داستانهاى صاحبدلان

محمد محمدى اشتهاردى

- ۵ -


102 - ذلت طمع
شبلى يكى از عارفان وارسته بود، روزى با همراهان وارد مكتب خانه اى شد نگاه به شاگردان كرد، ديد هنگام چاشت است و ملاى مكتب به آنها اجازه داده تا غذايى كه با خود آورده اند بخورند، در اين ميان ديد دو كودك كنار هم نشسته اند، از وضع لباس و غذاى آنها پيدا است كه يكى فقيرزاده ، و ديگرى از خانواده مرفهى است ، به نگاه خود ادامه داد، ديد فقيرزاده به نام روغنى و حلواى ثروتمند زاده نگاه كرد و طمع نمود و به او گفت : از نان و حلواى خود كمى به من بده ، ثروتمندزاده در پاسخ او گفت : اگر سگ من بشوى و مثل سگ ، عوعو كنى ، به تو مى دهم
فقير زاده پيشنهاد او را پذيرفت ، عوعو مى كرد و كم كم از ثروتمند زاده نان و حلوا مى گرفت ، شبلى به همراهان گفت : ببينيد، اگر آن فقير زاده قناعت داشت ، خود را سگ نمى كرد تا كمى حلوا بگيرد، و اين درس را بياموزيد كه طمع موجب ذلت و خوارى است (144)
103 - چگونگى صحت تقليد عوام
در آيه 79 سوره بقره مى خوانيم :
فويل للدين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمنا قليلا لهم مما كتب ايديهم و ويل لهم مما يكسبون .
واى بر آنانكه مطالبى با دست خود مى نويسند سپس مى گويند از طرف خدا است ، تا به بهاى كمى آن را بفروشند، واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشته و واى بر آنها از آنچه از اين راه بدست مى آورند.
امام حسن عسگرى (عليه السلام ) در ذيل اين آيه فرمود: منظور يهوديان هستند (كه علماى آنها چنين مى كردند تا از اموالى كه همه ساله از ناحيه عوام يهود به آنها مى رسيد محروم نگردند)
مردى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: يا اينكه عوام يهود اطلاعى به كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتند، چگونه خداوند آنان را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان سرزنش مى كند؟ آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مى كنند تفاوتى دارند؟
امام صادق (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: بين عوام ما با عوام يهود، از يك جهت فرق و از يك جهت مساوات است ، و در آن جهت كه عوام ما با عوام يهود مساويند اين است كه خداوند عوام ما را نيز همچون عوام يهود نكوهش نموده است .
اما از آن جهت كه بين عوام ما و عوام يهود، تفاوت است ، اين است كه : يهود از وضع علماى خود اگاه بودند، مى توانستند كه آنها صريحا دروغ مى گويند، حرام و رشوه مى خورند و احكام خدا را تغيير مى دهند، آنها با فطرت خود اين حقيقت را دريافته بودند، كه چنين اشخاصى فاسقند و جايز نيست سخنان آنها را درباره احكام خدا پذيرفت ، و سزاوار نيست گواهى آنها را درباره پيامبر (صلى الله عليه وآله ) قبول كنند، از اين رو خداوند آنها را مورد سرزنش قرار داده است (ولى عوام ما پيرو چنين علمايى نيستند)
حال اگر عوام ما نيز از علماى خود فسق آشكار ببينند و تعصب شديد و حرص بر دنيا و اموال حرام بنگرند، هر كس از چنين علمايى تقليد و پيروى كند مثل عوام يهود است كه خداوند (طبق آيه فوق ) آنها را به اين خاطر نكوهش نموده است :
فانا من كان من العلماء صائنا لنفسه حافظا لدينه ، مخالفا على هواه مطيعا لامر فللعوام ان يقلدوه (145)
اما علمايى كه پاكى روح خود را حفظ كنند، و دين خود را نگه دارند، و مخالف هوى و هوس خود، و مطيع فرمان مولاى خود (خدا) باشند بر عوام است كه از آنان پيروى نمايند و اين روش نيست مگر در مورد بعضى از فقهاى شيعه نه همه آنها...
104 - مقام مؤ من !
به نقل از شيخ مفيد: در حضور امام صادق (عليه السلام ) سخن از مؤ من و حق او به ميان آمد، امام به يكى از ياران رو كرد و فرمود:
اى اباالفضل ! مى خواهى تو را به مقام ارجمند مؤ من ، هنگام مرگ خبر دهم ؟.
او عرض كرد: آرى .
امام فرمود: وقتى كه روح مؤ من قبض شد، دو فرشته (رقيب و عتيد كه هميشه همراه او بودند و خوب و بد او را مى نوشتند) به سوى آسمان پرواز مى كنند و به خدا عرض مى نمايند: كه اين مؤ من ، نيكو بنده تو بود، در راه اطاعت تو سريع و تند و تيز بود، و در برابر گناه كند و بى اعتنا بود، اينك هر فرمانى بفرمايى در مورد او انجام دهيم .
خداوند به آنها خطاب مى كند: برويد كنار قبر آن مؤ من و در همانجا باشيد و ذكرهاى او را از تسبيح و تهليل و تكبير تا روز قيامت ، بنويسيد (146)

اول و آخر ندارد داستان عاشقى
كانچه را آغاز باشد همچنين انجام هست

105 - جاذبه و دافعه حضرت نوح (عليه السلام )
حضرت نوح (عليه السلام ) يكى از پيامبران بزرگ خدا 950 سال پيامبرى كرد، و در اين مدت طولانى ، هر چه قوم خود را دعوت به حق نمود، در برابرش سرسختانه و لجوجانه ايستادند، كار به جايى رسيد كه روزى يكى از افراد، گلوى آن حضرت را گرفت و فشار داد، به گونه اى كه آن حضرت بيهوش به زمين افتاد، وقتى بهوش آمد، به خدا متوجه شده وعرض كرد: اللهم اغفر لقومى فانهم لايعلمون : خدايا قوم مرا بيامرز پس بدرستى كه اينها نادانند.
آن حضرت همچنان با كوششى پى گير به وظيفه نبوت ادامه داد، و تا اميد داشت ، در جذب مردم مى كوشيد ولى سرانجام از هدايت قوم ، مايوس ‍ گرديد، و طبق ضرب المثل عربى و بلغ السيل الزبى اين مثال را عرب وقتى كه ديگر كارد به استخوان رسيد مى گويد كه گودالى رادر محل بلندى براى صيد شير بكنند، تا آن شير را صيد نمايند (147) در اين وقت كه ديگر راه جذبى باقى نمانده بود، به دفع آنها پرداخت و به خدا عرض كرد: پروردگارا من ، مغلوب شدم ، از اين قوم انتقام بگير و مرا پيروز كن (148)
كه سرانجام بلاى طوفان آنها را فرا گرفت و به هلاكت رسيد.
