مردان علم در ميدان عمل (جلد ششم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۱۱ -


رحلت آخوند ملا على قارپوز آبادى
و نيز نظير اين داستان را استاد ما (آيت الله زنجانى ) مرحوم آقاى حاج شيخ زين العابدين از مرحوم حاج ميرزا ابوالمكارم زنجانى نقل كرد كه : ما در مراجعت از سفر حج در كشتى بوديم يك روز خبر وفات مرحوم آقاى آخوند ملا على قاپوز آبادى منتشر شد، با اينكه كشتى در وسط دريا بود و با هيچ جا ارتباطى نداشت (چون آن زمان تلفن و تلگراف و راديو نبود) ما تاريخ گذاشتيم كه ((روز جمعه هشتم محرم 1291 ه‍)) بعد كه آمديم معلوم شد در همان روز وفات نموده است .(226)

 
آخوند ملا جعفر شيرازى در حال احتضار به امام زمان سلام كرد
مرحوم تنكابنى در قصص العلماء نوشته است : آخوند ملا جعفر شيرازى از تلامذه شريف العلماء و از زهاد عصر بود و مولف كتاب (قصص العلماء) چندى در دارالخلافه طهران به درس آخوند ملا جعفر حاضر مى شدم ، بسيار زاهد و بسيار فقير و منزوى بود و در مدتى كه آقا سيد مهدى (فرزند آقا سيد على صاحب رياض ) در طهران بود علماى شهر هر شب وقت غذا به مجلس او حاضر مى شدند و از خانه هر يك خوانى از غذا مى آوردند و همچنين از منزل اعيان و تجار شهر و از جمله از خانه ملا جعفر نيز خوانى فقيرانه حاضر مى ساختند، مرحوم آقا سيد مهدى از غذاى آخوند ملا جعفر ميل مى فرمود و غذاى احدى را نمى خورد. و از كرامت ملا جعفر اينكه : در حالت احتضار كه بعضى از علما نيز حضور داشتند بى اختيار آخوند از بستر بيمارى برخاست و به جانبى سلام كرد و باز افتاد، از او علت قيام و تعظيم و اكرام را پرسيدند؟ گفت : امام عصر روحى فداء و عجل الله فرجه و سهل الله مخرجه حاضر شدند پس بلافاصله به جوار رحمت حق تعالى شتافت .(227)
 

 
ميرزا محمد صالح عرب مشهور به داماد نوه دخترى صاحب رياض
صاحب مآثر مىفرمايد: در حفظ حدود شرعى غيرتى شديد داشت با آن مقام فقاهت و مزيد جلالت خلقىسخت و خشن داشت و به تلاوت قرآن مواظبت فوق العاده مى نمود و در احترام كلام الهىاهتمام غير متناهى مى فرمود و هيچ وقت قرآن را درحال قرائت و غير آن بر زمين نمى گذارد. بر كتاب رياض جدش حاشيه نوشته و برروضه شهيد نيز حاشيه دارد.
فوت اين بزرگوار شب جمعه دوم ربيع الثانى از سال 1303 هجرى در دار الخلافه ناصره روى داد و جنازه اش به عتبات ائمه عراق حمل شد.
ميرزا حيدر على مجد الادباء در تاريخ وى گفته است :
سال فوتش را ثريا با يكى افسرده گفت
صدر جنت حجله گاه صالح داماد شد(228)
 

 
رحلت مرحوم حاج ملا على كنى (ره )
مرحوم حاج ملا على كنى والدمرحومشان شخصى زارع بود در قريه كن از قراء تهران ولى خود ايشان مشغول تحصيل علم شدند و در اثر سعى و كوشش در اندك فرصتى از همگنان گوى سبقت را بردند و مرجع انام و ملجا خاص و عام شدند و نجاح و فلاح را در شكستن سورت و نائره بعضى از امراء ظالم دانسته رعيت را در ظل حمايت خويش كشيدند و كسى را از امراء و شاهزادگان جرات آن نبود كه بى اذن ايشان اقدام بر تكلم نمايند و يا بى مشورت ايشان اجراى مطلبى نمايند در من قال :
 
علمت به كمال معرفت راه دهد
 
علمت دل پاك و جان آگاه دهد
 
گر جاه طلب كنى ترا جاه دهد
 
ور حق طلبى بقاء بالله دهد
 
فوتش بامداد پنجشنبه 27 شهر محرم 1306 هجرى به سن 86 سالگى در طهران واقع شد در مسجد عتيق بين الحرمين شاهزاده عبداالعظيم دفن شد و در تاريخ فوتش گفته اند:
 
ز جنت شد يكى حوراء برون با جلوه اى گفتا
 
على در جنة الماوى على را ميهمان آمد(229)
 

 
اسب سفيدى كه امام زمان براى مرحوم قمشه اى فرستاد
آقا محمد رضا اصفهانى قمشه اى از مدرسين بنام كتب عرفان بود مردى درويش نهاد و بلاادعا و بى تعين بود، در سال 1303 هجرى در تهران وفات يافت ، هنگام نزع و جان دادن با خواص خود گفته بود: آيا اسب سفيدى كه حضرت صاحب الزمان عليه السلام براى سوارى من فرستاد ديديد؟ انتهى .(230)

 
افتادن دو مناره امام حسين به فوت مرحوم اردكانى و بهبهانى تعبير شد
مؤ لف نجوم السماء گويد: شخصى صادق اللهجه مى گويد كه من در خواب ديدم هر دو مناره طلاى جناب امام حسين عليه السلام به زمين افتادند اهالى كربلا آمدند كه آن را بردارند نتوانستند و همگى بسيار گريستند، در مجلسى كه در آن آخوند ملا محمد حسين اردكانى معروف به فاضل اردكانى و جناب آقاى سيد حسين بهبهانى محاذى يكديگر نشسته بودند و در وسط اين دو بزرگوار سيد على يزدى سلمه الله و ابقاه بود اين خواب ذكر شد آقاى سيد على فرمود: انشاء الله كه بقيه طلا كه در اين دو مناره باقيست كسى اين بتمامه طيار خواهد كرد.
پس جناب آخوند اردكانى اين تعبير را شنيدند چشم پر آب شدند و فرمودند كه اين تعبير خوب نيست بلكه براى علماى كربلا بد است . آقاى سيد حسين بهبهانى فرمود كه اگر در كربلا باشيم نمى ترسيم آخوند اردكانى فرمود: اگر از اهل كربلا باشيم .
جلسه ختم شد و هر كسى به منزل خود رفت و اين دو بزرگوار هر دو در همان سال از دنيا رفتند، آخوند اردكانى در كربلا و آقاى بهبهانى نزديك مدينه طيبه كه بعضى از باديه نشينان بر سر او ريخته چماق زدند و در اثر آن صدمه در سال 1305 وفات يافت و در بقيع دفن شد.(231)

