عاقبت و كيفر گناهكاران

سيد جواد رضوى

- ۸ -


نفرين مادر دل شكسته
((حيدر كافر)) را همه در محل زندگى مان مى شناختند او يك معتاد و تبهكار و دزد و خلافكار و چاقوكش و از همه بدتر يك قاچاقچى بود! البته او تنها قاچاقچى محل ما نبود بلكه در منطقه ما مثل علف هرز قاچاقچى وجود دارد كه تقريبا همه نيز آنها را مى شناسند.
اما تفاوت حيدر با بقيه (كه به كافر معروفش كرده بود) اين بود كه او معمولا براى اينكه درآمد بيشترى داشته باشد و راحت هم باشد، به سراغ جوانان كم سن و سال و حتى نوجوانان مى رفت و آنها را به اعتياد آلوده مى كرد.
آرى اين گونه بود كه ((حيدر كافر)) بر خلاف بقيه همپالگى هايش به معتادان حرفه اى كار نداشت و فقط به سراغ جوان هاى كم سن و سال مى رفت ! به همين خاطر نيز هر وقت اهالى محل او را با يك جوان مى ديدند - از آنجا كه مى دانستند كارى از دست كسى ساخته نيست - فقط سر تكان مى دادند و به همديگر مى گفتند حيدر يك طعمه جديد صيد كرده !
پس از چند سال كه دست او براى همه اهالى رو شد، ديگر خانواده ها اجازه نمى دادند كه پسران جوان و نوجوانشان حتى با حيدر حرف بزنند! اما در اين ميان بودند خانواده هايى كه تازه به محل آمده بودند، درست مثل خانواده ساسان كه از همه جا بى خبر بودند!
همين كه اهالى محل متوجه شدند حيدر، ساسان را هم توى تور انداخته است و تا آنها بخواهند خانواده او را (كه پدر نداشت و بزرگ خانه شان مادر بود) خبردار كنند، كار آن قدر براى ساسان دير شده بود كه او يك معتاد تمام عيار شده بود و يك روز هم توسط ماءموران دستگير و به جرم اعتياد براى دو ماهى راهى زندان شد.
ساسان آن قدر جوان محجوبى بود كه همه محل از اين گرفتارى اش غصه دار شدند تا اين كه يك هفته بعد از زندانى شدن ساسان ، مادر او كه زنى 45 ساله بود يك روز در حضور اهالى محل ، جلوى حيدر را گرفت و گفت :
اميدوارم به حق صاحب الزمان با همين آتشى كه به زندگى من و پسرم انداختى ، تا قبل از بيرون آمدن ساسان ، خودت خاكستر بشى !
اما حيدر كه هرگز اعتقادى به اين دل شكستن ها نداشت ، خنده تمسخرآميزى زد و زن بيچاره را با پسرى جوان كه همه اميد و آرزويش بود، تنها گذاشت .
دو ماه بعد اگر چه براى همه سريع اما براى ساسان و مادرش به كندى گذشت اما سرانجام پسر جوان كه حالا ترك كرده بود و به اشتباهش نيز پى برده بود، همراه مادرش به محل بازگشت . اما در نگاه و حركات ساسان چيزى شبيه به كينه وجود داشت و لذا يكسره به سوى منزل ((حيدر كافر)) رفت و حتى به ناله هاى مادر خودش و همسايه ها نيز توجه نكرد و نزديك خانه شد و...ناگهان اهالى محل با صحنه اى روبرو شدند كه همگى خشكشان زد، ماءموران اداره آتش نشانى مشغول خارج كردن جسد ((حيدر كافر)) بودند كه تمام بدنش سوخته و تبديل به خاكستر شده بود.
ماءموران گفتند كه حيدر در حال نئشگى زياد متوجه واژگون شدن چراغ نفتى نشده و خانه به آتش كشيده شده بود و... در آن لحظه همه مردم فقط به يك چيز فكر مى كردند، به نفرين مادر ساسان (102)!
مجازات آزار رساندن به حيوانات
مادر من از همان دوران كودكى كه به ياد دارم ، به شدت به حيوانات اهلى علاقه مند بود و به همين دليل نيز پدرم را (كه اوايل با وجود حيوانات در خانه مخالف بود) كم كم راضى كرد كه چند قنارى و مرغ عشق ، يكى دو جوجه ، و يك گربه خيلى ملوس و قشنگ را در خانه نگه دارد.
