مردان علم در ميدان عمل (جلد دوم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۵ -


بخش سوم : زهد، تقوا، اخلاص و ساده زيستى
زهد و تقوى و ساده زيستى مصلح بايد صالح باشد
هر مصلحى اول بايد صالح باشد تا بتواند مصلح باشد او بايد به پيش برود و به ديگران بگويد پشت سر من بياييد. خيلى فرق است ميان كسى كه ايستاده ، و به سربازش فرمان مى دهد: به پيش ، من اينجا ايستاده ام ، با كسى كه خودش جلو مى رود و مى گويد: من رفتم تو هم پشت سر من بيا.
در مكتب انبيا و اوليا اين را مى بينيم هميشه مى گويند: ((ما رفتيم )) على - عليه السلام - مى گويد: من اول مى روم بعد به مردم مى گوى پشت سر من بيائيد)) پيغمبر اكرم اگر در آنچه دستور مى داد اول خود پيشقدم نبود محال بود ديگران پيروى كنند. اگر مى گفت نماز و نماز شب ، خودش بيش ‍ از هر كس ديگر عبادت مى كرد
((و ان ربك يعلم انك تقوم ادنى من ثلثى الليل )).
اگر مى گفت انفاق ، ايثار... اول خودش پيشقدم مى شد. اگر مى گفت : جهاد فى سبيل الله در جنگها اول خود جلو مى رفت و عزيزان خود را جلو مى برد و قهرا ديگران نيز علاقه مند مى شدند عشق و شور پيدا مى كردند. براى پيغمبر چه كسى عزيزتر است على بود؟ چه كسى عزيزتر از حمزه سيدالشهداء بود؟ در جنگ بدر اين دو عزيزش را به ميدان فرستاد و پسر عمويش ابوعبيدة الحارث را فرستاد كه چقدر در نزد او عزيز بود. (اين سه نفر رفتند و با سه نفر ديگر مبارزه كردند و هر سه نفر دشمن را كشتند ولى از اين سه نفر ابوعبيدة الحارث جراحت بسيار سختى برداشت كه بعد هم شهيد شد و از دنيا رفت ولى على - عليه السلام - و حمزه آسيب زيادى نديدند و سالم برگشتند).

علماى راستين كيانند و چه مقامى دارند؟
عالمان راستين اسلام نمونه هاى مجسم عمل به احكام و آداب اسلامند؛ يعنى ، بايد اين گونه باشند. بنابراين عالمان نمايانگر تجسم اخلاق محمدى خواهند بود، عالمانى كه وارثان پيامبرانند.
براستى كه داراى فضايل اخلاقى و طهارت نفسى ، و كوششها و اخلاصها و مجاهدتها و تقوا و پرهيزكارى و تواضع و فروتنى هستند كه به چند نمونه در اينجا اشاره مى شود اميد است كه سرمشقى گردد براى طلاب جوان و ديگر جوانان و دانشجويان و كسانى كه مى خواهند خويشتن را پرورش دهند و خود را بسازند. خوب است مسلمانان ، خصوصا جوانان و دانشجويان كتابهاى معتبرى كه در شرح حال عالمان راستين نوشته شده است بخوانند؛ زيرا كه نمونه هاى عملى و واقعى كه در خلال شرح زندگانى و احوال بزرگان آمده است بهترين وسيله است براى باور و تصميم و تربيت و تاءثير.

بيان استاد مطهرى درباره علما
اسلام براى هر مسلمانى افتخار است ، اما مسلمانهايى هم هستند كه به معناى واقعى كلمه ((فخر الاسلامند))، ((عزالدينند)) ((شرف الدينند)) اين القاب را ما به تعارف خيلى به افراد مى دهيم ، اما همه كس ‍ اين جور نيست درباره بنده اگر كسى چنين حرفى بزند دروغ محض است كه من بگويم : من فخر الاسلامم وجود من فخرى است براى اسلام ، من كى هستم ؟ يادم هست در هفت هشت سال پيش در دانشگاه شيراز از من دعوت كرده بودند براى سخنرانى در آنجا استادها - حتى رئيس دانشگاه - همه بودند، يكى از استادهاى آنها كه قبلا طلبه بوده و بعد رفت آمريكا و دكتر شد و مرد فاضلى هم هست ماءمور شده بود كه مرا معرفى كند آمد پشت تريبون ايستاد مقدارى معرفى كرد بعد در آخر سخنانش اين جمله را گفت : ((اگر براى ديگران لباس روحانيت افتخار است ولى فلانى افتخار لباس روحانيت است )).
آتش گرفتم از اين حرف ايستاده سخنرانى مى كردم عبايم را قبلا هم تا مى كردم روى تريبون مى گذاشتم ، مقدارى حرف زدم رو كردم به آن شخص ‍ گفتم : آقاى فلانى ! اين چه حرفى بود كه از دهانت بيرون آمد، تو اصلا مى فهمى چه دارى مى گويى من چه كسى هستم كه تو مى گويى فلانى افتخار اين لباس است . با آن كه من آن وقت دانشگاهى هم بودم ، گفتم آقا من در تمام عمرم يك افتخار بيشتر ندارم آن هم اين عبا و عمامه است !
اين تعارفهاى پوچ چيست كه بهم ديگر مى كنيم ؟ ابوذر غفارى افتخار اسلام است ، عمار ياسر افتخار اسلام است بوعلى سينا، شيخ بهائى ، خواجه نصيرالدين ، شيخ مرتضى انصارى افتخار اسلامند، و اين اسلام است كه به اين اشخاص افتخار داده و چنين افرادى را تربيت داده است .(142)
خداوند در قرآن مى فرمايد: ((يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سؤ اتكم و ريشا و لباس التقوى ذلك خير، من آيات الله لعلهم يذكرون )).(143)
((اى فرزندان آدم ! لباس و پوششى براى شما فروفرستاديم كه اندام ظاهرى شما را مى پوشاند و زشتيهاى بدنتان را پنهان ساخته و زينتى براى شماها باشد و بدانيد كه لباس تقوا و پرهيزكارى بهتر از لباس ذكر شده است اينها (همه ) از آيات و نشانه هاى خداست ، باشد كه (افراد خوب ) پند گرفته و قدر اين نعمتها را شناخته و آنها را متذكر شوند.))
قال على - عليه السلام - ((من اشعر قلبه التقوى فاز عمله )).(144)
على عليه السلام فرمود: ((هر كس لباس تقوا و پرهيزكارى را بر دلش بپوشد به عمل خود رسيده (و به مقام متقين نايل آيد).))

