نظام اخلاقي اسلام

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۱۰ -


16- اسلام و ايمان در قرآن.

14. (قالَتْ الْاَعْرابُ آمَنّا؛ قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلِكِنْ قُولُوا اَسْلَمْنا وَلَمّا يَدْخُلِ الإيْمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَاِنْ تُطيعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ لايَلِتْكُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ شَيْئاً اِنَّ اللّهَ غَفُور رَحيم؛.

گروهي از باديه نشينان گفتند: به تو (از صميم دل) ايمان آورده ايم؛ (در پاسخ آنها) بگو: ايمان نياورده ايد؛ بلكه بگوييد: اسلام آورده ايم (به ظاهر تسليم شده ايم). و هنوز ايمان در دلهاي شما نفوذ نكرده است؛ اگر از خدا و پيامبر او پيروي كنيد، چيزي از (پاداش) اعمالتان كم نمي كند، خداوند آمرزنده و مهربان است).

محور بحث در آيه، گروهي از مسلمان نماياني است كه در ظاهر به اسلام و ايمان تظاهر مي كنند، ولي در دل، كوچكترين اثري از آن نيست؛ اين دسته، همان گروه منافقان هستندكه خطر آنها به مراتب بالاتر از ديگران است؛ زيرا ملل يهود و نصارا دشمنان شناخته شده اسلامند، ولي گروه منافقان، دشمناني ناشناخته هستند و ضرر چنين افرادي به مراتب از دسته هاي نخستين بيشتر است. (1) .

بررسي آيه هايي كه در آنها لفظ اسلام و ايمان به شكلهاي گوناگون وارد شده است، اين حقيقت را به ثبوت مي رساند كه غالباً لفظ (اسلام) در برابر (شرك) و (ايمان) در برابر (كفر) و (فسق) به كار مي رود.

معناي لغوي (اسلام) همان انقياد و خضوع است، چنان كه معناي لغوي (ايمان) همان اذعان و اطمينان و تصديق است.

بنابراين، منظور از اسلام در لسان شرع، همان حالت خضوع و تسليم در برابر خداي جهان است و نقطه مقابل آن (شرك) و (الحاد) است؛ البته اين نيز هست كه ملحد در برابر هيچ موجودي خاضع نيست، ولي مشرك در برابر بتها و اجرام و يا مصنوعاتي كه ساخته خود اويند، خضوع دارد.از آن جا كه در زمان نزول قرآن، ملحد به معناي منكر صانع وجود نداشته غالباً لفظ (اسلام) در برابر (شرك) و (مسلم) در برابر (مشرك) استعمال شده است. از باب نمونه به آيات زير توجه شود:.

1. (قُلْ اِنّي اُمِرْتُ اَنْ اَكونَ اَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ وَلا تَكونَنَّ مِنَ المُشْركينَ؛ (2) .

بگو من مأمورم كه نخستين كسي باشم كه اسلام مي آورد و هرگز از مشركان مباش).

2. (فَاِلِهُكُمْ اِلِه واحِد فَلَهُ اَسْلِموا وَبَشِّرِ الْمُخبِتينَ؛ (3) .

خداي شما مهربان است؛ براي او خضوع كنيد و خاضعان را بشارت ده).

3. (ما كانَ اِبراهيمُ يَهوديّا وَلا نَصرانيّا وَلكِن كانَ حنيفاً مُسْلِماً وَما كانَ مِنَ المُشْرِكينَ؛ (4) .

هرگز ابراهيم يهودي و نصراني نبود، بلكه بر آيين راست اسلام بود و هرگز از مشركان نبود).

4. (نَعْبُدُ اِلِهَكَ وَاِلِهَ آبائِكَ ابراهيمَ واسماعيلَ واسحاقَ اِلهاً واحداً وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمون؛ (5) .

خداي تو، خداي پدرانت، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را كه خداي يگانه است، مي پرستيم، و همگي در برابر او تسليم هستيم).

5. (قُلْ اِنَّما يُوحي اِلَىَّ اِنَّما اِلِهُكُمْ اِلِه واحِد فَهَلْ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ (6) .

بگو فقط به من وحي شد كه خداي شما يكي است. آيا در برابر او تسليم مي شويد).

6. (لاشريكُ لَهُ وبِذلكَ اُمِرْتُ وَاَنا اَوَّلُ الْمُسلمينَ؛.

(خداي يگانه) همتايي ندارد، و به پرستش او مأمورم و من نخستين كسي هستم كه نسبت به او خاضعم).

