داستانها و پندها جلد چهارم

مصطفى زمانى وجدانى

- ۵ -


راستگو از گناه محفوظ است  

مردى خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد مرا راهنمائى كن به نافعترين كارها حضرت فرمود اصدق ولا تكذب و اذنب من المعاصى ماشئت راستگوئى را پيشه كن و از دروغ بپرهيز هر گناه ديگرى مى خواهى انجام ده ، از اين سخن مرد در شگفت شد و فرمايش آنجناب را پذيرفته و مرخص گرديد. با خود گفت پيغمبر صلى الله عليه و آله مرا زا غير دروغگويى نهى نكرده پس اكنون به خانه فلان زن زيبا مى روم و با او زنا مى كنم همين كه به طرف خانه او رفت فكر كرد اگر اين عمل را انجام دهد و كسى از او بپرسد از كجا ميآئى نمى تواند دروغ بگويد و بر فرض راست گفتن به كيفر شديد و بدبختى بزرگى مبتلا مى شود لذا منصرف شد. باز فكر كرد گناه ديگرى انجام دهد همين انديشه و خيال در نتيجه از همه گناهان بواسطه ترك دروغ دورى جست .
- امداد غيبى


ناقه بهشتى  

مالگ دينار گفت هنگاميكه مردم آماده حركت براى زيارت خانه كعبه بودند، در ميان مسافرين زنى ضعيف و ناتوان را مشاهده كردم بر شترى لاغر سوار شده مردم او را از مسافرت با چنين مركبى منع مى كردند، مى گفتند اين شتر ترا به مقصد نمى رساند از اراده خود صرف نظر كن . زن به گفته آنها توجه نمى كرد؛ در بين راه شترش خوابيد و از كاروان باز ماند.
من به او رسيدم شروع به سرزنش نمودم كه به تو گفتند ولى نپذيرفتى اكنون چه مى كنى جوابم را نداد. سر به سوى آسمان بلند كرده عرض كرد خدايا نه در خانه خودم گذاشتى و نه مرا به خانه ات رساندى لو فعل بى غيرك لما شكوته الا اليك ) اگر چنين كارى ديگرى جز تو نسبت به من مى كرد شايتش ‍ را به تو مى كردم ولى اينك كجا و پيش چه كس شكايت برم مالك گفت ديدم از ميان بيابان شخصى آشكار شد مهار شترى را بدست گرفته به اين طرف مى آمد نزديك شده و به آن زن گفت سوار شو، شترى بخوبى آن در ميان كاروانيان نبود، همانند برق براه افتاده از نظرم ناپديد گرديد او را ديگر نديدم تا در مكه هنگام طواف پيدايش نمودم سوگند دادمش كه خود را معرفى كن گفت نامم شهره مادرم مسكه دختر فضه كنيز حضرت زهرا سلام الله عليها است آن شتر كه ديدى از ناقه هاى بهشت بود خداوند را قسم دادم به حرمت فاطمه (س ) او هم بوسيله ملكى آن ناقه را فرستاد، تا پياده نمانم .


