مردان علم در ميدان عمل (جلد اول)

سيد نعمت الله حسينى

- ۱۲ -


شهادت امام اهل سنت
در سال 303 قمرى امام ابوعبدالله احمد بن على نسايى كه يكى از اعلام و عامه و از ائمه صحاح و از علماى بزرگ اهل سنت بوده است وارد دمشق شد ديد اهالى آن شهر در اثر تبليغات نادرست بنى اميه بعد از هر نماز به طور علنى على ابن ابيطالب را سب و لعن مى كنند خيلى متاثر شد تصميم گرفت احاديث كه با سلسله اسناد خود از رسول خدا در فضائل على عليه السلام در حافظه دارد به قلم بياورد پى كتاب خصائص العلوى را در اثبات مقدمات عاليه حضرت على (ع ) نوشت و بروى منبر آن كتاب را مى خواند و فضائل آن حضرت را نشر مى داد يك روز در منبر مشغول ذكر آن بزرگوار بود كه ملت جاهل و متعصب هجوم آوردند و او را گرفته كشيده از مسجد بيرونش انداختند و با شدت تمام او را زدند حتى خصيتين و آلت رجوليت او را گرفته و كشيدند كه در اثر همان ضربات و صدمات بعد از چند روز وفات كرد. (280)

جريان شهادت مدرس رضوان الله عليه
نقل است از حاجى انوار كه در رمضان 1316 مدرس را بكاشمر بردند ابتدا در خانه استاد بنا كه اقتدار نظام رئيس شهربانى وقت نيز آنجا مى نشست برده شد رضاخان اقتدار نظام دستور داده بود كه مدرس را شهيد كند ولى ايشان اقدامى نكرد بهمين جهت او را به مشهد فرستادند و تحت تعقيب قرار دادند بعد استوار مصطفويان را به عنوان كفالت شهربانى به كاشمر فرستادند او به همراه شخصى بنام حبيب شمر و جهانسوز رئيس ‍ شهربانى قم در قتل مدرس شركت كردند عصر ورز 27 ماه رمضان شربتى براى آقا مى برند حبيب شمريه آقا اصرار مى كند كه بايد بخورى آقا مى گويد من روزه دارم افطار كه شد مى خورم بالاخره جلادها بالا جبار اين شربت را به آقا مى خورانند مدتى طول مى كشد ولى هيچ تاثير نمى گذارد بالاخره عمامه آقا را بگلوى او مى بندند و آن سيد مظلوم و مسموم را خفه مى كنند شب مى فرستند سراغ ميرزا كريم كه غسال كه او را غسل بدهد و پاسبانها آقا را به تپه بيرون شهر مى برند بعدا بيگلرى رئيس شهربانى وقت در كاشمر در سال 1316 دستور مى دهد كه قبر آقا را خراب كنند مدتى گذشت دو مرتبه قبر را تعمير كردند دكتر رسا رئيس بهدارى كاشمر يك رباعى درباره تاريخ شهادت مدرس گفته كه اين است :
با دست جهانسوز،شته بدفرجام
كرده به شهادت مدرس اقدام
در سال هزار و سيصد و شش
در ليله بيست و هفتم ماه صيام (281)
در هنگام شهادت تمام دارائى مدرس 24 تومان بوده است در هنگام درس ‍ مدرس طلبه اى وارد شد مدرس به آن طلبه زياد احترام كرد طلبه ها خيال كردند از بستگان مدرس است بعد از رفتن آن طلبه از مدرس سوال كردند كه اين آقا چه نسبتى با شما دارد؟ فرمود: من ايشان را نمى شناسم گفتند پس ‍ چرا اين همه احترامش كرديد فرمود چون دانستم طلبه درس خوانى است عرض كردند:از كجا دانستيد؟ فرمود از لباسش چون طلبه درس خون لباسش باهم تناس ندارد ديدم قبا كهنه و عبا نو است معلوم است توجهش ‍ به درس است نه به ساختن و پرداختن لباس .

خواب ميرزا كريم غسال در خصوص شهيد مدرس
سيدى هاشمى از اهالى كاشمر مى گويد شب بيست و هشتم ماه رمضان مرحوم حاجى معاون الاطباء مرحوم شيخ حبيب الله آيت الهى به خانه ما آمدند و شروع كردند به گريه كردن گفتم چه خبر است گفتند ديشب مدرس ‍ را كشتند و در سر تپه دفن كردن ،صبح به قبرستان رفتيم و ديديم ميرزا كريم مرده شوى آنجاست از او پرسيدم آيا تو فهميده اى ديشب يك نفر را كشتند و در اينجا دفن كردند؟ ميرزا كريم به مجرد شنيدن اين حرف شروع كرد به گريه كردن و سپس گفت من ديشب خواب بودم در عالم خواب سيد بزرگوارى پيش من آمد و گفت حركت كن يكى از اولادهاى ما به ظلم و جور كشته شده او را پيش تو مى آورند او را به دقت غسل بده و كفن كن و از او دقيقا مواظبت كن از خواب بيدار شدم دو مرتبه خوابيدم باز همان بزرگوار با شدت و تغير به من امر فرمود كه حركت كن الان او را مى آورند من هنوز خواب بودم كه ديدم درب غسال خانه مى زنند در را باز كردم ديدم پاسبانى جلو آمد و گفت :
يك سيدى در شهربانى مرده بيا او را غسل بده من قضيه را فهميدم آمدم ديدم 5 يا 6 پاسبان چراغى در دست دارند به من گفتند خودش كفن دارد تو فقط او را بشوى هنگامى كه مشغول شستن بودم ديدم پاسبانى آهسته آمد بگوش من گفت اين سيد را خيلى خيلى احترام كن شخص بزرگوارى است ما هم تا جايى كه از دستمان مى آمد كوتاهى نكرديم .
پايان زندگانى هر كس به مرگ اوست
جز مرد حق كه مرگ وى آغاز دفتر است
مرد خداى تن به مذلت نمى دهد
انسان به كسب عزت و ذلت مخير است
آن كس كه در اقامه حق مى شود شهيد
عمر را بد نصيب وى از موت احمر است
(لله در من قال )
پايدارى تا شهادت شيوه مرد خداست
مرگ در ميدان جنگ از مرگ در بستر خداست

حدود دم حضرت والا!
شهيد مدرس نسبت به فرمانفرما مطالبى گفته و انتقاد كرده و ايراد گرفته بود فرمانفرما بوسيله يكى از دوستان مدرس كه با او نزديك بوده به مدرس ‍ پيغام مى دهد كه :خواهش مى كنم حضرت آيت الله اينقدر پا روى دم من نگذارد مدرس جواب مى دهد به فرمانفرما بگوييد حدود دم حضرت والا بايد معلوم شود زيرا من هر كجا پا مى گذارم دم حضرت والا آنجاست !