7. (لا اِلهَ اى الّذي آمَنَتْ بِه بَنُوا اسرائيلَ وَاَنا مِنَ الْمُسلمينَ؛ (7) .

خدايي جز آن كه بني اسرائيل به او ايمان آورده اند نيست و من از تسليم شدگان (خداي جهان) هستم).

دقت در اين آيات حاكي از آن است كه منظور از (اسلام) با تمام مشتقاتي كه دارد همان خضوع در برابر خدا و اعراض از هر نوع شرك و دو بيني است.

از آن جا كه يگانه پرستي و ترك هر نوع شرك و توجه به مصنوع، پايه تمام آيينهاي آسماني است، از اين رو، از روز نخست براي بشر، بيش از يك آيين نيامده و آن هم اسلام است، چنان كه مي فرمايد:.

8. (اِنَّ الدينَ عِنْدَ اللّهِ الاِسْلامُ؛ (8) .

آيين (حق) در پيشگاه خداوند همان اسلام است).

9. (وَمَنْ يَبْتَغِ غَير الاِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنهُ؛ (9) .

هر كس جز اسلام از آيين ديگري پيروي كند، از او پذيرفته نمي شود.).

آن جا كه قرآن مي خواهد پيروان انجيل و تورات را براي يك هدف مشترك دعوت كند، همه را به اسلام دعوت مي كند و حقيقت اسلام را عبارت از آن مي داند كه گرد شرك و بشر پرستي نگردند، چنان كه مي فرمايد:.

10. (اَنْ لانَعْبُدَ اِى اللّهَ وَلانُشرِكَ به شيئاً، وَلايتَّخِذَ بَعْضُنا بَعضاً ارباباً مِنْ دونِ اللّهِ فَاِنْ تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِاَنّا مُسْلِمون؛ (10) .

اي اهل كتاب! بياييد جز خدا را نپرستيم و براي او شريكي قائل نشويم و بعضي از ما، بعضي ديگر را به جاي خدا نگيريم؛ اگر روي برتافتند، بگو گواه باشيد كه ما مسلمانيم.).

از آن جا كه حقيقت اسلام، همان خدا پرستي و اعراض از غير خداست و در تمام ادوار، بشر به آن مامور بوده است، حتي ابراهيم خليل الرحمان پس از ساختن كعبه، از خداوند مي خواهد كه او و فررزندان وي را از گروه مسلمين قرار دهد؛ آن جا كه مي فرمايد:.

11. (رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسلمَيْنَ لَكَ وَمِنْ ذُرّيَّتِنا اُمَّةً مُسلِمَةً لَكَ؛ (11) .

پروردگارا ما را از تسليم شدگان براي خود قرار ده و همچنين از فرزندان ما امتي پديدآر كه در برابر تو سرِ تسليم فرود آورند).

حتي قرآن مدعي است كه ابراهيم گروه خداپرستان را مسلمان ناميده است:.

12. (هُوَ سَمّاكُمْ الْمُسلمينَ مِنْ قَبلُ؛ (12) .

او (ابراهيم) شما را مسلمان ناميده است).

از مجموع اين آيات استفاده مي شود كه حقيقت اسلام و مقصود اصلي از آن در غالب موارد، همان تسليم و انقياد در برابر حق، به صورت يگانه پرستي است.

ناگفته پيداست كه مركز يك چنين تسليم واقعي كه ملاك رهايي از آتش دوزخ و دست يابي به نعم الهي است، همان قلب و روح آدمي است و مسلمان كسي است كه از صميم قلب در برابر خدا خاضع و خاشع گردد وجز او كسي را به مقام ربوبي نپذيرد ونخستين جايگاه تجلي آن، زبان و سپس اعضاي ديگر است؛ بنابراين، مركز واقعي تسليم و انقياد، همان قلب و روح انساني است و زبان وسيله ابراز آن است.

بررسي لفظ ايمان.

ايمان درقرآن در برابر كفر به كار رفته است و نكته آن اين است كه ايمان حالت اذعان و تصديق به يك شي ء است؛ در اين صورت با (كفر) كه به معناي پوشانيدن است، متضاد خواهد بود؛ گويي كافر با جحد و انكار خود، چهره حقيقت را مي پوشاند؛ قرآن مي فرمايد:.

13. (وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالاِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ؛ (13) .

هركس ايمان را با كفر جايگزين كند، از راه راست منحرف شده است).

14. (هُمْ لِلْكُفر يَوْمَئذٍ اَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِيمانِ؛ (14) .

آنان آن روز به كفر از ايمان نزديكترند).