همان طور كه گفتم ، پدر اوايل به شدت مخالف بود كه در خانه حيوانى را نگه داريم ، اما از يك سو اصرار و دلايل مادر او را راضى كرد و از سوى ديگر ((مى مى )) يعنى همان بچه گربه ملوس كه واقعا دوست داشتنى و زيبا بود. ((مى مى )) نه فقط زيبا بود، بلكه آن قدر باهوش هم بود كه هر كسى با يك بار ديدنش سخت شيفته او مى شد و حتى غريبه ها، بارها پيشنهاد خريد اين گربه را دادند اما اين بار كسى كه به شدت مخالف فروختن ((مى مى )) بود خود پدر بود، چرا كه در حقيقت ، اين گربه بازيگوش بيش از همه با خود پدر ماءنوس بود. روزها چند دقيقه اى قبل از آمدن پدر به خانه روى ديوار به انتظار پدر مى نشست كه گويى نزديك شدن صاحب محبوبش را بو مى كشيد كه چند ثانيه قبل از پديدار شدن پدر ((مى مى )) به سرعت روى ديوار مى دويد تا در وسط كوچه خود را در آغوش پدر بيندازد!
و اما در همان ايام ، ما كه مستاءجر يك خانه بوديم ، به دو دليل حريف پسر صاحب خانه مان كه جوان رشيدى بود، نمى شديم . اول اين كه تورج - پسر صاحبخانه - ورزشكار بود و قوى هيكل و بسيار خشن كه يقينا يك مشتش ‍ پدر را ناكار مى كرد! و دوم اينكه اگر پدر مى خواست كار را به دعوا و شكايت بكشاند، آن وقت مى بايست از آن خانه - كه اجاره اش كم بود - برويم . به همين خاطر اغلب اوقات پدر مقابل زورگويى هاى تورج سكوت مى كرد. از جمله آن روز كه تورج پس از بيرون رفتن پدر از خانه ، فقط براى شوخى و خنده ! لگدى محكم به دست و پاى گربه كوبيد كه در نتيجه گربه تا حدود يك ماه كه دستش شكسته بود، به سختى مى توانست راه برود. شب كه پدر به خانه برگشت و بر خلاف چند سال قبل گربه را در انتظار خود نديد، با اضطراب وارد خانه شد و چون ماجرا را از زبان مادر شنيد در حالى كه به سختى مى گريست گربه را بغل كرد و به سراغ صاحبخانه رفت و در حضور پدر و مادر تورج رو به پسرشان كرد و گفت : تو يك حيوان پست فطرتى حيف كه من زورم به تو نمى رسد اما از خدا مى خواهم كه يك نفر قوى تر از خودت ، همين بلا را كه سر اين حيوان زبان بسته آوردى ، سر خودت بياره !
تورج خنديد و با تمسخر گفت : به دعاى گربه سياه باران نمى آيد. پدر كه ديگر تحمل ديدن او را نداشت ، همان شب به پدر تورج گفت كه فردا شب خانه اش را ترك مى كند.
فردا صبح كه ما مشغول جمع كردن لوازم بوديم ، تورج خنده كنان سوار موتورش شد و از خانه خارج شد. چند ساعت بعد كه كاميون جلوى در خانه حاضر بود تا بار ما را ببرد ناگهان در پى يك تلفن ، پدر و مادر تورج گريه كنان از خانه خارج شدند و پدر كه هنوز در قبال آنها احساس مسؤ وليت مى كرد آن پيرمرد و پيرزن را همراهى كرد و... چند ساعت بعد پدر همراه پدر و مادر تورج و خود تورج كه پايش تا بالاى زانو در گچ بود به خانه برگشت ، وقتى پدر بالا مى آمد، در حالى كه به سختى متحير بود تعريف كرد.
تورج صبح با موتور زده به يك ماشين و سرنشينان ماشين هم چهارتايى افتادند به جانش و آن قدر زدنش كه يك پايش به سختى شكسته و گچ گرفتند!
فرداى آن روز تورج و خانواده اش به هر زبانى بود مانع از رفتن ما شدند، چرا كه تورج مى گفت : اين تقاصى بود كه خدا در قبال بلايى كه به سر گربه اى آوردم بر من نازل كرد، حالا اگر خود شما از اين خانه برويد و مرا نفرين كنيد چه بلايى به سرم مى آيد؟!
