اصول اخلاق اجتماعي

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۳ -


از ديـدگـاه قـرآن ، رعايت عهد و پيمان ، علاوه بر مسلمانان هم ميهن ، همه افراد و ملّت ها ى ديگر حـتـى كـافران و مشركان ، را نيز در بر مى گيرد. همان طور كه نسبت به پيمان دارى نسبت به مشركان مى فرمايد:
(...فَاَتِمُّوا اِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ اِلى مُدَّتِهِمْ اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ)113
پـيـمـان آنان را تا [پايان ] مدّتشان به پايان رسانيد زيرا كه خداوند پرهيزگاران را دوست دارد.
روايـات اسـلامـى نـيز پا به پاى قرآن بر ارجمندى و احترام به عهد و پيمان پاى فشرده اند كه به دو نمونه بسنده مى كنيم :
اميرمؤ منان صلوات اللّه عليه در عهد نامه مالك اشتر مى نويسد:
(.. وَ اِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ عُقْدَةً... فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفاءِ).114
و اگر ميان خود و دشمنت پيمانى بستى ... پس آن را با پيمان دارى حفظ و صيانت نما.
و حضرت باقر(ع ) نيز بر عموميت و اصالت آن چنين تاءكيد مى كند:
(ثـَلاثٌ لَمْ يـَجـْعـَلِ اللّهُ عـَزَّوَجـَلَّ لاَِحـَدٍ فـيـهِ رُخـْصـَةً... اَلْوَفـاءُ بـِالْعـَهـْدِ لِلْبـَرِّ وَ الْفاجِرِ)115
خداوند متعال در سه چيز به هيچ كسى اجازه تخلّف نداده است (يكى از آنها:) وفا به پيمان نسبت به نيكوكار و بدكار است .
پيوند پيمان و ايمان
در فرهنگ ناب اسلام ، وفا به عهد و پيمان ، رابطه اى مستقيم و تنگاتنگ با ايمان دارد؛ قرآن مجيد، آن را از ويژگى هاى مؤ منان واقعى دانسته و فرموده است :
(وَالَّذينَ هُمْ لاَِماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ)116
و [مؤ منان ] كسانى هستند كه امانت ها و پيمان خويش را رعايت مى كنند.
رهـبـر بـزرگـوار اسـلام نـيـز وفـادارى بـه پـيمان ها را به ايمان به مبداء و معاد، گره زده و فرموده است :
(مَنْ كانَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْ خِرِ فَلْيَفِ اِذا وَعَدَ)117
كسى كه به خدا و روز واپسين ايمان دارد بايد به وعده اش وفا كند.
حضرت اميرصلوات اللّه عليه نيز، ساحت مسلمان را از پيمان شكنى منزّه دانسته و فرموده است :
(لَيْسَ الْمُسْلِمُ بِالْخائِنِ اِذَا ائْتُمِنَ وَ لا بِالُْمخْلِفِ اِذا وَعَدَ)118
مسلمان هرگاه امين شمرده شود، خيانت نمى ورزد و هرگاه وعده بدهد تخلّف نمى كند.
گاهى نيز رابطه دين و خوش عهدى به شكل متقابل مطرح شده كه هر جا يكى يافت شود، ديگرى هم هست و اگر نخستين نباشد، دومين هم يافت نخواهد شد چنانكه رسول اكرم (ص ) فرمود:
(لا دينَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَهُ)119
كسى كه به وعده اش عمل نكند، دين ندارد.
و اميرمؤ منان (ع ) مى فرمايد:
(لا تَثِقَنَّ بِعَهْدِ مَنْ لا دينَ لَهُ)120
به پيمان كسى كه دين ندارد، اعتماد نكن .
شـايـد راز ايـن هـمـاهـنگى و ممزوج بودن (دين ) و (عهد) اين باشد كه اصولاً دين و شريعت ، خـودنـوعـى قـرارداد و پـيمان است كه يك طرف آن خدا و پيامبران و طرف ديگر آن پيروان اديان الهـى مـى بـاشـنـد و هـر يـك از طـرفـيـن قـرارداد نـيـز تـعـهـداتـى را بـراى طـرف مـقـابل به عهده مى گيرند؛ مؤ منان مى پذيرند كه از دستور خدا و پيامبر، اطاعت كنند و تمرّد و سـركـشـى نـنـمـايند و خدا و پيامبر نيز در مقابل ، سعادت دنيا و آخرت آنان را تضمين كرده اند. پايبندى به اصول اعتقادات ، احكام و سجاياى اخلاقى از جمله مواد اين عهد و پيمان است .
رسول خدا(ص ) فرمود:
(اِكْفِلُوا لى بِسِتٍّ اَكْفِلْ لَكُمْ بِالْجَنَّةِ... وَ اِذا وَعَدَ فَلا يُخْلِفْ)121
شش چيز را براى من تضمين كنيد تا من بهشت را براى شما تضمين كنم .... هرگاه (يكى از شما) وعده اى داد تخلّف نكند.
