مردان علم در ميدان عمل (جلد ششم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۱۰ -


اعتراف خبرنگار روزنامه لوموند درباره آيت الله كاشانى
فرستاده مخصوص لوموند به ايران در مقاله مورخ 20/7/1951 مى گويد: قبل از قضيه اختلاف انگليس و ايران فقط معدودى از متخصصين مسائل خاور ميانه مى توانستند در مورد شخصيت آيت الله كاشانى اطلاعات مختصرى بدهند ولى در لندن اداره خارجى و انتليجنت سرويس اطلاعات دست اول را درباره اين شخصيت در اختيار دارد و درفيش مربوطه مى خوانيم :
آيت الله كاشانى رهبر مذهبى از اولاد پيغمبر، در حدود سال 1889 ميلادى در كاشان از شهرهاى ايران متولد شده است پدر او نيز كه يك رهبر مذهبى بوده هرگز از مبارزه و نبرد با سياست پادشاه انگليس فروگذار نكرد و قربانى انقلابى شد كه خود او برانگيخته بود (اشاره به حوادث جنگ اول جهانى كه مرحوم آيت الله سيد مصطفى كاشانى اعلام جهاد صادر كرد كه خود وى بر اثر شركت در اين جهاد و عوارض ناشى از آن به درجه شهادت رسيد).
اين مرگ پدر، از آيت الله سيد ابوالقاسم كاشانى يك شورشگر خطرناك و فسادناپذير ساخت كه دامنه فعاليتهاى او در عراق ، لبنان ، سوريه و ايران گسترش يافت .
در سال 1940 او با مفتى اعظم بيت المقدس در كنار آلمانها رابطه برقرار كرد كه اين امر به قيمت توقيف و باز داشت او در سال 1941 به هنگام ورود متفقين به تهران و نگاهدارى او تحت نظر تمام شد.
در سال 1945 در حالى كه به عراق تبعيد گرديد محبوبيت او آنچنان گرديد كه در غياب او به عنوان نماينده تهران انتخاب شد در نتيجه او از مصونيت پارلمانى برخوردار گرديد و توانست مجددا به تهران باز گردد.
ادعا مى شود كه او در بين ميليونها شيعيانى كه نه تنها در ايران زندگى مى كنند بلكه شيعيان تركستان شوروى و پاكستان نفوذ دارد اين شخص بايد مورد مراقبت و كنترل دقيق قرار گيرد.(190)

 
اعتراف مورخ روسى به شكست انگليس و پيروزى انقلاب عراق و آثار آن
و نيز ل - ن - كوتلوف مورخ روسى در زمينه آثار خارجى اين انقلاب مى گويد:
اين انقلاب رهائى بخش باعث عميق تر شدن بحران نظام سرمايه دارى جهان گرديد و نظام استعمارى را به لرزه در آورد و مركز اردوى امپرياليستى را تضعيف كرد.
... بعلاوه اين حركت ملى در عراق به مقدار بسيار زيادى قدرت استعمار انگليس را در خاور ميانه تضعيف كرد بطورى كه در اثناء انقلاب 1920 فرماندهى نيروهاى نظامى انگليس در عراق مجبور شد كه نيروهاى خود را كه در شمال غرب ايران مستقر بودند و تعداد آنها بين 14 تا 17 هزار نفر بود به جبهه هاى جنگ عراق فرا خواند شدند و اين امر باعث تضعيف قدرت استعمارى انگليس در ايران شد و شرايط را براى مبارزات مردم ايران بر ضد مداخلات دولت انگليس در شؤ ون ايران فراهم ساخت و در نتيجه مردم ايران توانستند بر عليه قرار داد استعمارى ايران و انگليس مورخ 1919 (قرار داد وثوق الدوله ) مقاومت نمايند.(191)

 
ملاقات آيت الله كاشانى با احمد شاه در حرم كاظمين
هنگامى كه احمد شاه به مسافرت اروپا رفت دربار انگليس تلاش كرد كه در مدت اقامت او در لندن موافقت او را با قرار داد شوم 1919 جلب نمايد ولى احمد شاه زير بار اين قرار داد نرفت انگليس ها او را بطور مبتذلى روانه ايران كردند احمد شاه در مراجعت به ايران به عراق آمد و براى زيارت وارد كاظمين شد فرماندار كاظمين كه يك هندى انگليسى رعايت احترامات لازم را از احمد شاه ننمود، در اين هنگام آيت الله كاشانى كه در كاظمين بود بنا به توصيه آيت الله ميرزاى شيرازى دستور داد شهر را براى استقبال از احمد شاه آماده كنند و خود با عده اى از علماء در حرم امام موسى كاظم عليه السلام آماده ملاقات با او شدند وقتى كه احمد شاه با همراهان خود از جمله شخصى كه به نام صاحب اختيار بود و نيز ((بالفور)) نماينده سياسى انگليس به طرف رواق پيش مى آمدند و ملتزمين او را متوجه حضور آيت الله كاشانى در بين علما و روحانيون مى كردند وقتى كه او داخل رواق رسيد آيت الله كاشانى كه در بين علما و روحانيون از همه جوانتر بود شروع به صحبت كرده اظهار داشت : خدا را شكر كه مسافرت اعليحضرت به سلامتى به پايان رسيد و موفق به زيارت عتبات عاليات و مرقد مطهر ائمه معصومين عليهم السلام گرديدند پس از اين مقدمه موضوع قرار داد وثوق الدوله را مطرح كرده و مى گويند: عجب است در حالى كه ملل مظلوم عالم يكى پس از ديگرى زنجيرهاى استبداد و استعمار را مى شكنند و به جرگه ملل آزاد جهان گام مى نهند ملت مسلمان ايران به ورطه هولناك تبعيت و نفوذ انگليس داخل مى شوند و دولت وثوق الدوله قرار داد استعمارى را كه آزادى و استقلال ايران را نابود مى كند و ما را تحت الحمايه انگلستان قرار مى دهد امضا كرده است .
آيت الله العظمى ميرزا محمد تقى شيرازى و كليه مسلمانهاى عراق از اين قرار داد نگران هستند و ما از شاه مى خواهيم كه در مقابل اين قرار داد شوم سكوت نكنند و كليه نفوذ خود را براى جلوگيرى از تصويب و اجراى اين قرار داد بكار بندد.
احمد شاه پس از شنيدن اين نطق كوتاه ضمن تشكر از علماى كاظمين اظهار داشت كه : ما اين قرار داد را تاييد نكرديم و حداكثر كوشش خود را براى جلوگيرى از نفوذ اين قرار داد بكار خواهيم برد، سپس احمد شاه به زيارت حرم مشرف شد و ملاقات خاتمه يافت .(192)
(مطالب جالب و خواندنى درباره آيت الله كاشانى در جلد سوم همين كتاب و مجلدات ديگر نقل شده است ).

