گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۳ -


گمان مى كنم بهمين اندازه معناى حديث شريف نبوى معلوم شد كه لو تعلم البهائم من الموت ما يعلم ابن آدم ما اكلتم منها سميناپس ياد مرگ كردن مخصوص انسان است كه داراى ملكات فاضله است و اگر درك مرگ را ننمايد و ياد مرگ اثر در او نگذارد، حقيقتا از حيوان پست تر است ان هم الا كالانعام بل هم اءضل .(39)
و روى بعضهم : ان رسول الله مر بمجلس قد استعلاه الضحك ، فقال (صلى الله عليه و آله و سلم ): شوبوا مجلسكم بذكر مكدر اللذات ، قالوا: و ما مكدر اللذات ؟ قال : الموت ؛(40)

يعنى : رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) عبور نمود به مجلسى كه صداى خنده آنها بلند بود، فرمود: مجلستان را به ذكر چيزى كه لذات شما را مكدر نمايد مخلوط نماييد، عرض كردند: كدورت آورنده لذات چيست ؟ فرمود: مرگ .
اءيضا فيه : خرج رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) الى المسجد؛ فاذا قوم يتحدثون و يضحكون ، قال (صلى الله عليه و آله و سلم ): اذكروا الموت ، اءما ولذى نفسى بيده لو تعلمون ما اءعلم لضحكتم قليلا و لبكيتم كثيرا؛(41)
يعنى : رسول اكرم طرف مسجد تشريف مى بردند، ديدند جماعتى صحبت مى كنند و مى خندند؛ فرمود: ياد مرگ نماييد. آگاه باشيد قسم به آن خدايى كه جان من در يَد اوست ، اگر بدانيد آنچه من مى دانم خنده كم خواهيد نمود و گريه زياد خواهيد كرد.
معصوم فرمود:رحم الله امرءا عرف من اءين ؟ و فى اءين ؟ والى اءين ؟
يعنى : خدا رحمت كند آن كسى را كه بفهمد از كجا آمده ؟ و در كجا است ؟ و به كجا مى رود؟
به بهائم غير آن سه شعور خدا بيشتر عطا نفرموده و اين لطفى است براى تنظيم امر معيشت تو و به تو عنايت فرموده ؛ اگر عنايت او را مهمل گذاردى ، و با قوه فكريه آنچه بالقوه در سريره تو قرار داده ؛ به ظهور نياوردى و اين گنج نهانى را بيرون نياوردى ؛ از بهائم پست تر و خوارتر خواهى بود؛ اولئك كالانعام بل هم اءضل (42)زيرا آنچه به بهائم نداده به تو عنايت فرموده لكن از جهل تلف نمودى .
شعر :
 

بشناس قدر خويش كه پاكيزه تر ز تو   دُرى نداد پرورش اين آبگون صدف
عمر تو گنج هر نفس از وى يكى گهر   گنجى چنين لطيف مكن رايگان تلف
اشعار فيض (ره )
 
گمان مبر كه تو را آفريد حق ، باطل   گمان مدار ترا ساخت ، كردگار عبث
تو آمدى به جهان تا روى بر جانان   بكوش تا برسى ، خويش را مدار عبث
تو جان هر دو جهانى و مقصد ايجاد   عزيز من چه كنى خويش را تو خوار عبث
تو خويش را مفروش اى پسر چنين ارزان   كه بهر جنتى و مى روى به نار عبث
گرانبها و عزيز الوجود، بى بَدَلى   نه چنين سبك و بى بها و خوار عبث
اءيضا منه قدس سره :
 
مرغ روحم كه طائر قدس است   زين قفس گر رها شود چه شود؟
چون حجاب من از من است اگر   اين من از من جدا شود چه شود؟
اين سبو بشكند در اين دريا   بحر بى منتها شود چه شود؟
اءيضا منه قدس سره
 