همراهان وفادارى
در مـيـان خـصـايـل و فـضايل اخلاقى ، عهد و پيمان ، بالاترين جايگاه را دارد كه در كنار ديگر صـفـات پـسـنـديـده ، گـلسـتـان وجـود آدمـى را از عـطـر خـوشـبـوى فضايل الهى مى آكنند. برخى از اين صفات عبارتند از:
1ـ تقوا: خصلت زيبا و ارزشمند تقوا همواره با وفادارى همراه است و اهميت آن را دو چندان مى كند: در قرآن مجيد مى خوانيم :
(بَلى مَنْ اَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَاِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ)122
آرى كـسـى كـه بـه عـهـدش وفا كند و پرهيزگارى نمايد. [از متقيان است و] بى ترديد خداوند پرهيزكاران دوست دارد.
2ـ حـفـظ حـيـثـيـّت : پـايبندى به قول و قرار در واقع ، ارج گذارى به شخصيت خويشتن است و كـسـى كـه بـه پـيـمـان خـود عـمـل نـمـى كـنـد، بـيـش از آنـچـه بـه طـرف مقابل زيان مى رساند، به حيثيت خود آسيب مى زند، امام على سلام اللّه عليه فرمود:
(اِنْجازُ الْوَعْدِ مِنْ دَلائِلِ الَْمجْدِ)123
وفا نمودن به وعده نشانه مجد و بزرگى است .
3ـ راسـتـگـويـى : لازمـه خـوش عـهـدى ، راسـتـگـويـى اسـت و خـوش قول ، باكردار درستش سخنش را تصديق مى كند، همان حضرت فرمود:
(اَلْوَفاءُ تَوْاءَمُ الصِّدْقِ)124
4ـ صـفـا و جـوانـمـردى : انـسـان بـا وفـا، بـا صـفـا نـيـز هـست و مروت و جوانمردى را هم در حد كمال دارد، اين دو را نيز در دو سخن اميرمؤ منان (ع ) مى يابيم :
(مَنْ وَرَدَ مَناهِلَ الْوَفاءِ رَوِىَ مِنْ مَشارِبِ الصَّفاءِ)125
كسى كه آبشخور وفا را دريابد، از زلال صفا سيراب گردد.
(مِنْ تَمامِ الْمُرُوَّةِ اِنْجازُ الْوَعْدِ)126
وفاى به وعده ، از كمال مروت است .
در ايـنـجـا اضـافـه مـى كـنـيـم كـه انسان وفادار به عهد و پيمان ، بى ترديد به موفقيت هاى چشمگيرى دست خواهد يافت :
(فازَ مَنْ تَجَلْبَبَ الْوَفاءَ وَ ادَّرَعَ الاَْمانَةَ)127
آن كه جامه وفا و زره امانت به تن كند پيروز است .
ارزش هاى افزوده
عـلاوه بـر آنـچـه يـاد شد و صرف نظر از زيبايى و حسن ذاتى وفادارى ، اين گوهر گرانبها ارزشـهـاى ديگرى نيز ايجاد مى كند كه بر حسنش مى افزايد، برخى از آن ارزش ها عبارت است از:
1ـ پـاداش بـزرگ : بـدون ترديد آن كه به پيمان خويش ، بويژه پيمانى كه با خدا بسته ، وفادار باشد، مورد عنايت الهى قرار مى گيرد و پاداش در خور توجهى نيز از سوى او دريافت خواهد كرد چنانكه در قرآن مجيد مى خوانيم :
(.. وَ مَنْ اَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللّهَ فَسَيُؤْتيهِ اَجْراً عَظيماً)128
هـر كـه بـر آنـچـه بـا خـدا عـهـد بـسته وفادار بماند، [خداوند] به زودى پاداش بزرگى به اوخواهدداد.
2ـ آراستگى انديشه : تعهد نسبت به پيمان ها همواره بر انديشه انسان پرتو مى افكند. افكار او را سـامـان مـى دهـد، از بى نظمى و تبهكارى رهايش مى سازد و او را بر ديگران برترى مى دهد؛ اميرمؤ منان (ع ) مى فرمايد:
(اَلْوَفاءَ حِلْيَةُ الْعَقْلِ وَ عُنْوانُ النُبْلِ)129
وفادارى به پيمان ها زينت خرد و نشانه نجابت است .
3ـ امـداد الهـى : امـداد وعـنـايـت خدا شامل حال خوش عهد مى شود و او را در رسيدن به كعبه مقصود يارى مى كند؛ اميرمؤ منان (ع ) ضمن تشبيه پيمان ها به قلاّده اى كه بر گردن انسان است ، مى فرمايد:
(اِنَّ الْعـُهـُودَ قـَلائِدُ فـِى الاَْعْناقِ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ فَمَنْ وَصَلَها وَصَلَهُ اللّهُ وَ مَنْ نَقَضَها خَذَلَهُ اللّهُ...)130
پـيـمـان هـا قـلاّده هـايـى بـر گردن هاست تا روز قيامت ؛ هر كس آنها را (به فرجام ) برساند، خداوند او را (به سعادت ) مى رساند و هر كسى آنها را بشكند، خداوند خوارش مى كند.
