داستانها و پندها (جلد سوم)

مصطفى زمانى وجدانى

- ۳ -


چرچيل برنده شد! 

در جنگ جهانى دوم وقتى كه قواى متحدين (آلمان و ايتاليا و ژاپن ) فرانسه را كه جزء قواى متفقين (انگليس و فرانسه و آمريكا و شوروى ) بود، شكست دادند و در جولاى سال 1940 ميلادى انگلستان در ميدان نبرد جهانى با دشمن پيروزمند، تنها ماند، در پاريس كنفرانس سرى بين سه نفر از سران جنگ جهانى (يعنى بين چرچيل رهبر انگلستان ، و هيتلر رهبر آلمان ، و موسولينى رهبر ايتاليا در قصر (فونتن بلو) به وجود آمد، در اين كنفرانس ، هيتلر به چرچيل گفت : حال كه سرنوشت جنگ ، معلوم است و بزرگترين نيروى اروپا و متفق انگليس يعنى فرانسه شكست خورده است ، براى جلوگيرى از كشتار بيشتر بهتر است ، انگلستان قرداد شكست و تسليم را امضاء كند، تا جنگ متوقف شود و صلح به جهان باز گردد.
چرچيل در پاسخ گفت : بسيار متاءسفم كه من نمى توانم چنين قراردادى را امضاء كنم ، زيرا هنوز انگلستان شكست نخورده است و شما را پيروز نمى شناسم ، هيتلر و موسولينى از اين گفتار ناراحت شده و با او به تندى برخورد كردند.
چرچيل با خونسردى گفت : (عصبانى نشويد، انگليس به شرط بندى خيلى اعتقاد دارد، آيا حاضريد براى حل قضيه با هم شرط ببنديم ، در اين شرط هر كه برنده شد بايد بپذيرد)، سران فاشيست و نازيست (هيتلر و موسولينى ) با خوشروئى اين پيشنهاد را قبول كردند، در آن لحظه هر سه نفر در جلو استخر بزرگ كاخ نشسته بودند، چرچيل گفت : آن ماهى بزرگ را در استخر مى بينيد، هر كس آن ماهى را تصاحب كند، برنده جنگ است ، هيتلر فورا (پارابلوم ) خود را از كمر كشيد و به اين سو و آن سوى استخر پريد و شروع به تيراندازيهاى پياپى به ماهى كرد ولى ، سرانجام بى نتيجه و خسته و درمانده بر صندلى خود نشست ، و به موسولينى گفت : حالا نوبت تو است .
موسولينى لخت شده به استخر پريد و ساعتى تلاش كرد او نيز بى نتيجه ، خسته و وامانده بيرون آمد و بر صندلى خود نشست .
وقتى كه نوبت به چرچيل رسيد، صندلى راحت خود را كنار استخر گذاشت و ليوانى بدست گرفت ، در حالى كه با تبسم سيگار برگ خود را دود مى كرد شروع به خالى كردن آب استخر با ليوان نمود، رهبران آلمان و ايتاليا با تعجب گفتند: چه مى كنى ؟ او در جواب گفت : (من عجله براى شكست دشمن ندارم با حوصله اين روش مطمئن خود را ادامه مى دهم ، سرانجام پس از تمام شدن آب استخر، بى آنكه صدمه اى به ماهى بخورد، صيد از من خواهد بود(74)


وفاى هفت نفر به عهد و پيمان  

وقتى كه آيه 23 سوره شورى قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (بگو از شما پاداشى براى رسالت نمى خواهم جز دوستى با خويشان ) نازل شد.(75)
پيامبر(ص ) مردم را جمع كرد، و ايستاد و خطاب به آنها فرمود: (خداوند براى من بر شما چيزى را واجب كرده ، آيا آنرا ادا مى كنيد؟
كسى پاسخ نداد، و اين سخن پيامبر(ص ) سه بار تكرار شد و كسى جواب نداد، پيامبر(ص ) به آنها فرمود: آن چيز طلا و نقره و غذا نيست ، در اين وقت گفتند بگو چيست ؟ فرمود: خداوند اين آيه (23 شورى ) را نازل كرده است ، گفتند: ما آن را مى پذيريم .
امام صادق (ع ) مى فرمايد: (سوگند به خدا از آنهمه جميعت هيچكس جز هفت نفر به عهد خود وفا نكردند، آن هفت نفر عبارتند از: 1 - سلمان - 2 - ابوذر، 3 - مقداد 4 - عمار 5 - جابر بن عبدالله انصارى 6 - (بيت ) غلام رسول خدا 7 - زيد بن ارقم .(76)


پاسخ دندانشكن امام حسين (ع ) 

در ملاقات كاروان حر با كاروان امام حسين (ع ) در كربلا، حر پيش خود خواست ، امام حسين (ع ) را نصيحت كند، عرض كرد: (اى حسين ! براى خدا جانت را حفظ كن ، من يقين دارم اگر جنگ كنى كشته مى شوى )
امام فرمود: (آيا مرا از مرگ مى ترسانى ، و آيا مرا بكشيد براى شما مرگ نيست ؟ اى حر! من همان را مى گويم كه يكى از مسلمانان از دودمان (اوس ) گفت وقتيكه مى خواست رسولخدا(ص ) را يارى كند، پسر عمويش به او گفت : كجا مى روى ؟ كشتن در كار است ، او در پاسخ گفت :
 

سامضى و ما بالموت عار على الفتى
 
اذ ما نوى حقا و جاهد مسلما
 
:(به سوى جنگ ميروم و براى جوانمرد، باكى از مرگ نيست ، اگر از روى خلوص و صدق اسلامى باشد)
و چند اشعار ديگر خواند، وقتى حر اين اشعار را شنيد، ديگر چيزى نگفت و از كاروان امام ، فاصله گرفت .(77) 


