست او ببرد تا هم او آغاز كردى و دست از دست رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) ببردى از فرط حيا و كرم خلق ديگر آن كه اين بلاشك متنفر باشد و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) از متنفرات اخلاق منزه است .
و روايت كردند كه اين عبوس و اعراض از مردى بود كه منسوب به بنى اميه - لعنة الله عليهم - بود كه به نزديك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حاضر بودى چون اين مرد نابينا آن جا آمد او خويشتن را فراهم و خود را جمع آورى كرد و به تعزّز و ترفّع روى ترش كرد روى بگردانيد خداوند تعالى در حق او اين آيه را فرستاد و اين قول به صواب نزديك تر است از قول اول ؛ لدلالة القرآن و تواتر الاءخبار على خلافه .
بسمه تعالى شاءنه
محدث فيض رحمة الله در رساله ((منهاج النجاة )) راجع به احوال سه گانه بنده در امر دين و دنيايش بيانى فرموده كه ترجمه آن نگاشته مى شود.
بنده در امر دينش يكى از سه قسم است :
يا ((سالم )) است و او كسى است كه اكتفا به عمل واجبات و ترك محرمات مى نمايد.
يا ((رابح )) است يعنى سود برنده و او كسى است كه علاوه بر عمل به واجبات و ترك محرمات به مستحبات هم عمل مى نمايد.
يا ((خاسر)) است يعنى زيانكار و او كسى است كه در عمل به واجبات كوتاهى و مسامحه مى نمايد چه رسد به عمل به مستحبات ، پس اگر قدرت ندارى از دسته دم بوده باشى يعنى رابح باشى جد و جهد نما از دسته اول باشى و بپرهيز اين كه از دسته سوم بوده باشى يعنى خاسر باشى . و هم چنين بنده در معامله با بندگان خدا يكى از سه قسم است يكى آن كه خود را نسبت به بندگان خدا شبيه به ملائكه كرام بره كه خيرات آن ها به ماسوى الله مى رسد نمايد يعنى خير او به بندگان خدا برسد سعى نمايد در بر آوردن حوائج آن ها و رفق و مداراى با آن ها و داخل نمايد سرور و خوشى در دل آن ها. يكى ديگر اين كه خود را شبيه به چهارپايان و جمادات سازد، يعنى اگر مردم از خير او بهره مند نمى شوند شر و آزار به مردم نرساند. يكى ديگر اين كه خود را شبيه به عقرب و مار و حيوانات درنده و موذيه نمايد كه اميد خير كه از آن ها نيست مردم از شر او راحت نيستند پس اگر قدرت ندارى خود را از طبقه اول نمائى يعنى به افق ملائكه رسانى كه خيرت به مردمى برسد بترس از اين كه خود را از طبقه دوم هم پائين آورى يعنى از منزله چهارپايان و جمادات و به حيوانات موذيه و درنده رسانى . حال فكر و دقت كن كه اگر حاضر نمى شوى خود را به اعلى عليين رسانى پس راضى نشو خود را پائين آورى و به اسفل السافلين فرو برى .(939)
نظر نما به فرمايش اميرالمومنين (عليه السلام ) در وقت رفتن عامل آن حضرت كه جناب مالك اشتر باشد به طرف مصر: اى مالك ! ضمير قلب تو بايد رحمت و راءفت باشد نسبت به رعيت و لطف با آن ها و لاتكن سبعا ضاريا مبادا درنده ضرر رسانده به آن ها باشى . غنيمت شمارى خوردن آن ها را به دقت اگر تامل كنى در اخبار و آثار صادره از خانواده آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اخلاق رذيله از غيبت و تهمت و سخريه و استهزاء و دروغ و غيرها و اخلاق حميده از صله رحم و ايثار و حسن خلق وجود و تحمل جفاء خلق و حُسن ظن و غيرها خواهى ديد تمام اينها براى ائتلاف عبيد حق نسبت به يكديگر است و منشاء آن ها جز اين نيست شرح آن موجب تطويل خواهد شد كو آن ديده كه آن را مشاهده نمايد در عالم وجود و هستى .