شايد باور نكنيد اما پاى تورج درست فرداى روزى از داخل گچ خارج شد كه گربه هم توانست سر پا راه برود(103)!
تاءثير ماهواره در زندگى
وقتى ديپلم را گرفتم به نجارى ، كه شغل مورد علاقه ام بود، مشغول شدم . از آنجايى كه طرح كاد را در كارگاه هاى نجارى گذرانده بودم زمينه اى براى يادگيرى اين كار داشتم ، براى همين پدرم يك روز دستم را گرفت و مرا نزد استاد عباس دوست قديمى اش برد. استاد عباس نجارى بزرگى داشت و خيلى خوب از من استقبال كرد.
قرار شد هر روز ساعت هشت صبح به آنجا بروم ، من هم قبول كردم ، شادى از وجودم لبريز شده بود، اما دوامى نيافت چرا كه پدرم با يك سكته قلبى سفر ابديش را آغاز و ما را تنها گذاشت . من ماندم و مادرم ، نرگس خواهر شانزده ساله ام و برادرهاى نوجوانم مهدى و محسن كه هر دو تحصيل مى كردند. بنابراين خرج خانه به دوش من افتاد براى همين سعى كردم تا جايى كه امكان دارد كار كنم و پول بيشترى به دست آورم . البته استاد عباس ‍ ملاحظه مرا مى كرد و به خاطر اين كه نان آور خانه بودم مزد بيشترى به من مى داد.
در مدت دو سالى كه در كارگاه استاد عباس كار كردم ، در نجارى استاد شدم و خيلى چيزها ياد گرفتم . درآمدم نيز خوب بود، طورى كه مقابل خانواده ام سرافراز بودم و توانستم علاوه بر تهيه پوشاك و خوراك ، وسايلى مثل مبل ، ميز ناهارخورى و تخت و... براى خانه مهيا كنم . اين وسايل چوبى هنر دست خودم بودند. روزگار خوبى داشتم فقط جاى پدر خالى بود.
يكى از روزها كه به كارگاه رفتم با پسر جوانى كه هم سن خودم بود روبرو شدم . تيپش را سبك غربى ها درآورده بود. پيراهن قرمز و شلوار جينى تنگ به تن داشت استاد عباس او را كه بيژن نام داشت و خواهرزاده اش بود به من معرفى كرد و از من خواست تا روش كار را به او ياد بدهم از همين جا گل دوستى ميان ما شكفته شد به صورتى كه گويى سالهاست همديگر را مى شناسيم .
اولين بار كه به خانه بيژن رفتم ، تمام حواسم به تلويزيونشان بود كه برنامه هايى غير از آنچه هميشه مى ديدم نشان مى داد، بيژن كنارم نشست و گفت : جالب است نه ؟ برنامه هاى ماهواره حرف ندارد.
و من براى تاءييد تنها سرم را تكان دادم و باز هم محو تماشاى برنامه ها شدم . فرداى آن روز بيژن نگاهى به موهايم انداخت و گفت :
پسر چرا موهايت ريخته ؟ بايد شامپوى ...مصرف كنى نمى دانى ماهواره چقدر اين شامپو را تبليغ مى كند اصلا چرا آنتن ماهواره نمى خرى ؟ چرا مى خواهى از بقيه عقب بمانى ؟
با خود انديشيدم كه يعنى ما هم بايد در خانه اين آنتن را داشته باشيم . شايد عدم وجود آن ما را از اطلاعات روزمره عقب انداخته ؟ در اين افكار بودم كه بيژن گفت : آدم بايد خوش باشد!
حرف هايش عجيب روى من تاءثير مى گذاشت به همين دليل يك روز بعد از ظهر همراه بيژن به خيابان ... رفتيم و يك آنتن از دوست بيژن خريدارى كردم . او خودش برايم آنتن را نصب كرد. خواهر و برادرهايم خيلى خوشحال شدند اما مادرم از اين مهمان ناخوانده خوشش نيامد. وقتى تلويزيون را روشن مى كرديم نمى دانستيم كدام كانال را نگاه كنيم . برنامه ها زياد بودند طورى كه يادمان مى رفت شام بخوريم .