ارتباط علم الهى با تقوا و پرهيزكارى
((واتقوا الله و يعلمكم الله و الله بكل شى ء عليم )).(145)
((خدا را در نظر داشته باشيد، از عدل و عقاب او بترسيد نافرمانى او را مرتكب نشويد، خداوند به شما علم و دانش مى آموزد و او به همه چيز دانا است .))
حضرت صادق - عليه السلام - مى فرمايد: ((انما هو نور يقع فى قلب من يريد الله ان يهديه )).
((علم (نورى ) است كه خداوند در قلب هر كس بخواهد او را هدايت كند قرار مى دهد.))(146)
خداوند در يك آيه خود را به نور آسمانها و زمين تشبيه كرده است : ((الله نور السموات و الارض )).(147)
روى اين حساب ميان علم و دانش و دانايى كه يك نوع نورانيتى است ارتباط و سنخيت برقرار است و بر اساس همين سنخيت (نور علم ) و (نور الهى ) است كه :
(يعنى ) صرفا علما و دانشمندان نسبت به خدا حالت خشيت و خضوع دارند)).(148)
علامه طباطبائى مى نويسد: ((اما اين كه گفته شده از تعبير؛ ((التقوالله و يعلمكم الله )) استفاده مى شود كه تقوا سبب تعليم الهى است اين مطلب درستى است و از كتاب و سنت استفاده مى شود.))(149)
پيامبر اسلام فرمود: من اخلص الله اربعين صباحا فجر الله ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه ))(150) ((هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص و مطيع گرداند، خداوند چشمه هاى حكمت را از قلب او مى شكافد و به زبان وى جارى مى گرداند.))
و نيز فرمود: ((جاهدوا انفسكم على اهوائكم تحل قلوبكم الحكمة )).(151)
((با هواهاى نفسانى مبارزه كنيد تا حكمت در دلهاى شما حلول كند)).
امام باقر - عليه السلام - مى فرمايد: ((ما اخلص العبد الايمان بالله عز و جل اربعين يوما الا زهده فى الدنيا و بصره دائها، فاثبت الحكمة فى قلبه و انطع بها لسانه )).(152) (( هيچ بنده اى چهل روز ايمان خود را خالص نكرد مگر آنكه خداوند او را در دنيا زاهد گردانيده و او را نسبت به دردها و دواهاى خود بصيرت دهد، و حكمت را در قلب او استوار ساخته ، و به زبان او جارى كرده است .))
امام صادق - عليه السلام - فرمود:
((لولا ان الشياطين يحومون حول قلب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات )).(153)
((اگر نبود اينكه شياطين اطراف دلهاى فرزندان آدم حركت مى كنند (وسوسه دارند) آنها ملكوت آسمانها را مشاهده مى كردند)).
پيامبر خدا فرمود: ((لا بدخل الملائكة بيتا فيه كلب )).(154)
خانه اى كه سگ در آن باشد فرشته داخل آن نشود.
امام صادق - عليه السلام - فرمود:
((ان من حقيقة الايمان ان لا يجوز منطقك علمك )).(155)
((از جمله نشانه حقيقت ايمان تو اين است كه اندازه گفتارت از مرز علمت تجاوز نكند)).