در روايت معتبر ديده ام محل آن را فراموش نموده در ذيل آيه مباركه انا خلقناكم من ذكر و اءنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اءكرمكم عندالله اءتقاكم (940) در محضر رسول محترم شخصى به مردى خطاب نمود اى فلان بن فلانه مادر آن مرد فرو مايه بود. حضرت كلام او را شنيد فرمود كه بود ذكر فلانه را نمود؟ آن مرد عرض نمود: منم . پس حضرت فرمودند به آن مرد: نگاه كن به اين خلق چگونه مى بينى آن ها را؟ عرض نمود بعضى كوتاه بعضى بلند بعضى سياه بعضى سفيد. حضرت فرمودند: تو بر آن ها امتيازى ندارى جز به تقوى . اين آيه فرود آمد ما شما را خلق نموديم از مرد و زنى و شما را شعبه شعبه و قبائل مختلفه قرار داديم براى آن است كه شناخته شويد به درستى كه محترم ترين شما در نزد خدا پرهيزكارترين شما باشد.
نيز روايت دارد گويا در ((جامع السعادات )) ديده ام جناب ابى ذر غفارى به كسى خطاب نمود يابن السوداء وجود مقدس نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيد از روى تغير فرمود: يا اباذر طف الصاع طف الصاع ليس لابن البيضاء على بن السوداء فضيلة . جناب ابى ذر رو نمود: به آن شخص كه اين عبارت را به او گفته بود بيا پاى خود را بمال آن شخص امتناع نمود. نظر نما به حال بزرگان دين و علماء راشدين و سلوك آن ها با بندگان رب العالمين .
در مكارم اخلاق جناب مقدس اردبيلى - طاب ثراه - نقل شده در يكى از سفرهاى او يكى از زوار كه آن جناب را نمى شناخت با وى گفت : اين جامه هاى مرا ببر نزديك آب آن ها را بشوى چركشان را بگير! آن بزرگوار قبول نمود و جامه هاى او را شست و شو فرمود آورد كه تسليم وى كند آن مرد آن جناب را شناخت و خجالت كشيد و مردم نيز آن مرد را توبيخ نمودند بر عملش . آن جناب فرمود كه چرا او را ملامت مى كنيد مطلبى نشده حقوق برادران مومن بر يكديگر زياده بر آن است . مفت به كسى چيزى نمى دهند. فرمايش على (عليه السلام ) را شنيدى : هيهات ! ان الله لا يخدع عن جنته و لا ينال ما عندالله الا بطاعته (941) ترجمه : هرگز! خدا را نسبت به بهشت جاويدانش نمى توان فريفت و جز با عبادت و طاعت نمى توان آن چه نزد اوست به دست آورد. خدمت به عبيد مولا در حضور مولا خدمت به مولاست .
آقايش على بن موسى الرضا (عليه السلام ) را شنيده بود در حمام مردى از آن بزرگوار درخواست نمود بيا چرك مرا بگير آن بزرگوار مشغول به دلاكى شد آن بزرگوار را به آن مرد شناسانيدند آن مرد امتناع نمود از اتمام كيسه كشيدن . وجود مقدسش از آن مرد تقاضاى اتمام نمود تعجب منما از اين .
بنابر نقل سيد جزائرى در كتاب ((مقامات ))اش (942) كه مقدس اردبيلى از ساكنان حرم امير (عليه السلام ) در نجف اشرف بوده هرگاه مسئله اى بر او مشتبه مى شده در شبها خود را به ضريح مقدس مى رسانيد و جواب مى شنيد. و گاهى بوده كه آن حضرت او را حواله به فرزندش ولى عصر - ارواحنا فداه - مى نمود. هرگاه آن جناب در مسجد كوفه تشريف داشته و با اين اعمال خالصه از اغراض دنيويه بعد از موت او بعضى از مجتهدين او را در خواب ديد كه با هيئت نيكو و جامه پاكيزه از روضه علويه بيرون شد از آن مرحوم سوال شد كه چه عمل شما را به اين مرتبه رسانيد؟ فرمود: بازار اعمال را كساد ديدم يعنى عملى كه به درجه قبول رسد خيلى كم است فرمود نفع نبخشيد ما را مگر ولايت صاحب اين قبر و محبت او. ديده بگشا كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) چه طور با رعيت خود معامله مى كردند اگر پيرو او هستيد حتى حاضر نبوده اند كه يك نفر از دوستان آن خجل شود. عامه خوردن گوشت شتر را از شكننده هاى وضو مى دانند و استدلال نمودند از براى مدعاى خود به حديثى كه از طريق خودشان از حضرت رسالت روايت نموده اند. سئل رجل عن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) اءتوضاء من لحم البعير؟ قال : نعم ، توضاء من لحوم الابل .
