گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۳۵ -


اشعار سيد حيدر حلى در خطاب به ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه )
 

الله يا حامى الشريعة - اتقروهى كذا مروعه ؟   بك تستغيث و قلبها - لك عن جوى يشكوا صدوعه
تدعو و جرد الخيل مصغية - لدعوتها سميعة   و تكاد السنة السيوف - تجيب دعوتها سريعة
فصدورها ضاقت بسر الموت - فاءذن ان تذيعه   ضربا رداء الحرب يبد و - منه محمر الوشيعة
لاتشتفى او تنز عن - غروبها من كل شيعة   اين الذريعة ؟ لاقرار على العدى - اين الذريعة
للصنع ما ابقى التحمل - موضعا فدع الصنيعة   لاينجع الامهال با لعانى - فقم وارق نجيعه
مات التصبر فى انتظارك - ايها المحى الشريعة   فانهض فما ابقى التحمل - غيراء حشاء جزوعة
قدم مزقت ثوب الاسى - و شكست لواصلها القطيعة   فالسيف ان به شفاء - قلوب شيعتك الوحيعه
كم ذا القعود؟ و دينكم - هدمت قواعده الرفيعة   تنعى الفروع اصوله - و اصوله تنعى فروعه
فيه تحكم من اباح اليوم - حرمته المنيعة   من لو بقيمة قدره غاليت - ماساوى رجيعه
ماذا يهيجك ان صبرت - لوقعة الطف الفظيعة ؟   اترى تجى ء فجيعه - باءمض من تلك الفجيعة ؟
حيث الحسين على الثرى - خيل العدى طحنت ضلوعه   قتلته آل امية - ظام الى جنب الشريعة
و رضيعه بدم الوريد - مخضب فاطلب رضيعه   يا غيرة الله اهتفى - بحمية الدين المنيعة
و ضبا انتقامك جردى - لطلى ذوى البغى الطليعة   ودعى جنودالله - تملاء هذه الارض الوسيعة
و استاءصلى حتى الرضيع - لآل حرب و الرضيعة (813)
اخبار در باب قوه حافظه
در روايت وارد شده به جهت زيادتى قوه حافظه روزى ده مرتبه بخواند«ففهمناها سليمان و كلا آتينا حكما و علما و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير و كنا فاعلين (814)» يا حى يا قيوم يا رب موسى و هارون يا رب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اكرمنى بالفهم و الحفظ و الخير يا قاضى الحاجات و صلى الله على محمد و آله اجمعين .
ايضا هر كه قوه حافظه اش كم باشد، در عقب نماز صبح هر روز قبل از حرف زدن بگويد:يا حيى يا قيوم فلا يفوت شيئا علمه و لايؤ ده ،(815 )قوه حافظه اش زياد مى شود.
ايضا در عقب نماز صبح و بعد از آن بگويد:اللهم لاتنسينى ما اءقراء فى يومى هذا فانك قلت «سنقرئك فلا تنسى »(816)هر چه در اين روز بخواند و بشنود فراموش نكند.
ايضا مروى است كه هر كس چيزى از حديث را فراموش كند، دست خود را بر پيشانى گذارد و بگويد:صلى الله على محمد و آله اللهم يا مذكر الخير و فاعله و آمره ذكرنى ما اءنسانيه الشيطان ،آنچه را فراموش كرد به خاطرش ‍ آيد.(817)
ايضا وارد است هر كس در نماز بسيار سهو كند، وقتى كه وارد بيت الخلا مى شود بگويد:بسم الله و بالله و اعوذ بالله من النجس الخبيث المخبث الشيطان الرجيم .(818)
فى اداء الدين
در «خلاصة الاذكار» مرحوم فيض - طاب ثراه - نوشته : اين دعا را براى اداى دين بخواند:اللهم اغننى بحلالك عن حرامك و بفضلك عمن سواك و اگر بخواهد دعاى ديگر قرائت كند اين آيه را قرائت كند:قل اللهم مالك الملك الى قوله بغير حساب ،(819)پس بگويد:يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما تعطى منهما ما تشاء و تمنع منهما ما تشاء اقض عنى دينى .تعليم كرد حضرت رسول اين دعا را به معاذ بن جبل :و قال لو كان عليك ملاء الارض ذهبا لا داه الله عنك ؛حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) به معاذبن جبل فرمود: اگر تو را قرض باشد به قدر پرى زمين از طلا، خدا ادا مى كند از تو.(820)
ايض للرزق : اللهم ارزقنى من فضلك الواسع الحلال رزقا واسعا حلالا طيبا بلاغا للدنيا و الاخرة صبا صبا هنيئا مريئا من غير كد و لا من من اءحد خلقك الا سعة من فضلك الواسع فانك قلت و اساءلوا الله من فضله فمن فضلك اءساءل و من عطيتك اءساءل و من يدك الملاء اءساءل .(821) قال الراوى ما رايت اجلب للرزق منه .راوى مى گويد: نديدم موثرترى براى رزق از دعاى فوق .