يادى از ميرزا كوچك خان سردار نهضت جنگل  

شيخ يونس معروف به ميرزا كوچك خان بسال 1298 هجرى قمرى در رشت متولد شد و در آغاز نوجوانى به تحصيل علوم طلبگى پرداخت و در سال 1326 در سن 28 سالگى در گيلان به صفوف آزاديخواهان بر ضد استبداد صغير محمد على شاهى پيوست ، و نهضت جنگل را تشكيل داد، بزرگترين هدفش استقلال كشور، و اجراى اسلام در كشور و تبديل رژيم سلطنتى به جمهوريت بود.
سرانجام پيوند نامقدس و مخفيانه روسيه و انگليس ، براى نابودى نهضت جنگل ، موجب شد، كه قواى روسيه وارد عمل گرديد، و نهضت جنگل تاب مقاومت نياورد، و در نتيجه ميرزا تسليم نشد و بدرون جنگل رفته و پنهان گرديد، تا بار ديگر فرصتى بدست آورد و همرزمانى بدور خود جمع كند، ولى سرماى شديد زمستان باعث شد كه بدنش از رمق افتاد و به سردى گراييد و خاموش گشت .
خالو قربان ، كمونيست دو آتشه و مزدور شوروى سر او را از بدن جدا كرده و براى رضاخان كه سردار سپه بود به ارمغان برد تا نوكرى نسبت به او را هر چه بيشتر اثبات كرده باشد.
همسر شجاع ميرزا نيز تا لحظه آخر با او بود و از او حمايت مى كرد.
به اين ترتيب اين زن و مرد شيردل ، در راه امر به معروف و نهى از منكر خود را به سخت ترين خطرها انداختند و مبارزه با طاغوتها را اين چنين قهرمانانه به پايان رساندند.
و مصداق آيه 71 سوره توبه شدند كه مى فرمايد: والمؤ منون والمؤ منات بعضهم اولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر : (مردان و زنان باايمان بعضى ولى (و يار و ياور) همديگرند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند)(78)


پاداش و كيفر بزرگان  

شخصى به امام سجاد عرض كرد: (شما خانواده اى هستيد كه خداوند شما را آمرزيده است ).
فرمود: ما سزاوارتريم كه آنچه را خداوند درباره همسران پيامبر(ص ) جارى كرده است (كه طبق آيه 30 سوره احزاب اگر آنها گناه كنند عذابشان دو چندان است ) درباره ما نيز جارى مى شود، نه آنگونه كه تو مى گوئى ، ما براى نيكوكارانمان دو پاداش و براى بدكارانمان دو كيفر و عذاب است . سپس به آيه 30 و 31 سوره احزاب استشهاد فرمود.(79)


نتيجه رضايت مادر 

در عصر پيامبر اسلام (ص ) يكى از مسلمين ، در بستر مرگ قرار گرفت ، پيامبر (ص ) به بالين او آمد، او در حال جان كندن بود، پيامبر(ص ) به او فرمود: بگو (لا اله الا الله ) او قدرت تكلم نداشت ، پيامبر چند بار او را تلقين كرد و به او فرمود: بگو (لا اله الا الله ) او نمى توانست بگويد، و زبانش ‍ مى گرفت .
زنى در آنجا حضور داشت ، پيامبر(ص ) به او فرمود: آيا اين شخص ، مادر دارد؟ او عرض كرد آرى ، من هستم ، پيامبر(ص ) فرمود: از پسرت راضى هستى ؟ گفت : نه بلكه ناراضى و خشمگين هستم ، پيامبر(ص ) فرمود: دوست دارم كه از او راضى گردى ، مادر، شفاعت پيامبر(ص ) را پذيرفت و از پسرش راضى شد.
در اين وقت پيامبر(ص ) به شخص در حال مرگ فرمود: بگو (لا اله الا الله )، زبان او باز شد و گفت (لا اله الا الله )، پيامبر(ص ) فرمود: بگو (يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير اقبل منى اليسير و اعف عنى الكثير انك انت العفو الغفور) . : (اى خدائى كه كم را مى پذيرى و از بسيار، مى بخشى ، كم را از من بپذير و بسيار (از گناه ) را از من ببخش ، توئى بخشنده و آمرزنده ).
او تمام اين سخنان را گفت ، پيامبر(ص ) به او فرمود: چه مى بينى ؟ عرض ‍ كرد: دو سياه چهره وارد شدند، فرمود: اين كلمات را تكرار كن ، او تكرار كرد، پيامبر فرمود: چه مى بينى ؟ او عرض كرد: آن دو سياه چهره دور شدند و دو شخص سفيدرو و نورانى وارد شدند، دو سياه چهره رفتند، و دور گشتند، و ديگر آنها را نمى بينم ، و دو شخص نورانى به من نزديك شدند، و روحم را دارند از جانم مى گيرند، اين را گفت و همان لحظه از دنيا رفت (80)


نهى از نام زشت  

صبح هنوز روشن نشده بود، و هوا تاريك بود و مردم همديگر را خوب نمى ديدند، يكى از ياران پيامبر(ص ) بنام (ثابت بن قيس ) گوشش ‍ خوب نمى شنيد، وقتى وارد مسجد مى شد، مردم به او احترام كرده و راه باز مى كردند تا كنار پيامبر(ص ) بنشيند و گفتار پيامبر(ص ) را بشنود.
روزى وارد مسجد شد، مسجد پر از جمعيت بود، او جمعيت را مى شكافت و مى گفت : جا بدهيد تا نزد پيامبر(ص ) بروم .
تا نزديكى يكى از مسلمانان رسيد، او به ثابت گفت : همينجا بنشين ، ثابت ناگزير همانجا پشت سر او نشست ، اما خشمگين بود كه چرا آن مرد به او راه نداده است كه نزد پيامبر(ص ) برود.
هنگامى كه هوا روش شد، ثابت از او پرسيد كيستى ؟ او در جواب گفت : فلانكس هستم .
ثابت گفت : فرزند فلان زن (در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در جاهليت مى بردند برد، آن مرد شرمگين شد، و سر خود را بزير انداخت . در اين هنگام آيه 11 سوره حجرات نازل شد و مسلمانان را از اين كار زشت (كه همديگر را با نام زشت ياد كنند) نهى كرد.(81)


