داستانها و پندها (جلد سوم)

مصطفى زمانى وجدانى

- ۴ -


پاداش بزرگ هدايت كردن  

امام صادق (ع ) در ضمن حديث طولانى فرمود: در ميان بنى اسرائيل ، روزى شيطان ، عابدى را گول زد به طورى كه او را واداشت كه به در خانه يك زن بدكاره اى رفت تا با او زنا كند.
آن زن به او گفت : ترك گناه آسانتر از درخواست توبه است ، وانگهى چنين نيست كه هر توبه اى قبول شود (همين دو كلمه باعث شد كه آن ) عابد از تصميم خود منصرف شد، و اتفاقا همان شب ، آن زن بدكاره مرد، وقتى كه صبح شد، ديدند بر بالاى در خانه او نوشته شده : (احضروا فلانه فانها من اهل الجنة ) : (حاضر بشويد به خانه فلان زن ، (و جنازه او را برداريد) او اهل بهشت است ).
مردم در شك و ترديد قرار گرفتند و سه روز جنازه او را از روى شك برنداشتند، خداوند به پيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل ، - كه همان موسى عليه السلام بود - وحى كرد كه كنار جنازه آن زن برو وبر آن نماز بخوان و به مردم دستور بده بر جنازه او نماز بخوانند، من او را بخشيدم ، و بهشت را بر او واجب نمودم به خاطر اينكه فلان بنده مرا از گناه و آلودگى ، منصرف ساخت (119)


حدود فدك  

در مجلسى ، هارون الرشيد (هفتمين خليفه مقتدر عباسى ) از امام كاظم (ع ) پرسيد: (فدك ) را (كه از آن حضرت زهرا(ع ) بود و بعد به فرزندانش ‍ مى رسيد) تعيين كن تا آن را به تو برگردانم ، امام فرمود: اگر حدود فدك را تعيين كنم به من بر نمى گردانى !
هارون گفت : حدود فدك چقدر است ؟ و اصرار كرد و آنحضرت را به جدش ‍ سوگند داد كه حدودش را تعيين كن تا به تو برگردانم ، امام كاظم (ع ) ناگزير شد كه پاسخ بدهد، فرمود:
(حد اول آن (عدن ) (ناحيه اى از يمن ) است ، هارون با شنيدن اين سخن رنگ به رنگ شد، امام ادامه داد: حد دوم آن (سمرقند) (كه فعلا در خاك شوروى قرار دارد) است ، خشم هارون را فرا گرفت ، ولى امام (ع ) اعتنا نكرد و فرمود: حد سوم آن ، (آفريقا) است ، هارون با شنيدن اين سخن آنچنان عصبانى شد كه رنگش سياه گرديد، امام (ع ) ادامه داد كه حد چهارم آن (سيف البحر) (حدود درياى خزر) است ، هارون الرشيد از شدت ناراحتى ديگر نتوانست ، خويشتندارى كند و گفت : (ديگر براى ما چيزى نماند؟)
امام فرمود: (من كه گفتم اگر حدودش را تعيين كنم ، به من بر نمى گردانى ) امام با اين گفتار به هارون فهماند كه جهان اسلام بايد در اختيار ما باشد و شما و ساير خلفاى ديگر غاصب مقام رهبرى اسلامى هستند.(120)


بنابراين برادرى در كار نيست  

سعيد پسر حسن به حضور امام باقر(ع ) آمد، آنحضرت از او پرسيد: (آيا در ميان شما اين روش هست كه : يكى از شما حضور برادر دينى اش برود و دست در كيسه (جيب ) او كند و به اندازه نياز از پول آن بردارد، و صاحبش ‍ جلوگيرى ننمايد؟)
سعيد عرضكرد: (نه )، چنين فردى را سراغ ندارم .
امام باقر(ع ) فرمود: (بنابراين ، برادرى در كار نيست )
سعيد عرض كرد: (در اين صورت ما در هلاكت هستيم ؟)
امام باقر(ع ) فرمود: (عقل اين مردم هنوز تكميل نشده است (يعنى تكليف بستگى به درجات عقل دارد و با اختلاف درجات عقل ، تكليف نيز مختلف مى شود)(121).


اصحاب امام جعفر صادق (ع ) كيانند 

ابوالصباح كنانى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفته عرض كردم : بخاطر اينكه ما با شما ارتباط داريم ، از ناحيه ظالمان ، آسيب مى بينيم ، امام فرمود: چگونه ؟
ابوالصباح عرض كرد: (وقتى كه مى خواهيم با كسى گفتگو كنيم ، مى گويد: (اى جعفرى خبيث ) (ناپاك ).
امام صادق (ع ) فرمود: (مردم به خاطر دوستى شما با ما، شما را سرزنش ‍ مى كنند، ولى سوگند به خدا چقدر در ميان شما اندكند آنانكه حقيقتا پيروى از (جعفر) نمايند، اصحاب من كسانى هستند كه : پاك و پرهيزكار و استوار باشند، از آفريدگار بزرگ اطاعت نمايند و به پاداش او اميدوار باشند، آرى اصحاب من چنين افرادى هستند!(122)


