داستانهاى كودكى بزرگان تاريخ

جلد ۴

احمد صادقى اردستانى

- ۸ -


مصطفى چمران در سال 1311 هجرى شمسى در تهران متولد شد. از دوران طفوليت، با زندگى سخت و سطح پائين و در يك خانواده بسيار ساده، عادت نمود. پدرش كارگر بود و جوراب بافى مى‏كرد و با در آمد ناچيزى كه بدست مى‏آورد زندگى خود، همسر، مادر و هفت فرزندش را با مشكلات فراوان و در يك اطاق اجاره‏اى اداره مى‏كرد.
مصطفى تحصيلات خود را در مدرسه ((دارالفنون)) رفت و تحصيلاتش را در اين مدرسه ادامه داد. اين دانش‏آموز با هوش و مستعد، ضمن ادامه تحصيل، از پانزده سالگى در كلاسهاى تفسير قرآن آيت الله طالقانى ((ره)) در مسجد ((هدايت)) تهران و بعدها در درس فلسفه و منطق شهيد استاد مرتضى مطهرى شركت مى‏كرد.
وى دوران متوسطه را در ((دبيرستان البرز)) گذرانده سپس وارد دانشكده فنى شد و بالاخره در سال 1336 در رشته ((الكترومكانيك)) فارغ التحصيل گرديد. او در محيط دانشگاه همواره فعاليت مى‏كرد و يكى از بنيانگذاران انجمن اسلامى دانشجويان دانشگاه بود. پس از دريافت مهندسى الكترومكانيك، مدت يك سال در همان دانشكده فنى تدريس داشت.
مصطفى چمران اهل مطالعه، نويسندگى و نقاشى بود. بيشتر اوقات بر بالاى پشت بام تنها اطاقشان به مطالعه و نوشتن مى‏پرداخت، همواره شاگرد ممتاز و دانشجوى مقام اول بود، خطى زيبا داشت و در نوشتن انشاء مهارت خاصى از خود نشان مى‏داد. در رشته‏هاى مختلف ورزش فعاليت مى‏كرد. عشق فراوانى به رياضى و فلسفه داشت و مطالعات زيادى روى اين دو رشته مى‏نمود.
در سال 1337 شمسى، با استفاده از بورس تحصيلى، به عنوان دانشجوى ممتاز به آمريكا اعزام گرديد و پس از تحقيقات علمى فراوانى، در جمع معروف‏ترين دانشمندان جهان در ((كاليفرنيا)) موفق به كسب درجه دكتراى ((الكترونيك و فيزيك پلاسما)) از معتبرترين دانشگاه آمريكا شد.
او در آمريكا نيز آرام نمى‏گرفت و با همكارى دوستانش، براى اولين بار، انجمن اسلامى دانشجويان آمريكا را پايه ريزى نمود، فعاليتهاى وى در تبليغ اسلام آنچنان زياد و آشكار بود، كه رژيم شاه، بورس تحصيلى او را قطع كرد.
پس از قيام خونين پانزدهم خرداد 1342، همراه با بعضى از دوستانش به كشور مصر رفت و در زمان حكومت ((جمال عبد الناصر)) مدت دو سال تمام، سخت‏ترين دوره‏هاى چريكى و جنگ‏هاى پارتيزانى را آموزش ديد و بعد مسئوليت تعليم چريكى مبارزان ايرانى را به عهده گرفت.
دكتر مصطفى چمران، به خاطر داشتن بينش عميق مذهبى، از حركتهاى انحرافى سخت گريزان بود، به طورى كه در رابطه با جريان ناسيوناليسم عربى كه باعث تفرقه مسلمين مى‏گرديد، به جمال عبد الناصر رئيس جمهورى مصر اعتراض كرد و جمال عبد الناصر ضمن پذيرش اين اعتراض، اجازه تبليغ و سخنرانى به دكتر چمران داد.
بعد از فوت جمال عبد الناصر، دكتر چمران به لبنان رفت و با كمك امام موسى صدر، حركت مسلمين و شاخه نظامى آن را با توجه به اصول و مبانى اسلامى پى ريزى نمود و ساليان درازى در لبنان فعاليت داشت، تا اينكه انقلاب اسلامى ايران پيروز شد، لذا بعد از بيست و سه سال دورى از وطن، به ايران بازگشت و با تمامى وجود، تجربيات ارزنده و طولانى، علمى و انقلابى خود را در خدمت انقلاب اسلامى ايران قرار داد. اولين گروههاى پاسداران انقلاب اسلامى را در سعد آباد آموزش داد، سپس با سمت معاون نخست وزير، شبانه روز خود را صرف حل و فصل مشكلات كشور نمود. او با بى باكى خود را در ميانه صحنه‏هاى خطر مى‏انداخت، تا هر چه سريع‏تر و قاطعانه‏تر مسائل را حل نمايد. در جريان ((شهر پاوه)) و هجوم ضد انقلاب، قدرت ايمان، اراده آهنين، فداكارى، شجاعت و عشق وى به انقلاب اسلامى بر همگان آشكار گرديد. هنگامى كه كردستان در آستانه سقوط حتمى قرار گرفته بود و پاسداران را قتل عام كردند، دكتر چمران با فرمان امام خمينى ((ره))، فرماندهى نيروهاى اسلام را بر عهده گرفت و