داستانهاى صاحبدلان

محمد محمدى اشتهاردى

- ۱ -


بسمه تعالى
كتاب حاضر مشتمل بر داستانهائى است كه بيشتر آنها از خاندان وحى و رسالت (ع ) مى باشد، اين دفتر بعد از بررسى و اديت و اعراب گذارى و غيره ، آنرا طبع و در اختيار علاقه مندان قرار مى دهد. اميد است كه مورد بهره گيرى قرار بگيرد.
دفتر انتشارات اسلامى
پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
در رابطه با محتواى اين كتاب شايسته است خواننده عزيز به چهار مطلب زير توجه كند:
1 - همه ما عنوان چهارده معصوم (عليهم السلام ) را شنيده ايم ، كه عبارتند از پيامبر، امام على ، حضرت فاطمه ، امام حسن و امام حسين و 9 فرزندش تا امام مهدى صلوات الله عليهم اجمعين مى باشند.
معصوم در مورد چهارده معصوم ، يعنى آنها از هر گونه گناه و خطا، مصون هستند، حتى به اعتقاد شيعيان ، آنها ترك اولى نيز نمى كنند. (1) ممكن است كسى خود را به گونه اى بسازد كه اصلا گناه نكند و به مقام عصمت از گناه برسد، ولى او نمى تواند به مقام عصمت از خطا و اشتباه برسد، در صورتى كه چهارده معصوم (عليهم السلام ) هم از گناه و هم از خطا و اشتباه دور و مصون هستند.
بنابراين چه بهتر كه از داستانهائى كه در رابطه با آنها است و بخش اول كتاب را تشكيل مى دهند و با توجه به عصمت آنها، آن داستانها در اوج اعتبار قرار مى گيرند، بهره مند شد، البته در صورتى كه سند آن داستانها معتبر باشد.
2 - در قرآن در آيات متعددى وجوب پيروى از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اولوالامر را كه همان دوازده امام (عليه السلام ) هستند خاطر نشان شده است .
و در روايات بسيارى كه از طرق شيعه و سنى نقل شده نيز بر وجوب اطاعت از چهارده معصوم سفارش و تاكيد شده است .
به عنوان نمونه در آيه 7 سوره حشر مى خوانيم :
و ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا.
و هر چه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) براى شما آورد (و بدهد) آن را بگيريد و از هر چه شما را نهى مى كند، باز ايستيد.
و در قرآن دهها بار، اطاعت از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) سفارش و تاكيد شده است . و در آيه 59 سوره نساء مى خوانيم :
يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولواالامر منكم .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و صاحبان امر را.
همه مفسران شيعه اتفاق نظر دارند. كه منظور از اولواالامر امامان معصوم (دوازده امام ) مى باشند.
و رواياتى كه در اين مورد وارده شده بسيار است ، به عنوان نمونه : رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمود: لايزال الدين قائما حتى تقوم الساعه اويكون عليهم اثنى عشر خليفه كلهم من قريش .
همواره دين تا روز قيامت استوار خواهد ماند، كه دوازده جانشين رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كه همه آنها از قريش هستند بر آنها رهبرى كنند. (2)
و در تعبير ديگر فرمودن لايزال الاسلام عزيزا ولى اثنى عشر خليفه همواره اسلام ، عزيز و حاكم است (در صورتى كه ) دوازده جانشين (من ) بر آن سرپرستى و رهبرى كنند. (3)
بر اساس آيات قرآن و روايات ، سنت پيامبر و امامان معصوم (عليهم السلام ) حجت است ، منظور از سنت ، فعل (روش و شيوه ) يا قول (گفتار) و يا تقرير (امضاء و تصويب ) آنها است ، به اينكه مثلا شخصى در حضور آنها كارى انجام داد، و هيچ مانعى در كار نبود و آنها نهى نكردند، عدم نهى آنها دليل بر آن است كه آن كار از نظر آنها بدون اشكال است .
3 - ذكر اين داستانها - آن هم در رابطه با چهارده معصوم - به خاطر سرگرمى و وقت گذراندن نيست ، بلكه هدف جنبه هاى تربيتى و آموزشى اين داستانها است .
ما در آيات متعدد قرآن و در روايات بسيار مى خوانيم كه انسانها هميشه در امتحان و آزمايش الهى هستند، از جمله در آيه دوم سوره عنكبوت است كه : احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لايفتنون ؟ .
آيا مردم گمان كردند، به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟.
ممكن است سوا شود كه آزمايش و امتحان براى چيست ؟
در پاسخ مى گوئيم : امتحان و آزمايش ، گاهى براى كشف و آگاهى است ، مثل امتحان در كنكور دانشگاه ، كه اساتيد مى خواهند شاگردان ممتاز را از غير ممتاز بشناسند.
و گاهى براى آن است كه : مطلب براى خود كسى كه امتحان مى شود روشن گردد، مانند امتحان معلم كلاس ، كه مثلا شاگردش را كاملا مى شناسد كه درس او در چه سطحى است ، ولى شاگرد را امتحان مى كند تا و نيز بر سطح معلوماتش آگاه گردد.
اين دو نوع امتحان در مورد خداوند نيست بلكه امتحان خداوند به معنى آموزش و پرورش است ، مثل امتحان معلم راننده اتومبيل از كسى كه مى خواهد رانندگى بياموزد، اين نوع امتحان توام با آموزش و ياد دادن و ترقى است ، همچون امتحان كردن پرنده جوجه خود را كه در روزهاى آغاز پرواز جوجه ، جوجه اش را با دست و پا مى گيرد به هوا مى برد و رها مى كند، و اين موضوع را روزها تكرار مى نمايد، تا به فرزندانش پرواز در عمل را بياموزد.
