مردان علم در ميدان عمل (جلد هفتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۴ -


وقت وفا به عهده
چون دو سال به پايان رسيد آثار استجابت دعا آشكار شد و از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كرامت خيره كننده اى - كه جز از او ممكن نبود -ظاهر شد، گشايشها آشكار شدند و سببها پى در پى آمدند و كاتب به قلمى كردن جلد اول ايضاح الفرائد تا بحث اصل البرائه مشغول شدم ، پسرم سيد مهدى سلمه الله و دامادم سيد اجل و فاضل حاج سيد مرتضى و افراد ديگر در حضورم مشغول تصحيح و تهذيب و تنقيح آن شدند، جلد اول از چاپ بيرون آمد كاتب آقا ميرزا حسن همدانى به نگارش جلد دوم اقدام كرد كه انشاء الله چاپ خواهد شد.

همت والا
از اول جوانى تاكنون مبتلا به امراض مزمنى بوده و هستم كه گاه گاه مرا در بر مى گيرند اما با اين حال بحمدالله سستى در تدريس و مباحثه نكرده ام . در مجالس درس و بحث در اين مدت سى سال يا بيشتر نزديك به هزار فاضل مجتهد و قريب الاجتهاد و ترويج گر شريعت و استوار ساز مبانى دين و رشد دهنده آثار سرور رسولان و فرزندان طاهرينش پرورش داده ام اميد به خدا دارم كه مرا در دعاهاى ايشان شريك كند و از عمل صالحشان مرا سهمى رساند، از تمامى فضلا خصوص از آنان در حيات و مماتم التماس دعا دارم .

اثر تقوا
هر چند از تقوا به مراتب دورم اما رؤ ياهاى بسيار ديده ام و درباره ام نيز مؤ منان خوابهاى رحمانى زيادى ديده اند كه اگر جمع شود كتاب پر برگى خواهد شد، اين نيست مگر وعده الهى كه فرموده است :
الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة ، لا تبديل لكلمات الله ذلك هو الفون العظيم .
همانان كه ايمان آورده و پرهيز كارى ورزيده اند در زندگانى دنيا و در آخرت مژده براى آنان است ، وعده هاى خدا را تبديلى نيست اين همان كاميابى بزرگ است .
در بعض روايات (البشرى ) به روياهائى كه خود مؤ من و خوابهاى نيكوئى كه مؤ منان ديگر درباره او مى بينند تفسير شده است .

توفيق حفظ قرآن
در سن چهل و دو سالگى عزم حفظ قرآن مجيد را كردم تا چراغى باشد در عالم برزخ و سبب نجاتى از شدايد و هراسهاى روز قيامت با اينكه مانع موجود و مقتضى مفقود بود و از جانبى مشغول مباحثات علمى و تاءليف بودم ، از خداوند استعانت جستم و سرانجام پس از مدت زيادى بر اين نعمت عظيم دست يافتم و الحمدلله كما هو اهله و مستحقه و كما ينبغى لكرم و جهه و عز جلاله ...
اين بود خلاصه اى از زندگينامه خود نوشت آن عالم ربانى و پايدارى و پشتكار داشتن و صبر و استقامت در راه تحصيل و تاءليف و ترويج دين مبين و تربيت شاگردان فاضل و توكل و توسل آن مرحوم .(109)
زندگينامه مذكور را بيست روز قبل از رحلتش و در تاريخ بيستم جمادى الاولى سال 1359 نگاشته است و در پايان جلد دوم ايضاح الفرائد به چاپ رسيده است اميد است كه مطالعه اين زندگينامه طلاب گرانقدر را در پايدارى و تلاش دو چندان در راه تحصيل علم تذكر و تتبهى باشد ان شاء الله تعالى .(110)

مرحوم ايروانى از شدت گرسنگى رو به قبله به حالت احتضار خوابيد
جناب آقاى حشمت الواعظين سيد محمد تقى طباطبائى قمى گفته است حكايت نمود براى نگارنده نخبة الاطياب آقاى محمد موسى ايروانى از برادرش آقاى محمد جواد ايروانى كه بيست روز قبل از رحلت مرحوم والد (آيت الله ميرزا يوسف ايروانى ) به ديدار ايشان رفتم و هنگامى كه صحبت از تحمل انسان در مقابل گرسنگى شد فرمودند: پدرم آقا ميرزا على ايروانى (كه از زهاد بزرگ حوزه علميه نجف بود) معتقد بود كه انسان بدون غذا خوردن مى تواند چند روز زنده بماند و داستانى را نقل كرد كه : فرزندم گوش بده تا خاطره پر معنائى را از جد بزرگوارت مرحوم آيت الله ميرزا على ايروانى نقل كنم تا ضمن شناخت و معرفت نسبت به مقام منيع آن بزرگوار بينديشى و از اين ماجرا تا آخر عمر خويش به عنوان يك سرمشق زنده از آن الهام بگيرى .
فرزندم هرگز فراموش نمى كنم كه روزى در محضر پدر گرانقدرم مرحوم ميرزا على ايروانى بودم كه ناگهان اشك چشمش چون در بر پهنه صورتش جارى شد و چنين فرمود: در مقطعى از ايام تحصيل هود در حجره مدرسه كازرانى واقع در ضلع شرقى صحن مطهر مولاى متقيان على عليه السلام سه روز پى در پى بود كه گرسنه بودم و امكانات تهيه غذا نداشتم اين محاصره تلخ مرا به ياد سخن مردم انداخت كه مى گويند اگر سه شبانه روز به آدمى غذا نرسد مى ميرد، به خود گفتم : اين حرف درست نيست زيرا نمونه آن من خودم هستم كه پس از گذشت هفتاد و دو ساعت گرسنگى تنها ضعف وجودم را گرفته است ولى هنوز سرپا هستم و نمرده ام از شدت ضعف تصميم گرفتم تا بخوابم مشروع خواهد بود، زيرا امكان دارد شدت گرسنگى مرگ را به دنبال آورد.
قبل از خفتن به حرم مولاى خود على عليه السلام متوجه شده و گفتم : آقا جان براى من مسئله مردن حل شده است ، زيرا معتقدم اگر مرگ نبود نمى توانستيم حيات جاودانه را بيابيم پس در حقيقت مرگ پلى است ميان حيات اين جهان و جهان معنا بنابراين هيچگونه خوفى ندارم ، تنها خوف و نگرانى من اين است كه مبلغ 13 پول مديون هستم مولا جان چنانچه اين مشكل مرا حل كنى آغوشم براى پذيرش مرگ آماده است .
مرگ اگر مرد است گو پيش من آى
تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
به محض اينكه حرف دلم را با امام خود مطرح كردم و در قالب كلمات ساده او را مخاطب قرار دادم بلافاصله خوابيدم و به خواب عميقى فرو رفتم كه ناگهان درب حجره گشوده شد و فريادى غرا سكوت حجره را شكست كه از شدت آن صدا از خواب بيدار شدم در حالى كه دلهره و اضطراب وجود مرا گرفته بود، زائرى ايرانى را ديدم كه با آغوش گرم خود مرا مخاطب قرار داده و مى گويد:
بيا اين يك ديگ غذاى گرم و اين هم 13 پول (كم ارزشترين واحد پول ).(111)
مرحوم آيت الله ميرزا على ايروانى در روز جمعه 12 ربيع الاول سال 1354 ه.ق در كربلا وفات يافت و در حجره چهار صحن مطهر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دفن شد.
مرحوم ايروانى حاشيه بر كفاية الاصول آخوند خراسانى و بر مكاسب شيخ انصارى نوشته و حواشى ديگرى نيز دارد و كتاب نهاية النهايه فى شرح الكفايه به گواهى اساتيد بهترين حواشى و شرح بر كفايه مى باشد بنا به تحقيق و نوشته جناب آقاى حشمت الواعظين قمى در كتاب خاندان ايروانى ص 30.