گفتگوى بهلولل و هارون  

روزى هارون (پنجمين خليفه مقتدر عباسى ) بهلول را بحضور طلبيد(92) او ناگزير نزد هارون آمد، هارون از او پرسيد: آيا مرا مى شناسى ؟
بهلول گفت : تو كسى هستى كه اگر در مشرق زمين ستمى شود تو در مغرب باشى ، در روز قيامت ، بازخواست مى شوى .
هارون از اين سخن ، منقلب شد و بعد از چند لحظه پرسيد: روش مرا چگونه مى بينى ؟
بهلول گفت : قرآن ، كتاب خدا در ميان ما است ، روش خدا را با دستورات آن ، تطبيق كن ، قرآن مى گويد: نيكوكاران از نعمتهاى بهشتى بهره مندند، و بد كاران گرفتار عذاب دوزخ مى باشند(93) اگر كردار تو نيك است ، عاقبتت خوب است و گرنه ، عاقبت بدى خواهى داشت .
هارون گفت : پس اين همه كارهاى نيك ما در كجا است ؟
بهلول گفت : خداوند كردار پرهيزكاران را مى پذيرد (انما يتقبل الله من المتقين - مائده - 30).
هارون گفت : پس رحمت خدا در كجاست و چه مى شود؟
بهلول گفت : رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است
(ان رحمد الله قريب من المحسنين - اعراف - 54).
هارون گفت : پس خويشاوندى ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله چه مى شود؟
بهلول گفت : در روز قيامت از عمل مى پرسند نه از خويشان (فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم و لا يتسائلون - مؤ منون - 103).
هارون گفت : پس شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله در كجاست ؟
بهلول گفت : شفاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله بستگى به اذن و اجازه خدا دارد (يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضى قولا - طه - 108).
هارون به بهلول گفت : آيا حاجتى دارى تا برآورم .
بهلول گفت : حاجتم اين است كه مرا بيامرزى و اهل بهشت گردانى !
هارون گفت : برآوردن چنين حاجتى از دست من ، خارج است ، ولى شنيده ام مقروض هستى ، خواستم بدهكارى تو را ادا كنم .
بهلول گفت : اگر راست مى گوئى ، اموال مردم را به صاحبانش برگردان ، تو كه خودت بدهكار هستى ، با بدهكارى نمى توان رفع بدهكارى كرد.
هارون گفت : آيا مى خواهى دستور دهم ، همه روزه تا آخر عمر، معاش ‍ روزانه تو را بدهند.
بهلول گفت : اى هارون ! من و تو هر دو بنده خدا هستيم ، صاحب ما او است ، آن خدائى كه معاش تو را تاءمين مى كندك مرا فراموش ‍ نمى كند(94).
به اين ترتيب مى بينيم ، بهلول ، آن شاگرد مكتب امام صادق و امام كاظم (عليهماالسلام ) در برابر طاغوت ديكتاتور زمانش ، با كمال آزادگى ، مطالب حق را گفت ، و در هر فراز از سخنش ، هارون را با آيات قرآن محكوم كرد.


حق بزرگ مادر بر فرزند 

مردى مادر سالخورده اش را بدوش گرفته بود، و او را اطراف كعبه ، طواف مى داد، هنگام طواف ، با پيامبر صلى الله عليه و آله ملاقات كرد، از آن حضرت پرسيد: ( آيا حق مادرم را ادا كردم ؟) قال : لا و لا بزفرة واحدة : ( پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه ، حتى يك نفس او را جبران نكرده اى !) (95)


زهد و پارسائى در مكتب پيامبر صلى الله عليه و آله  

پيامبر صلى الله عليه و آله روزى ديد، حسن و حسين عليه السلام (كه در آن وقت كودك بودند) در دست خود دستبنده نقره اى دارند، به يكى از غلامان بنام ( ثوبان ) فرمود: اين دستبندها را ببر و با آنها گردنبندى از مهره هاى يمانى ، براى فاطمه عليه السلام خريدارى كن و همچنين دو دستبندى از عاج (كه از دندان فيل درست مى شد و ارزانتر از دستبند نقره اى بود) براى حسن و حسين بخر و بياور، زيرا: ( اينها خاندانى هستند كه دوست ندارند تا زينتهايشان در دنيا مصرف گردد و براى آخرت نماند(96).