15. (اِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَي الايمانِ؛ (15) .

كفر را بر ايمان ترجيح دادند).

16. (يؤمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ؛ (16) .

به خدا و روز واپسين ايمان مي آورند).

17. (اَلّذين يُؤْمِنونَ بِالْغَيبِ وَيُقيمونَ الصَّلوةَ؛ (17) .

كساني كه به غيب ايمان آورده و نماز مي گزارند).

18. (وَكَذلِكَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الْكِتابَ فَالّذينَ آتَيناهُمُ الكتاب يُؤمِنونَ بِه؛ (18) .

ما كتاب را براي تو فرستاديم، كساني كه به آنها كتاب داده ايم به آن ايمان مي آورند).

نتيجه اين بررسي اين است كه منظور از اسلام در لسان قرآن، همان انقياد و خضوع در برابر خداست، در برابر (شرك) كه خضوع در برابر بُت كه مخلوق خدا است مي باشد.

و مقصود از ايمان در قرآن عبارت است از اذعان به خدا و آنچه كه مربوط به اوست؛ مانند رسالت پيامبر و روز رستاخيز و كتابهاي آسماني و...، در برابر كفر كه انكار همه يا برخي از آنهاست.

اگر حقيقت (اسلام) همان اذعان و تصديق است، قطعاً مركز حقيقي اين دو حالت، همان روح و روان انساني است و زبان و اعضاي ديگر جلوه گاه اين دو حال دروني هستند.

ولي اگر مقصود از اين دو كلمه، تظاهر به (تسليم) و (اذعان) باشد، اگر چه در دل و اعماق روح، اثري از هيچ كدام نباشد چنان كه افرادي پيدا مي شوند كه در دل نه حالت تسليم دارند و نه اذعان، ولي در زبان به خضوع و اذعان تظاهر مي نمايند در اين صورت، مظهر اين دو نوع (تسليم) و ( اذعان) فقط زبان خواهد بود و در برخي از آيات به اين نوع از اسلام صوري و ايمان ظاهري اشاره شده است.

مفسران در شأن نزول آيه مورد بحث نقل مي كنند كه گروهي از قبيله (بني اسد) براي اخذ زكات به خدمت پيامبر رسيدند و اظهار داشتند كه ما به آيين تو ايمان آورده ايم؛ پيامبر به دستور خداوند به آنان مي گويد: شما تنها اسلام آورده ايد (نه ايمان)؛ زيرا ايمان در دلهاي شما نفوذ نكرده است.

ناگفته پيداست، همان طور كه ايمان در دل آنها نفوذ نكرده بود، همچنين اسلام نيز در قلب آنان وارد نشده بود و اسلام آنان، جز اسلام زباني بيش نبوده است، و اما چرا پيامبر به آنان مي گويد: اسلام آورده ايد، ولي ايمان نياورده ايد؛ در صورتي كه از نظر ظاهر، هم اسلام آورده بودند، هم ايمان و در باطن نه ايمان داشتند و نه اسلام؛ نكته آن را بعداً خواهيم گفت.

در قرآن مجيد به ايمان زبانى، در برخي از آيات اشاره شده است؛ آن جا كه مي فرمايد:.

(لايَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ في الْكُفْرِ مِنَ الَّذينَ قالُوا آمَنّا بِاَفواههم ولم تُؤمِنْ قُلُوبُهُمْ؛ (19) .

گفتار كساني كه به سوي كفر شتاب مي كنند، تو را غمگين نسازد؛ آنان آنچه را كه در دل ندارند به زبان جاري مي سازند.).

از اين بيان روشن مي شود كه مركز واقعي اسلام و ايمان روح انساني است و زبان تجليگاه هر دو مي باشد؛ اگر چه گاهي تظاهر به اسلام و ايمان با واقع وفق نمي دهد، و از وجود ايمان و اسلام دروني حكايت نمي كند.

بنابر اين (ايمان) برخلاف پندار برخى، مخصوص به قلب و اسلام مخصوص به زبان نيست، بلكه هر دو از نظر ظاهر و باطن داراي درجاتي هستند.

معاني ديگر اسلام و ايمان.

معناي رايج و شايع اين دو اصطلاح همان بود كه گفته شد، ولي از برخي از آيات و روايات، معاني ديگري نيز براي آنها استفاده مي شود كه در ذيل بيان مي شود:.

