مردان علم در ميدان عمل (جلد دوم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۷ -


آيت الله بروجردى و ارادت او به اهلبيت عصمت (ع )
مرحوم آيت الله بروجردى به خاندان اهل بيت ، خيلى احترام مى گذاشتند. يادم هست يك وقتى عده اى از مردم براى ديدار ايشان آمده بودند فردى در ميان آنان گفت : براى سلامتى امام زمان - عج - و آيت الله بروجردى صلوات . ايشان با عصبانيت فرمودند: ((اين شخص را از اينجا بيرون كنيد، چرا اسم مرا در كنار اسم امام زمان - عج - آورده است )).
نقل شده است كه : شاه عربستان سعودى به ايران آمد و براى آيت الله بروجردى هدايايى فرستاد ايشان جز قرآنها و مقدارى از پرده كعبه را رد كردند. و در ضمن درخواست ملاقات با ايشان را كرده بودند آقا پاسخ رد دادند درباره علت اين امر مى فرمايد: ((اين شخص اگر بيايد قم و به زيارت حضرت معصومه - سلام الله عليها - نرود، توهين به آن حضرت خواهد شد و من تحمل آن را ندارم به هيچ وجه .))(234)

عزادارى در منزل آقاى بروجردى
منزل مرحوم آيت الله بروجردى در طول دوران اقامت ايشان در بروجرد هميشه پايگاه علمى مردم رنج كشيده و محروم بوده است . مجلس روضه ايشان در وفيات مختلف خصوصا در دهه آخر صفر از مجالس بسيار باشكوه شهر بوده است حتى در سالهاى سياه تعطيل عزاداريهاى (دوران رضا شاه ) هر چند با محدوديت ادامه داشته است و همه هياءتهاى عزادارى مقيد بودند كه به منظور تسليت و تعزيت به ايشان در آن شركت كنند. در ايام عاشورا در همين منزل بود كه چشم بيمار آيت الله بروجردى به وسيله ماليدن گلى كه به پاى سينه زنها و عزاداران حسينى بود شفا پيدا كرد، در صورتى كه دكترها از بهبودى آن ماءيوس شده بودند. (اين منزل متعلق به همسر ايشان بوده و هنوز هم به همان صورت باقى و در خيابان صفا و كوچه اى كه به نام ايشان معروف است قرار دارد).

شفاى چشم آيت الله بروجردى به وسيله تربت عزادارى امام حسين
مرحوم آيت الله بروجردى مكرر فرموده اند: در ايامى كه بروجرد بودم به ناراحتى و درد چشم بسيار شديد مبتلا شدم اين ناراحتى به حدت شدت گرفت كه تصميم گرفتم در مجلس شركت نكنم ولى باز منصرف شده و دريغم آمد كه روز عاشورا ولو به عنوان استشفاء در مجلس روضه حاضر نشوم . در بروجرد رسم بود كه در روز عاشورا جماعتى از علما و سادات طباطبائى در راءس آنان در هر سن از اذان صبح گل مى گرفتند و تمام بدن خود را گل آلود مى كردند (خاك گل شده با گلاب كه در اصطلاح محلى خره گويند) و ساير مردم نيز به تبع آنان بدن خود را گل آلود مى كردند مرحوم آقاى بروجردى مى فرمودند: وقتى كه اين دسته به منزل ما آمدند من از روى پاى يكى از آنان مقدارى گل برداشتم و به ديده گان بيمار خود ماليدم . به فاصله كوتاهى اين ناراحتى برطرف شد و من پس از آن به هيچ كسالت چشمى مبتلا نشدم و حتى محتاج عينك نيز نگرديدم .(235)
نقل شده است در ايام اقامت ايشان در قم روزى يكى از فضلا از ايشان مى پرسند: آقا شما هيچ منبر رفته ايد؟ فرمودند: من در ايام اقامت در بروجرد منبر مى رفتم و روضه هم مى خواندم خيلى خوب روضه مى خواندم .(236)

با توكل آيت الله بروجردى شهريه سه ماهه به وسيله يك نفر رسيد
آيت الله حاج سيد مصطفى خوانسارى در مصاحبه اش با مجله حوزه فرموده است : ((در يكى از سالها قبل از رمضان حضرت آيت الله بروجردى فرمودند: در اين ماه وجوه نرسيده است لذا بنا دارم كه به آقاى خلخالى در نجف بنويسم كه شهريه و نان حوزه نجف را ندهند و براى شهريه طلاب حوزه علميه قم ، اگر وجوه رسيد خواهم پرداخت وگرنه نخواهيم پرداخت . عرض كردم : آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى هر وقت پول نداشتند به وكلاى خود سفارش مى كردند پول از جاى ديگر تهيه مى كردند (قرض مى كردند) شهريه را مى دادند، پس از آنكه پول به دستشان مى رسيد قرضشان را ادا مى كردند شما نيز همين كار را بكنيد. فرمود: من تاكنون بغير از خداوند متعال به احدى اظهار حاجت نكرده ام و اين كار را نمى كنم . دو روز گذشت شب بود و من در بيرونى بودم ساعت يازده شب شخصى وارد شد و گفت : ده دقيقه با آقا كار دارم . توسط خادم پيغام دادم آقا اين شخص را به حضور پذيرفتند طولى نكشيد كه اين شخص رفت صبح كه خدمت آقا رسيدم فرمودند: تا سه ماه شهريه نجف و قم و ساير شهرهاى ايران را داريم .))(237)

مرجعيت به سراغ من آمد
آيت الله محمد فاضل موحدى نقل كردند: (خود نيز اين جمله را در پاى درس آيت الله بروجردى از ايشان شنيدم كه ) فرمودند: ((من براى رسيدن به مرجعيت يك قدم بر نداشته ام اما يك وقت احساس كردم مرجعيت به سراغ من آمده است و من مسؤ ول هستم كه بپذيرم )) آقاى فاضل فرمودند كه ؛ پدرم فرمودند: من قبل از آمدن آيت الله بروجردى به قم خواب ديدم كه در مسجد جمكران هستم و در حياط آن مسجد روى سقف آب انبار منبرى گذاشته اند و شيخ طوسى - رحمه الله - بالاى منبر است و تمام حياط مسجد مملو از طلبه است . پدرم فرمود: تعبيرم از اين خواب اين بود كه آيت الله بروجردى به قم آمد و آن بزرگوار به كتب و آثار شيخ طوسى بسيار اهميت مى داد وقتى عبارت شيخ را نقل مى كرد مانند كلام معصومين با دقت و احترام مى خواند.(238)