منصور دوانيقى  

شبى منصور دوانيقى (دومين خليفه ستمگر و مقتدر عباسى ) به وزير خود گفت : جعفر صادق (ع ) را به خلوت حاضر كن ، مى خواهم او را از ميان بردارم .
وزير گفت : او در كوفه به عبادت مشغول است ، براى شما طلبيدن او صحيح نيست .
منصور مغرور، قبول نكرد، و دستور جلب امام صادق (ع ) را داد، و به غلامان دستور داد وقتى كه امام صادق (ع ) آمد، و من كلاه خودم را برداشتم ، شما به او حمله كنيد و او را بكشيد.
ناگزير امام صادق (ع ) را به كاخ منصور آوردند، وقتى امام به منصور وارد شد، منصور كمال احترام را به آنحضرت كرد، و به امام عرض كرد: (چه نيازى دارى تا برآورم ).
امام فرمود: نيازم اين است كه مرا نزد خود نياورى و بگذارى كه به اطاعت خداوند مشغول باشم .
منصور با كمال احترام دستور بازگشت امام صادق (ع ) را داد، سپس منصور در حالى كه لرزه بر اندامش افتاده بود، بيهوش شد، و پس از بهوش آمدن ، وزير به او گفت : اين چه حركت و حال بود كه از تو مشاهده شد؟
منصور گفت : چون جعفر صادق (ع ) به اينجا آمد، در كنار او اژدهائى ديدم كه لب پائينش را به زير ساختمان ، و لب بالايش را به بالاى ساختمان گذاشته بود، و گفت اگر به امام صادق (ع ) آسيب برسانى ، تو را با اين كاخ در درون خود فرو مى برم ، من از ترس اين ديدار، بخود لرزيدم ، و به امام احترام كردم و آزادش نمودم ، و بعد، از حال رفتم (123)
ولى با اينكه منصور از اينگونه معجزات و حوادث عبرت آور را مى ديد باز از اسب غرور، پائين نمى آمد.


قناعت و سزاى متكبر 

گويند روباهى ، متكبر و خودخواه بود، چند پر طاووس ، در حادثه اى بر تنش فرو ريخت ، پيكر زشت خود را با آن پرها بياراست ، وقتى كه زيبائى ظاهرى خود را ديد، زشتى پيكرش را فراموش كرد و از همنوعان خود جدا گرديد، و به جمع طاووسها پيوست ،
وقتى كه طاووسها آن چهره ناساز و زشت را ديدند، با منقارهاى خود آن پرها را از پيكر روباه كندند و روباه را از خود دور ساختند.
روباه غرق اندوه شد و به سوى همنوعانش شتافت ، روباهان نيز از او دورى كردند، يكى از روباهان گفت : (اگر آنچه داشتى به آن قناعت مى كردى ، نه نيش منقار طاووسها را مى ديدى و نه نفرت روباهان را)


اثر عجيب اخلاق پيامبر(ص ) 

روزى جوانى نزد پيامبر(ص ) آمد و با كمال گستاخى گفت : اى پيامبر خدا آيا به من اجازه مى دهى زنا كنم ؟ با گفتن اين سخن ، فرياد مردم بلند شد و از گوشه و كنار به او اعتراض كردند، ولى پيامبر(ص ) با كمال ملايمت و اخلاق نيك به جوان فرمود: نزديك بيا، جوان نزديك آمد و در كنار پيامبر(ص ) نشست ، حضرت (ع ) (مثل يك دوست ) از او پرسيد: آيا دوست دارى با مادر تو چنين كنند؟ گفت : نه فدايت شوم ، فرمود: همينطور مردم راضى نيستند با مادرشان چنين شود، بگو ببينم آيا دوست دارى با دختر تو چنين كنند؟ گفت : نه فدايت شوم ، فرمود: همينطور مردم درباره دخترانشان راضى نيستند، بگو ببينم آيا براى خواهرت مى پسندى ؟ جوان مجددا انكار كرد (و از سؤ ال خود بكلى پشيمان شد) پيامبر(ص ) سپس دست بر سينه او گذاشت و در حق او ادعا كرد، و فرمود: (خدايا قلب او را پاك گردان و گناه او را ببخش ، و دامان او را از آلودگى به بى عفتى حفظ كن ) از آن به بعد، زشت ترين كار در نزد اين جوان ، زنا بود(124)
 

يكى خوب كردار و خوش خوى بود
 
كه بدسير تانرا نكو گرى بود
 
بخوابش كسى ديد چون درگذشت
 
كه بارى حكايت كن از سرگذشت دهانى به خنده چو گل بازكرد
 
چو بلبل به صورت خوش آغاز كرد
 
كه من سخت نگرفتمى بر كسى (125)

  


از حضرت عيسى (ع ) درس تواضع بياموزيم  

روزى حضرت عيسى به حواريون (ياران مخصوصش ) فرمود: من درخواستى از شما دارم ، آنرا انجام دهيد، عرض كردند: چه درخواستى ؟ هر چه باشد، مانع نمى شويم .
حضرت عيسى (ع ) برخاست و پاهاى همه آنها را شست . ياران عرض ‍ كردند: سزاوار اين بود كه ما پاى شما را بشوئيم
حضرت عيسى فرمود: (سزاوارترين مردم به خدمت كردن ، عالم و دانشمندى است كه اينگونه تواضع كند، تا پس از من ، ساير مردم نيز اينگونه تواضع و فروتنى نمايند)
سپس فرمود: (بوسيله تواضع ، حكمت و دانش مى رويد، نه بوسيله تكبر، و همچنين در زمين نرم ، زراعت مى رويد نه در زمين سخت و كوه )(126)