آن شب دير وقت خوابيدم و صبح كسل و بى حوصله سر كار رفتم . استاد عباس متوجه شد ولى به روى خودش نياورد وقتى ديد زياد خميازه مى كشم ، اجازه داد تا استراحت كنم . بيژن هم تا مرا ديد، گفت : ديدى گفتم برنامه هاى ماهواره ديدنى است !
مدتى گذشت وقتى عصرها به خانه برمى گشتم شاهد دعواى نرگس و پسرها بودم . آنها سر كانال هاى تلويزيون دعوا مى كردند، سليقه ها فرق داشت . سر همين بلوايى به پا مى شد تا مرا مى ديدند دست به دامن من مى شدند و من هم به عنوان برادر بزرگتر مى رفتم و برنامه مورد علاقه خودم را نگاه مى كردم . كار همه ما شده بود تماشاى يك جعبه اى كه دائم برنامه پخش مى كرد. مادرم كه يك زن مؤمن و مذهبى بود چند بار از من خواست آنتن را جمع كنم اما قبول نكردم . من تازه احساس پيشرفت مى كردم و مثل بيژن از برنامه هاى ماهواره خبردار شده بودم اما فكرم از بابت مادرم ناراحت بود. ديگر كسى به دستورات او عمل نمى كرد. از طرفى استاد عباس از دست من ناراضى شده بود، چرا كه دير به محل كار مى رفتم و دائم دهن دره مى كردم . وقتى علت را پرسيد، جوابى نشنيد. خيلى پى گير شد اما فايده نداشت ، بعد مرا به گوشه اى كشيد و گفت :
اين قدر با بيژن معاشرت نكن ، او يك ولگرد به تمام معناست . من نمى خواستم بيژن را اين جا راهش بدهم ولى از روى خواهرم خجالت مى كشيدم .
ولى من اندرزهاى او را نشنيده گرفتم و باز هم با بيژن نشست و برخاست كردم .
خواهرم نرگس ديگر آن دختر هميشگى نبود. دائم جلوى آينه مى ايستاد و صورتش را بررسى مى كرد صورتش را بزك مى كرد و هر بار موهايش را يك مدل درست مى كرد. لباس هاى عجيبى مى پوشيد و مى گفت : آخرين مد سال است !
گاهى وقتها شب بيدار مى شد و فرياد مى كشيد. او از ديدن فيلم هاى ترسناك عصبى شده بود و هر شب كابوس هاى وحشتناكى مى ديد.
محسن هم اداى هنرپيشه ها را درمى آورد. دائما قدرت بازويش را روى مهدى و نرگس با مشت و لگد به نمايش مى گذاشت . مهدى نيز چادر سياه مادر را مثل شنلى دور گردنش مى بست و به قول خودش سوپر من شده بود!
سرانجام در همان سال نرگس به علت سر به هوايى مردود شد، محسن از پنج درس تجديد آورد و مهدى با معدل دوازده به اجبار قبول شد و از تحصيل در فصل گرما رهايى پيدا كرد. تمام زندگى ما شده بود ماهواره ، مادرم از اين وضع خسته شده بود، چند بار كنارم نشست و گفت :
پسرم اين وسيله ، زندگى ما را به هم زده بهتر نيست از اين خانه ببريش .
و من با پرخاشگرى حرمت مادرى را زير پا مى گذاشتم و مى گفتم : مادر شما كه از اين چيزها سر در نمى آوريد.
و او كه از من توقع نداشت رنجيده خاطر به سراغ كارهايش مى رفت ، گاهى به حرف هايش فكر مى كردم و در دل مى گفتم : اى كاش اين آنتن را برمى داشتم و داخل سطل زباله مى انداختم ، اما نمى شد چون به آن عادت كرده بودم .
بالاخره شب بيدارى هاى من كار دستم داد و آن روز شوم فرا رسيد، ساعت پنج صبح تلويزيون را خاموش كردم و خوابيدم و ساعت نه بيدار شدم و خواب آلود عازم كارگاه شدم . خميازه امانم را بريده بود و تلوتلو مى خوردم كه به كارگاه رسيدم .
استاد عباس متوجه چشم هاى سرخ و ورم كرده من شد و گفت : مثل اينكه حالت خوب نيست بهتره كه بروى خانه و استراحت كنى . اما اگر به خانه مى رفتم مسلما تلويزيون تماشا مى كردم ، گفتم :
نه استاد عباس كار واجب تر است .