توبه واقعى  

جابر بن عبدالله انصارى گويد: شخصى بيابانى در مدينه به مسجد پيامبر (ص ) آمد و عرض كرد: خدايا من از تو طلب آمرزش و توبه مى كنم ، سپس ‍ مشغول نماز شد، پس از نماز، على (ع ) به او فرمود: سرعت زبان تنها به استغفار (طلب آمرزش از خدا) توبه دروغگويانست ، خود توبه اين چنينى نياز به توبه دارد.
او عرض كرد: توبه حقيقى چگونه است ؟ على (ع ) فرمود: (توبه اسمى است كه داراى شش شاخه است 1- پشيمانى از گناهان گذشته 2 - انجام واجبات از دست رفته (قضا) 3 - حقوق مردم را به آنها رد كردن 4 - ذوب كردن گوشت بدن در راه اطاعت ، همانگونه كه در راه گناه روئيده شده بود. 5 - چشاندن رنج و سختى اطاعت به جان همانگونه كه شيرينى گناه را به جان مى چشاندى 6 - گريه عوض همه خنده هائى كه كرده اى (82)


گنه بنده كرده است و او شرمسار 

يكى از گنهكاران دست دعا بلند كرد و به خدا توجه نمود، ولى خداوند با نظر رحمت به او نگاه نكرد، بار ديگر او دست دعا به طرف خدا دراز كرد، خداوند از او روبرگرداند، او بار سوم دست نياز به سوى خدا دراز كرد و تضرع و ناله نمود، خداوند به فرشتگانش فرمود: اى فرشتگانم دعاى بنده ام را به اجابت رساندم كه پروردگارى غير از من ندارد. او را آمرزيدم و خواسته اش را برآوردم ، چرا كه من شرم دارم از تضرع و گريه بندگان ) فانى استحيى من تضرع العباد)(83)
به قول سعدى :
 

كرم بين و لطف خداوندگار
 
گنه بنده كرده است و او شرمسار(84)

  

دانش دوستى عمر خيام او را بر دو دوستش برترى داد 

ابوالفتح عمر خيام فيلسوف و رياضى دان و شاعر معروف در روزگار سلجوقيان ، اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم مى زيست و قبل از سال 530 از دنيا رفت و قبرش در نيشابور است .
در حكايات آمده خيام با حسن طوسى و حسن صباح در دوران نوجوانى همدرس بودند و معلمشان (امام موفق ) نام داشت ، و معروف بود كه هر كس پرورش يافته او شد به مقام بلندى مى رسد.
اين سه نوجوان به اميد اينكه به مقام ارجمندى خواهند رسيد با يكديگر پيمان بستند كه هر كدام به مقامى رسيد، دو رفيق خود را به مقامى برساند.
سالها گذشت تا از قضا (حسن طوسى ) به وزارت دستگاه سلجوقيان رسيد، و با عنوان خواجه نظام الملك خوانده مى شد.
او به ياد پيمانش ، حسن صباح را نزد شاه برد و مقامى به او دادند، ولى وقتى كه خواست خيام را نيز ببرد، خيام اهل علم و دانش بود و خدمت شاهان را دوست نداشت ، تنها به مختصرى معاش ماهيانه قناعت كرد و از علم و دانش كناره نگرفت . و در نتيجه به درجه اول علم آن زمان نائل آمد، و نامش در تاريخ علم ايران و جهان اسلام هميشه ثبت است (85) و از رباعيات او است :
 

آن قصر كه جمشيد در او جاى گرفت
 
آهو بچه كرد و روبه آرام گرفت
 
بهرام كه گور مى گرفتى همه عمر
 
ديدى كه چگونه گور، بهرام گرفت ؟!

  

نمودارى از زهد و پارسائى پيامبر(ص ) و على (ع ) 

در نهج البلاغه از زبان على (ع ) مى خوانيم : پيامبر(ص ) روى زمين (بدون فرش ) مى نشست و غذا مى خورد و همچون بردگان جلوس مى كرد، با دست خود كفش و لباسش را وصله مى نمود، بر الاغ سوار مى شد و حتى كسى را پشت سر خود سوار مى كرد، پرده اى مصور را بر در اطاقش ديد، همسرش را صدا كرد و به او گفت : (اين را از نظرم پنهان كن كه هر وقت چشمم به آن مى افتد بياد دنيا و زرق و برقش مى افتم )، او با تمام وجود، از رزق و برق دنيا چشم پوشيد و محبت آنرا در دل خود ميراند... او با شكم گرسنه از اين جهان رفت و با سلامت نفس و ايمان به سراى آخرت وارد شد، وى تا زنده بود سنگى روى سنگ نگذاشت .
خداوند چه منت بزرگى بر ما گذاشته كه چنين پيامبرى به سوى ما فرستاد تا راه او را بپوئيم و روش او را برگزينيم .
سوگند به خدا آنقدر اين پيراهنم را وصله زدم كه از وصله كننده آن شرم دارم . شخصى به من گفت : چرا اين لباس كهنه را بيرون نمى اندازى ؟ گفتم : از من دور شو فعند الصباح يحمد القوم السرى : (صبحگاهان رهروان شب ستايش مى شوند)(86) (نهج البلاغه صبحى صالح خطبه 160)(87)
عمار ياسر گويد: از رسولخدا(ص ) شنيدم خطاب به على (ع ) فرمود: (اى على ! خداوند متعال تو را به زينتى آراست كه هيچ بنده اى به زينتى آراسته نشد كه بهتر از آن زينت در پيشگاه خدا باشد، كه آن زينت نيكان درگاه خدا است و آن (زهد و پارسائى در دنيا است ) خداوند تو را چنان قرار داد كه نه به چيزى از دنيا تكيه كردى و نه دنيا به چيزى از تو تكيه كرد، و به تو دوستى تهيدستان را بخشيد و تو را به پيروى آنها از تو خشنود ساخت و آنها را به قبول امامت و رهبرى تو خشنود نمود(88)


در انتظار فرمان امام حسين (ع ) 

(نافع بن هلال ) كه از شهداى كربلاست گويد: شب عاشورا امام حسين (ع ) به بيابان رفت و پس از بررسى ميدان جنگ و كسب اطلاعات نظامى ، به خيمه خواهرش زينب (ع ) برگشت ، من همراه آنحضرت بودم ، كنار خيمه در انتظار ايستادم ، شنيدم حضرت زينب (ع ) به امام عرض كرد: (آيا ياران خود را آزموده اى ؟ نكند آنها تو را تسليم دشمن كنند؟) امام در پاسخ فرمود: (آرى آنها را آزموده ام كه در كمال عشق و شور براى فداكارى هستند و علاقه آنها به شهادت در راه من از علاقه كودك شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است ).
نافع گويد: من در آن شب اين گفتگو را به بعضى از ياران از جمله به حبيب بن مظاهر گفتم .
آنها گفتند: (سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود، همين ساعت بر دشمن حمله مى كرديم ).
آرى امام حسين عليه السلام چنين يارانى داشت ، و بر اين اساس در غروب تاسوعا سال 61 هجرى در ضمن خطبه اى فرمود: (من يارانى را بهتر از ياران خود نديده ام و خويشانى ، نيكوترو محكم پيوندتر از خويشان خود نيافته ام ، خداوند از ناحيه من به همه شما بهترين پاداش را عنايت فرمايد(89)