عذاب الهى نخست به سراغ عابد آمد 

امام حسن عسكرى (ع ) فرمود: (خداوند به جبرئيل ، وحى كرد و به او فرمان داد كه شهرى را كه اهلش كافر و گنهكارند، ويران كن تا همه به هلاكت برسند.
جبرئيل عرض كرد: (پروردگارا آيا همه را جز فلان عابد پارسا را به هلاكت برسانم ؟) (جبرئيل مى خواست بداند كه چرا آن عابد پارسا نيز به هلاكت برسد)
خداوند فرمود: آن عابد پارسا را قبل از ديگران به هلاكت برسان ، عرض ‍ كرد: خدايا، عابد را چرا هلاك كنم ؟ با اينكه عبادت كننده و پارسا است ؟!
خداوند فرمود: به او امكانات و قدرت دادم ، ولى او (امر به معروف و نهى از منكر) نكرد، و با گنهكاران دوستى و رفت و آمد بسيار داشت ، با اينكه در راه خشم من بود)(127)


عوامل خشم و شدت عذاب  

حواريون (ياران مخصوص ) حضرت عيسى (ع ) دور عيسى (ع ) را گرفتند، و پرسيدند: در ميان سختيها، چه چيزى از همه ، سختتر است ؟ آنحضرت فرمود:
(غضب و خشم خدا، از همه چيز سخت تر است ).
آنها عرض كردند: به چه وسيله خود را از خشم خدا، حفظ كنيم ؟
حضرت عيسى فرمود: (خشم نكنيد) (يعنى هنگام خشم ، خود را كنترل نمائيد) آنها پرسيدند: چه چيز باعث خشم مى شود؟
عيسى (عليه السلام ) فرمود: تكبر، و خودكامگى و غرور، و كوچك شمردن مردم ، موجب خشم مى شود!(128)


نذر عجيب حضرت آيت الله بروجردى (قده ) 

مرحوم حضرت آيت الله العظمى بروجردى (قدس سره ) (129) در بروجرد كه بود، نذر كرد كه اگر خشم خود را كنترل نكند، و به مردم تندى نمايد، يكسال پشت سر هم روزه بگيرد.
ولى روزى هنگام مباحثه علمى با يكى از شاگردان خود، بر اثر اينكه شاگردش مطالب غير مناسب مى گفت ، طاقت نياورد و به او تندى كرد، و نذرش را ادا نمايد.
در اينجا به ياد سخن امام سجاد(ع ) افتادم كه در مقام دعا به خدا عرض ‍ مى كند: (و لا ترفعنى فى الناس درجة الا و قد حططنى عند نفسى مثلها) : (خدايا مقام مرا در ميان مردم بالا مبر، مگر اينكه بهمان اندازه مقامم را نزد خودم ، پائين بياور) (تا خودم را نزد خود تحت كنترل قرار دهم و بر هواى نفسم مسلط گردم )(130)


سلامتى چشم آيت الله بروجردى در 88 سالگى  

معمولا كسى از عمرش ، بيش از هشتاد سال گذشت ، چشمش ، كم سو شده و نياز به عينك دارد، بخصوص اگر از دوران كودكى تا آخر عمر، شب و روز با كتاب و درس و نوشتن سر و كار داشته باشد.
ولى آيت الله العظمى بروجردى (ره ) تا آخر عمر در سن 88 سالگى ، چشمش خوب مى ديد و نياز به عينك نداشت و دكترها متخصص چشم در تعجب بودند با توجه به اينكه ايشان شب و روز مشغول مطالعه و نوشتن بودند.
رازش را از خود ايشان بشنويد، روزى فرمودند: (من در بروجرد بودم ، درد چشم سختى داشتم و هر چه معالجه كردم ، نتيجه نگرفتم ، حتى دكترهاى بروجرد از معالجه چشم من ماءيوس گرديدند، تا اينكه ايام عاشورا شد، دستجات سينه زن ، طبق معمول به منزل ما مى آمدند، در حالى كه هيئت عزادار را مى نگريستم و اشك مى ريختم ، و از ناحيه درد چشم نيز ناراحت بودم ، به دلم گوئى الهام شد كه كمى از گلى كه عزاداران به مناسبت عاشوراى حسينى ، به سر و صورت ماليده اند بردارم ، و به چشم بمالم ، همين كار را كردم ، همان لحظه احساس آرامش نمودم ، و بطور كلى درد چشم ، رفع شد، و ديگر محتاج عينك نشدم .(131)
نگارنده با دل شكسته خطاب به سرور شهيدان امام حسين (ع ) گويد:
 

گل منسوب ، به تو معجزه و درمان است
 
نظرى كن كه دواى همه دردهايم هست

  

پاداش عظيم صبر بر گناه  

امام باقر(ع ) نقل مى كند كه رسولخدا(ص ) فرمود: (وقتى كه روز قيامت ميشود منادى حق فرياد مى زند: (كجايند آنانكه صبر كردند، جمعيت با شكوهى از مردم حاضر مى گردند، گروهى از فرشتگان از آنها استقبال مى نمايند، و به آنها مى گويند: (صبر و استقامت شما چگونه بوده است ؟)
آنها در پاسخ گويند: (در راه اطاعت خداوند استقامت نموديم و در برابر گناه (نافرمانى خدا) ايستادگى كرديم )
منادى خداوند از ناحيه خداوند اعلام مى كند كه : بندگان من راست مى گويند، آزادشان بگذاريد تا بدون بازخواست ، وارد بهشت گردند)(132) به اين ترتيب با كمال شكوه و احترام وارد بهشت جاويد الهى مى شوند.