عمل تو تقواى عالم از ديدگاه روايات
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ((اذا ظهر العلم و احترز العمل و ايتلفت الانس و اختلفت القلوب و تقاطعت الارحام هنا لك لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم .(156)
حضرت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرمود: ((وقتى كه دانش و علم شايع و ظاهر شد ولى مردم از عمل و انجام وظيفه گريزان شده و شانه خالى كردند و انسانها با هم ظاهرا ماءنوس و گرد هم آمدند ولى دلهايشان با هم اختلاف داشت و نيز قطع رحم نمودند در اين هنگام خداوند آنها را لعنت كرده و آنها را (از شنيدن حرف حق ) كر و چشمهاى آنها را كور خواهد كرد.))
قال : عيسى بن مريم (ع ): ((الدنيا داء الدين و العالم طبيب الدين فاذا راءيتم الطبيب يجر الداء الى نفسه فاتهموه و اعلموا انه غير ناصح لغيره .))(157)
حضرت عيسى - على نبينا و آله و عليه السلام - فرمود: مال دنيا بيمارى دين است عالم طبيب دين است هرگاه ديديد عالمى كه طبيب دين است مال دنيا را كه بيمارى دين است به سوى خود مى كشد از او حذر كنيد و او را متهم نماييد (با آنكه او طبيب نيست ) و بدانيد كه چنين عالمى نصيحت كننده ، خيرخواه شما نيست .
پيامبر - صلى الله عليه و آله - فرمود: ((چهار چيز بر هر صاحب خرد و عقلى از امت من واجب است . گفتند: يا رسول الله آن چهار چيز چيست ؟ فرمود: به علم و دانش گوش فرا دادن . و آن را به ياد سپردن ، و در ميان مردم نشر كردن و خود به كار بستن .(158)
پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - فرمود: ((يا على سه چيز از حقايق ايمان است : بخشندگى در عين تنگدستى ، داد مردمان را از خود دادن ، و آموختن علم به جوينده علم )).(159)
پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - فرمود: ((هر كسى دانشى سودمند را پنهان كند خدا در روز قيامت دهان بندى آتشين بر دهان او نهد.(160)
على - عليه السلام - فرمود: به وسيله علم با جهل و نادانى مبارزه كنيد)).(161)
امام باقر - عليه السلام - فرمود: ((آن كس كه از شما دانش بياموزد، پاداشى دارد همچون پاداش كسى كه به او مى آموزد و البته آموزگار را بر او برترى است ، دانش را از دارندگان دانش فراگيريد و همان گونه كه دانشمندان به شما آموخته اند شما نيز به برادران خود بياموزيد)).(162)
امام رضا - عليه السلام - فرمود: ((علم پيشاهنگ عمل است )).(163)
امام على - عليه السلام - فرمود: ((هر كس به علم خود عمل نكند چيزى نمى داند)).(164)
امام على - عليه السلام - فرمود: ((علم تو را راهنمائى مى كند، و عمل تو را به سر منزل مقصود مى رساند)).(165)
((علم دو قسم است ، علمى بر زبان ، كه حجتى است بر پسر آدم ، و علمى در قلب كه علم سودمند است )).(166)
امام حسن عسكرى از امام محمد باقر - عليهماالسلام - نقل مى فرمايد: ((عالم همچون كسى است كه با خود شمعى دارد و راه را براى مردم روشن مى كند، پس هر كس كه نور شمع او را بيند در حق وى دعاى خير كند، و اين چنين است كه عالم با شمع خود تاريكى نادانى و سرگشتگى را از ميان مى برد.(167)
امام على - عليه السلام - فرمود: مبادا كه علم را به خاطر چهار چيز ياد بگيريد كه به وسيله آن در مقابل دانشمندان به خود بباليد، يا با آن به مجادله و محابه با سفيهان برخيزيد، يا در مجالس خودنمايى كنيد، يا مردم را براى سرورى و بزرگى متوجه خود سازيد)).(168)
پيامبر - صلى الله عليه و آله - فرمود: ((پناه مى برم به خدا از علمى كه سود نداشته باشد و آن علمى است كه با عمل خالصانه همراه نيست . و بدان كه اندكى از علم نيازمند عمل فراوان است ؛ زيرا علمى كه انسان در يك ساعت مى آموزد او را به عمل كردن بر طبق آن در سراسر عمر ملتزم مى كند)).(169)
امام على - عليه السلام - فرمود: ((فقط آنچه را مى خواهيد عمل كنيد ياد بگيريد؛ زيرا كه خداوند از علم ، جز از طريق عمل كردن به آن سودى به شما نمى رساند و همواره دانشمندان راستين در فكر عمل كردن به علمند و دانشمند نمايان سفيه در فكر ياد گرفتن و نقل علم )).(170)
عيسى مسيح - عليه السلام - فرمود: ((بحق ، به شما مى گويم كه بدترين مردم آن مرد عالمى است كه دنياى خود را بر دانش خويش ترجيح مى دهد و آن را دوست مى دارد و در طلب آن تلاش مى كند و حتى اگر بتواند كه مردم را به حيرت و سرگردانى فرار دهد چنين مى كند. فراوانى نور خورشيد براى شخص كورى كه از ديدن آن ناتوان است چه سودى دارد؟! و چنين است علم شخص عالمى كه به آن عمل نكند... بنابراين از علماى دروغين خود را دور نگه داريد، همانا كه جامه پشمين مى پوشند، و سرهاى خود را به جانب زمين فرومى افكنند و از اين راه گناهان خود را مى پوشانند و همچون گرگ ، زير چشمى اين سوى و آن سوى را مى پايند و گفتارشان مخالف كردارشان است )).(171)
امام على - عليه السلام - فرمود: ((ده كس كه خود و ديگران را فريب مى دهد:... عالمى كه قصد اصلاح نداشته باشد و اصلاح طلبى كه عالم و آگاه نباشد)).(172)

حضرت امام سجاد (ع ) وظيفه علما را بيان كرده است
از قاسم بن عوف شيبانى روايت شده است كه : روزى به ملازمت على بن الحسين - عليه السلام - رفتم به من فرمودند: ((بر حذر باش از آن كه چون اهل عراق اينجا آيند تو تحقيق حال ايشان نكرده ايشان را خبر دهى از آنچه ما تو را تعليم نموده ايم ؛ و بر حذر باش كه آن علوم را دستگاه رياست خود سازى و خود را در برابر ما رئيسى مستقل در امور دين و دنيا دانى كه آن گاه خداوند تو را پست و ناچيز خواهد ساخت ؛ و بر حذر باش از آن كه در مال ما خيانت كنى كه آن گاه خداى تعالى فقر تو را زياده خواهد كرد و بدان كه اگر دم خير باشى بهتر از آن است كه سر شر باشى و بدان كه هر كه حديثى از ما فراگيرد و آن چنان كه از ما شنيده روايت كند خداى تعالى او را از صديقين خود نويسد و اگر در آن روايت دروغى بر ما بندد خداى تعالى او را از جمله كذابان نويسد.))(173)
بعد از آن مرا بشارت فرمودند به وجود شريف فرزند ارجمندش امام محمد باقر - عليه السلام - و مرا به ملازمت او وصيت فرمودند.
محمد بن اسحاق روايت نموده كه كسى از قاسم بن محمد بن ابى بكر پرسيد؛ تو اعلمى يا سالم بن عبدالله بن عمر بن خطاب ؟ قاسم گفت : ((او مردى مبارك است و كراهت داشت كه بگويد او اعلم است از من تا دروغ نگفته باشد يا بگويد من اعلم از اويم تا موهم تزكيه نفس نباشد.))(174) (قاسم پسرخاله امام زين العابدين - عليه السلام - بود و مادر او دختر ((يزدجرد)) پادشاه عجم بود و پدرش محمد بن ابى بكر بود).
قال : رسول الله صلى الله عليه و آله : ((من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم يعلم ))
((هر كه عمل كند به آنچه دانسته حق تعالى به او عطا فرمايد علمى را كه ندانسته باشد.))
و روى عن كعب الاحبار: ((ان الحواريون قالوا لعيسى بن مريم عليه السلام : يا روح الله هل بعدنا من امة ؟ قال نعم امة محمد(ص ) علماء اتقياء كانهم فى الفقه انبياء يرضون من الدنيا باليسير و يرضى الله منهم باليسير من العمل .))(175)
((حواريون از حضرت عيسى سؤ ال كردند يا روح الله : آيا بعد از ما امتى هست (مانند ما) حضرت فرمود: بلى امت و پيروان محمد - صلى الله عليه و آله - عالمان پرهيزكارى هستند كه در فقه و دانش مانند انبيا مى باشند و از زندگى دنيا به كم قانعند و خداوند هم به عمل كم آنان راضى است .))
قال رسول الله (ص ) قالت الحواريون لعيسى (ع ) يا روح الله من نجالس ؟ قال من يذكركم الله رؤ يته و يزيد فى علمكم منطقه و يرغبكم فى الاخرة عمله ))(176)
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرموده است : ((حواريون حضرت عيسى - عليه السلام - به آن حضرت عرض كردند: يا روح الله ما با چه اشخاصى معاشرت و مجالست داشته باشيم حضرت عيسى - عليه السلام - فرمود با كسانى بنشينيد كه ديدن آنها شما را متوجه خدا كند و سخنانشان بر علم و دانش شما بيفزايد و عمل و كردارشان شما را به سوى آخرت ترغيب و تشويق نمايد.))
عن ابى عبدالله (ع ) قال : ((من زهد فى الدنيا اثبت الله الحكمة فى قلبه و انطق بها لسانه و بصره عيوب الدنيا دائها و دوائها و اخرجه من الدنيا سالما الى دارالسلام )).(177)
حضرت صادق - عليه السلام - فرموده است : ((كسى كه در دنيا زهد اختيار كند خداوند حكمت را در دلش برقرار سازد و زبانش را به كلام حكمت آميز رها كند و به عيوب دنيا او را بصير و آگاه سازد چنانچه درد و دواى آن را بداند.))
در روايت است كه : ابوذر - عليه الرحمه - وارد بر عثمان شد در حالى كه صد هزار درهم در برابر عثمان بود، ابوذر گفت : ((اين اموال چيست ؟ عثمان گفت : اين صد هزار درهم است كه از بعضى نواحى رسيده منتظرم كه به مقدار اين نيز برسد آن وقت گنج سازم ، ابوذر گفت : صد هزار درهم زيادتر است يا چهار دينار؟ عثمان گفت : صد هزار درهم ، ابوذر گفت : آيا به ياد دارى كه من و تو با هم يك روز وارد بر رسول الله - صلى الله عليه و آله - شديم در هنگام شب و ديديم حضرت محزون و غصه دار و گرفته خاطر بود سلام كرديم از شدت ناراحتى متوجه جواب سلام ما نشد و چون صبح به خدمت آن حضرت رفتيم ديديم خوشحال و خندان است ؛ چون علت را پرسيديم فرمود: ديشب باقى مانده بود از سهم مسلمين از بيت المال در نزد من چهار دينار و مى ترسيدم مرگ مرا دريابد و حقوق مسلمين در ذمه من باقى بماند و چون امروز صبح آن چهار درهم را تقسيم نمودم خيالم راحت شد و خوشحالم )).(178)