قابلمه را فروخت تا نان بگيرد
مرحوم آيت الله شهيد سيد عبدالحسين دستغيب اعلى الله مقامه فرموده است : يكى از اهل علم نجف براى من نقل كرد: روزى در بازار حراجى مى كردند يكى از فضلاى محترم از مدرسين صاحب عنوان نجف را ديدم آمده و قابلمه اى كه زير بغلش بود بيرون آورد و در معرض حراج گذاشت ، من از يك گوشه اى تماشا مى كردم ديدم اين جناب مدرس فاضل محترم قابلمه را داد به آن حراجى و گفت : حراج كن آن هم حراج كرد و فروخت به قيمت نيم روپيه يا يك روپيه و آن پول را داد به او و آن آقاى محترم پول را گرفت و رفت من خودم را به او رساندم سلام و احترام كردم ديدم با كمال بشاشت مثل حالات هميشگى بدون هيچ تغيير حالى كه با من صحبت كرد، گفتم ، كار رسيده به جائى كه شما قابلمه خانه تان را آورده ايد بفروشيد، خنديد و فرمود: هيچ پيشامد سختى نداشتيم قابلمه را دادم پولش را مى دهم نان مى خرم طورى نشده است دو سال استفاده پخت از آن كرديم امروز هم استفاده نان بعد هم هر چه خدا داد.(112)

مرحوم شيخ ذبيح الله محلاتى از كارگرى به طلبگى رو آورد
مرحوم شيخ ذبيح الله محلاتى در كتاب وقايع الايام خود در ضمن ذكر تاريخ وفات مرحوم شيخ اسماعيل محلاتى متوفى 1343 مى نويسد: ايشان را به گردن حقير حق بسيارى است كه از اداى شكر آن عاجزم براى اينكه ايشان سبب شدند كه حقير در رشته تحصيل داخل شدم والا حقير در محلات به كارگرى لقمه نانى تحصيل مى كردم چون حقير در حدود ده سال داشتم كه پدرم فوت شد و به جز يتيمى ميراثى براى من نگذاشت ناچار به شغلهاى گوناگون تحصيل معاش مى كردم تا اينكه سالى به همراه زوار عازم عتبات شدم و در نجف در كنار زوار به خدمت ايشان رفتيم احوال يك يك را پرسيد چون نوبت به حقير رسيد بنده را معرفى كردند و يكى از اهل محلات كه كاملا به منويات من دانا بود عرض كرد ايشان خيلى مايل به درس خواندن هستند.
فرمودند: شما چرا مخارج ايشان را تحمل نمى كنيد تا مشغول تحصيل شود؟ شما از بابت وجوه شرعيه مخارج او را تحمل كنيد من قبول مى كنم ، چند نفر تقبل كردند حقير در آن وقت از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيدم از فرح و سرور مى خواستم پرواز كنم و پيش از اينكه وارد منزل ايشان شوم از مولى اميرالمؤ منين عليه السلام اين در خواست را كرده بودم ولى متاءسفانه چون به محلات مراجعيت كرديم كسانى كه وعده داده بودند به عهد خود وفا نكردند ولى شوق تحصيل حقير را وادار به هجرت به عتبات عاليات كرد.(113)