ابليس در دست مولا على (ع ) 

ابن عباس گويد: (با جمعى ) همراه رسولخدا(ص ) در بعضى از دره هاى اطراف مدينه بوديم ، ناگهان صداى چق چق سختى شنيديم ، از رسول اكرم پرسيدم اين صدا چيست ؟
فرمود: اين ابليس با سپاه خود مى باشد (كه از اينجا رد مى شوند) على عليه السلام كه در آنجا حاضر بود، به رسول خدا(ص ) عرض كرد: (دوست دارم ابليس را ببينم )، پيامبر(ص ) به ابليس خطاب كرد و فرمود: اى دشمن خدا خود را براى على (ع ) آشكار كن .
ناگهان ابليس آشكار شد، به صورت پيرمرد كوتاه قد كه موى سر و صورتش ‍ سفيد بود، و ريشش بلدتر از خودش بود، دو چشم در پيشانى و دو چشم در سينه داشت ، على (ع ) تا او را ديد به او حمله كرد و او را نقش بر زمين نمود، و بر سينه اش نشست ، و به رسولخدا عرض كرد: اجازه بده كارش را بسازم (نابودش كنم )
پيامبر(ص ) خنديد و فرمود: اى على ! پس مهلت دادنش تا روز قيامت چه مى شود؟(90) (يعنى طبق قرآن (انك من المنظرين ): تو از مهلت يافتگانى - اعراف آيه 15) - خداوند به او مهلت داده است ).


عيب نقاش مى كنى هشدار 

شخصى به لقمان حكيم گفت : (چه روى زشتى دارى ؟!) لقمان در پاسخ گفت : (از نقش چهره ام عيب مى گيرى يا از نقاش (خدا).(91)
به قول شاعر:
 

ابلهى ديد اشترى به چرا
 
گفت نقشت همه كج است چرا؟
 
گفت اشتر كه اندر اين پيكار
 
عيب (نقاش ) مى كنى هشدار
 
در كژيم مكن تو عيب نگاه
 
تو زمن راه راست رفتن خواه

  

ابوذر در فكر آخرت  

روزى مهمانى بر ابوذر وارد شد، ابوذر به او گفت معذرت مى خواهم كه من بر اثر گرفتارى نمى توانم شخصا از تو پذيرائى كنم ، ولى چند شتر در فلان نقطه دارم ، قبول زحمت كن بهترين آنها را بياور (تا براى تو قربانى كنم ) ميهمان رفت شتر لاغرى با خود آورد، ابوذر به او گفت : به من خيانت كردى چرا چنين شترى آوردى ؟
او در پاسخ گفت : من فكر كردم روزى به شترهاى ديگر نيازمند خواهى شد.
ابوذر گفت : روز نياز من زمانى است كه مرا در قبر مى گذارند، از طرفى خداوند در قرآن (92) مى فرمايد: لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون : (هرگز به (حقيقت ) نيكوكارى نمى رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد در راه خدا اتفاق كنيد)(93)


پاداش عظيم صابران  

امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى كه روز قيامت مى شود، جمعى از مردم ، بپا مى خيزند تا كنار در بهشت مى آيند، به آنها گفته مى شود: شما كيستيد؟
در پاسخ گويند: (بر (سختيهاى ) عبادت صبر كرديم ، و در برابر گناه (و كششهاى شيطان ) ايستادگى نموديم ).
خداوند مى فرمايد: راست مى گويند، آنها را وارد بهشت كنيد، و اين است قول خداوند در قرآن (زمر - 10) انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب : (صابران ، بطور فوق العاده و كامل به پاداش ‍ مى رسند)(94)


درجه اى در بهشت بنام (وسيله ) 

از على عليه السلام نقل شده : پيامبر(ص ) فرمود: (در بهشت درجه اى هست كه نامش (وسيله ) مى باشد و آن پيامبر است ، و اميد آن دارم كه آن ، من باشم ، وقتى درخواست آنرا از خدا مى كنيد، آنرا براى من درخواست نمائيد، حاضران گفتند: چه كسى در آن سكونت دارد؟
فرمود: فاطمه و شوهرش و حسن و حسين (عليه السلام )(95)


اقرار به گناه و اعتراف به نعمت  

از امورى كه باعث تخفيف عذاب و بخشيدن گناه و افزايش نعمت مى شود، اقرار به گناه در پيشگاه خداست كه دليل خضوع و ناچيز شمردن خود در برابر حقتعالى است ، و اعتراف به نعمتهاى او كه موجب افزايش آن خواهند شد.
امام باقر(ع ) فرمود: لا والله ما اراد الله من الناس الا خصلتين ، ان يقروا له بالنعم فيزيدهم ، و بالذنوب فيغفرها : (سوگند به خدا خداوند از مردم جز دو خصلت نخواسته 1 - اقرار (لفظى و عملى ) بر نعمتهاى خدا نمايند كه در اين صورت ، خداوند بر نعمتشان مى افزايد 2 - اقرار به گناه كه در اين صورت خداوند آن را مى آمرزد)(96)
از امام صادق (ع ) نقل شده كه : وقتى حضرت آدم (ع ) بر اثر ترك اولى ، از بهشت رانده شد، به سرزمين مكه آمد و به انجام مراسم حج در منى و عرفات و مشعر و مكه پرداخت و پس از طواف كعبه ، به ملتزم (بر وزن مجتمع ) (97) رفت ، جبرئيل بر او نازل شد و به او گفت : به گناهان خود در اين مكان اقرار كن ، آدم در آنجا ايستاد و عرض كرد: (پروردگارا! براى هر عمل كننده اى پاداشى است ، من هم عمل كردم (و توبه نمودم و اطاعت از فرمانت كردم ) پاداشم چيست ؟
خداوند به او وحى كرد: (اى آدم هر كس از ذريه و فرزندان تو به اين مكان بيايند و اقرار به گناه خود كنند، گناهشان را مى آمرزم )(98)
در ماجراى حضرت يونس كه پس از ترك اولى ، خداوند او را در شكم ماهى قرار داد و او در آنجا به تسبيح و حمد خدا مشغول شد، اين مطلب آمده است كه در شكم ماهى اقرار به گناه مى كرد و مى گفت : سبحانك انى كنت من الظالمين : (اى خدا! تو پاك و منزه هستى و من از ستمگران (به خود) هستم ) و سرانجام خداوند دعاى او را مستجاب نمود و نجاتش ‍ داد(99)
نگارنده گويد: علاوه بر اقرار گناه ، اگر گنهكار خود را سرزنش كند نيز موجب تخفيف و عفو خواهد گرديد، چنانكه حضرت يونس علاوه بر اقرار، خود را سرزنش مى كرد، همانگونه كه در آيه 142 سوره صافات مى خوانيم : (فالتقمه الحوت و هو مليم : (ماهى او را در خود فرو برد در حالى كه او خود را سرزنش مى كرد).
و اين سرزنش ، همان (حديث نفس ) و مصداق روشن پشيمانى از گناه است كه شرط اول توبه مى باشد.