حضرت آدم در برابر شش مجسمه  

حضرت آدم عليه السلام روزى ديد ناگهان سه مجسمه سياه و بدقيافه در اطراف چپ او قرار گرفتند و سه مجسمه نورانى در طرف راست او از مجسمه هاى طرف راست يكى يكى پرسيد شما كيستيد؟ اولى گفت من ( عقل ) هستم دومى گفت من ( حياء) گفتم ، سومى گفت : من ( رحم ) هستم ، آدم عليه السلام پرسيد، جاى شما در كجا است ، اولى گفت در سر انسانها، دومى گفت در چشم انسانها، سومى گفت در دل انسانها.
آدم به طرف چپ برگشت و از سه مجسمه سياه و بدريخت ، يكى يكى پرسيد شما كيست ؟اولى گفت : من ( تكبر) هستم ، حضرت آدم گفت : جاى تو كجاست ؟ گفت سر انسانها، فرمود: سر كه جاى عقل است ، او گفت : اگر من وارد سر شوم ، عقل مى رود، از دومى پرسيد تو كيستى ؟ گفت : من ( طمع ) هستم ، فرمودگ حاى تو كجاست ؟ گفت : در چشم انسانها، فرمود: چشم كه جاى حياء است ، گفت من اگر د چشم جا گرفتم ، حياء مى رود، از سومى پرسيد تو كيستى ؟ گفت : من ( حسد) هستم ، فرمود جاى تو كجاست ؟ گفت : جاى من دل انسانها است ، فرمود: دل كه جاى رحم است ، گفت اگر من وارد قلب انسان شوم ، رحم و مروت از قلب مى رود(97).
به اين ترتيب مى فهميم كه اگر انسان دريچه هاى وجود خود را به روى گناهان بگشايد، هر گناهى كه در وجود او جا كند، به همان مناسبت ، فضيلت و اخلاق انسانى از او دور مى گردد.


گفتگوى موسى عليه السلام و شيطان  

موسى عليه السلام در راهى شيطان را ديد، در ضمن گفتگوئى از او پرسيد: ( چه گناهى است كه اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او آنچنان مسلط مى شوى كه هر كجا بخواهى او را مى كشانى ؟
شيطان گفت : ( انسانى كه از عمل نيك خود خوشحال باشد و آن را بسيار تصور كندك ولى گناهانش را كوچك و ناچيز بشمرد، من بر او مسلط هستم (98).
سعدى در اين باره گويد:
گنه كار انديشناك از خداى
بسى بهتر از عابد خود نماى
كه آن را جگر خون شد از سوز درد
كه اين تكيه بر طاعت خويش كرد
ندانست در بارگاه غنى
سرافكندگى به ز كبر و منى
بر اين آستان ، عجز و مسكينيت
به از طاعت و خويشتن بينيت


پاداش بزرگ سرپرستى از يتيم  

اصحاب و ياران گرد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را گرفته بودند و سخنانش را گوش مى كردند، ناگهان ديدند پسر بچه اى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفتگ ( اى پيامبر خدا من پسرى هستم كه پدرم از دنيا رفته ، خواهرى بى سرپرست نيز دارم ، مادرم نيز بيوه است ، از آنچه خداوند به شما عنايت فرموده ، به ما كمك كن !)
پيامبر صلى الله عليه و آله به بلال فرمود: برو به خانه ما گردش كن هر چه غذا پيدا كردى بياور.
بلال به حجره هائى كه مربوط به پيامبر صلى الله عليه و آله بود امد و پس از جستجو، 21 خرما پيدا كرد و به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به آن پسرك فرمود: بيا اين خرماها را از من بپذير، هفت عدد آن مال خودت ، هفت عدد آن مال خواهرت و هفت عدد آن مال مادرت باشد.
در اين هنگام يكى از اصحاب بنام ( معاذ) دست نوازش بر سر آن يتيم كشيد و گفت : ( خداوند تو را از يتيمى بيرون آورد و جانشين پدرت سازد) .
پيامبر صلى الله عليه و آله به معاذ فرمود: ( محبت تو نسبت به اين يتيم را ديدم ، بدان كه هر كس يتيمى را سرپرستى كند، و دست نوازش به سر او بكشد، خداوند به هر موئى كه زير دست او مى گذرد، پاداش شايسته اى به او مى دهد، و گناهى از گناهان او را محو مى سازد، و مقام او را بالا مى برد(99).


از اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله  

پيامبر صلى الله عليه و آله كنار چاهى رفت تا غسل كند، يكى از اصحاب بنام حذيفه ، پارچه اى با دست خود در برابر ان حضرت گرفت تا كسى او را نبيند، وقتى كه غسل آن حضرت تمام شد، ( حذيفه ) نيز آماده شد كه غسل كند، اين بار پيامبر صلى الله عليه و آله پارچه را بدست گرفت و در برابر حذيفه قرار داد، تا كسى او را نبيند، حذيفه عرض كرد: اى رسول خدا پدرم و مادرم به فدايت (جسارت مى شود) اين كار را نكنيد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ( هيچ افرادى با هم رفيق نشدند مگر اينكه محبوبترين آنها در پيشگاه خدا آن كسى است كه رفاقتش نسبت به ديگران بيشتر باشد) .
برگرفته از كتاب : داستانها و پندها جلد چهارم ، اثر مصطفى زمانى وجدانى


برخورد نيك پيامبر صلى الله عليه و آله  

پيامبر صلى الله عليه و آله با ياران خود در مكانى اجتماع كرده بودند، در اين بين يك نفر بيابان نشين به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و تقاضاى كمك كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله متاعى به او داد و فرمود: خوبست !
او گفت : نه ، توبه نيكى با من رفتار نكردى ؟...
مسلمانان از حركت جسورانه بيابان نشين ناراحت شدند و خواستند او را بيازارند، برخاستند كه به او حمله كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها اشاره كرد، كه خاموشى و خوددار باشيد، سپس برخاست و به منزلش رفت و مقدار ديگر از متاع آورد و به ان بيابان نشين داد و فرمود: خوبست ، گفت : آرى خداوند به شما و بستگان شما پاداش نيك عنايت فرمايد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: خوبست ، گفت : آرى خداوند به شما و بستگان شما پاداش نيك عنايت فرمايد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمودگ تو آن گونه كه در آغاز گفتى ، ياران مرا نسبت به خودت ناراحت كردى و قلب آنها را نسبت به خود تيره ساختى ، اكنون همان سختى را كه به من گفتى ، نزد اصحاب نيز بگو، تا قلب آنها نسبت به تو مهربان شود.
باديه نشين گفت : بسيار خوب ، اين كار را مى كنم .
او خدمت ياران رفت و خشنودى خود را در مورد عطاى پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام داشت ، آنها نيز از او خشنود شدند.
وقتى اين خبر را به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كردند، آن حضرت فرمود: ( مثل من با اين بيابان نشين همانند مثل مردى ايت كه شترش ‍ رميده و فرار كرده است ، مردم به دنبال آن مى دوند تا آن را بگيرند، ولى هر چه آن را تعقيب مى كنند، آن شتر دورتر مى شود، ولى صاحب شتر مى گويد اى مردم شما كار نداشته باشيد، به كنار برويد، من به شتر از شما مهربانتر و داناتر هستم ، آنگاه او كنار شتر با ملايمت مى رود، و دست به پشتش ‍ مى كشد و گرد و غبار بدنش را پاك مى كند و بر آن سوار شده و به خانه اش ‍ برمى گردد، و اگر من شما را به حال خود مى گذاشتم ، به آن باديه نشين ، حمله مى كرديد و او را مى كشتيد، و او وارد جهنم مى شد(100) (يعنى اين درست نيست ، بايد براى نجات افراد كوشيد، نه اينكه كارى كرد آنها در دنيا و آخرت ، بدبخت و سيه روز شوند).


عيادت بيمار و دعاى نادرست او  

پيامبر مهربان صلى الله عليه و آله و سلم كه همواره جوياى احوال مسلمين مى شد، شنيد، يكى از ياران ، بيمار شده است ، به عيادت او رفت و كنار بستر او نشست و احوالپرسى كرد، بيمار گفت : در نماز مغرب كه با شما (به جماعت ) خواندم ، شما سوره ( قارعه ) (سوره صدو يك قرآن ) را خواندى (تحت تاءثير قرار گرفتم ) و عرض كردم خدايا اگر من در پيشگاه تو گنهكار هستم ، و مى خواهى مرا عذاب كنى ، در همين دنيا مرا عذاب كن ، اينك مى بينى كه گرفتار بيمارى هستم .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: درست نگفتى ، مى باست بگوئى ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار: ( پروردگار هم در دنيا و هم در آخرت به من پاداش بده و مرا از عذاب دوزخ حفظ كن ) .
آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى او دعا كرد و او خوب شد.(101)


