بر بالين تربت يحيى پيغمبر عليه السلام معتكف بودم در جامع دمشق ، كه يكى از ملوك
عرب كه به بى انصافى منسوب بود اتفاقا به زيارت آمد و نماز و دعا كرد و حاجت خواست
.
درويش و غنى بنده اين خاك درند
|
و آنان كه عنى ترند محتاج ترند
|
آنگاه مرا گفت از آنجا كه همت درويشانست
(10) و صدق معاملت ايشان ، خاطرى همراه من كن كه از دشمنى صعب انديشناكم
.
گفتمش بر رعيت ضعيف رحمت كن تا از دشمن قوى زحمت نبينى .
به بازوان توانا و قوت سر دست
|
خطاست پنچه مسكين ناتوان بشكست
|
نترسد آنكه بر افتادگان نبخشايد
|
كه گر ز پاى درآيد كسش نگيرد دست
|
هر آنكه تخم بدى كشت و چشم نيكى داشت
|
دماغ بيهده پخت و خيال باطل بست
|
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده
|
و گر تو مى ندهى داد روز دادى هست
|
چو عضوى به درد آورد روزگار
|
نشايد كه نامت نهند آدمى
(11)
|
بايد دانست كه اين بيت شعر مشهور سعدى كه از لحاظ معنى آنرا شاهكار اشعار او دانسته
اند، و راستى هم كه چنين است ، تقريبا ترجمه حديث شريف پغمبر اكرم صلى الله عليه و
آله است كه مى فرمايد: (مثل
المؤ منين فى تواردهم و تراحمهم كمثل الجسد اذا اشتكى بعض تداعى له سائر اعضاء جسده
بالحمى والسهر) يعنى :
(افراد با ايمان از لحاظ علائق و عواطف
و پيوندهاى محبت آميز، مانند يك پيكرند، و چون عضوى به درد آيد، ساير اعضاء با تب و
تپش و بى خوابى با آن همدردى مى كنند)!! |