هر كه او از دو كون ، بيگانه است   در ره دوست آشناى من است
هست با من كسى هميشه كز او   تار و پود من و بقاى من است
خوبى من همه ز خوبى اوست   وربدى هست مقتضاى من است
من اگر هستم ، اوست هستى من   ور شوم نيست او به جاى من است
فى «جامع الاخبار» قال اميرالمومنين (عليه السلام ): علامات المومن اءربعة اءكله كاءكل المرضى و نومه كنوم الغرقى و بكائه كبكاء الثكلى و قعوده كقعود الواثب .(43)و در نسخه به جاى «الواثب »، «البواب » مى باشد.
يعنى : اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: علامات مومن چهار است ، خوراكش مثل خوراك مريض ، و خوابش مثل خواب كسى است كه غرق شده ، و گريه او مثل گريه شخص فرزند مرده و نشستن او مثل نشستن نيم خيز.
مولف گويد: اگر اهل فكر شدى ، و در خود و عمليات خود تامل نمودى مى فهمى كه معبود تو خداست حقيقة ، و عملا بعد الفكر و التاءمل و المراقبة خواهى ديد، جز خلق و هواى نفس ، معبودى نداشته اى و ندارى .
 
لك اءلف معبود مطاع اءمره   دون الاله و تدعى التوحيدا
اگر اهل علم بودى ، خواهى ديد جز جلب خلق و گنجانيدن در قلوب خلق ، فكرى و همى تو را نبوده از تحصيل علم . و اين مرا قبه است كه تو را غمين و محزون مى دارد تا به امراض باطنيه خود اطلاع حاصل مى شود، حزن و اندوه تو را لاغر نموده و ضعيف مى كند.
در «مجموعه ورام » است كه جناب عيسى فرمود:ان الله يبغض الحبر السمين ؛(44)يعنى فرموده كه خدا دشمن دارد عالم چاق و فربه را. زيرا كه فربهى او دليل غفلت اوست ، اطلاع بر امراض ، وَجَع مى آورد. كم خوراكى و كم خوابى رقت قلب و گريه مى آورد، و نبودن اينها دليل بى فكرى و عدم اطلاع بر امراض باطنيه خود است .
خبر ابى راجح حمامى و فريادرسى حضرت ولى عصر از او
در «سفينة البحار» نقل شده كه ابو راجح اءهل حله ، شغلش حمامى بود. براى تشيع او، جرجان صغير كه حاكم حله بود، فوق العاده او را شكنجه مى داد. به صورت او آن قدر زدند كه دندانهاى او همه ريخت . زبان او را بيرون آوردند. ميلى از آهن از زبان او گذرانيدند. دماغ او را پاره نمودند و ريسمانى از مو در دماغ او كردند و ريسمانى به او بستند، اءمر نمود جماعتى او را در بازارهاى حله گردانيدند، به حدى كه از پا در آمد و روى زمين افتاد. يقين به هلاكت او كردند، امر نمود او را رها نمودند. صورت و دماغ او آماس ‍ نمود به حدى كه يقين كردند كه در آن شب خواهد مرد. چون آن شب گذشت ، مردم گرد او جمع شدند (و) او را مشاهده نمودند كه به بهترين حال مشغول نماز است .
دندان افتاده او سالم و جراحات او همه خوب شده ، گويا جوانى است بيست ساله . از حالش سوال نمودند؛ گفت : چون مرگ را معاينه نمودم ، زبان نداشتم كه به زبان از خدا فرج بخواهم ، به قلب خود از خالق خود طلب فرج نمودم و استغاثه به سيد و مولاى خود حضرت صاحب الامر نمودم . چون شب تاريك شد، ديدم مولاى من تشريف آوردند، خانه مملو از نور شد، دست مقدس خود را به صورت من مى كشيدند، فرمودند: برخيز براى طلب معاش عيال خود، خداوند تو را عافيت عطا فرمود. صبح نمودم به همين حال كه مشاهده مى نماييد!(45)
راوى مى گويد: حاكم چون اين حال را مشاهده نمود، ترس عظيمى بر او وارد شد و مقام حضرت مهدى عجل الله فرجه را كه در حله هست ، محترم مى داشت (و) بعد از اين به اهل حله ملاطفت مى نمود.
خدا در همه چيز و همه جا
بنابر فرموده معصوم (عليه السلام ):ما راءيت شيئا الا و راءيت الله قبله و بعده و معه ؛(46)
يعنى : هيچ چيزى را نديدم مگر اينكه با او و پيش از او و بعد از او خدا را ديدم . ماها هر وقت چشم مى گشاييم جز خلق نمى بينيم ، روزى ده و كارگشا و دافع امراض ، و جلب منافع ، و دفع مضار آنها را از خلق ديده و مى بينيم و خدا را مدبر و متصرف در عالم نمى بينيم ، مگر به لسان و قول ، آن هم براى بعد از مرگ سودى ندارد.
متابعت از اهل بيت (عليهم السلام )
از كلمات اميرالمومنين (عليه السلام ) است :انظروا اءهل بيت نبيكم و اتبعوا اءثرهم فانهم لا يخرجونكم عن هدى و لا يردونكم فى ردى .(47)
يعنى : نظر نماييد به اهل بيت پيغمبر خود و پيروى از آنها نماييد كه آنها شما را از راه راست بيرون ننمايند و در هلاكتى وارد نكنند.