1. گاهي اسلام به همان تسليم ظاهري و ايمان به اعتقاد باطن اختصاص داده مي شود و اين دو معنا در صورتي از آنها اراده مي شود كه اين دو لفظ در مقابل يكديگر قرار گيرند و گوينده در مقام تقسيم باشد، چنان كه در آيه مورد بحث، اين چنين است و پيامبر از طرف خدا مأمور گرديد كه به گروه (بني اسد) كه براي استفاده از زكات، تظاهر به دين مي كردند، بگويد آنان اسلام آورده اند نه ايمان؛ اين جمله حاكي از آن است كه مقصود از نسبت دادن اسلام به آنان، مرحله اي از مراحل اسلام است كه همان اسلام زباني باشد، نه همه درجات آن و همچنين مراد از نفي (ايمان)، نفي مرحله اي از ايمان است كه همان مرحله باطن و قلبي آن باشد، نه همه مراتب آن، وگرنه، آنان از نظر ظاهر، هم اسلام آورده بودند و هم ايمان و از نظر باطن، نه اسلام داشتند و نه ايمان.

شايد علت اين نوع كاربرد، آن باشد كه روشنترين تجليگاه تسليم، همان زبان و طبيعي ترين نقطه براي ايمان همان روان انساني است؛ از اين رو در آيه مورد بحث، كلمه اسلام به اسلام زباني و ايمان، به ايمان قلبي اختصاص داده شده است و بر همين اساس، صحيح است كه يكي را اثبات كنيم و ديگري را نفي نماييم.

2. اسلام عبارت است از اقرار زباني توام با اعتقاد قلبى، ولي در ايمان، علاوه بر اين، عمل به وظايف نيز شرط است و در روايات ما به اين معنا تصريح شده است:.

محمد بن مسلم از امام باقر يا امام صادقي نقل مي كند كه فرموده اند: (اَلايمانُ اِقرار وَعَمَل وَالاسلامُ اِقرار بِلاعَمَلٍ؛ (20) ايمان، اعتراف توأم با عمل است، ولي اسلام، اقرار بدون عمل است).

امام رضا(ع)در رساله اي كه اسلام را براي مأمون خلاصه مي كند، مي فرمايد:.

(وَاَصحابُ الحُدُودِ مُسلمونَ لامُؤمِنونَ وَلا كافرون؛ (21) .

كساني كه كيفر الهي بايد بر آنها جاري گردد، مسلمانند و نه از مؤمنان و نه از كافران.).

امّا آنان مسلمانند؛ زيرا در قلب و زبان، اقرار به حقانيت اسلام دارند؛ اما مؤمن نيستند؛ زيرا اساس اسلام همان عمل به قوانين اسلام است و فرد گناهكار كه حد الهي بر او جاري شده است، طبعاً يك رشته تكاليف الهي را زيرپا مي گذارد.

بر پايه همين معنا، مفاد حديث معروفي كه در كتابهاي حديث سني و شيعه وجود دارد، به دست مي آيد كه: (لايَسْرِقُ السّارِقُ حينَ يَسْرِقُ وَهُوَ مُؤمِن وَلايزني الزّاني حينَ يزني وَهُوَ مُؤمِن؛ (22) دزد در حالي كه دزدي مي كند و بدكار در حالي كه مرتكب فساد مي شود مؤمن نيستند.).

در اين اصطلاح، ايمان در برابر عصيان و گناه و اسلام در برابر كفر به كار رفته است.

3. در ايمان، علاوه بر آنچه در اسلام شرط است، ولايت و شناختن اوصياي رسول خدا(ص) نيز شرط است.

امام صادق(ع)پس از آن كه اسلام را با اقرار به توحيد و رسالت پيامبر و انجام دادن وظايف مذهبي تفسير مي كند، مي فرمايد: (الايمانُ مَعرِفةُ هذا الاَمرِ، مَعَ هذا، فَاِنْ اَقَرَّ بِها وَلَمْ يَعْرِفْ هذا الاَمْرِ كانَ مُسلِماً وكانَ ضالاً؛ (23) .

ايمان اين است كه شخص به ولايت ما معتقد گردد؛ اگر به آنچه كه گفته شد، اعتراف كند، ولي با ولايت ما آشنايي نداشته باشد، مسلمان گمراهي خواهد بود).

بررسي يك نزاع ديرينه.

نزاع در حقيقت اسلام و ايمان يك نزاع ديرينه است؛ استاد شيعه، مرحوم شيخ مفيد، در اثر نفيس خود (اوائل المقالات) (ص 15) نظريه شيعه را منعكس كرده و علامه مجلسى(ره) در كتاب كفر و ايمان (24) آيات و روايات مربوط به اين موضوع را آورده و بحث را با نقل كلامي از شهيد ثانى(ره) به پايان رسانيده است.