4ـ تـاءمـيـن اجـتـمـاعـى : زنـدگـى اجـتـمـاعـى نـيـاز بـه آرامـش روحـى ، اعـتـمـاد مـتـقـابـل ، وفـادارى ، راستى و امانت و مانند آن دارد و انسان ها با چنين پيشينه هايى با يكديگر زنـدگـى مـى كـنـند و انسان باوفا بر چنين جوّى صحّه مى گذارد و باوفاى به عهد و پيمان ، بر امنيّت روحى جامعه مى افزايد. همان امام فرمود:
(مَنْ سَكَنَ الْوَفاءُ صَدْرَهُ اَمِنَ النّاسُ غَدْرَهُ)131
در سينه هر كس وفادارى جاى گيرد، مردم از مكرش در امان خواهند بود.
خوش عهدى و پست هاى كليدى
قرآن مجيد خوش عهدى پيامبران را برجسته كرده آن را مى ستايد.132 چنين روشى نشان مـى دهـد كـه رهـبـران و بـه تـبـع آن ، مـديـران جامعه بايستى از فضيلت وفادارى ، برخوردار بـاشـند و هرگز به بى وفايى در پيمان ها آلوده نگردند. با عنايت به چنين وصفى پيرامون رهبرى ، پيشينه روشن رسول خدا(ص ) را يادآور مى شويم كه تاريخ بر خوش عهدى او انگشت نهاده و حتى پيش از بعثت به او لقب (امين )داده است .133
عده اى از صوفيه به امام رضا(ع ) عرض كردند: شما شايسته ترين فرد براى خلافت هستيد به شرط اينكه لباسى پشمينه و مانند آن بپوشيد! امام در پاسخ آنان فرمود:
(وَ يـْحـَكـُمْ اِنَّمـا يـُرادُ مـِنَ الاِْمـامِ قـِسـْطـُهُ وَ عـَدْلُهُ؛ اِذا قـالَ صـَدَقَ وَ اِذا حـَكـَمَ عـَدَلَ وَ اِذا وَعـَدَ اَنْجَزَ...)134
واى بـر شـمـا (بـا ايـن طـرز تـفـكـّر غـلطـتـان !) بـه تـحـقـيـق كـه : از امـام ، قـسـط و عـدل خـواسـته شده ؛ (يعنى :) وقتى سخن بگويد، راست بگويد، وقتى داورى كند، عدالت ورزد وهرگاه وعده دهد، وفا نمايد.
بـنـابـرايـن افـراد بـى وفـا و پيمان شكن نبايد در راءس كارها ـ بخصوص پست هاى كليدى ـ قـرار گـيـرنـد، چـرا كـه در مـواقـع حـسـّاس ، عـهـد و پـيـمان خويش را با رهبر و مسؤ ولان رديف اول مملكت از يك سو و وعده خدمت و همدلى ـ كه به مردم داده اند ـ از سوى ديگر ناديده مى گيرند و آنـها را در برابر مشكلات و خطرات تنها مى گذارند، از اين رو امام باقر صلوات اللّه عليه هشدار مى دهد كه :
هرگاه كسى ، از يكى از بندگان خدا هنگام سخن ، دروغى بشنود و خلف وعده اى ببيند و خيانتى مـشـاهـده كـنـد امـّا بـاز هم او را امين بشمارد و امانتى به او بسپارد، بر خداست كه او را گرفتار نمايد و خسارت را هم جبران نكند و پاداش هم به او ندهد.135
انضباط اجتماعى
(انضباط) از واژه (ضبط)، به معنى (خوب حفظ كردن ) گرفته شده و به معناى خويشتن را خوب حفظ كردن است .136 (انضباط اجتماعى ) يعنى افراد در همه كارهاى اجتماعى خود را در چارچوب قانون شرع و عقل و مقررات عرفى نگه دارند تا هيچ تخلّفى از آنان سر نزند. مقام معظم رهبرى در بيان انضباط اجتماعى مى فرمايد:
انـضـبـاط اجـتـمـاعى به معناى نظم پذيرى در همه امور است ـ كه عبور نكردن از خط عابر پياده براى اتومبيل ها در خيابان از آن جمله است ، اما از همين جا ما بايد انضباط اجتماعى را شروع كنيم و در هـمـه مـسـائلمـان [از كـوچـكـتـريـن آن هـا] تـا مـسـؤ وليـت هـاى بـالا و بـرخـورد بـا مسائل كشور به آن توجّه كنيم ؛ كسانى كه مراجعات مرد مى دارند، در برخورد با مردمى كه به آنـهـا مـراجـعـه مـى كنند و نيز كسانى كه كار را بر دوش گرفته اند، نظم وانضباط در كار را بايد رعايت كنند.137
ضرورت انضباط اجتماعى
اساس زندگى اجتماعى بر نظم بنا شده و حفظ تار و پود جامعه به حفظ قانون وابسته است . اگـر نـظم و قانون مراعات نشود، به اصطلاح (سنگ روى سنگ بند نمى شود.) از اين رو، هر اجـتـمـاعـى ـ گـر چـه بـدوى و جـنـگـلى ـ بـايـد قـانـونـى لازم الاجـرا داشـتـه باشد تا بتواند شكل بگيرد و به حيات خويش ادامه دهد. بخش مهمّى از معارف اديان الهى نيز به نظم و انضباط اخـتـصـاص يـافـته امّا در هيچ مكتبى چون اسلام ، بر اين مساءله تاءكيد نشده است ، شايد بتوان گـفت : دين ، براى برقرارى نظم و انضباط در سراسر زندگى بشر آمده تا او را در زندگى فردى ، اجتماعى و در رابطه با خود، خدا و مردم ، منضبط و دقيق بار بياورد.