و اگر دعاى ديگر براى طلب رزق بخواهد پس بخواند:اللهم صن وجهى باليسار و لا تبتذل جاهى بالاقتار، فاءسترزق طالبى رزقك و اءستعطف شرار خلقك و اءنت من وراء ذلك كله انت على كل شى ء قدير.(822)و اگر خواهد بگويد:اللهم ان كان رزقى فى السماء فاءنزله و ان كان فى الاءرض ‍ فاءظهره و ان كان بعيدا فقربه و ان كان قريبا فاءعطنيه و ان كان قد اءعطيتنيه فبارك لى فيه و جنبنى عليه المعاصى و الردى . و ليكثر من الحوقلة (823)
براى طلب رزق بسيار بگو:لا حول و لا قوة الا بالله .
در منقبت آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )
 
غرقند جهان در نعم آل محمد   غرق نعم دم بدم آل محمد
فيضى كه ز حق مى رسد از عالم بالا   خود مهبط آنست ، يم آل محمد
حق را نتوان ديد در آيينه توحيد   هست آينه سر تا قدم آل محمد
در نزد خدا هيچ به از حب على نيست   شاه است على در حرم آل محمد
اين شوكت و جاهى كه خدا داده به زهرا   ز يبد كه بود محتشم آل محمد
چون معرفة الله بود معرفت او   حق را بشناس از شِيَم آل محمد
دانى چه دلى شاد بود در همه احوال ؟   آن دل كه در او هست غم آل محمد
كى روح الامين پى برد از حكمت احمد   جبريل كجا و حكم آل محمد؟
در آينه طلعت ايشان متجلى است   خلاق جهان ذوالنّعم آل محمد
در فضل نان و آداب احترام آن
در «سفينة البحار» آمده است : از جعفربن محمد از پدرش (عليهما السلام ) روايت شده كه : اميرالمومنين (عليه السلام ) امر فرمود خدم خود در تخمير خمير. فرمود: زياد مى كند كميت نان را. مرحوم قمى در بيان تخمير خمير مى فرمايد: او را به جامه اى بپوشانند قبل از پختن و هنگام آن ؛ زيرا كه افتادن چشمها بر آن بركت را مى برد، يا مراد به تخمير خمير اين باشد كه زمانى بر خميز بگذرد، بزبان ما، تا ور آيد و اين سبب زيادى و بركت است و اين امر ظاهر است و تجربه شده .(824)
فرمود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ):اللهم بارك لنا فى الخبز ولا تفرق بيننا و بينه .(825)اگر نان نبود ما روزه نمى گرفتيم نماز نمى كردم واجبات خدا را به جا مى آورديم .