اختلاف علما درباره اين دو اصطلاح، در سه مورد است:.

1) آيا اسلام و ايمان از نظر مفهوم و موضوع (لغوى) اختلاف دارند يا مفاد آنها يكي است.

پاسخ آن از مطالب آغاز بحث روشن گرديد؛ زيرا اين دو كلمه از نظر لغت، دو معناي مختلف دارند. حقيقت اسلام همان خضوع، و مفاد ايمان، همان اذعان و تصديق است؛ با اين حال، چگونه مي توان گفت كه مفاد اصلي اين دو لفظ در لغت يا در لسان شرع يكي است.

2) آيا ميان مصاديق اين دو كلمه رابطه تساوي بر قرار است يا نه و هر مسلمان واقعى، مؤمن واقعي است و بالعكس، يا نه.

پاسخ: اگر اين سؤال مربوط به معناي رايج و شايع باشد، به طور مسلم، ميان مصاديق اين دو لفظ، نسبت تساوي حكم فرماست؛ زيرا كسي كه از صميم قلب در برابر خدا خاضع و تسليم باشد، به طور مسلم به خود او و آنچه كه مربوط به او باشد، اذعان خواهد داشت. از برخي آيات نيز تساوي مصاديق اين دو لفظ استفاده مي شود:.

(فَاَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ المُؤمِنينَ، فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بيتٍ مِنَ الْمُسلِمينَ؛ (25) .

از آن (دهكده اي كه قرار بود بر آن بلا نازل كنيم) مؤمنان را خارج كرديم، و در آن جا جز يك خانه (خانواده لوط) خانه مسلماني پيدا نكرديم).

ولي اگر اين سؤال، نسبت به سه معناي اخير باشد، به طور مسلم، رابطه ميان آنها عموم و خصوص است؛ يعنى: همه افراد با ايمان مسلمانند، ولي هر مسلماني مؤمن نيست؛ زيرا در معناي اول، در ايمان، اعتقاد قلبى، و در دومي پرداختن به وظايف، و در سومي شناسايي جانشينان پيامبر شرط شده است، در صورتي كه در تحقق اسلام، هيچ كدام از اينها شرط نيست.

3) آيا موضوع احكامي از قبيل پاكي بدن و مصونيت جان و مال و حلال بودن ذبيحه و... در آيين اسلام، مبتني به ايمان است يا اسلام.

پاسخ: اگر اين سؤال مربوط به معناي رايج و شايع باشد، بايد گفت موضوع احكام در آيين اسلام، همان تسليم و ايمان ظاهري است و هرگز تسليم قلبي و ايمان باطني در آنها لازم نيست.

ولي اگر اين سؤال مربوط به معناي سه گانه ديگر وبالاخص معناي اول از آنها كه اسلام را مربوط به ظاهر و ايمان را امر قلبي مي داند باشد، بايد گفت موضوع احكام در آيين اسلام، باز همان اسلام است، نه ايمان و اين حقيقت، از تاريخ زندگي پيامبر و روايات جانشينان وي به خوبي استفاده مي شود؛ زيرا در صدر اسلام هر كسي به اسلام تظاهر مي كرده، هر چند كه در دل ايمان نداشت، اسلام او پذيرفته مي شد و احكام اسلام بر چنين شخصي مترتب مي گرديد.

امام صادق(ع)مي فرمايد: (اَلاِسلامُ يُحْقَنُ بِه الدَّمُ، وَتُؤدّي بِهِ الأمانَةُ وَيُسْتَحَلُّ بِه الْفَرْجُ، وَالثَّوابُ عَلىَ الايمان؛ (26) .

هركس اسلام بياورد، خون او محترم است؛ امانت او پس داده مي شود، و ناموس او بر ديگران حرام است؛ ولي پاداش مبتني بر ايمان است).

اميرمؤمنان(ع)مي فرمايد: (اُمِرْتُ اَنْ اُقاتِلَ النّاسَ حَتّي يَقُولُوا لا إله إى الله؛ فَاِذا قالُوها فَقَدْ حَرُمَ عَلَىَّ دِماؤهُمْ وَاَمْوالُهُم؛ (27) .

من مأمورم با مردم نبرد كنم، تا كلمه توحيد را بر زبان جاري سازند؛ پس هر گاه، شهادت به يگانگي خدا دادند، خون و مال آنها بر من حرام مي گردد.).

17- فداكاري در راه هدف.

15. (اِنَّما الْمُؤمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِه ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَجاهَدُوا بِاَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ في سَبيل اللّهِ اُولئِكَ هُمُ الصّادِقُون؛.