به اين ترتيب مى بينيم كه نوع (عليه السلام ) تا اميد به هدايت قوم داشت ، نسبت به آنها مهربان بود و در جذب آن ها مى كوشيد.
106 - بهانه گيرى و مجازات سخت
پيامبر سلام صلى الله عليه وآله : فرمود با اينكه حضرت موسى عليه السلام پيامبر و كليم و همسخن خدا بود وقتى كه در ميان هزاران نفر از ياران خود، هفتاد نفر را به عنوان نمونه برگزيد و با خود به سوى كوه طور برد عجيب اين است كه همين هفتاد نفر نمونه ، از بهانه جويى كه يكى از ويژگيهاى بنى اسرائيل بود دست بر نداشته ، آنهمه دعوت موسى عليه السلام به توحيد را فراموش نموده و گفتند: خدا را به ما نشان بده (149)
خداوند بر آنها غضب كرد و صاعقه اى فرستاد و آنها را در حالى كه نگاه مى كردند، سوزاند و آنها به هلاكت رسيدند.
موسى عليه السلام بسيار ناراحت شد، زيرا خبر هلاكت اين افراد نمونه ، بهانه اى براى ماجراجوها مى شد و درد سر ديگرى اينجاد مى كردند.
از خداوند خواست ، اين بار آن ها را بيامرزد و زنده كند، خداوند نيز پس از هلاكت آنها، آنان را زنده نمود تا بلكه به راه راست ادامه دهند و در قول و عمل ، سپاسگزار خدا باشند (150)
اين بود نمونه اى از بهانه گيرى بنى اسرائيل و مجازات آنها كه هنوز هم اين جمعيت دست از ماجراجويى بر نمى دارند.
107 - شير مردى از بصره مى آيد
هفهاف بن مهند در بصره بود، جريان ورود امام حسين عليه السلام و يارانش را به كربلا شنيد، با اراده اى آهنين از بصره بيرون آمد و سوار بر است با شتاب به سوى كربلا روانه شد، تا به رهبرش حسين عليه السلام كمك كند.
وقتى كه به كربلا رسيد، فهميد كه جنگ تمام شده و امام حسين عليه السلام را به شهادت رسانده اند.
شمشيرش را از غلاف بيرون كشيد و قهرمانانه به سپاه عمر سعد يورش برد، در حالى كه رجزى كه مى خواند، خود را معرفى نمود، و هدفش را مطالبه خون حسين عليه السلام و دفاع از حريم اهلبيت نبوت عليهم السلام بيان كرد.
امام سجاد عليه السلام در دو صف او مى فرمايد: من بعد از على عليه السلام ، يكه سوارى مانند هفهاف نديدم ، آنچه توان داشت از دشمن كشت ، سرانجام پنج نفر از دشمن او را احاطه نموده و به شهادت رساندند، خداى او را رحمت كند (151)
اين بود، حماسه اى كه سوار سلحشورى بنام هفهاف كه اين گونه جنگيد، تا عروس شهادت را در آغوش گرفت ، نام اين قهرمان كمتر به ميان آمده اميد آنكه ياد آوران ، حماسه اين شهيد پر صلابت را از ياد نبرند.
108 - نهى شديد مراجعه به طاغوت
عمر بن حنطله گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : دو نفر از ما در مورد قرض يا ارث نزاع دارند، براى اصلاح به سلطان (طاغوت زمان و دستگاه قضايى او) مراجعه مى كنند آيا صحيح است ؟
امام فرمود: كسى كه به دستگاه سلطان ، در حق يا باطل مراجعه نمايد، به طاغوت مراجعه كرده است ، و كسى كه به طاغوت مراجعه نمايد گرچه قضاوت او حق ثابت باشد در صورتى كه خداوند از مراجعه به طاغوت نه تنها نهى كرده بلكه فرمان به تكفير و انكار طاغوت داده است چنانكه در قرآن مى خوانيم :
يريدون ان يتحاكوا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به (152)
مى خواهند حاكمان طاغوتى را به داورى بطلبند با اينكه به آنها دستور داده شده به طاغوت ، كافر شوند.
از امام پرسيدم : پس اين دو نفر نزاع كننده چه كنند؟ فرمود: بنگرند به آنكه از شما، حديث ما را نقل مى كند و به حلال و حرام ما نظر مى نمايد و به احكام ما آگاه است به داورى او راضى شوند، من او را حاكم شما قرار دادم ، وقتى او به حكم ما حكم كرد، ولى مورد قبول واقع نشد، حكم خدا را سبك شمرده و رد بر ما كرده است و آنكس كه ما را رد كند خدا را رد كرده و كسى كه خدا را رد كند، كار او در حد شرك به خدا است (153)
109 - پنجاه سال در جستجوى اين شخص مى گشتم
يكى از علماى بزرگ مسيحى به نام ابرهه با امام موسى بن جعفر عليه السلام ملاقات كرد و پس از احوالپرسى ، سخن از كتابهاى آسمانى به ميان آمد.
عالم مسيحى از امام پرسيد: علم شما به قرآن چگونه است ؟
امام فرمود: من به معنا و تاويل اين كتاب ، آگاهى دارم سپس سخن از كتاب انجيل به ميان آمد، امام كاظم عليه السلام چند آيه از انجيل را خواند.
ابرهه مجذوب خواندن امام كاظم عليه السلام شد و گفت : حضرت مسيح عليه السلام نيز انجير را همين گونه مى خواند، و هيچ كسى كتاب آسمانى انجيل را جز عيسى عليه السلام چنين نمى خواند، و من مدت پنجاه سال است در جستجوى چنان فردى بودم كه انجيل را چنين بخواند.
او از همين راه به حقانيت امامت امام كاظم عليه السلام و حقانيت اسلام پى برد و در حضور آن حضرت ، قبول اسلام كرد (154)
110 - مناجات سه پيامبر در سه خلوتگاه
سه پيامبر در ميان پيامبران بودند كه در سه خلوتگاه مخصوص با خدا راز و نياز كردند.
1 - موسى بن عمران تنها به كوه طور رفت و به خدا عرض كرد: اتهلكنا بما فعل السفهاء منا (155)
آيا ما را بخاطر سفيهانمان انجام دادند هلاكت مى كنى ؟.