علامه سيد عبدالكريم لاهيجى در بازار تهران شاگردى مى كرد
مرحوم علامه سيد عبدالكريم لاهيجانى در نجف اشرف از محضر مرحوم شيخ مرتضى انصارى و سيد حسين كوهكمرى و بزرگان ديگر استفاده نموده و به مقام اجتهاد رسيد و نبوغ علمى او مورد تصديق همه اعلام عصر بوده است .
با آن مقام علمى متنكرا و به طور ناشناس به تهران آمده و بدون آنكه خود را به كسى معرفى كند به بازار تهران رفته و در حجره يكى از تجار متدين به (پادو) شاگردى ايستاده و مشغول كار مى شود، رفقاى بحث او خدمت شيخ انصارى رفته حركت او را به تهران خبر مى دهند، مرحوم شيخ انصارى فورا نامه اى براى علامه كنى نوشت و مراتب علمى و تقوائى او را اعلام داشت كه از وجودش علما و مردم ديگر استفاده علمى و عملى كنند. پس مرحوم كنى منتظر ورود او مى شود ولى از او خبرى نمى شود عده اى را اعزام مى كند كه به مسافرخانه ها و مدارس بروند و از ايشان جستجو كنند و تا شش ماه از او خبرى نمى رسد و آن تاجر هم كه مرحوم حاج ملا پدر آيت الله حاج شيخ عباس حائرى تهرانى بود نمى دانست كه اين شاگرد حجره او كيست و همه گونه به او فرمان مى داد و از او كار مى كشيد تا اينكه يك روز به او گفت : برو منزل علامه كنى آمده مى بيند چند نفر از علماى مبرز نشسته اند و آقاى كنى براى آنها درس مى گويد در همان كفش كن مى نشيند و گوش مى دهد تا بعد از درس جواب استخاره را بگيرد و در حين درس اشكالى به نظر سيد مى رسد اشكال مى كند حاجى جواب مى دهد دوباره اشكال مى كند مرحوم كنى پاسخ مى دهد و مباحثه بين سيد و كنى طول مى كشد، مرحوم كنى تعجب مى كند كه يك نفر آدم ناشناس در لباس كارگر چگونه اين همه اطلاعات علمى دارد درس را تعطيل مى كند پس به سيد مى گويد: آقا از اهل كجائى ؟ سيد مى گويد اهل گيلانم ، مى پرسد از كجا مى آئى ؟ مى گويد از نجف ، اسم شما چيست ؟ جواب مى دهد سيد عبدالكريم ، حاجى گمشده خود را پيدا مى كند و برمى خيزد سيد را بغل گرفته در جاى خود مى نشاند و مى گويد: آقا جان حدود شش ماه است در انتظار شمايم كجا بودى ؟ در اين هنگام آن شخص تاجر همان حاجى ملا حاجى مذكور وقتى ديد شاگرد دير كرد خودش به منزل علامه كنى آمد ديد سيد در جاى آقاى كنى نشسته مشغول صحبت است اشاره مى كند كه برخيز بيا چرا دير كردى ؟ حاجى كنى متوجه مى شود و مى پرسد با اين آقا چه كار دارى ؟
مى گويد: اين شاگرد من است براى استخاره آمده و دير كرده است .
حاجى كنى مى گويد: اين آقا را نمى شناسى اين علامه لاهيجانى است آقاى منست كه مدتها است انتظارش را داشتم و حال موفق به زيارتش شده ام .
حاجى ملاحاجى بسيار خجالت مى كشد و دست سيد را مى بوسد و عذر خواهى مى كند، پس علامه كنى تدريس مدرسه فخريه مروى را به او واگذار مى كند و يكى از دختران خود را به عقد او در مى آورد و از او دخترى متولد مى شود كه آن را مرحوم حاج شيخ محمد رضا تنكابنى ترويج مى كند و اجلاء و افاضل تهران به خدمتش شتافته از محضرش بهره علمى و عملى مى برند و داراى مقامات و كرامات زيادى است .

كرامتى از علامه لاهيجى
از جمله نقل كرده است آقا سيد كريم محمودى كه در صحن حضرت عبدالعظيم حضرت ولى عصر امام زمان عليه السلام را زيارت كردم . فرمود برويم زيارت جدم حضرت رضا عليه السلام ، چند قدمى كه رفتيم خود را در صحن حضرت رضا عليه السلام ديدم زيارت كرديم و به همان طريق بازگشتيم به صحن حضرت عبدالعظيم پس آن حضرت فرمود: برويم سر قبر سيد عبدالكريم لاهيجانى .
پس در خدمت حضرت تا نزديك قبر رسيديم ديدم سيد عبدالكريم از قبر بيرون آمده حضرت را استقبال كرد و به من گفت : آقا سيد عبدالكريم سلام مرا به حاج شيخ مرتضى برسان و بگو: اين رسم رفاقت است كه يادى از ما نكنى و سر قبر ما نيائى . آن وقت امام زمان فرمودند: حاج شيخ پيرمرد است و معذور است ، من مى آيم سر قبر تو.
آن بزرگوار در حدود سال 1323 بدرود حيات گفت و در قبرستان چهارده معصوم در نيم كيلومترى ميدان شوش دفن شد.(114)

شهيد ثانى و پرهيز از اتلاف وقت
ابن العودى شاگرد دانشمند شهيد ثانى (زين الدين ) مى گويد: لحظه اى از عمر گرانبهاى خود را جز در كسب علم و فضيلت صرف نكرد، شهيد اوقات شبانه روزى خود را طورى تقسيم كرده بود كه لحظه اى از آن بيهوده نشود و نفعى به حال وى داشته باشد، سپس ابن العودى به تفصيل اوقات تدريس و مطالعه و تصنيف و مراجعات و كوشش در عبادات و رسيدگى به امور زندگى خود و بر آوردن حوائج نيازمندان و مهمان نوازى او را شرح داده آنگاه مراتب علمى او را در تمام فنون فقه ، اصول ، حكمت ، كلام ، طبيعى ، رياضى ، و شعر و ادب بيان نموده و مى گويد: با اين وصف وقتى شب فرا مى رسيد به صحرا مى رفت و هيزم بار الاغ مى كرد تا آن را فروخته و مخارج زندگى خود را تاءمين كند، در عين نماز صبح را در مسجد مى گذاشت و مشغول تدريس مى شد مانند درياى بى پايان بود.
مرحوم شيخ حر عاملى در كتاب امل الامل مى نويسد در كتابخانه او دو هزار جلد كتاب يافتند كه دويست جلد آن به خط او بود كه قسمتى از تاءليفات خود وى و قسمتى آثار ديگران بود.(115)

