گفتار معصومين(عليهم السلام) ، جلد ۱

آیة الله العظمی مکارم شیرازی

- ۴ -


15. استفاده از موقعيّت «وحدت»

قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : «اِنَّ المُؤْمِنَ يَأْخُذُ بِأدَبِ اللهِ، اِذا أَوْسَعَ اللهُ عَلَيْهِ اِتَّسَعَ، وَاذا أَمْسَكَ عَنْهُ أَمْسَكَ». (96)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «مؤمن مؤدّب به ادب خداست، مى بيند خداوند با او چه رفتار مى كند، هر وقت نعمت بيشترى به او داد او هم وسعت بيشترى در كار خيرش مى دهد (چنان نيست كه بخيل در علم، مال و خدماتش باشد) و وقتى ندارد وظيفه اى هم ندارد».

مقصود روايت همان قسمت اوّل است كه وقتى خداوند سرمايه اى به او مى دهد كه شامل انواع سرمايه هاى مادّى ومعنوى مثل مقام، نفوذ اجتماعى، علم، قوه تفكر و... مى شود، از آن سرمايه استفاده مى كند و هرچه عنايت خدا به او بيشتر شود او هم عنايتش به ديگران بيشتر مى شود.

حضرت استاد به تناسب روز درباره وحدت بحثى را ارائه دادند كه در ذيل آورده مى شود:

در مورد وحدت سه مطلب عمده قابل توجّه است:

1. تعريف وحدت

مراد از وحدت بين مذاهب اسلامى چيست؟

مراد اين نيست كه سنّى ها را شيعه و يا شيعه ها را سنّى كنيم، چرا كه هيچ كدام در عمل حاضر نيستند از عقيده خود دست بردارند، بلكه منظور اين است كه در موضوعات مشتركى كه داريم وحدت عمل داشته باشيم، مثل اينكه خدا واحد است، نبىّ واحد است، قبله و كتاب واحد است و بيت المقدّس سرزمين اسلام است و بايد نجات پيدا كند و كشورهاى اسلامى نبايد تحت سيطره كفر باشند و... اينها از امورى است كه شيعه و سنّى در آن اتّفاق نظر دارند.

2. انگيزه ها و اهداف وحدت

كشورهاى اسلامى از قدرت ويژه اى برخوردارند، به عنوان مثال از نظر جمعيّت، فرهنگ اسلامى، مناطق سوق الجيشى، منابع زيرزمينى و امور ديگر در دنيا ممتازند، اگر كشورهاى اسلامى دست به دست هم ندهند پايمال دشمنان مى شوند و اگر دست به دست هم بدهند مى توانند در مقابل دشمنان سربلند و پيروز باشند.

احساس خطر و ضرر شديدى كه عدم وحدت در پى دارد بايد انگيزه اى شود تا مسلمين در مقابل كشورهاى قدرتمند به وحدت برسند، چرا كه ظالمين با هم متّحد شده اند تا مانع نفوذ اسلام در ميان ملّتها گردند.

حال بر فرض دشمن هم نداشته باشيم با وحدت مى توانيم در جهان ترقّى كرده و قدرت خود را عالم گير كنيم و فرهنگ دينى اسلامى خود را گسترش بدهيم.

3. اسباب و عوامل وحدت

وحدت در ذات انسان نهفته شده و عالم، عالم وحدت است. تفرقه عللى دارد كه اگر آنها را بشناسيم و از بين ببريم وحدت حاصل مى شود، مثل سلامتى كه نبايد گفت چرا سالم هستيم بلكه بايد پرسيد چرا مريض مى شويم، وقتى علت بيمارى از بين برود، سلامتى حاصل مى شود.

يكى از علت هاى تفرقه، عدم ارتباط با همديگر است، وقتى با يكديگر در ارتباط نباشيم، و نسبت به هم شناخت نداشته باشيم حاضر نيستيم با يكديگر همكارى كنيم.