2 - پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در بيت العمور با خدا مناجات نمود و گفت : سلام علينا و على عباد الله الصالحين .
سلام بر ما و بر بندگان سالح خدا و ستايش تو (اى خدا) به شماره در نمى آيد، تو همانگونه اى كه خودت ، خود را ستوده اى .
3 - حضرت يونس عليه السلام در دريا با خدايش مناجات نمود و عرض كرد: سبحانك اين كنت من الظالمين (156)
پاك و منزه هستى تو اى خدا، و من از ستمكاران بودم (157)
111 - پاسخ دندانشكن به طاغوت
ابوحمزه ثمالى گويد: شخصى كه در مجلس عبدالملك (پنجمين خليفه اموى ) در مكه حضور داشت ، به من خبر داد، در ان مجلس ، عبدالملك بالاى منبر رفت و خطبه خواند، بعد از حمد ثنا وقتى كه مى خواست ، موعظه كند، مردى از گوشه اى برخاست و فرمود: مهلا مهلا: آهسته باش ‍ آهسته باش ، شما امر و نهى مى كنيد ولى خود به امر و نهى عمل نمى نماييد، موعظه مى كنيد ولى خودتان پند نمى گيريد. آيا ما به شما اقتدا كنيم و روش شما را الگو قرار دهيم ؟،
در اين صورت چگونه صحيح است كه به ظالم اقتدا كرد و از روش مجرى پيروى نمود؟ كه مال خدا را دست بدست بين خود حيف و ميل مى كنند و بندگان صالح خدا را دربدر و محروم مى نمايند.
اگر مى گوييد: بايد از ما بنى اميه پيروى كرد و موعظه ما را گوش نمود، پس چرا خودتان به موعظه ، گوش فرا نمى دهيد و خود را نصيحت نمى كنيد.
و اگر مى گوييد: هر كجا حكمت و پند يافتيد، آن را بگيريد، و موعظه را از هر حا هست بپذيريد شايد در ميان ما كسانى باشند كه به همه اقسام موعظه آگاه و عارف و فصيح بوده ، و به زبانهاى مردم آشناتر هستند، ولى شما آنها را دربدر كرده و همچون جباران خود كام با آنها رفتار مى نماييد، و جز اين نيست كه ما منتظر وقتش هستيم كه فرا رسد آنگاه به حقمان برسيم ، هر كسى روزگارى دارد، روزگار شما نيز تمام مى شود، اينطور نيست كه هميشگى باشد، و براى هر كسى در قيامت نامه عملى است كه كارهاى كوچك و بزرگ او را ثبت نموده و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب نيقلبون : و بزودى آنان كه ستم كردند كيفر سخت خود را خواهند يافت (158)
ابوحمزه گويد: آن شخص گفت : اين آخرين ملاقاتى بود كه با آن مرد داشتيم ، ديگر او را نديديم ، و از حال او (كه تبعيد به شام شد) با خبر نشديم (159)
112 - سخنى در كفت دست على عليه السلام
شخصى بنام فتح بن شخرف در يكى از كوههاى انطاكيه (از شهرهاى مرزى سوريه و تركيه ) قرآن را از اول تا آخر خواند، سپس در خواب ، على عليه السلام را ديد و از آن حضرت تقاضا نمود كه يك سخن خوب به او ياد دهد، او مى گويد:
على عليه السلام كف دستش را به سوى من باز كرد، ديدم اين دو سطر در آن نوشته شده است :
ما رايت احسن من تواضع الغنى للفقير يطلب ثواب الله و احسن من ذلك تيه الفقير على الغنى ثقة بالله
نديدم كارى را بهتر از فروتنى ثروتمند در برابر فقير، كه نيتش كسب پاداش ‍ خدا است ، و بهتر از اين ، بى اعتنايى مستمندان در برابر ثروتمندان به خاطر تكيه به خدا است (160)
113 - مرد ناپاكى كه به كيفر شديد خود رسيد
امام حسين عليه السلام روز عاشورا در لحظات آخر عمر، در حالى كه سراسر بدنش مجروح شده بود، آب طلبيد، در اين ميان شخصى از افراد بسيار ناپاك دشمن صدا زد: اى حسين ! آيا نمى بينى كه آب فرات همچون شكم ماهيان ، موج مى زند؟ از ان نخواهى آشاميد تا مرگ را با لب تشنه بچشى .
(اين گفتار جسورانه ، دل پاك امام را سخت ناراحت كرد) به درگاه الهى متوجه شد و عرض كرد: خدايا اين شخص را در شدت تشنگى بميران .
بعد از مدتى همين شخص ناپاك ، بيمارى تشنگى گرفت بگونه اى كه هر چه آب مى آشاميد باز تشنه بود، روزى آنقدر آب آشاميد كه از دهانش بيرون آمد، و وضع او به همين حال بود تا در حال شدت تشنگى مرد، و با ذلت و درد بيچارگى به جهنم واصل شد (161)
114 - حكم ناسزا گويى به پيامبر صلى الله عليه وآله
در عصر امام صادق عليه السلام شخصى به پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فحش داد، فرماندار مدينه ازعبدالله بن حسن و زيد بن حسن و غير از اينها حكم اين مساله را پرسيد، آنها گفتند، زبان او را بايد قطع نمود.
ربيعه رازى و غير او گفتند: بايد او را ادب نمود.
مساله را از امام صادق عليه السلام پرسيدند، امام فرمود: اگر شخصى به يكى از اصحاب حقيقى پيامبر صلى الله عليه وآله فحش بدهد، حكمش ‍ چيست ؟ همان حكم در مورد فحش دهند به پيامبر صلى الله عليه وآله نيز هست .
فرماندار گفت : حكم ، چگونه است ؟
امام فرمود پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: كسى كه مرا فحس داد قتل او واجب است ، وديگر او را نزد سلطان نمى برند و اگر نزد او نيز ببرند بر او واجب است كه آن شخص را بقتل رساند.
آنگاه فرماندار گفت : اين فحاش را بيرون ببريد و بحكم امام صادق عليه السلام بقتل رسانيد. (162)
115 - آژير خطر ابليس
وقتى كه آيه 135 سوره آل عمران بر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نازل شد: و الدين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذكرو الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون ، اولئك جزائهم مغفرة من ربهم و جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و نعم اجر العالمين .