و مثل اين روايت را از بَراء بن عازب هم از آن حضرت روايت كرده اند لذا بر طبق ظاهر آن ها فتواى داده اند و گوشت شتر را از نواقض وضو دانسته اند و از مورد حديث غفلت نموده اند.
ملا معين كه از علماى عامه است و تفسيرى كه مسمى است به ((اءحسن القصص )) بر سوره مباركه يوسف نوشته است مورد خبر را در آن كتاب به اين طريق ايراد نموده كه روزى جمعى در خدمت پيغمبر در خانه شخصى از صحابه مهمان بودند آن شخص صحابى شترى نحر كرده و سفره اى گسترده بود پس در ميان آن جماعت صدائى بلند شد چون ظهر شد و موذن اذان گفت اهل مجمع خواستند به طهارتى كه داشتند نماز بخوانند آن بيچاره كه طهارتش شكسته بود شرم مى داشت و خجالت مى كشيد كه وضو بگيرد پيغمبر ملتفت شده فرمود: من اكل لحم البعير فليتوضاء. هر كه گوشت شتر خورده وضو بگيرد و نماز بخواند. پس خود آن سرور و ديگران همه وضو ساختند و مقصود آن حضرت نجات آن مرد بود از خجالت .
حاتم اصمّ هم اقتداء به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود كه خود را به كرى زد مبادا زنى كه باد از او جدا شده بود خجالت زده شود. حاتم اصم را گويند كه كر نبود و ثقل سامعه نداشت و جهت معروف شدنش به اين وصف آن بود كه روزى زنى با وى مشغول سخن گفتن بود و در اثناء تكلم از آن زن اخراج ريحى شد براى رفع خجالت از آن عورت گفت : اى مادر، صداى خود را بلندتر كن و به آن زن چنان نمود كه كر است و ثقل سامعه دارد و صداى آن باد را نشنيده است . پس آن زن خوشحال شده و آن لقب بر حاتم باقى ماند.
بدان كه نظير حاتم اصم زاهدى است كه حال او را قشيرى از رساله خود بيان نموده كه زنى را تزوجى نمود بعد از مدت قليله آن زن آبله بيرون آورد و صورتش كريه شد. چون آن مرد مطلع شد چنان به آن زن نمودار كرد كه كور شده و تا مدت بيست سال كه آن زن زنده بود خود را به كورى زده بود چون بعد از بيست سال آن زن وفات كرد آن شخص چشم خود را باز نمود از او سوال نمودند كه چرا اظهار كردى كه نابينا هستى ؟ آن مرد گفت كه از آن ترسيدم كه خجالت زده شود به واسطه قبح منظرى كه از آبله پيدا كرده بود.
قال الله تعالى : نار الله الموقدة # التى تطلع على الاءفئدة ؛(943) يعنى آتشى است كه خداوند افروخته و دلهاى مردمان را فرو مى گيرد و مى سوزاند و اين آتشى است كه بر دل مستولى مى گردد و اين آتش را آتش ‍ روحانى گويند چنانچه بر تن افروخته شود او را آتش جسمانى گويند و اهل بصيرت گويند كه اين آتش روحانى سه جنس آتش است :
اول - آتش فراق شهوت دنيا است ؛
دوم - آتش شرم و خجلتها است ؛
سوم - آتش محروم شدن از جمال مقربان درگاه حضرت الله است .