امـيـرمـؤ مـنـان صـلوات اللّه عـليـه ، در سـخـنى ، يكى از اهداف چهارگانه قرآن را ايجاد نظم و انضباط دانسته مى فرمايد:
(...ذلِكَ الْقـُرْآنُ فـَاسـْتـَنـْطـِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ اُخْبِرُكُمْ عَنْهُ اَلا اِنَّ فيهِ عِلْمَ ما يَاءْتى وَ الْحَديثَ عَنِ الْماضى وَ دَواءَ دائِكُمْ وَ نَظْمَ ما بَيْنَكُمْ.)138
اين قرآن است ، او را به سخن آوريد، ولى او هرگز سخن نمى گويد، اما من شما را از [پيام ] او آگـاه مـى سـازم ؛ هـمـانـا در قـرآن ؛ دانـش آينده ، اخبار گذشته ، داروى درد شما و [آيين ] نظم و انضباطِ ميان شما، نهفته است .
پـيـشـواى هفتم ، امام كاظم (ع ) نيز، به پيروان قرآن سفارش مى كند كه زندگى خويش را بر نظم و برنامه ريزى دقيق استوار سازند:
تـلاش كـنـيـد كه شبانه روز خويش را به چهار بخش تقسيم كنيد: بخشى براى مناجات با خدا، بـخـشـى براى گذران زندگى ، بخش سوم براى معاشرت با برادران دينى و مورد اطمينانى كه عيوب و نارسايى ها را به شما نشان دهند و در نهان با شما يكرنگ باشند و بخش چهارم را در خوشى هاى حلال صرف كنيد تا براى سه بخش ديگر توان و نيرو بگيريد.139
ابعاد انضباط اجتماعى
بخش بسيار محدودى از زندگى انسان به شكل فـردى اداره مـى شـود و مهم ترين بخش آن به شكل اجتماعى اداره مى گردد. زندگى اجتماعى از خـانـواده شـروع و تـا روابـط بـيـن المـللى ادامـه مـى يـابـد. و هـر يـك از ايـن مـراحـل نـيـز، بـا كـيـفيت و اهداف گوناگونى تشكيل مى شوند كه نظم مخصوص به خود را مى طـلبـند؛ بر اين اساس ، شمارش ابعاد كمّى و كيفى نظم اجتماعى ، كارى بس دشوار بلكه دست نايافتنى است . در اينجا به اهمّ آنها اشاره مى كنيم :
الف ـ انضباط اقتصادى
مـنـظـور، منظم بودن در كليه امور اقتصادى ، از قبيل : توليد، توزيع ، مصرف ، داد وستد و... اسـت . بـخـش مـهـمـّى از احـكـام و قـوانـيـن جـامـعـه ـ اسـلامـى يـا غـيـر اسـلامـى ـ را مسائل اقتصادى تشكيل مى دهد كه هر شهروندى موظف به اجراى آن است .
در مـكتب اسلام هر مسلمانى وظيفه دارد پيش از شروع به كار اقتصادى ، نخست ، قانون و احكام آن را بـيـاموزد تا طبق قانون خدا و نظم دينى ، اقدام كند و مرتكب خلاف نگردد؛ اميرمؤ منان (ع ) مى فرمود:
(يا مَعْشَرَ التُّجّارِ، اَلْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ...)140
اى گروه بازرگانان ! نخست ، احكام [را بياموزيد] سپس به بازار برويد.
هر مسلمانى در ميدان اقتصادى به صدها تابلو (بايد و نبايد) بر مى خورد كه هر يك از آنها بخشى از نظم اقتصادى را رقم مى زنند كه رعايت آنها لازم و تخلّف ناپذير و يا پسنديده است .
از سوى ديگر توزيع ثروت و مصرف و هزينه نيز بايد طبق نظم و قانون و منزه از هرگونه بـى انـضـبـاطـى صـورت پـذيـرد و هـيـچ كـس مـجـاز نـيـسـت در اموال خويش (با اينكه همه آنها را از راه حلال به دست آورده ) به دلخواه خود و خارج از چارچوب عقل و شرع ، تصرف كند. قرآن مجيد از اسراف در مصرف نهى كرده ، مى فرمايد:
(كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا)141
بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد.