و آنان كه هنگامى كه كار زشتى انجام دهند و يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى افتند و براى گناهان طلب آمرزش مى كنند - و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد؟ - و اصرار بر گناه نمى كنند با اينكه مى دانند، پاداششان آمرزش خداوند و بهشتهايى است كه از زير درختان آنها، نهرهاى جارى است كه در ان ها جاويد مى مانند و براستى چه پاداش نيكى براى اهل عمل هست ابليس (پدر شيطانها) سخن ناراحت گرديد بالاى كوهى در مكه بنام ثور رفت و آژير خطرش بلند شد، و همه يارانش را به تشكيل انجمن خود دعوت نمود، همه جمع شدند، ابليس نزول آيه فوق را به آنها گفت و اظهار نگرانى كرد و از آنها كمك خواست . يكى از ياران او گفت : من با دعوت انسانها از اين گناه به آن گناه ، اثر اين آيه را خنثى مى كنم ، ابليس ‍ سخن او را نپذيرفت .
ديگر پيشنهادى شبيه او كرد، باز پذيرفته نشد.
تا اينكه در ميان شيطانها، شيطان كهنه كارى به نام وسواس خناس گفت : پيشنهاد من اين است : فرزندان آدم را با وعده ها و آرزوها آلوده به گناه مى كنم ، وقتى كه مرتكب گناه شدند، خدا را فراموش كرده و بازگشت به سوى خدا را از خاطر آنها محو مى گردد.
ابليس گفت : راه همين است ، و اين ماموريت را تا پايان دنيا به او سپرد (163) ماموريت غافل كردن انسانها از ياد خدا بوسيله آرزوها و وعده ها اعادنا الله من شره : (پناه مى بريم به خدا از شر اين وسواس
.
116 - مجازات نمك نشناسان
روزى جمعى از طايفه بنى صنبه كه بيمار شده بودند به حضور رسول اكرم صلى الله عليه وآله آمدند، رسول بزرگوار صلى الله عليه وآله به آنها فرمود: چند روز در مدينه باشيد تا با مراقبتهاى مستقيم و غير مستقيم ، از اين بيمارى نجات يابيد، و بعد شما را به سوى نزديكانتان خواهيم فرستاد.
آنها پيشنهاد كردند اگر ما در اينجا بمانيم ، ما را به خارج از شهر بفرستيد تا از آب و هواى مساعد آنجا بهره مند گرديم .
پيامبر مهربان صلى الله عليه وآله علاوه بر اينكه پيشنهاد آنها را پذيرفت ، فرمود: چند شتر كه جزء بيت المال است با خود ببريد و از چراگاه بهره مند شوند شما نيز از شير آنها استفاده كنيد، آنها قبول كردند و با چند شتر به بيرون رفتند. و پيامبر صلى الله عليه وآله چند نفر را نيز براى نگهبانى شترها با آنها فرستاد.
در آنجا به زندگى طبيعى خويش پرداختند و بعد از چند روز از بيمارى نجات يافتند، جالب اينكه نگهبانان شترها را پيامبر صلى الله عليه وآله فرستاده بودند از آنها پذيرايى مى كردند.
ولى اين بيماران خوب شده كه دل بيمارى داشتند و بر اثر دورى از اسلام ، خوى جاهليت در درونشان بود، بجاى قدردانى و نمك شناسى از سه نگهبان شترها، آن سه نفر را كشتند و شترها را با خود برداشته و فرار كردند.
خبر كشته شدن آن سه نفر و فرار نمك نشناسان به پيامبر صلى الله عليه وآله رسيد پيامبر صلى الله عليه وآله دستور دستگيرى آنها را صارد كرد، و آنها چون راههاى اصلى را نمى شناختند، بزودى در ميان بيابان توسط ماموران اسلام دستگير شده و به حضور پيامبر صلى الله عليه وآله آورده شدند، چند ساعتى در بازداشتگاه حكومت اسلامى بسر بردند، تا اينكه آيه محارب نازل گرديد:
انما جزاء الدين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ‍ ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب عظيم (164)
كيفر آنها كه با خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله به جنگ مى پردازند و در روى زمين دست به فساد مى زنند اين است كه يا اعدام شوند يا به دار آويخته گردند و يا دست و يا پايشان بر خلاف يكديگر (دست راست با پاى چپ و دست چپ با پاى راست ) قطع گردد و يا از سرزمين خود تبعيد شوند، اين رسوايى آنها در دنيا است و در آخرت مجازات بزرگى دارند (165) طبق بعضى از روايات ، پيامبر ( صلى الله عليه و آله ) يكى از آنها را اعدام كرد، و ديگرى را به دار آويخت و در مورد سومى دستور داد دست راست و پاى چپش را قطع نمايند (166) واين دستور قرآنى براى محارب ( كه با اسلحه مردم را مى ترساند) و مفسد فى الاعرض ، جزء قانون اسلام قرار گرفت .
117 - احترام مردگان
جابر جعفى گويد: در حضور امام باقر (عليه السلام ) بودم ، نامه اى از هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى ) به حضور امام باقر (عليه السلام ) آوردند كه در آن نامه چنين نوشته شده بود: شخصى قبر را نبش كرده و در همان قبر با زنى كه در آن دفن بود زنا نموده است بعلاوه كفنش را دزديده است ، در اينجا بعضى ها مى گويند بايد كشته شود و بعضى مى گويند: بايد با آتش سوزانده شود، چه بايد كرد؟.
امام باقر عليه السلام در پاسخ نوشت : احترام مرده همچون احترام زنده است ، بنابراين ديت او را بخاطر نبش قبر و دزدى كفن ، قطع نماييد و بخاطر زنا، مجازات حد را بر او جارى كنيد، اگر محصن (زن دار) است سنگسارش كنيد، و اگر محصن نيست (زن ندارد) صد تازيانه به او بزنيد. (167)
به اين ترتيب در مى يابيم كه مردگان نيز همچون زنده ها، احترام دارند، و بايد در موارد ديگر، مانند پاك نگهداشتن قبور آنها، و... رعايت احترام مردگان مسلمان بشود.
118 - جهاد اكبر
نقل مى كنند مرحوم محدث قمى مؤ لف مفاتيح الجنا (كه بسال 1294 ه .ق در قم متولد شد و بسال 1359 در سن 65 سالگى در نجف اشرف از دنيا رفت و قبرش در كنار قبر استادش محدث نورى است )، در زمستان سردى در مشهد در مسجدى منبر مى رفت ، روزى جمعيت بسيار در مسجد آماده بودند تا مرحوم شيخ عباسى قمى ، بيايد و به منبر برود.
مرحوم محدث ، روانه مسجد شد، وقتى كه پرده مسجد را كنار زد تا وارد گردد، ديد جمعيتى بسيار در مسجد هستند، همانجا به منزلگاه خود برگشت .