مى خواهم كوتو نباشى
(يك روز رضاه شاه يقه پيراهن كرباسى مدرس را گرفت و گفت سيد از من چه مى خواهى ؟ مدرس بالجهه اصفهانيش جواب داد:مى خواهم كوتو نباشى .

شهيد مدرس و مشهدى عبد بقال و التيماتوم روسيه !
گفته اند شهيد مدرس روزى از مجلس به خانه اش مى رفت و عده اى همراهش بودند در راه براى تهيه غذا از بقال سر كوچه شان مى خواست ماست بخرد ضمن آنكه مشهدى عبدالكريم بقال مشغول تهيه ماست بود، سيد شروع كرد به تعريف جريان مجلس و اينكه در مجلس اولتيماتوم روسيه مخالفت كرده و فرموده بود كه حالا بناست ما از بين برويم پس چرا با دست خودمان از بين برويم (نه )ما خواسته روسيه را امضا نمى كنى و مجلس هم جرات پيدا كرد و آن موضوع رد شد يكى از اطرافيان گفت آقا! اينكه درست نيست شما سياست مملكت را به مشهدى عبدالكريم بقال بگوييد مدرس پاسخ داد اينها موكلين من هستند باى بدانند كه در مجلس ‍ چه مى گذرد و ما در آن جا چه مى كنيم .

من جزء سكه زر،بر بار شتر و روز روشن چيزىقبول نمى كنم !
فرستاده انگليس چكى براى شهيد مدرس فرستاد،مدرس پرسيد اين چيست ؟ آورنده گفت اين چك ناميده مى شود و چك را مى برند بانك و تبديل به پول مى كنند،مدرس قاه قاه خنديد و گفت :به آقاى سفير بگوئيد من جز سكه زر،آنهم بر بار شتر،آنهم در روز روشن چيز ديگرى قبول نمى كنم ! (282)
شهيد مدرس مى گويد موقعيكه در نجف تحصيل مى كرد حجره اى داشتم كه در موقع خواب گنجايش تمام اندام مرا نداشت و فرش آن قطعه حصيرى بود الان هم با آنكه هر چه بخواهيم در اختيار قرار مى گيرد باز همان زمان طلبگى زندگى مى كنيم (پيام انقلاب شماره 22 ).

شيخ شهيد نورى و پرچم خارجى
وقتى حكم اعدام آيت الله شهيد شيخ فضل الله نورى صادر مى شود،عده اى مى آيند در اطاق بزرگ جمع مى شوند و هر يك پيشنهاد و راه حلهائى ارائه مى دهند شيخ به آقا بزرگ خان مى گويد تو چه به عقلت مى رسد؟وى مى گويد من دو چيز عقلم مى رسد يكى آنكه در خانه اى پنهان شويد و بعد مخفيانه عتبات تشريف ببريد آن جا در امن و امان مى مانيد شيخ فرمود اينكه نشد اگر من پايم را از اين خانه بيرون بگذارم اسلام بدنام خواهد شد سپس شيخ پرسيد ديگر چه ؟ وى گفت دوم آنكه مانند خيلى ها تشريف ببريد به سفارت ...
آقا تبسم كرد و فرمود شيخ خيرالله برو ببين زير ميز چه هست خيرالله رفت و از زير ميز يك بقچه قلماكار آورد فرمود بقچه را باز كن باز كرد چشم همه خيره شد؛ يدم يك بيرق خارجى است خدا شاهد است من كه مستخدم خانه بودم اصلا نفهميدم اين بيرق را كى و از كجا آورده بود...
شيخ شهيد فرمود حالا اين را فرستاده اند كه من بالاى خانه ام را بزنم و در امان باشم اما زود است كه من پس از هفتاد سال كه محاسنم را براى اسلام سفيد كرده ام حالا برويم زير بيرق كفر. بقچه را از همان راهى كه آمده بود پس فرستاد.
(شهداى روحانيت ،ج 1 )

اگر جن و انس يك طرف باشد و من يك طرف ...
شهيد آيت الله سعيدى نقل مى كردند كه خدمت حضرت آيت الله العظمى امام خمينى عرض كردم :شما را تنها مى گذارند امام فرمود:اگر جن انس و يك طرف باشند و من يك طرف همين است كه مى گويم . ( مجله پيام انقلاب ،شماره 104 )

من تنها به ايران مى روم
شب آخرى كه امام در پاريس بودند به نزديكانشان كه در پاريس بودند گفتند من دست بيعتم را از شما برداشتم راضى نيستم كه يكى از شما به زحمت بيافتد فردا خودم تنها به ايران مى روم چون اگر كارى داشته باشند با من دارند و كسى با شما كارى ندارد شماها اگر از كشورهاى ديگر آمده ايد و درس يا كار ديگرى داريد مى توانيد سركارتان برگرديد اگر انشاء الله برنامه اى رشد كه مى آييد ايران . (زن روز،شماره 53)