در زير باران گلوله به كردستان رفت و در مدت پانزده روز با قهرمانيهاى اعجاب انگيزش كه از عمق ايمانش به مبدا و معاد سرچشمه مى‏گرفت، شهرها، راهها و مواضع استراتژيك كردستان در آستانه سقوط حتمى قرار گرفته بود و پاسداران را قتل عام كردند، دكتر چمران با فرمان امام خمينى ((ره))، فرماندهى نيروهاى اسلام را بر عهده گرفت و در زير باران گلوله به كردستان رفت و در مدت پانزده روز با قهرمانيهاى اعجاب انگيزش كه از عمق ايمانش به مبدا و معاد سرچشمه مى‏گرفت، شهرها، راهها و مواضع استراتژيك كردستان را متصرف گرديد، به طورى كه كردهاى مسلمان با شادى و شعف وصف ناپذيرى، به استقبال نيروهاى اسلام شتافتند.
بعد از اين پيروزى بى نظير،، وى از سوى امام خمينى ((ره)) به وزارت دفاع منصوب شد. او در پست جديد، دست به تغيير و تحول بنيادين زد و با پاكسازى ارتش، اقدام به پياده كردن برنامه‏هاى اصلاحى نمود، تا ارتشى را بوجود آورد، كه حافظ و پاسدار انقلاب اسلامى و امنيت و استقلال كشور باشد.
دكتر چمران در انتخابات اولين دوره مجلس شوراى اسلامى، از سوى مردم تهران به نمايندگى برگزيده شد. او پس از انتخاب در مجلس در نيايشى چنين گفت:
((خدايا! مردم آن قدر به من محبت كرده‏اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار نموده‏اند، كه راستى خجلم و آن قدر خود را كوچك مى‏دانم، كه نمى‏توانم از عهده بر آيم. خدايا! تو به من فرصت ده و توانائى ده، تا بتوانم از عهده بر آيم و شايسته اين همه مهر و محبت باشم...))
دكتر چمران مجددا به نمايندگى از طرف امام خمينى ((ره)) در شوراى عالى دفاع منصوب گرديد و مامور شد تا به طور مرتب و منظم گزارشى كار ارتش را ارائه نمايد.
پس از حمله ناجوانمردانه رژيم بعثى عراق، در تاريخ 31 شهريور سال 1359 به ايران اسلامى، دكتر چمران به حضور رهبر كبير انقلاب اسلامى، دكتر چمران به حضور رهبر كبير انقلاب اسلامى رسيد و بعد از ارائه گزارش، همراه آيت الله خامنه‏اى نماينده ديگر امام ((ره)) در شوراى عالى دفاع، به اهواز رفت، گروهى از رزمندگان داوطلب را جمع كرد و ستاد جنگهاى نامنظم را تشكيل داد و با انجام اقداماتى نظير:
1- تاسيس واحد مهندسى.
2- نصب پمپ‏هاى آب در كنار رود كارون.
3- احداث كانالى به طول بيست كيلومتر و عرض 100 متر.
4- ايجاد هماهنگى بين ارتش، سپاه ونيروهاى داوطلب... و خدمات ارزنده‏اى در دفاع از كشور و ميهن اسلامى نمود.
هنگامى كه دشمن به شهر ((سوسنگرد)) يورش آورد، دكتر چمران پيشاپيش يارانش، به سوى شهر رفت، از سنگرى به سنگر ديگرى مى‏رفت و تيراندازى مى‏كرد و در همين شهر بود كه مجروح گرديد، خون گرم او با خاك خوزستان در هم آميخت، اما با اين حال از پاى نشست و با پاى مجروح گرديد، خون گرم او با خاك خوزستان در هم آميخت، اما با اين حال از پاى ننشست و با پاى مجروح، بر كاميون دشمن حمله برد و دشمنان از اين همه شجاعت و جرات چمران، سخت هراسيدند و فرار كردند، دكتر چمران خود بر كاميون دشمن سوار شد و با لبانى متبسم، كه شكوه و عظمت يك مومن واقعى را نشان مى‏داد، يارانش را به پيروزى‏هاى بزرگتر نويد داد.
دكتر چمران با همان كاميون خود را به بيمارستان اهواز رسانيد و تنها يك شب در بيمارستان بسترى شد و در اين شب هم جلسه شوراى فرماندهى در كنار تخت او تشكيل گرديد و تصميم‏گيرى به عمل آمد. صبح روز بعد با پاى زخمى و عصا زير بغل، به مقر ستاد جنگ‏هاى نامنظم رفت و چند روز بعد، دست به عملى بى سابقه زد، تا شهر ((هويزه)) را آزاد سازد!
در اسفند ماه 1359 با بدن مجروح به ديدار امام امت ((ره)) شتافت و گزارش وضعيت جنگ را ارائه نمود و نظرات امام را همراه با دعاى خير او، گرفت و يكسره به سوى تپه‏هاى ((الله اكبر)) رفت و پس از پيروزيهاى چشمگيرى در بستان و سوسنگرد، يك روز در اولين ساعات صبح، هنگامى كه از تپه‏ها بازديده مى‏كرد و باران خمپاره‏هاى دشمن از هر سو مى‏باريد، تركش يكى از خمپاره‏هاى دشمن بعثى، به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و روح پاكش سبكبال و آرام به پرواز در آمد و با كفنى خونين كه همان لباس رزمش بود، در تاريخ 31 خرداد ماه 1360 هجرى شمسى، در 49 سالگى به ديار ملكوتيان پركشيد و از ميان امت رفت!
