مردان علم در ميدان عمل (جلد ششم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۱ -


در كتابى كه پيش رو دارى




 
ز آدمى آنچه بهترين اثر است
 
علم و تقوا و صنعت و هنر است
 
اينكه آدم به تاج كرمنا(1)
 
از خداى كريم مفتخر است
 
چون ميان تمام زينت ها
 
دانش و علم زينت بشر است
 
ورنه انسان جاهل و بى دين
 
مثل انعام بلكه پست تر است (2)
 
پس برو كسب دين و دانش كن
 
گر هواى ملك ترا بسر است
 
بلكه بالاتر از ملك زيرا
 
زير پاى تو از فرشته پر است (3)
 
شاهد گفته هاى اين ناچيز
 
در كتاب و حديث معتبر است
 
در كتابى كه پيش رو دارى
 
داستان ها در اين زمينه پر است
 
داستانهاى جالب و شيرين
 
هر يكى بهتر از يكى دگر است
 
من نگويم تو خود بخوان و بگو
 
هر كسى را سليقه و نظر است
 
سخن از زندگانى علماء
 
بهترين رهنماى خير و شر است
 
عيب او را برادرانه بگو
 
كه چنين هديه به ز سيم و زر است (4)
 

 
چند مطلب قابل توجه
1 - كتاب ((مردان علم در ميدان عمل )) چنانچه از اسمش پيداست شامل نكته ها و خاطره ها و داستانهاى اخلاقى و عملى از رفتار و كردار شايسته و آموزنده و سازنده و سودمند علماى ربانى مى باشد كه ذكرش ‍ براى خواننده و گوينده و شنونده مفيد و ارزنده است .
2 - داستانهاى بيشتر بزرگان از دانشمندان در مجلدات متعدد و شايد در همه مجلدات و بعضيها در همه بخشهاى هفتگانه اين كتاب آمده است .
3 - چون زندگانى علماى الهى داراى ابعاد و مراحل گوناگونى است بنابراين هر داستانى در بخش مخصوص خود از بخشهاى هفتگانه ذيل آمده است كه عبارت است از:
بخش اول - در فضيلت و ارزش علم و عالم
بخش دوم - پايدارى و استقامت علما در تعليم و تعلم
بخش سوم - زهد و تقوا و ساده زيستى و اخلاص علما
بخش چهارم - مجاهده و مبارزه علما عليه ظلم و فساد
بخش پنجم - شهادت و رحلت با عزت علما
بخش ششم - مقامات و كرامات علما
بخش هفتم - تيز هوشى و لطيفه گوئى علما
4 - مطلب ديگر اينكه سعى شده است از اطاله كلام خوددارى شود كه هم در هزينه چاپ و هم در وقت خوانندگان عزيز صرفه جوئى شود و به همين جهت بهره بردارى و نتيجه گيرى و توضيح فوائد هر مطلبى و داستانى به عهده و به ذوق خواننده گرامى نهاده شده است و نويسنده هيچگونه اظهار نظرى نكرده است ، و اى چه بسا خواننده و گوينده محترم خود بهتر از اين نويسنده قاصر بتواند مطلب را پرورش داده و بهره بردارى نمايد.
5 - مطلب ديگر اينكه اعلام و اسامى صاحبان داستان و ناقلان داستان به ترتيب حروف تهجى در آخرين جلد اين كتاب ذكر خواهد شد، انشاء الله تعالى .
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و به نستعين انه خير معين و صلى الله على خير خلقه خاتم النبيين محمد صلى الله عليه و آله اجمعين
 
صنما به مدح و ثناى تو
 
نرسيده غير خداى تو
 
همه عالمى به فداى تو
 
چه نكو سروده براى تو
 
بلغ العلى بكماله
 
همه را رسول خدا توئى
 
همه خاك تيره طلا توئى
 
همه ذره شمس ضحى توئى
 
همه تار و بدر دجى توئى
 
كشف الدجى بجماله
 
همه سرخوشند ز بوى تو
 
همه عالم عاشق روى تو
 
همه چشمهاست بسوى تو
 
چه نكوست خلقت و خوى تو
 
حسنت جميع خصاله
 
همه جا رسيده پيام تو
 
سخن خداست كلام تو
 
ز شه و گداست غلام تو
 
چو خداى گفته به نام تو
 
صلوا عليه و آله
 
تو حبيب حضرت داورى
 
به جهان يگانه پيمبرى
 
به تمام خلق تو رهبرى
 
ز هر آنچه هست توبرترى
 
جز حق كه جل جلاله
 
از مؤ لف

 
بخش اول : فضيلت و شان علم و عالم
علومى كه دانستن آنها بر هر مسلمانى فريضه است
طلب العلم فريضة على كل مسلم در شرح اين حديث اقوال و گفتگوى زيادى شده است و تحقيق اين است كه علوم شرعيه را سه مرتبه است مرتبه اول آن اين است كه بدون تحصيل آن انجام دادن واجبى ممكن نباشد مانند دانستن مسائل اعتقادى چون ياد گرفتن كلمه شهادتين و اعتقاد به خدا و رسول و ائمه معصومين و به آنچه پيامبر خدا از جانب خدا آورده با دليل و برهان به حدى كه براى خود مكلف اطمينان حاصل شود.
و همچنين دانستن مسائل نماز و روزه و غير آنها كه مربوط به جوارح و اعضاء مكلف است يا دانستن مسائل خمس و زكات و كفارات كه مربوط به امور ماليه است .
و اما دانستن آنها از روى ادله تفصيليه كه متكلمين و حكماء در مسائل اعتقادى و فقها و مجتهدين در مسائل فقهى و فرعى بيان كرده اند، در مرتبه دوم و واجب كفائى مى باشد و دانستن علوم ديگر از قبيل علم تفسير و حديث و رجال و تاريخ و غيره در مرتبه سوم و سنت است ، و حديث مذكور ناظر به مرتبه اول است (5).