عكس العمل شيخ انصارى در برابر توصيه متنفذين
مدتى مرحوم شيخ مرتضى انصارى به دزفول آمده بود و به امور شرعيه مردم رسيدگى مى كرد روزى دو نفر كه باهم نزاعى داشتند خدمت شيخ رسيده درخواست كردند به مرافعه آنها خاتمه دهند شيخ فرمود فردا براى حكم حاضر شويد.
شبانه يكى از شخصيتهاى شهريه شيخ پيغام داد كه چون يك از اين دو با او نسبت دارد استدعا دارد كه از ايشان جانبدارى كند شيخ از اين پيغام به قدرى ناراحت شد كه شبانه قصد هجرت از وطن خود نموده چنين فرمود:
((شهرى كه متفذين آن در احكام شرعش مداخله مى كنند توقف در آن جا صلاح نباشد ))(283)

مبارزات آيت الله حاج آقا حسين قمى با رضاخان
يكى از ويژگيهاى مبرز و كاملا محسوس و مشهور مرحوم آيت الله العظمى حاج آقا حسين قمى عدم تسليم و حتى عدم سكوت آن مرحوم در مقابل اعمال قوانين خلاف شرع دولت وقت و به ويژه ديكتاتورى رضاخان پهلوى بود،قبل از آنكه وارد شرح برخى از مقابله هاو مبارزات آن مرحوم عليه پهلوى بشويم تذكر نكته مهمى را براى روشن شدن اهميت آن مبارزات و درك موقعيت خاص زمان لازم مى دانيم و آن نكته اين است كه در زمان حكومت و سلطنت رضاخان اصولا جو حاكم بر جهان جو استبدارى و حكومت مطلقه افراد ديكتاتور و مطلق العنان بود، در آن زمان شوروى دچار سفاكى مانند استالين بود،ايتاليا زير چكمه هاى موسولينى مى لرزيد آلمان گرفتار ديوانه اى زنجيرى مانند هيتلر بود.
تركيه عرصه تاخت و تازه فردى خود باخته همچون كمال آتاترك بود و در ايران نيز عامل شناخته شده انگليس (رضاخان ) حكومت مى كرد و در آن زمان نظريه شيوع حالت خاص استبداد و ديكتاتورى در جهان هر كس در هر كشورى به هر عنوانى در برابر اين خونخوار ظالم مى ايستاد عملا از جان خود گذشته بود و مسئله تبعيد و زندان از مجازاتهاى بسيار ساده تلقى مى شد اين شجاعت و اخلاص شخص آيت الله حاج آقا حسين قمى رحمة الله عليه بود كه او را پيشگام و قيام كرد و وجود اين صفت عالى در ايشان هر فرد منصفى را به قبول صفت شجاعت و تحسين وى وا مى دارد .

چراغانى ممنوع
در حدود سالهاى 14-1313 كه رضاخان پهلوى به سركوب مخالفان خويش موفق شده بود به هر شهرى كه وارد مى شد مورد استقبال قرار مى گرفت در همان موقع رضاخان از سفرى جنگى عليه يكى از مخالفان محلى بر مى گشت و قصد داشت سر راه به مشهد نيز بيايد،اسدى ،نايب التوليه آستان قدس رضوى به اتفاق چند نفر از مسوولان كشورى و انتظامى به حضور آيت الله قمى رسيدند و اصرار داشتند كه در مشهد هم لازم است براى رضاخان چراغانى شود و طاق نصرت ببندند و از ايشان رسما استقبال شود، آنان مصرانه مى خواستند كه مرحوم قمى عدم مخالفت خود را اعلام نمايد: آقا در لحظات اول كه از تاريخ ورود رضاخان به مشهد اطلاع نداشتند چندان مخالفت قاطعى ننمودند زيرا مستمسكى در دست نداشتند آنها رفتند همان شب با روشن شدن تاريخ ورود رضاخان به مشهد اين قضيه براى آقا واضح شد كه دقيقا مصادف با سالروز شهادت حضرت مسلم بن عقيل مى باشد مرحوم قمى شبانه به اسدى و ديگران اعلام نمودند كه نبايد در چنين روزى جشنى گرفته شده يا چراغانى شود،امر ايشان بطورى نافذ بود كه روز بعد تمامى مقدمات استقبال اعم از چراغانى ،طاق نصرت و غيره در سطح شهر جمع آورى شد و حتى كنسول افغانستان كه طاق نصرت هايى را تهيه ديده بود جمع كرد و اين قضيه با اطلاع رضاخان رسيد و بسيار براى او گران آمد و سخت عصبانى شد .
اين گونه برخوردهاى موضعى ميان مرحوم آيت الله قمى و رضاخان پيش ‍ مى آمد و ايشان هيچوقت از اداى وظيفه شرعى و اجتماعى كوتاهى نمى كرد تا آنكه داستان معروف كشف حجاب اجبارى و متحدالشكل كردن لباس مردان مطرح شد.