از او پرسيدند، چرا برگشتى ؟ در پاسخ گفت : من وقتى كه آمدم و پرده مسجد را بالا زدم ديدم جمعيت بسيارى هست ، در من حالت وسوسه و خوش بينى به خود، به وجود آمد (براى سركوب اين حالت نفسانى ) برگشتم .
و آن مرحوم ديگر به آنجا براى سخنرانى نرفت (168)
اين مرد بزرگ تاليفات گرانمايه و بسيارى دارد كه نام شصت كتاب او در جلد كتاب الكنى و الالقاب صفحه 302 تا 311 مذكور است .
البته رسيدن به چنين مقامى از نفس كشى ، جهاد بسيار بزرگى است ، بسيار دشوار است ، ولى انسان ، قابل ترقى است ، و مى تواند پله پله دست اندازها را رد كند و به اين مقامات برسد.
119 - پيرمردى عاقبت بخير، در راه مكه
معاوية بن وهب گويد: (سالى ما) به سوى مكه حركت نموديم ، و همراه ما پيرمردى بود خداپرست ، و اهل عبادت (ولى ) به مذهب شيعه نبود (و اطلاعى از آن نداشت ) و طبق مذهب (سنيها كه نماز خواندن نماز را در سفر جايز مى دانند) نماز مى خواند، برادر زاده اى داشت شيعه كه همراهش ‍ بود.
در راه آن پيرمرد بيمار شد (و به حالت احتضار در آمد) به برادر زاده اش ‍ گفتم : اى كاش مذهب تشيع را به عمويت پيشنهاد مى كردى ، شايد خدا او را نجات دهد، (ولى ) همه همراهان گفتند بگذاريد پيرمرد به حال خود بميرد، زيرا همين حال كه دارد خوبست .
برادرزاده اش سخن آن ها را نپذيرفت ، و سرانجام به او گفت : اى عمو! مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله مرتد شدند جز عده كمى و على عليه السلام مانند رسول خدا بود و پيروى از او واجب ، و حق و طاعت از او آن او بود.
آن پيرمرد ناگهان نفسى كشيد و فرياد زد و گفت : انا على هذا (من هم بر همين عقيده هستم ) و سپس جان سپرد.
بعدا ما به حضور امام صادق عليه السلام رفتيم و يكى از همراهان ما جريان را به حضرت عرض كرد، امام صادق عليه السلام فرمود: او مردى است از اهل بهشت آن مرد عرض كرد: او جز آن ساعت از مذهب شيعه اطلاعى نداشت ، امام فرمود: چه چيز ديگر از او مى خواهيد به خدا سوگند وارد بهشت شد(169)
120 - درسى بزرگ از عارفى سترگ
علامه و عارف بزرگ مرحوم آيت الله سيدعلى آقا قاضى طباطبائى (استاد مرحوم علامه طباطبائى تفسير الميزان ) روزى در كوچه اى نجف اشرف عبور مى كرد در حالى كه چند عدد كاهوى پلاسيده و زرد بدست گرفته بود و به خانه اش مى رفت .
يكى از شاگردان به او رسيد و پس از احوالپرسى سؤ ال كرد:
چرا كاهوى زرد خريده اى ؟ او در پاسخ گفت :
اين كاهورا از اين ميوه فروش فقير ( اشاره به يكى از ميوه فروشهاى فقير كه درگوشه اى ميوه مى فروخت ) خريده ام ، راستش اين ميوه فروش ، نيازمند است ، من فكر كردم پولى رايگان به او بدهم ، ديدم به عزت و شرافت او آسيب مى رسد، از طرفى ، ممكن است به پول گرفتن بدون عوض عادت كند، وانگهى اين كاهوها را كسى نمى خرد، بعد از چند ساعت آنها را مى برد و به زباله دانى مى ريزد، ولى من اينها را مى برم آن قسمتهائى كه قابل استفاده است ، مى خورم
(170)
به اين ترتيب مى بينيم : اين عارف بزرگ ، به اينكه در جامعه چه مى گذرد توجه كامل داشت و به عزت و آبروى يك مؤ من فكر مى كرد كه مبادا آسيب برسد و درس احترام به مؤ من و تواضع و دورى از اسراف و زندگى بى آلايش را به ما مى آموزد.
121 - مرد مخلص و نامزد فرصت طلب
از ابن عباس نقل شده كه مردى از كافران ، در جنگ بدر به مسلمانان آسيب و آزار مى رساند، يكى از اصحاب بنام صهيب او را كشت
در اين ميان يكى از مسلمانان فرصت طلب و تيره دل براى اينكه نزد پپامبر صلى الله عليه وآله خود را مجاهد جلوه دهند، به پيامبر صلى الله عليه وآله عرض كرد: (فلانكس را كشتم )
پيامبر صلى الله عليه وآله از خبر كشته شدن آن ستمكار خوشحال شد.
عمرو عبدالرحمن ، از جريان مطلع شدند، به صهيب گفتند: برو به پيامبر صلى الله عليه وآله گزارش بده كه آن كافر آزار دهنده را كشته ، مگر نمى دانى فلانى رفته به دروغ گفته من كشته ام ؟
صهيب كه مرد خدا بود كارش از روى اخلاص ، در پاسخ گفت : من او را به خاطر خدا و رسولش كشتم (ديگر لازم نيست خبر دهم ).
عمرو عبدالرحمن ، خود به پيامبر صلى الله عليه وآله رسيده و عرض كردند: آن مرد آزار دهنده ، را صهيب كشته است نه فلانى
پيامبر صلى الله عليه وآله به صهيب فرمود: آيا همينطور است ، تو كشته اى ، صهيب عرض كرد: آرى .
در اين هنگام آيه 2و 3 سوره 9صف در رد آن مسلمان فرصت طلب و تيره دل كه به دروغ خود را قاتل آن كافر ستمگر وانمود ساخته بود نازل شده :
( يا ايها الذين آمنو لم تقولون مالا تفعلون كبر مقتا عند الله آن تقولوا ما تفلون )
اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد، خداوند، سخت دشمن دارد كه بگوييد آنچه را كه انجام نداده ايد.
به اين ترتيب : صهيب مرد فداكار و مخلص ، با مرد ديگرى كه فرصت طلب بود و مى خواست خود را به عنوان شخصى شجاع ، جا بزند، از همديگر شناخته شدند، و آيات قرآن بين حق و باطل را جدا نمود، و براى هميشه مخلصان را ستود، و فرصت طلبان تهى را طرد كرد.