 
آيت الله سيد محسن حكيم و مبارزات او
در قرن دهم هجرى امير سيد على پزشك ويژه شاه عباس صفوى پدر آيت الله سيد محسن حكيم (قدس الله سرهما) همراه پادشاه ايران به زيارت اميرمنان مى شتابد. فضاى معنوى ((نجف )) اين شهر آسمانى چنان قلب پاك پزشك دربار را شيفته مى سازد كه بى اختيار به تقاضاى اهالى نجف پاسخ مثبت مى دهد و براى هميشه خادم آستان على (ع ) و حكيم ساكنان حريم آن امام بزرگوار مى شود.(193)
سال 1290 براى اغلب مردم جهان بسيار تلخ و دشوار بود آتش نخستين جنگ جهانى هر روز شعله ورتر مى شد، دولت عثمانى كه همواره شيعيان را شهروندان درجه دوم شناخته و مورد بى مهرى قرار مى داد براى دفاع از مرزهاى خويش بسيج عمومى اعلام كرد دانشجويان حوزه نجف براى كسب آموزشهاى نظامى به اردوگاهها رفتند آيت الله سيد محسن حكيم نيز مادر پيرش را وداع گفت و رهسپار بغداد شد.(194)
اندكى پس از پايان آموزش نظامى و بازگشت سيد محسن حكيم به نجف ، نيروهاى بريتانياكه از پيش در بحرين مستقر بودند عراق را آماج حمله هاى خويش قرار دادند خبر پيشروى دشمن در جبهه هاى نبرد همه را نگران شناخته بود.
مرجعيت شيعه در اين روزهاى حساس پاى از حوزه بيرون نهاد و همه مردم را به دفاع از سرزمين مسلمانان در برابر كفار انگليسى فرا خواند حكم رهبران مذهبى در مساجد خوانده شد و در مدتى كوتاه سپاهى بزرگ فراهم شد. جبهه مركزى قرنه به فرماندهى شيخ الشريعه اصفهانى ، مهدى حيدرى ، سيد محمد سعيد حبوبى ، مصطفى كاشانى و سيد محسن حكيم بود.
سيد محمد سعيد حبوبى كه با توجه به كهولت سن توان اداره چنين سپاهى را نداشت مهر خويش را به سيد محسن حكيم سپرده و او را بدين امر خطير گماشت و در فرمانى به بسيجيان چنين نوشت : ((آقاى حكيم حفظه الله امين و مورد اعتماد من است هر حكمى كند بايد انجام گيرد.))(195)
فرمان سيد محمد سعيد با استقبال هزاران نفر از عشاير روبرو شد... حكيم كه به فرمان سيد حبوبى اداره امور نيروها را به عهده داشت و اموال بسيارى تحت عنوان هداياى مردمى و كمكهاى دولت عثمانى زير نظر وى به مصرف مى رسيد هرگز ساده زيستى را رها نكرد، روزى مردى به او گفت : اسبى براى خويش بخر تا هنگام نياز استفاده كنى حكيم پاسخ داد: من اسب نمى خواهم اگر اسبى هم داشتم به مجاهدان مى دادم .
مقاومت عشاير و نيروهاى ديگر مردمى در شعيبه باعث شد تا به انگليس ‍ خسارتهاى زياد وارد آيد. (196)
جنگ با شدت ادامه داشت و نيروهاى مسلمان قهرمانانه مقاومت مى كردند. ولى بى ايمان سربازان و فرماندهان ترك و نيز تعصب مذهبى آنان سرانجام راه پيشروى كفار را هموار ساخت ...
نيروهاى عثمانى در نجف و ساير شهرهاى شيعه نشين زندگى را براى مردم سخت گرفته و مالياتهاى سنگين وضع كردند فرمانده ترك (حسين رووف ) در گرماگرم نبرد، سربازان تحت فرمانش را به غارت آباديهاى اطراف مى فرستاد آنها مرد را غارت كرده و به خاج و خون مى كشيدند.
شدت كينه آنها نسبت به شيعيان چنان بود كه در يكى از حمله هاى خود به روستاها، برخى از طلاب و روحانيانى كه مردم را به جهاد دعوت مى كردند به قتل رساندند.
بى ايمانى سربازان عثمانى سرانجام مجاهدان را تنها و بى ياور در برابر ارتش ‍ كار آزموده بريتانيا قرار داد.
آيت الله مهدى حيدرى و گروهى از يارانش وقتى فرار شرم آور نيروهاى ترك را مشاهده كردند و خود را در معرض آتش دشمن يافتند ناچار در قايق نشسته به سوى عقب جبهه و بر خلاف جريان آب حركت كردند، در اين لحظه چند نفر كه در حال غرق شدن بودند خود را به قايق مى آويزند و اين امر باعث واژگونى قايق شده آيت الله حيدرى و جمعى از نزديكان در آب مى افتند، سرانجام برخى از ساكنان كناره رود آن مجتهد بزرگ را نجات مى دهند يكى از فرزندان آيت الله حيدرى پيرمردى را مى بيند كه آب او را بالا و پائين مى برد بى درنگ خود را به آب انداخته او را نجات مى دهد او علامه آيت الله العظمى شيخ الشريعه اصفهانى بود.(197)
بالاخره در اوج مقاومت عثمانيان از ميدان گريختند، اين عمل سربازان دولتى روحيه مردمى را كه به كمك آنها شتافته بودند تضعيف كرد. (198) به گونه اى كه جز عده اى اندك چون سيد محسن حكيم و سيد محمد سعيد كسى در جبهه نماند. سيد حبوبى به حكيم گفت : به مقر فرماندهى برو ببين چه فرمانى مى دهند. حكيم خواست برود ولى اسب نداشت از هر كه تقاضاى اسب كرد با پاسخ منفى روبرو شد زيرا همه در چنان شرايط دشوارى قرار گرفته بودند كه در انديشه فرار بودند، سيد محمد سعيد خود از اسب پياده شده آنرا به حكيم داد و گفت : اگر حكيم سالم بماند و من هلاك شوم مانعى ندارد وجود او سودمندتر است از وجود من . حكيم سوار بر اسب استاد شده و شتابان خود را به مقر فرماندهى رساند، فرماندهى كل جبهه پرسيد: مجاهدان چه كردند؟ سيد محسن حكيم گفت : فرار. چون شايع شد افسران و فرماندهان كشته شدند، سربازان گريختند و در پى آنان مردم نيز توان مبارزه را از دست دادند. فرمانده گفت : اينها دروغ است .(199)
ولى ديگر تكذيب شايعه سودى نداشت مجاهدان با هجوم سنگين ارتش ‍ انگليس ناچار عقب نشستند و در ناصريه موضع گرفتند، سيد محمد سعيد به مقاومت در ناصريه ادامه داد هجوم دشمن را خنثى مى كرد ولى بيمارى و مرگ وى همه چيز را دگرگون ساخت .
پس از شهادت آن عارف مجاهد ناصريه نيز سقوط كرد. حكيم كه فرار نابهنگام مردم او را به پذيرفتن واقعيات تلخ ناچار كرد با مرگ استاد سران عشاير را فرا خواند مهر ويژه سيد محمد سعيد حبوبى را براى پيشگيرى از هر گونه سوء استفاده احتمالى نابوده ساخت .(200)