سزاى جرئت بر گناه  

امام صادق (ع ) فرمود: (جمعى ، گناه كردند، ولى هراس و ترس از عواقب آن داشتند، و گروهى ديگر به آنها رسيدند و گفتند: (چه شده كه شما ترسناك هستيد؟) در جواب گفتند: (ما گناه كرديم و از خدا مى ترسيم و هراسناكيم .
آن گروه ، (مغرورانه ) گفتند: (بى خيالش باش ) گناه شما بر گردن ما، ما عهده دار گناه شما مى شويم .
خداوند فرمود: آنها (گروه اول ) ترس از گناه دارند و اينها (گروه دوم ) جرئت بر گناه ، آنگاه بر گروه دوم عذاب فرستاد، و آنها را به هلاكت رساند.(133)


عابدى كه رسواى دو جهان شد 

در زمانهاى قبل از اسلام ، كه گوشه گيرى و تنها در گوشه اى ، عبادت كردن ، بهترين اعمال بود، شخصى ، از مردم جدا شد و در بيابان در عبادتگاهى به عبادت مشغول گرديد، (و دهها سال ) به عبادت ادامه داد.
در آن زمان ، دختر شاه سوگند ياد كرد كه همسر مردى نشود و آميزش با مردى نكند.
او تصميم گرفت به صومعه (عبادتگاه ) همان عابد برود و در آنجا دور از مردم باشد، تا كسى از او خواستگارى نكند(134)
او به صومعه عابد رفت و نزد عابد به عبادت مشغول شد.
روزى شيطان به صورت (پيرمردى ) نزد عابد رفت او را فريب داد، و شهوت جنسى عابد، بر او چيره شد، و با آن دختر آميزش كرد، و پس از مدتى ، آن دختر باردار شد، و رفته رفته نزديك بود طبل رسوائى عابد به صدا درآيد، در فكر چاره جوئى بود، باز شيطان به صورت پيرمرد نزد او رفت و گفت : (چاره اى جز كشتن زن نيست ، او را مى كشى ، بعد مى گوئى به مرگ خدائى از دنيا رفت و من هم او را دفن كردم ).
عابد همين كار را كرد.
شيطان به صورت (دانشمند) نزد شاه رفت و تمام ماجرا را گفت ، و اضافه كرد: (اگر مى خواهى بدانى من راست مى گويم ، (قبر دختر را مى شكافم و شكمش را باز كرده و بچه در رحم او را نشان مى دهم )، و اگر دروغ بود مرا بكش .
شاه دستور داد قبر را شكافتند و پس از بررسى ديدند همانگونه كه آن دانشمند (در باطن شيطان ) گفته درست است .
شاه اعلام كرد، همه مردم ، جمع شدند، عابد را سوار بر شتر نمودند و او را به شهر براى دار زدن آوردند.
وقتى كه او را به بالاى دار بردند، او در ميان جمعيت ، همان پيرمرد (در باطن شيطان ) را ديد، پيرمرد (با اشاره ) به عابد گفت : تو به دستور من زنا كردى و سپس به دستور من آن زن را كشتى ، به من ايمان بياور تا تو را نجات دهم .
عابد كه بر اثر آن گناهان بزرگ ، كوردل شده بود، به شيطان ايمان آورد، پيرمرد (در باطن شيطان ) از نزديك دار دور شده ، عابد گفت : مرا نجات بده ، پيرمرد گريخت و گفت :
انى برى منك انى اخاف الله رب العالمين : (من از تو بيزارم و من از خداى جهانيان ، مى ترسم ) (حشر - 16) (135) به اين ترتيب ، عابدى كه سالها عمر خود را به عبادت خدا گذرانده بود با يكدنيا سيه روزى به هلاكت رسيد و رسواى دو جهان گرديد.


تاءسف يك مسلمان و شهادت او  

يكى از مسلمانان عصر رسولخدا(ص ) بنام (انس بن نضر) در جنگ بدرحاضر نبود، بعدا كه آگاه شد، خيلى ناراحت گرديد كه چرا نبوده و در آن جنگ ، شركت ننموده است ، با خداوند عهد و پيمان بست كه اگر جنگ ديگرى رخ داد، حتما شركت كند و تا سر حد شهادت ، جانبازى نمايد، تا اينكه جنگ (احد) پيش آمد، او به عهد خود وفا كرده ، در آن جنگ شركت نمود و هنگامى كه گروهى فرار كردند، او همچنان ايستادگى كرد و جنگيد تا به شهادت رسيد، آنگاه در ارزش كار اين شخص فداكار اين آيه معروف (23 سوره احزاب ) نازل گرديد: من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا .
(در ميان مؤ منان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستادند، بعضى پيمان خود را به آخر رساندند و بعضى در انتظارند و هرگز در عهد و پيمانشان ، تغيير و تبديلى نيست )(136)
به اين ترتيب (انس بن نضر) مطابق اين آيه ، بعنوان منتظران براى اداى پيمان ، از طرف خدا، به شمار آمد.