122 - مريض صلواتى مى پذيرم
من دكتر متخصص امراض كودكان هستم ، چندى قبل چكى از بانك نقد كردم و بيرون آدم ، كنار بانك ، دست فروشى بساط باطرى ، ساعت ، فيلم و اجناس ديگرى گسترده بود، ديدم مقداى هم سكه 2 ريالى در بساطش ‍ ريخته است ، جلو رفتم ، يك تومان به او دادم و گفتم 2 ريالى بده ، او با خوشروئى ، يك تومانم را پس داد و 2 عدد سكه هم بدستم داد و گفت : اينها صلواتى است ، گفتم يعنى چه گفت : براى سلامتى خودت صلوات بفرست ، و سپس اشاره به نوشته اى كه روى ميزش كرد (2 ريالى صلواتى موجود است ) باورم نشد، ولى چند نفر ديگر هم مراجعه كردند و به آن ها هم ... گفتم : مگر چقدر درآمد دارى كه اينهمه 2 ريالى را مجانى مى دهى ؟ باكمال سادگى گفت : 200 تومان كه 50 تومان آن را در راه خدا و براى اينكه كار مردم را راه بيندازم دو ريالى مى گيرم و صلواتى مى دهم .
مثل اينكه سيم برق به بدنم وصل كردند، بعد از يك عمر كه براى پول دويدم و حرص زدم ، ديدم اين دست فروش از من خوش بختر است كه يك چهارم از مالش را براى خدا مى دهد، در صورتى كه من تاكنون به جرات مى توانم بگويم يك قدم به راه خدا نرفتم و يك مريض مجانى نيز نپذيرفته ام احساساتى شدم و دست كردم ده تومان به طرف او گرفتم ، آن جوان با لبخندى مملو از صفا گفت : براى خدا دادم كه شما را خوشحال كنم اين بار يك صد تومانى به طرفش بردم ، و او باز همان حرف اولش را تكرار كرد، من كه خيلى به غرور تشريف دارم مثل يخى كه در تابستان در گرماى خورشيد باشد، آب شدم .. به او گفتم چكار مى توانم بكنم ؟ گفت : خيلى كارها آقا! شغل شما چيست ؟ گفتم : دكترم ، گفت ، آقاى دكتر شبهاى جمعه در مطب را باز كن و مريض صلواتى بپذير، نمى دانيد چقدر ثواب دارد؟ صورتش را بوسيدم و در حالى كه گريان شده بودم ، خودم را درون اتومبيلم انداختم و به منزل رفتم ، دگرگون شده بودم ، ما كجا اينها كجا؟
از آن روز دادم تابلويى در اطاق انتظار مطبم نوشتند به اين مضمون شبهاى جمعه مريض صلواتى مى پذيرم . رفقا و دوستانم طعنه ام زندند و آشنايان هم ، اما گفته هاى آن دست فروش در گوشم همى طنين انداز وبد و اين بيت سعدى :

هيچ گمان نداشتم كه بانگ مرغى چنين ترا كند مدهوش ‍
گفت آرى مرغ تسبيح خوان من ، خاموش !

اين بود جرس بيدارى وجدان كه دكتر متخصص را به اردوگاه جلالت و مقام انسانيت سوق داد، و گلواژه نوعدوستى در كوير لم يزرع فكرش شكفته شد (171)
123 - احترام به ارزشها
در جنگ بدر كه در سال دوم هجرت واقع شد شكست سختى بر مشركان وارد گرديد، در بحران جنگ ، يكى از سرشناسان شرك بنام ابوالبخترى در محاصره سلحشوران اسلام قرار گرفت .
پيامبر صلى الله عليه وآله سفارش كرد بود كه ابوالبخترى را نكشند، زيرا در آغاز بعثت ، در عين اينكه مشرك بود، مشركان را از آزار پيامبر صلى الله عليه وآله باز مى داشت ، و در نقض صحيفه (قطعنامه مشركان درباره قتل پيامبر صلى الله عليه وآله كوشش مى نمود. و پيامبر صلى الله عليه وآله اين چنين ارزشها هر چند سالها از آن گذشته بود احترام مى گذاشت .
مسلمانان ، سفارش پيامبر صلى الله عليه وآله را به او خبر دادند، او گفت : رفيق و دوستم مجذر بن زياد را نيز ببخشيد، مسلمانان گفتند: اين سفارش تنها مربوط به تو است نه دوستت .
او لجاجت كرد و گفت : حال كه چنين است هر دو ما را بكشيد، تا زنان قريش نگويند من به دنيا حريص بودم و حاضر شدم دوستم را بكشند، ولى خودم رهايى يابم ، در نتيجه پس از گرفتن دستور از پيامبر صلى الله عليه وآله هر دو را كشتند (172) آرى ابوالبخترى آن سيه بخت بر اثر تعصب غلط به هلاكت رسيد.
اما پيامبر صلى الله عليه وآله كار نيك چند سال قبل او را خواست جبران كند، به اين ترتيب پيامبر صلى الله عليه وآله و دشمنانش را مى توان به خوبى شناخت .
124 - رعايت عدالت در ميدان اسيران
عباس يكى از عموهاى پيامبر صلى الله عليه وآله است ، كه در مكه مى زيست ، ولى ايمانش را مخفى مى داشت ، او در ظاهر جزء صف لشكر دشمن به جنگ بدر آمد، ولى همانند ساير بنى هاشم ، از روى اجبار بود، و پيامبر صلى الله عليه وآله اين مطلب را مى دانست و لذا دستور داده بود كه اگر مسلمين به بنى هاشم برخوردند به آن ها آسيب نرسانند.
در جنگ بدر، عباس ، بدست ابويسر اسير شد، او مانند، چوبى ، بى حركت ايستاد، كه كاملا از وضع او روشن شد كه قصد جنگ ندارد، ابويسر او و عبيد بن ابوس را به ريسمانى بست و به عنوان اسير، به سوى مدينه روانه ساخت .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نسبت به عموى خود محبت فراوان داشت ، ولى از نظر حفظ عدالت و قانون هيچ فرقى بين اسيران نمى گذاشت .
پس از پايان جنگ ، اسيران را به ريسمان بسته بودند و عباس نزديك خيمه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) قرار گرفته بود، صداى ناله عباس به گوش پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى رسيد، و آن حضرت ناراحت شد و تا نيمه هاى شب ، خوابش نبرد.
يكى از مسلمانان پرسى چرا به خواب نمى روى ؟ فرمود: ناله عباس ناراحتم كرده است .