چـنين قانونى علاوه بر خوردن و آشاميدن در همه موارد مصرف ، كاربرد دارد، چنانكه روى نسخن نيز با عموم مردم است . رهبر عزيز انقلاب ، حضرت آيت اللّه خامنه اى در اين باره مى فرمايد:
انـضـبـاط اقـتـصـادى و مـالى بـه مـفـهـوم مقابله با ريخت و پاش مالى و زياده روى و اسراف در مـصـرف است ؛ كسانى كه بيخود خرج مى كنند و مصرف آنها زياده از حد است ، موجودى جامعه را به لحاظ امكانات اقتصادى رعايت نمى كنند، آنها بى انضابط اقتصادى و مالى هستند و اين جانب از آحـاد مـلت ، مـسـؤ وليـن كشور و ماءمورين دولت مى خواهم كه انضباط اقتصادى و مالى را جدّى بـگـيـرنـد و تـمـامـى افـراد جـامـعـه بـه ويـژه كـسـانـى كـه اموال عمومى را مصرف مى كنند، تنها بايد به قدر رفع نياز و حاجت خرج كنند.142
ب ـ انضباط اخلاقى
بسيارى از مسائل اخلاقى نيز در اجتماع ، مفهوم پيدا مى كنند، مانند: وفا به عهدو پيمان ، احترام به اموال عمومى و دولتى ، رعايت بهداشت اجتماعى ، حسن خلق ، داشتن حجاب ، احترام به ناموس مـردم ، پـرداخـت حـقـوق ديـگران و... اين مسائل اخلاقى و مورد تاءييد اسلام ، (اخلاق اجتماعى ) نـامـيده شده و نقش اساسى را در تنظيم روابط اجتماعى ايفا مى كنند. پيشوايان معصوم به طور دقيق آن را مراعات مى كردند؛ به طور مثال :
ـ رسول اكرم (ص ) هيچ گاه در نزد حاضران ، پاى خود را دراز نمى كرد.143
ـ امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) طـى سـخـنـانـى سـيره زندگى رسول خدا(ص ) را شرح و ضمن آن انضباط اجتماعى و اخلاقى آن حضرت را شرح مى دهد.144
ج ـ انضباط سياسى
مسلمانان بايد همواره در چارچوب سياسى خاصّى كه از سوى خدا، پيامبر واولوالامر ترسيم مى شـود، گـام بـردارند تا نظام اسلامى طبق برنامه صحيح و پوياى خويش به پيش برود، اين مساءله به شكل هاى گوناگون مورد تصريح و تاءكيد قرآن مجيد قرار گرفته است :
(يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ...)145
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و صاحبان امر را نيز اطاعت كنيد.
(وَ اِذا جـاءَهـُمْ اَمـْرٌ مـِنَ الاَْمـْنِ اَوِ الْخـَوْفِ اَذا عـُوا بـِهِ وَ لَوْرَدُّوهُ اِلَى الرَّسُولِ وَ اِلى اُولِى الاَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ...)146
و هـنـگـامـى كـه مـسـاءله اى [حـاكـى ] از امنيّت يا وحشت بر آنان [منافقان ] رسد انتشارش دهند در صورتى كه اگر آن را به پيامبر و اولياى خود ارجاع دهند، قطعاً از ميان آنان كسانى هستند كه [مى توانند درست يا نادرست ] آن را دريابند.
يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ...)147
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا و پيامبرش پيشى نگيريد و تقواى الهى پيشه كنيد.
د ـ رعايت قانون و مقررات اجتماعى
فلسفه تشريع قوانين اجتماعى ايجاد نظم واقعى و احقاق حقوق همه افراد درجامعه است . بر اين اسـاس ، هـمـه انسان ها موظّفند در چارچوب قانون حركت كنند تا جامعه دچار هرج و مرج نگردد و در سراشيبى سقوط قرار نگيرد.
واژه (حدود اللّه قوانين الهى ) كه چهارده بار در آيات قرآن آمده ،148 بر اين مساءله تاءكيد دارد كه مسلمانان هرگز مجاز نيستند، قوانين اجتماعى اسلام را ناديده بگيرند و در نتيجه انضباط اجتماعى را خدشه دار سازند.
هر اجتماعى داراى آداب و مقرراتى است كه در ايجاد نظم و انضباط عمومى ، نقش مؤ ثّرى دارند و بـه هـمـيـن دليـل ، مـراعـات آنـهـا بـر هـمـه افـراد جـامـعـه ، لازم مـى شـود؛ بـه طـور مـثـال : مـقـررات راهنمايى و رانندگى ، لازمه زندگى امروزى است و در هر كشورى از سوى همه بـايـد مـراعـات شـود تـا زنـدگـى جـمـعى دچار اختلال نگردد. از اين رو تخلّف از آن از ديدگاه قـانـون و عـرف ، مـسـتـوجـب تـوبـيـخ و جـريـمـه اسـت ؛ در روايـتـى كـه از امـام كـاظـم (ع ) نـقـل شـده ، چـنـيـن بـر مـى آيـد كه در جامعه اسلامى ، مسير رفت و آمد بانوان بايد از مردان جدا باشد و به طور مختلط آمد و شد ننمايند:
(لا يـَنـْبـَغـى لِلْمـَرْاءَةِ اَنْ تـَمـْشـِىَ فـى وَسـَطِ الطَّريـقِ وَ لكـِنَّهـا تـَمـْشـى اِلى جـانـِبـِ الْحائِطِ)149
شايسته نيست كه زن از وسط كوچه و خيابان راه برود بلكه بايد از كنار ديوار عبور كند.