آيت الله بروجردى و اخلاص در عمل
آيت الله سيد مصطفى خوانسارى فرمودند: روزى در خدمت آيت الله بروجردى نشسته بودم ، عده اى از اصحاب ايشان از خدمات و كارهاى آن بزرگوار تمجيد مى كردند من ساكت بودم و چيزى اظهار نمى كردم رو كردند به من فرمودند: شما چرا ساكت هستيد؟ يك مطلبى بگوييد!.
عرض كردم : در روايت دارد: ((خلص العمل )) فان الناقد بصير بصير)). تا اين عبارت را خواندم . اشك از ديدگانشان جارى شد و حالشان دگرگون گرديد. رو كردند به آقايان فرمودند: بله ، اگر در قيامت شما باشيد (و من ) مساءله حل است ، ولى نه ، ((خلص العمل فان الناقد بصير بصير)) پس از آن هرگاه به من برخورد مى كردند مى فرمودند: ((خلص العمل فان الناقد بصير بصير)) و حالشان دگرگون مى شد.(239)

آيا زن و بچه اش هم قوانين مى خوانند؟
آيت الله حاج سيد مصطفى خوانسارى فرموده اند آيت الله بروجردى با آن كه بسيار ساده زندگى مى كرد و با ماهى دو هزار تومان ، آن هم از اجاره ملك شخصى خود كه در بروجرد داشت اداره مى شد ولى خيلى سخاوتمند بود.
يادم هست يكى از روحانيون ساوه مقدارى سهم امام آورده بود، ايشان پول را گرفتند و مقدارى هم روى آن گذاشتند و به آن آقا بازگرداندند.
اين وضع به نظر يكى از اصحاب ايشان سخت آمد، لذا تذكر داد كه : اين آقا قوانين مى خواند؛ يعنى وضع علميش خيلى بالا نيست همان قدر كه آورده است برگردانيد، كافى است ، آقا فرمود: آيا زن و بچه اش هم قوانين مى خوانند.
در زمان دكتر مصدق پولها را عوض كردند، روزى فرمود: پانصد تومان از پولهاى ما باطل شده است و زمانش گذشته است اظهار خرسندى مى كردند كه اين مبلغ از مال شخصى مال الاجاره من بود و سهمين نيست .(240)

چيزى را كه داده ايم پس نمى گيريم
در زمان جنگ بين الملل دوم ملكى داشتند در بروجرد كه به شش هزار تومان فروخته بودند پول اين ملك در پاكتى بود. اهل علمى براى شصت تومان كرايه معوقه منزل تقاضاى كمك كرده بود ايشان به اندازه اجازه منزل آن آقا (شصت تومان ) پول در پاكتى گذاشته بود وقتى آن شخص مراجعه كرده بود، اشتباها پاكت پول ملك را (كه ششهزار تومان بود) مى دهند، آن آقا پس از اطلاع از داخل پاكت متوجه مى شود كه آقا اشتباه كرده برمى گردد و پاكت را به آقا تقديم مى كند، اما آقا نمى پذيرند و پس نمى گيرند، و مى فرمايند: چيزى را كه داده ايم پس نمى گيرم .(241)
و نيز فرمود: يادم هست وضع مالى ايشان چندان مناسب نبود. روحانى اى مراجعه كرد و قبض ده تومانى داشت كه مى خواست آقا امضا كند تا آن را دريافت كند در همين زمان كسى مراجعه كرد و مقدارى سهم داد، آقا آن سهم را با آن قبض امضا شده به آن روحانى داد شخص مراجعه كننده كه تحت تاءثير كرم آقا قرار گرفته بود چندين برابر پولى كه داده بود پرداخت كرد.(242)

پس نمى گيرم به اهلش رسيده
آيت الله منتظرى فرمودند: روزى در بيرونى منزل آيت الله بروجردى در قم كه مركز ارباب رجوع بود نشسته بودم كه شخصى مقدارى سهم امام (ع ) آورد و به ايشان داد در همين موقع كه پول در برابر روى ايشان بود بادى وزيد و اسكناسها را به اطراف پخش كرد طلابى كه در اطراف مجلس بودند پول را جمع كردند كه به ايشان بدهند قبول نكردند و فرمودند: پس ‍ نمى گيرم به اهلش رسيده است .(243)
او معتقد بود بايد روحانى عزيز باشد و تن به ذلت ندهد و در برابر زر و زور سر تعظيم فرود نياورد، اگر كسى خدمت ايشان مى رسيد و سهم امام هنگفتى هم مى آورد ولى شائبه تحقير در آن بود آن پول را نمى پذيرفت حتى رجال و شخصيتهاى مملكتى معتقد بودند وقتى به حضور مرجع اسلام مى آيند، بايد كمال ادب را داشته باشند، هنگامى كه يكى از رجال معروف آن زمان به خدمت ايشان آمده بود و روى سكويى كه كمى از سطح مجلس بلندتر بود نشست آيت الله بروجردى وقتى اين بى ادبى را از او ديد با ناراحتى فرمودند بنشين پائين !.(244)

عزت نفس آيت الله بروجردى
آيت الله محسن ملايرى در مصاحبه با مجله حوزه فرموده است : ((در بازگشت از مك در سرحد كه مى رسند سرهنگى منتظر بوده ايشان را يكسره به ارگان حزب تهران بياورند بعد از ملاقاتى كه با رضاشاه انجام مى گيرد ايشان متوجه مى شوند كه دستگاه مايل نيست كه او در تهران بماند لذا به طرف مشهد مى آيند، ((تيمورتاش )) پنجاه هزار تومان پول براى مقدمات سفر مى آورد كه به آيت الله بروجردى بدهد آقا قبول نمى كنند و مى فرمايند قبلا حضرت على بن موسى الرضا - عليه السلام - مرحمت كرده است ))

عفو و گذشت آيت الله بروجردى
و نيز فرموده اند: ((روزى با عده اى در خدمت ايشان بوديم كه حاج احمد (خادم ) آمد و چاقويى در دست داشت نشان داد همهمه اى هم دم در بود آقا از آقاى فاضل پرسيد چه خبر است ؟ ايشان گفتند: ظاهرا شيخى است و سوء قصد به شما دارد آيت الله بروجردى فرمودند: احتياج او چيست ؟ بگوئيد بيايد! وقتى كه آمد، هولناك بود و دم در نشست آقا به شيخ محمد حسين احسن (منشى آقا) رو كردند و گفتند: اين طلبه است ؟ او گفت : بله ، طلبه است و شصت تومان نيز شهريه مى گيرد، آقا از آن شيخ پرسيد كه چه احتياج دارى ؟ شيخ گفت : عيال من 2 بچه دارد و وضع حملش شده است و حالت ديوانگى به او دست داده است او را به تهران برده ام و در بيمارستان بستريش كرده ام و اين مقدار پول از من خواسته اند كه مقدور من نيست . آقاى بروجردى به شيخ محمد حسين احسن گفتند: به آن بيمارستان اطلاع بدهيد كه به خرج ما زن او را معالجه كنند و حالات او را به ما اطلاع بدهند. بعد از زير ميزى كه داشتند مقدارى پول به شيخ دادند گفتند: فعلا اين مقدار را براى احتياجات خود صرف كن و از اين به بعد وضع و حال همسرت را ما به تو اطلاع مى دهيم .))(245)