ثروتمند دماغ سوخته و فقير سرافراز  

امام صادق عليه السلام فرمود: فقيرى با لباس مندرس به حضور رسولخدا (ص ) رسيد، و كنار آنحضرت نزد شخص ثروتمندى نشست ، ثروتمند لباس ‍ خود را از زير پاى آن فقير كشيد، پيامبر(ص ) به ثروتمند فرمود:
ترسيدى چيزى از فقر او به تو بچسبد؟ گفت : نه ، فرمود: ترسيدى از دارائى تو چيزى به او برسد؟ گفت : نه ، فرمود: ترسيدى لباست چرك شود؟ گفت : نه ، فرمود: پس چه چيز ترا به اين كار (كنار كشيدن از فقير) واداشت ، گفت : اى رسولخدا! من همدمى (شيطانى ) دارم كه هر كار زشتى را در نظرم خوب جلوه دهد و هر كار خوبى را در نظرم زشت مى نماياند، من (به جبران اين كار) نصف مالم را به اين فقير مى دهم .
پيامبر(ص ) به آن مرد تهيدست فرمود: تو مى پذيرى ؟ او گفت : نه ، ثروتمند گفت : چرا؟ او گفت : مى ترسم در دل من آيد، آنچه به دل تو آمد (كه گمراهى شيطان و در نتيجه تكبر و توهين و تحقير تهيدست باشد)(137)


شير زن گمنام در كربلا 

اين شير زن ، شوهرش بنام (جناده ) در جنگ با كوفيان به شهادت رسيد، پسرى داشت بنام (عمرو) را طلبيد و به او گفت : برو در حضور پسر پيامبر حسين (ع ) با دشمنانش بجنگ ، (عمرو) سخن مادر را گوش ‍ كرد و در صف ياران امام حسين به جنگ دشمن پرداخت ، تا امام ، او را ديد فرمود: اين جوان ، پدرش كشته شده ، شايد شهادت اين پسر براى مادرش ‍ ناگوار باشد.. . جوان به حضور امام آمده عرض كرد: (مادرم مرا به ميدان فرستاده است )، آنگاه در حالى كه رجز مى خواند به ميدان تاخت و آنقدر جنگيد تا به شهادت رسيد، دشمنان سر او را از بدنش جدا كرده و به محل سپاه حسين (ع ) انداختند، مادرش سر او را گرفت و به سينه چسبانيد و گفت : (آفرين اى پسرك من اى شادمانى دل من واى روشنائى چشم من ) سپس آن سر را با تمام خشم به سوى دشمن افكند و بوسيله آن يكنفر را كشت ، سپس عمود خيمه را از جا كند و بدست گرفت و بر دشمن افكند و بوسيله آن يكنفر را كشت ، و بر دشمن حمله نمود و چنين رجز مى خواند:
 

انا عجوز سيدى ضعيفه
 
خالية بالية نحيفه
 
اضربكم بضربة عنيفه
 
دون بنى فاطمة الشريفة
 
يعنى : من براى آقايم پيرزنى ناتوان و بى رمق و لاغر هستم (در عين حال خطاب به دشمن گفت :) با ضربت سخت و شديدم به حمايت از فرزندان پاك حضرت فاطمه زهرا(ع ) با شما مى جنگم و شما را سركوب مى كنم )
اين زن با اين حال ، دو نفر از دشمن را كشت ، و امام حسين (ع ) دستور داد كه به خيمه برگردد، او به خيمه برگشت ، و امام در حق او دعا كرد(138)


پنج درس در نبرد دو قهرمان  

در جنگ خندق (كه در سال پنجم هجرت واقع شد) لشكر دشمن از سوى مكه و اطراف با تمام تجهيزات تا به مدينه براى سركوبى مسلمانان آمده بود، و بفرموده پيامبر(ص ) تمام اسلام در برابر تمام كفر قرار گرفته بود.
در اين جنگ ، نبرد تن به تن امام على (ع ) با قهرمان بى نظير دشمن بنام (عمرو بن عبدود)، از فرازهاى حساس و تاريخى تمام جنگهاى تاريخ است . امام على (ع ) و عمروبن عبدود وقتى كه در برابر هم قرار گرفتند، پنج درس است كه مى توان از مكتب على (ع ) آموخت :
1 - على (ع ) او را نخست دعوت به اسلام كرد، او نپذيرفت .
2 - على (ع ) او را دعوت به ترك جنگ كرد، او نپذيرفت .
على عليه السلام از مركب پياده شد جنگ تن به تن آغاز گرديد، عمرو بن عبدود با سرعت ضربه اى بر سر على عليه السلام فرود آورد، امام على عليه السلام با چابكى مخصوص بوسيله سپر آنرا دفع كرد ولى شمشير از سپر گذشت و سر على عليه السلام را آزرد، در اينجا درس اين است كه على عليه السلام از روش خاصى استفاده كرد، فرمود: تو قهرمان عرب هستى و من با تو جنگ تن به تن دارم ، اينها كه پشت تو هستند براى چه آمده اند؟، تا (عمرو) نگاهى به پشت سر كرد، على عليه السلام با شمشيرش به ساق پاى (عمرو) زد، و (عمرو) نقش بر زمين شد، سپس سر او را از بدن جدا نمود (و با اين حيله يا تاكتيك جنگى ، قهرمان عرب را به هلاكت رساند)، سپس پنج نفر از پهلوانان دشمن به ميدان آمدند، على عليه السلام دو نفر آنها را كشت و بقيه فرار كردند و شكست سختى بر دشمن وارد گرديد، و از سوى ديگر با دو طوفان الهى ، فرا رسيد، دشمنان در حالى كه از هم پاشيده بودند بدستور ابوسفيان فرار كردند.
4 - درس چهارم اينكه : على عليه السلام پس از كشتن (عمرو) زره گرانقيمت او را از تنش بيرون نياورد، عمر بن خطاب گفت : چرا لباس ‍ گرانقيمت او را از تنش بيرون نياوردى كه آنقدر بى نظيراست كه در ميان عرب چنين زرهى وجود ندارد، آنحضرت در پاسخ فرمود: (از روى حيا) كه عورتش پيدا نشود.
خواهر (عمرو) وقتى كه كنار جنازه (عمرو) آمد و ديد كه زره گرانقيمت او را از بدنش بيرون نياورده اند، گفت : (كشنده او مرد بزرگوارى بوده است .
اين ضربت على عليه السلام بود كه پيامبر(ص ) فرمود: (ارزشش از ارزش ‍ عبادت جن و انس بيشتر است )(139)