خداوند به علم بدون عمل جزا نمى دهد
((ابودرداء)) گفت : ((يك مرتبه واى بر كسى كه نمى داند و هفتاد مرتبه واى بر كسى كه مى داند و عمل نمى كند)).
مكحول از عبدالرحمن بن غنم روايت كرده است كه : ((ده نفر از اصحاب رسول خدا به من گفتند: ما در مجلس قبا تدريس علم مى كرديم كه پيغمبر اكرم وارد شد و به سمت ما مى آمد و فرمود: تحصيل كنيد هر چه مى خواهيد تا دانا شويد ولى هرگز خداوند به شما پاداش نخواهد داد تا عمل نكنيد.))
حضرت عيسى - عليه السلام - فرمود: ((مثل آن كس كه علم را تحصيل مى كند و عمل نمى كند مثل زنى است كه در نهانى زنا دهد پس حامله شود و حملش آشكار گردد و رسوا شود همچنين آن كس كه به علمش عمل نكند خدا او را روز قيامت در پيش تمام مردم رسوا كند.))(179)
امام صادق - عليه السلام - مى فرمايد: ((رحم الله قوما كانوا سراجا و منارا كانوا دعاة الينا باعمالهم و مجهود طاقتهم )).(180)
((خداوند رحمت خويش را نصيب كسانى كند كه مانند چراغ فروزان و مشعل سوزان راه ديگران را روشن ساختند و با كردار خود مردم را به راه ما فراخواندند و با تمام توان و قدرت عملى خود حق را شناساندند.))
علامه مجلسى مى فرمايد: ((و يطلق الفقيه غالبا فى الاخبار على العالم الخبير بعيوب النفس ، و آفاتها التارك للدنيا، الزاهد فيها، الراغب الى ما عنده - تعالى (من نعيمه و قربه و وصاله )).
((فقيه در اخبار آل محمد - صلى الله عليه و آله - بيشتر به معناى عالمى است كه اهل عمل باشد و عيوب و آفات نفس را بشناسد و دل از دنيا برگرفته و زهد پيشه كند و همواره شيفته نعمت جاويد و قرب و وصال خدا باشد.))(181)

سيد بحرالعلوم شامش را با عروس و داماد گرسنه خورد
شبى بحرالعلوم گفت : امشب مرا اشتهاى شام خوردن نيست دستور داد غذاى زيادى در ظرفى ريختند و آن را برداشت و در كوچه هاى نجف مى گشت تا اينكه به در خانه اى رسيد كه صاحب خانه تازه عروسى كرده بود و آن شب او با عروس گرسنه بودند و چيز نداشتند پس سيد بحرالعلوم دق الباب نمود داماد بيرون آمد سيد فرمود: الان من زياد گرسنه شده ام ، پس از آن غذا را سه قسمت كرد يك سهم براى عروس داد و دو قسمت ديگر را با داماد خوردند.(182)

شيخ مهدى ملا كتاب و سه روز روزه بدون افطار
شيخ مهدى ملا كتاب هيچ عبادتى را در شريعت اسلام ترك نكرده و به عمل هر كدام موفق گشته تا آنجا كه روزى متوجه سه روز روزه گرفتن حضرت اميرالمؤ منين و حسنين و فاطمه زهرا و فضه عليهم السلام شد كه در هر سه روز با آب افطار كردند و غذايشان را به يتيم و مسكين و اسير داده اند، آن بزرگوار نيز تصميم گرفت كه چنين عبادتى انجام بدهد پس سه روز روزه گرفت و تنها با آب افطار كرد و افطارش را پنهانى به فقرا و مساكين داد كه حتى اهل و عيالش نيز آگاه نشدند چون بعد از ظهر روز سوم شد ضعف بر او غلبه كرد و بيهوش شد همه گمان كردند كه او مرده است علما و ساير مردم اجتماع كردند پس طبيبى آمد او را معاينه كرد گفت : او نمرده است و مرضى ديگر نيز ندارد جز اين كه از بى غذايى ضعف شديد دارد پس دستور داد غذايى مخصوص درست كردند و به دهان شيخ ريختند اتفاقا اين كار در اول مغرب انجام گرفت .))(183)