در ميان اهل سنّت تبليغ زيادى مى شود كه شيعه اين قرآن مرسوم را قبول ندارد و قرآن ديگرى دارد، اگر بيايند و قرآنهاى موجود در مساجد و تفسيرهاى ما را ببينند اين بدبينى برطرف مى شود.

يكى ديگر از علل تفرقه، آلت دست دشمنان شدن است، چرا كه اين دشمن است كه فعّاليّت كرده و وهّابيها و سنّى ها را در مقابل شيعه قرار داده است. براى از بين بردن اين توطئه بايد ارتباط زيادى بين شيعه و سنى برقرار شود تا منطق ما را بشنوند و از دور قضاوت نكنند. خداوند مى فرمايد: «(وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا ); و همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت) چنگ زنيد و پراكنده نشويد». (97)

اين آيه مسأله اتّحاد و مبارزه با هرگونه تفرقه را مطرح مى كند كه از اهمّيت فوق العاده اى برخوردار است. در احاديثى كه از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)و پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است بر لزوم و اهمّيت اين موضوع با تعابير مختلفى اشاره شده است: پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «المُؤْمِنُ لِلْمُؤمِنِ كالبُنْيانِ يَشُدُّ بَعضُه بَعْضاً; افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه هر جزئى از آن، جزء ديگر را محكم نگاه مى دارد».

و نيز فرمود: «المُؤْمِنونَ كالنَّفْسِ الواحِدَة; مؤمنان همچون يك روحند».

و در جاى ديگر مى فرمايد: «مثل افراد با ايمان در دوستى و نيكى به يكديگر همچون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آيد، اعضاى ديگر را قرار و آرامش نخواهد بود». (98)

بنى آدم اعضاى يكديگرند *** كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى *** نشايد كه نامت نهند آدمى

جمله (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ) (99) يكى از شعارهاى اساسى و ريشه دار اسلامى است كه مسلمانان را از هر نژاد و هر قبيله، و داراى هر زبان و هر سن و سال، با يكديگر برادر مى داند.

به تعبير ديگر اسلام تمام مسلمانها را در حكم يك خانواده مى داند، و همه را خواهر و برادر يكديگر خطاب مى كند. در روايات اسلامى نيز روى اين مسأله تأكيد فراوان شده است كه به عنوان نمونه چند حديث را ذكر مى كنيم.

1. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «المُسْلِمْ أخوالمُسْلِم، لايَظْلِمُه، ولايَخْذِلُه، ولايُسْلِمُه; مسلمان برادر مسلمان است، هرگز به او ستم نمى كند، دست از ياريش برنمى دارد، و او را در برابر حوادث تنها نمى گذارد». (100)

2. در حديث ديگرى از همان حضرت (صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه: «مَثَلُ الأَخَوَيْنِ مَثَلُ اليَدَيْنِ تَغْسِلُ إحداهما الاُخرى; دو برادر دينى همانند دو دستند كه هر كدام ديگرى را مى شويد (با يكديگر كمال همكارى را دارند و عيوب هم را پاك مى كنند)». (101)

3. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «المُؤمِنُ أخوالمُؤمِنِ، كالجَسَدِ الواحِدِ إذا اشْتَكى شَيْئاً مِنْهُ وَجَدَ ألَمَ ذَلِكَ في سائرِ جَسَدِه، و أرواحُهُما مِن روح واحِدة; مؤمن برادر مؤمن است، و همگى به منزله اعضاى يك پيكرند، كه اگر عضوى از آن به درد آيد، ديگر عضوها آرامش ندارند،چرا كه ارواح همگى آنها از روح واحدى گرفته شده است». (102)

روايتى هم از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) درباره حقوق سى گانه مؤمن بر برادر مؤمنش نقل شده است كه از جامع ترين روايات در اين زمينه است و علاقه مندان مى توانند به تفسير نمونه (103) مراجعه كنند، و همچنين در حديثى از امام على (عليه السلام) درباره آغاز وقوع فتنه ها و اختلاف ها نقل شده است. (104)