مولف گويد: اى مردم ! در زمان ما غيرت و حميت چه شد؟ چه بدى از قوانين متقنه شريعت مقدسه ديده ايد كه از او مخوف شده و دل و جان شما عاشق و مايل به قوانين شوم منحوسه اعدادى دين شده ؟ كه نحوست آنها به شما سرايت كرده و مى كند و فرداى قيامت يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا(48)از نهاد شما بلند خواهد شد.
منزلت شيعيان در روز قيامت
غلام امام صادق و خراسانى
در «منتهى الآمال » حديث شريفى نقل شده كه دوست داشتم كه او را نقل كنم و آن اين است كه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) را غلامى بود كه استر آن بزرگوار را نگاهدارى مى نمود، تا نماز آن حضرت تمام شود و حضرت را سوار نمايد و به منزل برساند. اتفاقا روزى از روزهاى آن غلام بر در مسجد شسته بود. چند نفر از اهل خراسان پيدا شدند. يكى از آنها رو كرد به آن غلام و گفت : ميل دارى از حضرت صادق (عليه السلام ) خواهش كنى كه مرا مكان تو قرار دهد من غلام او باشم و به جاى تو بمانم و مالم را به تو بدهم و من مال بسيارى دارم تو بروى و آن مالها را تصرف نمايى و من اينجا به جاى تو بمانم ؟ غلام گفت : از آقاى خود خواهش مى كنم اين را؛ پس به خدمت حضرت مشرف شد و عرض كرد: فداى تو شوم ، مى دانى طول خدمت مرا نسبت به خودت و هرگاه حق تعالى خيرى را براى من رسانيده باشد، شما از من آن را منع خواهيد فرمود؟ حضرت فرمود: من آن را به تو خواهم داد، از نزد خودم و از غير خود تو را منع نمى كنم . پس غلام قضيه مرد خراسانى را خدمت آن جناب عرض كرد. حضرت فرمود: اگر تو بى ميل شده اى در خدمت ما و آن مرد خراسانى رغبت نموده به خدمت ما، ما قبول نموديم او را به خدمت و تو را فرستاديم . پس غلام پشت كرد به رفتن ، حضرت او را طلبيد، فرمود: به جهت طول خدمت تو در نزد ما، يك نصيحتى به تو مى كنم آن وقت مختارى در كار خود و آن نصيحت اين است : كه چون روز قيامت شود، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) آويخته باشد و چسبيده باشد به نورالله ، و اميرالمومنين (عليه السلام ) آويخته باشد به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه (عليهم السلام ) آويخته باشند به اميرالمومنين (عليه السلام ) و شيعيان ما آويخته باشند به ما، پس داخل شوند در جايى كه داخل شويم ما و وارد شوند آنجا كه ما وارد شويم . غلام چون اين را شنيد عرض كرد: از خدمت شما جايى نمى رويم و در خدمت شما خواهم بود و اختيار مى كنم آخرت را بر دنيا. و بيرون رفت به سوى آن مرد خراسانى ، آن مرد خراسانى گفت : اى غلام ! بيرون آمدى از نزد حضرت صادق (عليه السلام ) به غير آن روى كه با آن خدمت آن حضرت رفتى ؟! غلام كلام آن حضرت را براى او نقل نمود، او را برد به خدمت آن جناب ، حضرت ولاء او را قبول فرمود و امر فرمود كه هزار اشرفى به غلام دادند.(49)
مولف مى گويد: اين ناچيز پير ضعيف رانده شده براى دورى از خدا و رسول ، حسين فاطمى با قلب حزين و دل شكسته خدمت آن حضرت عرض مى كنم : اى آقاى من ! تا خود را شناخته ام خود را بر در خانه شما ديده ام و گوشت و پوست خود را از نعمت شما پروريده ام ، رجاء واثق و اميد صادق دارم كه در اين آخر عمر از من نگهدارى فرماييد و از اين در خانه مرا دور نفرماييد.
نتيجه زنا كردن
در «انيس الادباء» از «انوار نعمانيه » نقل كرده :
روى انه كان فى زمان داود (عليه السلام ) رجل فاسق ، فاءتى الى امراءة رجل فقير ليزنى بها فلما اشتغل بالزنا وقعفى قلبه ان رجلا يزنى بامراءته ، فلما اءتى منزل وجد رجلا فوق بطن امراءته فاءخذه الى داود (عليه السلام ) ليقيم عليه الحد، فاءوحى الله تعالى الى داود (عليه السلام ): قل له كما تدين تدان ؛ زنيت بامراءة الرجل الفلانى فزنى رجل بامراءتك .
و فى الحديث : ان من زنى زنى به فان لم يكن به فباءولاده و ذراريه .
و روى عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) انه قال : لكل عضو من ابن آدم حظ من الزنا، فالعين زناها النظر، و اللسان زناه الكلام و الاءذنان زناهما السمع و اليدان زناهما البطش و الرجلان زناهما المشى و الفرج يصدق ذلك و يكذبه .