پاسخ كوبنده نادرشاه  

در ميان شاهان (نادرشاه ) نسبتا انديشمند و باهوش و استقلال طلب بود(140) گويند، زمانى در شهر دهلى (هندوستان ) بود، دختر سلطان محمد پادشاه هند را براى پسرش نصرالله ميرزا خواستگارى كرد، و در روز عقد بنا به رسم خاندان سلطنتى هند مى بايست تا هفت پشت پدر عروس و داماد در خطبه عقد ذكر شود.
وزير سلطان محمد به حضور نادر رفت و عرض كرد لطفا اجداد خود را تا هفت پشت نام ببريد (شايد منظور وزير، كوچك نمودن نادر بوده است ) نادر در پاسخ گفت : در خطبه عقد بخوانيد:
(نصرالله ميرزا پسر نادر، نادر پسر شمشير و نوه شمشير و نتيجه شمشير و نبيره شمشير و... (141) به اين ترتيب پاسخ دندانشكنى به وزير داد.(142)


شيعه حقيقى را بشناسيد 

جابر جعفى گويد: در حضور امام باقر عليه السلام بودم ، به من فرمود: (اى جابر! آيا كسى كه ادعاى تشيع مى كند براى او همين ادعا كافى است كه بگويد: دوستدار خاندان پيامبر هستم ؟)
سوگند به خدا، شيعه ما نيست ، مگر كسى كه پرهيزكار بوده و از فرمان خدا پيروى كند، شيعيان ما را به اين صفات بشناسيد:
1 - داراى تواضع و خضوع هستند.
2 - امانت دار مى باشند.
3 - بسيار در ياد خداوند هستند.
4 - اهل نماز و روزه هستند.
5 - به پدر و مادر احترام مى كنند.
6 - نسبت به همسايگان مستمند و بدهكار و يتيمان ، مهربان مى باشند.
7 - راست گويند، و قرآن مى خوانند، و زبانشان را درباره مردم (مسلمان ) جز به نيكى نمى گشايند.
8 - و در همه چيز براى خويشان خود، امين و درستكار مى باشند.
پرهيزكار باشيد، براى كسب پاداش الهى ، عمل كنيد، بين خدا و هيچكس ‍ خويشاوندى نيست ، محبوبترين بندگان كسى است كه پرهيزكار و مطيع خدا باشد.
اى جابر! سوگند به خدا كسى به پيشگاه خدا تقرب نمى جويد مگر به اطاعت .. .
و ما تنال بولايتنا الا بالعمل و الورع : (و به ولايت و دوستى ما جز از راه عمل و پرهيزكارى نمى توان رسيد(143)


ياد امام حسين (ع ) از امام مهدى (عج )  