طنين صداى ((برخيز! برخيز!)) پس از گذشت سالها
مرحوم سيد ((محمد على قاضى طباطبائى )) درباره عبادت و تهجد مرحوم شيخ ((محمد حسين آل كاشف الغطاء)) مى نويسد:
((شيخ ما، محقق متتبع تهرانى در مقدمه اى كه با خط خود بر كتاب ((صحائف الابرار)) نوشته چنين آورده است : بخوبى تاكنون به يادم مانده كه شيخ محمد حسين آل كاشف الغطا به شيخ ما ((علامه نورى )) - قدس ‍ نفسه - اظهار داشت : خواب بر من غلبه مى كند و بعضى شبها براى نافله شب برنمى خيزم . شيخ نورى با عتاب به او گفت : چرا؟ چرا؟ برخيز! برخيز!
سالها از اين قضيه گذشت و شيخ نورى وفات كرد، پس از سالها روزى با شيخ محمد حسن نشسته خاطرات خوش گذشته را بازگو مى كرديم ، شيخ محمد حسين گفت : هر شب پيش از سحر صداى شيخمان مرحوم نورى (برخيز! برخيز!) در گوشم مى پيچد و مرا براى اداء نماز شب بيدار مى كند.))(184)

اگر اين مرد عارف بود پاى چپ را اول به مسجد نمى گذارد
يك روز به ((بايزيد بسطامى )) خبر دادند كه عارفى بزرگ وارد ((بسطام )) گرديده است و فردا براى ملاقات با او به مسجد جامع ((بسطام )) خواهد آمد. روز بعد ((بايزيد)) براى ديدار آن مرد به سوى مسجد جامع رفت و زودتر از مرد عارف وارد مسجد شد. بعد از ساعتى آن عارف قدم به مسجد نهاد و ((بايزيد)) تا او را ديد به راه افتاد كه به خانه خود مراجعت كند مريدان ((بايزيد)) از او پرسيدند كجا ميروى ؟ اين مرد براى ديدار تو به مسجد آمده است ((بايزيد)) گفت : اين مرد كه ديگران عارفش مى خوانند به قدرى نسبت به دستورهاى اسلام بى اعتنا است كه وقتى وارد مسجد شد من ديدم كه اول پاى چپش را وارد مسجد كرد در صورتى كه مى بايست اول پاى راست را وارد مسجد كرد و من به عارفى كه اين اندازه نسبت به دستورهاى شرع بى اعتنا باشد كارى ندارم .(185)
از خانه ((بايزيد)) تا مسجد چهل گام بود هرگز در راه آب دهن نينداخت به احترام مسجد.))(186)

سيد جمال به احترام نام پيغمبر بلند مى شد
سيد جمال الدين اسدآبادى همواره از مقام پيغمبر اسلام احترام مى كرد گفته اند: هرگاه نام پيامبر اكرم در مجلس او برده مى شد به تمام قد به پا مى خاست و از ديگر آثار و شعائر دينى با احترام ياد مى كرد.(187)

ميرزا جواد آقا ملكى و ذكر يونسيه
مرحوم حاج ((ميرزا جواد آقا ملكى )) - ره - مى نويسد: ((من استادى داشتم بزرگوار، عارف ، عامل و كامل (مراد آخوند ملا حسين قلى همدانى است ) كه نظير او را نديده ام . از او درباره عملى كه مجرب و در اصلاح قلب و تحصيل معارف مؤ ثر باشد سؤ ال كردم در پاسخ فرمود: براى اين امر هيچ كارى مانند مداومت بر يك سجده طولانى در هر شبانه روزى يك مرتبه كه در آن ((لا اله انت سبحانك انى كنت من الظالمين )) گفته شود نيست .
انسان اين ذكر را بگويد در حالى كه خود را در زندان طبيعت زندانى و مقيد به قيد و بندهاى اين اخلاق ببيند و اقرار داشته باشد كه خدايا تو مرا گرفتار اين پستيها نكردى و در حق من ظلم روا نداشتى و تنها من به خويشتن ستم كردم . پس اصحاب و شاگردان او به اين دستور عمل مى كردند و بعضى از آنها اين ذكر را سه هزار مرتبه در سجده مى گفتند و خلاصه اين سجده و بركاتش نزد عاملان به آن معروف است ولى به شرط آن كه بر آن مداومت شود. استادم به خواندن صد مرتبه سوره قدر (انا انزلنا) در شب و عصر جمعه نيز امر فرمود.))(188)

گفتارى از ملا حسين قلى همدانى (ره )
اين عارف بزرگ در نامه اى مى نويسد ((خلاصه بعد از سعى در مراقبت البته طالب قرب ، بيدارى و قيام سحر را لااقل يك دو ساعت به طلوع فجر مانده الى مطلع الشمس از دست ندهد و نماز شب را با آداب و حضور قلب به جا بياورد و اگر وقتش زياد باشد به ذكر يا فكر يا مناجات مشغول بشود ليكن قدر معينى از شب بايد مشغول ذكر با حضور بشود. در تمام حالاتش ‍ خالى از حزن نبوده باشد اگر ندارد تحصيل نمايد با اسبابش . و بعد از فراغ تسبيح ((سيدة النساء)) - عليهاالسلام - و دوازده مرتبه سوره توحيد و ده مرتبه لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك الى آخر و صد مرتبه لا اله الا الله و هفتاد مرتبه ((استغفار)) بخواند و قدرى از قرآن تلاوت نمايد و دعاى معروف ((صباح ))؛ يعنى ، يا من دلع لسان الصباح ... خوانده شود و دائما با وضو باشد و اگر بعد از هر وضو دو ركعت نماز بخواند بسيار خوب است ملتفت باشد كه به هيچ وجه اذيتش به غير نرسد و در قضاى حوائج مسلمين مخصوصا علما و بخصوص پرهيزكاران آنها سعى بليغ نمايد، و در شب جمعه صد مرتبه و در عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند.))(189)