در نهج البلاغه مى خوانيم: «وَالْزَموا السَّوادَ الاْعْظَم، فَاِنَّ يَدَاللهِ مَعَ الْجَماعَةِ، وَاِيّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ، فَاِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّيْطَانِ، كَما أنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئبِ; هميشه همراه جمعيّتهاى بزرگ باشيد كه دست خدا با جماعت است، و از پراكندگى بپرهيزيد كه انسان تك و تنها بهره شيطان است، همچنان كه گوسفند تنها، طعمه گرگ است». (105)

16. شكر نعمت

قال رسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : «مَنْ تَقَدَّمَتْ اِلَيْهِ يَدٌ، كانَ عَليهِ مِنَ الحَقِّ أن يُكافِىءَ، فاِنْ لَم يفعَلْ فالثّناءُ، فإنْ لَمْ يَفْعَلْ فَقَدْ كَفَرَ النِّعْمَةَ». (106)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «كسى كه نعمت به او برسد (يد به معناى نعمت است) اگر مقابله به مثل نكند (لفظا تشكر نكند) كفران نعمت كرده است».

به طور اجمال از آيات و روايات چنين به دست مى آيد كه اسلام بر پايه حق شناسى است. اگر كسى خدمتى به شما كرد، آن را از ياد نبريد و اين خدمت را روزى جبران كنيد. گاه انسان نمى تواند جبران كند، يا به خاطر اينكه توانايى او كم است و يا خدمتى كه به او شده به قدرى زياد است كه قابل جبران نيست; در اين صورت حدّاقل بايد با زبانش تشكّر كند در غير اين صورت كفران نعمت كرده و مستحق زوال نعمت است.

كسانى كه به ما خدمت مى كنند بسيارند، پدر، مادر، استاد، همسايگان، علما، شهدا و... ، و ما مديون خدمات زيادى هستيم و عوامل زيادى دست به دست هم داده اند تا ما بتوانيم از آسايش برخوردار و از علم و دانش بهره مند شويم و نمى توانيم همه آنها را جبران كنيم، بنابراين لااقل بايد قدرشناسى كنيم.

قرآن مى فرمايد:

«(لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ ); اگر شكرگزارى كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد مجازاتم شديد است». (107)

شكر نعمت، نعمتت افزون كند *** كفر، نعمت از كفت بيرون كند

مطابق آيه نه تنها نعمت از او گرفته مى شود بلكه عذاب الهى جانشين نعمت مى شود.

اين درباره نعمتهايى كه از ناحيه انسانها به هم مى رسد نيز صادق است كه اگر بتوانيم جبران كنيم و اگر نتوانيم با زبان شكرش را انجام مى دهيم، امّا درباره نعمت الهى كه سرتاپاى ما را فرا گرفته چگونه مى توانيم شكر كنيم؟! نعمت وجود، عقل، سلامت، هدايت، ايمان، ولايت و... حتّى اگر شكر بگوييم خود شكر هم نعمت است. در عبارت امام سجاد (عليه السلام) آمده است: «فَكَيْفَ لى بِتَحْصيلِ الشُّكْرِ و شُكْرى اِيّاكَ يَفْتَقِرُ إلى شُكْر، فَكُلَّما قُلْتُ لَكَ الحَمْدُ وَجَبَ عَلَىَّ لِذلكَ اَنْ اَقولَ لَكَ الحمدُ; چگونه مى توانم حقّ شكر تو را بجاى آورم، درحالى كه همين شكر من نياز به شكرى دارد، و هر زمان كه مى گويم تو را سپاس بر من لازم است كه به خاطر همين توفيق شكرگزارى بگويم تو را سپاس». (108)

به همين جهت بزرگان مى گويند كه شكر نعمت خدا فقط يك راه دارد و آن اظهار عجز و ناتوانى از شكر نعمتهاى اوست، همان گونه كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه مى فرمايد:

«خداوند به موسى (عليه السلام) وحى فرستاد كه حقّ شكر مرا ادا كن، عرض كرد: پروردگارا چگونه حقّ شكر تو را ادا كنم، در حالى كه هر زمان شكر تو را بجا آورم، اين موفقيّت خود نعمت تازه اى براى من خواهد بود، خداوند فرمود: اى موسى الآن حقّ شكر مرا ادا كردى، چون مى دانى حقّ اين توفيق از ناحيه من است». (109)

بنده همان به كه زتقصير خويش *** عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش *** كس نتواند كه بجا آورد

ما نعمتهاى زيادى داريم كه هر كدام از آنها با دنيا برابرى مى كند، اگر چشم يا عقل ما را بگيرند و تمام دنيا را بدهند، راضى نيستيم. اين آبى كه سطح چشم قرار دارد اگر نباشد پلك روى چشم مى سايد و در مدّت كوتاهى چشم زخم مى شود، امّا اين آب، آن را نرم نگه مى دارد كه پلك بتواند به سادگى بالا و پايين رود.

اگر اين نعمتهاى بزرگ خدا را صحيح در مسيرش مصرف كنيم، شكر عملى اوست، و اگر وسيله اى شد براى طغيان، خودپرستى، غرور، غفلت، بيگانگى و دورى از خدا اين عين ناسپاسى است.

حق همى گويد چه آوردى مرا *** اندرين مهلت كه دادم من تو را

پنج حس را در كجا پالوده اى *** گوهر ديده كجا فرسوده اى

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «كمترين شكر اين است كه نعمت را از خدا بدانى، بى آنكه قلب تو مشغول به آن نعمت شود، و خدا را فراموش نكنى، و همچنين راضى بودن به نعمت او و اينكه نعمت خدا را وسيله عصيان او قرار ندهى، و دستورات او را با استفاده از نعمتهايش زير پا نگذارى». (110)

و نيز فرمود: «شُكْرُ النِّعْمَةِ اجتِنابِ المَحَارِم; شكر نعمت آن است كه از گناهان پرهيز شود». (111)

رواياتى درباره شكر نعمت:

1. امام على (عليه السلام) در يكى از حكمتهاى خود مى فرمايد: «اِذا وَصَلَتْ اِلَيْكُم أَطْرافُ النِّعَمِ فَلا تُنَفِّروا أَقْصاها بِقِلَّةِ الشُّكْرِ; هنگامى كه مقدّمات نعمتهاى خداوند به شما مى رسد سعى كنيد با شكرگزارى، بقيّه را به سوى خود جلب كنيد، نه آنكه با شكرگزارى كم آن را از خود برانيد». (112)

2. تنها شكر و سپاسگزارى از خداوند در برابر نعمتها كافى نيست، بلكه بايد از كسانى كه وسيله آن موهبت بوده اند نيز تشكّر نماييم و حقّ زحمات آنها را از اين طريق ادا كنيم، و آنها را از اين راه به خدمات بيشتر تشويق نماييم.

در حديثى از امام سجّاد (عليه السلام) مى خوانيم كه مى فرمايد: «روز قيامت خداوند به بعضى از بندگانش مى فرمايد: آيا فلان شخص را شكرگزارى كردى؟ عرض مى كند: پروردگارا من شكر تو را بجا آوردم، مى فرمايد: چون شكر او را بجا نياوردى شكر مرا هم ادا نكردى. سپس امام فرمود: أَشْكُرُكُمْ للهِِ أَشْكَرُكُمْ لِلنّاسِ; شكر گزارترين شما براى خدا آنها هستند كه از همه بيشتر شكر مردم را بجاى آورند». (113)