پيكر پاك شهيد دكتر مصطفى چمران در ((بهشت زهراى تهران)) به كنار ساير شهيدان بزرگوار انقلاب اسلامى به خاك سپرده شد، اما نام و روح بلند او هم چنان جاويد است.
او در سوگند نامه عرفانى خود، با خداوند اينگونه پيمان بسته است:
خدايا به آسمان بلندت سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به اشك ديده يتيمان سوگند، به جانبازى فدائيان از جان گذشته سوگند، ما دشمن متجاوز را به جهنم مى‏فرستيم.
دكتر چمران، در اثر تلاش و مبارزه شبانه روزى، به خصوص در زمان جنگ، فرصت جمع آورى نوشته‏ها و سخنرانيهاى خود را نيافت، اما پس از شهادت او كتابهاى: لبنان، يادنامه اولين سالگرد شهادت... او كتابهاى: لبنان، ياد نامه اولين سالگرد شهادت... و لبنان به روايت امام موسى صدر و دكتر چمران، بسيارى از نامه‏ها و سخنرانيهاى او را، كه افكار و انديشه‏هاى مخلصانه او را منعكس نموده است، به چاپ رسانده‏اند.
فاجعه شهادت دكتر چمران اين مجاهد بزرگ راه خدا، براى جامعه اسلامى آنقدر حساس بود، كه امام خمينى ((ره)) پيام تسليت داد، بسيارى از شخصيتهاى علمى و سياسى ايران و كشورهاى اسلامى از او تجليل فراوان به عمل آوردند. - يادنامه اولين سالگرد شهيد دكتر مصطفى چمران، ص 120- 11. ?
به سال 1315 هجرى شمسى، در شهر كويرى و مذهبى ((كاشان)) سرور با كوچى، كه بعد به ((سپيده كاشانى)) شهرت يافت، چشم بدنيا گشود.
او درباره ولادت و شرائط خانوادگى خود مى‏گويد: تولد من در خانواده‏اى كاملا مذهبى، و در دامان پدر و مادرى معتقد به مبانى اسلام، و در لواى انديشه‏هاى توحيدى روى داد. پدرم در جوانى به همراه پدر خود در يكى از كشورهاى همجوار به بازرگانى اشتغال داشت، كه بعد از مرگ پدر خود و شورش هاى منطقه‏اى آن، در زمان رضاخان به ايران مراجعت كرد.
پدرم براى هميشه در موطن اصلى خويش كاشان ماندگار شد، پس از مقدارى تجارت به شغل كشاورزى پرداخت و زندگى هفت فرزند را، كه من هفتمين آنها بودم اداره مى‏كرد .
خانواده من، بخصوص پدر و مادرم به مطالعه كتابها و ديوآنهاى شاعران علاقه زيادى داشتند و طبيعى است من از همان آغاز كودكى با شعر و بخصوص با حافظ و سعدى و مولانا آشنا شدم. در تمام دوران تحصيلى، فرق زيادى بين نوشته‏هاى من با همدرسهايم وجود داشت و معلم بزرگ من، ابتدا پدر و مادرم بودند.
سپيده، به فرزند خود گفته است: در سنين 12 تا 13 سالگى طبع شعر سرودن داشته است، از سالهاى 47- 48 بطور جدى با ارائه شعر به ((روزنامه اطلاعات)) فعاليت حرفه‏اى خود را شروع كرده است. - يادمان سپيده كاشانى، ويژه نامه رسالت 25 اسفند 1372، ص 14. ?
او درباره اولين مجموعه شعرى خود مى‏گويد: ((پروانه شب)) دفترى است، نه رنجنامه‏اى است از تجربه‏هاى سالهاى 47 تا 50 كه به خاطر فضاى تاريك آن زمان، واژه‏هاى اين كتاب، تشبيه به پروانه‏هائى شده‏اند كه در شب پرواز مى‏كنند...
عقيده مذهبى و روحيه شناخت زمان، دو ويژگى سرنوشت سازى بودند كه ((سپيده)) را پس از پيروزى انقلاب اسلامى، پيشرو زنان شاعر قرار دادند، و او با سرودن سرودها و اشعار متعهدانه و پخش و انتشار آن در تلويزيون، راديو، روزنامه‏ها و مجلات، هنر شعرى و سازندگى خود را در قالبهاى زيبا و محتواهاى انسانى به نمايش گذاشت.
خانم كاشانى، بارها در سمينارها، كنگره‏ها و مجامع شعرى و ادبى داخل و خارج حضور فعال داشت، و با روحيه متواضعانه‏اى به خدمات فرهنگى، به خصوص در زمان جنگ و حتى با حضور در مناطق جنگى به فعاليت ادامه مى‏داد، كه كتاب ((خرمشهر)) از اسارت تا رهائى خاطرات يكى از اين سفرها مى‏باشد.