 
مكاشفه علامه حلى و جريان مردن يك طلبه اى را كه خود شرح مى دهد
مرحوم شيخ محمود عراقى در دارالسلام مى گويد بعضى از افاضل عصر از خط علامه ((حلى )) در پشت بعض مؤ لفات او نق كرده (كه نوشته ) روزى در بلده حله خود را مهموم ديدم و براى رفع هموم به زيارت قبور بيرون رفتم و در اثناى عبور بر قبور نظرم بر قبر مخروبه مندرسه افتاد و در خاطرم گذشت كه كاش حالات صاحب اين قبر را مى دانستم كه كيست و حالت آن چگونه بوده و الان چيست تا آنكه در آن زمان و مكان خوابيده در خواب ديدم كه بر آن قبر ايستاده ام ناگاه ديدم كه آن قبر شكافته شد و جوانى خوش ‍ رو از آن قبر بيرون آمد و بر من سلام كرد پس گفت : بدان كه اين قبر از آن من است و من شخصى بودم از طلاب شروق كه به طلب علم به حله آمدم و فقير و بيكس بودم اتفاقا مريض شدم چند روز اول كه مرض شديد نبود از براى دوا و غذا و طبيب بيرون مى رفتم تا آنكه مرض شديد و بسترى شدم و كار مشكل شد روزى در اصل طغيان مرض شخصى خوش رو و نورانى را ديدم كه از خارج آمد و بر من سلام كرد و بر بالين من نشست و پرسش حال نمود و ملاطفت كرد از شدت مرض و بيكسى و غربت خود به او شكايت كردم مرا دلدارى داد و تسليت نمود و امر به صبر كرد پس گفت : مى خواهى كه از براى تو طبيبى بياورم كه تو را معالجه كند گفتم منت دارم به زودى برفت و با شخصى نيكو كند پس آن طبيب نزد پاهاى من نشست و انگشتان پاها را بماليد و همچنين خورده خورده دست بالا آورد و هر جا دست مى كشيد مرض از آن موضع دور مى گرديد و مرا از آن خوش مى آمد و آسوده مى گرديدم تا آنكه دست او به حلقوم من رسيد ناگاه خود را ديدم كه در كنج آن منزل ايستاده ام ، آن شخص دوم رفت و شخصى اولى به نزد من آمده و مرا تسلى مى داد و ديدم در بستر من جنازه اى افتاده ناگاه شخصى از در آمد و گفت آه اين بيچاره مرده است پس بزودى رفت و تخته و حمال آورد و آن جنازه را برداشته روانه شدند آن شخص به من گفت تو هم به تشييع اين جنازه بيا من هم كرها روانه شدم تا اينكه آن را بردند و غسل داده كفن كردند و به قبرستان آورده دفن كردند و آن به آن وحشت من زياد مى شد تا آنكه ديگران برگشتند، من هم اراده رجوع كردم آن شخص مانع شد و گفت بمان تا آنكه اين جنازه را تلقين كنيم پس به بالاى قبر رفته ناگاه ديدم قبر شكافته شد و آن شخص مرا به دخول قبر امر كرد من ابا كردم كرها مرا به قبر برد و قبر بهم آمد و من خود را در آن قبر خوابيده ديدم متحير ماندم پس آن شخص به من گفت تو آن بودى كه مردى گفتم تو كيستى ؟ گفت عمل صالح تو، گفتم آن شخص ديگر، گفت عزرائيل بود، گفتم پس ‍ چه مى شود؟ گفت خير است ، پس اشاره كرد درى از قبر گشاده شد و ملكى نمايان گرديد و من داخل آن ملك شدم و در باغ و قصورى در آمدم و حوريه اى مرا استقبال كرد با او مشغول مطايبه و معانقه بودم كه مام ور به ملاقات و مكالمه با تو شدم اين بگفت و ديگر بار داخل قبر شد و من بيدار شدم . اين است حال اختيار.(232)

 
قتل ناجوانمردانه و شهادت امير كبير
سرانجام توطئه هاى دشمنان داخلى و خارجى بر عليه امير كبير قهرمان مبارزه با استعمار خارجى و غارتها و جهالت داخلى به نتيجه رسيد و فرمان قتل او از طرف ناصر الدين شاه جاهل و مستبد صادر شد و حاجى عليخان فراش باشى ملقب به اعتماد السلطنه ماءمور اين كار شد و براى اجراى اين نقشه رذيلانه دشمنان امير ابتدا افرادى را عازم كاشان نمودند تا به دروغ به وى اطلاع دهد كه شاه او را بخشيده است و به زودى خلعتى از جانب شاه به او خواهد رسيد، و پس از پوشيدن خلعت امير با همسرش به تهران باز گردد، پس از شنيدن اين خبر امير عازم حمام شد تا براى مجلس خلعت پوشان خود را آماده نمايد، در همين هنگام اعتماد السلطنه با دو نفر وارد حمام شدند، امير با ديدن آنها گفت : كجا بوديد، سپس مير غضب دست در جيب كرد كاغذى بيرون آورد و در برابر نظر امير قرار داد كه نوشته بود: چاكر آستان ملائك پاسبان فدوى خاص دولت ابدمت حاجى على خان پيشخدمت خاصه فراشباشى دربار سپهر اقتدار ماءموريت دارد كه به فين كاشان رفته ميرزا تقى خان فراهانى را راحت نمايد و در انجام اين ماءموريت بين الاقران مفتخر و به مراحم خسروانى مستظهر بوده باشد.
امير گفت : مى گذاريد كه من از حمام بيرون بيايم ؟ گفت : خير، گفت : مى گذاريد وصيت خود را بنويسم ؟ گفت : نه . گفت : مى گذاريد يك كلمه به عزت الدوله (همسرم ) پيغام داده خداحافظى كنم ؟ گفت : خير. گفت پس ‍ هر چه بكنى بكن اما همين قدر بدان كه اين پادشاه نادان مملكت ايران را از دست خواهد داد. حاج عليخان گفت : صلاح مملكت خويش خسروان دانند. سپس به دستور امير، دلاك با نيشتر رگزنى رگ هر دو بازوى او را گشود، خون از دو سو جريان پيدا كرد، دلاك در كنارى حيران اين جنايت را نظاره مى كرد كه مير غضب گفت : معطل نشو كارش را تمام كن او هم دستمالى را با فشار در حلق او فرو برد تا جان داد.(233)