كمترين حدّ تشكّر آن است كه برخوردها، پرمحبّت و صميمى بوده واز هرگونه آزار و رنجش به دور باشد و عالى ترين تشكّر آن است كه در برابر خوبى افراد، چندين برابر خوبى كرده و خوبى آنها را در ظاهر و باطن، و زبان و عمل به بهترين وجه جبران نماييم. رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يَشْكُرِ النّاسَ لَمْ يَشْكُرِاللهَ; كسى كه از انسانها تشكّر نكند از خدا تشكّر نكرده است». (114)

امام رض (عليه السلام) مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يَشْكُرْ والِدَيْهِ لَمْ يَشْكُرِ اللهَ; كسى كه از پدر و مادرش تشكر نكند، شاكر خداوند هم نبوده است». (115)

در زندگى پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) و امامان(عليهم السلام) موارد متعدّدى ديده مى شود كه از افراد نيكوكار قدردانى و تشكّر مى كردند كه چند نمونه از آن را ذكر مى كنيم:

الف) پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) به پاس خدمات حضرت خديجه (عليه السلام) همواره از او ياد مى كرد و از خدمتهاى او قدردانى و تشكّر مى نمود و بر او درود مى فرستاد و از درگاه خدا براى او طلب آمرزش مى نمود و مى فرمود: خديجه وقتى به من پيوست كه همه از من دور مى شدند. او در راه اسلام، هرگز مرا تنها نگذاشت و همواره از من حمايت نمود. خدا او را رحمت كند كه بانوى پربركتى بود و من از او داراى شش فرزند شدم. (116)

ب) در دوران شيرخوارگى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) چند روز كنيز آزاد شده ابولهب به نام ثُوَيْبه و مدّتى هم حليمه سعديّه به او شير دادند و از او سرپرستى كردند. سالها از اين ماجرا گذشت، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به خاطر محبّتهاى ثُوَيْبه در دوران شيرخوارگى، به او احترام مى گذارد; حتّى در مدينه براى او كه در مكّه مى زيست لباس و هديه هاى فراوانى مى فرستاد، ثويبه در سال هفتم هجرت از دنيا رفت. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از وفات او غمگين گرديد، از خويشان او جويا شد تا به آنها محبّت كند و به اين ترتيب از زحمات گذشته او سپاسگزارى نمايد.

هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در 25 سالگى در مكّه با حضرت خديجه (عليه السلام) ازدواج كرد، يك سال براثر خشكسالى، قحطى شد و حليمه سعديّه به علت تهيدستى به مكّه آمد تا معاش زندگى خود را تأمين نمايد. نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آمد و شرح حال خود را بيان نمود. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از اموال خديجه چهل گوسفند و شتر به حليمه داد و به پاس خدمات گذشته او، احترام شايانى به او نمود. (117)

ج) پيرمردى نابينا و مسيحى به محضر اميرمؤمنان على (عليه السلام) آمد و تقاضاى كمك كرد. حاضران چنين وانمود كردند كه نبايد به او كمك كرد. على (عليه السلام) پس از تحقيق دريافت كه او هنگام توانمندى براى مسلمانان كار كرده و در خدمت اسلام بوده است، فرمود: شگفتا! او تا وقتى كه توان داشت از او كار كشيديد، اكنون كه پير و ناتوان شده او را به حال خود واگذار كرده ايد؟ آنگاه دستور داد از بيت المال به او كمك كردند و حقوق ماهيانه اى براى او تعيين نمود. (118) به اين ترتيب، از كار او در ايّام جوانى قدردانى كرد، هرچند او مسيحى بود.

3. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) در همه لحظات عمر خود، نهايت شكرگزارى در پيشگاه خداوند را در عالى ترين مراتبش انجام مى دادند.