افراد با ايمان كساني هستند كه به خدا و پيامبر او ايمان آورده، و سپس ترديدي به خود راه ندهند؛ در راه خدا با مال و جان خود جهاد نمايند؛ آنان راستگويانند).

روش قرآن در ارائه مطالب اين است كه سخنان خود را با روشنترين دليل همراه مي سازد، و در بيان معارف عملي و مسائل اجتماعى، همواره از اين روش پيروي مي كند و در خلال سخن، به برهان عقلي و گواه فطري مطلب اشاره مي نمايد وغالباً سخن را به صورت امر (تعبدى) مطرح نمي كند؛ چه بسا انسان در آغاز بررسى، آيه اي را به صورت يك مطلب مستقل و جدا از ماقبل، تلقي مي كند، ولي پس از دقت مي فهمد كه مطلب مستقلي نيست بلكه مقصود، تعليل و توجيه مطلب پيشين است، و اين مطلب براي كساني كه با قرآن انس دارند، بسيار روشن است.

آيه مورد بحث از اين مقوله است؛ اين آيه اگر چه در صدد بيان نشانه هاي افراد با ايمان است، ولي در حقيقت، تعليلي است بر اين كه چرا گروه (بني اسد) بايد بگويند: (اَسْلَمْنا وَلَمّا يَدْخُلِ الاِيمانُ في قُلُوبِكُمْ؛ اسلام آورديم، با آن كه ايمان هنوز در دلهاي آنها نفوذ نكرده است)؛ چرا! زيرا افراد با ايمان داراي نشانه هاي زير مي باشند:.

1. به خدا و رسول او از صميم دل ايمان مي آورند؛.

2. ترديد و تشكيكي به خود راه نمي دهند؛.

3 . در راه خدا فداكاري مي كنند؛.

آيا اين شرايط در شما وجود دارد به طور مسلم نه؛ زيرا ظواهر اعمال شما حاكي از آن است كه هنوز از صميم دل ايمان نياورده ايد؛ هنوز در دل ترديد داريد، و هرگز در راه خدا، از جان و مال خود نمي گذريد. اينك توضيحاتي درباره نشانه سوم:.

جانبازي و فداكاري از نشانه هاي افراد با ايمان است؛ شخص با ايمان همواره با جان و مال و شؤون ديگر خود، در راه هدف، كوشش و فداكاري مي كند؛ زيرا اعمال و رفتار هر فردي زاييده طرز تفكر و عقيده اوست. اگر ايمان انسان به چيزى، به حدي برسد كه آن را بالاتر از جان و مال و هستي خود بداند؛ قطعاً در راه تحصيل و حفظ آن، حداكثر كوشش را نموده و از همه چيز خود مي گذرد.

اصولا ايمان و اعتقاد به يك چيز، آن چنان در انسان، حب و علاقه شديدي ايجاد مي كند كه گاهي بي اختيار به آن عشق مي ورزد، و ناگفته پيداست كه عشق، يك احساس باطني و دروني است كه به طور خود كار در انسان تحرك ايجاد مي كند.

قدرت و تحركي كه اين (احساس) در درون انسان به وجود مي آورد و طوفاني و هيجاني كه عاطفه انساني در محيط زندگي توليد مي كند، هرگز استدلال و منطق نمي تواند همانند آن را ايجاد كند.

گاه مي شود كه دهها منطق و برهان در برابر احساس دروني به زانو در مي آيد و با شكست روبه رو مي گردد، ولي هنگامي كه همان (احساس) با احساس تندتر و شديدتري روبه رو گردد، بي اختيار اثر خود را از دست داده و انسان تسليم احساس قويتر مي گردد؛ مثلاً افرادي كه علاقه زياد به مال و ثروت دارند، گاهي با هيچ منطق و برهاني نمي توان يك ريال از آن پول گرفت، ولي هنگامي كه فرزندشان دچار بيماري مي شود، غريزه علاقه به كودك بر حس علاقه به مال، غالب و پيروز مي گردد و احياناً نيمي از زندگي خود را در راه بهبود فرزند بيمار خود صرف مي كنند.