 
پاسخ دندان شكن و تهديدآميز حكيم به وزير كشاورزى بغداد
در يكى از شبها عبدالحسين وداى (وزير كشاورزى ) خدمت حكيم رسيده گفت : آقاى من احمد حسن البكر (رئيس جمهور عراق ) سلام مى رساند و مى گويد: تو عموى من هستى ، من به خاكى كه بر آن راه مى روى افتخار كرده تشرف مى جويم . پس چرا در حالى كه ما هر چه بگوئى اطاعت مى كنيم آزارمان مى دهى ... سپس ادامه داده گفت : سران نظام مشغول تحقيقاتى هستند و اصرار دارند اين تحقيقات پايان يابد، آنها به رئيس جمهور گفته اند: حتى اگر نام تو در تحقيق به عنوان مجرم ثابت شود براى پاسخگوئى احضارت مى كنيم . وقتى به رئيس جمهور چنان بگويند شما بايد بترسيد.
حكيم فرمود: اينك نفرت مردم از شما اندازه اى رسيده است كه اگر به شما دست يابند شما را با گلوله نمى كشند زيرا شما به اندازه قيمت يك گلوله هم ارزش نداريد، بلكه شما را با دندانهايشان مى كشند.(201)

 
آيت الله حكيم و استقبال از ملك فيصل
خورشيد فروزان حكيم در زمانى بر آمد كه ستاره اقبال فيصل دوم به بلندترين نقطه آسمان عراق رسيده بود. روزى فيصل همراه عبدالله و نورى سعيد پاى به سرزمين پاك نجف نهاد.
مقامات رسمى از آيت الله حكيم خواستند تا به رسم ديرين در حرم مطهر حضرت امير(ع ) به استقبال شاه بشتابد...
آن بزرگوار شيخ عبدالكريم جزائرى و سيد على بحر العلوم را كه از بزرگان حوزه بودند همراه خود برداشت و به ملاقات فيصل شتافت و مراسم بخوبى پايان يافت .(202)
چند سال بعد (1327) شاه بار ديگر عزم ديار امير مومنان كرد چون عبدالرسول خالصى فرماندار كربلا، نماينده اى نزد آيت الله حكيم فرستاد تا خبر ورود شاه را به وى اعلام كند، آن بزرگوار فرمود: هرگز به استقبال فيصل نخواهم آمد عبدالرسول خود به زيارت مرجع شيعيان شتافت و گفت : آقا من شيعه ام اين كار شما اهانت به من است ، به مصلحت شيعه نيست ، آيت الله حكيم فرمود: اين كار من خدمتى به همه شيعيان عراق است ، ما بخشى از جواهرات گنجينه همايونى نيستيم تا هر چندگاه پادشاه آنها را از نظر بگذراند، من بار اول به استقبال شتافتم تا مشكلات مردم را با وى در ميان نهم ولى گويا موضوع جدى نيست زيرا از آن تاريخ تاكنون هيچ اقدامى انجام نداده است ، هدف از سفر شاه به نجف تنها تبليغ شخصى است ، من نمى توانم بخشى از جواهرات گنجينه همايونى باشم .(203)
آن بزرگوار در دفاع از كيان اسلام به همين امر بسنده نكرد بلكه مردانه در برابر اوايح ضد اسلامى فيصل ايستاده و از تصويب آنها جلوگيرى كرد.(204)
از حوادث مهم روزگار فيصل حمله سه كشور فرانسه ، انگليس و اسرائيل به مصر بود. مردم عراق با شنيدن اين خبر به خيابانها ريختند و با شعارهاى : نابود باد استعمار به حمايت از مصر پرداختند، نيروهاى دولتى در نجف به تظاهر كنندگان حمله كرده گروهى را مجروح و عده اى را زندانى كردند.(205)
حكيم كه از اين حادثه به شدت اندوهگين شده بود به شاه چنين نوشت : حضرت شاه بغداد: خونريزى و وحشگيرى كه در نجف اشرف رخ داد بسيار عمل پست و نادرستى بوده است ، بسيار متاءسفيم كه دولت اقدام به چنين كارى كرده است و مردم نيز از اين كردار دولت متنفر و منزجرند. (نجف محسن طباطبائى حكيم )
و چون دريافت كه دولت براى آزادى زندانيان اقدامى نمى كند به عنوان اعتراض در نماز جماعت حاضر نشد، در پى اين حركت مرجعيت شيعه استادان حوزه و ائمه جماعات درسها و نمازهاى جماعات را تعطيل كردند.
بدين ترتيب موجى از اعتراض و اعتصاب اكثر شهرها را فرا گرفت فيصل كه زمان را به سود خود نمى ديد، رؤ ساى ملى و سنا را با اين نامه به نجف فرستاد:
حضرت علامه حجة الاسلام آقاى سيد محسن طباطبائى حكيم سلام ، رحمت و درود خدا بر شما باد، بعد خبر تلگراف شما به ما رسيد ما از جريان تاءسف آور نجف اشرف كه شهر مقدسى است متاءسفيم و امر كرديم اقدامات قانونى به عمل آيد.
والسلام عليكم فيصل (206)
آن بزرگوار در پاسخ يكى از پيروانش كه از جواز پيوستند به حزب كمونيست پرسيده بود نوشت :
((بسم الله الرحمن الرحيم لا يجوز الانتمام الحزب الشيوعى فان ذلك كفر و الحاد و ترويج للكفر و الحاد اعاذكم الله و جميع المسلمين من ذلك وزادكم ايمانا و تسليما و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته )).
بنام خداوند بخشنده مهربان
پيوستن به حزب كمونيست جايز نيست اين كار كفر است و بى دينى و موجب گسترش كفر و بى دينى است خداوند شما و همه مسلمانان را از آن حفظ كند و بر ايمان و تسليمتان بيفزايد.
والسلام عليكم و رحمة الله محسن حكيم
17 شعبان 1379
با اين فتوا مردم از حقيقت حزب كمونيست و پوچى تبليغات آن آگاه شدند گروه گروه توبه خويش را اعلام كردند و به آغوش اسلام باز گشتند و سرزمين عراق از خطر بزرگ كمونيزم جهانى در امان ماند.
استعمار كه آينده منافع خويش را در خطر مى ديد براى مهار قدرت مرجعيت شيعه راههاى گوناگون را مورد مطالعه قرار داد و در نخستين گام سفير آمريكا در عراق را به همراهى مسولان بلند پايه سفارت به نجف نزد حكيم فرستاد تا با حكيم ديدار كند.
سفير آمريكا در اين ديدار گفت : اين (وضع حكومت عبدالرحمان عارف ) بهترين وضع سياسى عراق است از اين نظام چه مى خواهيد؟ آيت الله حكيم يك جلد كتاب منهاج الصالحين (رساله عمليه ) به سفير داده فرمود: اين است آنچه ما مى خواهيم ، سفير كه گمان مى كرد گمشده اش را يافته است مشتاقانه كتاب را گرفت ولى همراهانش پس از پايان جلسه و خروج از منزل مرجع شيعيان حقيقت را برايش بازگو كرده گفتند: اين رساله فقهى است و مراد وى اين بود كه مى خواهيم احكام اسلام در كشور پياده شود.(207)
مرحوم آيت الله العظمى سيد محسن حكيم در 27 ربيع الاول 1390 ه‍ق . برابر با 1348 براى هميشه ديده به جهان فروبست و در كتابخانه اى كه خود احداث كرده بود دفن گرديد.
فضائل و مناقب و مبارزات آن بزرگوار بسيار است كه مقام را گنجايش آنها نيست و ما اين چند نمونه را از صفحات 29، مرزبان حوزه نوز تاءليف عباس ‍ عبيرى بطور خلاصه انتخاب كرديم ).