راز پشت پرده ها  

مردى از حضرت موسى (ع ) درخواست كرد كه براى من دعا كن تا خداوند فلان حاجتم را كه خودش مى داند برآورد، حضرت موسى (ع ) دعا كرد، پس ‍ از دعا، حيوان درنده اى به آن مرد حمله كرد و گوشت بدنش را خورد و او را كشت .
موسى عرض كرد: خدايا راز اين حادثه چه بود؟
خطاب رسيد اى موسى اين مرد از من درخواست درجه اى از مقامات كرد و مى دانم كه او به آن درجه با اعمالش نمى رسيد، او را گرفتار آن درنده كردم كه ديدى ، تا همين گرفتارى را وسيله اى براى رسيدن او به اين درجه نمايم .
آرى گرفتاريها گاهى موجب ازدياد درجه انسان در پيشگاه خداست ، در صورتيكه با صبر و شكر و تسليم ، همراه باشد.


پاسخ دندانشكن امام سجاد(ع ) به يزيد  

در ماجراى اسارت امام سجاد عليه السلام با بازماندگان شهداى كربلا آمده : هنگامى كه آنها را به شام بردند وقتى كه يزيد، امام سجاد(ع ) را ديد اين آيه را خواند و بر آنحضرت تطبيق كرد:
و ما اصابكم من مصيبة فما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير : (آنچه از مصائب دامنگير شما مى شود بخاطر اعمالى است كه انجام داده ايد و خداوند بسيارى از آنها را مى بخشد) (شورى - 30)
(يزيد مى خواست بگويد شما مشمول اين آيه هستيد)
امام سجاد(ع ) فرمود: بلكه آيه ما اين آيه است كه در مورد ما نازل شده است :
ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراءها ان ذلك على الله يسير لكيلا تاءسوا على انفسكم و لاتفرحوا بما آتاكم : (هيچ گرفتارى در زمين و در آسمان و در وجود خودتان نرسد مگر اينكه قبلا در لوح محفوظ قبل از آنكه پديد آئيم نوشته شده و اين بر خدا آسان است ، تا بر آنچه خدا به شما داد شاد نگرديد)(100) ما از كسانى هستيم كه از آنچه از ما در گذشته در مورد دنيا از دست رفته ، ناراحت نيستيم ، و به آنچه به ما داده شده شاد نمى باشيم )(101) به اين ترتيب امام سجاد(ع ) جواب دندانشكنى به يزيد داد.


اشعارى كه هارون را به گريه انداخت  

هارون الرشيد (پنجمين خليفه مقتدر عباسى )، عارف و شاعر زمانش ‍ (ابوالعتاهيه ) را به كاخ طلبيد، او ناگزير به كاخ آمد، هارون به او گفت به شعرهاى خود، مجلس ما را بيارا.
ابوالعتاهيه گفت :
 

عش ما بدالك سالما
 
فى ظل شاهقة القصور
 
يعنى هر چه مى خواهى در سايه اين كاخهاى آسمانخراش ، زندگى كن و شادمان و بسلامت باش
هارون گفت : احسن - ابوالعتاهيه افزود:
 
يسعى اليك بما اشتهيت
 
لدى الرواح والبكور
 
آنچه بخواهى در هر وقت از شب و روز به سوى تو با شتاب مى آورند. هارون گفت احسن ، ابوالعتاهيه افزود:
 
واذا النفوس تقعقعت
 
فى ضيق حشرجة الصدور
 
فهناك تعلم موقتا
 
ما كنت الا فى غرور
 
يعنى : (وقتى كه نفسها در تنگناى گلو (هنگام مرگ ) به شماره درآمد، در آن وقت مى فهمى كه جز در غرور و غفلت نبوده اى )
هارون با شنيدن اين شعر، تحت تاءثير شديد قرار گرفت و به گريه افتاد.
فضل بن يحيى نخست وزير هارون به (ابوالعتاهيه ) گفت : بس كن ما تو را براى شاد كردن خليفه آورده بوديم نه گرياندن او.
هارون گفت : بگذار آزاد باشد، او ما را مغرور ديد و نخواست در اين حال باشيم .
مى نويسند: هارون هنگام مرگ مى گفت : ما اغنى عنى ماليه ، هلك عنى سلطانيه : (ثروتم مرا بى نياز نكرد، و سلطنتم ساقط شد)(102) 


ياد مرگ  

روزى پيامبر(ص ) سه چوب يكى در طرف راست ، يكى نزديك او در طرف چپ و يكى را در مقابل خود با فاصله زياد بطور عمودى نصب كرد، به حاضران فرمود: مى دانيد اين چوبها چيست ؟ آنها عرض كردند: خدا و رسولش بهتر مى داند، فرمود: اين چوب (طرف راست ) انسان است ، اين چوب طرف چپ مرگ است ، ولى انسان اين چوب نزديك را فراموش كرده و متوجه چوب جلو است ، قبل از آرزويش مرگ فرا مى رسد.
شخصى از آنحضرت پرسيد: (آيا كسى با شهيدان محشور مى شود؟ فرمود: (آرى كسى كه در شبانه روز (بيست بار) بياد مرگ بيفتد.(103)