داستان دوران تحصيل آيت الله سيد محمود شاهرودى
آيت الله حاج سيد محمود شاهرودى (قدس سره ) ابتداءا خط فارسى و قرآن و مقدارى عربى را در زادگاه خود همان قلعه (آقا عبدالله ) فرا گرفت سپس به بسطام آمد و از درس فاضل بسطامى استفاده نمود بعد به شاهرود آمده و در مدرسه بيدآبادى نزد مرحوم مدرس و غيره دانش ‍ آموخت و سپس وارد حوزه علميه مشهد مقدس شد و سطوح خارج را فرا گرفت و به حد اجتهاد رسيد.
در اين زمان آخوند ملا محمد كاظم خراسانى دستور دادند كه ايشان به حوزه نجف اشرف بيايند. در سنين چهل سالگى به نجف اشرف وارد شدند و در محضر آخوند خراسانى و مرحوم نائينى و آقا ضياء عراقى و سيد ابوالحسن اصفهانى استفاده مى نمود. و فوق العاده دچار تنگدستى گرديدند و در اثر عدم اظهار حاجت طورى بود كه مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى گمان مى كردند كه ايشان را ميرزاى نائينى تاءمين مى كند و ميرزاى نائينى نيز خيال مى كرد كه ايشان را سيد ابوالحسن عهده دار است در حالى كه در اين ميان آقاى شاهرودى در كمال سختى و مشقت بودند و در اثر فشار معيشت حاضر شد كه براى ميتى يك سال نماز و روزه استيجارى انجام دهد و مدت سه ماه نماز آن متوفى را خواند ولى هر چه خواست كه در پول اين نماز تصرف كند دلش يارى نداد و دست به پول آن دراز نشد در حالى كه در كمال احتياج بودند بالاخره آن پول را به صاحبش برگردانيد و فرمود: سه ماه نماز هم هديه باشد و در حال برگشتن از صحن مطهر اميرالمؤ منين عليه السلام عرض كرد يا اميرالمؤ منين من فقط از خمس آل محمد صلى الله عليه و آله مى خواهم و از راه ديگرى نمى خواهم ارتزاق كنم و مرده خورى ياد ندارم .
در آخر شب بعد از مطالعه و نداشتن شام درب خانه زده شد. گفت : خدايا با وضع فعلى اگر همان هم بيايد من چه كنم ؟ چون خواست در را باز كند از پشت درب صدا بلند شد آقا سيد محمود شاهرودى درب را باز نكن و از لاى درب چوبى يك پاكت داخل شد و روى آن نوشته شده بود سهم سادات و در آن مبلغى بود كه همه قرضها ادا شد و وضع زندگى نيز سامان گرفت .(116)

آيت الله افجه اى و داستان جالب او در ايام طلبگى او
حاج سيد محمد رضا فرزند حاج سيد جعفر حسينى افجه اى از اجلاء علما و اكابر فقها و مدرسين بزرگوار تهران و داراى مقام تقوا و زهد و مجاهدت نفسانى و كمالات معنوى بوده و در سن چهارده سالگى به تهران آمده و در مدرسه خان مروى به تحصيل مشغول شده و در همان ايام روزى از كوچه نقيب السادات مى گذشت ديد مرد محترمى او را صدا زد و نام او را پرسيد پس از معرفى احترام بسيارى نموده گفت : فردا به منزل اتابك آمده خود را معرفى كن و بگو: مرا لله باشى خواسته است ، با شما كار لازمى دارم و اصرار زياد مى كند كه حتما بيائيد.
پس روز بعد آنجا رفته و ماءمورين او را احترام نموده به اتاق لله باشى راهنمائى مى كنند. پس لله باشى با كمال ادب و احترام گفت : غرض از مزاحمت اينكه سه شب پى در پى حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را در خواب ديده ام كه شما را معرفى فرموده و نشان دادند و فرمودند: بايد كتابهاى مورد لزوم شما را تهيه و تقديم كنم اكنون صورت آنها را مرقوم فرمائيد تا تهيه و تقديم شود.
پس صورت كتابهاى لازمه را نوشته و به او دادند كه فورا خريدارى نموده و با مبلغى پول سفيد به ايشان تقديم كرده و محترمانه مرخص نمودند.
آن مرحوم با شنيدن اين خواب و توجه جد بزرگوارش شوق بيشترى پيدا مى كند و در درس جدى تر مى شود و در مدت كمى به درجات عاليه در علم و فضل رسيده است . وى در شب جمعه چهارم ربيع الثانى 1362 قمرى در سن هفتاد و يك سالگى وفات كرد در جوار حضرت عبدالعظيم و آيت الله كاشانى دفن شده است .(117)

دعائى كه براى تحصيل علم يا مال بسيار مفيد است
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هر كه در دو ماه پياپى هر روز چهار صد مرتبه اين دعا را بخواند خداى تعالى علم بسيار يا مال بسيار او را كرامت فرمايد.
اين است دعا:
اسغفر الله الذى لا اله هو الحى القيوم الرحمن الرحيم بديع السماوات والارض من جميع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب اليه .(118)

دعائى كه هنگام مطالعه بخوانند
در خلاصه الاذكار است كه در وقت مطالعه بخواند دعا اين است :
اللهم اخرجنى من ظلمات الوهم و اكرمنى بنور الفهم اللهم افتح علينا ابواب رحمتك و انشر علينا خزائن علومك بر حمتك يا ارحم الراحمين .(119)
قال النبى (ص ): لكو السفرجل فانه يزيد فى الذهن و يذهب بطخاء الصدر و يحسن الولد و قال (ص ) من اكل سفرجلا ثلاثة ايام على الريق صفا ذهنه و امتلا جوفه حكما و علما ووقى من كيد ابليس و جنوده .(120)

پيغمبر (ص ) مى فرمايد بخوريد به را بدرستى كه زياد مى كند ذهن را و از بين مى برد غم سينه را و زيبا مى گرداند بچه را و نيز فرمود: هر كس بخورد به را سه روز ناشتا ذهن خود را صاف مى كند و پر مى كند اندرون خود را از حكمت و علم و دانش ، و حفظ مى كند خود را از كيد ابليس و پيروانش .(121)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من اراد الحفظ فاليا كل العسل .(122)