يعنى : روايت شده در زمان داود (عليه السلام ) مرد فاسقى آمد نزد زن مرد فقيرى كه با او زنا كند همين كه مشغول زنا شد در دلش افتاد كه مردى با زنش زنا مى كند چون به منزل خود آمد ديد مردى روى شكم زنش افتاده ! او را گرفت برد نزد داود (عليه السلام ) تا حد بر او جارى نمايد؛ وحى شد از جانب حق تعالى به داود (عليه السلام ) كه بگو هر عملى نمودى به مثل آن مبتلا مى شوى ؛ با زن مردم زنا نمودى با زن تو مردى زنا نمود.
در حديث است : كسى كه زنا نمود زنا با او شود؛ اگر زن ندارد به اولاد و ذرارى او.
و روايت شده از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه فرمود: هر عضوى از بنى آدم از براى آن بهره و حظى از زنا است ؛ چشم ؛ زناى او نظر است ؛ زبان ، زناى او تكلم است ؛ گوش ، زناى او شنيدن است ؛ دست ، زناى آنها بازى نمودن است ؛ پا؛ زناى آنها رفتن است و فَرج ، تصديق مى كند آنها را يا تكذيب .(50)
مولف گويد: اى عزيزان ! اين حقير در سن خود كه متجاوز از هشتاد سال است ، تجربه نموده هر كس انديشه بد نسبت به كسى نمود، بايد بداند كه مثل آن بر خودش وارد آيد ولو نسبت به حيوانات . و حكايات در اين باب بسيار است و روايت شريفه من حفر بئرا لاءخيه اءو قعه الله فيه (51 )در نظر مباركتان باشد و در مد نظر هميشه داشته باشيد.
از جمله در ذيل آيه شريفه ان اءحسنتم اءحسنتم لاءنفسكم و ان اءساءتم فلها.(52)
مطابق نقل نهاوندى در كتاب «خزينة الجواهر» در بعضى از تفاسير و كتاب «زينة المجالس » مرقوم است كه يكى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، همواره اين آيه را با خود تكرار مى كرد كه ان اءحسنتم اءحسنتم لانفسكم و ان اءساءتم فلها(53 )يكى از زنان يهود را بر وى حسد آمده ، آتش حقد در نهاد او افروخته شده ، گفت : اين كذاب را رسوا و كذب اين كلمه را بر خلق ظاهر ميگردانم . پس قدرى حوا بساخت و زهر در آنجا تعبيه كرده بدان مرد صحابى داد. آن مسلمان حلواى يهوديه را گرفته رو به صحرا نهاد. دو جوان را ديد كه مى آيند و گرد برخسار ايشان نشسته بود. با خود گفت : اين دو جوان از سفر مى آيند بهتر آنكه اين حلوا را به آنها بخورانم تا موجب اجر و ثواب شود. پس آن حلوا را بيرون آورده پيش آن دو جوان گذاشت . آنها آن حلوا را تناول نمودند فى الفور مردند. و اين خبر در مدينه منتشر گرديد. پس آن شخص را گرفته نزد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) آوردند آن شخص كيفيت كار خود را عرض نمود كه اين حلوا از زن يهوديه است . پس آن حضرت امر فرمودند باحضار زن يهوديه . چون آن زن بمسجد آمد، نظرش بر دو جوان خود افتاده كه مدتها بسفر رفته بودند و الحال مرده آن ها در ميان شارع افتاده ، آن زن عرض كرد: يا رسول الله ! صدق نبوت تو و كتاب الهى كه قرآن نازل بر شما است ، بر من ظاهر شد و آن بدى كه در حق اين مرد صحابى كرده بودم ، بر خودم رجوع نمود.(54)
در خزينة الجواهر از «زهر الربيع » نقل و حكايت نموده كه در اصفهان مردى خواست زن خود را تنبيه نمايد. پس عصا برداشت و چند عصا به او زده ، در اين بين آن زن از دنيا رفت و حال اينكه قصد شوهرش تنبيه او بود نه قتلش ؛ پس از اقوام آن زن ترسيده ، راه حيله براى خلاصى از شر آنها پيدا ننمود. پس از خانه بيرون آمد. به يكى از آشنايان قصه خود را نقل نمود، آن مرد گفت : راه خلاصى از شر آنها به اين است كه مرد نيكو صورتى را پيدا نموده ، او را به عنوان مهمانى به خانه ببرى و سر او را بريده ، پهلوى جنازه زنت بگذارى كه اگر خويشان زنت از تو مؤ اخذه نمودند بگويى كه من ديدم اين جوان را با اين زن زنا مى كرد، من هم طاقت نياورده هر دو را