مبارزه با كشف حجاب اجبارى
همانگونه كه داستان ننگين جشن هنر در دوره سلطنت محمد رضا پهلوى از شيراز شروع شد،قضيه كشف حجاب نيز از شيراز آغاز گشت به اين شرح كه ميرزا على اصغر خان حكمت شيرازى كه در آن زمان پست وزارت معارف و فرهنگ را اشغال كرده بود در روز پنجشنبه ماه ذيحجه سال 1353 ه . ق برابر با سال 1313 خورشيد به شيراز وارد شده و در جشنى كه به افتخار او در مدرسه شاهپور منعقد گرديده بود و از طبقات مختلف مردم نيز در آن حضور داشتند شركت مى كند و طبق برنامه قبلى پس از ايراد سخنرانى ها و نمايش ناگهان چهل زن و دختر مكشفه (بى حجاب )در مجلس بر روى صحنه ظاهر شده و اركستر، آهنگ رقص مى نوازد و دختران نيز به رقص و پايكوبى مى پردازند اين عمل مقدمه كشف حجاب رسمى و اجبارى بود خبر اين داستان مثل بمبى صدا مى كند و مردم بسيار متاثر مى شود اما احتمال مى دهند كه شاه بى اطلاع باشد چندى بعد اين خبر در روزنامه چاپ مى شود كه در ميدان جلاليه با حضور رئيس الوزراء (محمد على فروغى ،ذكاء الملك )دختران مدارس را بدون چادر جمع كرده و على اصغر خان حكمت ضمن نطقى مى گويد:بعضى گمان كردند اين اقدامات در شيراز خودسرانه بود لكن راى اعليحضرت همايونى است و بايستى و به تصويب برسد و مى رسد.
مرحوم آيت الله قمى بعد اين خبر تاسف آور سخنرانى كرده و گريسته و فرمود اسلام فدايى مى خواهد و من حاضرم فدا بشوم و سپس توسط محمد ولى اسدى نايب التوليه به شام پيغام داد كه لازم است شاه از اين عمل خوددار نمايد،ضمنا اعلام كرد كه چنانچه اين توصيه عملى نشود به سختى مبارزه خواهد كرد و اضافه نمود كه گرچه تاكنون شماها اصرار داشتيد كه من با پهلوى ملاقات كنم و من نمى پذيرفتم اما حالا حاضرم كه براى جلوگيرى از اين عمل غير مشروع و ضد اسلامى به تهران رفته و شخصا به ديدار پهلوى بروم تا او را از اين عمل منصرف كنم در غير اين صورت تا پاى جان ايستاده ام يك روز پس از اين پيام ،بيت و مرحوم آيت الله قمى و كوچه هاى اطراف از طرف مامورين دولتى تحت نظر گرفته شد اشخاص را تحت نظر مى گرفتند، مرحوم قمى نامه اى به مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ عبد الريك حائرى موسس حوزه علميه قم نوشته و از ايشان استمداد كردند و با دو نفر از علماء مشهد يعنى مرحوم آقا ميرزا محمد كفايى معروف به آيت الله زاده (فرزند مرحوم آخوند ملا محمد كاظم خراسانى صاحب كفايه )و مرحوم آيت الله حاج شيخ مرتضى آشتيانى تماس گرفته و آنها را در جريان حوادث قرار دادند، تدريجا اطراف بيت و كوچه هاى مربوط توسط مامورين بطور علنى و شديدا تحت نظر گرفته شد و مامورين براى ايجاد رعب و وحشت خود را عابران نشان مى دادند و حتى الامكان مانع ملاقات اشخاص با مرحوم آيت الله قمى مى شدند وحشت اختناق و سانسور به حد اعلا رسيده بود و قلبى مطمئن دلى آرام و شجاع و رحيه اى بسيار قوى مى خواست تا جرات مقابله علنى داشته باشد به هر حال مرحوم قمى تصميم گرفتند به تنهايى اقدام كنند و عزمشان بر اين قرار گرفت كه به تهران بروند و با پهلوى ملاقات كنند و اين قصد خود را به آقايان كفايى و آشتيانى هم اطلاع دادند وضع شهر متشنج شده بود مردم از اوضاع ناراضى و نگران بودند مرحوم قمى در منزل درس ‍ مى گفتند و صبح و عصر طلاب به منزلشان مى رفتند در يكى از جلسات آقا فرمودند:من قصد اقدام دارم خود را موظف مى دانم كه اقدام كنم و چنانچه براى جلوگيرى از كشف حجاب اجبارى ده هزار نفر كه يكى كار آنها من باشم كشته شود جايز است اين گفتار در مشهد و اطراف بزودى پخش شد و اثر وسيعى گذاشت ،دولت بطور علنى وارد مبارزه شد اطراف بيت آقا را محاصره نمودند و اسامى اشخاصى كه به بيت آقا رفت و آمد داشتند يادداشت كردند و تظاهر علنى مى كردند كه منزل تحت محاصره و كنترل است .
كم كم وضع شهر مشهد و ديگر شهرهاى خراسان به شدت متشنج و آماده انفجار گرديد و روز 28 ربيع الاول 1358 ه . ق مرحوم آيت الله قمى تلگرافى به تهران به عنوان رضاخان پهلوى مخابره نمود كه براى مذاكره در برخى از موضوعات به تهران خواهد رفت و شب 29 ربيع الاول به اتفاق دو نفر از فرزندان خود و يك خدمتكار به طرف تهران حركت نمودند .
قبل از حركت از آنجا كه احتمال وقوع هر گونه حادثه حتى كشته شدن ايشان مى رفت مرحوم آيت الله قمى به فرزند ديگرشان جناب آقاى حاج سيد عباس نجاتى وصيت مى كند كه اگر من از تهران برنگشتم و اتفاقى افتاد تا سه ماه براى مخارج زندگيتان از آقاى حاج زين العابدين يزدى وجهى بگيريد و اگر از سه ماه گذشت ديگر خود دانيد بدين ترتيب كاروان بظاهر بسيار كوچك اما در حقيقت بزرگ و مسلم گونه از مشهد عازم تهران شد حركت ايشان به وسيله يكى از آقايان تلگرافى به مرحوم آقاى حاج سيد يحيى صدرالعلماء اطلاع داده شد و متن تلگراف بين نماز ظهر و عصر در مسجد حاج سيد عزيز الله تهران براى نمازگزاران خوانده مى شود مردم از حركت ايشان اطلاع مى يابند و روز آخر ماه ربيع الاول مرحوم قمى و همراهان وارد حضرت عبدالعظيم شده و در باغ سراج الملك منزل مى كنند .