 
بخش پنجم : شهادت و رحلت با عزت
آفرين بر مرگ در راه خدا
امام حسين عليه السلام فرموده است :
((ليس شانى شان من يخاف الموت ، ما اهون الموت على سبيل نيل العز و احياء الحق ، ليس الموت فى سبيل العز الا حياة خالدا، و ليست الحياة مغ الذل الا الموت الذى لا حياة معه .
افبالموت تخوفينى . هيهات طاش سهمك و خاب ظنك لست اخاف الموت ان نفسى لاكبر و همتى لاعلى من ان احمل الضيم ، خوفا من الموت و هل تقدرون على اكثر من قتلى .
مرحبا بالقتل فى سبيل الله ولكنكم لا تقدرون على هدم مجدى و محو عزى و شرفى فاذا لا ابالى بالقتل )).

شان و منزلت من بمانند شان آن كسى نيست كه از مرگ مى هراسد، مرگ در راه رسيدن به عزت و شرف و زنده ساختن حق چه آسان است .
مرگ در راه عزت ، جز زندگى جاويدان نيست و زندگى با ذلت جز مرگى كه زندگى بدنبال ندارد نمى باشد. مرا با مرگ مى ترسانى ؟ هيهات تيرت به خطا رفته و گمانت به پوچى رسيده است من از مرگ نمى ترسم چرا كه شخصيت و اراده آهنين من بالاتر و والاتر از آن است كه به خاطر ترس از مرگ فرومايگى را تحمل كند. آيا شما بر كارى بيشتر از كشتن من قادر هستيد؟ آفرين به مرگ در راه خدا.
آرى شما مى توانيد مرا بكشيد ولى شما نمى توانيد مجد و عظمت مرا نابود كنيد و شرف و عزتم را از بين ببريد پس در چنين شرائطى هيچ باكى از كشته شدن ندارم .(208)
 
در راه دوست كشته شدن آرزوى ماست
 
دشمن اگر چه تشنه به خون گلوى ماست
 
و نيز فرموده است : ((موت فى عز خير من حياة فى ذل ))
مرگ با عزت از زندگى با ذلت بهتر است (209).
مولف گفته است :
 
سر داد و تن نداد به ظلم و ستم حسين
 
مردانه كرد با دل و جان قد علم حسين
 
بهر نجات دين خدا سوى كربلا
 
خارج شد از حريم خدا با حرم حسين
 
هر كس كه پيروى كند از شاه انس و جان
 
بايد دهد به راه خداوند جسم و جان
 
در كوى اوست كعبه و مرو و صفاى ما
 
در تربتش نهاده خدا چون شفاى ما
 
بس اشك شوق مى چكد از ديده هاى ما
 
چون در رضاى اوست رضاى خداى ما
 
در جستجوى كوى حسينيم در جهان
 
با آرزوى كربلا مى دهيم جان
 
اى عشقباز جلوه گه كبريا حسين
 
وى شاهباز معركه كربلا حسين
 
اى شهسوار و ادى عشق و وفا حسين
 
اى شهريار كشور صدق و صفا حسين
 
كردى فدا براى خدا پيرو هم جوان
 
دادى به عالم عالم عشق و وفا نشان
 
اى گوشوار عرش كه عرش از براى توست
 
تنها نه جان جمله عالم فداى توست
 
خون خدا توئى و خدا خونبهاى توست
 
در رتبه مثل عرش برين كربلاى توست
 
كرده است در مصيبت تو گريه آسمان
 
در بزم ماتم تو شود دين حق بيان (210)
 