رعايت موازين اسلام  

زنى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : زنا كرده ام مرا پاك كن ، پيامبر(ص ) فرمود برو به خانه ات ، او رفت و فردا آمد و گفت : من زنا كردم ، مرا (با اجراى حد) پاك كن ، پيامبر(ص ) فرمود: بر گرد به خانه ات ، او رفت سوم آمد و به پيامبر(ص ) عرض كرد: زنا كرده ام ، مرا پاكن ، سوگند به خدا من آبستن (از راه زنا) هستم .
پيامبر(ص ) فرمود: برو تا وقتى كه بچه متولد شود، او رفت پس از مدتى كه بچه را در آغوش گرفت و به حضور پيامبر(ص ) آمد، پيامبر(ص ) فرمود: برو به بچه شير بده ، وقتى كه او را از شير گرفتى (و شير دادنش به اتمام رسيد و غذاخوار شد) بيا.
او رفت و بعد از اين مدت آمد و گفت اين بچه را شير دادم ديگر غذا خوار شده است (و در دست بچه مقدارى نان بود).
در اين وقت (پس از سه بار اقرار) پيامبر(ص ) يكى از مسلمانان را مامور كرد، گوادلى بكند، گوادل آماده شد، زن را در ميان گودال گذاشتند و طبق دستور اسلام او را سنگباران كردند.
در اين ميان خالد بن وليد (يكى از مسلمانان نادان ) سنگى (يا تكه چول درخت خرما) به سوى آن زن پرتاب كرد، كه به سر او خورد و خون از سر او به صورت خالد پاشيد.
خالد ناراحت شد و آن زن را فحش داد، پيامبر(ص ) وقتى شنيد خالد به زن ناسزا گفت ، به او فرمود: خاموش باش ، به او ناسزا نگو، سوگند به خدائى كه جانم در دست او است ، او به گونه اى توبه كرد، كه اگر ده يك خوار (ربا خوار)، آنگونه توبه مى كرد، خداوند او را مى آمرزيد.
آنگاه پيامبر(ص ) دستور داد، جنازه آن زن را برداشتند، بر او نماز خواند، سپس مسلمين او را دفن كردند.(102)
به اين ترتيب ، پيامبر(ص ) به رعايت اصول اخلاق ، حتى در اجراى حد، فرمان داد، و خالد را از ناسزا گوئى بر حذر داشت .


دفاع ابوطالب از يك مسلمان  

صدر اسلام بود، هر كسى مسلمان مى شد، در خطر جدى كفار قرار مى گرفت ، عثمان بن مظعون به اسلام گرويد و در اسلام خود پايدار بود، و حتى مشركان را با منطق و اندرز به اسلام دعوت مى كرد، روزى با آنها سخن مى گفت ، ناگهان گروهى (طبق نقشه قبلى ) به عثمان حمله كردند، در اين ميان شخصى از كفار، آنچنان به چشم او ضربه زد كه كاسه چشم او از جا در آمد.
ابوطالب پس از اطلاع ضارب را يافت و خواست قصاص كند، قريشيان اجتماع كرده و دور ابوطالب را گرفتند و او را سوگند دادند كه از ضارب بگذرد، ابوطالب يكتنه سوگند خورد كه تا قصاص نكنم ، از پاى نخواهم نشست .(103)
به اين ترتيب به شهامت و جانمرادى پدر بزرگوار على (ع ) در حساسترين دوران صدر اسلام پى مى بريم ! و سطح ايمان و وفادارى او به اسلام را در مى يابيم .