 
علمى كه جاودانى و ماندنى است
علمى كه ره آورد انبياء است جاودانى است و براى هميشه با انسان همراه است ولى دانشهائى كه محصول فكر بشر است زوال پذير است و پس از مرگ بدون علم مى ماند چرا كه انسان پس از مرگ فنا نمى شود و مرگ تداوم هستى انسان بعد از رهائى از تن است و معاد نيز انتقال همين روح به تن است ، انسان به ارتقاء روح باقى است و روح در مراحل بعد از مرگ نيز زنده است و به علم و معرفت نياز دارد، علم و معرفتى كه مانند خود روح ابدى است و از دسترس مرگ دور است و چنين علم و معرفتى همان ره آورد انبياء است .
خداشناسى ، معرفت اوصاف الهى ، عدل الهى ، شناخت وحى و رسالت و ولايت و عصمت و شناخت قيامت حساب و بهشت و جهنم و...
اين علوم هميشه هستند و جاودانى مى باشند. ولى دانشهاى بشرى بعد از مرگ فنا مى شوند و ديگر نقشى براى سعادت انسان ندارند، هيچ طبيبى بعد از مرگ طبيب نيست و هيچ مهندسى با مسائل راه سازى و ساختمان مواجه نيست و... چرا كه در آن عالم موضوع چنين مسائلى منتفى است ...
علومى كه از وحى الهى سرچشمه مى گيرد براى احياء بشريت است و علم سعادت بخش علمى است كه به عمل منتهى مى شود و علم به تنهائى موجب كمال نيست ، قرآن كريم و روايات اسلامى روى عقل تكيه فرموده است نه روى علم ، در روايات باب عقل و جهل ، جهل در مقابل عقل است و اين بدان معنى است كه اگر انسان نداند يا بداند و به علم خود عمل نكند. در هر دو صورت جاهل است ، و در كتاب اصول كافى در اول كتاب عقل و جهل را آورده . آن گاه كتاب علم را، چرا كه عقل مهمتر از علم است .
اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده است : ((رب عالم قد قتله جهله )) چه بسا دانشمندى كه كشته جهل خويش است . عقل با جهل جمع نشود ولى علم با جهل جمع شود. (چون عالم بى عقل ) (6).

 
تاكيد قرآن بر تعليم و تعلم
اگر افكار محمد (ص ) خرافى بود و اگر قرآن وحى الهى نبود جرات نمى كرد بشر را به علم دعوت كند هيچ انسانى و هيچ طرز فكرى به اندازه قرآن دعوت به دانش نكرده است تا جائى كه در قرآن نهصد و پنجاه بار از علم و فكر و عقل سخن به ميان آورده است . بزرگترين حركتى كه قرآن در اين مورد پديد آورد جهشهاى فكرى و عقلى بود (7).

 
بيش از هفتاد رشته علم به ابتكار مسلمانان قرن اول
قرآن مجيد آخرين كتابى است كه نازل شده است و اين برترى را دارد كه كاملا بصورت اصل محفوظ و دست نخورده باقى مانده است ، اين افتخار مخصوص ما مسلمانان است كه محققين خارجى گفته اند: از روزى كه خط و كتابت ابداع شده است تاكنون اصالت هيچ كتابى را جز قرآن نمى توان تضمين كرد.
جرجى زيدان در كتاب ادبيات عرب مى گويد قرن اول هجرى به پايان نرسيده بود كه به امر قرآن مسلمانان بيشتر از هفتاد رشته علم ابتكار و ابداع كردند.(8)
اميرمومنان عليه السلام مى فرمايد: ((انما الشرف بالعقل و الادب الابالمال و الحسب )).
يعنى بزرگى و شرافت انسانى به خرد و ادب است نه به ثروت و فاميل و نژاد (9).
على عليه السلام فرموده است : سزاوار است انسان عاقل راى خردمندان را به راى خود بيفزايد و دانش علماء را بر دانش خويش اضافه نمايد (10).
((راى الرسول صلى الله عليه و آله ان اتساع الفتوح يقضى بان يتعلم بعض اصحابه صنعة الدبابات و المجانيق و الضبوده فارسل الى خرش ‍ اليمن الثنين من اصحابه بتعلمانها))(11).
رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - مشاهده كرد كه گسترش فتوحات اسلامى و گسترش امور نظامى حكم مى كند كه بعضى از اصحاب با سلاحهاى جديد آشنا شوند و طرز استفاده از آنها را بياموزند به همين جهت دو نفر از اصحاب خود را به ((خرش )) كه يكى از روستاهاى يمن بود فرستاد تا از آنجا وسايل يادگيرى و تعلم خود را فراهم آورند.
كشورهاى شرق به جبر زمان ناچارند علوم تجربى دانشمندان غرب را بياموزند(12).

 
تعمق علماى آخر الزمان در علوم
((سئل على بن الحسين عليهما السلام عن التوحيد فقال : الله عزوجل علم انه يكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل الله قل هو الله احد والايات من سورة الحديد الى و هو عليم بذات الصدور))(13).
امام سجاد عليه السلام در زمينه سؤ ال از توحيد به آيات اول سوره حديد و سوره توحيد اشاره كرده و از مردم نكته سنج و عميق آخر زمان نام برده است . اين آيات حاوى نكات بزرگ كتاب آفرينش است ، در اين آيات از خلقت كيهان از موجودات ارضى و سماوى از زندگى و مرگ از آغاز و انجام از ظاهر و باطن و از واردات و صادرات زمين ، خلاصه از مطالبى سخن گفته كه هر يك از آنها در دنياى كنونى به عناوين كيهان شناسى ، زمين شناسى گياه شناسى ، حيوان شناسى ، بيوشيمى ، بيوفيزيك يك موضوع اساس ‍ علمى و دانشگاهى است كه بسيارى از دانشمندان الهى امروز با مطالعه و تحقيق در يكى از اين مسائل به وجود آفريدگار جهان ايمان آورده اند(14).
حضرت رضا عليه السلام فرموده است : ((من لم يعرف الهيئة و التشريح فهو عنين فى معرفة الله )) هر كس از علم هيئت و فلك شناسى و تشريح (فيزيولوژى ) بى اطلاع باشد در خداشناسى لنگ است (15).

 
رشد علم و آگاهى در آخرالزمان
((سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ))(16).
اين آيه با سين استقبال شروع شده و خداوند مى فرمايد: در آينده آيات و نشانه هائى را كه از خود در آفاق و همچنين در وجود بشر قرار داده ايم ارائه خواهيم كرد تا اين حقيقت بر همه واضح و آشكار گردد كه خدا بر حق است و خدا پرستى تنها راه سعادت بشر است در پرتو بسط اطلاعات علمى و آگاهى از نظام دقيق آفرينش . عقل مردم تدريجا رشد مى كند و براى پذيرش ‍ حكومت جهانى اسلام آماده مى گردند و با ظهور حضرت مهدى عليه السلام استعدادها پرورش يافته و شكوفا مى شود، عقلها فروغ بيشترى پيدا مى كند و نيروى خرد به كمال لايق خود مى رسد (17).
در مورد زنان آخرالزمان در روايات ما آمده است كه : چنان به قرآن و روايات اسلامى آگاهى مى يابند كه مى توانند در مسائل دينى و علمى و مسائل ديگر با آيات و روايات استدلال كنند و سطح بينش و دانش دينى آنها فوق العاده توسعه مى يابد.
((توتون الحكمة فى زمانه حتى ان المراة لتقضى فى بيتها بكتاب الله تعالى و سنة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم .
يعنى : در زمان حكومت حضرت مهدى - عجل الله تعالى فرجه الشريف آنقدر حكمت و دانش به مردم ارزانى مى شود كه زن در خانه خودش طبق كتاب خداى بزرگ و دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم و قضاوت مى كند(18).