شيخ در خواب قيامت را ديد از مكه به بحرين هجرت كرد
مرحوم شيخ حسين بن عبدالصمد پدر مرحوم شيخ بها - عليهماالرحمة - ساكن مكه بود و قصد داشت تا آخر عمرش در مكه باشد تا بميرد ولى در خواب ديد قيامت بپا شده است و از جانب خداوند تبارك و تعالى امر شده است زمين بحرين را با همه اهلش برداشته به بهشت وارد كنند، وقتى كه اين خواب را ديد، سكونت و اقامت بحرين را بر شهر مكه ترجيح داده از مكه به بحرين آمد و در همان جا ماند تا اين كه در ماه ربيع الاول سنه 948 ه‍ ش وفات كرد و فرزندش شيخ ((بها)) در مرثيه پدرش كه اشاره اى نيز به اقامت او در بحرين دارد چنين گفت :
اقمت يا بحرفى البحرين فاجتمعت
ثلاثة كن امثالا و اشباها
حويت من درر العليا ما حويا
لكن درك اعلاها و اغلاها(190)

نمونه اى از تقواى آخوند خراسانى
مرحوم آخوند از ميان خوراكيها بسيار به دوغ و نان و سبزى و پياز علاقه داشت و از غذاهاى چرب و رنگارنگ بدش مى آمد. به تميزى سر و وضع و پاكى لباس خود اهميت بسيار مى داد از پارچه هاى ساده و ارزان قيمت لباسهاى خوش دوختى برايش تهيه مى كردند و چون در نهايت نظافت لباس مى پوشيد مردم خيال مى كردند كه لباسهاى فاخر بر تن دارد هر وقت پارچه هاى ابريشمى و گران قيمت به نجف مى آوردند و فرزندانش هوس ‍ پوشيدن آنها را مى كردند و از او پول خريد آنها را مى خواستند مى فرمود: ((من پول چه كسى را به شما بدهم كه برويد لباس ابريشمى بپوشيد.))
يك روز در هواى گرم تابستان يكى از عروسان او كه از حرم بازمى گشت دست بند طلا را به او نشان داد و با خوشحالى به او گفت آقا اين النگو را در حرم پيدا كرده ام مرد خداپرست برآشفت و فرمود: با چه جراءتى به مالى كه متعلق به غير توست دست زدى و آن را برداشتى همين الان برگرد و آن را در همانجا كه يافته اى بر زمين بگذار!
در زمانى كه سه فرزند و سه عروسش در خانه اى بسيار كوچك هر كدام در يك اطاق زندگى مى كردند يك روز فرزند ارشدش مهدى نزد پدر آمد و از تنگى جا شكايت كرد، آخوند به سخنانش گوش داد، سپس فرمود:
((بابا اگر قرار بادش منزلهاى اين شهر را ميان مستحقانش تقسيم كنند به ما بيش از اين نمى رسد.))(191)

كلام صاحب جواهر در تقواى سيد هاشم بحرانى
مرحوم سيد هاشم بحرانى مؤ لف كتابهاى ((معالم الزلفى )) و ((مدينة المعاجز)) و غيره ... در زهد و تقوا به مرتبه اى رسيده بود كه مرحوم شيخ حسن (صاحب جواهر الكلام ) در باب عدالت مى گويد: ((اگر معناى عدالت را ملكه بدانيم نه حسن ظاهر ممكن نيست حكم كردن به عدالت شخصى جز ((مقدس اردبيلى و سيد هاشم بحرانى .))
صاحب ((مستدرك )) نيز مى گويد: ((سيد اجل معروف به علامه سيد هاشم بحرانى متصدى امور قضاوت بود و به خوبى انجام مى داد و دست حكام جور و ظلمه را از اين امور كوتاه كرد و در امر به معروف و نهى از منكر كوشا بود و از هيچكس ترس و واهمه نداشت ؛ مخصوصا در برابر سلاطين و ملوك سختگير و سازش ناپذير بود.(192)