احساسات و عواطف، بلكه كليه غرايز انسانى، يك نوع تحرك و جنبش شديدي در انسان به وجود مي آورند كه اگر به شيوه اي صحيح كنترل نشوند، چه بسا حدومرزي براي خود نشناسند؛ اگر در طول تاريخ مردان فداكاري را مي يابيم كه در راه پيشبرد اهداف خود، سر از پا نشناخته و ديوانه وار همه شؤون خود را فداي هدف كرده اند، براي همين يك نكته است كه آنان از صميم دل به هدف خود ايمان داشتند و ايمان، آن چنان علاقه شديدي در روان آنان به وجود آورده بود كه بدون محاسبه، همه چيز خود را فداي هدف خود مي نمودند و بدون اختيار به سوي هدف كشيده مي شدند.

اگر مي بينيد آنان در آخرين لحظات زندگي خود، همسر و فرزندان خويش را فراموش كرده، و به ياد هدف بودند، بر همين اساس است.

(سعدربيع) از ياران فداكار پيامبر اسلام بود؛ او دلي لبريز از ايمان و اخلاص داشت؛ در جنگ احد با دوازده زخم به روي زمين افتاد و در حال احتضار بود؛ پيامبر، شخصي را مأمور كرد كه از حال وي تحقيق كند و از او خبر صحيحي بياورد. زيد بن ثابت او را در ميان كشتگان ميدان احد يافت و از حال او پرسيد، او در پاسخ زيد چنين گفت:.

به پيامبر بگو كه چند لحظه بيش، از زندگي (سعد) باقي نمانده است و خدا به تو، اي پيامبر خدا، بهترين پاداش را كه سزاوار يك پيامبر است بدهد و نيز افزود: سلام مرا به ياران پيامبر برسان و بگو هرگاه به پيامبر آسيبي برسد، و شما زنده بمانيد، در پيشگاه خداوند معذور نخواهيد بود. (28) .

هيچ علاقه اي بالاتر از علاقه برخاسته از ايمان نيست؛ چرا كه فرد با ايمان، آن چنان غرق در جلال و جمال محبوب و هدف خود مي گردد كه در پاي آن جان مي سپارد و همه چيز خويش را فراموش مي كند.

آن جا كه عواطف بي فروغ است.

هر انساني با عواطف خاصي آفريده شده است؛ اين نعمت معنوي در تمام افراد، به اختلاف مراتب وجود دارد. ولي در ميان تمام طبقات، زنان كانوني از عواطف هستند و قلبي مملو از محبت دارند.

بانوي مسلماني در مدينه اطلاع يافت كه سه تن از عزيزان خود را در جنگ احد از دست داده است؛ او براي حمل اجساد عزيزان خود، با شتري رهسپار ميدان احد گرديد و سپس در حالي كه سه جسد را بر آن حمل كرده بود، عازم مدينه شد. در نيمه راه با يكي از همسران رسول خدا(ص) ملاقات كرد؛ همسر پيامبر، حال رسول خدا را از وي پرسيد؛ اين بانوي فداكار، در حالي كه مهار شتر را در دست داشت و قطرات خون از اجسادي كه روي آن قرار گرفته بود، مي چكيد، با قيافه اي باز، مثل اين كه كوچكترين مصيبتي بر او وارد نشده است، چنين گفت: من خبر خوشي براي شما دارم و آن اين كه پيامبر زنده و سالم است، و در برابر اين نعمت بزرگ، تمام مصايب كوچك و ناچيز است!.

همسر پيامبر از وي پرسيد: اين اجساد از كيست گفت: يكي جسد شوهرم و ديگري فرزندم و سومي برادرم، و همه را مي برم در مدينه به خاك بسپارم. (29) .

چه عاملي اين همه روح فداكاري و جانبازي در راه هدف را در كانون وجود او دميده بود چگونه ايمان و علاقه شديدي به استقرار آيين توحيدي در دل او به وجود آورده بود كه عواطف سرشار مادري را به كلي تحت الشعاع خود قرار داده بود!.

ايمان جايگزين تعادل قوا مي گردد.

يكي از اصول پيروزي درجنگها، ملاحظه برتري نيروها و يا تعادل و موازنه آنهاست؛ يعني هر كدام از طرفين سعي مي كنند كه از نظر تعداد نفرات و اسلحه با هم برابر بوده و ميان آنها موازنه برقرار باشد؛ ولي در نبردهايي كه براساس دفاع از حريم عقيده صورت گرفته و سرباز از روي ايمان و به انگيزه باطني و محرك دروني به پيشباز دشمن مي رفت، هرگز، موازنه، شرط پيروزي نبوده، بلكه گروههايي كم و ناچيز بر گروههاي زيادي پيروز مي شدند. و نيروي روحي و معنوى، آنان را بر دشمن مجهز، چيره مي ساخت.