چند دستور براى قوه حافظه و تيزى هوش و رفع نسيان
ابوبصير گويد: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : اين علم و دانش با همه فروعى كه براى ماست چگونه مى توانيم آنها را حفظ كنيم و به آنها دست يابيم ؟ حضرت فرمود: بگير به وزن ده درهم قز نفل و هم وزن آن كندر ذكر (يعنى جيد و خوب ) سپس آن را بكوب و نرم كن صبح ناشتا مقدار كمى از آن را ميل كن .
و نيز براى كسى كه بعيد الذهن و قليل الحفظ است : بگيرد سناى مكى و سعد هندى و فلفل سفيد و كندر ذكر و زعفران خالص را مساوى هم و آنها را بكوبد و با عسل مخلوط نموده هفت روز هر روز يك مثقال ميل نمايد و اگر چهارده روز ميل كند از شدت حافظه و هوش به حدى مى رسد كه خوف ساحر بودن او مى رسد.(123)
و نيز از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:
ثلاث يذهبن النسيان و يحدون الفكر، قرائة القرآن و السولك و الصوم .
سه چيز است كه فراموشى را مى برد و فكر و هوش را تيز نمايد و آن خواندن قرآن و مسواك كردن و روزه گرفتن است .(124)

دستور العملى از مرحوم نراقى و توسل به حضرت امير عليه السلام دروصول به مطلوب
مرحوم حاج ملا احمد نراقى در خزائن فرموده است : (فائدة ) در سحرها رو به نجف ايستاده متوسل به روح مقدس اميرالمؤ منين عليه السلام شده هفت نوبت يا بيشتر اين اشعار را بخواند.
اى باد صبح مشكبو
سوى نجف آور تورو
با شاه دين حيدر بگو
با حيدر صفدر بگو
با نفس پيغمبر بگو
با سيد و سرور بگو
با ساقى كوثر بگو
فلان سلامت مى كند
خود را غلامت ميكند
مستى ز جامت ميكند
فلان سلامت مى كند
اين دستور العمل كه علامه جليل القدر مرحوم نراقى فرموده اند بسيار جالب است به قصد رجاء خوانده شود.
و نيز در همان كتاب شريف است : (فائدة )
يا على ، يا ايليا يا بالحسن يا با تراب
حل مشكل سرور دين شافع يوم الحساب
مداومت بر اين كلمات بعد از نماز در ميان شب اقلا پانصد مرتبه منشاء حصول خوابهاى صادقه و وصول سير به مفاتيح شارقه است و مشخص است كه وجود شرائط در همه حال ضرورى است .(125)
يكى از طلاب علوم دينيه گفته است :
شكوت الى وكيع سوء حفظى
فار شدنى الى ترك المعاصى
و علله بان العلم فضل
و فضل الله لا يؤ تى لعاصى
مى گويد: از عالمى به نام وكيع پرسيدم و از بدى حافظه و هوشم نزد او شكايت كردم و علاج آن را خواستم ، در جوابم گفت : از معصيت و گناه پرهيز كن و دليل او بر اين سخن اين بود كه گفت : علم فضل و عطاى الهى است كه به افراد معصيت كار داده نمى شود.
اگر هم ديديد طلبه لاابالى و بى تقوا دانشى داشت از آن دانش بهره خوبى نخواهد برد و بلكه آن دانش وسيله هلاكت و فلاكت او خواهد شد.

بخش سوم : زهد، تقوا، اخلاص و ساده زيستى
 

علم و عمل
قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
مثل ما بعثت من الهدى و الرحمة به كمثل غيث اصاب الارض فمنها ما انبت العشب و كانت منها اخاديه الماء فانتفع به الناس فشربوا و سقوا زروعهم و ارض اخرى سبخة لم تنبت الزرع كذلك قلوب العالمين العالمين و قلوب التاركين .

اكرم اسلام (ص ) فرمودند: آنچه را كه من به آن مبعوث شده ام ، يعنى احكام نورانى اسلام ، مانند بارانى است كه به زمين مى رسد. پس از بعضى زمينها در اثر باريدن باران بر آن گياه و علف مى رويد و بعضى ديگر از زمينها گودال است كه آب باران را در خود نگه مى دارد و مردم از آن مى شوند، يا از آن منتفع مى شوند، يا از آن مى آشامند و يا زراعت هاى خود را با آن آبيارى مى كنند. اما بعضى ديگر از زمينها شوره زار و نمك خيز است كه نه آب را در خود نگه مى دارد و نه گياه در آن مى رويد. همچنين است قلوب مردم عالم كه علم دين در آنها قرار مى گيرد، بعضى عمل مى كنند و آثار علم بر آنها ظاهر است و لذا هم خود بهره مى برند هم ديگران از وجود آنها فيض مى برند و بعضى ديگر چون عمل به علم را ترك نموده اند، بسان زمين شوره زارى مى مانند كه نه خود از آب گواراى باران بهره مى برند و نه ديگران را از آنها سودى حاصل است . (126)