به عبارت ديگر اين عالم همچون يك دانشگاه يا مزرعه است ، فراز و نشيبهاى گوناگون زندگى برنامه هاى اين دانشگاه و بذرهاى اين مزرعه اند، تا استعدادها شكوفا گردد و لياقتها پرورش يافته و آنچه به اصطلاح در مرحله قوه است به فعليت برسد. (چنان كه تكرار بعضى از داستانها و مطالب در قرآن براى تلقين و تربيت و پرورش است ).
گرچه انسان دور افتاده از تعاليم پيامبران وقتى كه غرق در نعمت شدند، آن را خدادادى و كرامت تلقى مى كنند، و هنگامى كه غرق در بلا و بدبختى گشتند آن را خدا زدگى و اهانت خدا به او مى پندارند.
ولى اين تصور باطل است زيرا بلا و نعمت ، معيار سنجش نيك و بد افراد نيست بلكه براى آزمايش و ترقى و تكامل انسان مى باشد. (4)
و ذكر اين داستانها بخاطر جنبه هاى تربيتى آنها است و بنابراين هدف از نگارش اين كتاب ، بالا بردن سطح معلومات مذهبى و آموزشهاى ابعاد گوناگون زندگى ، از زندگى درخشان چهارده معصوم (عليه السلام ) و... است .
كشاورزى را در نظر بگيريد، او به صحرا مى رود و بذر خود را بر زمين مى پاشد، بذر او گاهى روى سنگ مى افتد، گاهى روى خاكى كه زيرش ‍ سنگ است قرار مى گيرد و گاهى روى نقطه اى از خاك افتد كه اطرافش را علفهاى هرزه گرفته باشد و گاهى بذر در نقطه اى مناسب و بدون مزاحم مستقر مى شود.
روشن است كه در مرحله اول و دوم بزودى مى خشكد، و در مرحله سوم ، بى اثر مى گردد زيرا علفهاى هرزه مزاحم رشد آن هستند.
تنها در مرحله چهارم است كه تاثيرپذير و پر ثمر و نتيجه بخش مى شود.
روش و منش چهارده معصوم (عليهم السلام ) بذرهائى هستند كه دلهاى آماده و مساعد مى خواهد تا با اين بذرها، بار ور و پرثمر گردد.
چنانكه على (عليه السلام ) طبق تقاضاى يكى از ياران پاكش بنام همام ، صفات متقين و پرهيز كاران را بيان فرمود: بطورى كه همام كه تحت تاثير شديد قرار گرفته بود فريادى كشيد و بيهوش و زمين افتاد آنگاه على (عليه السلام ) چنين فرمود: اهكذا تصنع المواعظ البالغه باهلها.
آرى اينچنين پندهاى رسا در اهل خود و آنان كه شايسته اند اثر بخش ‍ است . (5)
ولى با كمال تاسف ، بعضى ها براستى بدبختند، مانند پسر نوح (عليه السلام ) كه حتى هنگام غرق شدن و هلاكت هم ايمان نياورد، هنگامى كه غرق مى شد، دل نوح به حالش سوخت و به خدا عرض كرد: رب ان ابنى من اهلى ، پروردگارا پسرم از خاندان من است
خداوند به او فرمود: انه ليس من اهلك ، او از خاندان تو نيست (6).
يعنى رهايش كن زيرا او پيوند مكتبى با تو ندارد.
و بعضى از افراد بقدرى بدبختند كه حتى در قبر هم ايمان نمى آورند، و بعضى از اينها هم بدبخت تر كه حتى در دوزخ هم ايمان نمى آورند كه در روايات آمده : وقتى جهنميان در جهنم در عذابند، ناگهان مى بينند كه اوضاع دگرگون شد و نسيمى خوش و معطر وزيدن گرفت ، مى گويند چه شده ؟ به آنها گفته مى شود، پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) از كنار دوزخ عبور مى كند، به يمن قدوم او اين نسيم خنك مى وزد، به ابوجهل گفته مى شود همين اكنون برو به حضور محمد (صلى الله عليه وآله ) ايمان بياور، او گويد: مى سوزم و مى سازم و به محمد (صلى الله عليه وآله ) ايمان نمى آورم .
آرى ، اينجا است كه بايد گفت :

چاه است و راه است و ديده بينا و آفتاب
تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش
چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود
بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش
خدايا دلهاى آماده و گوش شنوا، و مغزى دريافت كننده و عقلى استوار به ما عنايت فرما، تا از پندهاى معصومان درگاهت ، عبرت بگيريم و خود را با آن پندها تطبيق داده و هماهنگ سازيم ، با توجه به اينكه طبق حديث متواتر بين شيعه و سنى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: مثل اهلبيتى كمثل سفينه نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق .
مثل اهلبيت من (امامان معصوم و فاطمه زهرا) همچون كشتى نوح (عليه السلام ) است ، كسى كه بر آن سوار شد، نجات مى يابد، و كسى كه از آن تخلف نمود، غرق و به هلاكت مى رسد.
اين كتاب در دو بخش ، تنظيم گرديد:
1 - صد داستان از چهارده معصوم (عليهم السلام ) به اين ترتيب : پنجاه داستان از پنج تن آل عبا (عليهم السلام ) و چهل داستان از امام سجاد (عليه السلام ) تا امام حسن عسكرى (عليه السلام ) (هر كدام پنج داستان ) و ده داستان در رابطه با حضرت ولى عصر (ارواحنا له الفداء) با ذكر بيوگرافى هر يك از معصومين ، (عليهم السلام ) در آغاز داستانهاى مربوط به آنها.
2 - صد داستان آموزنده و سازنده گوناگون ، در امور مختلف زندگى .
گرچه بعضى از اين داستانها، از صاحبدلان نيست ، ولى با توجه به نتيجه گيرى از آنها رابطه اى با پاكى و صفاى دل ، و پاكسازى روح و جان از گمراهيها دارند.
اميد آنكه مورد قبول ، در جهت علم و عمل واقع شوند، و جان و روح ما از بوى خوش و پر عطر اين داستانها، صفا و نورانيت خاصى بيابد.