و اين هر سه آتش را در روز قيامت كار با جان و دل بود نه با تن و استخوان . اما آتش فراق شهوت دنيا پس بدان كه تا عاشق با معشوق است در بهشت است و چون از معشوق مفارقت نمود در جهنم است و از اين جا است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: الدنيا سجن المومن و جند الكافر. و از براى فهم اين آتشى مثالى زده اند كه سلطانى باشد كه همه روى زمين در تحت فرمان و اطاعت وى باشد و به تمتع نيك رويان تلذذ حاصل كند و از كنيزان و غلامان و زنان خوش اندام در تماشا باشد و تفرج كند به اساس پادشاهى خود، پس ناگاه دشمنى آيد و وى را بگيرد و كنيزان و غلامان او را در حيطه تصرف در آورد و زنان او را به خلوت خود ببرد و زر و سيم و جواهر و خزانه او را غارت كند و به دشمنان وى دهد، نگاه كن كه اين مرد را در تن هيچ نباشد از اذيت و آزار و سوختن به آتش ‍ ظاهرى ولى آتش مذلت و خوارى و داغ كنيزان و غلامان و سيم و زر و خزانه و نعمت ، اندرون او را مى گدازد و مى سوزاند و مى خواهد كه وى را هلاك كند به يك دفعه تا از اين داغ و غم خلاص شود چنين كسى هر چه نعمت بيشتر داشته باشد و دل را به او داده باشد داغ حسرت او بيشتر باشد. پس بدان كه هر كه را دنيا بيشتر مساعدت كرده باشد عشق وى صعب تر و آتش فراق در درون او جان سوزناكتر خواهد بود، و در اين جهان مثال چنين آتشى نيست ؟ زيرا كه رنج دل در اين جهان به درجه دار آخرت ممكن نمى شود به جهت ابتلا و گرفتارى هائى كه در دل مى باشد به واسطه شغل ها؛ چه هر شغلى دل را حجابى است كه مانع مى شود از سوزش ، مادام كه چشم و گوش در اين عالم در ادراك مشغول مى باشد رنج تاثير اين آتش كمتر است . پس چون بميرد و روح صاف شود از مشاغل و علائق داغ مفارقت چنان تاثير نمايد كه به مراتب سوزنده تر از آتش بر افروخته اين عالم باشد.
و در ((مجموعه ورام )) مى نويسد: قيل ان بعضهم حمل الى ملك قدحا من فيروزج مرصعا بالجواهر لم يرله نظير ففرح الملك بذلك فرحا شديدا و قال لبعض الحكماء عنده كيف ترى هذا؟ قال : اءراه مصيبة اءو فقرا. قال : كيف ؟ قال : ان انكسر كانت مصيبة لا جبرلها و ان سرق صرت فقيرا اليه و لم تجد مثله و قد كنت قبل اءن يحمل اليك فى اءمن و اءمان من المصيبة و الفقر ثم اتفق ان انكسر يوما و عظمت مصيبته فيه فقال صدق الحكيم ليته لم يحمل الينا و هذا شاءن صاحب المال لا يحظى منه الا بالهم و الغم .(944)
(گويند: كسى كاسه بزرگى از فيروزه جواهر نشان بى نظير براى پادشاهى تقديم كرد. پادشاه بسيار خوشحال گشت و خطاب به يكى از حكما كه در آنجا حضور داشت نمود و گفت : اين كاسه را چطور مى بينى ؟ گفت : آن را يك مصيبت يا فقر مى بينم ! پرسيد: چگونه ؟ اگر اين ظرف بشكند مصيبتى جبران ناپذير خواهد بود و اگر سرقت شود تو آن را از دست خواهى داد و احساس نياز به آن خواهى نمود و مثل آن به دست نخواهى آورد، در صورتى كه پيش از اين كه كاسه را نداشتى در آسايش به سر مى بردى و از چنين مصيبت و احساس نياز آسوده خاطر بودى .
اتفاقا روزى آن كاسه شكست و او بسيار اندوهناك گشت و گفت : آن حكيم راست گفت و اى كاش آن كاسه را نزد ما نياورده بودند. اين است حال صاحب مال كه هيچ نصيبى جز با غم و اندوه ندارد).
اما آتش شرم و خجلتها و رسوائيها مثالى زده اند كه پادشاهى مرد خبيث حقيرى را كه در ادنى درجه پستى و حقارت باشد برگزيند و نيابت سلطنت خود به او دهد و وى را در حرم خود راه دهد و با هيچ كس از وى حجاب نكند و خزانه هاى خود را به وى سپارد و به همه كارهاى خود به وى اعتماد كند پس چون او اين نعمتها را ببيند و در باطن به وى طاغى شود و ياغى گردد و در خزانه سلطان تصرف كند و با اهل حرم او خيانت ورزد. پس ‍ روزى با حرم سلطان خيانت مى نمود كه ناگاه ديد پادشاه از روزنه مى نگرد و افعال قبيحه او را مى بيند و بداند پادشاه همه روزه نگاه به اعمال شنيعه او مى نموده و ليكن او بى خبر بوده است و تاخير در عقوبت او مى نموده كه خيانت او عظيم گردد و جنايت او وخيم شود. نظر كن در اين حال چه آتش ‍ سوزان از اين رسوائى در دل و جان اين مرد مى افتد با اين كه تن و بدنش به سلامت باشد، اما مى خواهد تنش بر زمين فرو رود تا از آتش خجلت و سوزش آن برهد.