داستان شنيدنى از علم امام حسين عليه السلام  

ابوسلمه گويد: (در زمان خلافت عمر) همراه عمر بن خطاب به مكه رفتيم و در مراسم حج شركت نموديم ، در مجلسى ، شخصى نزد عمر آمد و گفت : (من در حال احرام بيرون آمدم و تخم شتر مرغى را ديدم و آن را برداشتم و شكستم و پختم و خوردم ، چه چيز (به عنوان كفاره ) بر من واجب است ؟
عمر گفت : در اين باره چيزى به نظر نمى رسد، اينجا بنشين ، شايد خداوند، مشكل تو را بوسيله بعضى از اصحاب رسولخدا(ص ) حل كند.
در اين هنگام ناگهان على (ع ) همراه حسين (ع ) به آنجا آمدند، عمر به آن شخص گفت : اين على (ع ) پسر ابوطالب است برخيز و سؤ ال خود را از او بپرس .
او برخاست و جريان خود را بازگو كرد، على (ع ) فرمود: سؤ ال خود را از اين پسر (اشاره به حسين - عليه السلام ) بپرس .
او گفت : هر كدام از شما مرا به ديگرى حواله مى دهد، مردمى كه در آنجا بودند، اشاره كردند كه ساكت باش اين حسين فرزند رسولخدا(ص ) است ، مساءله ات را از او بپرس .
آن شخص سؤ ال خود را از اول تا آخر بيان كرد.
امام حسين (ع ) به او فرمود: آيا شتر دارى ؟
او عرض كرد: آرى .
فرمود: به تعداد تخم شتر مرغى كه برداشته اى و خورده اى ، شتر نر را شتر ماده آميزش بده ، آنچه از شتر ماده تولد يافت ، آنرا به عنوان كفاره به سوى كعبه (براى قربانى ) روانه كن .
عمر گفت : اى حسين ! شتر ماده گاهى سقط جنين مى كند (در اين صورت مساءله چگونه خواهد بود؟)
امام حسين (ع ) فرمود: تخم شتر مرغ نيز (گاهى ) فاسد مى شود (و با اين مقايسه پاسخ عمر را داد)
عمر گفت : راست گفتى و نيكو جواب دادى . على (ع ) برخاست و حسينش ‍ را به سينه اش چسبانيد و فرمود: ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم : (آنها فرزندانى بودند (كه از نظر پاكى و كمال ) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و آگاه است )(104)


قضاوت زوركى  

گويند: شير و گرگ و روباهى با هم براى صيد به بيابان رفتند و يك (الاغ وحشى ) و يك (آهو) و يك (خرگوش ) صيد نمودند، شير (كه شاه درندگان است ) به گرگ فرمان داد: اينها را تقسيم كن ).
گرگ گفت : قربان ! الاغ وحشى ، مال شاه (شير)، آهو مال من ، و خرگوش مال روباه .
شير از اين تقسيم ناراحت شد و با پنجه دستش بر سر گرگ كوبيد، و گرگ نقش بر زمين شد، آنگاه شير به روباه گفت : تو اينها را تقسيم كن .
روباه گفت : قربان ! الاغ ، صبحانه شاه (شير) و آهو، شام او و خرگوش نهار او، شير گفت : اين قضاوت هوشيارانه را از چه كسى آموخته اى ؟!
روباه گفت : از آن پنجه اى كه بر سر گرگ كوبيده شد!! (يعنى اگر آزاد بودم چنين قضاوتى نمى كردم ) - (105)


جدائى علم و عمل در دنياى كمونيسم  

شخصى به خانه (گاگارين ) (اولين و معروفترين فضانورد شوروى ) رفت و در خانه را زد، بچه اى آمد بيرون ، او پسر (گاگارين ) بود، آن شخص از او پرسيد: پدرت كجاست ؟ گفت در فضا است .
پرسيد چه وقت مى آيد؟ گفت سر ساعت (مثلا) سه و 21 دقيقه بعد از ظهر.
از او پرسيد: مادرت كجاست ؟ گفت : رفته نانوائى ، پرسيد چه وقت مى آيد، گفت معلوم نيست (سر صف چه وقت نوبتش برسد تا نان بگيرد و بيايد).
اينجا است كه علم پيشرفت كرده ، ولى در عمل مى بينيم دنياى كمونيسم در بن بست است (106)


آرزوى بر باد رفته  

دادستان انقلاب اسلامى شيراز اعلام كرد: (قبر شاه مخلوع (محمدرضا پهلوى ) با دو هكتار زير بنا در اراضى پاسارگاد مجاور قبر كورش كه با اختصاص چهار ميليارد تومان هزينه ، در دست ساختمان بود، ضبط شد و تا كنون يك ميليارد تومان خرج شده بود)(107).
فاعتبروا يا اولى الابصار.


ايمنى از مرگ براى هيچكس  

عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموى كه از نيكان بود) در بستر بيمارى مرگ قرار گرفت ، پزشك به بالينش آوردند، او پس از معاينه گفت : احساس ‍ مى كنم مسموم شده و ايمنى از مرگ ندارد.
عمربن عبدالعزيز گفت : (كسى كه مسموم هم نشده باشد ايمنى از مرگ ندارد) آنوقت رو به خدا كرد و گفت :
الهى انا الذى امرتنى فقصرت ، و نهيتنى فعصيت :
(اى خدا من كسى هستم كه مرا امر كردى ، كوتاهى در انجام آن نمودم ، و نهى كردى ، گناه كردم ) و پس از آن ، از دنيا رفت .(108)