و او هم ديگر اصرار نكرد. استاد به من چوب هايى داد تا به اندازه مشخص ‍ اره كنم . اره را روشن كردم و چوبها را به ترتيب زير اره گذاشتم . اما حالم خيلى بد بود، سرم گيج مى رفت و ديدگانم بى اختيار بسته مى شد، يك دفعه چشمانم سياهى رفت و بعد دردى سوزناك و عميق روى دستم حس ‍ كردم ، ديگر چيزى به ياد ندارم . وقتى چشمهايم را باز كردم خود را روى تخت بيمارستان يافتم در حالى كه دستم درون توده اى از باند پنهان شده بود مادرم كنارم نشسته بود و اشك مى ريخت همان موقع فهميدم چهار انگشت دست راستم زير اره قطع شده .
پشيمانى خيلى دير به انسان ها رو مى آورد.
در همان لحظه تصميم گرفتم آن بيگانه مزاحم را كه جز انحراف كاذب نقش ‍ ديگرى نداشت دور بيندازم و اين كار را هم كردم . اوضاع آرام آرام به حال اول برگشت و بيشترين صدمه به خود من وارد شد ولى اين ماجرا درس ‍ خوبى به من داد تا ديگر سراغ اين چيزها نروم (104).
مجازات پاره اى از اعمال
... ابوهريره و عبدالله بن عباس مى گويند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيش از وفات خود سخنرانى نمود كه آخرين سخنرانى او در مدينه بود. مواعظى فرمودند كه از آن ديدگان اشك ريختند، قلب ها ترسيدند، بدن ها لرزيدند و حال مردم دگرگون شد. به بلال دستور داد كه مردم را صدا بزند. وقتى مردم جمع شدند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بالاى منبر رفته و فرمودند: اى مردم ! نزديك هم بنشينيد و جا را براى كسانى كه پشت سر شما هستند باز كنيد.
مردم نزديك به هم نشستند. آنگاه به پشت سر خود نگاه كردند ولى كسى را نديدند. سپس بار ديگر فرمودند: اى مردم ! نزديك هم بنشينيد و جا را براى كسانى كه پشت سر شما هستند، باز كنيد!
مردى عرضه داشت : اى رسول خدا براى چه كسى جا باز كنيم ؟ حضرت فرمودند: براى ملائكه آنان هنگامى كه با شما هستند، جلو يا پشت سر شما نيستند و سمت راست يا چپ شما مى باشند.
مردى عرضه داشت : اى رسول خدا! چرا جلو ما يا پشت سر ما نمى باشند؟ آيا به خاطر اين است كه ما از آنان برتريم يا به دليل برترى آنها بر ماست ؟
حضرت فرمودند: شما برتر از فرشتگان هستيد، بنشين . آن مرد نيز نشست . آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سخنان خود را آغاز نموده و فرمودند: ثنا مخصوص خداوندى است كه او را ثنا گفته و از او يارى مى جوييم ؛ به او ايمان داشته و بر او توكل مى نماييم . شهادت مى دهيم كه هيچ خدايى جز خداى يگانه نيست ؛ شريكى ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست . از بدى ها و گناهان خود به خداوند پناه مى بريم . كسى كه خداوند او را هدايت كند، هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت .
اى مردم ! سى دروغگو در اين امت وجود دارند كه اولين آنها ((صاحب صنعا)) و ((صاحب يمامه )) است .
اى مردم ! بدون ترديد كسى كه با اخلاص شهادت دهد كه خدايى جز خداى يگانه نيست و با اين عقيده چيز ديگرى مخلوط ننمايد، به بهشت مى رود. در اين هنگام امام على (عليه السلام) برخاست و عرضه داشت : اى رسول خدا! پدر و مادرم فداى تو باد. انسان چگونه مى تواند با اخلاص ‍ شهادت بدهد و چيز ديگرى را با آن مخلوط ننمايد؟ آن را توضيح بدهيد تا براى ما روشن شود. فرمودند: منظور اين است كه بر دنيا حريص نباشد از راه حرام آن را جمع نكرده و به آن راضى نشود. عده اى مانند نيكوكاران سخن مى گويند ولى عمل گردنكشان را انجام مى دهند. بنابراين كسى كه خداوند را در حالى ملاقات كند كه هيچ كدام از اين خصوصيات را نداشته باشد و لا اله الا الله بگويد: بهشت از آن اوست . و كسى كه دنيا را بگيرد و آخرت را ترك كند جهنم از آن اوست . و كسى كه از طرف ظالمى دشمنى كند يا او را در دشمنى يارى دهد، فرشته مرگ با بشارت به لعنت خدا، ماندن هميشگى در آتش جهنم و عاقبت بد به سراغ او خواهد آمد.
