شناخت و مراعات حقوق ديگران

جواد محدثي

- ۸ -


ادب

از قيمتى ترين سرمايه ها و ميراثهاى حيات آدمى «ادب » است،حتى بالاتر از ثروت و سرمايه است (ادب مرد، به ز دولت اوست). در برخوردها چيزى به زيبايى و جذابيت ادب نمى رسد. بايد آن را آموخت، به كار بست تا روابطى سالم و احترام آميز و پايدار ميان افراد، حاكم شود. اما همين واژه متداول و مشهور، گاهى تعريفى ناشناخته و حد و مرزى مبهم دارد. از اين رو مناسب است كه بر مفهوم وجايگاه و شرايط آن، تاملى مجدد داشته باشيم و بدانيم كه براستى «ادب چيست؟».

ادب چيست؟

اين صفت كه سرمايه ارزشمند رفتارى انسان و رسالت پدر و مادرو مربى است بر چه پايه هايى استوار است؟ آيا يك خصلت درونى است؟ آيا رفتارى اجتماعى است يا حالتى روحى؟ رمز اينكه انسان ازافراد مؤدب، خوشش مى آيد چيست؟

وقتى سخن از «ادب » به ميان مى آيد، نوعى رفتار خاص و سنجيده با افراد پيرامون (از كوچك و بزرگ و آشنا و بيگانه) در نظر مى آيد. اين رفتار كه از تربيت شايسته نشات مى گيرد، به نحوه سخن گفتن، راه رفتن، معاشرت، نگاه، درخواست، سؤال، جواب و ... مربوط مى شود. ادب، هنرى آموختنى است. مى توان گفت: «ادب، تربيت شايسته است »، خواه مربى، پدر و مادر باشد، يا استاد و مربى.

امام صادق(ع) فرمود: پدرم مرا به سه نكته ادب كرد ... فرمود: هركس با رفيق بد همنشينى كند، سالم نمى ماند و هر كس كه مراقب و مقيدبه گفتارش نباشد پشيمان مى گردد و هر كس به جاهاى بد، رفت و آمدكند، متهم مى شود: «ادبنى ابى بثلاث ... قال لى: يا بنى! من يصحب صاحب السوء لا يسلم و من لا يقيد الفاظه يندم و من يدخل مداخل السوء يتهم.» (1) .

آنچه در اين حديث مطرح است، ضابطه داشتن «دوستى » و «گفتار»و «معاشرت » است. دوست دارى با تو چگونه رفتار كنند؟ مگر نه اينكه مى خواهى تو را با احترام ياد كنند؟ خوبيهايت را بگويند؟ نام و لقب زشت بر تو نگذارند؟ مگر نه اينكه از توهين و تحقير و استهزاى ديگران نسبت به خودت ناراحت و رنجيده مى شوى؟ مگر نه اينكه دوست دارى در جمع مردم، مورد تكريم و تشويق و توجه قرار گيرى؟

يكى از نكات مهم مربوط به معاشرت، آن است كه آنچه را در باره خود نمى پسندى، در باره ديگران هم روا ندانى و آنچه نسبت به خويش دوست مى دارى، براى ديگران هم بخواهى و آنچه را در كارديگران زشت مى شمارى، براى خود نيز زشت بدانى. اگر از كارهاى ناپسند ديگران انتقاد مى كنى، همان كارها و صفات در تو نباشد. اين نوعى «خود ادب كردن » است و كسى به اين موهبت دست مى يابد كه ازفرزانگى و هوشيارى و عقلانيتى تيز و بصير برخوردار باشد. به فرموده حضرت امير(ع):

«كفاك ادبا لنفسك اجتناب ما تكرهه من غيرك »; (2) . در ادب كردن تو نسبت به خويشتن، همين تو را بس كه آنچه را ازديگرى ناپسند مى بينى از آن پرهيز كنى. هر كس حد و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراى ادب است. بى ادبى، نوعى ورود به منطقه ممنوعه و پايمال كردن حد و حريم در برخوردهاست. اين سخن بلند علوى را هم در اين زمينه بخوانيم كه فرمود:

«افضل الادب ان يقف الانسان على حده و لا يتعدى قدره »; (3) . برترين ادب، آن است كه انسان بر سر حد و مرز و اندازه خويش بايستد و از قدر خود فراتر نرود. ادب، به خودى خود يك ارزش اخلاقى و اجتماعى است وارزش آفرين، هم براى فرزندان، هم براى اولياء كه تربيت كننده آنانند.ادب در هر كه و هر كجا باشد، هاله اى از محبت و مجذوبيت را بر گردخود پديد مى آورد و انسان باادب را عزيز و دوست داشتنى مى كند.ادب، خودش يك سرمايه است و هر سرمايه اى بدون آن بى بهاست. مدالى است بر سينه صاحبش كه چشمها و دلها را خيره و فريفته مى سازد.

آراستگى هر چيزى به چيزى است.

آن گونه كه علم، با حلم آراسته مى گردد،

و شجاعت، با گذشت و عفو زينت مى يابد،

و ثروت، با انفاق و بخشش، ارزش پيدا مى كند،

حسب و نسب هم با ادب، ارج مى يابد. شرافت نسب و اعتبارخانوادگى و آبرو و وجهه اجتماع، بدون داشتن ادب، آرايشى سطحى بر چهره اى زشت است. اين سخن حضرت على(ع) است كه:

«لا شرف مع سوء الادب »; (4) .

با بى ادبى، هيچ شرافتى نيست.

كسى كه بى اصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشته باشد، شرافت مى يابد. ادب، حتى نسب و تبار نامناسب را هم مى پوشاند. كلام اميرالمؤمنين(ع) چنين است:

«حسن الادب يستر قبيح النسب.» (5) .

نشانه ها و جلوه ها

هر يك از ادب و بى ادبى نشانهايى دارد. شناخت ادب هم جز باتوجه به نمودهاى بى ادبى ميسر نمى گردد. اين نمودها و نشانه ها وعلايم، هم در گفتار نمايان است، هم در رفتار و برخورد. اگر عاقلانه زيستن و متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه ادب است. بى خردى، گفتار زشت، بددهانى، تندخويى، زشت گويى، دشنام و توهين، سبكسرى و خيره سرى، لجاجت و عناد و ... هم بى ادبى است.

اگر كنترل دوستيها و معاشرتها ادب است، بى ادبى يعنى رفت وآمد با افراد ناباب و بى دقتى در گزينش دوستان و بى تعهدى درمجالستها و رفاقتها. آنكه زشت گفتار و بدزبان است، به تعبير حضرت على(ع) از ادب بى بهره است: «لاادب لسيئ النطق.» (6) .

كسى كه در برخورد با افراد، حاضر نيست از آنان با عظمت وتكريم ياد كند و مدام به استهزاء ديگران و غيبت آنان مشغول است،آنكه ياوه ديگران را با ياوه و دشنامشان را با دشنامى زشت تر پاسخ مى دهد، آنكه در مجالس و محافل و صفها، رعايت حق ديگران و نظم و مقررات و سكوت و نوبت را نمى كند، آنكه حاضر نيست به حرف ديگران گوش دهد، كسى كه در گفتگو و بحث، داد مى زند، گلو پاره مى كند و جانب انصاف و حق را مراعات نمى كند، آنكه ... اينها همه نشانه هايى از فقدان ادب است.

از آن سو، مراعات آداب در خوردن، آشاميدن، لباس پوشيدن يالخت بودن، خلال كردن، دهن دره، سرفه، عطسه و ... نشان ادب است.بى ادبى، بى اعتنايى به حقوق و شخصيت و حرمت انسانهاست. اگركسى هنگام عطسه، آب دهان به سفره و صورت بيفكند، يا به طرزمشمئزكننده اى غذا بخورد، يا به جاى تقديم دو دستى نامه و وسيله وابزار، آن را پرت كند يا حتى يك دستى بدهد، يا هنگام مطالعه شما، سرو صدا كند، يا هنگام خلوت، سرزده وارد اتاقتان شود، و اجازه ورودنگيرد، اينها نمونه هايى از مراعات نكردن ادب اجتماعى است.

جالب اين است كه اسلام براى همه اين موارد، دستورالعمل دارد.«تربيت اسلامى » و اخلاق مكتبى، همه دستورها و «بايد» و «نبايد»هايش،«ادب آموزى » است.كسى كه پاى بند تعاليم دين نباشد، از حوزه ادب به وادى بى ادبى پاى نهاده است.