 
سخنان امام خمينى در پاره كشف اسرار توحيد براى علماى آخر الزمان و فارس
مرحوم امام خمينى عليه الرحمه در كتاب آداب الصلوة فرموده است : بدان كه اين شريفه (توحيد) چون نسب حق تعالى است . چنانچه در كافى شريف سند به حضرت صادق سلام الله عليه رساند كه فرمود: يهود سؤ ال كردند از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و گفتند: بيان كن براى ما نسب پروردگار خود را پس آن حضرت سه روز درنگ فرمود و جواب آنها را نداد پس از آن نازل شد: قل هو الله احد تا آخر(19).
از اين جهت عقول بشر عاجز است از فهم دقايق و حقايق و اسرار آن ولى با اين وصف ، آنچه اهل معرفت را از آن نصيب است و آنچه قلوب اهل الله را از آن بهره است در ميزان عقل مجرد نگنجد و لعمرو الجيب اين سوره شريفه از اماناتى است كه لايق حمل آن جز انسان كامل نيست ولى باز مژده و بشارتى در كار است كه چشم آخر الزمانى ها را روشن كند و دل اهل معرفت را اطمينان بخشد، و آن حديثى است كه در كافى شريف است ، و آن اين است كه سؤ ال شد از على بن الحسين سلام الله عليهما از توحيد آن حضرت فرمود: همانا خداى عزوجل دانا بود كه در آخر الزمان اقوامى هستند كه نظرهاى عميق دارند، پس نازل فرمود: قل هو الله احد و آياتى از سوره حديد را تا قول او: عليم بذات الصدور. پس كسى كه غير از آن را قصد كند هلاك شود (20).
از اين حديث شريف معلوم شود كه فهم اين آيات شريفه و سوره مباركه حق متعمقان و صاحبان انظار دقيقه است و لطايف علوم الهى را حق تعالى براى اهلش فرو فرستاده و كسانى كه حظى از سراير توحيد و معارف الهيه ندارند و حق نظر در اين آيات ندارند و حق ندارند اين آيات را به معانى عاميه سوقيه كه خود مى فهمند حمل و قصر نمايند.
و در آيات شريفه اول سوره مباركه حديد دقايقى است از توحيد و معارف جليله اى است از اسرار الهيه و تجريد كه در هيچيك از مسفورات الهيه و صحف اهل معرفت و اصحاب قلوب نظير ندارد و اگر براى صدق نبوت و كمال شريعت ختمى مرتبت جز آن آيات نبود براى اهل نظر و معرفت هم آنها كفايت مى كرد و بالاترين شاهد بر اينكه اين معارف از حوصله بشر خارج است آن است كه تا قبل از نزول اين آيات شريفه و امثال آن از معارفى كه قرآن شامل است در بشر سابقه اى از اين قسم معارف نبوده . اكنون كتب و صحف اعاظم فلاسفه عالم با آنكه علومشان نيز از سرچشمه وحى الهى است موجود است كه شايد بالاترين و لطيف ترين آنها كتاب شريف ((اثولوجيا)) تصنيف گرانمايه فيلسوف عظيم الشان و حكيم بزرگوار ارسطاطاليس است . كه او را معلم او گويند. با آنكه آن كتاب را براى معرفة الربوبيه تاءسيس فرموده ببينيد از اول تا آخر آن كتاب شريف براى معرفى مقام ربوبيت مثل اين آيه شريفه اول سوره حديد، يا نزديك به مفاد آن يا چيزى كه بوئى از اين سر بزرگ توحيد داشته باشد وجود دارد؟ و آن قول خداى تعالى است ((هو الاول والاخر و الظاهر و الباطن )) و يا آنكه شبيه اين قول در تمام اقوال آنها هست . (و هو معكم اينما كنتم ) او با شماست هر جا باشيد اكنون اقوام متعمقون و اصحاب نظر و معرفت مى دانند اسرارى در اين آيات است و خداى تعالى به چه كلام شريفى و سر بزرگى آخر زمانيها را تشريف داده و به آنها منت نهاده ، هر كس رجوع كند به معارفى كه در اديان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دين رايج است و مقايسه كند در معارف مبدا و معاد با معارفى در دين حنيف اسلام و نزد حكماى بزرگ اسلامى درست تصديق مى كند كه اين معارف از نور معارف قرآن شريف و احاديث نبى ختمى مرتبت و اهل بيت او عليهم السلام است كه از سرچشمه نور قرن استفاده نموده اند آن وقت مى فهمد كه حكمت و عرفان اسلامى از يونان و يونانيين نيست . بلكه اصلا شباهت به آن ندارد.
بلى بعضى از حكماى اسلام به منوال حكمت يونانى مشى نموده مثل شيخ الرئيس و حكمت شيخ در بازار اهل معرفت در باب معرفة الربوبيه و مبدا و معد رونقى ندارد. بالجمله فلسفه امروز حكماى اسلام را به حكمت يونان نسبت دادن از بى اطلاعى بر كتب قوم است مثل كتب فيلسوف عظيم الشان محقق داماد قدس سره و تلميذ بزرگوارش فيض كاشانى قدس سره و نيز از بى اطلاعى به معارف صحيفة الهيه و احاديث نبويه و معصومين عليهم السلام است (21).
رسول خدا فرموده است : ((لوكان العلم معلقا بالثريا لتناول قوم من ابناء فارس ))
اگر علم و دانش به ثريا آويخته باشد گروهى از فرزندان فارس بدان دست خواهند يافت .
و در جاى ديگر فرموده است : ((لوكان الايمان بالثريا لتناوله رجال من ابناء فارس )).
اگر ايمان در ثريا بود مردانى از فارس بدان مى رسند(22).

 
پيشنهاد تخصصى كردن فقه اسلامى
علامه شهيد مطهرى مى گويد: من پيشنهادى دارم كه براى پيشرفت و ترقى فقه ما بسيار مهم است ، اين را قبلا مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى اعلى الله مقامه فرموده اند و من پيشنهاد ايشان را عرض ‍ مى كنم (23).
ايشان گفته بودند: چه لزومى دارد كه مردم در همه مسائل از يك نفر تقليد كنند بهتر اين است كه قسمتهاى تخصصى در فقه قرار دهند، يعنى هر دسته اى پس از آنكه يكدوره فقه عمومى را ديدند و اطلاع پيدا كردند تخصص از آنها تقليد كنند، مثلا بعضى رشته تخصصى خود را عبادات و بعضى معاملات و بعضى سياست و بعضى احكام قرار بدهند. همانطورى كه در طب اين كار شده و رشته هاى تخصصى پيش آمده است .