فيه : فضل بن يونس گفت : حضرت ابوالحسن (عليه السلام ) نزد من غذا ميل مى فرمود. كاسه آوردند زيرا آن كاسه نان بود. فرمود آن جناب : اكرام نمايى نان را و زير كاسه قرار ندهيد آن را. به من فرمود: غلام را امر كن گرده نان را از زير كاسه بردارد.(826)
فيه : جناب اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: اكرام كنيد نان را زير كه خداى تعالى بركات آسمان را از براى او نازل فرموده . عرض كردند: اكرام نان چيست ؟ فرمود: هر وقت نان حاضر شد، انتظار غير نان را نكشيد.(827)
فيه : در «دعوات راوندى » است كه رسول اكرم فرمود: قرصهاى نان را كوچك قرار دهيد زيرا كه با هر قرصه نانى بركت است .(828)
فيه اشعار ابن اعسم
 
الفضل للخبز الذى لولاه   ما كان يوما يعبد الاله
فاءكرم الخبز و من اكرامه   ترك انتظار الغير من ادامه
والحفر للرغيف فى الابانة   بمدية فهى له اهانه
و صغر الرغيف دع اءن تتركه   فان فى كل رغيف بركه (829)
فيه : نهى فرمود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اينكه ببويند نان را چنانكه درنده هاى بوى مى كنند خوراك خود را و نهى فرموده كه نان را پاره كنند با كارد.(830)
اشعارى بر لوح قبرى در قم
در صحن مطهر بى بى معصومه عليها السلام بر لوح قبرى نوشته بود:
 
اگر چشمم از خاك قم پر كند   به از آنكه تابوتم از دُر كنند
به قم دختر موسى جعفر است   چه دختر كه بر عرش حق زيور است
چه دختر كه بانوى نه آسمان   چه دختر كه عرش برينش مكان
چه دختر كه نازد به او عرش حق   بنازد به او خالق ما خلق
به خاك قم ارمن شوم پى سپر   كنم فخر بى شك به شمس و قمر
ز بهر خدا جمله يادم كنيد   به حمدى به هر جمعه شادم كنيد
به درگاه بارى ذليلم ذليل   دخيلم دخيلم دخيلم دخيل
نقل قضاياى عجيبه از مرحوم والد مولف
ضمن نگارش اين متفرقات به خاطرم خطور كرد كه قضاياى عجيبه كه بدون واسطه از مغفور حجة الاسلام مرحوم والد، آقاى حاج سيد اسحاق فاطمى قمى - طاب ثراه - شنيدم چه آنها كه شخصا براى خودشان اتفاق افتاده بوده يا اينكه براى ديگران اتفاق افتاده بود و آن مرحوم ناظر جريان آن بوده اند در اين وجيزه براى برادران دينى بنگارم تا نتايج رابطه با خدا را دانسته ، موجب زيادتى بصيرت و بينايى آنان گردد:
كربلا رفتن والد مولف
1. سابقا متعارف بود موقع تشرف مومنين از هر شهرى به زيارت اَعْتاب مقدسه ائمه (عليهم السلام ) مكارى هاى مالدار به راهنمايى يك چاووش ، مال در شهر مى گرداندند و در چهار راه ها و مراكز اجتماع اعلان قيمت مركب و روز حركت را به اهالى مى دادند. و اين عمل هيجان عجيبى در مردم و خانواده ها ايجاد مى كرد كه صداى گريه از خانه ها بلند بود از شوق به تشرف زيارت ائمه معصومين (عليهم السلام ) كه حتى بسيارى از زنها مهرشان را به شوهرها مى بخشيدند به عشق تشرف به زيارت .
از جمله مرحوم والد فرمودند: روزى مال در شهر مى گرداندند و چاوش ‍ مى خواند. رسيدند نزديك منزل ما، مادرم گريه كنان گفت : آسيد اسحاق مرا كربلا نمى برى ؟ گفتم : مادر مى دانى مقدورم نيست . متكفل بچه هاى يتيم برادرم هستم . اگر حضرت پول و مال برساند، مضايقه ندارم .
اين مطلب گذشت . بعد از سه روز از اين مقدمه ، بعد از نماز صبح رفتم ديدن يكى از آقايان طهران كه در همسايگى ما وارد شده بودند. نوكرم آمد گفت : آقا يك درويش لختى آمده درب منزل با يك نفر و دو راءس مال (اسب و قاطر) شما را مى خواهد. اين درويش شخصى بود به نام «كريم لختى » كه غالبا در كوه بى بى شهربانو واقع در نزديكى حضرت عبدالعظيم منزل داشت و اهل حال بود و بزرگان از رجال دولت و غيرهم اظهار ارادت به او مى نمودند و اواخر رفت به عتبات عاليات عراق و همانجا از دنيا رفت . در زمستان و تابستان برهنه بود. وقتى از دنيا رفت بسيارى از خانه هاى آبرومند فقير فهميدند شيخ كريم بوده شبها درب خانه آنها پول و غذا مى برده . حقير او را ديده بودم . برهنه بود. زمستانها روى برف و تابستان روى سنگهاى گرم زندگى مى كرد. در هر حال فرمودند: از نزد آقا حركت كردم آمدم طرف منزل . ديدم درويش برهنه طرف ما مى آيد، سلام كرد. جواب گفتم : گفت : مهمان مى خواهيد؟ گفتم : بسم الله . سوال كرد: جاى مال هم در منزل داريد؟ گفتم : بلى به نوكر گفت : مالها را ببر در طويله .