مرتبه زهد سيد هاشم حطاب و داستان او با نادر شاه افشار
يكى ديگر از علماى معروف در علم و زهد و تقوا مرحوم (سيد هشام حطاب بن سيد محمد بن سيد عويد موسوى متوفى 1166 ه‍ ش ) است و او را با نادرشاه افشار حكايتى است كه بر شدت زهد او دلالت مى كند و آن اين است : ((وقتى كه نادرشاه به قصد زيارت حضرت اميرالمؤ منين - عليه السلام - وارد نجف اشرف شد پس از زيارت آن حضرت به قصد زيارت علماى مشهور نجف به خانه آنان مى رفت چون به خانه سيد هاشم حطاب آمد ديد سيد بر روى حصيرى نشسته است و زندگى بسيار ساده و بى آلايشى دارد. شاه وقتى خواست از خدمت سيد مرخص شود عرض ‍ كرد: من نادرشاهم و قدرت در دست من است و اگر هر حاجت و نيازى داريد امر كنيد تا انجام دهم و به اين خدمت مرجوعه افتخار كنم سيد در جواب گفت : بلى ، من از شاه مى خواهم كه جلو اين پشه ها را بگيرد كه مرا اذيت نكنند چون اينها نمى گذارند من راحت بخوابم . شاه گفت : من به دفع آنها قادر نيستم چيزى از من بخواهيد كه من قادر به آن باشم مانند مال دنيا و پول كه براى شما نفعى داشته باشد سيد در جواب فرمود: من آنها را از كسى مى خواهم كه بر همه چيز قدرت دارد پس شاه حركت كرد و رفت .))(193)
و نيز نقل كرده عالم فقيه متقى شيخ محمد بن شيخ عبدالله نجفى (متوفى 1322 ه‍ ش ) وقتى كه نادرشاه افشار با دو هزار لشكر وارد نجف اشرف شد، و لشكرگاه را در خارج شهر قرار داده بودند ولى لشكريان گروه گروه وارد شهر شده و مردم شهر را اذيت مى كردند و با تعدى و تجاوز به بعضى از اشخاص موجبات ناراحتى آنها را فراهم مى كردند. عده اى از اهالى نجف به نزد سيد به شكايت آمدند پس سيد سوار الاغش شده به سوى شاه حركت كرد و همچنان سواره با الاغ آمد در خيمه اى كه شاه در آنجا بود پياده شد و شكايت مردم را به شاه رسانيد، شاه دستور داد كسى به اهالى نجف متعرض نگردد و از سيد تجليل و احترام زيادى به عمل آورد و امر كرد كيسه زرى آورده و در خدمت سيد نهادند، سيد با عصاى خود آن مال را حركت مى داد و مى فرمود: ((اين مال فراوان براى كيست ؟ اگر براى من است كه من از اينها بى نيازم ، چون مخارج يك روزم را دارم و اگر براى الاغ من است كه او از من بى نيازتر است به اين مال ؛ چون غذاى او طلا و نقره نيست بلكه كاه و يونجه است بعلاوه من كفيل خرج او هستم بنابراين به كسى نيازى ندارد!)) آنوقت شاه گفت : ((چه قدر اين سيد زهد اختيار كرده و ترك دنيا كرده )).
سيد در جواب گفت : ((كار تو بزرگتر است چون تو ترك آخرت كرده اى .))(194)
علت اين كه سيد هاشم به ((حطاب )) شهرت يافته است اين است كه : او در اوايل تحصيل كاسبى مى كرد و از صحراى نجف هيزم مى چيد و مى آورد در بازار مى فروخت و به اين وسيله معيشت و زندگى مى كرد. و درس ‍ مى خواند تا اين كه عاملى بزرگ شد. و هيچ وقت آن الاغى را كه هيزم بار او مى كرد نمى زد.(195)
و نيز در ((معارف الرجال )) نقل كرده : مردى كه عازم حج بيت الله الحرام بود صندوقچه اى كه در آن پول و طلاى فراوانى بود نزد تاجرى كه به امانت دارى معروف بود نهاد و رفت ، پس از انجام مناسك حج وقتى كه به نجف مراجعت كرد و امانتش را از مرد امين مطالبه كرد مرد منكر شد و امانت او را نداد و اين خبر در نجف شهرت يافت عده اى آن حاجى را راهنمايى كردند كه برود خدمت سيد هاشم حطاب شكايت كند پس آن شخص نزد سيد آمد و قصه را شرح داد سيد به او گفت : من به در دكان او مى روم تو مراقب من باش وقتى كه ديدى من از دكان او برخاستم و رفتم تو بلافاصله بيا نزد او و مالت را طلب كن ، پس سيد حركت كرد و رفت به دكان آن تاجر و مقدارى نشست و صحبت كرد، سپس حركت ركده و رفت آن وقت صاحب مال با عجله آمد نزد تاجر و مالش را طلب كرد مرد تاجر اين دفعه بر خلاف دفعات قبل كه منكر مى شد گفت : مالت حاضر است ، فورى رفت مال را آورد و به صاحبش داد، وقتى كه مال را تحويل گرفت ، علت و جهت انكار مال را و پس از آن همه اصرار به انكار علت اعتراف و دادن مال را سؤ ال كرد، مرد گفت : ((اما علت انكار مال كثرت و زيادى مال بود كه طمع مرا وادار كرد كه انكار كنم ؛ و اما جهت اين كه اعتراف كردم و به تو دادم اين بود كه سيد هاشم حطاب مرا موعظه كرد و سپس رانش را نشان من داد كه در آن اثر زخمى بود كه در اثر داغ كردن چندين سال بود كه مانده بود و جهتش اين بود كه يك فلس از مال شخصى در ذمه او مانده بود. يك شب در خواب ديده بود كه قيامت برپا شده و ملكى از جانب اميرالمؤ منين - عليه السلام - او را كشان كشان برد تا كنار جهنم هر چه سيد خواست خود را به جانب حضرت اميرالمؤ منين بكشد حضرت مانع مى شد تا اين كه سيد گويد من به حضرت التماس كردم كه مرا بپذيرد حضرت فرمود: اگر تو به خدا بدهكار بودى من مى توانستم از خدا بخواهم كه ترا ببخشد، ولى حق مردم را ناچار بايد رد كنى و من يادم نبود كه يك فلس بدهكارم ناگهان ديدم مردى از جهنم به سوى من حمله كرد و گفت : اى سيد! پولم را بده پس انگشتش را به ران من داخل كرده و به قوت فشار داد. اين كه مى بينى در ران من است جاى انگشت سبابه او است )) پس مرد تاجر گريه كرد و از او حليت خواست و مالش را رد كرد.(196)