 
شهادت علما در حمله مسيحيان به اروميه در جنگ جهانى دوم
احمد كسروى در كتاب تاريخ هيجده ساله آذربايجان در ضمن بيان حمله مسيحيان به اروميه نوشته در اين قتل عام قريب ده هزار نفر از مسلمانان و كليميان كشته شدند و به عمامه داران از ملاها و سادات نظر به مقتول شدن رئيس روحانى ابقا نكردند و عده زيادى از سادات و علماى معروف را كشتند از جمله ملا عليقلى با دو پسرش ميرزا محمود و ميرزا عبدالله و عروس او و زن ميرزا محمود را نيز روى جنازه شوهرش كشتند.
صدر العلماى محله على شهيد. حاجى مير على اصغر، حاجى مير بيوك آقا. ثقة الاسلام ارومى ، آقا ميرزا صادق ، آقا ميرزا ابراهيم مجتهد، حاجى ملا اسماعيل عيسالو كه سرش را گوش اندر گوش بريدند، آقا مير جلال روضه خوان مدير مدرسه جلاليه ، ملا على روضه خوان معروف به ((قوجه )) نوكر ميرزا احمد روضه خوان يورتشاهى ... يك نفر ملا سيف الله نامى كه هميشه مى گفت : اگر مسيحيان به خانه من داخل شوند بايد يك دو نفر از آنان اول بكشم تا خود كشته شوم ، همين روز مسيحيان به خانه او داخل شوند و همين كه با او روبرو شدند و خواستند با گلوله او را بزنند ملاسيف الله طپانچه را كشيد و دو نفر از آنها را كشت و بعد مسيحيان او را كشتند. اهالى اطراف حكومت پس از تاراج خانه هاشان هر كسى توانسته بود در حكومت پناهنده شده كه حالت آنها بسيار رقت آور است ، زن و مرد هر كدام در حياط كوچك با حالت گرسنه مشغول گريه و زارى بودند و عده اين جمعيت به هشتصد نفر مى رسيد و همه ازمحترمين و محترمات بودند و احدى قدرت نداشت قدم بيرون گذارد تهيه آذوقه نمايد.

 
رحلت خطيب بغدادى و داستان دفن او
خطيب بغدادى ابوبكر احمد بن على مؤ لف كتاب تاريخ بغداد از بزرگان علما و از مؤ لفين مشهور است خصوصا در تاريخ ، در زمان او شخصى بود به نام شيخ ابوبكر بن زهراء صوفى كه براى خود قبرى در كنار قبر بشر حافى تهيه كرده بود و مى رفت در آن قبر مى نشست و قرآن مى خواند و هفته اى يك قرآن در ميان آن قبر ختم مى كرد.
وقتى كه خطيب بغدادى وفات يافت وصيت كرده او را در كنار قبر بشر حافى دفن كنند پس اصحاب حديث آمدند نزد شيخ و از وى خواستند كه اجازه دهد كه خطيب را در همان قبر دفن نمايند وى اجازه نداد و گفت : چندين سال است من اين قبر را تهيه كرده ام براى خودم و با اين در خواست سخت مخالفت كرد.
علما نزد شيخ ابوسعيد (يكى از علماى بزرگ بغداد) آمدند و از وى چاره اى خواستند، شيخ ابوسعيد آن مرد را احتضار كرده گفت : ما نمى گوئيم قبرت را به خطيب بده ولى از تو مى پرسيم اگر بشر حافى زنده بود و تو در كنار او نشسته بودى سپس خطيب بغدادى وارد مى شد و پائين تر از تو مى نشست تو چه كار ميكردى ؟ گفت : من برمى خاستم و جايم را به او مى دادم ، شيخ گفت : اكنون هم قضيه همان است هيچ فرقى ندارد مرد از اين بيان قلبش آرام گرفت و راضى شد و اجازه داد خطيب را در سنه 463 ه‍ در آنجا دفن كردند وى قبل از مرگش تمام دارائى خود را بين علماى فقير تقسيم كرد و از وى نسلى باقى نماند.(234)

 
سخنان مرحوم آيت الله العظمى سيد محمد كاظم يزدى (قدس سره ) در هنگام رحلت
آيت الله سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى (قدس سره ) در 28 ماه رجب 1337 ق وفات يافت ، ايشان قبل از وفاتشان با حضور روساء و بزرگان نجف و اولاد و احفاد خود چهار نفر براى انجام امور مالى خويش تعيين نمودند كه عبارت بودند از علامه شيخ احمد كاشف الغطاء علامه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء علامه آقا ميرزا محمود تبريزى و علامه آقا شيخ على مازندرانى ، اين چهار نفر موظف شدند كه تمامى موجودى وجوهات شرعيه سهم امام و سهم سادات و كفارات و مظالم را كه هر كدام در دفتر مخصوص ضبط شده بود به مرجع تقليد بعدى تحويل دهند، در همين جلسه يكى از نواده هاى ايشان (حاج آقا رضا نويسنده كتاب بزم ايران ) عرض مى كند: آقا شما نواده هاى يتيم و بى پدرى داريد كه تحت سرپرستى شما هستند خوب است چيزى براى آنها تعيين كنيد.
مرحوم سيد با كمال ضعف شديد فرمودند: احفاد من اگر متدين هستند خدا روزى آنها را مى رساند و اگر نه . چگونه از مالى كه از آن من نيست به آنان كمك كنم .(235)