و كسى كه براى حاجتى خود را براى سلطان ستمكارى سبك نمايد، در جهنم همراه او خواهد بود.
و كسى كه سلطانى را در ستمگرى راهنمايى كند، با ((هامان )) همراه شده و عذاب او و آن سلطان از سخت ترين عذاب هاى اهل جهنم است .
و كسى كه دنيا را به طمع دنيا بزرگ داشته و او را دوست بدارد، خداوند بر او خشم گرفته و با ((قارون )) در تابوت زيرين جهنم در يك درجه خواهد بود.
و كسى كه به خاطر خودنمايى ساختمانى بسازد در روز قيامت آن ساختمان را تا هفت طبقه زمين زير آن حمل مى نمايد. آنگاه چون گردنبندى آتشين آن را به گردنش آويخته و سپس او را در جهنم مى اندازند. عرض كرديم : از كجا بفهميم كه براى خودنمايى است ؟ فرمودند: از آنجا كه بيش از احتياج خود يا براى فخرفروشى مى سازد.
و كسى كه به اجيرى در مورد مزد او ظلم كند (مزدش را ندهد يا ناتمام بدهد)، خداوند عمل او را نابود كرده و بوى بهشت را بر او حرام مى نمايد، در حالى كه بوى بهشت از مسافت پانصد سال راه احساس مى شود.
و كسى كه يك وجب از زمين همسايه اش را غصب كند، خداوند آن يك وجب را تا هفت طبقه زير آن تبديل به آتش نموده ، به صورت طوقى درآورده و در گردن او مى اندازد تا زمانى كه او را وارد جهنم نمايد.
و كسى كه قرآن را بياموزد و عمدا آن را فراموش كند، در روز قيامت در حالى كه جذامى و تشنه است ، خدا را ملاقات مى كند و خداوند در مقابل هر آيه اى مارى را بر او مى گمارد.
و كسى كه قرآن را بياموزد و به آن عمل نكند و دوستى دنيا و زيبايى هاى آن را انتخاب كند سزاوار خشم خداى متعال شده و هم رديف يهود و نصارى مى شود كه كتاب خدا را دور انداخته و به آن توجه نكردند.
و كسى كه از پشت زنى به حرام با او نزديكى كند يا با پسر بچه يا مردى نزديكى كند، خداى متعال در روز قيامت او را بدبوتر از مردار محشور مى نمايد كه مردم از بوى او اذيت مى شوند تا زمانى كه او را به جهنم ببرند. و خداوند به هيچ وجه عذاب را از او برطرف نمى كند و اين عذاب با هيچ فديه اى برطرف نمى شود و نيز عمل او را نابود كرده و او را در تابوتى كه با ميخ ‌هاى آهنين بسته شده است ، مى گذارند و با سنگ هاى پهن آنقدر روى آن تابوت مى زنند كه ميخ ‌هاى آن به بدنش فرو رود و اگر چهارصد امت گرفتار گوشه اى از گوشه هاى اين عذاب شوند، بدون شك همه آنها مى ميرند و او از كسانى است كه سخت ترين عذاب ها را دارند.
و كسى كه با زن يهودى ، مسيحى ، مجوسى ، مسلمان - آزاد باشد يا كنيز - يا غير اينها زنا كند، خداوند سيصد هزار در از جهنم در قبرش مى گشايد كه مارها، عقرب ها و شعله هاى آتش از آن خارج مى شود؛ او تا روز قيامت مى سوزد؛ مردم از بوى بد فرج او آزار مى بينند و او را تا روز قيامت به همين خصوصيت مى شناسند تا زمانى كه دستور برسد او را به جهنم ببريد. و اهل محشر با وجود عذاب هاى سختى كه خود دارند از آن اذيت مى شوند زيرا خداوند حرام ها را حرام نموده است و كسى با غيرت تر از خداى متعال نيست و به خاطر غيرتى كه دارد هرزگى ها را قطعا حرام نموده و حدود شرعى را تعيين نموده است .