 
تكامل هزار ساله فقه
زمانى بود كه فقه بسيار محدود بود وقتى به كتب فقهيه قبل از شيخ طوسى مراجعه مى كنيم ، مى بينيم چقدر كوچك و محدود بوده است .
شيخ طوسى با نوشتن كتاب (مبسوط) فقه را وارد مرحله جديدى كرد و توسعه داد و همچنين دوره بدوره در اثر مساعى علما و فقها و وارد شدن مسائل جديد و تحقيقات جديد بر حجم افزوده شد تا آنجا كه در حدود صد سال پيش كه صاحب جواهر موفق شد يك دوره فقه بنويسد به زحمت توانست اين كار را انجام دهد مى گويند در حدود بيست سالگى به اين كار شروع كرد و با استعداد فوق العاده و كار مداوم و عمر طويل در آخر عمر توانست دوره فقه را به آخر برساند. تمام كتاب ((مبسوط)) شيخ طوسى كه در عصر خود نمونه فقه مشروح و مفصلى بوده شايد از نصف يك جلد از شش جلد جواهر كوچكتر باشد، بعد از صاحب جواهر مبانى فقهى جديدى به وسيله شيخ مرتضى انصارى اعلى الله مقامه پى ريزى شد كه نمونه اش كتاب مكاسب و كتاب طهارت آن مرحوم است .
در اين وضع حاضر و بعد از اين پيشرفت و تكامل كه در فقه ما مانند ساير علوم دنيا پيدا شده و اين پيشرفت معلول مساعى علما و فقهاى گذشته بوده ، يا بايد علما و فقهاى اين زمان جلوى رشد و تكامل فقه را بگيرند و مانع ترقى آن گردند و يا بايد آن پيشنهاد متين و مترقى را عملى كنند، رشته هاى تخصصى بوجود بياورند و مردم هم در تقليد تبعيض ‍ كنند.

 
اجتهاد در اسلام
ابن سينا فيلسوف بزرگ اسلامى با روشن بينى خاصى اين مسئله (اجتهاد را) طرح مى كند و مى گويد: كليات اسلامى ثابت ولايتغير و محدود است و اما حوادث و مسائل نامحدود و متغير است و هر زمانى مقتضيات مخصوص خود و مسائل مخصوص خود دارد. به همين جهت ضرورت دارد كه در هر عصر و زمانى گروهى متخصص و عالم به كليات اسلامى و عارف به مسائل و پيشامدهاى زمان عهده دار اجتهاد و استنباط حكم مسائل جديد از كليات اسلامى باشند.
علماى اسلام در دوره هاى درخشان تمدن اسلامى كه جامعه اى بسيط و بدوى به سرعت رو به گسترش و توسعه گذاشت ، آسيا و قسمتهائى از اروپا و آفريقا را در بر گرفت و بر ملتها و نژادهاى گوناگون كه هر كدام سابقه و فرهنگ و حكومت خاصى داشتند حكومت كرد و هزارها مسئله نو و جديد بوجود آورد، و بخوبى از عهده وظيفه اى كه به آنها محول شده برآمدند و اعجاب جهانيان را بر انگيختند، علماى اسلام ثابت كردند كه منابع اسلامى اگر مقرون به حسن تشخيص و حسن استنباط باشد قادر است با يك اجتماع متحول و متكامل پيش برود و آن را راهنمائى كند، ثابت كردند كه حقوق اسلامى زنده است و قابليت دارد با مقتضيات ناشى از پيشرفت زمان هماهنگى كند و به احتياجات هر عصرى پاسخ بگويد(24).

 
علم و هنر بهتر از هر دولت و گنج زر
حكيمى پسران خود را پند داد كه جانان پدر، هنر آموزيد كه ملك و دولت دنيا را اعتماد نيست و سيم و زر در سفر و حضر محل خطر است . يا دزد به يكبار ببرد و يا خواجه به تفاريق خورد، اما دانش و هنر چشمه زاينده است و دولت پاينده و اگر دانشمند و هنرمند از دولت بيفتد غم نباشد كه علم و هنر در نفس خود دولت است هنرمند هر جا كه رود قدر بيند و در صدر نشيند و بى هنر لقمه چيند و سختى بيند:
 
وقتى افتاد فتنه اى در شام
 
هر كس از گوشه اى فرارفتند
 
روستا زادگان دانشمند
 
به وزيرى پادشاه رفتند
 
پسران وزير ناقص عقل
 
به گدائى به روستا رفتند
 
ميراث پدر خواهى ؟ علم پدر آموز
 
كاين مال پدر خرج توان كرد به يكروز
 

 
شعرى كه وصيت كرد بر روى قبرش بنويسند




 
رب ميت قد صار بالعلم حيا
 
و مبقى قد مات جبهلا و غيا
 
فاقتنوا العلم كى تنالوا خلودا
 
لا تعد والبقاء فى الجهل شيا
 
اين دو بيت را ابى القاسم بن وزير كه مردى حكيم و فيلسوف بود گفته است وصيت نموده كه آن را بر روى قبرش بنويسند (25).
 
علم بال است مرغ جانت را
 
بر سپهر او برد روانت را
 
مدد روح كن به دانش و دين
 
تا شوى هم نشين روح امين
 
جهل خواب است و علم بيدارى
 
زان نهانى و زين پديدارى
 
جهل و كوريت سر بچاه كشد
 
علم و بينندگى به ماه كشد
 
حل شود گر به علم بيننده
 
راه جويد به آفريننده
 
آنچه در علم بيش مى بايد
 
دانش ذات خويش مى بايد(26)
 

 
آيا تشكيل حوزه هاى علميه لازم است ؟
((فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ولينذروا فومهم اذا رجعوا اليهم ))(27).
چرا از هر دسته اى يك گروه كوچ نمى كنند تا در دين فقيه شوند و مسائل دين را ياد گيرند و سپس به سوى قوم خود باز گردند و آنان را از عذاب الهى بترسانند. پس اگر در زمان حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - كوچ كردن به مدينه و فراگيرى علوم و احكام اسلام از آن حضرت واجب و لازم بوده بى گمان در زمان حضرت امير عليه السلام و نيز در زمان هر كدام از ائمه معصومين عليهم السلام همان وجوب به حال خود باقى است تا برسد به زمان امام زمان در حال غيبت كه واجب است گروهى براى تفقه در دين به كانون علم و مركز دين مهاجرت نمايند و دروس دينى خود را ياد گيرند و به سوى اقوام و ملتهاى خويش باز گردند و آنان را انذار و آگاه نموده و به سوى حق رهنمون سازند.
بنابراين آيه اى كه ذكر شد، در زمان غيبت كه دسترسى به امام نيست بايد برخى به سوى حوزه هاى علميه و مراكز علوم اهل بيت عليهم السلام مهاجرت كنند پس از فراگيرى علوم بسوى مسلمانان بازگشته و به آنان ابلاغ نمايند. (نه اينكه در همان مركز علم بمانند و مقيم باشند) و اين هجرت تا قيام قيامت براى حفظ احكام اسلام و ترويج دين مبين واجب است . چه در حال تقيه و چه آشكارا و بدون تقيه ...