قم - محمد محمد اشتهاردى
معصوم اول - پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ):
نام : محمد رسول الله (صلى الله عليه وآله )
لقب معروف : خاتم پيامبران
پدر و مادر: عبدالله ، آمنه .
وقت و محل تولد: طلوع فجر روز جمعه 17 ربيع الاول سال 571 ميلادى (چهل سال قبل از بعثت ) در مكه متولد شد.
دوران نبوت : در سن چهل سالگى ، سيزده سال قبل از هجرت در 27 ماه رجب به پيامبرى رسيد، و مدت آن 23 سال بود (13 سال در مكه و ده سال در مدينه ).
وقت و محل رحلت : روز دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرت در سن 63 سالگى در مدينه منوره رحلت فرمود.
مرقد شريفش : در مدينه كنار مسجد النبى (صلى الله عليه وآله ) است .
دوران زندگى آن حضرت را مى توان در سه بخش زير مشخص كرد:
1 - دوران قبل از نبوت (چهل سال ).
2 - دوران نبوت و مبارزه با بت پرستى در مكه (حدود سيزده سال ).
3 - دوران هجرت از مكه به مدينه و تلاش و كوشش براى تشكيل حكومت اسلامى و ادامه آن (حدود ده سال ).
1 - سفارش اكيد به رعايت موازين اخلاقى
بشير بن مهاجر از پدرش نقل مى كند كه : در حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بودم ، ناگهان زنى از طايفه غامد نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد: من زنا كردم مى خواهم مرا پاك سازى .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به او فرمود: برگرد به خانه ات .
او رفت و فردا مجددا آمد و اعتراف كرد كه زنا كرده ام و عرض كرد: اى پيامبر خدا مرا پاك ساز، گويا مى خواهى مرا رد كنى همانگونه كه ماعزبن مالك را رد كردى ، ولى بدان كه سوگند به خدا من زنا كرده ام و حتى حامله هستم . (7)
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به او فرمود: برو تا هنگامى كه بچه ات متولد شود او رفت و پس از مدتى بچه اش متولد شد، او را بغل گرفته نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد: اين بچه ام مى باشد كه متولد شده است .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: برو به اين بچه شير بده تا نان خور شود او رفت ، و بعد از مدتى به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد، در حالى كه مقدارى نان در دست بچه بود و مى خورد در كنارش بود، به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) عرض كرد: اين بچه ام كه نان خور شده است .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كودك را از او گرفت و به يكى از مسلمانان سپرد و سپس دستور داد گودالى بكنند و آن زن را در آن گودال گذاشته و سنگسار كنند.
گودالى كندند، زن را تا سينه اش در ميان گودال گذاشتند، آنگاه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به مردم دستور داد او را سنگباران نمايند.
در اين ميان خالد بن وليد (يكى از مسلمين جاهل ) به پيش زن رفت و سنگى به صورت زن زد، از صورت زن خونى به صورت خالد پاشيد شد، خالد خشمگين گشت و آن زن را فحش داد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) وقتى كه شنيد خالد او را فحش مى دهد فرمود: آرام بگير اى خالد، او را فحش نده ، سوگند به خدائى كه جانم در دست اوست اين زن آنچنان توبه كرد كه اگر باج بگير چنين توبه مى كرد، خدا او را مى بخشيد.
سپس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) دستور داد بر جنازه آن زن نماز خواندند و او را دفن نمودند. (8)
به اين ترتيب مى بينيم پيامبر (صلى الله عليه وآله ) سفارش اكيد به رعايت اخلاق اسلامى و نظم و انضباط را حتى در مورد اجراى حدود مجرمان ، مى نمود.
2 - لجاجت و خود محورى مشركان
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در آغاز بعثت ، در برابر كارشكنى سخت مشركان و استثمار گران كافر قرار گرفت ، يكبار دل جانسوزش به تپش آمد و درباره آنان چنين نفرين كرد: اللهم سنين كسنى يوسف ، خدايا سالهاى خشكى و قحطى را همانند سالهاى قحطى زمان يوسف ، دامن گير آنها كن .
مدتى نگذشت كه چنان قحطسالى در محيط مكه روى داد كه مردم از گرسنگى و تشنگى هنگامى كه به آسمان نگاه مى كردند، گوئى بين آنها و آسمان دودى وجود دارد (شدت گرسنگى اينچنين بر چشم آنها پرده افكنده بود) كارشان بقدرى سخت شد كه مردارها و استخوانهاى حيوانات مرده را مى خوردند.
بناچار به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمدند و اظهار عجز كردند و گفتند: اى محمد (صلى الله عليه وآله ) تو ما را دستور به صله رحم مى دهى در حالى كه خويشان تو در اين ماجرا نابود شدند، اگر اين عذاب از ما بر طرف گردد ما ايمان مى آوريم .
پيامبر مهربان براى آنها دعا كرد، بر اثر دعاى آن حضرت قحطى و خشكسالى برطرف شد، و بجاى آن ، نعمتهاى الهى فراوان گرديد.
اما آن مشركان لجوج عبرت نگرفتند و به وعده خود وفا ننمودند و به سوى كفر و مرام باطل خود بازگشتند.
تا آنجا كه طبق آيه 13 سوره دخان ، (9) از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) روى گرداندند و گفتند: او ديوانه اى است كه ديگران اين مطالب را بر او القاء نموده اند. (10)
به اين ترتيب در مى يابيم كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) براى هدايت قوم ، چقدر آزار ديده ، و با چه مشكلات سختى روبرو شده و همه آنها را تحمل نموده و سرانجام پيروز شده است .
3 - تجاوز از حريم قانون
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) پس از بازگشت از جنگ خبير كه در سال هفتم واقع شد، اسامه بن زيد با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديانى كه در يكى از روستاهاى فدك زندگى مى كردند، فرستاد تا آنها را به سوى اسلام دعوت كند.