توطئه نقض قرآن  

روزى چهار نفر از بزرگان معروف دهريون كه منكر خدا بودند يعنى ابوشاكر ديصانى ، ابن ابى العوجاء، عبدالملك بصرى و ابن مقفع ، در مكه كنار خانه خدا اجتماع كردند، و پس از گفتگوى طولانى ، ابن ابى العوجاء پيشنهاد كرد: ما چهار نفريم ، تصميم بگيريم هر كداممان يك چهارم قرآن را نقض و رد كنيم ، و براى اين كار، يكسان وقت ، صرف كنيم ، اين پيشنهاد را همه پذيرفته و به دنبال اين كار رفتند.
سال آينده ، هر چهار نفر كنار كعبه آمدند و نتيجه كار را از همديگر پرسيدند.
ابن ابى العوجاء گفت : ( من وقتى كه از شما جدا شدم ، درباره اين آيه فلما استيئسوا منه خلصوا بخيا(104) در فكر فرو رفتم و هر چه كررم تا در فصاحت و شيوائى آن تصرف كنم ، يا جمله اى بهتر بجاى جمله هاى آن بگذارم نتوانستم ، در تفكر درباره همين آيه ، مرا از فكر درباره آيات ديگر باز داشت .
عبدالملك گفت : من درباره اين آيه در فكر فرو رفتم : يا ايهاالناس ‍ ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين يدعون من دون الله لن يحلقوا ذبابا ولواجتمعوا له ضعف الطالب والمطلوب (105)
هر چه فكر كردم قدرت آنرا نيافتم تا مثل آنرا بياورم .
ابوشاكر گفت : من از آن وقت تاكنون در فكر اين آيه هستم :
ولو كان فيها الهة الا الله لفسدتا(106) قدرت آوردن مانند آن رادر خود نيافتم .
ابن مقفع گفت : اى دوستان ! من به اين نتيجه رسيدم كه كلام قرآن از نوع كلام بشر نيست ، و من نيز از آن وقت تا حال درباره اين آيه در فكر فرو رفته ام : يا ارض ابلعى مائك و يا سماء اقلعى و غيض الماء وقضى الامر...(107)
به شيوائى و فصاحت و پايه بلند معنى اين آيه نرسيدم ، و نظير آن را پيدا نكردم .
هشام گويد: در همين هنگام امام صادق عليه السلام در آنجا عبور كرد و اين آيه را خواند:
قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياءتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا(108)
آن چهار نفر به همديگر نگاه كردند و هاج و واج شدند و گفتند: ( اگر اسلام حقيقت داشته باشد، رهبر فعلى آن جز ( جعفر بن محمد) (امام صادق - عليه السلام ) نيست ، ما هرگز او را نديده ايم ، جز اينكه عظمت فكر و وجود او ما را تحت الشعاع قرار داده است ، آنگاه در حالى كه اعتراف به عجز و ناتوانى خود مى كردند از هم جدا شدند(109).


ماءمور نفوذى معاويه  

در مورد شهادت سردار رشيد ارتش على عليه السلام مالك اشتر، يكى از نقلها اين است كه او را يك نفر بنام ( نافع ) كه ماءمور مخفى معاويه بود، مسموم كرد، به اين ترتيب گ
وقتى كه مالك اشتر از طرف على عليه السلام براى استاندارى مصر، از كوفه بيرون آمد و روانه مصر مى شد، ( نافع ) به صورت فقير در راه به مالك برخورد، و به خدمتگذارى مشغول شد، و همواره از فضائل على عليه السلام مى گفت ، و خود را جان نثار على عليه السلام معرفى كرد، به گونه اى كه مالك اشتر به او اطمينان يافت ، تا اينكه وقتى به شهر ( قلزم ) رسيدند، مالك تشنه شد، نافع فرصت را بدست آورد و آبى زهرآلود كرده به او داد و او آشاميد كم كم حالش منقلب شده و به شهادت رسيد(110).
از اين رهگذر نيز به ناجوانمردى و خباثت معاويه پى مى بريم !، و مى فهميم در زمانهاى گذشته نيز منافقان و پيروان شياطين ، گاهى از ماءمور نفوذى براى كشتن افراد استفاده مى كردند.