و برنامه رفت و آمد زمان حضرت مهدى (عج ) را چنين شرح مى دهد.
زمـانـى كـه قـائم ما قيام كند، به سواران دستور مى دهد از وسط راه ، رفت و آمد كنند و عابران پـيـاده را مـلزم مـى كـنـد از دو طـرف خـيـابـان عـبـور كـنـنـد؛ اگـر سـواره اى داخـل پـيـاده رو شـود و به عابرى آسيب برساند، به پرداخت ديه ملزم مى شود و اگر عابرى وارد خيابان شود و آسيبى بر او وارد شود، (مقصّر است و) مستحقّ ديه نيست .150
داود بـن سـرحـان مـى گـويـد: از امـام صـادق (ع ) پـرسـيـدم ؛ اگـر كـسـى كـالايـى را حـمـل كـنـد و در راه بـه انسانى آسيبى برساند كه منجر به مرگ يا نقص عضو او شود، تكليف چيست ؟ امام پاسخ داد: صاحب كالا ضامن است .151
رهبرارجمند انقلاب نيز رعايت آداب اجتماعى راعلامت نظم واقعى دانسته مى فرمايد:
اگـر تـخـلّفـات اجـتماعى و قانون شكنى در كشور كم شده باشد و مردم حقيقتاً با عادات و آداب صـحـيح اجتماعى خو گرفته باشند و اگر جرم و جنايت در جامعه كاهش يافته وعشق و اعتقاد به قانون زياد شده باشد، مى توان احساس كرد كه انضباط اجتماعى به معناى واقعى ، تحقّق پيدا كرده است .152
ه‍ ـ همكارى با دولت
از نـمـودهـاى مـهـمّ انضباط اجتماعى ، همكارى همه جانبه اقشار مختلف مردم بادولت اسلامى است و تـخـلّف از كـوچك ترين قانون دولت ، علاوه بر اين كه جرم محسوب مى شود، علامت بى نظمى نـيـز بـه شـمـار مـى آيـد؛ مـوارد همكارى با دولت گوناگون و بى شمار است گر چه برخى دائمـى و بـرخـى مـوقـت و نـيـز نـسبت به گروه هاى مختلف ، فرق مى كند. عمده ترين و حياتى ترين آنها عبارت است از:
ـ اجابت دعوت مسؤ ولين براى بسيج عمومى و دفاع از مملكت .
ـ شركت در انتخابات .
ـ حضور در صحنه به تناسب زمان و مكان و حمايت عمومى از دولت .
ـ رسـانـدن اخـبـار و اطـلاعـات ارزشـمـنـد بـه مـسـؤ وليـن مـربـوطـه ، بـويـژه در مسائل امنيتى .
ـ خوددارى از هرگونه همكارى با بيگانگان ، بدون اطلاع مسؤ ولين .
ـ پرداخت به موقع طلب هاى دولتى از قبيل ماليات ، عوارض ، قبوض آب وبرق و غيره .
ـ حفظ و حراست از كليه اموال و امكانات ، تاءسيسات ، اماكن و هر چيزى كه متعلق به دولت است .
ـ رعايت نظم عمومى و پرهيز از جعل اسناد و تقلّب در كارهاى اجتماعى .
ـ ارجاع هر گونه دادخواهى به محاكم قضايى و خوددارى از خودسرى .
وجدان كارى
(وجدان ) در لغت به معناى (يافتن حق ، شعور باطن ، قوّه اى در باطن كه انسان را از نيك و بد اعـمـال آگـاهى مى دهد) آمده است 153 و در كاربرد روانى به دو شاخه (وجدان آگاهى بـه شـخـصـيـت بـه طـور عـمـوم ) و (وجـدان اخـلاقـى ) قـابـل تـقـسـيـم اسـت و (وجـدان كـارى ) در شـاخـه وجـدان اخـلاقـى قابل بررسى است .
وجـدان اخـلاقـى (عـامـلى درونـى اسـت كـه انـسـان را بـراى نيل به ايده آل خويش تحريك مى كند.) و نيز در تعريف وجدان گفته اند:
ـ وجدان بايستگى ها را از نبايستگى ها جدا مى كند؛
ـ وجدان ، قاضى امين است ؛
ـ وجدان نظارت مى كند؛
ـ وجدان شكنجه مى دهد و شكنجه مى بيند؛
ـ وجدان ، زشت و زيبا مى شود؛
ـ وجدان ، قطب نماست .154
آيـاتـى از قـرآن مجيد بر نيرويى در درون انسان تصريح مى كند كه دست تواناى آفريننده ، آن را تعبيه كرده و مى توان از آن به (وجدان ) تعبير كرد؛ خداوند مى فرمايد:
(وَهدَيَناهُ النَّجْدَيْنِ)155
و هر دو راه را به انسان نشان داديم .
امـام على (ع ) اين دو راه را به راه خير و راه شر تفسير كرده است .156 بر اين اساس ، انسان توانايى تشخيص نيكى و بدى را در درون خويش دارد چنانكه قرآن در جاى ديگر فرمود:
(فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها)157
خداوند به نفس آدمى تباهكارى و تقوايش را الهام نمود.