روز اول ماه ربيع الثانى مردم تهران به اتفاق بعضى از آقايان علماء و ائمه جماعت متقى و مبارز از ايشان ديدار مى كنند و چون اكثرا به صورت دسته جمعى و با اتوبوس ،اتومبيلهاى كرايه يا قطار مى آمدند رفت و آمد وسائل نقليه بسيار زياد و محسوس مى شود و اين حركت رو به تزايد تا نيمه شب ادامه مى يابد و موجب نگرانى دولت وقت مى گردد روز بعد دولت جلو حركت وسائل نقليه را گرفت و حتى برنامه رفت و آمد قطارها به حضرت عبدالعظيم هم لغو مى شود وسائل نقليه عمومى اجازه حمل مسافر به حضرت عبدالعظيم نمى يابند مردم به صورت دسته جمعى و پياده به سوى محل اقامت آيت الله قمى رهسپار مى شوند،منظره جالب و حساسى ايجاد مى شود وحشت دولت هر لحظه بيشتر مى گردد تقريبا ساعت 10 صبح روز دوم ماه ربيع الثانى ملاقات با معظم له ممنوع اعلام و درب باغ بسته مى شود از ورود و خروج به باغ جلوگيرى به عمل مى آيد و به تدريج تا فرا رسيدن شب باغ سراج الملك عملا تحت محاصره قواى دولتى قرار مى گيرد وكلا رفت و آمد به باغ ممنوع مى شود .
قابل تذكر است كه رهبر انقلاب اسلامى ايران امام خمينى مدظله العالى به مناسبتهاى مختلف از تبعيد مرحوم آيت الله العظمى قمى و حوادث مربوط به آن سخن به ميان آورده اند من جمله در ديدار با جمعى كه از اصفهان به حضورشان رسيده بودند فرمودند:((يك وقت آقاى قمى خودش تنها پاشد راه افتاد آمد كه من تهران بودم ايشان به حضرت عبدالعظيم آمدند و ما رفتيم خدمتشان و ايشان قيام كردند منتهى او را حبس كردند و بعد هم تبعيدش كردند )).
به ترتيب پس از محبوس شدن آقا و ممنوع الملاقات شدنشان چند نفر از ماموران دولت به ديدارشان آمدند و آقا فرمودند:من بايد پهلوى ملاقات كنم و مطلب خود را فقط به او بگويم ،روز ديگر رئيس ديوان عالى كشور و دادستان وقت (كه به نظر دولت داراى جنبه مذهبى بودند ) به ملاقات ايشان آمدند و هدفشان اين بود كه از طريق بحث علمى با آقا وارد مذاكره شوند ولى معظم له به بحث با آنها راضى نشدند و تاكيد كردند كه من براى ملاقات و مذاكره با شخص پهلوى آمده ام ،آنها گفتند كه آقاى رئيس الوزراء و وزير كشور دربار به ديدار شما خواهند آمد ولى آقا فرمودند،هيچ فائده اى ندارد چون غير از شخص پهلوى حاضر نيستم با هيچ كس صحبت كنم .
اما رضاخان آمادگى ملاقات با ايشان را نداشت چون مى دانست كه اولا پس از ملاقات با ايشان حجت برخودش و مردم تمام خواهد شد و جاى هيچ كشى در غير اسلامى بودن عملش باقى نمى ماند،ثانيا آيت الله قمى اهل ملاحظه و رعايت مقام كاذب شاهنشاهى نبود و چون تمام مقامات دولتى مطلب آقا را مى دانستند به هيچ عنوان راضى به ملاقات با آقا نمى شدند چند بار ديگر فقط رئيس كل شهربانى با آن مرحوم ملاقات معمولى داشت آقا با دو نفر از نزديكانش طرف صحبت درسى بود و كسى ديگر حق ملاقات با آقا را نداشت چند روز بعد رئيس شهربانى به اتفاق محمد عبده كه دادستان كل كشور بود به خدمت آقاى قمى آمدند و اظهار داشتند كه در مشهد بر اثر حركت شما يورش و منجر به قتل عده اى بى گناه شده و گناه اين قضيه به عهده شما است مرحوم قمى بر مرگ يك عده مسلمان بى گناه گريستند و فرمودند :گناه اين كشتار به گردن و دولت شخص ‍ شاه است چون من با كمال مسالمت و با دست خالى براى مذاكره آمده بودم و شماها مرا حبس كرده و مردم را كه به دفاع از اسلام علاقه مند هستند تحريك كرده ايد قطعا خبر حبس شدن ما به مشهد رسيده و اهالى مشهد هم اعتراض كرده اند و شما به جاى آنكه به مطالبشان رسيدگى كنيد آنها را گلوله باران كرده ايد .
ماموران شاه بالاخره پس از آنكه از اثر تهديد به روحيه قوى و پولادين آقا مايوس شدند هم به مشهد امكان ندارد بنابراين شما يا بايد در همين باغ به همين صورت بمانيد يا به محلى كه دولت در نظر برويد مرحوم قمى فرمودند:اگر به ميل خودم نمى گذاريد و در خواستم اجابت نمى شود و امكان ندارد به مشهد مراجعت كنم گذرنامه براى ايشان و عائله اش صادر شود مرحوم آيت الله قمى به اتفاق دو نفر از فرزندان خود به همراهى يك خدمتكار به سوى عراق حكومت مى نمايند و در شهر كربلا در جوار مرقد حضرت سيدالشهداء اقامت مى گزيدند وقتى ايشان وارد كربلا شدند مرحوم آيت الله العظمى سيدابوالحسن اصفهانى مرجع بلاد معارض ‍ فرستاده و آقا سيد ميرزا را با نامه اى به نمايندگى خدمت آيت الله قمى فرستاد و آقا سيد ميرزا مى گويد آقا به من امر فرموده اند از طرف ايشان دست شما را ببوسم .
آيت الله قمى مقيم كربلا شدند و به اداره حوزه علميه آنجا پرداختند و گروهى از علماء بزرگ از قبيل مرحوم آيت الله ميلانى متوفى 1359 و مرحوم آيت الله ميرزا مهدى شيرازى (متوفى 1380 ق . ) وعده ديگرى از علماء و جمعى از طلاب ايرانى به كربلا هجرت نمودند مرحوم قمى از وضع ايرانيان و اقدامات رضاخان و گرفتارى مردم سخت ناراحت بوده و پيوسته مترصد بودند كه اقدامى كنند ولى موقعيت پيش نيامد تا شهريور 1320 پيش آمد و رضاخان توسط اربابانش از ايران اخراج و به ((سنت موريس )) تبعيد شد.