 
تاءسيس نخستين حوزه علميه در اسلام
جوشش و جنبش علمى مسلمين از مدينه آغاز شد. اولين كتابى كه انديشه مسلمين را به خود جلب كرد و مسلمين در پى درس و تحصيل آن بودند قرآن و پس از قرآن احاديث بود، اين بود كه اولين حوزه علمى در مدينه با مسئله استادى و شاگردى و نشستن در حلقه درس و حفظ و ضبط آن چه از استاد مى شنود آشنا شد. مسلمين با حرص و ولع فراوانى آيات قرآن را كه تدريجا نازل مى گشت فرا مى گرفتند و به حافظه مى سپردند و آنچه را نمى توانستند از افرادى كه رسول خدا آنها را ماءمور كتابت آيات قرآن كرده بود و به كتاب وحى معروف بودند مى پرسيدند، بعلاوه بنا به توصيه هاى مكرر رسول خدا سخنان آن حضرت را كه به سنت رسول معروف بود از يكديگر فرا مى گرفتند و در مسجد پيغمبر رسما حلقه هاى درس تشكيل مى شد و درباره مسائل اسلامى و تعليم و تعلم پرداخته مى شد.
و پس از مدينه عراق محيط جنب و جوش گشت و در عراق ابتدا دو شهر بصره و كوفه مركز علم بودند، اما پس از بناى بغداد آن شهر مركز علمى شد و در آن شهر بود كه علوم ملتهاى ديگر به جهان اسلام منتقل گشت ، بعدها رى و خراسان و ماوراء النهر و مصر و شام و آندلس و غيره هر كدام به صورت يك مهد علمى در آمدند.
جرجى زيدان پس از آنكه همت و تشويق امرا و حكام مسلمان را به عنوان يك عامل بسيار مؤ ثر ياد مى كند مى گويد: دانش پرورى در قلمرو اسلام فزونى يابد و دائره تحقيق وسعت پيدا كند، و علم دوستى بزرگان اسلام سبب شد كه روز به روز مؤ لف كتاب پادشاه و وزير و امير و دارا و ندار و عرب و ايرانى و رومى و هندى و... در تمام شبانه روز به تاءليف مشغول شدند و هر جا اسلام حكومت مى كرد علم و ادب پيشرفت نمود.(28)

 
آغاز تاءسيس حوزه علميه نجف اشرف به همت شيخ طوسى عليه الرحمه
در تاريخ 448 آتش نزاعى كه ريشه هاى ديرينه اى داشت در بغداد شعله ور شد و شراره آن به محله كرخ كه آن روز مركز شيعيان بود كشيده شد، اين آتش در دوران خلافت ((القائم بامرالله )) به حمله طغرل بيگ روشن گرديد، در اين هجوم جهان علم و دانش خسارت فوق العاده اى ديد، كتابخانه بزرگ و مجللى كه وزير فاضل ((بهاء الدوله )) به نقشه كتابخانه بيت الحكمه ساخته بود طعمه حريق گشت ، جرم كتابخانه مزبور اين بود كه پايه گذار آن يك وزير شيعى بود و دانشمندان شيعه شب و روز پروانه وار گرد آن مى گرديدند و از آن مركز دانش بنا به نوشته ((ياقوت )) كه يكى از كتابخانه هاى معظم دنيا بود، بهره ها مى بردند.
مهاجمين به اين اكتفا نكردند و كتابخانه رئيس مذهب شيعه ((محمد بن الحسن طوسى )) را نيز آتش زدند، شيخ بزرگوار در چنين هنگام تصميم گرفت كه بغداد را ترك گويد و براى دانشمندان و فضلاء و طلاب شيعه در يك نقطه دور از غوغا و نزاع مركز علمى تاءسيس كند و قلوب عموم دانشمندان شيعه را بدانجا متوجه سازد تصميم گرفت كه اين مركز را در كنار قبر مولى الموالى امير مؤ منان عليه السلام عملى سازد لذا در همان سال بغداد را به عزم اقامت در نجف اشرف ترك گفت .
شيخ با گروهى از شاگردانش وارد اين سرزمين مقدس گرديد چيزى نگذشت كه از تمام نقاط شيعه نشين گروهى متوجه آنجا شدند و براى تحكيم اساس اين حوزه و استفاده از معارف و علوم شيخ ، در آنجا رحل اقامت افكندند و در مدت كوتاهى به صورت يك دانشگاه بزرگ در آمد كه در آنجا علوم مختلف اسلامى تدريس مى گشت و در هر عصرى صدها مجتهد و مفسر و محدث و مورخ و نويسنده و گوينده تحويل جامعه اسلامى داده مى شد كه هر كدام از آنها در آسمان علم و ادب آفتابى درخشان و ستاره اى فروزان بودند.
اين مركز دينى و علمى در تمام قرون اسلامى عظمت فوق العاده اى داشت ، و اكنون كه 934 سال از بدون تاءسيس آن مى گذرد هنوز عظمت خود را از دست نداده بلكه در اين عصر حاضر گامهائى به سوى تكامل برداشته و تحولات عميقى در خود بوجود آورده و توانسته است كه خود را به عنوان يك پايگاه بزرگ علمى شيعه معرفى كند (29)

 
ملا على نورى و حوزه علميه اصفهان
ملا على نورى مازندرانى اصفهانى ، از بزرگترين حكماى الهى اسلامى و از افراد معدود انگشت شمار سه چهار قرن اخير است كه تا عمق فلسفه صدرائى نفوذ كرده اند.
ايشان ابتداى تحصيلش در مازندران و قزوين بوده سپس به اصفهان آمده و از محضر درس آقا محمد بيد آبادى و سيد ابوالقاسم مدرس اصفهانى استفاده كرده و خود بزرگترين حوزه حكمت را در اصفهان دائر كرده است .
ملا على نورى از نظر تدريس و تشكيل حوزه درسى و تربيت شاگردان و طولانى بودن مدت كار تدريس و تربيت شاگرد (گفته شده قريب هفتاد سال ) و ترويج علوم عقلى ، كم نظير و شايد بى نظير است . هنگامى كه مرحوم محمد حسين خان مروى مدرسه مروى را در تهران ساخت از فتحعلى شاه تقاضا كرد ملا على نورى را از اصفهان براى تدريس معقول در اين مدرسه دعوت كند، شاه از او دعوت كرد ملاعلى در جواب نوشت : در اصفهان دو هزار محصل مشغول تحصيلند كه چهار صد نفر آنها - بلكه متجاوز - كه شايسته حضور درس اين دعاگو در حوزه درس هستند چنانچه به تهران بيايد اين حوزه از هم مى پاشد. شاه مجدد از او خواست يكى از بهترين شاگردهاى خود را براى تدريس از او خواست يكى از بهترين شاگردهاى خود را براى تدريس در اين مدرسه انتخاب كند و او ملاعبدالله زنوزى را انتخاب كرد و فرستاد. ايشان در سال 1246 وفات يافت (30).