از عجايب خلقت  

امام صادق عليه السلام به مفضل (يكى از شاگردانش ) فرمود: درباره هوشهائى كه خداوند در حيوانات قرار داده بينديش ، بخاطر مصالح و منافع آنها، اين هوشها را به آنها لطف كرده است ، تا همه مخلوقات از مواهبش ‍ بهره مند گردند، آن مخلوقاتى كه عقل و درك ندارند (بلكه آن هوشها محض ‍ لطف و الهام خدا به آنها است - سپس امام سه مثال از حيوانات زيرا را به عنوان نمونه ذكر كرد:)
1 - اى مفضل به خلقت (ايل ) (يكنوع گوزن ) بنگر، (در لابلاى علف كه مى خورد گاه ) مارهائى مى خورد، بعد اين حيوان سخت تشنه مى شود، مى آيد كنار آب ، فريادش از تشنگى بلند است ، ولى آب نمى خورد، چون مى داند كه اگر آب بخورد (زهر در بدنش جذب شده ) و مى ميرد، او آن چنان تحمل مى كند كه انسان ياراى چنين تحملى را ندارد.
براستى اين هوش را چه كسى به اين گوزن داده ؟!
2 - در مورد روباه فكر كن ، وقتى گرسنه مى شود، باد در شكم مى كند، و خود را به مردگى مى زند، پرنده گمان مى برد كه او مرده است ، وقتى سراغ او مى آيد تا او را بخورد، فورا روباه مى جهد و آن پرنده را صيد ميكند.
روباه در ميان درندگان ناتوان است ، خداوند به او هوش و نيرنگ داده تا خود را سير كند و ناتوانيش جبران گردد.
3 - خوك دريائى ، ماهى را مى كشد و چند قطعه مى كند، آب داخل بدن ماهى را خالى مى نمايد، سپس آنرا بر روى آب مى افكند، و زير آب پنهان مى شود، وقتى پرنده به سراغ آن پاره هاى تن ماهى مى آيد، فورا مى جهد و پرنده را صيد مى كند.
در اين باره بينديش و فكر كن و به آفريدگار پى ببر(109)
در اينجا ذكر اين نكته جالب توجه است : شخصى مى گفت : در بيابان آهوئى را ديدم ، مارى به او حمله مى كند و او را مى گزد، و او از خود دفاع مى نمايد، و در بيابان يكنوع گياه مخصوصى بود، آنرا مى خورد، بعد من از خفا بيرون آمدم و آن گياه مخصوص را كندم ، آن آهو بعد از چند لحظه سراغ آن گياه آمد، گياه را نديد، پريشان شد بعد از لحظاتى افتاد و مرد (فهميدم كه آن گياه موادى (پادزهر) (ضد زهر مار) داشته كه آهو آنرا مى خورد تا خود را از زهر، حفظ نمايد (فاعتبروا يا اولى الابصار)


سزاى سياهى لشگر شدن براى دشمن  

ابونصر حرمى گويد: مرد كورى را ديدم ، از علت كوريش پرسيدم ، گفت من جزء سپاه عمر سعد در كربلا بودم ، شب كه شد به خواب رفتم ، در خواب ، رسولخدا(ص ) را ديدم كه در كنارش طشتى بود و در ميان آن طشت ، مقدارى خون و يك عدد پر بود، و سپاه عمر سعد نيز حاضر بودند، آنحضرت آن پر را گرفت و به چشم آنها كشيد، وقتى نوبت به من رسيد، گفتم اى رسولخدا سوگند به خدا من نه نيزه و نه شمشير و نه تير به طرف حسين (ع ) انداختم ، فرمود: افلم تكثر عدونا : (آيا تو بر تعداد دشمنان ما نيفزودى ؟) و به اصطلاح سياهى لشكر دشمن نبودى ؟
سپس دو انگشتش (انگشت اشاره و انگشت وسطى ) را به آن خون زد و به چشمم كشيد، صبح كه از خواب بيدار شدم ، خود را كور يافتم .(110)


پاسخ كوبنده امام صادق عليه السلام به خليفه مقتدر 

منصور دوانيقى (دومين خليفه مقتدر و خونخوار عباسى ) براى امام صادق عليه السلام در ضمن نامه اى نوشت : (چرا اطراف ما مانند ساير مردم نمى آئى ؟)
امام در پاسخ او نوشت : (در نزد ما چيزى نيست كه بخاطر آن از تو بترسيم و در نزد تو از امور آخرت چيزى نيست كه به آن اميدوار باشيم ، و تو در نعمتى نيستى كه تو را تبريك بگوئيم ، و آنچه را كه هست ، آنرا بلا و عذاب نمى بينى تا تسليت به تو بگوئيم ، بنابراين براى چه كارنزد توآئيم .
منصور در پاسخ نوشت : (با ما همنشين شو تا ما را نصحيت كنى )
امام در رد او نوشت : (كسى كه دنيا را بخواهد تو را نصيحت نمى كند، و كسى كه آخرت را بخواهد با تو همنشين نمى شود(111)


پاسخهاى كوبنده امام كاظم (ع ) 

هارون الرشيد پنجمين خليفه مقتدر عباسى ، طاغوتى بزرگ و ديكتاتورى بى نظير در زمان خود بود، و در ميان تمام خلفاى عباسى هيچكدام ، قدرت و شكوه ظاهرى او را نداشتند، و مردم ستمديده نمى توانستند در برابر او و دژخيمان جلاد او، كوچكترين حركت بر ضد او نشان دهند.
امام هفتم شيعيان يعنى حضرت موسى كاظم (ع )، در برابر اين طاغوت قلدر، هيچگونه ، واهمه اى نداشت ، و در فرصتهاى مناسب ، افشاگرى مى كرد، و فتواى آنحضرت در مورد حرمت ورود و همكارى در دستگاه هارون ، در همه جهان اسلام پيچيده بود.
روزى به مناسبتى امام موسى بن جعفر(ع ) را به كاخ زيبا و سر به آسمان كشيده و استوار هارون بردند.
هارون پس از احوالپرسى متعارف ، به آنحضرت رو كرد و گفت : اين كاخ ، چيست ؟
امام ، بى آنكه به سلطنت و قدرت هارون ، اعتنائى كند، فرمود: (اين خانه تبهكاران است ) كه قرآن (در سوره اعراف آيه 146) مى فرمايد:
ساءصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق ، و ان يروا كل آية لايؤ منوا بها و ان يروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا : (بزودى كسانى را كه در روى زمين بناحق ، تكبر مى ورزند، از ايمان به آيات خود منصرف مى سازيم ، (بطورى كه ) اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند، به آن ايمان نمى آورند، و اگر راه هدايت را ببينند، آن را انتخاب نمى كنند).
هارون گفت : پس اين خانه (كاخ ) خانه كيست ؟
امام فرمود: اين خانه ، زمانى براى شيعيان ما بود و براى غير آنها آتش ‍ شعله ور است .
هارون گفت : چرا صاحب خانه (شيعيان ) آن را تصرف نمى كنند؟
امام (قريب به اين مضمون ) فرمود: (در وقت خودش كه تعمير آن امكان داشت ، خواهند گرفت ، و اكنون هنوز وقتش نرسيده است ).
هارون گفت : (شيعيان تو كجايند؟)
امام كاظم (ع ) اين آيه را تلاوت فرمود:
لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب والمشركين منفكين حتى تاءتيهم البينة : (آن كسانى كه از اهل كتاب و مشركان ، كافر شدند (از انحراف ) بازنايستند، تا حجت روشن براى آنها بيايد)(112)
اينجا بود كه هارون خشمگين شد كه همچون مارگزيده به خود مى پيچيد، و بى ادبى و گستاخى به ساحت مقدس امام (ع ) نمود كه قلم شرم از بيان آن دارد(113).
آرى امامان ما در برابر ستمگران و طاغوتيان ، اين چنين قاطعانه سخن مى گفتند و آنانرا محكوم مى ساختند.