هشت آفت بلاى عالمان
اگر علم و ادب جمال آدمى است ، اين جمال هنگامى به كمال مى رسد كه به زيور عمل آراسته شود، به بيان على عليه السلام : للّه للّه جمال العالم اعماله بعمله (127)
علم و عمل مانند دو بالند براى پرواز در فضاى بيكران كمال انسانى ، علم هنگامى رشد مى كند و ثمر مى دهد كه با عمل و تقوا همراه باشد به بيان على عليه السلام : لايزكوا العلم بغير ورع .
علم سرمايه گرانبهائى است كه اگر به درستى هدايت نشود آفات و تبعاتى در بر خواهد داشت و در روايت بدان ها اشاره شده امام صادق عليه السلام به نقل از پيامبر اكرم فرمود:
نعوذ بالله من علم لاينفع و هو العلم الذى يضاد العمل بالاخلاص (128)
به نقل از مصباح الشريعه امام صادق (ع ) هشت آفت را بلاى عالمان دانسته اند و فرموده اند:
آفه العلماء ثمانيه ، الطمع و البغل و الرياء و العصبيه وحب المدح و الغوض فيما لم يصلوا الى حقيقته و التكلف فى تزيين الكلام بزوائد الالفاظ وقله العياء من الله و الافتخار و ترك العمل بما علموا . (129)
(طمع و بخل و ريا و تعصب ، حب ستايش ، فرورفتن در آنچه به حقيقتش وقوف نيافته ، تكلف در لفاظى و سخن پردازى ، شرم اندك از خدا، فخر فروشى و عمل نكردن به علم ) آفت علم است . (130)
در تفسير صافى از كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:
اياك وخصلتين ففيها هلك اياك ان تفتى الناس برايك و تدين بما لاتعلم .
زينهار بپرهيز از دو خصلت كه در اين دو هلاك شد كسى كه هلاك شد يعنى به سبب اين دو خصلت بسيارى از مردم به هلاكت رسيدند، يكى آنكه در مسائل دينيه به راى خود فتوا دهى و ديگر آنكه گردن بنهى بر چيزى كه نمى دانى . (131)
آفه الدين ثلاثه فقيه فاجر و امام جائر و مجتهد جاهل .
آفت دين سه چيز است : فقيه بدكار و پيشواى ستمكار و مجتهد ناآگاه . (132)
ابغض العباد الى الله من كان ثوباه خيرا من عمله : ان تكون ثيابه ثياب الانبياء و عمله عمل الجبارين .
منفورترين بندگان در پيش خداوند كسى است كه جامه اش از عملش بهتر باشد، يعنى جامه اش جامه پيامبران و كردار، كردار ستمگران باشد. (133)
احذر ان يرى عليك آثار المحسنين و انت تخلو من ذلك فتحشر مع المرائين للّه .
مبادا آثار نيكان در تو نمودار باشد و نيك باشى كه در اين صورت با رياكاران محشور خواهى شد.(134)
احذروا الشهوة الخفيه ، العالم يحب ان يجلس اليه .
از شهوت مخفى بپرهيزيد مخفى آن است كه عالمى دوست دارد كه اشخاص در محضر او بنشينند.(135)
در ارشاد ديلمى مرويست كه : هرگاه عالم به هر باب از علم كه فرا گيرد تواضع او زياد مى شود علم او براى خداست والا به قصد دنيا است .(136)

عيب بزرگ سخنران
يكروز معاويه سخنرانى كرد و از سخنرانى خويش بسيار خوشش آمد رو كرد به مردم و گفت : آيا سخنرانى من هيچ عيبى داشت ؟ مرد عوامى گفت : آرى عيب بزرگى داشت ، پرسيد آن چيست ؟ جواب داد آن عجب و خود پسندى تو است و اينكه خودت را مدح مى كنى .
مگو تا بگويند شكرت هزار
چو خود گفتى از كس توقه مدار
بزرگان نكردند در خود نگاه
خدا بينى از خويشتن بين مخواه
پياز آمد آن بى هنر جمله پوست
كه پنداشت چون بسته مغزى در اوست (137)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لا تزال هذه الامة تحت يد الله و فى كنفه مالم يداهن قراعها امرائها و لم يزل علمائها فجارها، و مالم يهن خيارها اشرارها، فاذا فعلوا ذلك دفع الله عنهم يده ثم سلط عليهم جبابرتهم ... .(138)
نى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هميشه درست خداوند عزوجل در بالاى سر اين ملت است و اين امت در پناه خدايند مادامى كه قاريان آنها با امراى آنان مداهنه و سازش ننمايند و مادامى كه علما و دانشمندان از فجار دورى نمايند، و مادامى كه اشرار نيكان را خوار نشمارند، و چنانچه اين كارها را انجام دادند خداوند دستش را از سر آنها بر مى دارد سپس ستمگران را بر آنها مسلط سازد.

مراتب سه گانه تقوا
مرحوم ملا هادى (حكيم سبزوارى ) فرموده است در شرح الاسماء كه تقوا را سه مرتبه است 1 مرتبه عام ، 2 مرتبه خاص 3 - مرتبه اخص .
اما مرتبه عام آن پرهيز از محرمات است .
مرتبه خاص پرهيز از حرام و مباح و حلال است .
و مرتبه اخص پرهيز از كل ماسوى الله تعالى است .(139)
امير مؤ منان عليه السلام در خطبه 160 در ضمن بيان زهد و تقواى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: روزى آن حضرت به حجره يكى از همسرهايش آمد ديد پرده اى كه در آن تصويرهائى بود بر در اطاقش آويزان است همسرش را صدا زد و فرمود:
غيبيه عنى فانه اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا و زخارفها .
آن را از نظر من پنهان كن كه هر گاه چشمم به آن مى خورد به ياد دنيا و زرق و برق او مى افتم .(140)

نكوهش علم بى عمل
و قال على عليه السلام : اوضع العلم ما وقف على اللسان وارفعه ما ظهرفى الجوارح و الاركان .
امام على عليه السلام در نكوهش علم بى عمل فرمودند: بى قدرترين دانش ، دانشى است كه بر زبان جا گرفته است (دانائى است كه شخص به آن عمل نكند) و برترين علم ، علمى است كه در همه اندام هويدا باشد (دانائى است كه شخص به آن رفتار نمايد و چنين علمى در آخرت سود دارد).(141)
ان الصفا الزلال الذى لا تثبت عليه اقدام العلماء الطمع .(142)
رسول خدا فرموده است : سنگ لغزانى كه پاى دانشمندان بر آن استوار نمى ماند طمع است .
الطمع يذهب الحكمة من قلوب العلماء .(143)
و نيز فرموده است طمع حكمت را از دلهاى علما بيرون ببرد.
اياكم و الطمع فانه هو الفقر الحاضر .(144)
و نيز فرمود از طمع بپرهيزيد كه آن فقر آماده است .