از اين رو خوابم نمى برد، اندكى بعد از آنكه صداى عباس خاموش شد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از علت پرسيد، آن شخص (كه سؤ ال فوق را كرده بود) گفت : ريسمان او را شل كردم ، حضرت فرمود: بنابراين ريسمان همه اسيران فرقى نگذاشت ، تا رعايت عدالت و قانون شده باشد.
125 - فتوا و قضاوت خالص
گويند: يكى از فقهاى وارسته ، مى خواست به بررسى حكم مساءله افتادن موش در چاه آبى فتوا بدهد، رواياتى كه در اين باب آمده بود، در ظاهر اختلاف داشت ، كه مثلا براى افتادن موش و مردن آن در ميان چاه ، بايد چهل دلو آب كشيد يا شصت دلو و يا... و در همان موقع موشى به چاه خانه او افتاده بود، از اين رو به دلش بطور غير اختيار خطور مى كرد كه فتوايش ‍ مطابق كمترين تعداد كشيدن آب با دلو باشد، تا زحمت خودش كمتر شود براى اينكه چنين خطورى در فتواى او اثر نكند، اول دستور داد چاه خانه اش را پر كنند ببندند، بعد با كمال بى طرفى ، به تحقيق و بررسى مساءله بپردازد.
نيز گويند: شخصى در منزل گربه اى داشت هر روز قصاب محله از استخوانها و مواد بى مصرف گوسفند، به او براى گربه اش مى داد، اين شخص چند روز، ديد كه آن قصاب با زنى شوخى مى كند كه چنين شوخى با زن نامحرم حرام بود، تصميم گرفت ، قصاب را نهى از منكر كند، سراغ قصاب رفت و با نصيحت و موعظه ، او را نهى از منكر نمود.
قصاب به او گفت : اين حرفها را اينجا بزنى ، ديگر براى گربه ات ، چيزى در اين مغازه نخواهد بود؟
آن شخص در پاسخ گفت : اتفاقا اين مطلب را مى دانستم لذا اول گربه را رها كردم بعدم آمدم تو را نهى از منكر كنم
به اين ترتيب مى يابيم كه انسان در هر حال ، بخصوص در احكام شرعى ، نبايد جوزده باشد، بايد هر گونه عوامل انحرافى را از خود دور سازد تا خالص گردد.
126 - امتياز ذاتى
روزى على (عليه السلام ) به فرزندش حسن مجتى (عليه السلام ) كه آن وقت كودك بود رو كرد و فرمود برخيز سخنرانى كن تا بشنوم .
حضرت حسن (عليه السلام ) برخاست و گفت :
حمد و سپاس خداوندى را كه اگر كسى سخن گويد، سخنش را مى شنود و اگر سكوت اختيار كند، به باطن او آگاه است و كسى كه زندگى مى كند، رزق او باخدا است ، و اگر مرد، بازگشت او به سوى خدا است اما بعد: قبرها، جايگاه ما خواهد شد، و روز قيامت وعده گاه ما مى شود، و خداوند بر ما احاطه دارد و بازخواست از ما مى كند و بدرستى كه على (عليه السلام ) درى است كه هر كه بر اين در وارد گردد مؤ من است .
على (عليه السلام ) برخاست و حسنش را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم بفدايت : ذرية بعضها من بعض الله سميع عليم (173) آنها فرزندانى بودند (كه از نظر پاكى و تقوا و علم ) بعضى از بضعى ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و آگاه است (174).
به اين ترتيب امام على (عليه السلام ) امام حسن (عليه السلام ) را به عنوان يك انسان فوق العاده ، داراى امتياز ذاتى معرفى نمود همچون پيامبران كه طينتى پاك و سرشتى عالى داشتند.
127 - پاداش و كيفر توجه ، و عدم توجه به بستگان
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه على (عليه السلام ) (از مدينه ) به سوى بصره (براى جنگ جمل ) حركت كرد، در راه به ربذه (محل دفن ابوذر غفارى ) رسد، در آنجا مردى به پيش آمد و عرض كرد: اى اميرمؤ منان ! من از طايفه خود غرامت (و تاوانى ) را به عهده گرفته ام ، و از بعضى از آنها كمك خواسته ام تا مواسات كنند و من اين تاوان را بپردازم ، كمك نمى كنند و مى گويند چيزى نداريم تا كمك كنيم ، اى امير مؤ منان به ايشان امر فرما و وادارشان كن كه به من كمك كنند.
على (عليه السلام ) فرمود: آنها در كجايند؟ او عرض كردن گروهى از آنها آنجايند (اشاره به محل تجمع آنها نمود)
حضرت كه سوار بر مركب بود، با سرعت به سوى آنها تاخت به گونه اى كه مركبش همچون شترمرغ ، حركت مى كرد، و عده اى كه جلو بودند، حضرت از آن ها سبقت گرفت تا به آن گروه رسيد، به آن ها سلام كرد و پرسيد: چرا به فاميل خود كمك نمى كنيد؟ آن ها از او شكايت كردند و او از آنها شكايت نمود، تا اينكه امير مؤ منان (عليه السلام ) فرمود:
هركسى بايد با فاميل خود، پيوند داشته باشد، زيرا خويشان ، به احسان و دستگيرى مالى او از ديگران سزاوارترند، و هر يك از تك تك فاميل ها بايد با افراد ديگر، رابطه صميمى داشته باشند، زيرا اگر حوادث روزگار، يكى از آنها را از پاى درآورد، ولى ديگران پشت به او كنند و نسبت به او بى توجه باشند، باركيفرشان سنگين است ، و اگر با يكديگر مواسات داشته باشند حتما ماءجور خواهند بود (175).
128 - كيفر سخت رد كننده حاجت مؤ من
اسماعيل بن عمار گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : مؤ من براى مؤ من رحمت است ؟ فرمود: آرى گفتم : چگونه ؟ فرمود: هر مؤ منى براى حاجتى نزد برادر مؤ منش رود، رحمتى است كه خداوند آن را به سوى او فرستاده و برايش آماده ساخته است ، پس اگر حاجتش را روا كرد، رحمت خدا را پذيرفته و اگر با اينكه مى تواند، رفع نياز از برادر مؤ منش ‍ ننمود، خداوند آن رحمت را تا روز قيامت ذخيره كند، تا كسى كه از حاجتش رده شد، نسبت به آن قضاوت كند، اگر خواهد آن را به خود برگرداند و اگر خواهد به ديگرى واگذار نمايد.