مثلاً در جنگ بدر، نيروي بت پرستان بيش از سه برابر نيروهاي اسلام بود، و همگي آنان تا دندان مسلح بودند و همه نوع تجهيزات كافي در اختيار داشتند؛ پيش از آن كه آتش جنگ ميان طرفين شعله ور گردد، سران قريش، مرد دلاوري را مأمور كردند كه شماره ياران محمد(ص) را به دست آورد او با اسب تندرو خود، اطراف اردوگاه سربازان اسلام گردش كرد و بازگشت و چنين گزارش داد:.

تعداد سربازان محمد، از سيصد نفر تجاوز نمي كند، و در پشت سر كمينگاه، نيروي امدادي ندارند، اما من، وضع و روحيه آنان را مورد بررسي قرار دادم و دريافتم كه آنان براي شما مرگ و نابودي را از مدينه به ارمغان آورده اند! آن گاه افزود:.

(گروهي را ديدم كه جز شمشيرهاي خود پناهگاهي ندارند؛ تا هر يك از آنها يك نفر از شما را نكشند، كشته نخواهند شد؛ هرگاه به تعداد آنان از شما كشته شد، ديگر زندگي چه سودي خواهد داشت). (30) من آنها را ساكت و خاموش يافتم، ولي اراده استوارشان از قيافه آنان هويدا بود و همچون افعيها، زبانهاي خود را در اطراف دهان مي چرخاندند.

بر همين اساس، قرآن بزرگترين معرف و نشانه ايمان را فداكاري مي داند؛ آن جا كه افراد با ايمان را چنين معرفي مي كند: افراد با ايمان، كساني هستند كه به خدا و رسول او از صميم قلب ايمان آورده و جان و مال خود را فداي راه هدف مي نمايند و اين گروه راستگويان هستند. (31) .

عصر آزادي.

نيمه دوم قرن بيستم، عصر آزادي ملل استثمارزده جهان معرفي شده است؛ ملتهايي كه ساليان دراز در زنجيرهاي استعمار بودند، بر اثر بيداري و هوشيارى،خود را از بندها رهانيده و به جهان آزاد راه مي يابند، ولي موفقيت از آن ملتهايي بوده كه از روي ايمان، گام در اين راه نهاده و با خود گذشتگي همه جانبه، دول استعماري را به زانو درآورده اند؛ فداكاريهاي ملت آزاده الجزاير و كشورهاي آفريقايي و... نمونه بارزي براي اين موضوع است.

امروز براي دول استعمارگر، گروههاي عصيانگري كه بدون داشتن يك هدف معنوي و انگيزه مبتني بر ايمان، قيام مي كنند خطرناك نيستند؛ بزرگترين خطر براي امپرياليسم بين المللي همان ملتهاي رشيد و با ايمانند كه با تكيه بر ايمان و اهداف معنوى، به پا خاسته اند و حتي با تير و سنگ، استعمارگران را از خاك خود بيرون مي رانند و تا جان به لب دارند از پا نمي نشينند، و سر انجام، پيروزي با آنهاست.

پى‏نوشتها:‌


1. در تفسير سوره منافقون به قلم نگارنده، در تفسير آيه (هُمُ العَدُوُّ فاحذَرْهُمْ) مشروح اين بحث را بخوانيد.

2. انعام (6) آيه 14.

3. حج (22) آيه 34.

4. آل عمران (3) آيه 67.

5. بقره (2) آيه 133.

6. انبياء (21) آيه 108.

7. يونس (10) آيه 90.

8. آل عمران (3) آيه 19.

9. همان، آيه 85.

10. همان، آيه 63.

11. بقره (2) آيه 128.

12. حج(22)، آيه 78.

13. بقره (2) آيه 108.

14. آل عمران (3) آيه 167.

15. توبه(9) آيه 23.

16. آل عمران (3) آيه 114.

17. بقره (2) آيه 2.

18. عنكبوت (29) آيه 47.

19. مائده (5) آيه 41.

20. بحار، ج 68، ص 246.

21. همان، ص 262.

22. همان، ص 270.

23. كافى، ج 2، ص 24.

24. بحار، ج 68، ص 225- 301.

25. الذاريات (51) آيه 35 و36.

26. احمد بن محمد بن خالد برقى، محاسن، ص 285.

27. بحار، ج 68، ص 262.

28. سيره ابن هشام، ج 2، ص 497؛ بحار، ج 20، ص 121.

29. مغازى، واقدى، ج 1، ص 265.

30. سيره ابن هشام، ج 1، ص 622؛ بحار، ج 19، ص 251.

31. حجرات (49) آيه 15 (آيه مورد بحث).