و نيز فرمود:
(بَلِ الاِْنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ # وَ لَوْ اَلْقى مَعاذيرَهُ)158
بلكه انسان بر نفس خويش آگاه است هر چند در ظاهر (براى خود) عذرهايى بتراشد.
آيـات مـزبـور از يـك نـيـروى تـشـخـيـص درونـى انـسـان خـبـر مـى دهـنـد كـه وجـود آن قابل انكار نيست و لازم است از امر و نهى آن پيروى گردد. ما نام آن را وجدان مى نهيم .
ضرورت وجدان كارى
انسان ها براى گذران زندگى به همديگر نيازمند و دنيا در واقع ، بازار داد و ستد ساكنان آن اسـت و هر كسى بايد در برابر دريافت خدمات ، خدمتى هم ارائه دهد تا با كمك ديگر همنوعان ، زنـدگـى انسانى سامان يابد. از سوى ديگر عقل و دين حكم مى كنند كه هر كس كارى را كه به عـهـده گـرفـتـه ، مـحـكـم و نـيـكـو انـجـام دهـد و مـيـان خـود و ديـگـران تـفـاوتـى قائل نشود و اين سخن زيباى امام على سلام اللّه عليه را به گوش گيرد كه فرمود:
پـسـرم ! مـيـان خـود و ديـگـران ، خـويشتن را ميزان سنجش قرار ده ؛ آنچه براى خود مى پسندى ، بـراى ديـگـران هـم بـپـسـنـد و آنـچـه را بـراى خـود خـوش نـمـى دارى ، بـراى ديـگـران هـم مپسند.159
سـخـن امـام زيـبـاتـريـن نـمود وجدان كارى را ترسيم مى كند، به گونه اى كه اگر همه بدان عـمـل كـنـنـد جـامـعـه گـلسـتـان خواهد شد، همچنان كه ، اگر وجدان كارى نباشد و افراد به بى مـبـالاتـى و كـم كـارى خـو بـگـيـرنـد، جـامـعـه از پـيـشـرفـت بـاز مـى مـانـد و بسيارى از كارها مختل مى شود و زيانش نصيب همه خواهد شد.
ابـراهـيـم ـ فـرزنـد خـردسـال پـيـامـبـر ـ درگـذشت ، وقتى او را در قبر نهادند و لحد را چيدند، رسول خدا(ص )، روزنه اى در لحد مشاهده كرد و با دست خود آن را پوشاند، سپس فرمود:
(اِذا عَمِلَ اَحَدُكُمْ عَمَلاً فَلْيُتْقِنْ)160
هر گاه يكى از شما كارى انجام مى دهد، آن را محكم و دقيق انجام دهد.
دقـّت نـظر رهبر اسلام و سفارش او نشان دهنده آن است كه شريعت مقدّس او در همه كارها به طور عموم بويژه در مسؤ وليت هاى سنگين ، هرگز اجازه مسامحه كارى به كسى نمى دهد و هر كس چنين كند، هم وجدان خويش را زير پا نهاده و هم دينش را وا نهاده است . لذا بايد:
كـارى كـنـيـم كـه كـار و عـمـل سـازنـده ، چـه عـمـل فـرهـنـگـى و چـه عـمـل اقـتـصـادى و چـه عـمـل اجـتـمـاعـى و چـه سـيـاسـى ، بـراى آن كـسـى كـه كـننده آن است ، يك عمل مقدّس به حساب بيايد... و همه احساس كنند كه اين كارى كه انجام مى دهند، اين يك عبادت است ، يـك عـمـل خـيـر و صـالح اسـت ، بـايـد اين كار را با جدّيت و به نيكى انجام بدهند... از سر هم بـنـدى و كـار را به امان و حال خود رها كردن و به كار نپرداختن و بى اعتنايى به استحكام يك كار به شدت پرهيز شود...161
امام على (ع ) وجدان بيدار بشريت
از افـتخارات تاريخ بشر، وجود انسان هايى است كه زندگى خويش را وقف مردم كردند و تمام تـوان خـويـش را بـراى بـهـتـر انـجـام دادن كـار خـدا پـسـندانه اى كه بر عهده داشتند، به كار گـرفـتـنـد. نـمـونـه كـامـل و زيـباى اين وجدان هاى بيدار، دوّمين شخصيت عالم آفرينش ، امام على صـلوات اللّه عليه است كه لحظه اى وجدان خداجوى خويش را فراموش نكرد و در هيچ شرايطى آن را زيـر پـا نـگـذاشـت و هـمـه كـارهـاى مـحـوّله را در مـيـدان جـنـگ ، مـزرعـه ، منزل ، مسند خلافت ، ماءموريت ، عبادت و... با وجدان كارى به فرجام رساند، از اين رو سراسر كـتاب زندگى آن رادمرد بى نظير، نمونه اعلاى وجدان بيدار بشرى بود كه فرازهايى از آن را در زير مى خوانيم :
1ـ در نـخستين روزهاى خلافت ، كسى شبانه با آن حضرت براى كارى غير حكومتى ملاقات كرد. امـام بـى درنـگ ، چـراغ بـيـت المـال را خـامـوش كـرد تـا سـوخـت آن صـرف سـخـنـان خـصـوصى نشود.162
2ـ وقتى شنيد، نيروهاى معاويه به شهر مرزى (انبار) حمله كرده ، شهر را غارت و جواهر زنى مسلمان و زنى غير مسلمان را هم به يغما برده اند، با اندوهى وصف ناشدنى فرمود:
(فـَلَوْ اَنَّ امـْرَءاً مـُسـْلِمـاً مـاتَ مـِنْ بـَعـْدِ هـذا اَسـَفـاً مـا كـانَ بـِهِ مـَلُومـاً بـَلْ كـانَ بـِهـِعـِنـْدى جَديراً)163
اگـر مـرد مـسلمانى از شنيدن اين واقعه از حزن و اندوه بميرد بر او ملامت نيست بلكه نزد من به مردن سزاوار است .