كرامت نفس و عذرخواهى آيت الله بروجردى از شيخ على جاپلقى
آيت الله آقاى سيد مصطفى خوانسارى فرموده اند: حضرت آيت الله بروجردى در مسجد عشقعلى اصول مباحثه مى كردند، روزى يكى از فضلاء به نام آقاى شيخ على جاپلقى اشكال كردند. آيت الله بروجردى جواب دادند آقا شيخ على جواب آقا را رد كردند آيت الله بروجردى عصبانى شدند به نحوى كه آقا شيخ على متاءثر شد كه مى خواست گريه كند. مباحثه تمام شد، نماز مغرب را تمام كرده بودم كه مشهدى رضا خادم آقا آمد و گفت : آقا از مباحثه كه برگشتند مابين در كتابخانه و اندرون ايستاده و متاءثرند و فرمودند: برويد به آقاى خوانسارى بگوييد بيايد من با عجله نماز عشا را خواندم و پيش آقا رفتم ديدم ايشان با حالت ناراحتى و تاءثر شديد ايستاده اند تا من رسيدم فرمودند: اين چه حالتى بود كه از من سر زد، يك نفر عالم ربانى را رنجاندم ، الان بايد بروم و دست ايشان را ببوسم و حلاليت بطلبم كه از من بگذرد و بعد بيايم نماز مغرب و عشا را بخوانم . عرض كردم : ايشان در مسجد (شاه زيد) كه امام جماعت است و بعد از نماز مساءله مى گويد و براى مردم موعظه مى كند، لذا تا دو سه ساعت از شب گذشته منزل نمى آيد، من به ايشان اطلاع مى دهم كه آقا فردا صبح منزل شما خواهند آمد.
آقا قبول فرمودند. صبح شد من رفتم حرم ، از حرم كه برگشتم ديدم آقا سوار بر درشكه در منزل ما منتظر من هستند، در خدمتشان رفتيم منزل آقاى شيخ على وقتى آقا شيخ على را ديدند مى خواستند دست او را ببوسند كه نگذاشت مى فرمودند: از من بگذريد، از حالت طبيعى خارج شدم و به شما پرخاش كردم و... آقا شيخ على گفت : شما سرور مسلمين هستيد برخورد شما باعث افتخار من است و... بالاخره اين برخورد موجب شد كه آقا شيخ على تا آخر عمر مورد عطوفت آقا قرار گرفت .(246)

آيت الله بروجردى و تجليل از امام خمينى و بالعكس
آيت الله محمد فاضل لنكرانى فرموده است : آيت الله بروجردى دستور داده بودند يك منشى معمم و خوش خط برايشان پيدا كنند. پس از گشتن بسيار، فردى را پيدا كرده و خدمتشان معرفى كرده بودند فرموده بودند: بيايد تا من از نزديك او را ببينم .
وقتى اين شخص خدمت آيت الله بروجردى مى رسد امام خمينى هم آنجا حضور داشتند، اين آقا در آن جلسه بالا دست امام مى نشيند بعد كه آن شخص رفته بود، حضرت آيت الله بروجردى فرموده بودند: من اين منشى را نمى خواهم ، علت آن را پرسيده بودند، فرموده بودند: ((كسى كه بالا دست حاج آقا روح الله بنشيند به درد من نمى خورد)). اين بيانگر شدت احترام ايشان به حضرت امام بود.(247)
آيت الله محسنى ملايرى فرموده است : آيت الله بروجردى در سفر اول كه به قم تشريف آوردند مورد توجه علما مخصوصا آيت الله خمينى بودند ايشان به اندازه اى به آيت الله بروجردى توجه داشتند كه من خودم ديدم كه آيت الله بروجردى عبايش طورى شده بود و آيت الله خمينى ، عباى خود را به دوش آيت الله بروجردى گذاشتند و عباى ايشان را بردند و آب كشيدند و آوردند.(248)

آيت الله بروجردى به احترام آيت الله كاشانى به شاه پرخاش كرد
آقاى محسنى ملايرى فرموده است : مرحوم آيت الله صدر نقل مى كردند: دوره سلطنت محمدرضا (پهلوى ) بود او به قم آمده بود و در ايوان طهماسبى بين مرحوم آقاى بروجردى و او ملاقات صورت گرفت . آقاى بروجردى كه آمدند، عصايشان از دستش به زمين افتاد و شاه گرفت و بوسيد و جلو آقا گذاشت و بعد گفت : ((بايد به معنويات توجه داشته باشيم و حضرت آقا توجه دارند، اما بعضى از آقايان برخلاف وظيفه خود عمل مى كنند (منظور او آيت الله كاشانى بود) مرحوم آقاى بروجردى صريحا با تندى فرمودند: من به لوازم هم راضى نيستم از آقايى بحث شود شاه سست شد.
من (مرحوم صدر) گفتم : مقصود اعليحضرت آن است كه روش متقن حضرت عالى بايد دنبال شود. فرمودند: خير از آقايى بحث مى شود كه بايد با احترام از ايشان ياد شود.(249)

احترام متقابل دو مرجع بزرگ آيت الله بروجردى و آيت الله سيد عبدالهادى شيرازى
آيت الله محسنى ملايرى فرموده است : آيت الله سيد عبدالهادى شيرازى به قم آمده بودند و چون براى معالجه چشم به ايران آمده بود بناى ايشان بر آن بود كه بى سر و صدا و بدون ديد و بازديد بگذرانند، خواستند كه به ديدار آيت الله بروجردى بروند (با آنكه آيت الله بروجردى ) به خاطر عدم اطلاع از آمدن ايشان به ديدن ايشان نيامده بودند) در بين راه به مرحوم آيت الله سيد على يثربى فرمودند: از اينجا تا منزل آقاى بروجردى چقدر راه است ؟ جواب داد، بعد ايشان فرمودند پياده برويم تا فضيلت ببريم ، وقتى به خدمت آيت الله بروجردى رسيديم و از پله كه بالا مى رفتيم ديديم ايشان عصبانى هستند از اينكه چرا اطلاع نداده ايم كه آيت الله سيد عبدالهادى شيرازى به قم تشريف آورده اند. در بين صحبتها مرحوم سيد عبدالهادى فرمودند: من به شيخ نصر الله خلخالى گفته ام كه براى بركت سفره ما، نان آقاى بروجردى را براى ما بياور با آنكه ايشان بعد از فوت مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى مرجع تام بودند بعد از اتمام مكالمات ديديم مرحوم آقاى بروجردى به زحمت بلند شدند و جلوتر از ما حركت كردند و رفتند كفش حاج سيد عبدالهادى را جفت كردند.(250)