به قتل رسانيدم . پس اين مرد حيله اى كه به او گفت پسنديده و درب خانه آمده و نشست . ناگاه ديد جوانى از در خانه اش عبور نمود. او را دلالت كرد كه به منزل او در آيد تا كه از او پذيرايى كند. آن جوان بيچاره قبول نمود با او داخل منزل شد. بعد از صرف غذا صاحب منزل سر او را بريده و در نزد جنازه زنش خوابانيد. چون خويشان زن از ماجرا خبردار شدند و فهميدند كه قتل زن به واسطه زنا دادن او بوده اظهار مسرت به عمل او نمودند، از قضا آن مردى كه اين حيله را تعليم شوهر آن زن نموده بود، پسرش داشت آن روز به خانه نيامد؛ پس مضطرب شده نزد شوهر آن زن رفت و گفت آن حيله كه به تو آموختم به جا آوردى ؟ گفت : بلى . گفت : آن جوان كشته را به من نشان بده . چون بالين جنازه آن جوان آمد، ديد پسر خود اوست كه آن مرد او را كشته است ؛ پس خاك سياه بر سر كرده و مصداق قول معصوم كه فرموده :من حفر بئرا لاءخيه اءوقعه الله فيه ظاهر گرديد.(55)
چنانچه در «مجمع البحرين » نقل مى كند: در حديث قدسى است :يابن آدم كن كيف شئت كما تدين تدان : اءى كما تجازى تجازى بفعلك و بحسب ما عملت (56)اين انديشه بد نسبت به حيوانات هم مبغوض خالق آنها است ، و بايد دانست كه قيمة الانسان ما يحسنه قيمت انسان به علم است ؛ چون انسان عالم محترم تر است در نزد خداوند اذيت آنها هم نزد خالق شديدتر است . الحذر الحذر از ستم به خلق حتى حيوانات .
در السماء و العالم «بحارالانوار» روايت نموده كه مردى روباهى گرفته رود و آتش نزديك صورت او مى برد و آن روباه صيحه مى زد و ضرطه مى داد و آن مرد مى خنديد. هر چه رفقاى او، او را از اين عمل منع نمودند، متنبه نشد تا او را به دلخواه خود رها كرد؛ پس آن مرد خوابيد و در بين خواب مارى آمد داخل دهان او شد، چون بيدار شد از خوف مثل همان روباه ، صحيه مى زد و ضرطه مى داد، تا آنكه آن مار جدا شد.(57)
مولف گويد: حقير از ثقه اى شنيدم كه شخصى بود در يكى از قصبات ، كلاغى مى آمد و آلوهاى باغ او را مى خورد. روزى او را به وسيله اى گرفته و آورد در محلى كه روزها اهل آن قريه اجتماع مى نمودند. چوبى تراشيد از دهان آن حيوان داخل نمود و از ما تحت او سر چوب را بيرون آورد و او را رها نمود و گفت : من اين كلاغ را نشان كردم كه گم نشود و آن حيوان چند روزى زنده بود و مرد. آن مرد پسرى داشت به سن بيست و پنج سالگى ، مبتلا شد به مرضى كه نتوانستند او را معالجه كنند و آن جوان از دنيا رفت .
حالا ملاحظه كن كه اين صفت بى رحمى ، چه عواقب ناگوارى دارد ولى صفت ترحم كه يكى از صفات حسنه مى باشد ببين چه اثرهاى خوشى دارد.
چنانچه آورده اند كه سبكتكين - پدر سلطان محمود - در اوايل حال ، در نهايت عسرت مى گذرانيد و يك اسب بيش نداشت ، و هر روز به عزم شكار به صحرا مى رفت ، اگر چيزى به دست او مى آمد بدان گذشت مى نمود. روزى آهويى ديد كه با بچه خود، در صحرا مى چرد. اسب را برانگيخت ، آهو بگريخت و بچه او خُرد بود از مادر باز ماند. سبكتكين بچه را بگرفت و دست و پاى او را بست و در پيش زين بگرفت و راه شهر پيش گرفت . آهو چون بچه خود را گرفتار ديد طاقت نياورده ، بازگشت و از پى او مى دويد و فرياد مى كرد و مى ناليد. سبكتكين را بر وى رحمت آمد؛ دست و پاى آهو بچه را گشوده او را رها كرد پس به مادرش رسيد. مادر او را در پيش گرفت ، سبكتكين دست تهى به شهر مراجعت كرد؛ شبانه حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در خواب ديد كه به او فرمودند: اى سبكتكين ! به واسطه رحمى كه در حق آن زبان بسته عاجز گرفتار از تو صادر شد، حق تعالى به تو شرف پادشاهى داد كه با بندگان با رحم و مروت سلوك نمايى .
شعر :
 