بعد از ظهر تاسوعاى سال 61 هجرى بود، امام حسين عليه السلام در كربلا با ياران و بستگان گفتگو مى كرد، و آنها را آماده فداكارى تا سر حد شهادت يافت .
امام باقر(ع ) مى فرمايد: امام حسين به ياران رو كرده و فرمود: (بهشت بر شما مژده باد، سوگند به خدا پس از ماجراى ما (در عاشوراى خونين ) و بعد از مدتى ، خداوند ما و شما را زنده مى كند و به صحنه مى آورد، تا قائم (ع ) ما ظهور كند، او از ستمگران ، انتقام مى كشد و من و شما، زنجيرها و بندها و انواع عذابها را كه ستمگران را بوسيله آنها عذاب مى كند مى بينيم ، شخصى پرسيد: (قائم شما كيست ؟)
امام حسين عليه السلام فرمود: هفتمين فرزند پسرم محمد باقر عليه السلام است و او (حجة ) بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن على پسرم مى باشد، او دوران طولانى غايب مى گردد، سپس ‍ آشكار شده و جهان را كه پر از ظلم و جور شده ، پر از عدل و داد مى كند(144)
نگارنده گويد: بين خط سرخ مهدى عليه السلام با خط سرخ حسين (ع ) پيوند مخصوصى است كه از روايات و قرائن استفاده مى شود، مانند:
1 - استحباب زيارت عاشورا در شب 15 شعبان شب ولادت امام زمان عليه السلام (145)
2 - حضرت مهدى عليه السلام پس از ظهور از خون حسين عليه السلام و شهداى كربلا انتقام مى گيرد، و حتى نواده هاى شركت كنندگان در خون حسين عليه السلام را، بخاطر رضايت به اعمال اجدادشان مى كشد(146)
3 - پس از آن كه حضرت مهدى ، انقلاب جهانى را برپا ساخت ، و عمرش فرا رسيد، و عالم رجعت به وجود آمد، امام حسين (ع ) پيكر مقدس امام زمان (ع ) را غسل مى دهد(147)
4 - طبق روايات ، امام مهدى عليه السلام شبهاى جمعه به كربلا رفته ، كنار قبر سيدالشهداء عليه السلام و شهيدان كربلا، از آنها ياد مى كند، گوئى درس ‍ سرخ شهادت را از مركز عشق ، مى آموزد.
5 - بنقل سيد بن طاووس ، زيارت مخصوصى از ناحيه امام زمان (ع ) در مورد شهيدان كربلا وارد شده است كه آنحضرت ، در اين زيارت ، از فرد و فرد شهداى كربلا به بزرگى ياد كرده ، و بر آنها درود فراوان فرستاده است ، و در پايان مى فرمايد: گواهى مى دهم ، شما سستى نكرديد و از ما پيشى گرفتيد و ما نيز به شما مى پيونديم و در خانه هميشگى كنار هم خواهم بود(148)
6- نخستين كسى كه در هنگام ظهور امام زمان ، زمين برايش شكافته مى شود و او رجعت مى كند، امام حسين (ع ) است كه با همراه چهل هزار نفر در حالى كه قران به گردن آويخته اند و شمشير بدست دارند، به حضور امام مهدى مى آيند، و پس از شناسائى ، نخست امام حسين عليه السلام و سپس ‍ يارانش با امام زمان بيعت مى نمايند...(149)
به اين ترتيب مى بينيم ، خط سرخ مهدى (ع ) پيوند ناگسستنى با خط سرخ حسين (ع ) دارد، و منتظران مهدى عليه السلام بايد خط سرخ حسين عليه السلام را دنبال كنند.


مرگ به بيماريا سالم نگاه نمى كند 

كاروانى از كوفه به سوى مكه رهسپار شد، شخصى پابرهنه و سر برهنه و تهيدست نيز همراه كاروان به راه افتاد، و سرخوش مى گفت :
 

نه بر اشترى سوارم نه چو خر به زير بارم
 
نه خداوند رعيت نه غلام شهريارم
 
غم موجود و پريشانى معدوم ندارم
 
نفسى مى زنم آسوده و عمرى بسر آرم
 
يكى از شترسوارها به او گفت : كجا مى روى برگرد كه در راه به سختى مى ميرى ، او سخن شترسوار را گوش نكرد و براه خود ادامه داد تا رسيدند به منزلگاه محمود، در آنجا آن شترسوار پولدار بيمار شد و مرد، آن پابرهنه تهيدست ببالين او آمد و گفت : (ما در اين سختى نمرديم و تو با آنهمه آسايش مردى )
 
شخصى همه شب بر سر بيمار گريست
 
چون روز شد او بمرد و بيمار بزيست
 
اى بسا اسب تيزرو كه بماند
 
خرك لنگ ، جان بمنزل برد
 
بسكه در خاك ، تندرسان را
 
دفن كردند و زخم خورده نمرد(150)

  

جمله اى از قرآن در دريا 

امام صادق عليه السلام فرمود: (قرآنى به دريا افتاد (امواج دريا آنرا بر وسطهاى دريا برد به دنبال آن بودند تا آنرا پيدا كنند)
پس از مدتى ) آن را يافتند كه همه اش از بين رفته بود، فقط (اين جمله ) آيه (35 سوره شورى ) باقى مانده بود: الا الى الله تصير الامور : (آگاه باش كه همه كارها به سوى خدا باز مى گردد)(151)
آرى مرجع و بازگشت همه كارها، خدا است ، پس بايد هميشه به او توكل كرد، و هيچگاه او را فراموش ننمود.


خشوع امام سجاد در عبادت  

(زهرى ) دانشمند معروف زمان امام سجاد عليه السلام گويد، امام سجاد عليه السلام مى فرمود: (اگر همه مردم و جنبندگان بين مغرب و مشرق بميرند، وحشت نمى كنم در صورتى كه قرآن با من باشد، و وقتى كه آنحضرت سوره حمد را مى خواند و به آيه مالك يوم الدين (خداوند صاحب اختيار كامل روز قيامت است ) مى رسيد، اين آيه را آنقدر تكرار مى كرد كه نزديك بود از هوش برود و دار دنيا را وداع كند)(152)


شهادت از ديدگاه على عليه السلام  

در جنگ احد كه يكى از جنگهاى بزرگ زمان پيامبر اسلام (ص ) بود، عده اى از عزيزترين افراد مسلمان از جمله حمزه سيدالشهداء(ع ) عموى پيامبر (ص ) به شهادت رسيدند، حضرت على عليه السلام كه سراسر بدنش ‍ مجروح شده بود، در پايان جنگ ، از اينكه دوستانش و عموى عزيزش به شهادت رسيده اند، ناراحت شد كه چرا به فيض شهادت نرسيده است .؟ پيامبر(ص ) از علت ناراحتى و غم على عليه السلام آگاه شد، به او فرمود:
ابشر فان الشهادة من ورائك : بشارت باد بر تو كه سرانجام شهيد خواهى شد)
سپس پيامبر(ص ) به على عليه السلام فرمود: (بگو بدانم در وقت شهادت چگونه صبر، خواهى كرد؟!)
على عليه السلام عرض كرد: (چنين موردى از موارد صبر نيست ، بلكه از موارد بشارت و شكر است ) (153)
 