در روز عاشورا در كربلا هر چه آتش جنگ شعله ورتر و كار جنگ سخت تر مى شد بر خلاف ديگران رنگ رخسار حضرت سيد الشهداء عليه السلام و افروخته تر و شاداب تر و قلبش آرامتر مى شد كه اصحاب به يكديگر مى گفتند: نگاه كنيد حضرت از مرگ هيچ هراسى ندارد.
در اين موقع حضرت فرمود:
((صبرا بنى الكرام فمالموت الا قنطرة تعبر بكم عن البوس و الضراء الى الجنان الواسعة و النعيم الدائمة ، فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر، و ما هو لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الى سجن و عذاب ، ان ابى حدثنى عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : ان الدنيا سجن المومن و جنة الكافر و الموت جسر هولاء الى جنانهم و جسر هولاء الى جهيمهم ما كذبت ولا كذبت )).
شما اى فرزندان كرامت و شرف شكيبا و بردبار باشيد، مرگ پلى بيش ‍ نيست كه شما را از مشكلات و سختيهاى دنيا به سوى بهشت و نعمتهاى جاويدان عبور مى دهد.
كداميك از شماها دوست نداريد كه از زندان به كاخهاى زيبا انتقال يابيد مرگ براى دشمنان شما همانند آن است كه از كاخ به زندان منتقل گردد زيرا كه پدرم از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده : دنيا زندان مؤ من و بهشت كافر است و مرگ پلى است كه مؤ من را به بهشت و كافر را به جهنم عبور دهد نه پدرم دروغ گفته و نه من دروغ مى گويم .(211)

 
شهادت سپاه تبليغ اعزامى پيامبر اسلام
در ماه ربيع سال هشتم كعب بن عمير غفارى از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله ماءموريت يافت كه با 15 نفر كه همگى به سلاح تبليغ و تبشير مجهز بودند به سرزمين ((ذات اطلاع )) روانه شوند و اهالى آنجا را به آئين يكتاپرستى و رسالت دعوت نمايند، سپاه تبليغ در آن نقطه فرود آمدند و با منطق نيرومند و محكم اسلام آنان را به آئين يكتاپرستى دعوت نمودند، ناگهان با مخالفت شديد مردم روبرو شدند و همگى هدف حملات دشمن قرار گرفتند. سپاه تبليغ خود را در محاصره جمعيت انبوهى ديدند و جانانه از خود دفاع نمودند و شهادت را بر ذلت و خوارى ترجيح دادند، فقط يك نفر از آنها با بدن مجروح در ميان كشته گان افتاده بود كه نيمه شب از جاى برخاست و راه مدينه را پيش گرفت و جريان را به عرض پيامبر رسانيد.
كشتن دسته جمعى سپاه تبليغ سبب شد كه در ماه جمادى فرمان جهاد صادر گردد و سپاهى مركب از سه هزار نفر براى سركوبى ياغيان و مزاحمان تبليغ اسلام اعزام شوند.(212)

 
پيام علامه طباطبائى به كنفرانس بزرگداشت تسترى
خداوند عز شانه در قرآن مجيد به پيغمبر گرامى خويش مى فرمايد: ((قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من اتخذ الى ربه سبيلا)).(213)
به قوم خود بگو من در مقابل دعوت خود از شما مزدى نمى خواهم مگر اينكه كسانى راهى به سوى خدا انتخاب كنند.
به موجب اين كلام معجز نظام مزد دعوت بيست و سه ساله پيغمبر اكرم (ص ) محصول آئين پاك اسلام است كه در جامعه بشرى جائى براى خود باز كرده و مستقر شده است . و نيز در جاى ديگر مى فرمايد: ((قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى )).(214)
يا رسول الله به قم خود بگو من در مقابل دعوت خود از شما مزدى نمى خواهم مگر اينكه با اهل بيتم دوستى و مودت ورزيد.
از بهم آميختن اين دو آيه قرآن پر روشن است آئينى كه خداى متعال از ما مى خواهد و آن را مزد رسالت گرانبهاى پيغمبر گرامى خود قرار داده است كه بايد با مودت اهل بيت پيغمبر گرامى توام باشد.
پيغمبر اكرم در دو حديث متواتر سفينة و ثقلين معنى توام بودن مودت اهل بيت خود را توضيح مى دهد ((مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق )) مثل اهل بيت من مانند مثل كشتى نوح است كه هر كس سوارش شد نجات يافت و هر كس از آن تخلف ورزيد غرق گرديد، ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا)).
من پس از خود در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم ، كتاب خدا و عترت و اهل بيتم كه هرگز از هم جدا نخواهند شد.
پيامبر گرامى (ص ) با بيان رسا مى فهماند كه مسلمين بايد اهل بيت پيغمبر را پيشوايان خود قرار دهند و دين خود را از ايشان اخذ كنند و اين همان مذهب تشيع است كه امروز نزديك به صد ميليون نفر از جمعيت جهان آن را مذهب رسمى خود مى شناسند، مذهب تشيع همان آئين پاكى است كه خداوند متعال آن را مزد دعوت پيغمبر گرامى خود قرار داده و محصول رسالت آن حضرت شمرده است .
مذهب تشيع همان آئين گرانبهائى است كه بقاى آن بهاى خونهاى پاك يازده امام از پيشوايان دوازده گانه اهلبيت عصمت و طهارت تمام شده و در پيشاپيش آنها خون پاكى است كه در جنگ احد از پيشانى و دهان مقدس ‍ پيغمبر اكرم (ص ) به زمين ريخته شده است .
مذهب تشيع همان مذهب رنج ديده و محنت كشيده اى است كه در چهارده قرنى كه پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص ) در مراحل مختلف سير كرده - به شهادت تاريخ در همان روزى كه دهها هزار بلكه صدها هزار از پيروان آن به دست مخالفين خود به خون آغشته شده اند و در ميان آنان جمعى از نوابغ و دانشمندان خود را از دست داده است ، مانند شهيد اول محمد بن مكى و شهيد ثانى زين الدين احسائى و شهيد سعيد قاضى نورالله تسترى ...
ما بايد با مشاهده اين آثار به ياد مجاهدتها و از خود - گذشتگيهائى بيفتيم كه پيشينيان و گذشتگان ما در راه خدا و براى احياء و ابقاى اين مذهب حق نموده اند و در حفظ و حراست و نشر و توسعه مذهبى كه حق و حقيقت را در بر دارد و به بهاى خون پاك پيشوايان اهل بيت عصمت و طهارت - عليهم السلام - و در ثانى به بهاى خون نوابغ و دانشمندان و بزرگوارانمان كه در اين راه شربت شهادت نوشيده اند.
و در تالى به بهاى خون صدها هزار شهيد از پيروان بى گناه هم مذهبان بدست آمده بكوشيم و در اين راه از جان و دل دريغ نداريم .
((و لا تحنوا و لا تحزنوا انتم الاعلون كنتم مومنين )).(215)
محمد حسين طباطبائى 10 رجب 1390 ه‍
(نوشته فوق متن پيامى است كه به مناسبت برگزارى كنفرانس بزرگداشت خاطره علامه عاليقدر شهيد جامعه تشيع قاضى نورالله تسترى صاحب كتاب معروف احقاق الحق در لكنهوى هند تشكيل شده از طرف مرحوم علامه طباطبائى تحرير شده و به آن كنفرانس فرستاده شد.(216)