مذاكره جالب درويش دزد با ماءمون در حضو رحضرت رضا(ع ) 

به ماءمون عباسى (هفتمين خليفه مقتدر عباسى ) گزارش دادند كه شخصى از درويشان ، دزدى كرده است ، ماءمون دستور داد او را احضار كنند، او را احضار كردند، وقتى كه ماءمون به قيافه او نگاه كرد، ديد بين دو چشمش بر اثر سجده زياد، پينه بسته و شكاف خورده است ، به او گفت : (آيا درست است كه با اينهمه سجده و كارهاى نيك به تو نسبت دزدى بدهند؟!)
او در پاسخ گفت : از روى اضطرار و ناچارى ، دزدى كرده ام ، چرا كه حق مرا از خمس و بيت المال منع كردى ، من هم ناچار به دزدى شدم .
ماءمون گفت : تو چه حقى در خمس و بيت المال دارى ؟
او در پاسخ گفت : خداوند متعال ، خمس را شش قسم كرده است و مى فرمايد:
واعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان و يوم التقى الجمعان :
(بدانيد هرگونه غنيمتى كه به شما رسد، خمس آن براى خدا و پيامبر (ص ) و براى ذى القربى و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه است ، اگر شما به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدائى حق از باطل ، و روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان - يعنى روز جنگ ) بدر، نازل كرديم ايمان آورده ايد)
آنگاه به ماءمون گفت : (من با اينكه ابن السبيل (وامانده در راه ) هستم چرا بيت المال را از من منع نموده اى ؟ و مستمندى هستم كه راهى به جائى نمى برم ، بعلاوه از حاملان (آگاه به آيات قرآن ) مى باشم ).
ماءمون به او گفت : آماده اجراى حد الهى و حكمى از احكام خدا درباره دزد باش و اين ياوه هايت را بدور بريز.
او به ماءمون گفت : (نخست خودت را پاك كن ، بعد غير خود را، و حد الهى را نخست بر خودت جارى كن بعد بر غير خودت ).
ماءمون به حضرت رضا(ع ) توجه كرد و عرض كرد: (اين چه مى گويد؟) امام فرمود: (او مى گويد: تو دزدى كردى ، به اين جهت من هم دزدى كردم ).
ماءمون ، سخت خشمگين شد و به درويش گفت : (سوگند به خدا دستت را به خاطر دزدى قطع مى كنم ، او گفت : آيا چنين كارى مى كنى با اينكه برده و غلام من هستى ؟
و ماءمون گفت : (واى بر تو من از كجا برده تو شده ام ؟)
او گفت : زيرا مادرت را از اموال مسلمانان خريده اند، بنابراين تو برده همه مسلمين شرق و مغرب هستى ، تا تو را آزاد سازند، و من (كه يكى از آنها هستم ) تو را آزاد نمى كنم ، سپس خمس و بيت المال را چپاول كردى و به آل رسولخدا(ص ) كه حقشان بود ندادى حق من و امثال مرا منع نمودى .
وانگهى شخص ناپاك ، ناپاكى مثل خود را پاك نمى سازد، بلكه ناپاك را شخص پاك ، پاك مى سازد و كسى كه به گردنش حد است ، بر ديگرى حد جارى نمى كند(114) مگر اينكه نخست بر خود، حد جارى كند، آيا سخن خداوند را نشنيده اى كه مى فرمايد:
اءتاءمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون : (آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش ‍ مى نمائيد با اينكه شما خودتان كتاب (آسمانى ) را مى خوانيد، آيا هيچ فكر نمى كنيد؟)(115)
ماءمون به حضرت رضا(ع ) متوجه شد و عرض كرد: (نظر شما درباه اين شخص چيست ؟)
حضرت رضا(ع ) فرمود: (خداوند متعال به حضرت محمد(ص ) فرمود: فلله الحجة البالغة : (براى خدا دليل رسا (و قاطع ) است (116) ) به طورى كه بهانه اى براى هيچكس باقى نمى گذارد، و اين حجت همان است كه جاهل وجود جهل ، به آن آگاه مى شود، چنانكه عالم در پرتو علمش به آن آگاه مى گردد، دنيا و آخرت بر اساس دليل و حجت ، استوار است و اين مرد، دليل (خوبى ) آورد، در اين موقع ماءمون آن مرد درويش را آزاد نمود، و از مردم روى گرداند، و با حضرت رضا (عليه السلام ) خلوت نمود، تا اينكه آنحضرت را مسموم كرد و به شهادت رساند، بعلاوه ، فضل بن سهل و جماعتى از شيعيان را كشت (117).
به اين ترتيب (راز) شهادت حضرت رضا(ع ) را بدست ماءمون ناپاك ولى خوش ظاهر، از لابلاى تاريخ بدست مى آوريم ، و آن مبارزه حق طلبانه و افشاگرى امام رضا(ع ) بر ضد طاغوت زمانش ماءمون بوده است ، و مى فهميم كه چرا امام صادق (ع ) فرمود (والله ما منا الا مقتول شهيد) : (سوگند به خدا هيچكس از ما نيست مگر اينكه كشته و شهيد شده است )(118).