ادب از كه آموزيم؟

رفتار نيك ديگران، بر انسان تاثير مثبت مى گذارد. اين امرى روشن و طبيعى است. ناپسنديهاى اخلاقى مردم نيز تاثير سوءمى گذارد. اين هم عادى است. هنر انسانهاى فرزانه و هوشمند آن است كه از رفتارهاى ناپسند ديگران هم عبرت و درس مى آموزند.

هم نيكان الگوى نيكى اند، هم بدان سرمشق بدى براى غافلان. اماعاقلتر كسى است كه از بديها راه خوبيها را مى آموزد. اين همان حكمت لقمانى است كه از فرزانگى او سرچمشه مى گيرد. به قول سعدى:

«لقمان را گفتند: ادب از كه مى آموختى؟ گفت: از بى ادبان، كه هر چه از ايشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهيز كردم.» (7) و اگر جز اين بود، لقمان به لقب «حكيم » مشهور نمى شد. آرى ... ادب آموختن از بى ادبان. همچنان كه بايد كم حرفى را از وراجان پرحرف و بيهوده گوى الهام گرفت

.بزرگوارى و كرامت نفس را هم بايد از زشتى كار تنگ نظران وخسيس طبعان فرا گرفت. هيچ كس از زشتى و بدى، خوشش نمى آيد.پس چرا ما خود را از آن پاك نسازيم كه محبوب شويم؟ اگر از زشتيهاى ديگران، آموختيم كه به خوبيها روى آوريم، «استاد اخلاق » ما در درون خودمان نهفته است. اين روش، شيوه آموخته از امير مؤمنان(ع) است كه فرمود:

«اذا رايت فى غيرك خلقا ذميما فتجنب من نفسك امثاله »; (8) . هر گاه در ديگرى اخلاق ناپسندى را ديدى، بپرهيز كه آن گونه رفتار در خودت نباشد! عيساى مسيح هم همين روش را داشت. از او پرسيدند: چه كسى تو را ادب آموخت؟ فرمود: كسى مرا ادب نكرد. من، زشتى جهل راديدم و از آن پرهيز كردم. (9) . نشست و برخاست و انس و معاشرت با افراد مؤدب، خلق وخوى و رفتارمان را به زينت «ادب »، مى آرايد.

از ادب پيامبر(ص)

رسول اكرم(ص) كه اسوه ايمان و الگوى اخلاق و ادب و رفتارنيكو است، خود را ادب كرده پروردگار دانسته و مى فرمايد: «ادبنى ربى فاحسن تاديبى »; (10) پروردگارم مرا ادب كرد و نيكو ادب كرد!

«سيره پيامبر»، يك كتاب ادب آموزى است. رفتار پيامبر، نمونه عالى اخلاقى و معاشرت والاست. به چند نمونه از ادب برخورد پيامبر باديگران اشاره مى كنيم:

رسول خدا با هر كس روبه رو مى شد، سلام مى داد، هم به كوچك،هم بزرگ. (11) . هيچ گاه پاى خود را پيش كسى دراز نمى كرد. هنگام نگاه، به صورت كسى خيره نمى شد، با چشم و ابرو به كسى اشاره نمى كرد،هنگام نشستن، تكيه نمى داد. (12) .

وقتى با مردم دست مى داد و مصافحه مى كرد، هيچ گاه دست خودرا عقب نمى كشيد، تا طرف مقابل دست خود را بكشد. (13) هيچ خوراكى را مذمت نمى كرد. به هيچ (14) كس دشنام و ناسزا نمى گفت و سخن ناراحت كننده اى بر زبان نمى آورد و بدى را با بدى پاسخ نمى گفت.زيرانداز خود را به عنوان اكرام، زير پاى كسى كه خدمتش مى رسيدپهن مى كرد. (15)

  از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تكيه دادن غذانخورد. (16) هديه افراد را (هر چند اندك و ناچيز) قبول مى كرد. (17) بيشتراوقات، رو به قبله مى نشست. (18) زانوهايش را پيش اشخاص،باز نمى كرد و بيرون نمى آورد. بر تندخويى غريبه ها در سؤال ودرخواست و سخن صبر مى كرد. هيچ كس را ملامت و سرزنش نمى كرد و در پى كشف اسرار ديگران نبود. (19) .