 
داستان تاءسيس حوزه علميه قم به روايت آيت الله العظمى اراكى رحمة الله
حضرت آيت الله العظمى شيخ محمد على اراكى (قدس سره ) فرموده اند: مرحوم آيت الله ((حاج شيخ عبدالكريم حائرى عليه الرحمة ))ساكن كربلا بود و بهيچوجه در ذهن و خاطر او خواست او نمى گذشت وارد ايران بشود تا اينكه مطلب مهمى پيش آمد و زيارت حضرت رضا عليه السلام را نذر كرد و بدنبال وسيله اى بود تا به نذر خود عمل نمايد، حاج آقا اسماعيل فرزند حاج آقا محسن اراكى باعث شد و ايشان را تا اراك آورد و چون بسيار مايل بود كه حاج شيخ در اراك بماند مسافرت مشهد را به تاءخير مى انداحت بالاخره در اين مدت تاءخير، در اطراف و اكناف همدان ، كاشان ، يزد و شهرهاى ديگر مطلع شدند و براى ديدار آقا به اراك آمدند و ايشان مجبور به اقامت در اراك شدند و در مدرسه مرحوم آقا ضياء مشغول تدريس و در مسجدى جنب همان مدرسه اقامه جماعت كردند و پس از نماز طلاب دور ايشان حلقه زده و تقاضاى صحبت علمى كردند وقتى شروع به درس كردند جمعيت زيادى در درسشان حاضر مى شدند تا اينكه يك روز فرمودند: من حوزه اراك را كمتر از حوزه نجف نمى بينم .
حاج آقا اسماعيل كه از اقامت حاج شيخ در اراك مطمئن شد به ايشان عرض كرد: آقا تشريف بياوريد كه برويم مشهد، پس به مشهد مشرف شدند و پس از بازگشت در اراك ماندگار شدند تا اينكه در شب عيد نوروزى كه مصادف با نيمه شعبان بود جمعيتى از قم از جمله سيد حسن برقعى ، سيد محمد صدر العلماء، سيد محمود روحانى به سوى اراك حركت كردند و شب عيد از آقاى حاج شيخ براى زيارت نيمه شعبان به شهر قم دعوت كردند و ايشان را به قم آوردند و از آقاى شيخ محمد سلطان الواءعظين خواستند كه در ميان جمعيت فراوانى كه از شهرهاى مختلف آمده بودند سخنرانى كند و بگويد: ايها الناس اين آقا را ميرزاى شيرازى گواهى به اجتهاد و عدالتش را داده است قدرتش را بدانيد. و نگهدارى كنيد و نگذاريد به اراك بر گردد.
مردم بويژه تجار و بازاريان ايشان را در قم نگهداشتند و هر چه از اراك نامه و عريضه و تلگراف رسيد مرحوم حاج شيخ مى فرمود: عود قبل از عيد فطر ممتنع و محال است ، و بالاخره در قم ماندند و درس را شروع كردند، آقايان قم هم كه كه دنبال فرصت بودند به ايشان عرض كردند: آقا، اراك براى شما مناسب نيست قم زيارتگاه است چهار سوق ايرانست و موقعيت شما ايجاب مى كند كه در اين شهر مذهبى كه حرم اهلبيت است بمانيد. ايشان هم پذيرفتند و حوزه اراك را به قم منتقل نمودند، آن موقع مدرسه فيضيه حجره هايش بسته بود، تنها يكى دو حجره در آخر مدرسه استفاده مى شد كه در يكى شيخ حسن نامى زندگى ميكرد و بقيه حجره ها بوسيله كسبه اطراف به صورت انبارى در آمده بود تا اينكه خداوند لطف كرد و از اين وضعيت بيرون آمد (و علما و محصلين از اطراف و شهرها به قم رو آوردند و حوزه علميه در قم تشكيل شد) و اين در موقعى بود كه شخصيتهاى بزرگى مانند مرحوم آيت الله ارباب ، مرحوم آيت الله فيض و مرحوم آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم قمى كه در آن زمان مقيم شهر قم بودند و خود حوزه درس و بحث داشتند ولى مع ذلك از ايشان حمايت كردند و اين حكايت از شخصيت علمى حاج شيخ مى كند.
مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب زير بار هيچكس نمى رفت و خودش را خيلى مجتهد مسلم مى دانست و همينطور هم بود، وقتى به او مى گويند كه از حاج شيخ دعوت كن كه در قم بماند، مى گويد: بايد اول او را امتحان كنم تا ببينم مى توانم زير بارش بروم يا نه ؟ به منزل حاج شيخ مى آيند و فرعى (مسئله اى )) را مطرح مى كنند و حاج شيخ در اطراف آن فرع و مسئله صحبت مى كند، وقتى كه از مجلس بيرون مى آيند (مرحوم ارباب به فرزندش آقا ميرزا محمد تقى اشراقى ) مى گويد: خود ايشان تهمتن علم است و آن سيد هم كه گاهى حرف مى زد (يعنى سيد محمد تقى خوانسارى ) خيلى خوش فهم است و به همين جهت پذيرفت و زيربار حاج شيخ گرفت ...
مصاحبه اى كه با آيت الله العظمى اراكى به مناسبت هفتادمين سالگرد تاءسيس حوزه علميه به وسيله مرحوم آيت الله العظمى حائرى انجام گرفته بود و در ايام رحلت جانگداز مرحوم آيت الله اراكى در روزنامه جمهورى اسلامى سه شنبه 15 آذر 1373 درج شده بود كه با مختصر تلخيصى نقل شد.