او دراين باره مى‏گويد: پس از آغاز انقلاب مقدس اسلامى ايران، فعاليت پيگير و بى امان من، در زمينه هنر و كارهاى ديگر شروع شد، همكاريهايى با راديو و تلويزيون داشتم، كتاب مستند ((خرمشهر از اسارت تا رهائى)) را كه دومين كتاب من بعد از ((پروانه‏هاى شب)) بود، به تحرير در آوردم و اكنون در صدد چاپ آن هستم و سومين كتاب من انشاءالله دفتر ((شعر پايدارى)) خواهد بود، كه در صدد جمع آورى آن مى‏باشم.
هم چنين، عضو كوچكى از اعضاى ((شوراى شعر ادب)) وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى هستم، در حال حاضر عضو ((شوراى شعر بنياد فرهنگى 15 خرداد)) نيز مى‏باشم.
فرزند بزرگ خانم كاشانى، درباره اخلاق و رفتار و نيز روش كارى مادر خود مى‏گويد: او براى ما هم پدر و هم مادر، چون پدرم در سال 1364 از دنيا رفت، ايشان براى ما مادرى مهربان بود و هميشه فرزندان خود را به صبر و استقامت دعوت مى‏كرد، به عنوان مادر، همسر و خانم خانه، مسائل زندگى براى او در اولويت قرار داشت، در خلال انجام كارهاى خانه، قلم و كاغذ بر مى‏داشت و آن چه را به ذهنش مى‏رسيد يادداشت مى‏كرد، آن گاه در ساعاتى از شب، كه سكوت بر خانه‏ام حاكم بود، شعرهاى خود را مى‏سرود.
مادر، خود را مديون انقلاب و نظام اسلامى مى‏دانست، در بدترين شرائط بيمارى، خانه را براى انجام امور مربوط به انقلاب و جنگ و نظام اسلامى ترك مى‏كرد، حتى پزشكان براى او دستور استراحت مطلق داده بودند، اما او اصرار مى‏كرد كه بايد در خدمت مردم و انقلاب باشد.
آيا، قرآن، بهترين يار و مونس ايشان بود، در لحظه‏هاى سخت به سراغ قرآن مى‏رفت و از آن فيض مى‏برد، هميشه با صبر و بردبارى با اعضاى خانواده و دوستان برخورد مى‏كرد، گذشت زيادى در زندگى داشت. هنگامى كه شخصى در يك نشريه به ايشان اعتراض مى‏كرد، يا با قلم خود مادر را مورد خطاب تند قرار مى‏داد، مادر با چنان روحيه بزرگوارانه‏اى با او برخورد مى‏كرد، كه آن شخص متنبه و خجالت زده مى‏شد.
اشعار و سروده‏ها و شعرهاى خانم سپيده كاشانى، سراسر از روح ايمان، ايثار، جهاد، حماسه، مقاومت، فداكارى، عشق به خدا، صداقت و پاكى، ستيز با دشمن دين، و بالاخره با روح انقلاب اسلامى موج مى‏زند، در زمان حيات و پس از آن سوى شاعران متعهد، اعم از مرد و زن مورد تمجيد و تجليل قرار گرفت، مجامع ادبى و فرهنگى بارها براى او مراسم بزرگداشت ترتيب دادند، يادنامه‏ها منتشر ساختند، و او را به عنوان ((زن شاعر نوپرداز درد آشنا)) معرفى كردند.
اما متاسفانه، او به سن 56 سالگى به بيمارى دردناكى مبتلا شد، دو سال تحت درمان بود با اصرار دوستان و آشنايان، براى معالجه به ((انگلستان)) رفت، ولى پس از سه ماه اقامت در آنجا معالجات سودى نبخشيد و سرانجام در غربت، 12 بهمن ماه 1371 هجرى شمسى با گذراندن يك حيات سراسر پاكى و خدمتگزارى، زندگى را بدرود گفت، پيكر رنج كشيده‏اش را به وطن آوردند، و 15 بهمن ماه با تشييع شكوهمند شخصيتهاى مذهبى و فرهنگى طبق وصيت او، به كنار شهداى انقلاب اسلامى، در بهشت زهرا به خاك سپردند.
البته به اعتراف فرزند او: مادرش در كاشان، روبروى ((فيض كاشانى)) مقبره‏اى براى محل دفن داشته است، و گمان مى‏رفت براى خاكسپارى به همان محل منتقل خواهد شد، اما با توجه به شركت او در مناطق عمليات جنگى و انس با رزم آوران دفاع مقدس از اسلام و كشور، خود وصيتنامه را تغيير مى‏دهد، و همنشينى با آنان را در ((بهشت زهرا)) نيز بر مى‏گزيند.
در وصيتنامه او آمده است: در مجلسى كه ترتيب خواهيد خواهيد داد، از تمام دوستان و آشنايان بخواهيد كه مرا ببخشند و حلال كنند، اگر در مدت زندگى جسارت كرده‏ام، صميمانه اميد بخشش از آنها دارم، دعا كنيد من با اجر شهادت از دنيا رفته باشم.
معبود توئى، از تو امان مى‏خواهم - - زان چشمه سرمدى، نشان مى‏خواهم