خودش آمد در اطاق نشست . گفت : آقا من كريم درويشم . در كوه بى بى شهر بانو بودم ، مولا به من فرمود: برو سيد اسحاق قمى را بفرست كربلا. رفتم نزد نايب السلطنة ، كامران ميرزا، قضيه را به او گفتم . بعد به آن نوكر گفت : آن خورجين را بياور. آورد گفت : اين كيسه را كه در او يكصد اشرفى دو تومانى بود با آن اسب و يك طاقه شال ترمه نائب السلطنه داد. رفتم منزل مستوفى الممالك تمام قضايا را به مستوفى گفتم . آن هم اين كيسه صد اشرفى با آن قاطر و اين جبّه خز شال را داد. گفتم : نوكرت را همراه كن برساند ايشان را. فرستاد. رسيد مرحمت كنيد. رسيد دادم به آن نوكر. از جا حركت كرد. چون زياد اسم او را شنيده بودم ، ميل داشتم كاملا حالات او را ببينم . هر قدر اصرار كردم بماند، قبول نكرد و رفت . و همان سفر بود كه قريب سه سال در قم ماند و اغلب در كوه خضر يا امامزاده معصوم و ساير امامزاده ها زندگى مى كرد و بسر مى برد. همين كه شيخ كريم درويش پول را داد و رفت به فكر افتادم كه كسانى كه شوق زيارت آن خانواده را دارند و دسترسى ندارند بسيارند، خوب است پول را بين آنها تقسيم كنم و خودم قاطر را بردارم با قدرى پول مشرف شوم ، بلكه يك سى تومان از آن را هم به يك نفر دادم . مادرم فهميد. گريه كنان آمد گفت : گريه ها را من كردم دعا كردم خدا پول را براى من رسانيد، حال به ديگرى مى دهيد. ناچار مهياى تشرف شديم . تدريجا جمعيت زياد شد. حركت كرديم . در قافله عده اى هم از خويشان و بنى اَعْمام خودمان بودند. مشرف شديم . همين كه معمول سابق دوره زيارتى را تمام كرديم ، رفقا مهياى مراجعت به ايران شدند. آمدند نزد من . جواب دادم : نمى آيم مرحومه والده به مرحوم والد اظهار كرده بود: آقا بچه دارم . اين همشهرى ها وفا مى كنند كمك در بين راه به من مى دهند. خوب است با اينها برويم . جواب گفتم : مى روم حرم و بر مى گردم جواب مى دهم .
مشرف شدم . عرض كردم : يابن رسول الله ، من مهمان شمايم ، ميل ندارم بروم تقاضا از مقام مقدستان دارم مرا قبول فرمايى . استخاره كردم بروم بد آمد، بمانم خوب آمد. جواب محكم دادم : نمى آيم . رفقا حركت كردند ما مانديم . سفرمان طول كشيد، هر چه داشتيم فروختيم حتى كجاوه ها را. پس ‍ از مدتى روزى مرحوم اخوى آقاى آقا جلال رحمة الله ، در بازار حضرت ابوالفضل (عليه السلام ) مى گذشتند، كسى دستى به شانه ايشان زد، برگشته بودند ديده بودند مرحوم مغفور حاج ميرزا رضا تفرشى پيشكار علاء الدوله بزرگ بود. او از دوستان مرحوم والد بود و قبرش در قم كنار جاده منزل مرحوم متولى باشى برابر غسالخانه سابق نزديك قبر مبارك على بن ابراهيم قمى صاحب تفسير، در بقعه اى بود بنام جواديه و پسرش مرحوم حاج ميرزا مصطفى خان اخيرا مجاور مشهد مقدس كاظمين (عليهم السلام ) و مدير مدرسه دولت ايران بود در كاظمين ، و بسيار مرد متعبد متدينى بود. غرض مرحوم حاج ميرزا رضا از مرحوم اخوى سوال كرده بودند: شما پسر آقاى سيد اسحاق قمى هستيد؟ گفته بودند: بلى ، سوال كرده : آقا مشرف شده اند جواب داده بود: بلى . از منزل سوال كرده بود. نشانى داده بودند. گفته بودند: برويد منزل به آقا عرض كنيد، الساعه من مى آيم . مرحوم اخوى به آقاى والد خبر داده بود. طول نكشيد حاج ميرزا رضا آمد خدمت مرحوم والد گفت : آقا مطلبى به من مشكل شده بود الساعه كه فهميدم شما مشرفيد حل مشكل من شد. گفتم : آن مشكل كدام بود؟ گفت : علاء الدوله در تبريز فوت شد، جنازه را حمل به قم كرديم . همين كه به همدان رسيديم ، تلگراف از دربار طهران رسيد: حمل به كربلا كنيد. تعجب كردم . جنازه علاء الدوله قابل كربلا نداشت چه شده كه اين دستور رسيده ؟ حال كه ديدم جناب عالى مشرفيد حل شد كه قريب شصت يا هفتاد نفر از نوكرها و سواران همراه جنازه هستند كه هيچ كدام احكام و مسائل دينى را نمى دانند، بايست با ما تشريف بياوريد به ايران و در بين راه مسائل و احكام را به آنها بياموزيد. من جواب گفتم : من ميل دارم اربعين مشرف باشم نمى آيم . هر چه اصرار كرد قبول نكردم . ايشان سابقه داشتند من با مرحوم حجة الاسلام آيت الله آقا شيخ زين العابدين مازندرانى معروف به شيخ كربلائى ، دوستى تمامى داشتم . رفته بودند خدمت ايشان و از ايشان تقاضا كرده بوده اند كه مرا راضى كنند. شب بعد از نماز و حرم ، مرحوم شيخ تشريف آوردند درب منزل ما فرمودند: مختصر كارى دارم ، تشريف فرما شدند سوال كردند: چه خيالى داريد؟ مى مانيد يا مى رويد ايران ؟ گفتم : خيال ماندن دارم . گفتند: حاج ميرزا رضا آمده بود نزد من و چنين و چنان گفت . گفتم : من ميل دارم بمانم فرمودند: مرا مجتهد مى دانيد؟ گفتم : بلى . فرمودند: من حكم مى كنم با ايشان برويد.
گفتم : به چشم . ايشان تشريف بردند. صبح روز بعد حاج ميرزا رضا آمد منزل ما و گفت : ما خيال داريم يك عشره مشرف شويم نجف اشرف . مراجعت كنيم و بعد حركت كنيم طرف ايران . وجهى داد و گفت : لوازمات سفر را تهيه نمايى ؛ تا ما مراجعت كنيم . كجاوه و غيره تهيه نموديم . همين كه مراجعت كردند مهياى حركت شديم حاج ميرزا رضا گفت به نوكرها: زنها را سوار كجاوه كنيد من با آقا سوار مى شويم . زنها را سوار كردند. من و ايشان در همان تخت روانى كه حامل جنازه بود، سوار شديم . با كمال خوشى و احترام آمديم طرف ايران . با اينكه هوا خيلى سرد و برف در بين راه زياد بود، به طورى كه نوكرها با پاروب جاده را مى روبيدند مالها را يك يك رد مى كردند، ابدا ما صدمه سرما را نديديم . هر منزلى كه مى رسيديم ، نوكرها قبلا كرى و ساير وسائل راحتى زنها و بچه ها را فراهم نموده بودند. ظهر و شب نماز جماعت و مسئله و احكام و اخلاق برقرار بود و هر كدام على حده اظهار محبت به من مى نمودند؛ حتى هر كدام از رؤ سا و بزرگانشان اظهار كردند: ما برويم مكه ، آقا را مى بريم . پيشخدمتى هم داشت ، به نام لطفعلى خان گروسى . چايى و قليان مى داد. از تصادف اين مسافرت كربلا آنكه قرحه و دملى در پاى من ظاهر شده بود كه من را ناراحت كرده بود. چون عده جمعيت مرحوم حاج ميرزا رضا زياد بود، هميشه در محل وسيعى در محل شهريا آبادى چادر مى زدند حتى در سامره كه وارد شديم ، چادر زدند و مرحوم آية الله شيرازى ، اعلى الله مقامه ، در چادر به ديدن من آمدند. مزاح كردند فرمودند: بى جهت نيست اهل تسنن بشما دشمنى مى كنند، خودتان ايجاد بغضاء مى كنيد حاضر نيستيد در منازل آنها برويد. گمانم شما بلد نبوديد به راهنمايى