آيت الله بروجردى از ملك شخصى خود خرج مى كرد
آيت الله شيخ على صافى فرموده اند: در زمينه زهد آيت الله بروجردى بايد عرض كنم كه : آن بزرگوار دينارى از وجوهات استفاده نمى كردند تمامى مخارج داخلى خود را از درآمد ملك شخصى خود كه در بروجرد داشتند استفاده مى كرد يك وقتى من به ايشان عرض كردم : در نزديك منزل شما نانوايى سنگكى است و نان بسيار خوبى مى پزد شما از اين نان استفاده كنيد. فرمود: من به همين كه از آرد ملك خودم تهيه مى كنم قانع هستم اين در حالى بود كه نان آرد خودشان مرغوبيتى نداشت .(251)
و نيز ايشان فرموده اند: آيت الله بروجردى مقيد بودند به عبادات ، به گونه اى كه تا سال آخر عمرشان با آن كهولت سن ، تمام ماه رمضان را روزه دار بودند و علاوه بر نمازهاى جماعت ظهر و عصر برنامه هاى عادى اين ماه را انجام مى دادند جلسه هاى استفتاء و...(252)
بسيار زاهدانه مى زيسته اند فرشهاى منزل ايشان رنگ رو رفته بود لباسهاى بسيار ساده و كم قيمت بود همين نوع زندگى هم از بيت المال نبود. براى جلوگيرى و كنترل خشم خود نذر كرده بودند كه : اگر بعد از اين ناراحت شود (و خشم نمايد و كسى را ناراحت كند) يك سال روزه بگيرد. اتفاقا يك مورد هم عصبانى شده بودند، لذا تمام سال را غير از روزهايى كه روزه در آنها حرام است ، روزه گرفتند.(253)

زندگى ساده آيت الله بروجردى دكتر خارجى را به تعجب انداخت
در آخرين روزهاى زندگى پربركت حضرت آيت الله العظمى آقاى بروجردى كه در بستر بيمارى خوابيده بودند يكى از مستخدمين به آقاى دكتر نبوى اطلاع دادند كه با شما كار دارند. آقاى دكتر نبوى رفت و پس از چند لحظه مراجعت كرده و اظهار نمود: مردى خارجى است مى خواهد مطالبى را سؤ ال كند. آيت الله بروجردى به نگارنده (محمد حسين علوى داماد آقا) كه تا حدى به زبان انگليسى آشنايى داشتم اظهار نمود چون من نمى دانم چه بگويم شما با ايشان صحبت كنيد، طولى نكشيد جوانى متوسط القامة نسبتا خوش سيما از در وارد شد خود را معرفى كرد اظهار نمود مخبر يكى از روزنامه هاى بزرگ معروف آمريكا هستم و به من ماءموريت داده شده است از بيروت به اينجا يعنى ، قم بيايم و اطلاعاتى در اطراف سلامت و زندگانى ايشان كسب كنم . نگارنده هم خودم را معرفى كردم . مطالبى در پيرامون اسلام و آثار اسلام و امور مذهبى سؤ ال كرده و بعدا هم دوباره از زندگانى آيت الله فقيد سؤ الاتى كرد و به همه به تناسب جواب داده شد آنگاه سؤ ال نمود آقا كجا هستند؟ جواب دادم در اندرونى هستند، سؤ ال كردند عمارت اندرونى به همين خرابى است ؟ جواب دادم خير بلافاصله اضافه كردم بسيار از اين عمارت خرابتر است . سؤ ال كرد مى شود عمارت اندرونى را هم ببينم ؟ جواب دادم مانعى ندارد. و او را از راه زيرزمينى - فاصله بين بيرونى و اندرونى - به داخل حياط اندرونى راهنمايى كردم اين خانه كهنه و قديمى اتاقهاى شكسته و ترك خورده ، درهاى قديمى و رنگ و رو رفته آن چنان اثرى در اين مرد نمود كه گويى بطور كلى از اطراف خود غافل شده است .
سؤ ال كرد: آقا كجا هستند؟ جواب دادم آقا در آن اتاق خوابيده است ، پرسيد مى توانم ايشان را ولو در حال خواب ببينم . آقاى دكتر نبوى ايشان را راهنمايى كردند و از لاى درب به درون اتاق كه رختخواب آقا در وسط آن بود نگاه كردند، سبحان الله مردى كه كسالتش در دنيا آن چنان مهم تلقى شده است كه روزنامه هاى آمريكا به مخبر خود ماءموريت داده اند كه براى كسب خبر اين همه راه طى كند و به ايران بيايند همين است كه به اين سادگى و بى آلايشى در كنار اين اتاق قديمى با طاق شكسته و ترك خورده استراحت كرده است ؟
شايد اين مطلب برايش باورنكردنى نبود ولى آقا را در ميان همان اتاق بدون تشريفات و ساده مى ديد كه چشم به روى هم نهاده و لبخند هميشگى خود را به گوشه لب دارند و گويى به همه چيز دنيا و دنياپرستان بى خبر و حريص ‍ مى خندند در حالى كه آثار تعجب و حيرت عميق در قيافه اش ديده مى شد و گويى ديدن اين صحنه بى اندازه ساده و بى آلايش و در عين حال باور نكردنى بكلى مسير افكارش را عوض كرده است به نگارنده و دكتر نبوى اظهار نمودند: خيلى عجيب است كه در اين چنين خانه و مكان و با اين سادگى و بى آلايشى زندگى مى كند آن وقت از نگارنده پرسيد به اين ((واتيكان )) مسافرت كرده ايد؟ جواب دادم : نه . گفت : اگر رفته بوديد مى ديديد كه كاخ اختصاصى پاپ و رئيس مذهب ((كاتوليك )) داراى چه تزئيناتى عجيب و داراى چه تشريفاتى است ، بعد دست به ستون گچى كنار عمارت زده گفتند: آقا شيعه احتياج به تبليغ و مبلغ ندارد فقط شما از همين زندگانى ساده اين مرد فيلم بردارى كنيد و به دنيا نشان دهيد كه مردى كه كسالتش دنيا را به خود متوجه كرده است با اين سادگى و در اين خانه كهنه و قديمى با چنين وضعى زندگى مى كند در حالى كه هر ماه ميليونها تومان پول مستقيم و غير مستقيم به او مى دهند و او هم به ديگران مى رساند.
آن مرد رفت و نگارنده را در يك دنيا نگرانى و يك عالم فكر باقى گذارد آيت الله فقيد تا آخرين سال حيات خود خانه ملكى نداشتند و در خانه استيجارى زندگى مى كردند و چند ماه به فوت ايشان يكى از بازرگانان محترم تهران با اصرار خانه اى را كه در آن ساكن بودند براى ايشان تهيه كردند.
براستى يكى از امتيازات شيعه همين است كه همواره مردانى پرقدرت و عظمت در نهايت سادگى و با كمال زهد و تقوا تصدى مقام زعامت و مرجعيت آنها بوده اند. در خلال 14 قرن مردانى آنقدر عظمت داشتند و آن اندازه به اسلام و شيعه اهميت دادند كه بعضى از آنان را مجدد مذهب در ((راءس ماءة )) ناميده اند همگى با كمال سادگى و صفا و زهد و تقوا زندگانى مى كرده اند.(254)