پاسخ عجيب  

گويند: يكى از اسران شرك بنام ( وليد بن عقبه ) كه او را گل سر سبد قريش مى دانستند، سه اشكال به قرآن گرفت و گفت : جمله ( آتستهزء) (رعد - 32) و كلمه ( عجاب ) (سوره ص - 5) و كلمه ( كبار) (نوح - 22) در قرآن آمده ، در صورتى كه دور از فصاحت و بلاغت است .
تا روزى در حضور جمعى وارد بر پيامبر صلى الله عليه و آله شد، پيامبر صلى الله عليه و آله در ظاهر به احترام او چند بار برخاست و نشست ، وليد ناراحت شد و گفت :
اتستهزئنى و انا من كبار القريش و ان هذا الشيى ء عجاب : ( آيا مرا مسخره مى كنى با اينكه من از بزرگان قريش هستم ، و اين از شگفتيها است ) (111).
به اين ترتيب ، در يك گفتار كوتاه ، هر سه جمله فوق را كه اشكال مى كرد، ناخودآگاه ، به زبان آورد، با توجه به اينكه از زبردستان سخن ، در ميان عرب بود، و در نتيجه ، خودش ، پاسخ اشكال خود را داد


فلسفه هفت تكبير 

هشام بن حكم گويد: از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤ ال كردم ، چرا در آغاز نماز هفت تكبير، مستحب است ، و چرا در ركوع نماز مى گوئيم : سبحان ربى العظيم و بحمده و در سجده مى گوئيم : سبحان ربى الاعلى و بحمده .
فرمود: خداوند آسمانهاى هفتگانه آفريد، و زمين را هفت طبقه كرد، و پرده ها را هفت عدد قرار داد، وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب معراج به آخرين نقطه اصلى رسيد، يكى از پرده ها به رويش گشوده شد، حضرت تكبير گفت ... پرده دوم برداشته شد، حضرت تكبير گفت ...
پرده سوم و چهارم و پنجم و ششم تا هفتم به همين ترتيب پس از گشودن هر پرده اى تكبير گفت ، وقتى پس از گشودن پرده هفتم ، عظمت خدا را ديد لرزه بر اندامش شد و خم گرديد و دستها را بر زانو گذاشت و گفت سبحان ربى العظيم و بحمده : ( پاك و منزه است پروردگار بزرگ من و حمد و سپاس مى كنم او را) وقتى كه از حال ركوع برخاست و ايستاد، عظمتى ديگر بالاتر از عظمت اول ، از خدا ديد، به سجده افتاد و گفت : سبحان ربى الاعلى و بحمده ( پاك و منزه است پروردگار اعلا و با عظمت و من او را حمد و سپاس مى گويم تا هفت بار كه اين جمله را گفت : لرزه از اندامش رفع شد(112)


خدا توبه پذير مهربان است  

حضرت موسى در كوه طور در مناجات خود عرض كرد: يا اله العالمين (اى خدا جهانيان ) جواب آمد لبيك (يعنى نداى تو را پذيرفتم ) سپس عرض ‍ كرد: يا اله المطيعين (اى خدا اطاعت كنندگان ) جواب شنيد لبيك ، سپس ‍ عرض كرد: يا اله العاصين (اى خداى گنهكاران )، اين دفعه سه بار شنيد لبيك ، لبيك .
موسى عرض كرد: حكمتش چيست كه اين دفعه سه بار شنيدم كه فرمودى لبيك ، به او خطاب شد: عارفان به معرفت خود، و نيكوكاران به كار نيك خود، و مطيعان به اطاعت خود، اعتماد دارند، ولى گنهكاران ، جز به فضل من ، پناهى ندارند، اگر از درگاه من نااميد گردند، به درگاه چه كسى پناه ببرند(113).