سيد هاشم نجفى و قضيه كيسه خرجى زوار
سيد جليل القدر صاحب مقامات ظاهره و كرامات باهره آقا سيد هاشم نجفى معروف به ((خاركن ))؛ زيرا غالبا امر معاش خود را با خاركنى و هيزم فروشى آن مرد بزرگ مى گذراند و بعضى او را ((تبرى )) مى گويند، كه وجه اين شهرت اين بوده كه روزى در كشتى هواى مخالف ظاهر شده و سيد تبر هيزم كنى خود را به جانب هواى مخالف نموده و هوا را امر به انقلاب كرده هواى مخالف به اذن خداوند موافق شده .
به هر حال اين همان سيد است كه نادرشاه به او عرض كرد كه : ((آقا همت كرده كه ، از دنيا گذشته و زهد اختيار كند)) سيد فرموده : ((بلكه همت را نادر كرده كه از آخرت گذشته است .))
بارى كيسه خرجى يكى از زوار را دزد ربوده آن بيچاره پريشان و حيران ماند به امير مؤ منان و پناه درماندگان دخيل گرديد، اتفاقا آن حضرت را در خواب ديد كه به او فرمود: ((فلان وقت در فلان موضع برو و هر كس را در آنجا ديدى مال خود را از او بخواه )) آن مرد بعد از بيدارى در آن زمان به همان مكان رفت و سيد مذكور را ديد و با خود گفت : ((مقام ايشان با اين عمل منافات دارد و خواب را چه اعتبار كه من به ايشان جسارت كنم )) ماءيوس ‍ برگشت ديگر بار دخيل شد باز در خواب دلالت شد بر اين كه از آن شخص ‍ كه فلان زمان در فلان مكان ديده اى بخواه باز با همان سيد روبرو شد اظهار نكرد. دفعه سوم نيز به همين طور ديد و با خود گفت در اين سرى هست و با خود گفت : ذكر قضيه كه ملامتى ندارد بنابراين اين واقعه را با سيد در ميان گذاشت و خواب خود را اول و آخر به سيد عرض كرد سيد چون اين سخن را شنيد فرمود: ((صدق جدى اميرالمؤ منين - عليه السلام - فردا ظهر به مسجد بيا تا آن كه پول تو را بدهم ))
پس منادى او به اهل نجف خبر داد كه در ظهر فردا مردم در مسجد حاضر شوند، چون فردا جناب سيد نماز ظهرين را ادا كرد مردم نجف را حاضر ديد چون مردم مى دانستند خبر تازه اى شده كه سيد مردم را دعوت نموده عالم و عامى عادل و فاسق همه آمده بودند، پس سيد بر منبر آمده فرمود ((ايها الناس ! بدانيد و آگاه باشيد كه من زمانى در مشهد كاظمين بودم روزى به بغداد رفتم اتفاقا با مردى يهودى معامله كردم و چون پول به او دادم ، يك پاره بغدادى كه چهار عدد آن ((يك شاهى )) مى شود از حق يهودى باقى ماند وعده كردم كه به او بدهم پس به كاظمين برگشتم و چند روزى متمكن از بازگشت نشدم چون ديگر بار به بغداد برگشتم دكان آن يهودى را بسته ديدم معلوم شد كه او مرده است ، پس به نزد دكان او رفتم و آن پول را از روزنه در به دكان او انداختم شب خوابيدم در خواب ديدم كه قيامت قيام كرده و خلق اولين و آخرين به پاى حساب آمده اند و احوال قيامت آن چنان هولناك بود كه از وصف او عاجزم .
از قيامت سخنى مى شنوى
دستى از دور بر آتش دارى
خلاصه پس از طى مراحل و عبور از منازل مرا بر صراط عبور دادند چه گويم كه ديدم (مقدارى از شدايد و عذابهاى گوناگون قيامت را فرمود) خلاصه من با نهايت خوف وارد شدم و خداوند اعانت كرده روانه گرديدم ، ليكن از مشاهده آن درياى بى پايان آتش دل مى طپيد و هوش از سر مى پريد، به هر حال خود را به وسط آن رسانيدم كه ناگاه كوهى آتش از قعر جهنم بلند شده و در جلو من قرار گرفت و راه عبور را بر من بست و مرا مضطرب گردانيد، زيرا مراجعت و استقامت غير مقدور بود چون خوب تاءمل كردم ديدم آن مرد ((يهودى بغدادى )) است كه بدن او مانند كوه عظيم بزرگ شده و يك پاره آتش گرديده چون او را ديدم لرزيدم ، يهودى گفت : اى سيد! پول مرا بده ! گفتم : اى مرد مرا رها كن چيزى ندارم كه به تو بدهم .
گفت : پس مرا با خود ببر.
گفتم نمى شود بهشت جاى كافر نيست .
گفت : پس بيا نزديك من .
گفتم : اى مرد بر من رحم كن ! آمدن و سوختن من براى تو چه فايده دارد؟
گفت : اى سيد! پس بگذار تو را به آغوش بگيرم تا آن كه خنك شوم چون دستهاى خود را گشود و مرا به سينه چسبانيد ديدم مانند مس گداخته مى شوم التماس كردم تا پنجه خود را گشود و گفت : پس پنجه خود را بر سينه ات گذارم .
گفتم : طاقت ندارم . پس انگشت سبابه گشود و گفت چاره نيست بايد قدرى از حالت من خبردار شوى چون آن انگشت را بر سينه من گذاشت از شدت حرارت آن ، گويا جميع اعضا و جوارحم بسوخت و از خواب بيدار شدم و جاى آن انگشت در سينه خود ديدم پس سينه خود را گشود و آن موضع را به حاضرين نشان داد و گفت از آنوقت كه تاكنون هرچه معالجه كردم فايده نداد. مردم از وحشت به خود مى لرزيدند. پس جناب سيد فرمود: اى مردم ! خداوند از حق الناس نمى گذرد اگرچه پاره يهودى از سيد نجفى بوده باشد، پس چگونه مى باشد كه آن حق ، خرجى زوار امام اميرالمؤ منين باشد، هر كس از كيسه اين زائر غريب خبر دارد به او رد كند، ناگاه شخصى از حاضرين برخاست و عرض كرد كه : آقا من از آن كيسه خبر دارم و مى رسانم ، پس او را با خود برد و مال را به او داد.))(197)

زهد سه بزرگوار انصارى و على كنى و تهرانى
مرحوم شيخ ((على كنى )) مى گويد: ((من بيست سال تمام با شيخ مرتضى انصارى معاصر و معاشر بودم و از وضع زندگى او كاملا مطلع بودم . شيخ از مال دنيا چيزى نداشت جز يك عمامه كه در منزل زيراندازش بود و در بيرون از منزل بر سر مى گذاشت .))
و نيز عده اى از ثقات نقل كرده اند كه : شيخ على كنى و شيخ ملا على خليلى و شيخ عبدالحسين تهرانى (صاحب طبقات و الذريعه ...) در نجف يك جا با هم درس مى خواندند و هر سه نفر در شدت فقر و تهيدستى بودند و با كمال عسرت و سختى تحصيل علم مى كردند، يك روز هوس كردند كه يك عده غذاى پخته تهيه كنند. مقدارى برنج تهيه كرده و پختند ولى نتوانستند روغن فراهم كنند. ناچار از چربى چراغ استفاده كردند و چون بدطعم شد بعضى اصلا نتوانستند بخورند و بعضى از شدت گرسنگى خوردند و به اين سختى ها چندين سال صبر كردند و درس خواندند كه در آخر هر كدام به مقامى عالى و به كمال غنى و بى نيازى نايل شدند و هر كدام در محلى مرجعى شدند همچنان كه معروف است مرحوم كنى و مرحوم حاج شيخ عبدالحسين تهرانى به تهران مراجعت كرده و در ميان مردم معزز و محترم بودند.(198)