چو بشنوى سخن اهل دل مگو كه خطا است
 
سخن شناس نئى دلبرا خطا اينجا است
 
(يعنى شهادت ، نعمت است و براى آن بايد تبريك گفت نه مصيبت كه براى ان تسليت گفت )(154) 


مسئله ديناريه  

روزى على عليه السلام مى خواست سوار بر مركب شود در حالى كه يك پايش در ركاب بود، زنى به پيش آمد و گفت : من برادرى داشتم از دنيا رفت ، با اينكه ششصد دينار به ارث گذاشت ، از آن تنها يك دينار به من داده اند. به شما پناه آوردم منصفانه قضاوت كنيد.
حضرت فرمود: آيا برادر تو دو دختر دارد؟
او عرض كرد آرى ، فرمود: سهم هر يك از آن دخترها ثلث است ، پس ‍ چهارصد دينار از آن ششصد دينار مال آنها است .
سپس فرمود: آيا برادرت مادر داشت ؟ او عرض كرد: آرى فرمود: يك ششم ششصد دينار كه صد دينار است مال مادرش مى باشد، صد دينار باقى مى ماند، آيا برادر تو زن داشت ؟ عرض كرد: آرى ، فرمود: يك هشتم ششصد دينار كه 75 دينار مى باشد مال او است ، بقيه مى ماند 25 دينار،
آيا برادران تو دوازده نفرند؟ او عرض كرد: آرى ، فرمود: به هر يك از آنها دو دينار مى رسد، بقيه مى ماند يك دينار كه حق تو است و آن را گرفته اى (155) آنگاه حضرت پاى ديگر را در ركاب ديگر مركب گذاشت و از آنجا رفت .
به اين ترتيب على عليه السلام در يك لحظه مساءله به اين پيچيدگى را به زن فرمود، در حالى كه يك پايش در ركاب بود.(156)


همه سخنها در چهار كلمه جمع است  

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند متعال به حضرت آدم عليه السلام وحى فرمود: (من تمام سخن را در چهار كلمه ، برايت جمع مى كنم )
آدم عرض كرد: پروردگارا آنها چيست ؟
خداوند فرمود: يكى از آنها من هستم ، يكى از آنها تو هستى ، و يكى از آنها ميان من و تو است و يكى از آنها ميان تو و مردم است ،
آدم عرض كرد: آنها را بيان فرما تا بفهم .
خداوند فرمود: آنچه از من است اين است كه مرا عبادت كنى و چيزى را شريك و همتاى من نسازى ، و آنچه از تو است اين است كه پاداش عمل تو را بدهم ، زمانى كه از همه وقت به آن نيازمندتر مى باشى .
و اما آنچه ميان من و تو است دعا كردن تو و اجابت من است ، و اما آنچه ميان تو و مردم است اينكه : آنچه براى خود مى پسندى براى مردم بپسندى ، و آنچه براى خود نمى پسندى براى مردم نپسندى (157).


عدالت خدا 

امام باقر عليه السلام فرمود: پيغمبرى از پيامبران بنى اسرائيل به مردى گذر كرد، ديد قسمتى از بدنش در زير ديوارى است و قسمتى از آن بيرون از ديوار بود، و مرغان پرنده او را از هم پاشيده ، و سگان ، تنش را دريده بودند، از آنجا گذشت شهرى را مشاهده كرد و وارد آن شهر گرديد، ديد يكى از بزرگان آن شهر، مرده است و او را بر روى تختى نهاده اند و با پارچه ديبا (و ابريشم ) كفن كرده اند و دور آن تخت ، منقلهاى عود (ماده خوشبو) است كه مى سوزد.
آن پيامبر عرض كرد: پروردگارا! من گواهى مى دهم كه تو حاكم عادل هستى و به كسى ستم نمى كنى (اما) آن (مرد اول ) بنده تو است كه به اندازه يكچشم به هم زدن به تو شرك نورزيد، و به آن مرگ كه من ديدم (نصف بدنش زير ديوار و نصف ديگر را مرغان و سگان مى خوردند) او را ميراندى ، ولى اين شخص (دوم ) را كه به اندازه يكچشم بهم زدن به تو ايمان نياورده ، اين چنين (با تشريفات ) او را مى راندى .
خداوند فرمودند: آرى اى بنده من ، همانگونه كه گفتى حاكم عادلى هستم كه ستم نكنم ، آن بنده من (مرد اول ) گناهى ، پيش من داشت ، او را با آن وضع مى راندم تا مرا ديدار كند، در حالى كه ديگر گناهى بر او نباشد، و اين بنده من (مرد دوم ) كار نيكى نزد من داشت ، او را با چنين وضعى مى راندم تا مرا ملاقات كند و ديگر پيش من كار نيكى نداشته باشد (و طلبكار من نباشد)(158)
خدا را شكر كه لطف و عنايتى فرمود كه اين كتاب نيز (كه كتاب عبرت و درسهاى سازنده و پندهاى آموزنده است ) به پايان رسيد، و تقديم علاقمندان گرديد، اميد آنكه همگى از آن بهره مند شويم ، و اين كتاب توشه اى براى روز نياز (عالم پس از مرگ ) اين بنده سراپا تقصير گردد.