مكان مقدس براى دعا  

محمود بن لبيد گويد: پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، دختر آن بزرگوار حضرت فاطمه زهرا عليه السلام همواره كنار قبر شهداى احد (نزديك مدينه ) مى رفت و در آنجا به مناجات و راز و نياز و دعا مى پرداخت و از فراق پيامبر صلى الله عليه و آله گريه مى كرد.
من در يكى از روزها براى زيارت قبر حضرت حمزه عليه السلام كنار قبر آن حضرت رفتم ، ديدم حضرت زهرا عليه السلام در آنجا با سوز و گداز مشغول راز و نياز و گريه است ، صبر كردم تا ساكت شد، عرض كردم اى سرور زنان جهان به خدا سوگند از گريه شما رگهاى قلبم پاره شد.
فرمود: اى ( ابا عمر!) سزاوار است گريه كنم ، زيرا با مصيبت رحلت بهترين پدرها (حضرت رسول ) رو برو شده ام ، آه ، چقدر مشتاق ديدار رسول خدا هستم !
... سپس سؤ الاتى از آن حضرت كردم از جمله عرض كردم : آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از خود كسى را براى خلافت و رهبرى تعيين كرد؟ فرمود: عجبا! آيا روز غدير را فراموش كرديد؟!
عرض كردم ، نه فراموش نكردم ، ولى مى خواهم سخن خاصى در اين باره از شما بشنوم ، فرمود: ( خدا را گواه مى گيرم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودگ على خير من اخلفه فيكم و هوالامام بعدى و سبطان و تسعة من صلب الحسين اثمة ...
على عليه السلام بهترين انسانى است كه من او را در ميان شما جانشين خود كردم ، او امام بعد از من است و دو سبط من (حسن و حسين ) و نه نفر از صلب حسين امامان به حق هستند اگر از آنها پيروى كرديد، به راه هدايت رفته ايد، و اگر مخالفت كرديد، تا روز قيامت در ميان شما اختلاف خواهد افتاد(114).
در اينجا اضافه مى كنيم كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله تا زنده بود كنار قبر حمزه عليه السلام و وسايه شهداى احد مى رفت و زيارت مى كرد.
و از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فاطمه عليه السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله در هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه دو بار كنار قبر شهداى احد مى رفت و آنها را زيارت مى كرد و آنجا به دعا و راز و نياز مشغول مى شد(115).


مقام حضرت عباس در بهشت  

روزى امام سجاد عليه السلام به عبيدالله (فرزند حضرت عباس قمر بنى هاشم ) نگاه كرد، و بى اختيار اشك از چشمانش سرازير شد، سپس فرمود: هيچ روزى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله سخت تر از روز جنگ ( احد) نبود كه در آن عمويش حضرت حمزه عليه السلام به شهادت رسيد، و بعد از آن روز، روز جنگ ( موته ) بود، كه پسر عمويش جعفر طيار شهيد شد.
سپس فرمودگ هيچ روزى همچون روز شهادت امام حسين عليه السلام نيست ، سى هزار مرد كه گمان مى بردند از امت اسلام هستند، دور آن حضرت را گرفتند و با ريختن خون او از خدا طلب تقرب مى جستند... آنگاه فرمود: ( خدا رحمت كند عمويم عباس را كه جهاد با نفس كرد و در راه برادر، جانبازيها نمود، تا آنكه دو دستش را قطع كردندك خداوند عوض آن دو دست ، دو بال در بهشت به او عنايت مى فرمايد، كه با فرشتگان به پرواز درمى آيد، همانگونه كه جعفر بن ابوطالب اين موهبت الهى عطا شده است ، ولى براى عمويم عباس عليه السلام در نزد خدا مقامى است كه در روز قيامت تمام شهيدان از آن مقام ارجمند، حسرت مى برند(116)


توسعه كشاورزى بدست على عليه السلام  

امام باقر عليه السلام گويد: شخصى امير مؤ منان على عليه السلام را ديد كه بر مركبى سوار است و بار سنگينى از هسته خرما بر آن ، حمل كرده بود و به سوى صحرا و بيابان مى رفت ، از آن حضرت پرسيد:
( اين بار سنگين چيست ؟
امام على عليه السلام در پاسخ فرمود: ( اگر خدا بخواهد، صد هزار درخت خرما) آن حضرت ، آن هسته ها را به صحرا برد و با زحمت بسيار، آنها را كاشت ، و به موقع ، رسيدگى كرد و كم كم سبز شدند و نخلستان بزرگى كه داراى صد هزار درخت خرما بود پديد آمد.


fehrest page

back page