يكى از سران يهود بنام مرداس بن نهيك از آمدن سپاه اسلام باخبر شد، اموال و فرزندانش را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت و نزد آنها گواهى به يكتائى خدا و رسالت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) داد.
ولى اسامه به گمان اينكه مرداس از ترس جانش ، تظاهر به اسلامى مى كند، نه اينكه حقيقتا مسلمان شده باشد، به او حمله كرد و او را كشت ، و گوسفندانش را به غنيمت گرفت .
هنگامى كه اين خبر به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رسيد، سخت ناراحت شد و به اسامه اعتراض كرد كه چرا مسلمانى را كشته است .
اسامه عرض كرد: او از ترس جانش اظهار اسلام كرد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: تو كه از دل او آگاه نبودى ، چه مى دانى ؟ شايد براستى مسلمان شده است (و آيه 94 سوره نساء در محكوم كردن كار اسامه نازل گرديد).
اسامه سوگند ياد كرد كه ديگر حريم قانون را نشكند (11) بهر حال اين حادثه حاكى است كه بايد در هر حال حريم قانون را حفظ كرد.
4 - جنايتى تكان دهنده از جاهليت
شخصى به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و مسلمان شد، پس از مدتى به حضور آن حضرت رسيد و عرض كرد: آيا توبه من قبول است ؟.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: خداوند توبه پذير مهربان است .
او گفت : گناه من بسيار بزرگ است !
پيامبر فرمود: واى بر تو، عفو و بخشش خدا بزرگتر است ، حال بگو بدانم گناهت چيست ؟
او عرض كرد: من به يك مسافرت طولانى رفتم ، همسرم باردار بود، پس از چهار سال به خانه برگشتم ، همسرم به استقبال من آمد، و پس از احوال پرسى ديدم در خانه ما دختركى رفت و آمد مى كند، به همسرم گفتم : اين دخترك كيست ؟ (از ترس اينكه او را نكشم ) گفت : دختر همسايه است ، با خود گفتم لابد پس از ساعتى مى رود، ولى ديدم او همچنان در خانه من است و همسرم او را پنهان مى كند، به همسرم گفتم : راستش را بگو اين دخترك كيست ؟
گفت : يادت هست كه وقتى مسافرت رفتى من باردار بودم ، اين دخترك نتيجه همان باردارى است و دختر تو است !
وقتى فهميدم كه دختر من است ، شب تا صبح ناراحت بودم ، كه با او چه كنم ، وجود او ننگ است ، سرانجام صبح زود از خواب بيدار شدم ، نزديك بستر دختر، رفته ديدم خوابيده ، او را بيدار كردم و به او گفتم با من بيا به نخلستان برويم ، بيل و كلنگ را برداشتم و براه افتادم ، او نيز به دنبال من مى آمد، وقتى به نخلستان رسيديم ، زمينى را در نظر گرفتم ، و به كندن گودالى مشغول شدم ، دخترك مرا كمك مى كرد و خاكها را بيرون مى ريخت ، وقتى كه گودال به وجود آمد، پاهاى دخترك را گرفتم و او را به گودال انداختم ...
(اشك در چشمان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) حلقه زد... و آن حضرت منقلب شد...)
سپس دست چپم را روى شانه او گذاشتم و به روى او با دست راست خاك مى ريختم ، او پابپا مى كرد و مى گفت : پدرم چه مى كنى ؟
به او اعتنا نكردم و همچنان به كارم ادامه دادم ، در اين ميان مقدارى خاك به ريش من پاشيد، او دست خود را دراز كرد و خاك ريشم را پاك نمود، در عين حال همچنان خاك بر سرش ريختم تا زير خاك ماند.
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) در حالى كه اشك چشمش را پاك مى كرد و گريه گلويش را گرفته بود، فرمود: اگر رحمت خدا بر غضبش پيشى نگرفته بود، هماندم انتقام آن دخترك بى گناه را از تو مى گرفت ! (12)
5 - نمونه اى از معاشرت پيامبر (صلى الله عليه وآله )
يك بار پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اموالى را كه به دست آمده بود بين مسلمانان عادلانه تقسيم كرد، مردى از انصار، (كه مى خواست بيشتر به او بدهند) گفت : اين تقسيم موجب خوشنودى خدا نيست .
اين خبر به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رسيد، آن حضرت به قدرى ناراحت شد، كه چهره اش سرخ گرديد فرمود: خداوند برادرم موسى بن عمران را رحمت كند، او از اين بيشتر مورد آزار قرار گرفت و صبر كرد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به ياران فرمود: مبادا يكى از شما راجع به هيچ يك از اصحاب چيزى ناروا به من خبر دهد، زيرا شور و اشتياق آن دارم كه به قلبى صاف و دور از هر گونه آلايش و رنجش با شما زندگى كنم . (13)
به اين ترتيب آن حضرت راه و رسم زندگى شيرين را به مسلمانان آموخت كه در پرتو ارتباط دلهاى صاف و نورانى با همديگر پديد مى آيد.
6 - جبران خسارتهاى بى مورد
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) خالد بن وليد را (كه يكى از شجاعان بود) همراه جمعى به سوى طايفه اى از بنى المصطلق بنام طايفه بنى خزيمه كه تا آن زمان تسليم حكومت اسلامى نشده بودند (و از ناحيه آنها احساس خطر مى شد) فرستاد، با توجه به اينكه بين آنها و طايفه بنى مخزوم (كه خالد از اين طايفه بود) كينه و عداوتى وجود داشت .
هنگامى كه خالد با همراهان بر آن قوم وارد شدند، آنها اطاعت از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را پذيرفتند و در اين مورد نامه اى تنظيم نموده بودند (و در اين صورت نمى بايست به آنها حمله شود).
خالد (كه آدم بى توجه و بى احتياطى بود) اعلام كرد كه مردم نماز صبح جمع شوند، پس از نماز دستور حمله به آنها را داد و خود نيز جلودار حمله بود، عده اى از طايفه بنى خزيمه را كشتند و اموال آنها را به غارت بردند و نامه آنها را گرفته و به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) باز گشتند.