 
داستان دفن مولانا سيد حسين واعظ در صحن امام حسين (ع )
عالم جليل عابد زاهد عارف شاعر واعظ ماهر مرحوم سيد حسين بن سيد مرتضى الحسنى الحسينى طباطبائى يزدى در سنه يكهزار و سيصد و هفت وفات يافت و در صحن حضرت سيد الشهداء عليه السلام مدفون گرديد از پسر آن مرحوم موسوم به سيد محمد شنيده شد كه فرمود از طرف حاكم بغداد دفن ميت در صحن امام حسين عليه السلام ممنوع بود ناگاه قريب غروب آفتاب دستور جواز دفن در صحن مطهر صادر و منتشر شد و در همان شب چند ساعت از شب گذشته سيد وفات يافت جنازه آن بزرگوار پس از تشييع باشكوه در جوار آن حضرت به خاك سپرده شد اتفاقا فرداى آن روز از جانب حاكم بغداد دستور آمد كه دفن اموات در صحن امام عليه السلام اكيدا ممنوع است .(236)

 
رحلت آيت الله شهيدى تبريزى
مرحوم آيت الله شهيدى تبريزى كه سالهاى متمادى در نجف اشرف بودند در اوائل مرجعيت آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى و به اصرار ايشان به تبريز مراجعت كردند و معروف است كه مرحوم اصفهانى هنگامى كه ايشان را رهسپار تبريز مى كنند درباره ايشان مى فرمايند: ((لسانه لسانى ويده يدى )) يعنى با تمام اختيار و وكالت نامه از طرف ايشان راهى تبريز مى باشند ولى آن مرحوم آزار و اذيت فراوانى از اطرافيان ديدند به حدى ايشان را اذيت كردند كه روز اربعين در مسجدشان به منبر رفت و در پايان سخنانش از خداوند متعال مرگ خود را طلب كرد و دعايش مستجاب شد و معروف است كه از مسجد به منزل رفت مريض شد و بر اثر همان بيمارى وفات يافت .
و در حاشيه بر مكاسب كه خودش نوشته است اين جمله را نوشته است اللهم اخرجنى من هذه البلدة البته بعدش هم هم يك عبارتى دارد كه ذكر نمى كنم ملاحظه بفرمائيد.(237)

 
رحلت با كرامت شيخ جعفر شوشترى
مرحوم شيخ جعفر شوشترى اعلى الله مقامه ظاهرا در 28 صفر المظفر 1303 ه‍ق به هنگام بازگشت از ايران به نجف اشرف در قريه كرند نزديك كرمانشاه نزديك ظهر در حالى كه زبانش به ذكر خدا مترنم بود نداى ملكوتيان را به گوش جان شنيد و به عرش اعلى پيوست .
اين تاريخ رحلت را مرحوم ميرزا محمد همدانى در كتاب غنيمت السفر فى احوال شيخ جعفر كه خود از ياران نزديك شيخ بود نوشته است ولى مرحوم محدث قمى ، علامه امين عاملى ، علامه تهرانى ، علامه حزر الدين شب اربعين 1303 دانسته اند.
صاحب احسن الوديعه مى نويسد: پس از وفات آن بزرگوار كرامتى واقع شد كه بيشتر مردم شهرها مشاهده كردند و جمعى از بينندگان براى ما نقل كردند كه در شب وفاتش پس از غروب تناثر نجوم رخ داد به گونه اى كه آسمان از ستارگان پر شد و مردم به وحشت افتادند و چنين گمان كردند كه بر سر آنها خواهد افتاد، و تا نيم ساعت اين حالت ادامه داشت اين كرامتى است كه براى هيچيك از علماى اتفاق نيفتاده مگر در وفات شيخ كلينى ، صاحب كافى و برخى از علماى متقدم ، مانند على بن بابويه قمى در سال 329 ه‍ق .(238)
مرحوم ميرزا محمد مهدى لكهنوى كشميرى مى گويد... اين واقعه در تمام ممالك هند مشاهده و احدى در آن شك و گمان ندارد.(239)
مرحوم همدانى در ماده تاريخ در غنيمت السفر چنين گفته :
 
لفقده كواكب قد نثرت
 
ار خته قد نثرت كواكب
 
در وفات او نجف يكپارچه غرق ماتم شد و همه حتى زنان پرده نشين براى استقبال از پيكر آن عالم بزرگ گريان و سينه زنان فرسنگها بيرون رفتند و پيكر پاكش را با مراسم شكوهى وارد نجف كردند و در صحن مقدس در يكى از حجره هاى سمت سر مطهر به خاك سپردند و در رثاى وى شاعران بسيارى شعر سرودند... اسير شوشترى در سروده خويش چنين گفت :
 
چون حاج شيخ جعفر از اين دار بار بست
 
همچون شهاب ريخت زانجم فلك شرر
 
ظاهر شب وفات حسين بن روح شد
 
وز رحلت فقيه و كلينى همين اثر
 
تاريخ موت شيخ بپرسى گر از اسير
 
گويد كه ((انه لب جنات استقر))(240)
 

 
رحلت با عزت آيت الله فقيه سبزوارى (قدس سره )
مرحوم آيت الله العظمى فقيه سبزوارى (حاج ميرزا حسين ) عمرى را در خدمت به مسلمانان و طلاب و اهل علم سپرى نمود و علاوه بر تدريس و اقامه جماعت پيوسته در كنار قبر مطهر حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام مورد عنايت خداوند و توجهات خاصه پيغمبر اكرم و دودمان پاك آن حضرت بوده و رابطه اى محكم با اهل البيت و معصومين عليهم السلام داشته است .
در آخرين روزهائى كه فضلاء و طلاب در حوزه درس ايشان مى نشينند و از بيانات علمى و فقهى ايشان استفاده مى كنند، يك مرتبه به شاگردان خود خطاب نموده و كتاب را محكم بهم زده و چنين مى فرمايند:
((اين آخرين جلسه درس و بحث من است و ديگر مرا در اينجا نخواهيد ديد)).
از شنيدن اين مطلب طلاب متاءثر و ناراحت مى شوند اما خود آن مرحوم اين سخن را با تبسم و بشاشت مى گويند و هرگز آثار اندوهى در چهره شان ديده نمى شود...
مرحوم فقيه سبزوارى چرا از مرگ بترسد در صورتى كه عمرى را به خدمت خالق و خلق طى كرده و روزگارى را در ترويج آئين جدش سپرى كرده وظيفه سنگينى را كه بر عهده داشته به نحو احسن انجام داده و منتظر لقاى رحمت پروردگار خويش است .
بالاخره پس از طى عمرى پر افتخار و با بركت در شب شنبه 24 ماه شوال سال 1386 قمرى برابر 1345 شمسى دعوت حق را لبيك گفت . و هنگام مرگ خود خندان در گذشت اما عالم اسلام را در اندوه و تاءثر فرو برد.
در آخرين دقايق عمر مرحوم فقيه سبزوارى علماء و بزرگان چون حضرت آية الله ميلانى و قمى و كفائى در كنار بالين ايشان نشسته بودند و آقازادگان و فرزندان عزيزشان دور تا دور پدر را گرفته بودند و به وصاياى وى گوش ‍ مى دادند.(241)