خنده هايش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمى داد. (20) بسيار شرمگين و باحيا بود. سخن كسى را قطع نمى كرد. از جلوى خودش غذامى خورد. كار افراد را به هر شكلى راه مى انداخت و ... بسيارى ازفضايل برجسته ديگر كه همه حاكى از روحى بلند و اخلاقى والا و ادبى متعالى بود.

ادب در معاشرت، ميزان رشد و شعور انسان است و هر كس به اندازه اى مى ارزد كه ادب دارد. عيار سنجش قيمت انسانى افراد، «ادب »آنان است. وقتى مى توان با «ادب »، دلها را خريد و هنگامى كه «ادب داشتن »،نشانه ايمان و وسيله تقرب به خدا و محبوبيت نزد خالق و خلق است،چرا از سنت رسول خدا و سيره اولياء دين، ادب نياموزيم؟ ... آرى،ادب در گفتار و كردار، در خانه و جامعه، با كوچك و بزرگ، با خودى وغريبه، در همه جا ... و با همگان!

هنر گوش دادن

«گفتن و شنيدن »، دو خط ارتباطى با مردم است. به تعبير ديگر، دونعمت بزرگ الهى، قدرت گويايى و شنوايى است كه سهم مهمى درايجاد ارتباطهاى انسانى دارد و براى داشتن روابطى سالم و سودمند،نيازمند آنيم كه شيوه صحيح استفاده از «زبان » و «گوش » را مورد توجه قرار دهيم.

وقتى ديگرى سخن مى گويد، ما گوش فرا مى دهيم و از اين رهگذر، نكاتى مى آموزيم يا باخبر مى شويم. «هنر گوش دادن » در ارتباطميان فرزندان و اولياء، شاگردان و معلمان، شنوندگان برنامه هاى راديويى و مجريان، مستمعان و خطيبان، به كار مى آيد. حتى در مساله يادگيرى كه بخش عمده اى از عمر ما را فرا مى گيرد، خوب گوش دادن و رعايت ادب و آداب آن، مهم و حياتى است. نحوه بهره ورى از اين «نعمت خدايى » نيز بستگى به ميزان درايت و آداب دانى و مراعات حقوق و حدود دارد. در يكى از دعاها آمده است:

«اللهم متعنا باسماعنا و ابصارنا و قوتنا»; (21) .

خدايا ما را از گوشها و چشمها و نيرويمان برخوردار و بهره مندبگردان.

اگر خواهى سخن گويى، سخن بشنو، سخن بشنو.

زبان آن كس تواند زد، كه اول گوش گردد او.

در قلمرو آداب اجتماعى

در مباحث معاشرتى، نحوه استفاده از قدرت شنوايى و به تعبيرديگر خوب شنيدن و درست گوش دادن، نقش مهمى دارد. بى اعتنايى به حرفهاى گوينده، نشان بى ادبى است. بر عكس، حسن توجه و ابرازعلاقه، علامت ادب و تربيت اجتماعى و بها دادن به موقعيت انسانى مخاطب و گوينده به شمار مى آيد.

رسول خدا(ص) به حرفهاى ديگران گوش مى داد، حتى به سخن آنان كه بيماردل بودند و روى اغراض شوم، حرفهايى مى زدند.پيامبر(ص)، دو گوش شنوا براى آنان بود; تا حدى كه آنان به ستوه مى آمدند و از روى طنز مى گفتند: «او گوش است ». خداوند دستورمى دهد كه به آنان بگو اگر گوش هم هست، براى شما گوش خوبى است، به خدا ايمان دارد و به حرفهاى مؤمنين نيز باور دارد:

«يقولون هو اذن، قل اذن خير لكم، يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين.» (22) .