جمال يوسف ار دارى به حسن خود مشو غره   صفات يوسفى بايد تو را تا ماه كنعان شد
نه هر سنگ از بَدَخْشان است لعلش مى توان گفت   بسى خون جگر بايد كه تا لعل بدخشان شد
بزرگى و علو همت و گذشت حضرت يوسف از برادرانش و مذاكرات او با جناب يعقوب در جلد اول «جامع الدرر» نقل شد.
بيدارى انوشيروان و سبب عدالت او
از انوشيروان نقل است كه مرا يك نظر عبرت ، بيدار كرد. روزى در اوائل ايام جوانى به شكار رفته بودم و سواران به هر طرف مى تاختند؛ ناگاه شخص ‍ پياده سنگى انداخت و پاى سگى را شكست و او گامى چند رفت ، اسبى به آن پياده لگدى زد پايش بشكست . پاره راه رفتيم ، ناگاه پاى آن اسب به سوراخى فروشد و بشكست . من به خود باز آمدم و گفتم : ديدى چه كردند و چه ديدند؟!
از زبان مولف
اى ديده هشتاد ساله حسين فاطمى چقدر ديدى به ديده نابينايت نافرمانان حق سبحانه را؟ كه چه كردند؟ و چه ديدند؟ دنياطلبان به لباس عقبى طلبان ، چه نتيجه بردند؟اءخلص العمل فان الناقد بصير بصير!و چون حديث شريف من طلب الدنيا بعمل الاخرة را شنيده اى ، عمل را خالص ‍ نما. كسى كه طلب كند دنيا را به عمل آخرت ، نتيجه آن را خواهد ديد كه فرمودطمس وجهه و يمحق ذكره ، مسخ مى شود روى او و محو مى شود ياد او. تا به حال بيدار نشدى ، بقيه عمر عزيز خود را مغتنم شمار. فرمايش جد بزرگوار خود را در نظر گير كه فرمود:بقية العمر لاقيمد لهابقيه عمر مرد قيمت ندارد.
شعر :
 