 
من آرزو مى كنم مانند آقاى حجت بميرم
از آيت الله شيخ مرتضى حائرى فرزند مؤ سس حوزه علميه قم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى و داماد آيت الله حجت كوه كمرى اعلى الله مقامهم نقل شده است كه ايشان مى فرمود: من آرزو مى كنم كه مرگم چون مرگ مرحوم آيت الله حجت باشد. پرسيدند: مرگ ايشان چگونه بوده است ؟
فرمود: هنگام مرگ ايشان ، من در كنار بسترش نشسته بودم ديدم يكمرتبه سرش را برداشت و رو به قبله نگاهى كرده گفت : ((السلام عليك يا اميرالمؤ منين )) سپس سر به بالش نهاده شهادتين گفت و خاموش شده ديده از جهان بست .
چون خوب سروده است عالم عارف حاج ميرزا حبيب الله خراسانى اعلى الله مقامه :
 
يك نيمه دل را به خيال تو سپرديم
 
يك نيمه ديگر به جمال تو سپرديم
 
كرديم همه عمر مسلم به دو قسمت
 
و آن دو به جمال و به خيال تو سپرديم
 
از دست فراق تو اگر جان به سلامت
 
برديم به اميد وصال تو سپرديم
 
بر لوح دل از نقش خيال تو مثالى
 
كرديم و همه دل به مثال تو سپرديم
 
ما تشنه لب اى خضر بمانند سكندر
 
جان در هوس آب زلال تو سپرديم (242)
 
و نيز آن عارف فرموده است :
 
زر چه باشد كه نثار كف پاى تو كنم
 
كه سر آن قدر ندارد كه فداى تو كنم
 
سر و زر يا دل و جان هر چه به گنجينه مراست
 
به وفاى تو نيرزد كه بهاى تو كنم
 
بس عزيز است و گرانمايه مرا عمر عزيز
 
ليكن آن عمر كه در پاى وفاى تو كنم
 
خلوت خاص تو كردم دل و از من بپذير
 
ديده را نيز كه دهليز سراى تو كنم
 
لطفها كردى و من هيچ نيارم گردن
 
در جزاى تو مگر شكر خداى تو كنم (243)
 

 
تاريخ وفات مرحوم آيت الله ملا على كنى اعلى الله مقامه
حاج ملا على كنى اكبر علماى عصر و رئيس مراجع و آيات عظام و مجتهدين والا مقام عصر ناصرى بوده كه شاه وقت از عظمت و هيبت از هميشه بيم و هراس داشت كه اگر ملا على كنى بگويد ناصر بايد برود من چه كنم .
اشتهار و اعتبار اين بزرگوار در دين و دولت و ملك و ملت به كمال رسيد. فوتش در بامداد پنجشنبه بيست و هفتم ماه محرم الحرام 1306 قمرى به سن 86 سالگى در طهران اتفاق افتاد و جنازه اش به جوار حضرت عبدالعظيم حمل و در مسجد عتيق بين الحرمين مدفون گرديد اعلى الله مقامه و در تاريخ اين سانحه گفته شد:
 
ز جنت شد يكى حورا برون با جلوه اى گفتا
 
على (ع ) در جنت الماوا على را ميهمان دارد
 
و نيز مجد الادباء حيدر على در تاريخ وفاتش گفته است :
 
سرود مرتجلا مجد بهر تاريخش
 
على به نزد محمد به خلد گشته مقيم (244)
 

 
عنايت حضرت رسول به آيت الله كاشانى عليه الرحمه
مرحوم آيت الله حاج سيد ابوالقاسم فرزند آيت الله حاج سيد مصطفى حسينى كاشانى عالم مجاهد و مبارز و متقى و خدمتگزار دين و ملت و محبوب امت اسلام مخصوصا اهالى تهران بود در زمان دولت قوام كه براى چندمين بار به دستور او باز آن بزرگوار را در راه مشهد و سبزوار دستگير و تبعيد به قزوين و... و كرمانشاه كردند.
يكى از شعراى عصر در مسجد سلطانى تهرانى كه ده هزار نفر از مردم به عنوان اعتراض اجتماع كرده بودند با اين رباعى تنفر عمومى را اعلان كرد و او مرحوم على اكبر خوشدل شاعر ماسر و بديهه گوى تهرانى بود كه با صداى رسا فرياد زد و اين رباعى را خواند:
 
حجت الاسلام كاشانى راد
 
شد به زندان قوام بدنهاد
 
شيعيان را زين عمل آمد به ياد
 
از حديث مسلم و ابن زياد
 
آن بزرگوار در شب هفتم ماه شوال 1381 قمرى از دنيا رفت و با تشييع پر شكوه تا حضرت عبدالعظيم حمل و در جلوى قبر ناصر الدين شاه دفن شد. و در همان شب يكى از مؤ منين بازار تهران كه در اثر تهمتها و افتراها نسبت به آن جناب نظر خوبى نداشت و به جنازه اش حاضر نشد گفت : حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه از من اعراض نمود و فرمود: چرا به تشييع جنازه پسرم حاضر نشدى .
بسيارى از علما و شعراى عرب و عجم براى فقدان او مرثيه ها سرودند و اين چند بيت به عنوان تاريخ فوت ذكر مى شود:
 
حجة الاسلام كاشانى ز دنيا رخت بست
 
پشت ملك و ملت اسلام از مرگش ‍ شكست
 
پيشوائى كز براى چشم دشمن بود خار
 
خار اندوه از وفاتش بر دل ملت نشست
 
كشتى آزادى از اين پس كجا گيرد قرار
 
چونكه لنگرگاه آزادى ما از هم گسست
 
هفت شوال هزار و سيصد و هشتاد و يك
 
حجة الاسلام كاشانى ز دنيا ديده بست (245)
 