و هر كسى به داخل خانه همسايه اش نگاه كرده و عورت مرد يا موى زن يا مقدارى از بدنش را ببيند سزاوار است كه خدا او را همراه با منافقينى كه در پى عيوب مردم بودند، به جهنم ببرد و تا خداوند او را رسوا ننمايد، از دنيا خارج نخواهد شد و در آخرت نيز عورتش را براى مردم نمايان خواهد نمود.
و كسى كه به خاطر (كمى ) رزق خود از خداوند خشمگين باشد و از اين مطلب نزد غير خدا گله كند و صبر نكند، كار نيكى از او به خداوند نرسيده و در حالى كه خداوند متعال از او خشمگين است ، او را ملاقات مى نمايد.
و كسى كه لباسى بپوشد و با آن تكبر كند، خداوند قبرش را در كناره جهنم فرو مى برد و تا آسمان ها و زمين باقى است در آن فرو مى رود و بدون ترديد قارون لباسى پوشيد و با آن تكبر كرد، به همين جهت در زمين فرو رفت و تا روز قيامت در آن فرو مى رود.
و كسى كه با زن حلالى با مال حلال ازدواج كند و قصدش از ازدواج با او تفاخر و خودنمايى باشد، خداوند عزوجل از اين ازدواج جز ذلت و پستى بهره اى به او نخواهد داد و به اندازه اى كه از آن زن كام گرفته است او را در كناره جهنم نگه خواهد داشت ، آن گاه او را در جهنم مى اندازد و هفتاد سال طول مى كشد تا به قعر جهنم برسد.
و كسى كه به زنى در مورد مهرش ظلم كند (مهرش را ندهد يا كم بدهد)، خداوند او را زناكار مى داند و در روز قيامت به او مى گويد: بنده ام با پيمان خود كنيزم را به ازدواج تو درآوردم ولى تو به پيمان من وفا نكردى . و خداوند عزوجل خود عهده دار گرفتن حق آن زن مى شود ولى چون كارهاى نيك او جواب گوى حق او نيست ، دستور مى دهد او را به جهنم ببريد.
و كسى كه از شهادت خود بازگردد يا شهادت ندهد، خداوند در مقابل چشم مردم گوشت او را به خودش مى خوراند و در حالى به جهنم مى رود كه زبانش را مى جود.
و كسى كه دو زن داشته باشد و در امور زناشويى ، بودن با آنها و امور مالى به عدالت با آنها رفتار نكند، در روز قيامت با تشنگى و بدن كج محشور مى شود تا وقتى كه وارد جهنم شود.
و كسى كه به ناحق همسايه اش را اذيت كند، خداوند بوى بهشت را بر او حرام مى نمايد و جايگاهش جهنم خواهد بود. بدانيد كه بدون شك خداوند عزوجل از مرد در مورد حق همسايه مى پرسد و كسى كه حق همسايه اش را از بين برد از ما نيست .
و كسى كه مسلمان فقيرى را به خاطر فقرش خوار كرده و به او توهين نمايد، به حق خداوند توهين نموده است و تا زمانى كه او را راضى كند، پيوسته خداوند عزوجل از او خشمگين بوده و با او سخت دشمن خواهد بود و كسى كه به مسلمان فقيرى احترام بگذارد، در روز قيامت در حالى كه خداوند در صورت او مى خندد، او را ملاقات مى نمايد.
و كسى كه دنيا و آخرت به او عرضه شود و او دنيا را برگزيده و آخرت را رها كند، در حالى كه كار نيكى ندارد تا با آن از جهنم نجات يابد، خداى متعال را ملاقات مى كند و كسى كه آخرت را گرفته و دنيا را ترك كند، در روز قيامت در حالى كه خداوند از او راضى است ، او را ملاقات مى نمايد.
و كسى كه بتواند با زن يا كنيزى از راه حرام نزديكى كند ولى از ترس خدا اين كار را نكند، خداوند عزوجل جهنم را بر او حرام مى كند؛ او را از وحشت بزرگ ايمن نموده و به بهشت مى برد و اگر از راه حرام با او نزديكى كند، خداوند بهشت را بر او حرام نموده و او را به جهنم مى برد.