وقتى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از ماجرا مطلع شد، رو به قبله ايستاد و گفت : خدايا من از آنچه كه خالد انجام داده است بيزارم .
فروا على (عليه السلام ) را خواست و به او فرمود: برو نزد طايفه بنى خزيمه ، و از آنها در مورد آنچه خالد با آنها رفتار (وحشيانه ) كرده معذرت خواهى كن و رضايت آنها را جلب نما و برگرد، سپس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) پاى خود را بلند كرد و به زمين گذاشت و فرمود: قضاوت زمان جاهليت را زير دو پايت قرار بده .
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نزد طايفه بنى خزيمه رفت و آنها را خشنود و راض نمود و نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) برگشت .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به على (عليه السلام ) فرمود: آنچه كه انجام دادى به من خبر بده .
على (عليه السلام ) عرض كرد: اى رسول خدا! رفتمو براى هر خونى كه از آنها ريخته شده بود، ديه (خونبها) قرار دادم و به صاحبانش پرداختم و حتى در مورد جنين آنها مالى دادم ، از اموالى كه برده بودم زياد آمد، از زيادى آن مال قيمت كاسه سگ آنها و ريسمان آبكشى آنها را كه شكسته و پاره شده بود نيز پرداختم ، و باز از مال زياد آمد، در برابر ترس و وحشتى كه به زنان و كودكان آن طايفه وارد شده بود، مبلغى پرداختم ، باز زياد آمد، زيادى را براى آنچه آشكار و پنهان (از نظرها) بود پرداختم ، باز ديدم هنوز اهالى دارم همه آنها را به آنها دادم تا از تواى رسول خدا راضى گردند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: يا على اعطيتهم ليرضو عنى رضى الله عنك يا على انما انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لانبى بعدى . (14)
الى على به آنها آن قدر مال دادى تا از من راضى شدند، خداوند از تو راضى باشد، اى على جز اين نيست كه نسبت توبه من همچون نسبت هارون به موسى بن عمران است ، جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.
7 - پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در عبادتگاه يهود
نقل شده در يكى از عيدهاى يهود پيامبر (صلى الله عليه وآله ) همراه بعضى از ياران وارد كنيسه (معبد يهود) در مدينه شد، آنها از ورود پيامبر (صلى الله عليه وآله ) خشنود نبودند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به آنها فرمود: اى گروه يهود، دوازده نفر از خود را به من نشان دهيد كه گواهى بر يكتائى خدا و پيامبرى محمد (صلى الله عليه وآله ) بدهند تا خداوند خشمش را از تمام يهوديان جهان بردارد.
آنها ساكت شدند و هيچگونه سخنى نگفتند، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) سه بار اين مطلب را تكرار كرد آنها باز سكوت كردند.
آنگاه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: شما حق را كتمان كرديد ولى به خدا سوگند حاشر و عاقب (القابى كه در تورات براى پيامبر آمده ) من هستم ، خواه ايمان بياوريد يا مرا تكذيب كنيد.
سپس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از معبد يهود بيرون آمد، هنوز چند قدمى نرفته بود كه مردى از يهود پشت سر حضرت آمد و گفت : اى محمد! بايست . پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ايستاد و سپس رو به جمعيت يهود كرد و گفت : مرا چگونه آدمى مى دانيد؟ گفتند: به خدا سوگند در ميان خود مردى آگاهتر از تو و پدر و جدت نسبت به كتاب آسمانى خود (تورات ) نداريم ، سپس افزود: من خدا را گواه مى گيرم كه او (پيامبر اسلام ) همان پيامبرى است كه در تورات و انجيل آمده است .
يهود وقتى كه چنين ديدند به او (يعنى عبدالله بن سلام ) گفتند تو دروغ مى گوئى ، و او را بباد فحش و ناسزا گرفتند.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به جمعيت يهود فرمود: شما دروغ مى گوئيد... (15)
8 - سوال قيصر روم از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و پاسخش
يعلى بن ابى عمره گويد: پيرى نام تنوخى را در شهر حمص شام ديدم ، به من گفت : من نامه رسان هرقل (قيصر روم بودم او نامه اى براى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نوشت و به من داد، به مدينه رفتم و به محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رسيدم و نامه قيصر روم را به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) دادم ، حضرت نامه را گشود كه قيصر را آن نامه نوشته بود: تو (اى پيامبر) مرا به بهشتى دعوت كرده اى كه پهناى آن همه آسمانها و زمين است اگر چنين باشد پس دوزخ در كجاست ؟.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در پاسخ وى فرمود: سبحان الله فاين الليل اذا جاء النهار: پاك و منزه است خدا پس وقتى روز آمد، شب كجاست ؟
. (16)
9 - احترام شايان به دو دختر اسير
پس از جنگ حنين كه در سال هشتم هجرى در طائف واقع شد، مسلمانان با پيروزى كامل و بدست آوردن غنائم و اسيران بسيار از دشمن به مدينه باز گشتند.
در ميان اسيران از طايفه طى دختركى ديده مى شد، به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد: پدر من حاتم طائى شخصى آزاد مرد و سخى بود و به بى پناهان پناه مى داد، اسيران را آزاد مى كرد، مهان نواز بود، در برخورد با افراد، بلند سلام مى كرد. در رفع نياز نيازمندان مى كوشيد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: اى دخترك اين صفات از صفات مومنان راستين است ، اگر پدرت مسلمان بود، براى او طلب آمرزش و رحمت مى كردم ولى من اخلاق نيك را دوست دارم چنانكه خداوند دوست دارد.
به اين خاطر كه پدر آن دخترك ، مردى داراى صفات عالى انسانى بود، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) او را آزاد كرد و احترام شايانى به او نمود. (17)
و به اين ترتيب به ما آموخت كه بايد به ارزشها احترام گذاشت و صفات عالى انسانى را از هر كس كه باشد محترم شمرد.