اى اسماعيل ! هرگاه آن شخص نيازمند در روز قيامت ، حاكم شود، آيا به عقيده تو، او آن رحمت را كه خداوند به او داده به چه كسى مى بخشد؟
اسماعيل گويد: عرض كردم : گمان ندارم كه آن رحمت را از خودش به ديگرى منتقل سازد
فرمود: گمان مبر، بلكه يقين داشته باش كه او آن رحمت را هرگز از خود به ديگر منتقل نمى كند.
اى اسماعيل ! هركس براى حاجتى نزد برادرش رود كه او بتواند روا كند، ولى روا نكند، خداوند در قبر، مارى بر او مسلط كند كه انگشت شست او را تا روز قيامت بگزد، خواه آن ميت ، در قيامت آمرزيده شود يا در عذاب باشد (176) (يعنى اگر در قيامت آمرزيده هم باشد، در عالم برزخ بخاطر رد كردن حاجت مؤ من ، عذاب مى شود كه عبارت بود از: گزيدن مار، انگشت شست او را).
129 - دوستان محمد (صلى الله عليه وآله )
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) (همراه ياران در رمضان سال هشتم هجرت ) مكه را فتح كرد (و اين مركز مهم در تحت پرچم اسلام قرار گرفت ) بر بالاى كوه صفاه ايستاد و خطبه اى ايراد فرمود و در اين خطبه خطاب به بستگان خود فرمود: اى بنى هاشم ! و اى بنى عبدالمطلب ! من رسول خدا به سوى شما هستم و نسبت به شما مهربان مى باشم ، نگوئيد محمد (صلى الله عليه وآله ) از ما است .
فو الله ما اوليائى ولا من غير كم الا المتقون
سوگند به خدا، دوستان من نه از شما است و نه از غير شما، دوستانم تنها پرهيزكاران هستند.
سپس فرمود: بدانيد مبادا بشناسم شما را در روز قيامت كه به سوى من مى آئيد در حالى كه دنيا را بر دوشهاى خود حمل مى نمائيد، ولى مردم ديگر من آيند در حالى كه آخرت را روى دوش خود حمل مى نمايند، باز بدانيد كه من بين خود و شما معذورم وان لى عملى ولكم عملكم : براى من عمل خودم سود بخش است و براى شما، عمل شما . (177)
130 - پست ترين مخلوق بهترين دارو
روزى مردى سوسك سياه كوچك بدبويى را (كه به زبان عربى خنفساع گويند) ديد ا از روى اعتراض گفت : خداوند براى چه اين حشره را آفريده است ؟ آيا شكل زيبا يا بوى خوشى دارد؟!
آن مرد، پس از مدتى بيمار شد و زخمى در بدن او پديد آمده نزد هر دكترى رفت و هر گونه مداوايى كرد، خوب نشد، ديگر مايوس گرديد و از درمان آن دست كشيد.
روزى صداى طبيب دوره گردى را شنيد، به حاضران گفت : برويد اين طبيب را بياوريد، تا در مورد زخم بدن من نظر بدهد.
حاضران رفتند و آن طبيب را ببالين مريض آوردند، او وقتى كه زخم را ديد گفت : برويد يك خنفساء (سوسك كوچك و سياه بدبو) بياوريد حاضران از سخن او خنديدند.
در همين لحظه ، بيمار به ياد سخنش افتاد كه روزى گفته بود: خدا براى چه اين سوسك را آفريده است ؟ به حاضران گفت ، سخن دگرت را گوش ‍ دهيد برويد سوسك را بياوريد، كه اين دكتر ماهرى است ، آنها رفتند و سوسك را آوردند، دكتر آن سوسك را سوزاند و خاكستر آن را روى زخم بيمار گذاشت ، و به اذن خدا، زخم او (كم كم ) خوب و از بيمارى نجات يافت ، بعد به حاضران گفت : خداوند خواست به من بفهماند كه پست ترين مخلوقات او بهترين داروها مى باشد (178)
132 - داستان زيد و عمرو
مى دانيم كه كلمه عمرو را با واو مى نويسند و كلمه داود را بجاى دو واو، با يك واو مى نويسند، و ضمنا در دروس مقدماتى ادبى ، بيشتر مثال به زيد و عمرو مى زنند اينك به اين داستان توجه فرماييد.
در زمانهاى گذشته يكى از وزيران ترك بنام داود ياشا مى خواست لغت عربى ياد بگيرد، يكى از دانشمندان را براى اين كار طلبيد.
در درس نحو وزير مكرر اين جمله را مى شنيد: ضرب زيد عمرا: زيد زد عمرو را و استاد مى گفت : زيد فاعل است و عمرو مفعول .
و در يكى از درسها، وزير خشمگين شد و از استاد پرسيد، مگر عمرو چه كرده كه هر روز زيد او را مى زند؟.
استاد جواب داد: در اينجا زننده و كتك خورده اى در كار نيست بلكه اين جلمه يك مثال براى بيان قواعد نحو است .
وزير خيال كرد كه او جواب صحيح را نداده است ، دستور داد او را به زندان افكندند سپس استاد ديگرى را طلبيد و از او سوال فوق را پرسيد و همان پاسخ را از او شنيد، او را نيز به زندان افكند.
و همچنين استادهاى ديگر بطورى كه زندآنهاپر از دانشمندان شد بجرم اينكه وزير پاسخ آن ها را نپسنديده است .
سپس وزير، دانشمندان بغداد را دعوت كرد، در ميان آن ها يك دانشمند زيرك وجود داشت ، وزير داود پادشا از او سوال فوق را پرسيد.
او در پاسخ گفت : اين كه هر روز زيد عمر را مى زند از اين رو است كه عمرو يك جنايتى كرده كه سزايش بالاتر از زدن است ، زيرا او هجوم آورده به نام سروزم داود پاشا تا يكى از دو واو نام سرورم را بدزدد.
از اين رو سرورم داود پاشا با يك واو زندگى مى كند ولى عمرو 9 با واو زيادى ، براى اين علماى نحو خواستند تسلط زيد را بر عمرو زياد كنند، تا هر روز او را بخاطر جنايت دزديش بزنند، مثال فوق را مى زنند.
وزير از شنيدن اين سخن ، نفس عميقى كشيد و احساس آرامش كرد و به آن دانشمند زيرك گفت : اكنون به حق پى بردم و بزودى هر چه بخواهى از جايزه به تو خواهم داد.
دانشمند گفت : هم اكنون جايزه ام را مى خواهم و آن اين است كه دانشمندان را از زندان آزاد سازى .
وزير پذيرفت ، و آنها را از زندان آزاد ساخت ! (179)

 

next page

fehrest page

back page