آنان از روى آزار، لقب «گوش » به پيامبر(ص) مى دادند، تا او راخوش باور، ساده لوح و سطحى قلمداد كنند. ولى پيامبر(ص)، اين شيوه را براى جلوگيرى از فتنه انگيزى آنان و دستيابى به سوژه هاى تبليغاتى براى معارضه و مبارزه اتخاذ كرده بود. شايد اينگونه سكوت كردن و گوش دادن، بهترين شيوه خنثى كردن توطئه هايى باشد كه مى خواهند حرف بكشند و سوژه درست كنند.

به قول صائب تبريزى:

نيست درمان مردم كج بحث را جز خامشى.
ماهى لب بسته، خون در دل كند قلاب را.

آيه قرآن، ضمن اينكه از اخلاق خوش پيامبر اسلام ستايش مى كند، اعتماد او را تنها نسبت به حرفهاى مؤمنان بيان مى دارد.

حسن سلوك و رفتار، ايجاب مى كند كه انسان در ظاهر، حالت پذيرش و قبول از خودش نشان دهد، هر چند در دل، نپذيرفته باشد. يااگر كسى خبر، داستان يا مطلبى را باز مى گويد، بايد چنان با علاقه گوش فرا داد كه تصور شود نمى دانيم و از زبان او براى اولين بار است كه مى شنويم; نه اينكه با بى اعتنايى، نشان دهيم كه آن را شنيده وخوانده ايم و از آن مطلعيم! استاد هم اگر درس را توضيح مى دهد، ياپاسخ سؤالمان را مى گويد، بايد اين «شوق شنيدن » را ابراز داريم، تا او باعلاقه پاسخ دهد... «مستمع، صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.».

اينك به چند نمونه از اين موارد اشاره مى كنيم; كه در روايات ماهم از اين مقوله با عنوان «حسن الاستماع » - خوب گوش دادن - ياد شده است.

1- با گوينده

نسبت به سخنان هر گوينده بايد تحمل و صبورى نشان داد و به آن گوش داد، تا كلامش به پايان برسد. بريدن حرف ديگرى شيوه اى ناپسند و دليل كم ظرفيتى و بى ادبى است.

در سيره اخلاقى حضرت رسول(ص) و مجلس آن حضرت، آمده است كه:

«من تكلم، انصتوا له حتى يفرغ »; (23) .

كسى كه سخن مى گفت، به او گوش مى دادند، تا سخنش به پايان برسد.

البته اين تعليمى بود كه از مجالست با اسوه ادب و اخلاق،حضرت رسول(ص)، آموخته بودند و خود آن حضرت عملا چنين بود و با رفتار به آنان اينگونه درس آموخته بود.

در باره حضرت رضا(ع) نيز، از ابراهيم بن عباس روايت است كه:

«و ما رايت قطع على احد كلامه حتى يفرغ منه »; (24) .

آن حضرت را هرگز نديدم كه سخن كسى را قطع كند، مگر آنكه آن شخص از سخن خويش فارغ شود.

2- با استاد

امام سجاد(ع) در رسالة الحقوق، مى فرمايد:

«و حق سائسك بالعلم، التعظيم له و التوقير لمجلسه وحسن الاستماع اليه »; (25) .

حق آن كس كه عهده دار آموزش تو است، آن است كه احترامش كنى، مجلس او را بزرگ و گرامى بدارى و به او خوب گوش دهى.

شنونده نبايد خود را داناتر از گوينده و استادش فرض كند و به گفته هاى او گوش ندهد، يا بى اعتنايى كند، يا تصور كند هر چيز رامى فهمد و نيازى به شنيدن و گوش دادن ندارد.

«شهيد ثانى »، نسبت به تمركز حواس و استماع دقيق سخنان استاد وارج نهادن به توضيحات او چنين مى نويسد:

«شاگرد، نبايد در ادامه هر نوع سخن و گفتگوى استاد، وقفه اى ايجاد كند و پيوستگى كلام او را [با حرف زدن خود] از هم بگسلد. اونبايد در بيان مطلب بر استاد سبقت بگيرد و در خط مشى گفتار اوخويشتن را در مسير گفتار او آورده و با وى هماوردى كند، بلكه بايددرنگ نمايد كه سخن استاد به پايان برسد و سپس سخن خود را به ميان آورد. آنگاه كه استاد با او گفتگو مى كند و يا در جمع حاضران جلسه درس، سرگرم بحث و مذاكره است، نبايد با شاگردان ديگر صحبت كند، بلكه موظف است سراپا گوش گردد