جالب اينكه دختر حليمه سعديه (خواهر رضاعى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نيز در ميان اسيران بود، وقتى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) را ديد نزديك آمد و عرض كرد: اى محمد (صلى الله عليه وآله ) خواهرات اسير است .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) تا او را ديد برخاست و عباى خود را فرش ‍ زمين كرد و او را روى آن نشاند و با احترام و محبت خاصى از او دلجوئى كرد و از خانواده او احوال پرسى نمود، چرا كه مادر او به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) هنگام كودكى شير داده بود و از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نگهدارى مى كرد (18) و پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اينچنين به عهد خود وفا نمود.
10 - شخصى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) او را اهل بهشت خواند، چرا؟
انس بن مالك گويد: با جمعى در حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نشسته بوديم كه حضرت فرمود: هم اكنون در اين جاده مردى از اهل بهشت مى آيد، ما نگاه كرديم ، ديديم مردى از انصار آمد كه صورت و محاسنش را با وضوئى كه گرفته بود، پاكيزه نموده بود و كفشهايش در دست چپش بود، به نزديك آمد و سلام كرد.
فرداى آن روز، باز در حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بوديم كه فرمود: هم اكنون از اين جاده شخصى مى آيد كه اهل بهشت است ، نگاه كرديم ديديم همان مرد انصار ديروزى است .
روز سوم نيز همين موضوع تكرار شد، وقتى آن مرد آمد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) برخاست ، و عبدالله بن عمروعاص نيز بلند شد و گفت : من با پدرم بگو مگو كردم و سوگند ياد كردم كه سه روز نزدش نروم ، اگر اجازه بفرمائى ، اين سه روز را همراه شما باشم ، او اجازه داد، من در اين سه روز (آن مردى را كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) او را اهل بهشت معرفى مى كرد خوب امتحان كردم ) ديدم يك آدم معمولى است ، ديدم شب براى شب زنده دارى بلند نشد و فقط هر وقت به اين طرف و آن طرف مى غلتيد، ذكر خدا مى گفت ، صبح براى نماز صبح برخاست و نمازش را خواند، و غير از سخن نيك ، سخن ديگرى از او نشنيدم ، شب دوم و سوم نيز بطور معمول گذشت .
تصميم گرفتم عمل او را كوچك بشمارم به او گفتم : اى بنده خدا راستش ‍ بين من و پدرم كدورتى نيست كه سه روز از او فاصله بگيرم ، ولى شنيدم پيامبر (صلى الله عليه وآله ) تو را اهل بهشت معرفى كرد، خواستم ببينم عمل تو چيست ؟ كه تو را اهل بهشت نموده است ، ولى اكنون عمل بسيارى از تو نديدم و تو را يك آدم معمولى يافتم ، حال بگو بدانم چه كارى تو را به اين مقام رسانده ؟
مرا به نزديك خواند و گفت : راز بهشتى بودن من آن نيست كه از من ديدى ، بلكه جهت و سببش اين است كه من به احدى از مسلمانان خيانت نمى كنم و به هيچ كس از افرادى كه خداوند به آنها نعمت سرشار داده حسد نمى برم .
عبدالله به او گفت : اكنون فهميدم ، همين صفات تو را اهل بهشت نموده است ، صفاتى كه ما قدرت بدست آوردن آن را نداريم . (19)
به اين ترتيب در مى يابيم كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) براى ارزشهاى انسانى و تهذيب اخلاق تا چه اندازه احترام قائل بود.
چه غم ديوار امت را كه باشد چون تو پشتيبان
چه باك از موج بحران را كه باشد نوح كشتيبان
از گفتار رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مادر چهار چيز در چهار موضوع است : 1 - مادر داروها، كم خورى است 2 - مادر همه آداب و روش ‍ معاشرت ، كم سخن بودن است (كنترل زبان ) 3 - مادر همه عبادات كم گناه كردن است 4 - مادر همه آرزوها صبر است . (20)
معصوم دوم - يگانه بانوى دو جهان
نام : فاطمه .
القاب معروف : زهرا، صديقه كبرى ، طاهره ، راضيه ، مرضيه ، انسيه و... (عليهاالسلام ).
پدر و مادر: محمد رسول خدا (صلى الله عليه وآله )، خديجه كبرى (عليهاالسلام ).
وقت و محل تولد: در آستانه طلوع فجر روز جمعه بيستم جمادى الثانى سال پنجم بعثت در مكه متولد شد و در سن حدود هشت سالگى همراه على (عليه السلام ) به مدينه مهاجرت كرد و در سال دوم هجرت با على (عليه السلام ) ازدواج نمود و داراى پنج فرزند به نام حسن ، حسين ، زينب و ام كلثوم و محسن شد.
وقت و محل شهادت : بين نماز مغرب و عشاء در پانزدهم يا سيزدهم جمادى الاولى يا سوم جمادى الثانى سال 11 هجرى قمرى در سن هيجده سالگى در مدينه به شهادت رسيد.
مرقد شريفش : در مدينه در يكى از سه محل (كنار قبر پيامبر، در قبرستان بقيع و بين منبر و قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در مسجد النبى ) زيارت مى شود.
دوران زندگى آن بانوى بزرگ و بهترين زنهاى دو جهان را مى توان در دو بخش زير مشخص كرد.
1 - دوران ملازمت با پدرش رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و همسرش ‍ على (عليه السلام ).
2 - دوران چند ماهه بعد از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كه از نظر اجتماعى و سياسى بسيار مهم است .