خواسته هاى پنچگانه آيت الله قمى
پس از سقوط رضاخان و ده سال از وطن مرحوم قمى در اولين فرصت به قصد زيارت مرقد مطهر حضرت على بن موسى الرضا به ايران آمدند استقبال بى نظيرى از آن بزرگوار در سراسر ايران به عمل آمد از قصر شيرين تا همدان تا مشهد همه جا چراغانى شد همه بزرگان علماء سران قبايل مسوولان امور دولتى و مردم به ملاقات آقا مى شتافتند هر جا كه كاروان آقا مى رسيد تقريبا شهر به صورت تعطيل در مى آمد مى توان گفت كه ايران با اين مسافرت تكان خورد آيت الله قمى در مراجعت به هنگام توقف در تهران پيشنهادات معروفى به دولت وقت ارائه كرد كه اهم آنها در پنج عنوان زير مى گنجد:
1- دولت ايران زنان را در انتخاب حجاب آزاد بگذارد و اجبارى در كشف نباشد .
2- مدارس مختلط كه به دستور رضاخان ايجاد شده بود منحل و مدارس ‍ پسرانه و دخترانه مجزا شده و نماز در مدارس برقرار شود .
3- تعليم قرآن و دروس دينى جزء برنامه درسى دبستانها و دبيرستانها قرار بگيرد .
4- حوزه علميه قم و مشهد و غير آزاد باشند علاوه بر آن مدرسين و محصلين علوم دينيه به هنگام تحصيل از رفتن به خدمت نظام وظيفه معاف باشند.
5- موضوع اقتصاد و تجارت تحت نظر متخصص اداره شود بطورى كه توازن صادرات و واردات حتى الامكان حفظ گردد و كمبود غذايى و خواربار كه فشارش بدوش طبقه ضعيف است از بين برود .
پيشنهادات فوق به تدريج و به كمك عموم ملت مورد قبول رژيم قرار گرفت و بدين شرح آن مرجع عاليقدر كه ده سا قبل در حضرت عبدالعظيم در باغى محبوس شده بود و مردم را از ملاقات با او منع مى كردند كه چرا كشف حجاب اجبارى مخالفت داد،نه فقط در ميان استقبال ملت مسلمان ايران به وطن مالوف بازگشت بلكه علاوه بر قضيه لغو كشف حجاب اجبارى چندين دستوالعمل شرعى و اجتماعى ديگر را نيز به دولت ديكته كرد ... و بار ديگر اين وعده الهى تحقق و مصداق خارجى يافت كه :(ان تنصروالله ينصركم و يثبت اقدامكم ).
مرحوم آيت الله قمى پس از انجام مقصود به عتاب مراجعت نمود و كمافى السابق در كربلا اقامت نمود و مشغول اداره حوزه علميه كربلا شد تا پس از فوت مرحوم آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى بر حسب درخواست علماء نجف از قبيل مرحوم آيت الله عبدالهادى شيرازى و مرحوم آيت الله شاهرودى و آيت الله العظمى خويى از كربلا به نجف اشرف انتقال يافتند و مرحوم قمى حوزه را اداره مى كردند گرچه نسبت به قبول اين مسوليت معنوى شديدا بى ميل بودند ونمى خواستند زعامت و مرجعيت عامه را قبول كنند لذا مكررا در حرم مطهر با خواندن نماز حاجت و نماز جعفر طيار از خداوند متعال درخواست مى كردند كه مرگش زودتر فرا رسد تا مسووليت سنگين زعامت حوزه را به عهده نگيرد تا آنكه سه ماه پس از فوت مرحوم سيدابوالحسن در سال 1366 قمرى برحمت ايزدى پيوست . (284)