3ـ پـس از ضربت خوردن ، در اوج بيدارى وجدان ، به فرزندانش سفارش كرد با ضارب مدارا كـنـنـد و از غـذايـى كـه خود مى خورد به او بدهند و (در صورت شهادت آن حضرت ) بيش از يك ضـربـه شـمـشـيـر بـه او نـزنـنـد و يـا بـه بـهـانـه شـهـادت آن حـضـرت ، حـمـّام خـون راه نيندازند.164
4ـ در مـسـنـد خـلافـت ، تـمـام تـوش و تـوان خـويـش را در راه سـازندگى كشور و بهينه سازى حـال مردم به كار گرفت ، هرگز از امكانات عمومى ، استفاده خصوصى نكرد، زرق و برق دنيا و تجمل پرستى هيچ گاه چشمان بينايش را خيره نساخت ، به كمترين خوراك و پوشاك قناعت مى كرد و مى فرمود:
مـن هـم مـى تـوانـم از مـرغـوب تـريـن نـان و عـالى تـريـن عـسـل و لبـاس حـريـر سود جويم ولى هيهات كه (نداى وجدان را زير پا گذارم و) از هواى نفس پـيروى كنم و حرص و ولع مرا بر سر سفره غذاهاى رنگارنگ نشاند، چرا كه ممكن است در حجاز و يـمـامـه (و اقـصى نقاط مملكت ) كسانى باشند كه آرزوى قرصى نان بردلشان باشد و طعم سـيرى را فراموش كرده باشند! واى بر من اگر با شكم سير بخوابم و در اطراف مملكت شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه سر بر بالين گذارند، آيا به همين بسنده كنم كه مرا اميرمؤ منان صدا بزنند ولى در سختى و تلخكامى روزگار، غمخوار و جلودار مردم نباشم !؟165
كاربردها
هـمه كارهاى فردى و اجتماعى بايد با وجدان كارى همراه باشد. به فرموده رهبر معظّم انقلاب ـ حضرت آية اللّه العظمى خامنه اى ـ :
... هر كس و در هر كجا كه هستيم ، وجدان كار را در كارى كه به گردن گرفتيم و تعهد كرديم رعـايـت كـنـيـم ؛ چه اين كار شخصى ، يا كارى براى نان در آوردن باشد و چه كارى اجتماعى و مردمى و مربوط به ديگران باشد، همانند كارهاى مهمّ اجتماعى و مسؤ وليت هاى كشورى ، همه اين امـور را بـا بـرخـوردارى از وجـدان كـارى انـجـام دهـيـم ؛ آن را خـوب و دقـيـق و كامل و تمام انجام دهيم و به تعبير معروف : براى كار، سنگ تمام بگذاريم ... .166
اگر وجدان ، ميداندار فعاليت هاى انسان شود، به او همّت عالى مى بخشد و كار را در حدّ بسيار عـالى تـرقـّى مى دهد و چه بسا آن را به جايگاه حماسه و اسطوره بنشاند. به عنوان نمونه ؛ مـى تـوان از رزمـنـدگـان مـؤ مـن و سـلحـشـور كـشـورمـان يـاد كـرد كـه در طـول هـشـت سـال دفـاع مـقـدّس ، زيباترين نمود وجدان كارى را آشكار كردند، بدون هيچ گونه مـسامحه و سهل انگارى به دفاع و پاسدارى از اسلام و انقلاب پرداختند، به طورى كه امروزه نـتـيـجـه آن هـمـه محكم كارى در دفاع از اسلام و ارزش هاى اسلامى ، در عرصه هاى گوناگون اجـتـمـاعى به چشم مى خورد و كشور اسلامى ما بر اثر وجدان كارى به شكوفايى و رشد دست يافته است .
در آن سـوى مـرزهـاى اسـلامى نيز مى توان از (گاندى ) به عنوان فردى با وجدان عالى نام بـرد؛ او كـه مـردم هـنـد بـه لقـب (مـهـاتـمـا روح بزرگ ) مفتخرش كردند ـ در پاسخ درخواست اسـتـعـمـار گران كه او را از ادامه مبارزه و رهبرى مردم باز مى داشتند، گفته بود: (ترجيح مى دهـم قـطـعـه قـطـعـه ام كـنـنـد، ولى بـرادران خـود را ـ كـه از طـبـقـات مـطـرود هـسـتـند ـ نفى نكنم .)167