11 - محبت شديد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به فاطمه (عليهاالسلام )
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بسيار به فاطمه علاقمند بود، او را مى بوئيد و مى بوسيد، روزى عايشه (يكى از همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله ) عرض ‍ كرد: مى بينم بسيار به فاطمه اظهار محبت مى كنى ؟
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در پاسخ فرمود:
آرى ، هنگامى كه جبرئيل مرا به آسمانها سير داد، سرانجام مرا به بهشت وارد كرد كنار درخت طوبى برد و از سيب آن درخت به من داد و خوردم و هنگامى كه به زمين برگشتم با خديجه (عليهاالسلام ) همبستر شدم ، و نور فاطمه (عليهاالسلام ) در رحم خديجه (عليهاالسلام ) قرار گرفت و هر وقت مشتاق بهشت مى شوم فاطمه را مى بوسم و بوى بهشت را از وجود فاطمه مى يابم و نيز بوى درخت طوبى را از فاطمه (عليهاالسلام ) استشمام مى كنم ، او انسيه آسمانى است . (21)
12 - حجاب و حياى فاطمه (عليهاالسلام )
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى نابينائى اجازه خواست و به خانه آمد، فاطمه (عليهاالسلام ) خود را پوشاند (و پشت پرده حجاب قرار گرفت ) رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نيز حاضر بودند فرمود: فاطمه جانم او نابينا است و تو را نمى بيند فاطمه (عليهاالسلام ) در پاسخ عرض ‍ كرد: اگر او نمى بيند من كه مى بينم ، وانگهى او بو را استشمام مى كند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از پاسخ زهرا (عليهاالسلام ) شاد شد و فرمود: اشهد انك بضعه منى (22): گواهى مى دهم كه تو پاره تن من هستى .
13 - اوج ارزش راهنمائى كردن
به نقل على (عليه السلام ) روزنى زنى به حضور حضرت زهرا (عليهاالسلام ) رسيد و عرض كرد: مادر ناتوانى دارم كه درباره نماز مسائلى را نمى داند، مرا نزد شما فرستاده تا آن مسائل را بپرسم ، سوالات او به ده سوال رسيد. و از بسيارى سوال شرمنده شد و عرض كرد: اى دختر رسول خدا، بيش از اين به شما زحمت نمى دهم .
حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود: آنچه را نمى دانى بپرس ، آيا كسى را سراغ دارى كه در برابر صد هزار مثقال طلا اجير شود كه يك روز بار سنگينى را از زمين به بالاى بام ببرد و اظهار خستگى كند؟
او عرض كرد: نه .
زهراى اطهر (عليهاالسلام ) فرمود: من نيز اجير شده ام در برابر هر مساله اى كه به تو پاسخ دهم مزدى بگيرم كه اگر بين زمين تا عرش را پر از مرواريد كنند، باز آن مزد بيشتر است ، بنابراين من سزاوارتر از آن اجيرم كه اظهار خستگى نكنم ، من از پدرم شنيدم كه فرمود: علماى شيعه ما وقتى در قيامت محشور مى شوند، بقدر علمشان و بقدر تلاشى كه در ارشاد مردم كرده اند به آنها خلعت و جايزه مى دهند... (23)
14 - پارسائى و ايثار فاطمه (عليهاالسلام )
از زهد و پارسائى فاطمه (عليهاالسلام ) اينكه : روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ديد فاطمه (عليهاالسلام ) آنچه داشت در راه خدا به مستمندان داد، فرمود: خاندان محمد (صلى الله عليه وآله ) را با دنياى مادى چه كار؟ كه ايشان براى آخرت آفريده شده اند، اگر دنيا به اندازه پر مگسى ارزش داشت ، خداوند يك جرعه آب به كافر نمى داد.
در اين هنگام پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: فداها ابوها: پدرش به قربانش باد. (24)
15 - خوف از خدا يكى ديگر از ويژگيهاى حضرت فاطمه (سلام الله عليها)
وقتى كه آيه 43 و 44 سوره حجر نازل شد كه مى فرمايد:
و ان جهنم لموعدهم اجمعين ، لها سبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم .
و جهنم ميعاد گاه همه آنها (پيروان شيطان ) است ، كه براى آن هفت درب است ، و براى هر درى گروهى (از پيروان شيطان تقسيم شده اند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آنچنان دگرگون شد، كه قطرات اشك از چشمان مباركش سرازير گشت ، و هيچ يك از اصحاب جرات اين را نكردند كه با آن حضرت سخن بگويند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) هر وقت فاطمه (عليهاالسلام ) را مى ديد خوشحال مى شد، بعضى از اصحاب به خانه فاطمه (عليهاالسلام ) رفت ، ديد كه فاطمه (عليهاالسلام ) مشغول دستاس كردن جو در آسياب دستى منزل است و اين آيه را مى خواند: و ما عندالله خير و ابقى : آنچه در نزد خدا است خير و بادوام تر است . (25)
سلام كرد و جريان را به عرض فاطمه (عليهاالسلام ) رساند.
فاطمه (عليهاالسلام ) برخاست و با چادرى كه دوازده وصله از ليف خرما داشت از منزل بيرون آمد، سلمان در راه ، فاطمه (عليهاالسلام ) را با آن چادر ديد، گريه كرد و گفت : واحزناه دختران كسرى بايد بهترين لباسهاى ديباج و ابريشم را بپوشند، ولى فاطمه (عليهاالسلام ) دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) لباس وصله دار بپوشد.
فاطمه (عليهاالسلام ) بر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) وارد شد و سلام كرد و عرض كرد: اى رسول خدا سلمان از لباس من تعجب مى كند، سوگند به خدائى كهتو را به حق به پيامبرى مبعوث نمود، من و على (عليه السلام ) در حدود پنج سال است جز پوست گوسفند فرشى نداريم و همان پوست است كه شبها روى آن مى خوابيم و روزها علف روى آن براى حيوانات مى ريزيم ، و متكاى ما از ليف خرما است .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به سلمان فرمود: اى سلمان ان ابنتى لفى الخيل السوابق : دخترم از گروه پيشى گرفتگان به سوى الله است .
آنگاه فاطمه (عليهاالسلام ) عرض كرد: پدر جان فدايت گردم ، چه چيز تو را گريانده است ؟ پيامبر (صلى الله عليه وآله ) دو آيه فوق را خواند كه جبرئيل نازل كرده است .