 
مشكلات حوزه به نقل آية الله اراكى
حضرت آيت الله از مشكلاتى كه در ايام تحصيل در قم داشتيد و يا چنانچه خاطراتى از سختيها و مشقتهاى دوران رژيم رضاخانى براى روحانيون فراهم مى شده است در خاطرتان مى باشد مطالبى را بيان بفرمائيد.
ج : مشكلات بسيار بوده است ، يكى از مشكلات اينكه آن زمان كه رضاخان نظام اجبارى سربازگيرى و بى حجابى را حكم كرده بود آقايان علماى اصفهان به قم آمده و چندين ماه در قم ماندند. يك حاج آقا نور اللهى بود كه اساس اين نهضت و جريان بود كه تمامى مخارج اين برنامه به عهده ايشان بود، او اول متمول ايران شايد بود. علماى عصر ما در يك گوشه صحن اجتماع مى كردند و سخنرانى مى شد و توسلاتى داشتند و آن مرد كه (رضاخان ) تمام اينها را مى شنيد و در دل نگه مى داشت و از اين مى ترسيد كه نكندئ اين علما پيش ببرند. و مرتب تلفنى با قم در تماس بود و ماجرا را دنبال مى كرد تا اينكه قضيه حاج شيخ محمد تقى بافقى پيش آمد كه شخصا آمد قم و توى پله هاى مدرسه فيضيه كه از درب صحن كهنه باز مى شود ايستاد و يك نعره اى زد كه تا آخر مدرسه نعره اش رفت . مى گفت ذرياتتان را به آب مى اندازم و بر مى اندازم ، خيلى نعره كشيد و رفت ، (پس از آن ) شيخ محمد تقى را گرفتند و آن ملعون با دست خودش جلوى ايوان آئينه (ايشان را) خواباند و شلاق زد و او هم مرتب مى گفت يا صاحب الزمان . البته ابتدا حاج شيخ محمد تقى به ضريح حضرت معصومه (س ) پناهنده شده بود كه سيد ناظم رئيس امنيه قم با رفقايش با چكمه وارد حرم حضرت معصومه (س ) شدند و هيچ احترامى و اعتنائى هم نكردند و حاج شيخ محمد تقى را گرفتند و بردند امنيه . و پس از شلاق زدند در جلوى ايوان آئينه به حبس ‍ انفرادى نمور و تنگ و تاريك بردند. براى شام شبش كه چيزى نياورده بودند دست در كيسه پولش كرده و يك ريال پول داشته بيرون مى آورد و به زندانبان مى گويد اين را براى من نخودچى و كشمش بخر و بياور. نخودچى و كشمش را دو سه شب تناول مى نمود و با آنها تحمل مى كرد و پس از آن كه ديگر هيچ نداشته است رو به آسمان كرده و به خدا مى گويد خدايا: ((آخوندت حركت دارد و مى جنبد)) اشاره به اينكه تو خود در قرآن روزى هر جبنده و موجود زنده اى را تضمين فرموده اى پس حالا كه من گرسنه ام روزى مرا برسان .
شب بعدش يك سينى غذا و اطعمه اى كه تا آن موقع حاج شيخ نخورده و حتى نديده بود برايش مى آوردند. اين را آقاى حاج شيخ محمد رازى در كتاب تقوى (التقوى و ما التقوى و ما ادريك ما التقوى در اقوال حاج شيخ محمد تقى بافقى ) مفصلا نوشته است .
اين يك خاطره از آن دوره مشكل بود و يك مشكل ديگرمان در دوران تحصيل بود كه بعضى وقتها شهريه قطع مى شد، مى گفتند شهريه نرسيده ، حالا بايد چكار كرد؟ اين ماه را به نصف شهريه قرض مى كردند، از تجار قم نصف اين شهريه را قرض مى كردند تا بتوانند تمام ماه را بگذرانند، شهريه اى كه فوق فوقش 12 تومان بود و خيلى خيلى كه بالا مى رفت 15 تومان بود و خيلى خيلى كه بالاتر مى رفت 20 تومان مى شد و هرگز شهريه اى به 21 تومان نمى رسيد، و مى شد زمانى كه تنگى و قحطى پيش ‍ مى آمد و در خيابان و دكان نانوائى جمعيت پشت سر هم جمع بودند تا چقدر معطل مى شدى تا نانى به اندازه يك آجر كه فقط اسم نان را داشت ولى معلوم نبود كه چه هست ، همه اش چلغز و گلگز گندم بود.

 
قضيه مسجد گوهرشاد
س : قضيه مسجد گوهرشاد چه بوده ؟
ج : بعد از جريانات قم كه نشست علما بود بر اينكه رضاخان بايد برود، او هم سخت گرفت به اينكه بايد آخوندها جواز داشته باشند و همچنين اينكه زنها نبايد حجاب داشته باشند و كشف حجاب را مطرح كرد.
حاج آقا حسين قمى (اعلى الله مقامه ) كه در مشهد بودند تلگرافى زدند كه : من آمدم ، پرسيده بودند كه چه نيتى دارى ؟ فرموده بود كه من مى خواهم بروم و شفاها با خودش (رضا خان ) صحبت كنم كه اين كار چه كارى است كه مى خواهى بكنى ، چرا مى خواهى شب كلاه سر مردم بگذرى و زنها را بى حجاب كنى ، اگر حرفم را شنيد كه شنيد و اگر نشنيد گلويش را اينطور مى گيرم و خفه اش مى كنم !
وقتى آقاى قمى قبل از آمدن به تهران به مسجد مى رود و بهلول هم به منبر مى رود و بنا مى كند تهييج كردن مردم و مردم بسيارى اجتماع مى كنند و پس ‍ از سخنرانى دور آقاى قمى را مى گيرند كه به تهران نرويد و همينجا باشيد و به دنبال اين جريان بود كه آن ملعون قاتل هم دستور مى دهد بهلول را بگيرند و به حبس ببرند و اجتماع مردم را در گوهرشاد به گلوله ببندند و حتى اشخاصى كه دستشان به ضريح بند بوده را به گلوله مى بندند بطورى كه دور حرم حضرت امام رضا(ع ) جدول خون راه افتاده بود. بعد مرده و زنده را در ماشين مى ريزند و چاله اى بزرگ مى كنند و آنها را پرت مى كنند توى چاله و خاك مى ريزند روى آنها، نه غسلى و نه كفنى ، خلاصه قضيه فجيعى بود.
آن موقع مرحوم حاج شيخ عبدالكريم مى گفت ببينيد آخر به من مى گويند چرا تو قيام نمى كنى ، با اين وضع (قتل عام مردم ) من چگونه قيام كنم ، من نمى توانم قيام كنم . پس از اين جريان بود كه بكلى از مجالس و محافل مذهبى جلوگيرى مى كردند. توى سردابها، بيرون باغات و مسجد جمكران يا كوچه هاى كج و معوج و پرت كه كسى از آنجاها سر در نمى آورد مخفيانه روضه خوانى مى كردند و از ترس ، كسى جرات علنى گريه كردن بر اباعبدالله را نداشت .
البته ابتداى كار مرحوم آقاى بروجردى ، آن مرد كه با پسرش محمد رضا آمدند منزل آقاى بروجردى و در اتاق ايشان نشستند، خيلى هم گرم گرفتند و چاى خوردند و بسيار مى گفت من مطيع شما هستم و خلاصه در باغ سبزى نشان دادند اما بعدش ديديم چگونه رفتار كردند، تا وقتى آقاى بروجردى حيات داشتند از ايشان مى ترسيد.
محمد رضا همان اول كارش آمد و گفت حاج آقا تقسيم اراضى را اينطور مى خواهم بكنم و آقا خيلى سخت به او گفتند تو نمى توانى اين كار را بكنى ، بدون اجازه حكام شرع حق دخل و تصرف در املاك را ندارى ، كار را سخت نكن كه مردم به جنبش در آيند و شاهى ات را از بين ببرند، شايد به جمهورى مبدل شود، دست بردار. پس از آقاى بروجردى آنچه را كه در خيال داشت كرد، خيلى هم خراب كرد، اينكه خداوند اين مرد (حضرت امام خمينى ) را مبعوث فرمودند و رضاخان كه در مدرسه فيضيه فرياد زده بود ذرياتتان را به باد فنا خواهيم كرد، ذريه خودش به باد فنا رفت !