در حاشيه قيام آيت الله العظمى قمى (ره )
در ارتباط با قيام و مبارزه مرحوم آيت الله قمى دو حادثه جالب نيز قابل تذكر است ، يكى حماسه خونين و قتل عام مسجد گوهرشاد و سخنرانى بهلول ،روحانى مبارز،ديگر دادستان اعدام اسدى نائب التوليه آستان قدس ‍ رضوى كه بسيار عبرت انگيز است .

واقعه خونين مسجد گوهرشاد
انتشار خبر محاصره باغ سراج الملك و زندانى شدن آيت الله قمى و ممنوعيت رفت و آمد به حضورشان در مشهد موجب ملال و اندوه فوق العاده مردم مى شود در تمامى مجالس و محافل مذهبى و حتى نمازهاى يوميه جماعت ،مورد بحث مردم قرار مى گيرد و عموما معتقد مى شوند كه بايد اقدامى كرد و ساكت ننشست و حتما بايد از آيت الله پشتيبانى نمود در همين ايام آقاى حاج شيخ محمد تقى نيشابورى واعظ معروف كه در ميان مردم به علت صراحت لهجه به نام بهلول معروف بود وارد مشهد مى شود و بعد از اطلاع از قضيه اعلام مى كند كه پس از ملاقات با بستگان آيت الله قمى به منبر خواهد رفت ساعت اول شب مسجد گوهرشاد مملو از جماعت مى شود بطورى كه بعد از نماز مغرب و عشاء تقريبا سه بخش از مسجد را مردمى كه ايستاده بودند پر مى كنند و آقاى بهلول به منبر رفته و سخنرانى پر شور و فصيحى نموده حدود يك ساعت و نيم مردم را در جريان وقايع و پى آمد كشف حجاب گذاشت .
مردم تحت تاثير واقع شده صداى شيون و اعتراضشان برخاست گروه زيادى تهيج شده و به طرف منبر رفتند و سخنرانى كردند حماسه و هيجان انقلابى در مردم پيدا شده بود و عموما آمادگى براى اقدامى عليه رژيم داشتند،ساعت حدود چهار از شب گذشته به علت ازدحام صلاح در اين دانسته شد كه جماعت به صحن نو منتقل شوند در عين حال قعطنامه اى نيز صادر شد كه طى آن تحصن مردم خراسان در صحن نو و حرم مطهر به عنوان اعتراض عليه تضييقاتى كه براى مرحوم آيت الله قمى ايجاد شده بود رسما اعلام گرديد و خواستار رفع حبس از معظم له گرديدند صبح روز دهم ربيع الثانى گروهى از نظاميان در مقابل صحن نو جمع شده و مردم را از خيابان به گلوله بستند گفته مى شود كه يك تير هم به ضريح مطهر اصابت كرد زيرا كه ضريح از صحن نو كاملا قابل ديدن است و نقل شده كه در اين حادثه چندين نقر كشته شدند و چندين نفر مجروح مى گويند فرمانده لشكر خود شخصا در محل حاضر شده و عاملين حادثه را شديدا مورد نكوهش ‍ قرار داد كه چرا چنين كرده اند! (ظاهرا قصدش اين بود كه دولت و مقامات را در اين جريان بى گناه جلوه دهند ).
به هر تقدير مردم با انزجار، نفرت و عصبانيت بيشتر نسبت به دولت مجددا به حرم بازگشتند عين حال كه آمادگى بيشترى براى مبارزه پيدا كرده بودند مجددا به حرم بازگشتند در اين موقع جمعيت زيادى از اطراف مشهد و شهرهاى مجاور به مشهد آمدند و تا آنجا كه در مسجد و شبستانها جا بود متحصن شدن لازم به تذكر است كه روز حمله به مردم در حرم مطهر دقيقا مصادف بود با روزى كه ارتش روسيه در سال 1330 به سرگردگى ژنرال ((ردكو ))به مشهد هجوم آورد (تاريخ بيست ساله ايران ،ج 6،ص ‍ 1255).
سالهاى قبل روسها حرم و گنبد مطهر حضرت رضا عليه السلام را با گلوله بسته بودند و مردم هر ساله در آن عزادارى مى كردند و آن روز عاشوراى ثانى مى گفتند ولى بعد از قضيه رضاخان كه روى روسها را سفيد كرد ديگر عزادارى آن روز قدغن شد .
به هر حال روز سوم (يكشنبه 12 ربيع الثانى ) كه خبر تحصن مردم در حرم مطهر به دفاع از منويات مرحوم آيت الله قمى به اطلاع رضاخان رسيد،دستور حمله به مردم و قتل عام آنان را صادر كرد،در اطراف مسجد و بامها مسلسهاى سنگين نصب شد تقريبا چهار ساعت از شب گذشته از همه طرف به مردم حمله و گلوله باران مردم توسط ماموران رضاخان آغاز گشت مرد،زن بزرگ ، كوچك ، شهرى ،روستايى ،روحانى غير روحانى ،همه و همه حتى كسانى كه در خواب بودند از رگبار گلوله جانيان درامان نماندند،مردم هراسان و متوحش به دربها هجوم مى برند گروهى به ضرب گلوله و گروهى زير دست و پاى ديگران كشته و مجروح شدند .
نقل شده بيش از سه هزار نفر كشته شدند اجمالا ظرف دو ساعت مسجد به كلى خلوت شد هر كس مى توانست فرار مى كرد،بدن هاى به زمين افتاده مردم اعم از مقتول يا مجروح توسط افراد نظامى و جيره خواران رژيم به كاميونهاى كه درب مسجد و بازار حاضر شده بود حمل شده وبا عجله به خارج از شهر منتقل گشته و در خندقهاى كه از پيش حاضر كرده بودند روى هم انباشته و روى آنها را باخروارها خاك پوشانيدند اين نقطه هنوز هم بنام قتلگاه مشهور است دو سه روز حرم و صحن ها و مسجد گوهرشاد بسته بود تا توانستند آثار ظاهرى اين جنايت فجيع را بشويند،پس از اين كشتار بيرحمانه اهالى خراسان وحشت زده و ساكت شدند همگى در حالت بهت و تحير فرو رفته بودند، خانه ها اغلب عزادار بودند لكن هيچكس جرات اظهار نداشت زيرا از صبح روز جنايت به بعد دستور توقيف عده زيادى صادر شد، و حدود يكصد و پنجاه نفر از طبقات مختلف توقيف شدند،عده اى از علماء و وكلا،قضات دادگسترى و تجار و كسبه را به منظور تشديد رعب و وحشت توقيف كردند كه بعضى از آنها هيچ رابطه اى با قضيه نداشتند منجمله مرحوم آيت الله ميرزا محمد كفايى ( فرزند مرحوم آخوند خراسانى ) را باز داشت و خلع لباس كردند و به تهران فرستادند و زندانى مك كردند بطورى كه گفته شد ايشان هنگامى كه بيمار بودند توسط پزشك احمدى (جلاد رضاخان ) در سال 1316 كشته شدند (تاريخ بيست ساله ايران ج 6 ص 257 ).
محمد ولى خان اسدى نايب التوليه آستان قدس نيز به بهانه اظهار عقيده به نفع مردم و روحانيت عزل و پس از چند روز اعدام گرديد .
در اينجا بسيار مناسب به نظر مى رسد كه در مورد شخصيت معروف اين قضيه آقاى شيخ محمد تقى نيشابورى معروف به بهلول بيشتر بدانيم و در اين مورد هم از نوشته هاى كتاب نهضت روحانيون ايران ((ج 2 ص 8 - 166 ) استفاده مى كنيم از قول آقاى دوانى نقل شده است :
در سالهاى بعد از شهريور 20 كه انگليسها رضاخان را بردند شايع شد كه بهلول عامل اصلى واقعه مسجد گوهرشاد، در افغانستان است بعضى مى گفتند آزاد و برخى ديگر اظهار مى داشتند كه در زندان مى باشد چند سال بعد هم جرايد و مجلات از وجود او در ژاپن و ديگر نقاط جهان خبر مى دادند در سال 1346 شمسى شنيدم كه بهلول از زندان افغانستان آزاد شده و به مصر رفته پس از مدتى اقامت در آنجا به نجف اشرف آمده است و حتى منبر مى رود و همه او را ديده اند و مى توانند ببينند در سال 1347 كه نويسنده براى زيارت به عتبات عاليه رفتم سراغ بهلول را گرفتم گفتند در خانه حضرت آيت الله آقاى حاج سيد عبدالله شيرازى است به اتفاق چند نفر براى ديدار بهلول به منزل آيت الله شيرازى رفتيم بهلول خوابيده بود و با ورود ما بيدار شد شيخى واقعا بهلول وار ، لاغر اندام و پيرمردى شاد و با نشاط كه پس از حدود چهل سال كه از ايران دور بود هنوز لهجه نيشابورى خود را حفظ كرده بود يكى از همراهان گفت :آقاى دوانى مورخ است مى خواهد ماجراى مسجد گوهر شاد و فرار شما و ماجراهاى بعدى را از زبان خودتان بشنود، شايد روزى آن را منتشر سازد. بهلول شروع به نقل مطلب كرد و گفت :من تعجب مى كنم كه دستگاه رضاخان مرا متهم كردند كه وابسته به انگليسها بودم و انگليسها مرا بردند در صورتى كه دليل خلاف و دروغ بودن آن بسيار است روشن است وقتى خبر رسيد كه مرحوم آيت الله قمى كه آن روز در مشهد مرجع زندگى بود در تهران به دستور رضاخان محبوس شده من با مشورت حاج آقا شيخ مرتضى آشتيانى و آيت الله زاده خراسانى بناى مقاومت گذاشتيم و گفتيم تا آيت الله قمى آزاد نشود از تحصن برنداريم در يك حمله مامورين به مردم 22 نفر كشته و شصت و هفت نفر مجروح شدند و هفت نفر سرباز هم به مردم پيوستند در اين حمله سربازان شكست خورده و عقب نشستند و عقب نشستند 17 تفنگ از سربازان به غنيمت گرفتيم 15 يا 10 تاى ديگر هم مردم داشتند خبر رسيد كه جمعيت زيادى از خارج شهر به كمك ما آمده اند وقتى ماموران متوجه اين امر شدند اعلام كردند كه آرام باشيد ما آيت الله قمى را آزاد مى كنيم ،اسلحه اى كه از سربازان گرفته ايد پس بدهيد، ولى ما گفتيم ما باور نمى كنيم و تا روز يكشنبه صبر مى كنيم ،سحرگاه جمعه مامورين حمله كردند،ما هم هر چهار در مسجد گوهرشاد را بستيم و مسجد را در اختيار داشتيم ولى يك در مسجد كه تحت نظر نواب احتشام رضوى بود چون دولت باوى مذاكره شده بود كه اگر در را باز كند كه مامورين وارد شوند او را به مقام توليت آستانه مى رساند به ما خيانت كرد و سربازان از همان راه وارد مسجد شدند و به مردم هجوم آوردند ما كه ديديم سربازان دست به قتل عام مردم مى زنند بنا گذاشتيم فرار كنيم تا افراد بيشترى كشته نشوند من تعجب مى كنم چطور برخى از مردم درباره من ترديد كرده اند چون خود مامورين فرياد مى زدند مردم از مسجد خارج شويد من هم عمامه را در آورده از درى خارج شدم .
با هفت نفر از همراهان به در خانه اى رسيديم زنى در را باز كرد و ما را برد به خانه و پس از هفت ،هشت ساعت ما را از كوچه و پس كوچه عبور داد تا به بيرون شهر رسانيد در آنجا از همراهان جدا شده و يك راست قصد افغانستان كردم كه يك دولت متعصب اسلامى بود به اميد اينكه مرا تحت حمايت خود قرار خواهد داد.
در مرز دستگير شدم و چون به داخل افغانستان بردند خودم را معرفى كردم كه من براى دفاع از اسلام قيام كرده ام و از شما تقاضاى پناهندگى مى كنم ولى آنها ترتيب اثر به كار دينى من ندادند و مرا زندانى كردند و جمعا 31 سال در زندانى هاى مختلف افغانستان به سر بردم اخيرا كه آزاد شدم به مصر رفتم و از آنجا به عراق آمدم ... بايد توضيح دهم كه شيخ محمد تقى نيشابورى معروف به بهلول هم اكنون (1364 شمسى ) زنده در خراسان است .