آخوند ملا فتحعلى سلطان آبادى باشيد، چون ايشان هم تشريف داشتند. خلاصه از سامرا حركت كرديم ، طرف ايران از طرف پشت كوه و كردستان و گروس . اتفاقا دانه در پاى من زد، ورم پاى من زياد شده بود و راحتى را از من سلب كرده بود. رسيديم به رودخانه بدر. هوا سر بود آب زياد بود نتوانستيم عبور كنيم . شب را مانديم . يكى از همراهان ما حسينعلى خان پسر علاء الدوله بود، بسيار جوان زيبايى خوش ‍ قامت شجاعى بود. من با حاج ميرزا رضا در خيمه نشسته بوديم ، صداى شليك تفنگ بلند شد. حاج ميرزا رضا گفت : اين تير به آدم خورد. تحقيق كردند معلوم شد تفنگ در دست حسينعلى خان خالى شده و به خودش ‍ اصابت كرده . فورا حاج ميرزا رضا امر كرد رفتند تلگراف به گروس كردند، جراح باشى را طلبيدند. هنوز جراح باشى نرسيده اين جوان فوت كرد. جنازه را بعد از غسل و كفن به سامرا مراجعت مى دهند با تشييع و احترام دفن مى كنند. در اين اثنا جراح باشى مى آيد. پاى من هم به قدرى متورم شده بود كه خواب از چشمم ربوده بود. حاج ميرزا رضا به جراح باشى امر كرد آمد پاى من را باز كرد. نيشتر زد جراحت را بيرون آورد مرهم گذارد و بست . پا مثل پوست استخوان شده بود؛ قسم خورد به حق عسكريين كه : خدا اين جوان را كشت براى حفظ شما، چون اگر يك روز ديرتر مى آمدم پا را فاسد و تمام احشاء و امعاء را متلاشى مى نمود. من هم به حضرات همراهان گفتم : متوجه باشيد، من چهار روز از غذاى شما خوردم به ضرب نيشتر به فشار از بدنم بيرون آوردند، مراقب خودتان باشيد يك عمر از اين اطعمه تغذيه مى كنيد با شما چه مى كند؟.
مسافرت مرحوم آسيد اسحاق فاطمى به مكه
2. از ثمرات اين مسافرت آنكه مرحوم والد فرمودند: هميشه در خواستم از خدا اين بود مكه مشرف شوم . چند سال از اين مسافرت كربلا گذشت . ماه رمضان پيش آمد. شب اول در ضمن ادعيه ماه رمضان خوانديم اءن تجعلنى من حجاج بيتك الحرام گريه بر من به شدت غلبه كرد. در خواستم را از خدا تجديد كردم . صبح روز بعد پست نامه اى آورد. خواندم ديدم از لطفعلى خان سابق الذكر است . نوشته بود: آقا خاطر دارى در فلان منزل در فلان سال كه از كربلا مراجعت مى كرديم ، فلان كس گفت : اگر من بروم مكه آقا را مى برم ، ديگرى همين را گفت من ساكت بوده ام . حال آمده ام طهران مرخصى بگيرم بروم مكه الوعده وفا مهيا باشيد آدم با مال از گروس ‍ مى فرستم . روز هفتم ماه رمضان تلگراف از گروس رسيد: مال با آدم فرستادم تقاضا دارم بپذيريد. الغرض مال و نوكر حاج لطفعلى خان آمد؛ پولى فرستاده بود كه مستطيعا بروم . حركت كرديم ، همين كه نزديك گروس ‍ رسيدم استقبال مفصلى از ما كردند و با احترام تمم من را وارد كردند. بعد از چند روز به اتفاق ايشان با يك عده سوار حركت كرديم طرف عراق عرب . ظاهرا فرمودند: از جاده پشت كوه ، اول سامره مشرف شديم و از محسنات اتفاقيه آنكه در اين مسافرت خدمت حاج ملا فتحعلى سلطان آبادى معروف ، به مكه مشرف شديم و برگشتيم . به قدرى حاج لطفعلى خان از من پذيرايى كرد كه شرمنده شدم . عجب بود كه در اين مسافرت رفتن و برگشتن طورى نخوابيده كه پايش طرف من دراز شود و در مراجعت به گروس ‍ پذيرايى و استقبال و مشايعت شايانى از من نمود.