آنها مظهر شكر و بندگى و اطاعت بودند و شكر خود را به صورت عبادت و نهايت خضوع در برابر خداوند آشكار مى ساختند كه به ذكر چند نمونه از مقام بندگى وشكرگزارى آنها اكتفا مى كنيم:

ابن عبّاس مى گويد: «پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در شبى كه روز آن جنگ بدر رخ داد از شب تا صبح نماز مى خواند و اشك مى ريخت و با نهايت خضوع دعا مى كرد و مى گفت: اَللّهمَ اَنْجِزْلى ما وَعَدْتَنى; خدايا آنچه را به من وعده داده اى به آن وفا كن. و به سجده مى رفت و در سجده زار زار مى گريست و خدا را عبادت مى كرد». (119)

آن بزرگوار آنقدر براى نماز و عبادت ايستاد كه پاهايش ورم كرد و آنقدر نماز شب خواند كه چهره اش زرد شد. آنقدر هنگام عبادت مى گريست كه بى حال مى شد. شخصى به آن حضرت عرض كرد: مگر نه اين است كه خداوند گناه گذشته و آينده تو را بخشيده است، چرا خود را اين گونه به زحمت مى اندازى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «أفَلا اَكونُ عَبَداً شكوراً; آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم؟». (120)

امام باقر (عليه السلام) در شأن پدرش امام سجّاد (عليه السلام) مى فرمايد: «آن حضرت در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند ... او در نخلستان داراى پانصد درخت خرما بود و در كنار هر كدام از آنها، دو ركعت نماز مى خواند. هنگامى كه به نماز مى ايستاد رنگش تغيير مى كرد و حال او در نماز همچون حال بنده ذليل در برابر پادشاه بزرگ بود. اعضاى بدنش مى لرزيد و به گونه اى نماز مى خواند كه گويى آخرين نماز اوست و هرگز بعد از آن زنده نمى ماند».

شبى مشغول نماز بود، يكى از پسرانش در كنارش به زمين افتاد و دستش شكست اهل خانه جيغ و فرياد كشيدند، همسايه ها آمدند و شكسته بند آوردند، آن كودك از شدت درد فرياد مى كشيد، شكسته بند، دست او را بست، ولى امام سجّاد (عليه السلام) هيچ كدام از اين فريادها را نشنيد، تا اينكه صبح آن شب متوجّه شد دست پسرش برگردنش آويزان است، فرمود: چه شده؟ ماجرا را به اطلاع آن حضرت رساندند.

در مورد ديگرى آن حضرت در حال سجده نماز بود، آتش سوزى در خانه رخ داد، حاضران فرياد مى زدند: «يَابْنَ رَسولِ اللهِ اَلنّارُ اَلنّارُ; اى پسر رسول خدا آتش! آتش!».

آن حضرت سرش را بلند نكرد تا اينكه آتش خاموش گرديد. پس از سجده به آن حضرت گفته شده چه چيز تو را از آتش سوزى باز داشت؟ فرمود: «اَلْهَتْنى عَنْها اَلنّارُ الْكُبْرى; آتش عظيم دوزخ، مرا از اين آتش سوزى سرگرم و غافل ساخت». (121)

17. آثار گناه

عن أبى جعفر (عليه السلام) قال: وَجَدْنا في كِتابِ رَسولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : «أذاظَهَرَ الزِّنا مِنْ بَعْدى كَثُرَ مَوْتُ الْفَجْأَةِ، وَ اِذا طُّفِفَ الْمِكْيالُ و الميزانُ أَخَذَهُم اللهُ بِالسّنينَ وَالنَّقْصِ، وَاِذا مَنَعوا الزَّكاةَ مَنَعَتِ الأرْضُ بَرَكاتِها مِنَ الزَّرْعِ وَالثِّمارِ وَالْمَعادِنِ كُلِّها، وَإذا جارُوا فى الأَحْكامِ تَعاوَنوا عَلَى الظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ، وَ اِذا نَقَضوا العَهْدَ سَلَّطَ اللهُ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ، وَاِذا قَطَعوا الاْرْحامَ جُعِلَتِ الأموالُ فى أَيْدىِ الأشْرارِ، وَاِذا لَمْ يَأْمُروا بِالمَعْروفِ وَ لَمْ يَنْهَوا عَنِ المُنْكَرِ وَ لَمْ يَتَّبِعوا الأَخْيارَ مِنْ أَهْلِ بَيْتى سَلَّطَ اللهُ عَليهمْ شِرارَهُمْ فَيَدْعو خِيارُهُمْ فَلا يُسْتَجابُ لَهُمْ». (122)

امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «در كتاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) يافتم: هرگاه پس از من زنا پديدار شود، مرگ ناگهانى فراوان گردد، و هرگاه از پيمانه و ترازو كم شود، خداوند آنان را به قحطى و كمى (خواربار و ساير وسايل زندگى) گرفتار مى كند، و هرگاه از دادن زكات دريغ كنند، زمين بركات خود را از زراعت و ميوه ها و معادن از آنها دريغ مى كند، وهرگاه در احكام به ناحق حكم كنند، در ستم و دشمنى با هم گرفتار مى شوند و چون پيمان شكنى كنند خداوند دشمنانشان را بر آنان مسلّط كند، و چون قطع رحم كنند خداوند اموال (و ثروتها) را در دست اشرار قرار دهد، و چون امر به معروف و نهى از منكر نكنند و پيروى از نيكان اهل بيت من ننمايند، خداوند اشرار آنان را بر ايشان مسلّط گرداند، پس نيكان آنها دعا كنندو مستجاب نشود».

نتايج گناه در زندگى انسان

الف) عقوبتهاى اخروى كه همان تجسّم اعمال است كه فعلاً موضوع بحث نيست.

ب) آثارى كه در قلب انسان مى گذارد مانند انواع تاريكيها و حجابها، و از بين بردن توفيقات، نشاط قلبى و نشاط عبادت، اين هم از محلّ بحث خارج است.

ج) آثار اجتماعى گناه است.

تمام گناهان آثارى در زندگى بشر دارند و نابسامانى در زندگى بوجود مى آورند كه اين آثار موضوع بحث است:

1. گناهانى كه رابطه آن با اثرش شناخته شده است يعنى مى توانيم بدانيم كه اين گناه اين اثر را دارد، مثلا اگر دروغ زياد شود اعتماد مردم به يكديگر از بين مى رود و سوء ظن و عدم همكارى زياد مى شود و نمى توان زندگى مشترك داشت.

2. رابطه ماوراى طبيعى، يعنى ما نمى دانيم كه اگر كسى اين گناه را مرتكب شود خداوند چه اثرى در آن مى گذارد.

در حديث فوق پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: اگر زنا زياد شود مرگ ناگهانى مثل سكته زياد مى شود، چه سكته مغزى كه بخشى از مغز از كار مى افتد، يا سكته قلبى كه قلب از كار مى افتد، اينها مرگ ناگهانى درونى است.

مرگ ناگهانى بيرونى هم داريم كه زلزله و امثال آن است، البتّه روايت بيشتر تأكيد بر جنبه درونى دارد كه وقتى زنا زياد شود مرگ و مير زياد مى شود، چرا كه شهوترانى تعادل مغز و قلب را به هم مى زند و به دنبال آن مرگ ناگهانى يا عقوبت ناگهانى است.

در حديث ديگرى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «يا مَعْشَرَ المسلمينَ اِيّاكُمْ وَالزِّنا فَاِنَّ فيهِ سِتَّ خصال، ثَلاثٌ في الدُّنْيا و ثلاثٌ فى الآخِرَةِ، فَاَمّا الّتى في الدُّنْيا فَإنَّه يَذْهَبُ بِالبَهاءِ، وَ يُورِثُ الْفَقْرَ، وَ يُنْقِصُ العُمُرَ، وَ اَمَّا الّتى فى الآخِرَةِ فَاِنَّهُ يُوجِبُ سَخَطَ الرَّبِّ وسوءَ الحِسابِ و الخلودَ في النّارِ; اى گروه مسلمانان از زنا پرهيز كنيد كه در آن شش خصلت و نتيجه زشت هست، سه در دنيا و سه در آخرت، امّا آن سه كه در دنياست: زيبايى را مى برد و پريشانى و تنگدستى مى آورد، و عمر را كوتاه مى كند، و امّا آن سه كه در آخرت است: موجب خشم خدا، و بدى حساب، و جاويدان ماندن در آتش دوزخ مى گردد». (123)