غم زيردستان بخور زينهار   بترس از زبردستى روزگار(58)
ستاننده داد آن كس خداست   كه نتواند از پادشه داد خواست (59)
بحر به صد رود، شد آرام گير   جوى به يك سيل ، بر آرد نفير
با تر و با خشك مرا نيست كار   دانه ز من ، پرورش از كردگار(60)
در اينكه راضى شدن به قضاى خدا موجب رضاى خداست
يكى از انبيا در مناجات خود گفت : الهى راه نما مرا به عملى كه سبب خشنودى تو باشد. خطاب رسيد كه خوشنودى من از تو، بسته به خوشنودى تو است از من ؛ چون تو بر قضاى من راضى باشى ، من هم از تو راضى باشم .
مولف گويد: عزيز من ! پايه رضا به قضا، خلوص محبت به خدا و آزادگى از مال و علاقه دنيا است .
 
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود   زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست
دلى كه به نور الهى روشن شد، روى از تقديرات خداوندى نه پيچد و اگر خود مقتضى مكروه و بد هم باشد از قضا و مشيت خدا دلتنگ نگردد و هر چه به اقتضاء تقدير تصور شود او را به خوشدلى در پذيرد. لايخفى فرق بسيار است ما بين كراهت قضاء و كراهت مقتضى .
آورده اند خواجه اى غلامى داشت خردمند. روزى خواجه با غلامى به باغى رفت ، در ميان باغ خيارى چيد نيمى از آن به غلام داد و نيمى براى خود نگاه داشت . غلام به نشاط آن را خورد، خواجه آن را بچشيد ديد تلخ است ، گفت : اى غلام ! خيار بدين تلخى را چطور خوردى ؟! و به رغبت آن را به كار بردى ؟ گفت : اى خواجه ! از دست تو شيرينى بسيار خورده ام ، شرم داشتم كه بدين قدر تلخى از دست تو، اظهار كراهت كنم . خواجه گفت : شكر نعمت بجا آوردى تو را از مال خودم آزاد كردم .
 
رضا بداده بده و ز جبين گره بگشاى (61)   كه فكر هيچ مهندس چنين گره نگشاد(62)
در تهنيت ولادت با سعادت مولا على بن ابى طالب (عليه السلام )
 
بسيزده از رجب آن بى قرين   عيان شد از غيب خفا بر زمين
ظهور حق شد به چنين ماه و روز   منت خدا را به ظهورى چنين
نصر من الله و فتح قريب (63)   فتوح نصرى كه ندارد قرين
ز فتحها سر آمد اين بود و گفت   انا فتحنا لك فتحا مبين (64)
شد از خدا به خلق ، نعمت تمام   ولا تجد اكثر هم شاكرين (65)
مولى الموالى و امام الاجل   هو العلى المتعال المكين
به ذكر او پيمبران مفتخر   فمالهم عن ذكره معرضين (66)
محب او بهشتش اول مقام   عدوى او سعيرش آخر يقين
به منكر و مكذبش هر دو تن   قيل ادخلاالنار مع الداخلين (67)
علامت مخالفش در عيان   تكبر است و عجب و هم كذب و كين
فذلك الذى يدع اليتيم   و لا يحض على طعام المسكين (68)