 
مسئله نماز استسقاء
س : حضرت آيت الله لطفا جريان نماز استسقاء را شرح بيشترى دهيد.
ج : در همان اوقاتى كه اين متفقين اطراف قم را گرفته بودند، از اين طرف تا خاك فرج و از آن طرف تا شاه جمال تمام اطراف مملو از چادرهاى متفقين بود و هر چادر پر بودند از متفقين ، آن موقع اكثر مردم قم كشاورز بودند و به حسب كارشان محتاج و باران بودند اما علاوه بر بليه جنگ همزمان مدتى بود كه مرتب توده هاى ابرى جمع مى شدند و آسمان را پر مى كردند، آسمان مى غريد و رعد و برق مى شد اما حتى يك قطره هم باران نمى باريد، مردم چشم انتظار يك بارش بودند...
نه يكدفعه نه دو دفعه بلكه چندين بار همينطور شده بود و بالاخره مردم ماءيوس شدند و جمعيتى آمدند درب منزل اين سه آقا (آيات ثلاث ) آقاى خوانسارى ، آقاى حجت و آقاى صدر (پس از ارتحال مرحوم حاج شيخ عبدالكريم 10 سال با اين سه آقا بوديم كه بعد از اين ده سال آيت الله بروجردى آمدند، قضيه استسقاء بين اين ده سال و در زمان اين سه آقا اتفاق افتاد) آمدند درب منزل اين آقايان ايشان گفتند برويد و حقوق واجبه را ادا كنيد تا آسمان و زمين هم فتح بركات كنند در اثر منع كردن حقوق خدايى از مالتان ، باران سد شده و باب بركات از زمين و آسمان بسته شده ، برويد و اينها را ادا كنيد. مردم آمدند پيش آقاى خوانسارى و گفتند آقا شما بيائيد و نماز استسقاء را بر پا كنيد ايشان جواب نداده بود و موكول به بعد فرموده بودند. مردم هم بدون اطلاع ايشان به در و ديوار اعلاميه كردند كه : آقاى خوانسارى روز جمعه جهت نماز استسقاء تشريف مى برند. صبح آمدند و به ايشان خبر دادند كه قاب در و ديوار شهر پر شده است از اين اطلاعيه ، آقا فرمودند چه كسى يك چنين كارى كرده من اطلاع نداشتم و براى استسقاء رفتن شرايطى هست و همينطور نمى شود مثلا بايد سه روز متوالى تا روز جمعه روزه دار بود و شرايطى ديگر، آن روز كه به آقاى خوانسارى گفتند روز پنجشنبه بود و فردا هم روز جمعه ، بعضى منافقين مى گفتند اگر آقا برود و نماز بخواند همگى در آب غرق مى شويد!! اگر ديديد ابر شد زود بر گرديد كه در آب باران غرق مى شويد!
تمسخر زياد مى كردند. يك نااهل و ناجنسى هم رفته بود و به رئيس متفقين گفته بود كه فردا روز جمعه ، يك جمعيتى مجهز شده اند كه بيايند و چاه آب شما را از روى حسادت پر كننده ، چاه آب آنها هم سر راه خاك فرج بود. و اتفاقا قرار بود نماز هم در همان خاك فرج برگزار شود. اينها هم سر غيظ و غضب بودند اينقدر كه كسى نمى توانست بگويد بالاى چشمتان ابروست . مگر كسى مى توانست با آنها حرف بزند، حتى شاه هم جرات نمى كرد كه به اينها بگويد چرا. خلاصه آمده بودند سر راه توپ سوار كرده بودند لوله توپ را درست مطابق كرده بودند با پل كه به محض مشاهده ابتداى جمعيت شليك كنند. روز جمعه بسيارى حركت مى كنند تا به پل مى رسند كه از آنجا به خاك فرج بروند، مسئول متفقين به توپچى ها دستور آماده باش مى دهد اما خدا در دلش مى اندازد كه صبر كنيم ببينيم چكار مى خواهند بكنند و با دوربين نگاه مى كند مى بيند همه علما در ابتداى جمعيت در حركتند و عمامه هايشان را از سر برداشته و با پاى برهنه مى آيند نه بيلى و نه كلنگى همراه دارند، آخر اينهائى كه مى خواهند چاه را پر كنند بيل و كلنگ لازم دارند، پس چرا ذكر مى گويند و گريه مى كنند؟ خلاصه مى بيند اين جمعيت به اين گستردگى آمدند و از جلوى اينها رد شدند. اين هم يكى از نعمات خدايى بود كه اگر توپى شليك مى شده بسيارى را از بين مى برد.
روز شنبه هم باران نيامد ولى شب يكشنبه حدود 4 ساعت باران آمد، با قطراتى بسيار درشت و سنگين مثل اينكه آسمان غيظ و غضب داشته باشد ابرها مرتب مى غريد و رعد و برقهاى متوالى آسمان را روشن و زمين را مى لرزاند، مگر كسى جرات داشت زير باران برود، هم در مدرسه جمع شده بودند زير كتابخانه كه نكند باران آنها را بگيرد. بعد آقاى اشراقى (ره ) بالاى منبر رفتند و دعا نمودند و دو كلمه گفتند: يكى اينكه گفتند هر قطره اين باران به منزله تير هزار شعبه است به قلب و سينه منحرفين و يك كلمه ديگر گفتند كه :
 
گر نماز آن است كه اين مظلوم كرد
 
ديگران را زين عمل محروم كرد
 
بله به ايشان بسيار گفتند آقا صحيح نيست اين نماز را بخوانيد، حتى خود بنده هم توسط يك كسى اين پيغام را به ايشان دادم و اصلا و ابدا ايشان اعتنائى نفرمودند. بعدا فرمودند من به خودم مغرور نبودم ولى به حقيقت قرآن وثوق داشتم چون مى دانستم كه اين اطراف از متفقين پر است و امروز بمانند آن روز كه اسلام و كفر و ايمان و كفر با هم مقابله داشته اند مى باشد و اين نماز همان حكم مقابله اسلام و كفر را دارد، اگر باران نيايد اسباب و هن شديدى است براى قرآن ، من وثوقم به اين بود، به خودم وثوق نداشتم . بعد هم كه اين عمل اتفاق افتاد از رئيس متفقين پيغام آمد كه حضرت آقا معلوم مى شود شما با خداى آسمان زمين ارتباط مستقيم داريد، شما را به خدا قسم يك دعا هم براى ما كنيد، ما خسته شديم از بسكه از خانه ، اهل و عيال خود دور افتاده ايم ، يك دعايى در حق ما ضعفا بكنيد(31).