 
ايثارگرى چهارده معصوم براى حفظ دين




 
بنيان گذار دين خداوند احمد است
 
اما به دست حيدر كرار و ذوالفقار
 
با حلم و بردبارى و هشيارى حسن
 
شد پايه هاى مكتب توحيد استوار
 
پاى درخت دين محمد به كربلا
 
خون حسين ريخته تا مانده پايدار
 
با خطبه امام مبين زين العابدين
 
باطل ز بين رفت و حقايق شد آشكار
 
خورشيد آسمان ولايت طلوع كرد
 
بر باقر العلوم چو افتاد اختيار
 
بنشست جعفر ابن محمد بجاى او
 
منبر گرفت زينت و هم مسجد افتخار
 
با منطق و دليل حلال و حرام را
 
كردند منتشر به همه كشور و ديار
 
شد شيعه از وساوس ابليسيان رها
 
با همت و هدايت اين دو بزرگوار
 
زندان تنگ و كنده و زنجير و زهر كين
 
كى بود اگر سكوت نمودند اختيار
 
دور از وطن براى رضاى خدا رضا
 
گرديد تا كه گشت بغريت به غم دچار
 
با دست همسرش زچه مسموم شد جواد
 
چون گفت حق و درره حق كرد جان نثار
 
هر جا نهاد پاى برون گشت سر بلند
 
عر محفلى كه رفت در آن كرد شاهكار
 
از او علوم آل محمد چو چشمه اى
 
جوشيد و يافت در همه عالم انتشار
 
او در جدال و بحث به دشمن امان نداد
 
شد قاضى القضات خليفه ذليل و خوار
 
سازش نكرد حضرت هادى دقيقه اى
 
با خصم و رفت زير دم تيغ چند بار
 
مردانه ايستاد حسن عسكرى نشد
 
تسليم در برابر ظالم حسين وار
 
مردان حق هميشه براى بقاى دين
 
جان باختند در صف پيكار و پاى دار
 
اكنون فتاده دين محمد به دست ما
 
بايد كنيم يارى آن نى از او فرار
 
جنگ و جهاد معركه ، هم آزمايش است
 
آيا كه سربلند بر آيد كه شرمسار
 
بايد نمود يارى اسلام با عمل
 
نى با زبان خالى و با دادن شعار
 
جان مى دهند در ره اسلام مومنان
 
تا پرده ريا ز منافق رود كنار
 
يارب بحق پهلوى بشكسته بتول
 
يارب به اشك ديده زينب بشام تار
 
يارب بحق خون على اصغر حسين
 
يارب به آه و ناله آن طفل شيرخوار
 
تعجيل در ظهور امام زمان نما
 
ما را خلاص كن تو از اين صبر و انتظار
 
عمرم تمام گشت و سر آمد اجل مرا
 
جان مى دهم ولى به تمناى روى يار
 
شكر خدا كنيم حسينى كه روز حشر
 
هستيم زير سايه الله و هشت و چار
 

 
لذت قبض روح علما با دست خداوند متعال
((كان على بن الحسين عليه السلام يقول : انه يسخى فى سرعة الموت و القتل فينا قول الله : اولم يروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها. و هو ذهاب العلماء)).(217)
حضرت امام زين العابدين عليه السلام مى فرموده : گفتار خدا را كه مى فرمايد: آيا نمى بينند كه ما به روى زمين مى آئيم و زمين را از علمايش كم مى كنيم كه منظور مردن علما است . جان مرا در استقبال مرگ و كشته شدن و سرعت در مردن به حال جود و سخا در مى آورد.
يعنى خداوند خودش قبض روح علماى امت را مى كند و همين امر موجب مى شود كه چون من متذكر مى شوم كه قبض روح من به دست خود خدا انجام مى گيرد، ديگر نه آنكه مرگ براى من سنگينى ندارد بلكه جان من مشتاقانه به مرگى كه با سرعت به سمت ما خاندان پيش مى آيد مى شتابد و در رها كردند و تسليم كردن خود سخاوتمندانه ايثار مى كند از اينجا معلوم مى شود كه حضرت اطراف را در آيه شريفه جمع (طرف ) به سكون راء با معنى بزرگ و كريم الابوين است كه حضرت استفاده عالم و بزرگوار از او كرده اند.
چقدر قبض روح به دست پروردگار لذت بخش است .(218)
 