اخلاص سيد صدرالدين قمى و جد صاحب روضات
جعفر بن حسين بن قاسم موسوى خوانسارى جد صاحب ((روضات )) صاحب كرامات و مقامات .
نقل شده كه در اوان بلوغ مى خواست در مجلس درس علامه مجلسى - عليه الرحمه - حاضر شود و چون در صورتش مو نروييده بود خجالت مى كشيد بعض از زنان حرم صفويه كه گويا مريم بگم صاحب مدرسه معروفه اصفهان باشد، مطلع شد، براى او روغنى فرستاد بر صورت خويش ‍ ماليد به اندك زمانى مو بر صورتش روييد پس به حضور مبارك علامه مجلسى مشرف شد و به فيض افاضات او نايل گرديد از سيد شهرستانى نقل شده كه : مادامى كه او و سيد صدرالدين قمى شارح ((وافيه )) در عتبات عاليات بودند هر كدام از اين دو كه زودتر وارد حرم مى شد مشغول نماز مى گرديد آن ديگرى كه از عقب مى رسيد به او اقتدا مى كرد و جناب سيد صدرالدين عادت داشت كه بعد از نماز مغرب و صبح صد مرتبه ذكر ((حوقله )) را مى گفت و هرگاه با سيد اقتدا مى كرد آن ذكر را ترك مى كرد به جهت درك نماز عشاء به جماعت در پشت سر او. از مصنفات اوست ، ((مناهج المعارف )) در اصول دين .(255)

كاش مثل آخوند صوفى بودم (يعنى ملا حسين قلى )
علامه طباطبائى مى فرمايد: ((گروهى دسته جمعى توطئه كردند و روش ‍ عرفانى و الهى و توحيدى مرحوم آخوند ملا حسين قلى همدانى را به باد انتقاد گرفته و يك عريضه اى به مرحوم شربيانى كه رياست و مرجعيت مسلمين داشت نوشتند كه ملاحسين قلى همدانى روش صوفيانه در پيش ‍ گرفته است مرحوم شربيانى نامه را مطالعه كرد و قلم را برداشته زير نامه نوشت : كاش خداوند مرا مثل آخوند صوفى قرار بدهد! با اين جمله آن عالم بزرگ كار تمام شد و دسيسه هاى آنان همه بر باد رفت .(256)
ملا حسين قلى فرزند رمضان شوندى در جزينى همدانى است كه نسبش به جابر بن عبدالله انصارى مى رسد. پدرش چوپان بود و بعد كفاش شد در سال 1239 ه‍ ق در اين روستا متولد شد و چون پدرش آرزو داشت يكى از فرزندانش در سلك روحانيت باشد پس اين شيخ بزرگوار همت نموده ابتدا در تهران سپس در سبزوار سپس در نجف مراحل تحصيل علم و عمل را كاملا طى نموده و به مقامات عاليه از علم و عمل رسيده و شاگردانى را تربيت داده كه هر كدام صاحب مقامات و كرامات بودند رحمة الله عليه در 28 شعبان 1311 ه‍ ق وفات نموده است .(257)

ميرزاى بزرگ در مكه حاضر به ملاقات خليفه نشد
ميرزاى شيرازى بزرگ در سال 1287 ه‍ ش در زمان خلافت شريف عبدالله حسنى به حج مشرف شد و در خانه موسى بغدادى در مكه سكنى گزيد. صاحب خانه ورود ميرزا را به اطلاع شريف رساند شريف تكليف كرد كه ميرزا را نزد او ببرد. او قضيه را براى ميرزا نقل كرد، ميرزا براى شريف پاسخ داد كه : ((اذا راءيتم العلماء على باب الملوك فقولوا بئس العلماء و بئس الملوك و اذا راءيتم الملوك على باب العلماء فقولوا نعم العلماء و نعم الملوك )) پيامبر گرامى اسلام فرموده است : اگر علما را بر سراى پادشاهان ديديد بگوئيد اينان بدترين علماء و بدترين ملوكند و هرگاه پادشاهان را بر سراى علما ديديد بگوئيد اينان بهترين علماء و بهترين پادشاهانند.
شريف چون اين سخن را شنيد خود مبادرت به ديدار ميرزا كرد و پس از آن او را به خانه خويش برد.(258)

مرحوم كلباسى در خيابانهاى قم پابرهنه راه مى رفت
حجت الاسلام تبريزى در كتاب ((وسيلة المعصومين )) مى نگارد: ((آيت الله العظمى حاج محمد ابراهيم كلباسى كه يگانه زاهد و با ورع و تقوا بود هرگاه از اصفهان براى زيارت حضرت معصومه به قم مى آمد پاى خود را برهنه كرده و در خيابان و صحن و اطراف آستانه حضرت معصومه حركت مى كرد و مى فرمود: در اين حدود قبور زيادى از اولاد پيغمبر اكرم - صلى الله عليه و آله - و علماء و محدثين مى باشند كه آثار آنان را از بين برده اند)).
حجت الاسلام حاج بيوك در ((وسيلة المعصومين )) مى نويسد ((يكى از بزرگان به كربلا و خراسان براى زيارت مشرف مى شود و در موقع بازگشت به زيارت حضرت معصومه نمى رود و به همدان كه وطنش بوده مراجعت مى كند و در عالم رؤ يا حضرت رضا - عليه السلام - از او گله مى كند كه چرا با زيارت خواهرم حضرت فاطمه معصومه در قم مشرف نشدى )).(259)