اعدام اسدى
محمد ولى خان اسدى نايب التوليه وقت آستان قدس رضوى كه پسرش ‍ داماد محمد ولى فروغى نخست وزير رضاخان بود تا حدودى به عنوان يك عنصر مذهبى شناخته مى شد لذا ظاهرا در برنامه اى به فروغى نوشته بود كه از رضاخان بخواهد تا متحدالشكل كردن لباس مردان و كشف حجاب اجبارى را در شهر مشهد به تدريج و با رعايت موقعيت مذهبى محل انجام دهد نه مانند ساير مناطق ولى جوابى به او نرسيده بود در آن ايام سرلشكر مطبوعى (كه اخيرا پس از 44 سال كه از واقعه گوهرشاد مى گذشت در دادگاه انقلاب اسلامى محكوم به اعدام گرديد )فرمانده لشكر خراسان و سرهنگ نوابى رئيس شهربانى وفتح الله پاكروان ( پدر لشكر پاكروان معدوم ) براى بررسى اوضاع به مشهد آمدند و نقشه حمله به مردم گوهرشاد و صحن مطهر رضوى و قتل و عام مردم را به امر شخص ‍ رضاخان پياده كردند پس از اين واقعه خونين مجددا اسدى نامه اى به فروغى نوشت كه چرا اقدامى نكردى تا كار به اينجا كشيد فروغى به جاى هر گونه جوابى اين شعر را نوشت :
در كف شير نر خون خواره اى
غير تسليم و رضا كو چاره اى ؟!
اين تلگراف كشف و به دست رضاخان مى رسد،دستور اعدام اسدى را صادر مى كند و فرغى را هم ضمن خواندن اين شعر از نخست وزيرى عزل مى كند اما درست پس از هفت سال در شهريور 1320 مجددا فروغى را به كار دعوت مى كند فروغى نخستين اقدامى كه به عمل آورد نوشتن متن استعفانامه رضاخان از سلطنت بود وقتى رضاخان علت را پرسيد فروغى گفت : قربان روس و انگليس دارند به تهران وارد مى شوند بايد هر چه زودتر فرار كنيد آن وقت شعر مذكور را براى رضاخان خواند. (285)