به تيغم گر كشد دستش نگيرم
 
و گر تيرم زند منت پذيرم
 
كمان ابروى ما را گو مزن تير
 
كه پيش دست و بازويت بميرم
 

 
لذت جان دادن با حضور پنج تن
علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى نوشته است : يكى از اقوام شايسته ما كه از اهل علم سامراء و كاظمين و اكنون در تهران است براى من نقل كرد: در ايامى كه در سامراء بودم مبتلا شدم به مرض حصبه و هر چه مداوا نمودند مفيد نشد، مادرم با برادرم مرا به كاظمين آوردند نزديك صحن مطهر در مسافرخانه اطاقى اجاره كرده به معالجه من پرداختند، مؤ ثر واقع نشد و بيهوش افتاده بودم يك روز از بغداد يك طبيب سنى مذهب را براى من آوردند همين كه نزديك بستر من آمد خواست مشغول معاينه شود من بى اختيار آب دهان خود را بصورت او پرتاب كردم ، گفت : چه مى كنى چه مى كنى ؟ من دكترم . من صورت خود را به ديوار كردم او مشغول معاينه شد و نسخه اى داد ولى مؤ ثر نشد و من لحظات آخر عمر خود را مى گذراندم تا آنكه ديدم حضرت عزرائيل وارد شد با لباسهاى سفيد و زيبا پس از آن پنج تن عليهم السلام وارد شدند و رو به من نشستند در اين حال كه من بصورت ظاهر بيهوش افتاده بودم مادرم پريشان شده رفت بالاى بام مسافرخانه و رو كرد بسوى گنبد مطهر حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام عرض كرد يا موسى بن جعفر من به خاطر شما بچه ام را به اينجا آورده ام شما راضى هستيد بچه ام را اينجا دفن كنند و من تنها برگردم ، حاشا وكلا.
همين كه مادرم اين سخنان را مى گفت ديدم آن حضرت وارد اطاق شد و به حضرت رسول عرض كرد: خواهش مى كنم تقاضاى مادر اين اين مريض را بپذيريد، حضرت رسول صلى الله عليه و آله رو كرد به عزرائيل و فرمود: برو تا زمانى كه خداوند مقرر فرمايد چون خداوند بواسطه مادرش عمر او را تمديد كرده است ما هم مى رويم انشاء الله براى موقع ديگر.
مادرم از پله هاى بام پائين آمد و من نشستم و آنقدر از دست مادرم عصبانى بودم كه حد نداشت و به مادرم گفتم چرا اين كار را كردى من داشتم با اميرالمؤ منين و پيامبر خدا و با حضرت فاطمه و حسين عليهم السلام مى رفتم تو آمدى جلو ما را گرفتى .(219)

 
حالات عجيب اواخر عمر علامه طباطبائى اعلى الله مقامه
مرحوم علامه طباطبائى در روزهاى آخر زندگى حالات عجيبى داشتند يكى از شاگردانش مى گويد: روزى به عيادت رفتم ، در حالى كه حالشان سنگين بود ديدم تمام چراغهاى اطاقها را روشن نموده و لباس خود را بر تن كرده با عمامه و غبا و با حالت ابتهاج و سرورى زائد الوصف در اطاق ها گردش مى كند و گويا انتظار آمدن كسى را داشتند.
علامه حسينى تهرانى گويد از يكى از فضلا كه از اساتيد بنده زاده است نقل شد كه مى گفت : من در روزهاى آخر عمر علامه عصرها به منزل ايشان مى رفتم تا اگر چيزى در منزل نياز داشته باشند تهيه كنم . روزى به منزل ايشان رفتم عرض كردم : آقا به چيزى احتياج داريد؟ چندين مرتبه فرمودند: احتياج دارم احتياج دارم ، احتياج دارم . من متوجه شدم كه گويا منظور علامه مطلب ديگرى است و ايشان در افق ديگرى سير مى كنند و سپس به درون اتاقى راهنمائى شدم علامه هم وارد شد و در حالى كه دائما چشمشان بسته بود و باز نمى كردند به اذكارى مشغول بودند تا اينكه موقع نماز مغرب رسيد من ديدم علامه در همان حالى كه چشمشان بسته بود بدون اينكه به آسمان نظر كند مشغول اذان گفتن شدند، و سپس شروع كردند به خواندن نماز مغرب من از كنار اطاق دستمال كاغذى برداشته در مقابل ايشان روى دست قرار دادم تا بر آن سجده كنند ايشان بر روى آن سجده نكردند به اندرون رفتم و چيز مرتفعى براى سجده آوردم و مهر را بر روى آن قرار دادم ايشان بر آن سجده كردند.(220)
(در اين مورد به جلد سوم ص 338 همين كتاب مراجعه نمائيد)

 
سال رحلت امام سجاد سنة الفقهاء
در سنه 94 و به قولى 95 حضرت امام زين العابدين عليه السلام وفات فرمود و سال وفات آن حضرت را سنة الفقهاء مى گفتند چون در آن سال جماعت بسيارى از فقها و علما وفات يافتند كه از جمله ايشان است ، سعيد بن مسيب و سعيد بن جبير و عروة بن زبير و... و سعيد بن جبير همان است كه حجاج او را به قتل رسانيد و بعد از پانزده شب از قتل او مرض آكله در جوف او پديد گشت و هلاك شد. و سعيد بن مسيب در كثرت علم در تابعين ممتاز بود.
روايت شده چون حضرت سجاد عليه السلام از دنيا رفت اهل مدينه همه بر جنازه آن حضرت حاضر شدند و بر او نماز خواندند مگر سعيد بن مسيب كه حاضر نشد بر نماز آن حضرت . از على ابن زيد و هم از زهرى نقل شده كه گفت : من به سعيد بن مسيب گفتم : تو مى گوئى على بن الحسين عليهما السلام نفس زكيه است پس چرا بر جنازه مباركش حاضر نشدى ؟ سعيد گفت : قاريان مكه به سفر مكه بيرون نمى شدند مگر سالى كه حضرت زين العابدين بيرون مى شد، در يكى از سالها ما در خدمت آن حضرت بيرون شديم كه هزار نفر بوديم و در منزلى بنام ((سقيا)) فرود آمديم ، حضرت در آنجا دو ركعت نماز خواند و بعد از نماز به سجده رفت و تسبيحى را خواند هيچ درخت و كلوخى در اطراف آن حضرت نبود مگر اينكه با آن حضرت تسبيح مى گفتند، پس سر مبارك را برداشت فرمود: اى سعيد حق تعالى جبرئيل را خلق كرد اين تسبيح را به او الهام فرمود و چون جبرئيل آن را خواند جميع آسمانها و آنچه در آسمانها بودند با او در اين تسبيح موافقت كردند و آن اسم اعظم الله اكبر است ، اى سعيد خبر داد مرا پدرم از پدرش از حضرت رسول صلى الله عليه و آله از جبرئيل از خداوند عزوجل كه فرمود: نيست هيچ بنده اى از بندگان من كه به من ايمان آورده و تو را تصديق نموده باشد نماز گذارد در مسجد تو دو ركعت در وقت خلوت از مردمان مگر آنكه مى آمرزم گناهان گذشته و آينده اش را. سعيد مى گويد: چون آن حضرت وفات يافت مردم مدينه ابرار و فجار همگى بر جنازه آن حضرت حاضر شدند و جميع مردم در پس جنازه رفتند من با خود گفتم اگر در تمام روزگار روزى دريابم كه در خلوت آن دو ركعت نماز را در مسجد پيغمبر بگذارم امروز است و جز يك مرد و زن كسى در مسجد نماند و آن دو نفر نيز براى تشييع رفتند، من تنها ماندم كه آن نماز را بخوانم ، در اين هنگام بانگ تكبيرى از آسمان برخاست و از زمين تكبيرى در جواب گفته شد، من ترسيدم و روى زمين افتادم ، آنان كه در آسمان بودند هفت تكبير گفتند و كسانى كه در زمين بودند هفت تكبير گفتند و نماز تمام شد و مردم وارد مسجد شدند و من نه به آن دو ركعت نماز موفق شدم و نه بر نماز بر آن حضرت ، آن وقت سعيد گريست و گفت : من در اين كار نمى خواستم مگر خير خود را كاش در نماز بر آن حضرت شركت مى كردم كه مانندش ديده نشده .(221)