و درس استاد را كاملا استماع نموده و تمام حواس و قواى خود را به منظور درك و فهم بيان اومتمركز سازد. اگر استاد، ضمن بيان مطلب، حكمتها و نكات دقيقى رابازگو نمايد و يا در توضيح مساله اى به داستان يا شعرى تمثل جويد وشاگرد نيز از اين حكمتها و نكات و داستان و شعر، آشنايى قبلى داشته باشد [نبايد خود را از اين گونه شواهد بى نياز جلوه داده و از استاد، روى برگرداند، بلكه] بايد بعنوان يك فرد ناآگاه و خالى الذهن، با تمام دقت به گفتار استاد گوش فرا دهد و چنين وانمود كند كه با عطش شديدو علاقه وافرى خواهان چنان مطالبى است ...». (26) .

3- با نصيحتگر

هر كس به موعظه و پند و راهنمايى ديگرى مى پردازد، دوست دارد شاهد حسن توجه و گوش دادن او باشد و علايم پذيرش و تاثير وقبول را در او ببيند.

امام سجاد(ع) در باره حق نصيحتگر بر نصيحت شونده مى فرمايد:

«و حق الناصح ان تلين له جناحك و تصغى اليه بسمعك »; (27) .

حق ناصح (بر تو) آن است كه بال تواضع خويش را براى او نرم سازى و با گوش خود به سخن او گوش فرا دهى. اين شيوه، جامعه ومردم را بهتر به سمت برخوردارى از راهنماييهاى دلسوزانه وانتقادهاى سالم و سازنده پيش مى برد. حضرت على(ع) در بيان اوصاف متقين، هنگام شنيدن آياتى از قرآن كه مشتمل بر بيم دادن الهى و موعظه و اندرز است، مى فرمايد:

«اصغوا اليها بمسامع قلوبهم »; (28) .

با گوشهاى جانشان به آن هشدارهاى الهى گوش مى سپارند.

از علل بى اثر بودن بسيارى از هشدارها، تذكرها، انتقادها و نهى ازمنكرها، آن است كه شنونده اين مواعظ و ارشادها، بنا بر بى توجهى گذاشته يا خود را به ندانستن و نفهميدن مى زند، يا چندان اهميتى براى آنها قائل نيست. نتيجه قهرى چنين برخوردى نيز روشن است:دلسردى هشداردهنده از تذكر و ياس از تاثيرگذارى انتقاد سالم! زيان اين نيز به مجموعه جامعه برمى گردد كه از نعمت ارشادهاى دلسوزانه و امر به معروف و نهى از منكر محروم مى ماند و ملت بى تفاوت نسبت به هشدارها و موعظه ها، گرفتار غفلت و غرور، يا سنگدلى و قساوت مى شود.

4- با درددل كننده

خيليها دلهاى آكنده از غم و خاطرات تلخ و مشكلات ونابسامانيهايى دارند كه آنان را در فشار روحى قرار مى دهد. در پى دو گوش شنوايند كه با آنها درد دل كنند و با بازگويى دردمنديهايشان سبك شوند. آنكه عاطفه نشان مى دهد و به شكوه ها و غمنامه هاى يك دردمند گوش مى سپارد و خود را علاقه مند به شنيدن نشان مى دهد، با اونوعى همدردى كرده است. اين روحيه خوب و بزرگ، ستودنى است.

على عليه السلام فرموده است:

«من السؤدد الصبر لاستماع شكوى الملهوف »; (29) .

از بزرگوارى و آقايى است كه انسان براى گوش سپردن به شكوى و ناله دردمند، تحمل و صبر داشته باشد.

روحيه گرم و مردم دوستى و داشتن عواطف بشردوستانه، زندگيهارا گرمتر و بار سنگين غمهاى گرفتاران را سبكتر مى سازد.

5- پرهيز از پرحرفى

گرچه اين نكته به آداب گوش فرا دادن مرتبط نيست و بيشتر به گوينده اختصاص دارد، ولى چون در رابطه متقابل با گوينده و شنونده است، قابل طرح و يادآورى است.