 
ناگهان پيكر حاج آخوند غرق در نور شد
مرحوم راشد درباره والدش مرحوم حاج آخوند مى گويد:
از جمله چيزهائى كه ما (افراد خانواده ) از او ديديم يكى اين است كه پدرم در روز يكشنبه 24 مهرماه سال 1322 شمسى مطابق با 17 شوال 1362 قمرى در حدود دو ساعت از آفتاب گذشته درگذشت در حالى كه نماز صبحش را همچنان كه خوابيده بود خواند و حالت احتضار بر او دست داد و پايش را به سوى قبله كردند و تا آخرين لحظه هوشيار بود و آهسته كلماتى مى گفت و آخرين پرتو روح با كلمه لا اله الا الله از لبانش برخاست .
درست در روز يكشنبه هفته پيش از آن بعد از نماز صبح رو به قبله خوابيد و عبايش را بر روى چهره اش كشيد ناگهان مانند آفتابى كه از روزنى بر جائى بتابد يا نور افكنى را متوجه جائى گردانند روى پيكرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره اش كه به سبب بيمارى زرد گشته بود متلا لى ء و شفاف گرديد چنانكه از زير عباى نازكى كه بر رخ كشيده بود ديده مى شد و تكانى خورد و گفت : سلام عليكم يا رسول الله شما به ديدن اين بنده بى مقدار آمديد. پس ‍ از آن درست مانند اينكه كسانى يك يك به ديدنش مى آيند بر حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام و يكايك ائمه تا امام دوازدهم سلام مى كرد و از آمدن آنها اظهار تشكر مى كرد. پس بر حضرت فاطمه سلام الله عليها سلام كرد سپس بر حضرت زينب سلام كرد و در اينجا خيلى گريست و گفت : بى بى من براى شما خيلى گريه كرده ام .
پس بر مادر خودش سلام كرد و گفت : مادر از تو ممنونم . به من شير پاكى دادى و اين حالت تا دو ساعت از آفتاب بر آمده دوام داشت پس از آن روشنى كه بر پيكرش مى تابيد از بين رفت و به حال عادى برگشت و باز رنگ چهره به همان حالت زردى بيمارى عود كرد و درست در يكشنبه ديگر در همان دو ساعت حالت احتضار را گذرانيد و به آرامى تسليم گشت .
در يكى از روزهاى هفته مابين اين دو روز من به ايشان گفتم كه ما از پيغمبران و بزرگان چيزهائى به روايت مى شنويم و آرزو مى كنيم كه اى كاش ‍ خود ما مى بوديم و مى فهميديم . اكنون بر شما كه نزديكترين كس به من هستيد چنين حالتى ديده شد من دام مى خواهد بفهمم كه اين چه بود؟ سكوت كرد چيزى نگفت ، دوباره و سه باره با عبارتهاى ديگر تكرار كردم باز سكوت كرد بار چهارم يا پنجم بود كه گفت : اذيتم نكن حسين على . گفتم : قصد من اين بود كه چيزى بفهمم . گفت : نمى توانم به تو بفهمانم خودت برو بفهم .
اين حالت براى من و برادرم و خواهرم و عمه ام همچنان مبهم باقى ماند و تاكنون هم كه اين مطالب را مى نويسم ساعت 30/9 صبح سه شنبه 24 تير 1354 شمسى است چيزى از اين موضوع نمى دانم فقط مى گويم كه چنين حالتى ديده شد.(246)
مرحوم حاج آخوند در تربت در خانه شخصى خود در همان اتاق و در همان محلى كه بسيار نماز شب خوانده و (العفو) گفته و گريسته بود از دنيا رفت و جنازه اش در مشهد مقدس در آخرين غرفه صحن نو امام رضا عليه السلام در زاويه شمال غربى به خاك سپرده شد و چنانكه وصيت كرده بود اين آيه قرآن بر سنگ قبرش كه بر ديوار آن غرفه نصب است نوشته شده ((و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد))(كهف ).
و در زير اين نوشته شده (مرقد بنده صالح خدا عالم عامل مرحوم شيخ عباس تربتى پسر مرحوم ملا حسينعلى كاريزكى كه هفتاد و اند سال عمر خود را به درستى و پاكى و زهد و عبادت و ترويج دين و خدمت به نوع گذرانيد و در روز يكشنبه 24 مهر ماه سال 1322 شمسى به رحمت ايزدى پيوست و سر بر اين آستان نهاد. خداوند او و همه اهل ايمان را بيامرزد.
 
به تاريخش رقم زد كلك سالك
 
به حق دست ارادت داد عباس (247)
 

 
امام خمينى در انتظار لحظه وصال
امام خمينى هدفها و آرمانها و هر آنچه را كه مى بايست ابلاغ كند بكار گرفته بود اينك در آستانه نيمه خرداد سال 1368 خود را آماده ملاقات عزيزى مى كرد كه تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف كرده بود و قامتش جز در برابر او، در مقابل هيچ قدرتى خم نشده و چشمانش جز براى او گريه نكرده بود، سروده هاى عارفانه اش همه حاكى از درد فراق و بيان عطش ‍ لحظه وصال محبوب بود. و اينك اين لحظه شكوهمند براى او، و جانكاه و تحمل ناپذير براى پيروانش فرا مى رسيد او خود در وصيت نامه اش نوشته است :
اكنون با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جايگاه ابدى سفر مى كنم و به دعاى خير شما احتياج مبرم دارم و از خداى رحمان و رحيم مى خواهم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصور و تقصير بپذيرد، و از ملت اميدوارم كه عذرم را در كوتاهيها و قصور و تقصيرها بپزيرند و با قدرت و تصميم و اراده به پيش بروند).
شگفت آنكه امام خمينى در يكى از غزلياتش كه چند سال قبل از رحلت سروده است مى گويد:
 