نقل مطلب ضعيف در روضه خوانى مكافات دارد
اين قضيه تكان دهنده را در ((فوائد الرضويه )) و مرحوم نورى در ((لؤ لؤ مرجان )) نقل كرده اند، يكى ازآقايان روضه خوان ها كه يك مطلب ضعيف را براى گرمى مجلس و گرفتن گريه از مردم در منبر نقل كرده بود تعريف كرده است كه : شب در عالم خواب ديدم قيامت بر پا شده و ملائكه اى كه ماءمورند، مردم را به سوى محشر مى كشانند، ناگاه دو نفر آمدند به دنبال من ، من كه از ترس گناه از رفتن خوددارى مى كردم مرا به قهر كشيدند بردند.
در آن حال چند نفر يك عمارى را حمل مى كردند كه فاطمه زهرا عليهاالسلام در ميان آن عمارى بود و عده اى از گناهكاران به زير آن عمارى رفته پناهنده شده بودند من هم فرصت را غنيمت شمرده از دست آن دو نفر فرار كرده رفتم زير عمارى فاطمه زهرا پناه گرفتم ماءمورين جراءت نمى كردند نزديك ما بيايند و ما را ببرند كه ناگاه پيغامى از طرف رسول خدا به فاطمه زهرا رسيد كه ما را براى حساب بفرستند پس آن مخدره امر فرمودند كه برويم ؛ چون به موقف حساب رسيديم منبرى را ديديم كه چند پله داشت كه در پله بالا رسول خدا و در پله پايين تر اميرالمؤ منين نشسته اند به حساب مردم مى رسند، پس نوبت به من رسيد بطور توبيخ و سرزنش ‍ اميرالمؤ منين به من فرمود: كه تو چرا آن طور از ذلت فرزند عزيزم حسين ياد مى كردى ؟ در منبر نسبتهاى ناروا به آن مظلوم مى دادى براى آنكه مردم را به گريه بياورى و خود را در ميان مردم معروف كنى من ماندم متحير كه چه بگويم جوابى نيافتم جز آنكه انكار كنم كه من نگفته ام .
ناگاه درد شديدى در بازوهاى خود احساس كردم نگاه كردم ديدم در كنارم شخصى ايستاده و يك طومار بلندى در دست دارد به من نشان داد گفت : بخوان ! خواندم ديدم تمامى منبرهاى مرا و هر چه در منبر گفته ام همه را در آنجا ضبط كرده اند حتى يك حرف جا نمانده ، پس چون چنين ديدم چاره نيافتم جز آنكه گفتم : اين مطلب را مرحوم ((مجلسى )) در جلد دهم ((بحارالانوار)) نوشته است ، پس آن جناب امر فرمود به يكى از خدام كه برود به نزد ((مجلسى )) جلد دهم ((بحارالانوار)) را بياورد، پس من نگاه كردم ديدم در طرف راست منبر صفوف زيادى است آنقدر كه چشم كار مى كرد ديدم هر عالمى را كه كتابها و مؤ لفات خود را در مقابل خود گذاشته و ديدم شخص اول در صف اول مرحوم ملا محمد باقر مجلسى را كه تمام كتابهايش را در مقابل خود گذاشته است وقتى كه آن فرشته پيام اميرالمؤ منين را رسانيد مرحوم مجلسى جلد دهم ((بحار)) را از ميان كتابهايش بيرون آورده به او داد، آورد به نزد حضرت ، حضرت اشاره فرمود كه : كتاب را به من نشان بدهد كه آن مطلب را پيدا كرده نشان حضرت بدهم و خود را تبرئه كنم ، ولى من كه مى دانستم آن حرفهايى كه گفته ام در اين كتاب نيست ، به ناچار كتاب را گرفته بى هدف ورق مى زدم ، پس ناگاه به نظرم آمد گفتم : اين حرف را در كتاب حاج ((ملا صالح برغانى )) ديدم كه ظاهرا ((منبع البكاء)) باشد حضرت به آن فرشته فرمود: برو از آقاى ((برغانى )) كتابش را گرفته بياور، طولى نكشيد كه آن كتاب را هم آورد داد به دست من كه پيدا كنم پس ترس و اضطراب مرا گرفت هيچ چاره اى پيدا نمى كردم ورقها را به اين طرف و آن طرف مى زدم عقل و هوش از سرم پريده بود از خجالت غرق در عرق شده بودم كه ناگاه از طرف رسول خدا اشاره شد به اميرالمؤ منين كه يا على اگر اينطور در حساب سخت گيرى شود هيچكس نجات پيدا نمى كند، پس حال آن حضرت عوض شد با ملاطفت و مهربانى صحبت كرد پس ترس من زايل شد به حال عادى برگشتم ؛ چون از خواب بيدار شدم آقايان اهل منبر را دعوت كرده خواب خود را نقل كرده و از آن به بعد ديگر منبر نرفته و روضه نخواندم در صورتى كه از آن راه استفاده زيادى داشتم .
پس بايد گويندگان و مرثيه خوانان متوجه باشند در گفتار رفتار خود رضايت خداوند و رضايت اربابهاى خودشان يعنى رسول خدا و فرزندانش ‍ مخصوصا رضايت سيد مظلومان حسين - عليهم السلام - را در نظر بگيرند هر مطلب بى مدرك را براى متاع و شهرت دنيا نگويند.(260)

واى بر من و واى بر شما
حجت الاسلام و المسلمين آقاى سيد مرتضى علوى نوشته است روزى دكتر بهجت معالج مرحوم پدرم آيت الله حاج آقا حسين علوى وارد منزل شد بر آستانه درب ورودى اطاق بوسه زد در اين موقع ديدم حال آقا به شدت دگرگون شد و با گريه شديد اشك ريخت دكتر آمد معاينه كرد و رفت اما همچنان آقا گريان بودند پرسيدم : چرا گريه مى كنيد فرمودند: ديدى دكتر چه عملى كرد واى بر من و فرداى قيامت در پيشگاه خداوند متعال اگر آنچه دكتر فكر مى كند من دارا نباشم بعد فرمودند: واى بر شما اگر آنچه دكتر فكر مى كند آنگونه نباشيد.(261)
ايشان بسيارى از اوقات خودشان به مردم چائى و غليان مى دادند و به استاد بزرگوار خود مرحوم حاج شيخ مهدى نجفى در اصفهان تاءسى مى جستند كه بد نيست جريانى از ايشان ذكر شود.
آيت الله علوى در اين اواخر كه به اصفهان رفته بودند فرمودند خوب است سرى به منزل آقاى نجفى بزنيم . به منزل ايشان رفتند آن روز منزل ايشان روضه بود در خانه اى كاهگلى در كمال سادگى عده اى روحانى پيرمرد نشسته بودند و شخصى هم با يك لباس نيم تنه و يك تكه پارچه كه به سرش بسته بود چاى مى داد. براى ما مشتبه شد كه كداميك از آقايان معممين آقا نجفى مى باشد و بعدا روشن شد آنكه چاى مى دهد و خدمت مى كند مرحوم آيت الله شيخ مهدى نجفى مى باشد مرحوم علوى از اطرافيان سؤ ال كرد: چرا آقا خودشان چائى مى دهند؟ گفتند: ايشان هميشه اينطور هستند و خود را خادم حسين عليه السلام مى داند.(262)