علم به عمل دعوت مى كند
قدرت علم و دانش گاهى به حدى مى رسد كه در انسان ايجاد عصمت و مصونيت از گناه مى كند هرگاه گروهى از بشر گرد گناه نمى گردند بر اثر اطلاع قطعى و علم استوار آنان به كيفرهائى است كه در كمين گناهكاران قرار گرفته است .
در همين جهان براى گروهى از مردم علم و اطلاع قاطع از عواقب يك عمل ايجاد مصونيت و عصمت مى نمايد. هرگز پزشك خردمند به هيچ قيمت حاضر نمى شود مقدارى از آبى را كه رختهاى بيماران جذامى را در آن شسته اند بخورد زيرا مى داند و يقين دارد كه به دنبال آن بيمارى شديد و مرگ است .
هرگاه بشر يك چنين علم قطعى و خلل ناپذير به كيفرهاى اعمال خود پيدا كند، سرانجام گناه آنچنان در نظر او مجسم گردد، كه گويا شعله هاى آتش دوزخ را مشاهده مى نمايد بطور مسلم يك نوع مصونيت از گناه پيدا مى كند. از اين نظر خداوند علما را به خشيت و ترس و گناه اختصاص ‍ داده و مى فرمايد:
انما يخشى الله من عباده العلماء .(145)
ترس از كيفرهاى الهى از آن كسانى است كه به عواقب اعمال بد آگاه باشند.
در بعضى از روايات به اين حقيقت كه علم انسان را طبعا به عمل دعوت مى كند تصريح شده است چنانچه مى فرمايد:
العلم مقرون الى العمل فمن علم عمل و من عمل علم و العلم يهتف بالعمل فان اجابه والا ارتحل عنه .(146)
علم و عمل قرين يكديگرند بر اثر علم نوبت عمل آيد علم طبعا انسان را به عمل دعوت مى كند و هر كس عمل كند علم و دانشش باقى مى ماند، دانش هاتفى است كه دانشمند را بعمل فرا خواند اگر دعوت او را اجابت نكرد از او جدا گردد.(147)

شيخ زين الدين و مجلس وعظ او به سلاطين و امراء
نوشته اند كه شيخ زين الدين مظفر بن روز بهان ، (... در شيراز متولد شد چون به حد بلوغ رسيد خوى ربانى و سيره نبوى داشت و علم با عمل جمع كرد و پدر او شيخ روز بهان نام داشت و شيخ ... در رباط ابوزرعه و جامع عتيق وعظ مى فرمود و شيخ فقيه ارشد الدين نيريزى هر نوبت در مجلس او حاضر مى شد، و سلاطين نيز مى نشستند و هيچ تعظيم ايشان نمى كرد و سخن به عزت و شوكت با ايشان نمى گفت بلكه با ايشان مى گفت : - اى تركمان ، چنين و چنان مكن و چنين و چنان كن - و معيشت او از مزرعه اى بود كه از پدر به وى رسيده بود و طعام و لباس وى از آن بود و وى را كفايت مى كرد.
و روايت كرده اند در سيرت كبرى كه حضرت خضر(ع ) به صحبت او مى رفت و مردى از او درخواست كرد كه خضر را ببيند، بعد از آن خضر بيامد و آن مرد او را نشناخت پس خضر شكايت كرد و گفت : كه دلالت مى كنى مرا به كسى كه مرا نمى شناسد؟ شيخ عذرخواهى كرد و پس از آن دلالت نكرد به وى .
زى اتابك (زنگى ) بيامد و گفت : يا شيخ مرا پندى ده ، شيخ نظرى كرد و تاوارى گندم ديد فرمود: بردار اين را و به بالا ببر، اتابك نظر به غلامان كرد، شيخ فرمود: كه ، نه ، تو خود بايد ببرى ، اتابك برخاست كه آن بار را بردارد نتوانست . و گفت : يا شيخ بس عاجزم از برداشتن اين ، شيخ فرمود: كه تو در دنيا عاجزى و بارى نمى توانى بردارى در قيامت بار مظالم را چگونه خواهى برداشت ؟ اتابك به گريه افتاد.(148)
بيچاره كسى است آدميزاد
خاكى كه چو پف كنى برد باد


زهد و ورع محاسبى بصرى
ابو عبدالله حارث بن اسد محاسبى بصرى الاصل زاهد مشهور كه علم ظاهر و باطن را جمع كرده بود و او را كتابهائى است او را از پدرش هفتاد هزار درهم ارث رسيد و او آن را قبول نكرد چون پدر او قائل به قدر بود مى گفت صحيح است اين حديث از رسول الله (ص ) كه فرموده است : لا يتوارث اهل ملتين شتى اهل دو ملت مختلف از يكديگر ارث نمى برند. و مرد در حاليكه محتاج يك درهم بود.
و از او حكايت شده است كه هر وقت دستش را به سوى غذاى شبهه ناك دراز مى كرد رگى از انگشتش حركت مى كرد و او را از خوردن آن غذا منع مى كرد و او را بدين جهت محاسبى مى گفتند كه او نفس خود را حساب مى كرد و چون او اهل كلام بود احمد حنبل او از كراهت داشت و او به جهت اينكه در علم كلام كتابى نوشت بدين جهت خود را از عامه مردم پنهان داشت و وقتى كه مرد فقط چهار نفر بر او نماز خواندند و او در سال 242 از دنيا رفت .(149)

زهد و پرهيز داود الطائى
محمد بن قحطبه به كوفه آمده گفت : كسى را ميخواهم براى تعليم و تربيت فرزندانم كه عالم به كتاب خدا و سنت رسول الله صلى الله عليه و آله و عالم به تاريخ و آثار و فقه و نحو و شعر باشند. گفتند كسى كه همه اين علوم را جمع كرده باشد او فقط ابو سليمان (داود الطائى ) است . ايشان كيسه اى كه در آن ده هزار درهم بود براى او فرستاد. داود آن را پس فرستاد محمد بن قحطبه دو بدره بوسيله دو غلام نزد او فرستاد و گفت : اگر داود اين وجه را قبول كند شما آزايد
را آوردند و به او دادند او قبول نكرد گفتند اگر شما اين بدره ها را قبول كنيد ما آزاد مى شويم ، گفت : مى ترسم قبول كردن اين بدره ها طنابى در گردنم باشد كه مرا به سوى آتش بكشد، اينها را به محمد بن قحطبه رد كنيد و بگوئيد اگر اين پول ها را به كسانى كه از آنها به ظلم گرفته رد كند بهتر از اين است كه به من بدهد.
گويند او چهل سال روزه گرفت كه اهل خانه اش ندانستند صبحانه اش را همراه خود مى برد در بيرون منزل صدقه مى داد و غروب برمى گشت با عيالش شام مى خورد و افطار مى كرد و آنها نمى دانستند كه او روزه است .
خادمه اش به او گفت : دوست دارى يك غذاى چربى برايت تهيه كنم ؟ گفت : آرى ، چون غذا تهيه شد و در نزد او نهاد به آن خادمه گفت : يتيمان بنى فلان در چه حالى هستند؟ گفت : به همان حال خود هستند، گفت اين غذا را براى آنها ببر، زن گفت : تو مدتى است غذاى خوب نخورده اى ، گفت : اين غذا را اگر آنها بخورند به عرش مى رسد و اگر من بخورم به بيت الخلاء مى رسد.(150)
ان هذا اذا اكلوه صار الى العرش و اذا اكلته صار الى الحش .

