از قضاى روزگار دو نفر كه يكى ثروتمند و ديگرى فقير بود، همسفر شدند، فقير هر دو شب
يك بار افطار ميكرد، ولى ثروتمند روزى سه بار غذا مى خورد، اتفاقاً در شهرى آنها را
دستگير كرده و به عنوان جاسوس ، به زندان افكندند و در زندان را با گل گرفتند.
بعد از دو هفته معلوم شد آنها جاسوس نبودند، در را گشودند، ديدند ثروتمند جان سپرده
ولى فقير در كمال سلامتى است ، تعجب كردند كه چه طور آن فقير دو هفته بدون غذا سالم
مانده است ؟!
حكيمى از تعجب آنها آگاه شد، به آنها گفت : ((اگر غير
از اين بود، مايه تعجب بود و روشن است كه آن پرخور، طاقت نياورد و هلاك شد، ولى
ديگرى كه بر صبر، عادت كرده بود، جان بسلامت برد.
چون كم خوردن طبيعت شد كسى را
|
چو سختى پيشش آيد سهل گيرد
|
و گر تن پرور است اندر فراخى
|
چو تنگى بينداز سختى بميرد
|
|