برخى از صفات پسنديده مرحوم آيت الله سيد على مجتهد خوانسارى به نقل فرزندش آيت الله حاج آقا حسين علوى خوانسارى
در زمانهاى قديم درب خانه ها داراى سرائى بود كه معمولا هشت پهلو ساخته مى شد و به ((هشتى )) معروف بود (مرحوم آيت الله حاج سيد على علوى خوانسارى ) روزها در هشتى منزل مى نشستند وقتى از ايشان سؤ ال مى شد چرا در منزل نمى نشينيد مى فرمودند: روحانى بايد در دسترس مردم باشد. شايد بعضى ها خجالت بكشند بخواهند وارد منزل بشوند ولى وقتى مرا در مدخل خانه ديدند به راحتى مسائل خود را مى پرسند.(263)
در زمانى كه فتواى تحريم تنباكو صادر شد ايشان كه ال قليان بودند از كشيدن قليان خوددارى نمودند و در پاسخ كسانى كه گفته بودند شما خود مجتهد هستيد مى فرمودند رئيس اسلام حكم كرده و همه بايد اطاعت كنند.(264)

حضرت موسى در مقابل خدمت براى خدا از شعيب اجرت دنيائىقبول نكرد پس علماء...
حضرت موسى - عليه السلام - پيش از آنكه به رسالت مبعوث شود پس ‍ از فرار از چنگ فرعونيان با پاى پياده و با شكم گرسنه به سوى ((مدين )) رسيد ديد عده اى براى آب كردن گوسفندان خود در كنار آبى جمع شده اند از جمله آنها دو دختر بودند كه حضرت موسى به آن دو كمك كرد و گوسفندان آنها را آب داد، سپس زير سايه اى آمد و از بس گرسنه بود دعا كرد كه : خدايا خيرى به اين نيازمند برسان ، كه مقصودش از خير به گفته امام على - عليه السلام - چيزى جز نان نبود. در همين اثنا يكى از آن دو دختر بازگشت و به موسى گفت كه پدرم تو را مى خواهد كه اجرت و مزد زحمتى را كه براى آب دادن گوسفندان ما كشيدى بدهد. موسى - عليه السلام - همراه دختر آمد. معلوم شد آن دخترها دختران حضرت شعيب پيامبر خدا بوده اند به هر حال وقتى موسى وارد خانه شعيب شد موقع شام بود و غذا مهيا و موسى هم در نهايت گرسنگى (از اينجا به بعد داستان جالب و آموزنده است ) غذا آماده و موسى گرسنه و شعيب منتظر است كه موسى بنشيند و غذا بخورد ولى با كمال تعجب ملاحظه مى كند كه جوان تازه وارد كه آثار گرسنگى و خستگى در چهره نورانيش پيداست همچنان ايستاده و سر سفره نمى نشيند، شعيب رو به او كرد و گفت : جوان بنشين شام بخور! موسى پاسخ داد: پناه به خدا مى برم ... شعيب گفت : مگر گرسنه نيستى ؟ موسى جواب داد: چرا، ولى مى ترسم كه اين غذا اجرت و پاداش آب دادن به گوسفندان باشد در صورتى كه ما خاندان خاندانى هستيم كه آنچه را براى خدا و آخرت انجام داده ايم اگر تمام زمين را پر از طلا كنند و براى خريد آن بدهند چيزى از آن را نمى فروشيم ((انا اهل بيت لانبيع شيئا من عمل الاخرة بملا الارض ذهبا)).
شعيب سوگند ياد كرد كه اين شام به عنوان اجرت نيست و مهمان نوازى عادت او پدران اوست . موسى وقتى يقين كرد كه غذا به عنوان اجرت نيست نشست و مشغول خوردن شد.(265)
عمل موسى - عليه السلام - نمونه اى است از اخلاص انبياى الهى در امورى كه حتى مربوط به رسالت آنها نيست ، و اين درسى است براى كسانى كه (مدعى هستند كه وارث پيامبرانند) مى خواهند پيامبرگونه عمل نمايند.
على - عليه السلام - مى فرمايد: (( لو صح يقينك لما استبدلت الفانى بالباقى و لا بعت السنى الدنى ؛ اگر يقين تو درست بود فانى را به باقى عوض نمى كردى و پربها را به بى ارزش و پست نمى فروختى )).(266)

درسى از يونس بن عبدالرحمن كه دينش را بهمال نفروخت
روايت شده كه چون حضرت موسى بن جعفر - عليهماالسلام - وفات كرد در نزد وكلاى آن حضرت اموال بسيارى بود كه آنان طمع در آن اموال كردند و فوت آن حضرت را انكار كردند و ((واقفى )) شدند و در نزد ((زياد قندى )) هفتاد هزار اشرفى بود و نزد على بن ابى حمزه سى هزار، و در آن وقت يونس بن عبدالرحمن مردم را به امامت حضرت رضا - عليه السلام - دعوت مى كرد و ادعاى واقفه را انكار مى كرد ايشان براى او پيغام فرستادند كه چرا مردم را به امامت حضرت رضا مى خوانى اگر منظور تو براى مال و پول است ما تو را از مال بى نياز مى كنيم و زياد قندى و على بن ابى حمزه ضامن شدند كه ده هزار اشرفى به او بدهند كه او ساكت شود، يونس گفت : به ما روايت شده از صادقين عليهماالسلام كه فرموده اند: هرگاه ظاهر شد بدعت در ميان مردم بر پيشواى مردم است كه ظاهر كند علم خود را (و حقايق را بگويد) و اگر ظاهر نكرد (و حقايق را نگفت ) نور ايمان از او ربوده مى شود.
و در روايت ديگر است : بر او باد لعنت خدا و ملائكه و مردم و من جهاد در دين و امر خدا را ترك نخواهم كرد.
و نيز روايت شده از يونس بن عبدالرحمن كه گفت : ((صمت عشرين سنة و سئلت عشرين سنة ثم اجبت )) بيست سال سكوت كردم و بيست سال سؤ ال كردم و پس از آن به سؤ ال مردم جواب دادم .(267)