مؤ ثرترين تبليغ ، تبليغ عملى
كى از اشتباهات اين است كه براى سخن تاءثير سحر آسا قائل هستيم و از تاءثير عملى غافليم ، تاءثيرى كه يك عمل كوچك از گوينده اى مى تواند در افكار مردم بگذارد هرگز ده سخنرانى آن اثر را نخواهد گذارد، بزرگترين حربه پيامبران براى جلب افكار مردم همان عمل آنان به گفتار خويش بود.
در هيچ تاريخى نداريم كه پيامبر اسلام و پيشوايان بزرگ ما قدمى برخلاف گفتار خود برداشته و يا در سخت ترين لحظات گامى بر عقب نهاده و يا در نبردى پشت به دشمن كرده باشند.
اگر پيامبر به مردم مى گفت :
اذا لقيتم الذين كفروا زحقا فلا تولوهم الادبار .
اى افراد با ايمان هرگاه كافران را انبوه و فشرده ديديد پشت به آنها نكنيد و فرار ننمائيد.
خود ثابت ترين و پايدارترين فرد در ميدان نبرد بود و بزرگترين پايگاه و ماءمنى براى دوستان خود بشمار مى رفت تا آنجا كه امير مؤ منان عليه السلام پايدارى پيامبر را در ميدان نبرد چنين توصيف مى كند:
اذا احمر اتقينا برسول الله قلم يكن احد منا اقرب الى العدو منه .(151)
هنگامى كه آتش جنگ شعله ور مى شد ما به پيامبر خدا پناه مى برديم و هيچكس به دشمن از آن حضرت نزديكتر نبود.
گاهى عمل به گوشه اى از برنامه هاى اسلام آن چنان اعجاب و شگفت ديگران را بر مى انگيزاند كه بى اختيار به سوى اسلام كشيده مى شوند. در اين موارد، يك جو عمل جايگزين صدها برنامه هاى تبليغاتى مى گردد.

على عليه السلام همسفر كافر خود را با رفتارش مسلمان كرد
اميرمومنان عليه السلام با يك مسيحى يا يهودى همسفر گرديد مقصد حضرت كوفه و مقصد آن مرد نقطه اى جلوتر از كوفه بود حضرت راه مشترك را با تو با كمال صميميت و مذاكرات شيرين پيمود. وقتى بر سر دو راهى رسيدند و آن مرد ذمى خواست از على عليه السلام جدا شود مشاهده كرد كه همسفر وى نيز با او مى آيد در اين موقع باكمال تعجب پرسيد كه : مقصد شما كوفه است و راه كوفه طرف ديگر است ، حضرت به يكى از برنامه هاى اسلام (حسن مصاحبت ) اشاره نمود و گفت : شما با اين مصاحبت كوتاه حقى بر گردن من پيدا كرديد و آن حق با اين اداء مى گردد كه مقدارى شما را در مسير اختصاصيت مشايعت كنم . پيامبر ما فرموده است كه هرگاه با شخصى همسفر شديد او را مشايعت نمائيد و بر سر دوراهى رها نكنيد بلكه به پاس همسفرى مقدارى همراه او برويد.
در اين موقع آن مرد گفت : اگر گروههائى از مردم جهان پيرو او شدند روى همين اخلاق بزرگ او مى باشد.
اين جمله را گفت : و على را در حالى كه نمى شناخت گواه گرفت كه من نيز بر آئين اسلام مى باشم .
جالب توجه اينكه اين انقلاب روحى كه از مشاهده يك برنامه جزئى اسلام پيدا نمود موجب شد كه از مقصد خود صرفنظر كرد و همراه حضرت به كوفه بازگشت و آنگاه كه حضرت را شناخت اسلام آورد.(152)
لطيفترين بيانى كه درباره اهميت تبليغ عملى از پيشوايان وارد شده است ، جمله
كونوا دعاة الناس بغير السنتكم .(153)
يعنى مردم را به غير از زبان (با عمل ) به خير دعوت كنيد.(154)
و نيز امام صادق عليه السلام فرموده است :
ان العالم اذا لنم يعمل بعلمه زلت موعظته عن القلوب كما ينزل المطر عن الصفا .
هر گاه دانشمندى به علم خود عمل ننمايد نصائح و مواعظ او در قلوب مردم جاى نمى گيرد و بسان بارانى كه بر سنگهاى سخت و صاف مى ريزد و آنى در آن قرار نمى گيرد و از قلوب مردم محو مى شود.(155)

زاهد زمان شيخ على زاهد قمى
شيخ على قمى نجف معروف به زاهد، زاهد زمان و مرد ميدان در مبارزه با نفس و شيطان بود و مدام در جهاد اكبر بوده با اژدهاى نفس مى جنگيد. از صفات بارز او، يكى اينكه از تمام چيزهائى كه از ممالك غير اسلامى وارد كشورهاى اسلامى مى شد به هيچ وجه استفاده نمى كرد. و ديگر اينكه در امر به معروف و نهى از منكر سخت گير بود و در اين راه از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى هراسيد و به هيچ وجه خوشنودى اغيار را به قيمت قهر يا قهار نمى خريد، و از غيبت كردن سخت دورى مى جست خيلى كم حرف و بيشتر در فكر بود.
و در صبر سر آمد برد باران بود روزى يكى از پسران عزيز و فاضلش در نجف از دنيا رفت و او داشت از كفن و دفن او برمى گشت كه خبر آوردند پسر ديگرت شيخ شريف در ايران وفات كرده است ، در همان جا سر بر خاك نهاده و سجده شكر كرد.(156)