و اين بدان خاطر است كه:

اوّل: اسلام زندگى دنيا و آخرت را مرتبط به يكديگر مى داند وهمچنان كه مى خواهد سعادت دنياى مردم را تأمين كند، در فكر تأمين سعادت زندگى پس از مرگ آنها نيز مى باشد.

ثاني: بدين وسيله ايمان به معاد و حساب روز جزا و كيفر اخروى را در دل مردم تقويت مى كند و آنها را از كيفر روز قيامت بيم مى دهد و با بيان اين حقيقت كه هيچ عملى بى حساب نمى ماند، به طرز صحيحى در نهان و آشكار جلوى مردم را از گناه كردن مى گيرد، و سدّ محكمى ميان آنان و گناه ايجاد مى كند، و انسان را در برابر طوفان شهوات و غرايز چون كوهى محكم، پابرجا و استوار مى سازد.

چنانكه در حديث آمده: «المُؤمِنُ كالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا تُحَرِّكُهُ الْعواصِف; مؤمن چون كوه محكمى است كه بادهاى سخت او را نمى لرزاند». (124)

زيرا اگر ايمان به كيفر روز جزا در كار نباشد، قانونهاى اجتماعى تنها در ظاهر مى توانند تاحدود كمى جلوى تجاوزات را، آن هم به طور ناقص بگيرند، امّا وقتى گناهكار در جاى خلوتى قرار گيرد و وسايل گناه برايش آماده باشد، قدرتى جز ايمان به معاد نمى تواند جلوى او را از ارتكاب گناه وجنايت بگيرد.

در ادامه حديث حضرت مى فرمايد: اگر كم فروشى كند خداوند قحطى مى آورد، يعنى شما كم مى فروشى، خداوند هم كم مى كند و قحطى مى شود كه بين اين دو رابطه معنوى وجود دارد، و يا اگر منع زكات كنند، زمين بركاتش را منع مى كند، اعم از زراعت، ميوه و معادن; كه اين مربوط به حكمت خداوند است همان گونه كه عمل مى كنى به همان ميزان پاداش دريافت مى كنى.

هنگامى كه در احكام ظلم كرده و ظلم ظالمان را اجرا كنند و حكم جائرانه بدهند، زندگى آنها همكارى با ظلم و در خدمت ظلم مى شود.

وقتى نقض عهد كنند، خداوند دشمنان را بر آنها مسلّط مى كند، چون پيمان شكنى اعتماد را از بين مى برد و وقتى اعتماد از بين رفت، اتّحاد از بين خواهد رفت و دشمنان مسلّط مى شوند.

وقتى قطع رحم كنند، ثروتها در دست اشرار قرار داده مى شود، چون قطع رحم اثر وضعى دارد كه اگر رحم نكنى، خداوند هم رحم نمى كند و جامعه اسلامى محتاج به كارهاى ديگران مى شود.

وقتى امر به معروف ونهى از منكر نكنند، خداوند اشرار را بر آنها مسلّط مى كند، چون اگر بى تفاوت باشند، اشرار در بى تفاوتى مسلّط مى شوند، و اگر احساس مسئوليّت كنند، اشرار مجال پيدا نمى كنند تا مسلّط شوند.

بنابراين آثار وضعى گناه مثل علّت و معلول است، به عنوان مثال اگر شراب بخورد ولى نداند كه شراب است، حرام نيست امّا اثر وضعى خود را كه مستى است، مى گذارد.

اثر وضعى گناه گاهى در بدن و گاه در روح انسان است و قلب را سياه كرده، نورانيّت را از بين مى برد.