 
سليمان اعمش و حديث فضيلت در هنگام رحلت
شيخ عماد الدين طبرى ، در بشارة المصطفى از شريك روايت كرده كه گفت : من در هنگام مرض موت سليمان اعمش حاضر بودم كه ناگاه ابن ابى ليلاو ابن شبرمه و ابوحنيفه به عيادت او حاضر شدند، ابوحنيفه روكرد به اعمش و گفت : اى سليمان از خدا بپرهيز و بدان كه تو در اول روزى از ايام آخرت و آخر روز از ايام دنيا مى باشى و تو احاديثى در فضيلت على بن ابيطالب (ع ) روايت كرده اى كه اگر نقل نمى كردى بهتر بود.
سليمان گفت : از براى مثل من اين حرف را مى زنى ؟ ((اقعدونى سندونى )). گفت : مرا بنشانيد و بر جائى تكيه دهيد. پس از آن رو كرد به ابوحنيفه و گفت : اى ابوحنيفه حديث كرد از براى من ابوالمتوكل ناجى از ابوسعيد خدرى كه رسول خدا (ص ) فرمود: چون روز قيامت شود خداوند عزوجل به من و على بن ابيطالب (ع ) مى فرمايد: داخل كنيد در بهشت هر كه شما را دوست داشته باشد و داخل آتش كنيد هر كه شما را دشمن داشته باشد و اشاره به همين است قول خداوند عزوجل : ((القيا فى جهنم كل كفار عنيد)). ابوحنيفه گفت : رفقا برخيزيد برويم كه ديگر سخت تر از اين بر ما نخواهد آورد.(222)

 
فوت چهار تن از بزرگان مجتهدين در مدت 75 روز
بنا به فرموده معصومين در اثر مرگ عالم شكاف و خللى در ديوار محكم دين ايجاد مى شود كه هيچ چيز از رخنه را پر نمى كند فقط مژده الهى كه مى فرمايد:
((ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها)).(223)
اميد بخش دلهاى ماتمزده در مرگ علما مى باشد.
در 28 ذالقعدة الحرام سال 1361 علامه جليل استاد العلماء والفقهاء مرحوم آقا ضياء الدين عراقى در نجف اشرف وفات يافت .
هنوز هفته اى از اين حادثه جانگداز بر اهل علم نگذشته بود كه علامه فقيه فيلسوف اديب مرحوم آقا شيخ محمد حسين كمپانى اصفهانى در 5 ذالحجه همان سال در نجف وفات يافت ، هيئت علميه اصفهان در مدرسه صدر بازار براى اين دو عالم جليل جلسه ختم برگزار كرد اما چند روزى از آن گذشت كه در 24 محرم الحرام 1362 عالم فقيه اديب مرحوم آقا شيخ محمد رضا مسجد شاهى در اصفهان وفات يافت . هنوز جلسات ختم مرحوم مسجد شاهى خاتمه نيافته بود كه اصفهان شاهد مرگ يكى از بزرگان مجتهدين و اعاظم مدرسين حوزه علميه يعنى مرحوم حاج سيد على مجتهد نجف آبادى در روز جمعه 13 ماه صفر گرديد رحمة الله عليهم اجمعين .(224)

 
داستان رحلت عالم جليل احمد بن اسحاق قمى در سرپل ذهاب
شيخ صدوق در اكمال الدين نقل كرده كه احمد بن اسحاق (وكيل امام حسن عسكرى در قم كه به دستور آن امام همام مسجد امام حسن عسكرى را در قم با مال آن حضرت بنا كرد) در سر من راى از آن حضرت پارچه اى خواست كه كفن خود قرار دهد. حضرت سيزده در هم به وى داد و فرمود اين را فقط در مصارف نفس خود خرج كن و آنچه خواستى به تو مى رسد، شيخ جليل سعد بن عبدالله راوى حديث گويد: چون از خدمت حضرت مراجعت كرديم و به سه فرسخى سر پل ذهاب رسيديم احمد بن اسحاق تب كرد و مريض شد كه ما از او ماءيوس شديم ، در كاروانسرائى منزل كرديم ، احمد به ما فرمود: مرا امشب تنها گذاريد و به منزل خود رويد. ما رفتيم نزديك صبح من در فكر افتادم چون چشم باز كردم ناگاه كافور خادم مولاى خود حضرت عسكرى را ديدم كه مى گفت : ((احسن الله بالخير عزاكم )) همسفر شما احمد از دنيا رفت و ما الان از غسل و كفن او فارغ شديم ، برخيزيد و او را دفن كنيد، بدرستى كه او عزيزترين شماها است به جهت قرب به خداوند در نزد آقاى شما پس از نظر ما غائب شد.(225)
قبر آن بزرگوار هم اكنون در سر پل ذهاب بين راه كرمانشان محل زيارت مؤ منين است .

 
رحلت حاج ميرزا محسن مجتهد اردبيلى
آيت الله حاج سيد احمد زنجانى (قدس سره ) گفته است : مرحوم نظام العلماء از ملا الله يار (كه آدم ساده اى بود) نقل كرد كه او روزى پيش من آمد و گفت : آن مرغهاى سفيد را ديروز ديدى گفتم : بلى ، گفت : آنها ملائكه بودند به تشييع جنازه مجتهد اردبيل مى رفتند، اين را كه او گفت چند روز گذشت از جانب اردبيل مسافرين آمدند نقل كردند كه در همان روز حاج ميرزا محسن مجتهد اردبيلى فوت كرده بود.