گفتى كه شهيد، زنده جاويد است - - يارب! زتو عمر جاودان مى‏خواهم

در پايان، مناسب خواهد بود، اولين سرود پس از انقلاب او را، تحت عنوان ((بهار است و هنگام چيدن من)) كه بارها از راديو و تلويزيون پخش شده، با هم زمزمه كنيم:
به خون گر كشى خاك من، دشمن من - - بجوشد گل اندر گل، از گلشن من

تنم گر بدوزى، به تيرم بسوزى - - جدا سازى اى خصم، سر از تن من‏

كجا مى‏توانى، ز قلبم ربايى - - تو عشق ميان من و ميهن من؟!

مسلمانم و آرمانم شهادت - - تجلى هستى است، جان كندن من

مپندار اين شعله افسرده گردد - - كه بعد از من، افروزد از مدفن من

نه تسليم و سازش، نه تكريم و خواهش - - بتازد به نيرنگ تو، توسن من‏

كنون روى خلق است، دنياى جوشان - - همه خوشه خشم شد، خرمن من

من آزاده، از خاك آزادگانم - - گل سرو مى‏پرود، دامن من

جز از جام توحيد، هرگز ننوشم - - زنى گر به تيغ ستم، گردن من

بلند اخترم، رهبرم از ره آمد - - بهار است و هنگام گل چيدن من.-روزنامه‏اطلاعات، 28 بهمن 1371، ص 7، نشريه كتاب صبح، ص 23-16، غروب سپيده، 23 اسفند 1371، ويژه نامه روزنامه‏رسالت. ?



next page

fehrest page

back page