سالها مى گذرد حادثه ها مى آيد
 
انتظار فرج از نيمه خرداد كشم
 
ابيات قبل از اين بيت در بيان سختى دوران هجران و آرزوى لحظه وصال است و اينك آن لحظه در ميانه خرداد سال 68 فرا رسيده است .
ساعت 20/22 بعد از ظهر روز شنبه سيزدهم خرداد ماه سال 1368 لحظه وصال بود. قلبى از كار افتاد كه ميليونها قلب را به نور خدا و معنويت احيا كرده بود.
بوسيله دوربين مخفى اى كه توسط دوستان امام در بيمارستان نصب شده بود روزهاى بيمارى و جريان عمل و لحظه لقاى حق ضبط شده است وقتى كه گوشه هائى از حالات معنوى و آرامش امام در اين ايام از تلويزيون پخش ‍ شد غوغائى در دلها برافكند كه وصف آن جز با بودن در آن فضا ممكن نيست لبها دائما به ذكر خدا در حركت بود در آخرين شب زندگى و در حالى كه چند عمل جراحى سخت و طولانى را در سن 87 سالگى تحمل كرده بود و در حالى كه چندين سرم به دستهاى مباركش وصل بود نافله شب مى خواند و قرآن تلاوت مى كرد، در ساعات آخر طمانينه و آرامش ملكوتى داشت و مرتبا شهادت به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر اكرم (ص ) را زمزمه مى كرد و با چنين حالتى بود كه روحش به ملكوت اعلى پرواز كرد وقتى خبر رحلت منتشر شد گوئى زلزله عظيمى رخ داده است بغضها تركيد و سرتاسر ايران و همه كانونهائى كه در جهان با نام و پيام امام خمينى آشنا بودند يكپارچه گريستند و بر سر و سينه زدند هيچ قلم و بيانى قادر نيست ابعاد حادثه و امواج احساسات غير قابل كنترل مردم را در آن روزها توصيف كند...
روز چهاردهم خرداد 1368 مجلس خبرگان رهبرى تشكيل گرديد و پس از قرائت وصيتنامه امام خمينى توسط حضرت آيت الله خامنه اى كه دو ساعت و نيم طول كشيد بحث و تبادل نظر براى تعيين جانشين امام خمينى و رهبر انقلاب اسلامى آغاز شد و پس از چندين ساعت سرانجام حضرت آيت الله خامنه اى (رئيس جمهور وقت ) كه خود از شاگردان امام خمينى و از ياوران 15 خرداد بود و در تمام دوران نهضت امام در همه فراز و نشيبها در جمع ديگر ياوران انقلاب جانبازى كرده بود به اتفاق آراء براى اين رسالت خطير برگزيده شد.
سالها بود كه غريبها و عوامل تحت حمايتشان در داخل كه از شكست دادن امام ماءيوس شده بودند وعده زمان مرگ امام را مى دادند اما هوشمندى ملت و انتخاب سريع خبرگان همه اميدهاى ضد انقلاب را بر باد داد و نه تنها رحلت امام پايان راه او نبود بلكه در واقع عصر امام خمينى در پهنه اى وسيعتر از گذشته آغاز شد.(248)

 
ساده زيستى و صورت دارائى ناچيز امام خمينى (قدس سره )
در بيان ساده زيستى امام خمينى و اعتقاد او به لزوم احتياط كامل در صرف بيت المال همين بس كه بنا به نظر و تاييد امام در اصل 142 قانون اساسى جمهورى اسلامى ديوانعالى كشور موظف است كه تا دارائى رهبر و مسئولين رده بالاى نظام اسلامى ، قبل و بعد از تصدى مسوليتهارا رسيدگى كند تا برخلاف حق چيزى افزايش نيافته باشد.
امام خمينى نخستين كسى بود كه صورت و مشخصات دارائى ناچيز خود را در تاريخ 24 ديماه 1359 براى ديوانعالى كشور ارسال نمود و بلافاصله پس از رحلت امام فرزند ايشان طى نامه اى كه در روزنامه ها نيز منتشر شد از قوه قضائيه خواست تا دارائيهاى امام را بر طبق قانون اساسى مجددا رسيدگى نمايد، نتيجه بررسى در تاريخ 11 تيرماه 1368 طى بيانيه اى از سوى رئيس ديوانعالى كشور منتشر شد در اين بيانيه تصريح شده بود: نه تنها بر دارائى غير قابل ذكر امام چيزى افزون نشده بلكه قطعه زمين موروثى از پدر در خمين در زمان حيات امام و به دستور ايشان به مستمندان محل واگذار گرديده است .
تنها ملك غير منقول امام خمينى منزل قديمى ايشان در قم است ، كه از زمان تبعيد امام در سال 1343 عملا اين منزل در اختيار اهداف نهضت ومركزتجمع طلاب و مراجعين مردمى بوده و هست و عملا جنبه شخصى ندارد، در صورت دارائى مذكور كه در سال 1359 تنظيم شده و درزمان رحلت پس از بررسى قانونى رسما اعلام شد كه به جز كاهش تغييرى نكرده است .
در آن قيد شده بود كه به جز تعدادى كتاب اثاثيه شخصى ندارد مختصروسائل اوليه و متسعملى كه در خانه ايشان براى گذران زندگى ساده او موجود است متعلق به همسرش مى باشد، دو قطعه قالى مستعمل موجود ملك شخصى نيست و بايد به سادات نيازمند داده شود وجه نقد شخصى ندارد اگر چيزى هست مربوط به وجوهات شرعى است بايد به مصارف خود برسد و ورثه را در آن حقى نيست .
بدين ترتيب بر جاى مانده از مردى كه قريب نود سال عمر خود را در كمال محبوبيت گذرانده بود شامل : عينك ، ناخن گير، شانه ، تسبيح ، قرآن ،و سجاده نماز، و عمامه و لباس روحانى او و كتابهائى در معارف دينى بود...
اينها فهرست دارائى امامى است كه وقتى فرمان بسيج براى دفاع از اسلام مى داد صفهاى طويل داوطلبان شهادت تشكيل مى دادند و (249)...

 
شعرى از مؤ لف به مناسبت جاى خالى امام عليه الرحمه
خانه امام (قدس سره ) كه قبلا ذكر شد خانه قديمى واقع در محله يخچال قاضى قم معروف است كه به دستور يادگار امام مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد احمد آقاى خمينى (قدس سره ) به رهبر انقلاب حضرت آيت الله خامنه اى مدظله العالى واگذار شد وهم اكنون دفتر استفتاء و وجوهات معظم له مى باشد و خانه اميد مراجعين و مسلمانان و شيعيان جهان است چنانچه مشاهده مى شود عاشقان خداجوى خمينى ايرانى و غير ايرانى از كشورهاى مختلف گروههاى گوناگون بسوى آن خانه روى مى آورند بجاى دستهاى مبارك امام در و ديوار آن خانه را مى بوسند و عكس مى گيرند و فيلمبردارى مى كنند و به يادگار همراه خود مى برند وقتى كه جاى خالى امام را با حسرت نگاه مى كنند با زبانحال مى گويند:

 
عارف فرزانه كو




 
خانه علم و عمل اين جاست صاحبخانه كو
 
آنكه كردى كاخ شاهنشاه راويرانه كو
 
آنكه در راه خدا جان باختن را ياد داد
 
خويش در صف مقدم داد جان جانانه كو
 
آيت الله خمينى مرجع تقليد كل
 
آن فقيه آن فيلسوف آن عارف فرزانه كو
 
شد از اين بيت الشرف صادر بعالم انقلاب
 
آنكه مى لرزيد از حرفش دل بيگانه كو
 
قد علم كرد و قدم بنهاد در ميدان وزد
 
مشت محكم بر دهان دشمن ديوانه كو
 
نائب صاحب زمان فرمانده كل قوا
 
آنكه مى گفت و عمل مى كرد آزادانه كو
 
آنكه بدعتهاى بسيار از ميان برداشتى
 
كرد بر پا پرچم اسلام را مردانه كو
 
آن شجاعت آن صلابت آن كلام بت شكن
 
آن مناجات و دعا و ناله مستانه كو
 
در رضاى خلق و خالق سوخت تا خود را بساخت
 
پشت پا زد بر مقام ومنصب شاهانه كو
 
مادر گيتى نزايد بعد از اين مانند او
 
آنكه نام نيك او مانده است جاويدانه كو
 
اندر اين خانه است فرزندان آن عاليجناب
 
پير با تدبير و آن چندخردمندانه كو
 
آن امام مهربان آن حامى مستضعفان
 
مى زدى بر زلف اطفال شهيدان شانه كو
 
نعمت الله حسينى گويد اندر روز و شب
 
يارب آن مرد خدا آن گوهر يكدانه كو
 

 
حاج احمد آقا امام را در خواب ديد
آيت الله طاهرى خرم آبادى نقل كردند: من خدمت آيت الله وحيد خراسانى رسيدم ايشان خيلى متاءثر بودند براى حاج سيد احمد آقاى خمينى (قدس سره ) و از من سؤ ال كرد جريان بيمارى ايشان چه بوده و چه طور بود، بعد فرمودند چندى قبل ايشان خودشان آمدند اينجا من ازايشان سؤ ال كردم : شما هيچ تا حالا امام را در خواب ديده ايد؟جواب دادند بلى من امام را در خواب ديدم و پرسيدم از امام كه آنجا چطور است و چگونه است ؟ فرمود: بسيار سخت است (البته من گذاشته ام )، دستشان راهم تكان دادند و فرمودند حتى اين تكان دادن دست هم همراه آدم است (تجسم اعمال ) بعد سؤ ال كردم كه چه بايد كرد؟ فرمودند خوب شو سه مرتبه فرمود: خوب شود خوب شود خوب شو اين را آقاى وحيد فرمودند البته فرمود تا زنده بود نقل نكردم .(250)

 
حاج احمد آقا مرگ خود را پيش بينى مى كرد
حاجى عيسى جعفرى خدمتگزار 65 ساله مرحوم حاج احمد آقا گويد: بارها مى شد كه خبر مرگ خودش را به من مى داد و مى گفت : حاج عيسى من مى ميرم مواظب خانواده ما باش با (گريه ) گفتم : آقا جان خدا نكند من شاهد فوت شما بشوم دو سه روز ديگر گذشت دوباره حاج احمد آقا به من گفت : كه شوخى نمى كند و خبر از مرگ خود داد. باز چند روز گذشت فرمود: حاج عيسى من مى ميرم مواظب على باش اينجا من ديگر ناراحت شدم گفتم : آقا جان همه مى ميرند و آنكه نمى ميرد خداست و به آرامى از خدمتشان مرخص شدم .
اين اواخر در را مى بست و كسى را اجازه نمى داد وارد شود ولى من چون كليد داشتم در را باز مى كرم و مزاحم مى شدم تا روز قبل از حادثه من برايش ‍ ناهار بردم و پس از آن ديگر ايشان را نديدم .(251)

 
حاج احمد آقاى خمينى حاضر شد خود را فداى آقاى رفسنجانى كند
حجت الاسلام و المسلمين آقاى محمد رضا توسلى عضو دفتر امام گفته است : يادم هست در آن روزى كه در مرقد امام (قدس سره ) سوء قصدى نسبت به جان رئيس جمهورى محترم آقاى هاشمى شد حاج احمدآقا خمينى (قدس سره ) فورا خود را به آقاى هاشمى رساندند و گفتند:كه من خودم را بيدرنگ رساندم كه اگر مسئله اى براى آقاى رئيس ‍ جمهور افتاد او سالم بماند. و از اين سنخ عواطف در او بسيار بود.(252)

 
حاج احمد آقا دست خدمتگزارش را مى بوسد
حاج عيسى جعفرى خدمتگزار 65 ساله ايشان گفته است : وقتى رفتم جلو تا چائى جلوى ايشان بگذارم به دست من چسبيد و گفت : مى خواهم دستت را ببوسم . گفتم : آقا جان من سمت غلامى شما را دارم ...(253)

 
بعدا مى گوئيد خودش هم مى گفت : من مى ميرم
حجت الاسلام و المسلمين سراج الدين موسوى گويد: بعنوان آخرين خاطره بايد اشاره كنم به يكى از لطيفترين حالتهاى ايشان : چندى قبل زنگ زدند منزل ما (قم ) و فرمودند: مى خواهم بيايم و حالى از خانواده شما بپرسم . آمدند و خيلى هم ملاطفت كردند سپس به من اشاره كردند كه بيرون برويم پنهانى مبلغى به همسرم داده بودند كه براى دخترم جهيزيه بخريم و گفته بودند كه اگر كم آمد به من اطلاع بدهيد تا نمرده ام تكميل كنم ، البته البته ايشان به شوخى و كنايه مى گفت كه بعدا خواهيد گفت كه : خودش هم مى گفت : مى ميرم مثلا روز افتتاح سد 15خرداد آمدند منزل ما عبائى بود كه حاج شيخ على خلخالى از سوريه توسط همسر مكرم ايشان فرستاده بود، گفت : تو را به جدت آمدى تهران بگو من اين عبا را به شما تحويل بدهم من مى ميرم و مى ماند گردنم بعدا مى گوئيد: خودش هم مى گفت كه مى ميرم .(254)