سيد رضى و ارزش خط ابن مقله
صفدى و ديگران نوشته اند روزى ((سيد رضى )) چند تكه كاغذ از زنى خريدارى كرد و در آن صفحه اى ديد به خط ((ابن مقله )) اوراق را براى زن پس فرستاد و پيغام داد كه من در اين اوراق خط ((ابن مقله )) را ديدم و قيمت آن پنج دينار است نه پنج درهم اگر مى خواهى ورقى را كه خط ((ابن مقله )) است بردار و چنانچه خواستى به جاى آن پنج دينار دريافت كن ! زن نپذيرفت و گفت مگر من به خاطر چيزى كه در آن بوده است فروخته ام ؟ و سيد رضى چندان اصرار كرد تا اينكه زن پنج دينار را قبول كرد.
صفدى به دنبال آن افزوده است كه خالع يكى از شعرا گفت : سيد رضى را با قصيده اى ستايش كردم رضى 49 درهم برايم فرستاد گفت : ترديد نيست كه اديب به من خيانت كرد پس از آن روزى از ((بازار عروس )) عبور مى كردم ديدم مردى مى گويد: اين قطعه زمين را خريدارى مى كنى ، چون از حياط خانه سيد رضى جدا شده است ، من آن را به 49 درهم كه مساوى با پنج دينار است مى فروشم از اينجا متوجه شدم كه سيد رضى در آن موقع تنگدست بوده و براى دادن صله شعر به من آن قسمت از حياط خانه اش را فروخته و پول آن را به من داده است .
سيد رضى قصيده اى در مدح قلم به عنوان تشكر از صاحب ابن عباد وزير دانشمند عصر خود گفت و خواست براى او ارسال بدارد، از بيم آنكه مبادا تصور شود از وى چشمداشتى داشته است ، از ارسال آن امتناع ورزيد.(268)
((شريف مرتضى )) و ((شريف رضى )) براى اداى فريضه حج راه مكه را پيش گرفتند در اثناى راه ابن جراح طائى درخواست چيزى از آنها كرد نه هزار دينار از خالص اموال خود به وى دادند.(269)

بلند طبعى و همت مير سيد على (شريف جرجانى )
مير سيد على (شريف جرجانى ) روزى به فرزندش سيد محمد گفت : ((فرزندم مى خواهى در تحصيل علم و كمال به درجه و مقام چه كسى از علما نايل گردى ؟ سيد محمد گفت : مى خواهم به درجه و مقام شما برسم سيد فرمود: ((فانت قصير الهمه ؛ پس تو كوتاه نظر و كم همتى )) چون كه من رتبه و مقام ابن سينا را مى خواستم با همه كوششم به اين مقام رسيده ام تو كه مقام و درجه مرا مى خواهى نمى رسى مگر به درجه ناقصه ، بر تو باد به همت بلند (فعليك بعلو الهمة و طلب المعالى ).(270)
همت بلند دار كه مردان روزگار
با همت بلند به جائى رسيده اند

صاحب حدائق در فسا كشاورزى مى كرد و حدائق را مى نوشت
دانشمند بزرگ شيخ يوسف بحرانى مؤ لف كتاب عظيم ((الحدائق الناضره )) ضمن شرح حوادث دوران زندگى اش مى نويسد: ((... پس از آنكه اوضاع شيراز دگرگون ، و مصيبتهاى گوناگون دامنگير مردم آنجا شد و آتش فتنه و بيداد در آن شهر شعله ور گرديد از آنجا به سوى بعضى روستاهاى اطراف روانه شدم و در روستاى فسا (كه اكنون شهرستان است ) سكنى گزيدم ، در فسا مشغول تحقيقات علمى بودم و كتاب ((حدائق )) را تا باب ((اغسال )) تصنيف كردم و در عين حال براى آنكه در امر معاش ‍ نيازمند مردم نباشم و نخواهم در برابر هر كسى گردن كج نمايم در آنجا زراعت و كشاورزى مى كردم .(271)
دست طمع چو پيش كسى مى كنى دراز
پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش

صاحب به قطع حقوق دشمنش راضى نشد
روزى صاحب بن عباد چيزى آشاميدنى طلب كرد، چون قدح را به دست او دادند كه بياشامد، يكى از خواص او به او گفت نياشاميد كه اين نوشابه مسموم است . غلامى كه قدح را آورده بود ايستاده بود، صاحب به آن شخص گفت : چه شاهدى و چه دليلى بر اين گفته ات دارى ؟ او گفت : امتحان كنيد به اينكه نوشابه را بدهيد آن كس كه آورده بياشامد، صاحب گفت : اين را جايز و حلال نمى دانم . گفت : بدهيد مرغى بياشامد تا معلوم شود كه حرف من صحت دارد يا نه ؟ صاحب گفت : كشتن حيوان را نيز بى جهت جايز نمى دانم . پس قدح را رد كرد و امر كرد به ريختن روى زمين ، پس به غلام گفت : از من دور شو ديگر به خانه من نيا! و دستور داد ماهيانه حقوقى براى آن غلام مقرر كردند و هر ماه به او مى دادند و مى گفت : ((لايدفع اليقين بالشك ، و العقوبة بقطع الرزق نذالة )).(272)

صاحب بن عباد طلبگى را بر امارت و وزارت ترجيح داد
ابن جوزى در كتاب (( منتظم )) ج 7 ص 180 گفته است : (( صاحب ابن عباد با اينكه وزير بود با علما و ادبا زياد مجالست مى كرد و مى گفت : (( نحن بالنهار سلطان و بالليل اخوان ؛ ما روز پادشاه و شب برادريم .))
و نيز روايت كرده ابوالحسن على بن محمد طبرى معروف به كيا گفت : شنيدم از زيد بن صالح حنفى كه گفت : (( در ايامى كه صاحب (اسماعيل بن عباد) در مقام وزارت بود ديدم روزى با لباس اهل علم و طلبگى خارج شد و گفت : شما مى دانيد سابقه مرا در علم كه چقدر در تحصيل علم زحمت كشيده ام همه اقرار كردند، آن وقت گفت : من اين پست وزارت را قبول كرده ام در صورتى كه تمام آنچه از كودكى تا امروز خرج كرده ام از مال پدرم و جدم مى باشد با اين حال از تبعات و لغزشهاى اين مقام خاطرم ناراحت است ، پس خدا را و شما را گواه مى گيرم كه من توبه كرده و از اين مقام استعفا مى دهم و از گناهان و تقصيراتم به خدا پناه مى برم . سپس ‍ خانه اى براى خود اختصاص داد و اسم او را خانه (( توبه )) نهاد و در آن خانه چند هفته اى درنگ كرد و از فقها براى صحت توبه اش امضا و گواه گرفت ، پس بيرون آمد و شروع كرد به گفتن درس و بيان مطالب ، و خلق كثيرى پاى منبرش حاضر مى شدند.
صاحب بن عباد هر سال پنج هزار دينار از مال خود به بغداد مى فرستاد كه در ميان فقها و علما تقسيم مى شد (و كان لا تاءخذه لومة لائم ).(273)