اغلب، تصور مى شود كه در مجالس، گوينده است كه چون نيرومصرف مى كند، خسته مى شود. شنونده كه كارى نمى كند، جز شنيدن!در صورتى كه اگر آمادگى براى شنيدن نداشته باشد، يا حرفها برايش تكرارى، غير مفيد و غير جذاب باشد، زودتر و بيشتر از گوينده خسته مى شود. از اين رو، گوينده خودش بايد حال شنونده و اقتضاى جلسه رامراعات كرده، از پرحرفى و «اطاله كلام » بپرهيزد. هر چند سخنورى ونطق، براى خود سخنران و گوينده، شيرين و خوشايند باشد.

در وصاياى حضرت خضر، چنين آمده است:

«اى جوياى دانش! گوينده كمتر از شنونده خسته و ملول مى شود. پس هيچ يك از همنشينانت را (با پرحرفى) خسته مكن.» (30) .

6- بى اجازه گوش ندادن

از آداب اجتماعى مربوط به گوش دادن، رعايت اذن و اجازه است.اگر كسانى با هم صحبت مى كنند و مايل نيستند ديگرى سخنانشان را(بشنود، نبايد به صورت فضولى گوش دهد. يا بايد از محل سخن آنان بيرون رفت، يا خود را به كارى ديگر مشغول ساخت كه حرفهايشان به گوش نرسد. حداقل آنكه بى تفاوت باشد، نه حساس براى گوش دادن و پى بردن به محتواى مكالمات آنان. فرقى نمى كند كه صحبتهايشان حضورى باشد، يا تلفنى. بويژه اگر انسان بفهمد كه آنان علاقه مندند كه ديگرى حرفها را نشنود; چون گاهى حرفها خصوصى است و راضى نيستند ديگران آگاه شوند.

در اين باره نهى هايى شده است. از جمله در اين سخن امام صادق(ع):

«من استمع الى حديث قوم و هم له كارهون، يصب فى اذنيه الآنك يوم القيامة »; كسى كه به (31) سخن گروهى گوش دهد، در حالى كه آنان، آن راخوش نداشته باشند (و تمايلى به شنيدن او نداشته باشند) روز قيامت،در گوشهايش سرب گداخته ريخته مى شود. گوش نشستن و «استراق سمع »، از آداب ناپسند اجتماعى است كه گاهى مفاسد و پيامدهاى تلخ به دنبال دارد. پس، كار ساده و معمولى «شنيدن » و «گوش دادن »، اين همه آداب ورسوم، تاثير و تاثر زمينه ها و عواقب و حد و حدود و حق وحقوق دارد.

بهره مندى از مراعات اين حقوق و حدود و شرايط هم «هنر» است،«هنر خوب گوش كردن!».

پى‏نوشتها:‌


1) بحارالانوار، ج 75، ص 261.
2) ميزان الحكمه، ج 1، ص 72.
3) غررالحكم.
4) همان.
5) همان.
6) همان.
7) گلستان سعدى، باب 2، حكايت 20.
8) ميزان الحكمه، ج 1، ص 70، حديث 374.
9) ما ادبنى احد رايت قبح الجهل فجانبته (بحارالانوار، ج 14، ص 326).
10) ميزان الحكمه، ج 1، ص 78.
11) سنن النبى، علامه طباطبايى، ص 41، 43 و75.
12) همان، ص 45، 46، 47، 73 و 61.
13) همان، ص 41 و 47.
14) همان.
15) همان، ص 75 و 76.
16) بحارالانوار، ج 16، ص 237.
17) همان، ص 227 و 240.
18) همان.
19) مكارم الاخلاق، ص 13، 15 و 17.
20) سنن النبى، ص 75.
21) بحارالانوار، ج 2، ص 63.
22) توبه، آيه 61.
23) مكارم الاخلاق، طبرسى، ص 15، سنن النبى، علامه طباطبايى، ص 18.
24) بحارالانوار، ج 49، ص 90.
25) همان، ج 2، ص 42، و من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 620.
26) آداب تعليم و تعلم در اسلام، ص 348.
27) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 625.
28) نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 193.
29) غررالحكم، چاپ دانشگاه، ح 9443.
30) بحارالانوار، ج 1، ص 227.
31) همان، ج 73، ص 340.