فاطمه تا آن دو آيه را شنيد، آنچنان از خوف خدا منقلب شد كه تعادلش به هم خورد و با صورت بر زمين افتاد و مى گفت الويل ثم الويل لمن دخل النار : واى ، بازواى بر كسى كه داخل جهنم مى شود.
اصحاب هر كدام وقتى دو آيه مذكور را شنيدند سخنى گفتند، على (عليه السلام ) فرمود: كاش درندگان بيابان مرا قطعه قطعه مى كردند تا اين دو آيه را نمى شنيدم ، و كاش مادرم مرا نزاده بود، سپس على (عليه السلام ) دستش را بر سرش نهاد و گريه كرد و مى گفت : و ابعد سفراه واقله زاداه : واى از دورى سفر آخرت ، واى از كمى زاد و توشه ، واى بر آنانكه در روز قيامت به سوى دوزخ روانه مى شوند، كسى از بيمارشان عيادت نمى كند و از مجروحشان مداوا نمى نمايد و اسيرشان را آزاد نمى سازد، در ميان آتش مى خورند و مى آشامند، در طبقه هاى دوزخ گردانيده مى شوند، بجاى لباسهاى خوب دنيا كه مى پوشيدند، قطعه هاى آتش به آنها مى پوشانند، و پس از ازدواج با زنان در دنيا همنشين شيطانها در آتش دوزخند. (26)
ضمنا از داستان فوق خانه دارى و همسردارى فاطمه (عليهاالسلام ) رانيز دريافتيم كه در سخت ترين شرائط با همسرش على (عليه السلام ) ساخت و كمك و بازوى شوهر بود، كه خود على (عليه السلام ) مى فرمايد: زهراى اطهر (عليهاالسلام ) آن قدر كنار ديگ غذا پخت كه رنگ لباسش (براثر حرارت آتش ) تغيير نمود. (27)
16 - آزاد كردن برده
به نقل امام سجاد (عليه السلام ) اسماء بنت عميس گفت : حضرت زهرا (عليهاالسلام ) گردنبندى از طلا به گردن داشت كه على (عليه السلام ) آن را از غنيمت جنگى (فى ) به دست آورده بود.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بر او وارد شد، وقتى گردنبند را ديد به اشاره فرمود: طورى نباشد كه مردم بگويند فاطمه (عليهاالسلام ) خود را به تجملات زنهاى كسرى و قيصر آراسته است ، فاطمه (عليهاالسلام ) مطلب را دريافت ، بى درنگ رفت و گردنبند را فروخت و با پول آن برده اى خريد و آزاد كرد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) وقتى كه اين موضوع را شنيد خوشحال شد. (28)
17 - مطالبه حق
پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) وقتى كه ابوبكر بر مسند خلافت نشست باغ فدك را كه از آن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بود و به فاطمه (عليهاالسلام ) مى رسيد، ضبط كردند.
على (عليه السلام ) به فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود: برو نزد ابوبكر و ارث خودت را از او بگير، فاطمه (عليهاالسلام ) نزد ابوبكر آمد و فرمود: ارثى كه از ناحيه پدرم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به من رسيده به من رد كن .
ابوبكر گفت : پيامبران ارث نمى گذارند
فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) فرمود: آيا سليمان از پدرش داوود ارث نبرد؟ (29).
ابوبكر خشمگين شد و گفت : پيامبر ارث نمى گذارد.
فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) فرمود: آيا (طبق آيه 5 و 6 سوره مريم ) زكريا به خدا عرض نكرد: فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب .
به من از پيشگاهت ، جانشينى ببخش كه وارث من و آل يعقوب باشد.
ابوبكر باز همان سخن قبل را تكرار كرد كه پيامبر ارث نمى گذارد.
فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود: آيا خداوند در قرآن نفرموده است كه : يوصيكم الله فى اولاد كم للد كرمثل حظ الانثيين . (30)
شما را در مورد فرزندانتان سفارش مى كنم كه براى پسر مطابق نصيب دو دختر است ابوبكر باز همان جواب را داد و گفت : پيامبر از خود ارث نمى گذارد. (31)
به اين ترتيب ، فاطمه (عليهاالسلام ) با استدلال قرآنى ، حق ارث خود را ثابت نمود، ولى جواب مثبت به او داده نشد.
18 - فاطمه (عليهاالسلام ) به ياد قيامت
بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) روزى على (عليه السلام ) از فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) پرسيد: آيا هيچ از پدرت رسول خدا پرسيدى كه در روز قيامت در كجا با پدر ملاقات مى كنى ؟ فاطمه عرض كرد: آرى همين مطلب را پرسيدم ، فرمود: مرا كنار حوض كوثر طلب كن ، گفتم اگر آنجا نباشى در كجا تو را بجويم ، فرمود: در سايه عرش خدا كه غير من در آنجا كسى نيست .
فاطمه (عليهاالسلام ) ادامه داد كه به پدر عرض كردم روز قيامت همه برهنه خواهند بود، فرمود: آرى ، فاطمه (عليهاالسلام ) بسيار اندوهگين شد، فرياد گريه اش بلند گرديد، جبرئيل بر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نازل شد و عرض ‍ كرد: خداوند فرمود: چون فاطمه از خداوند شرم كرد خداوند نيز از او شرم كرد و وعده فرمود كه فاطمه (عليهاالسلام ) را در قيامت با دو حله از نور بپوشاند.
على (عليه السلام ) به فاطمه (عليهاالسلام ) گفت : پس چرا در مورد پسر عمويت على از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) (در رابطه با برهنگى ) چيزى نپرسيدى ، فاطمه عرض كرد: پرسيدم ، فرمود: على (عليه السلام ) در نزد خدا بلند مقام تر از آن است كه در قيامت برهنه گردد. (32)

 

next page

fehrest page